شیوه همسرداری پیامبر(ص)

احمد عابدینی

احمد عابدینی

مقدمه                                                                                    

سپاس و ستايش سزاوار خداوندى است كه تمام جهان و از جمله انسان را آفريد و زن و مرد را زوج يكديگر قرار داد و زن را موجب آرامش مرد، و خانه يا محل زندگى را آرامشگاه آنان قرار داد.

درود بر پيامبرانش كه هر يك براى هدايت و راهنمايى بشر كوشيدند؛ به ويژه خاتم آنان كه از هر جهت آدميان را به سر منزل هدايت رهنمون ساخت؛ گفتار و رفتارش همه ادب بود و هدفش بر انگيختن و به حدّ نهايت رساندنِ مكارم اخلاق؛ (بعثت لأتمم مكارم الاخلاق)(1).

سلام بر اهل بيت او كه بهترين شاگردان و درس‏آموختگان مكتب او هستند و اخلاق نيكوى پيامبر(ص) را سرمشق زندگى خود قرار دادند، تا نشان دهند اخلاق و روش پيامبر اكرم (ص) قابل پيروى است و الگوى كاملى است كه بايد از آن درس زندگى آموخت: «لكم فى رسول الله اسوة حسنة(2)»

براى اين‏كه افعال، رفتار و گفتار اين پيامبر رحمت و اين الگوى تام و تمام براى هدايت بشر به دست فراموشى يا تحريف و يا حذف سپرده نشود، خداوند منّان نمونه‏هايى از آن را در كتاب جاويدِ خود – قرآن مجيد – و از طريق وحى براى قرائت و آموزش مردم فرو فرستاد و خودش حفاظت آن را به عهده گرفت: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون(3)»، تا همگان از اين نور الهى بهره بگيرند.

زمانى كه به مطالعه و تفسير آيات سوره احزاب مشغول بودم و به تفاسير متعدّد شيعه و سنّى مراجعه مى‏كردم، از كثرت مطالبى كه در آنها درباره اخلاق نيكو، برخوردِ سنجيده، بزرگوارى و كرامت حضرت به چشم مى‏خورد به وجد آمدم و پيش خود گفتم اگر قطره‏اى از اين اخلاق در جامعه پخش شود و مردم از آن بهره‏مند شوند، كافى است تا آمار طلاق‏هاى جنجالى و برخاسته از نزاع، به صفر برسد و كانون خانواده‏ها گرم شود و از كدورت، حرف‏هاى زشت و… اثرى باقى نماند.

كم‏كم شوق و اشتياقم به نوشتن برخى از آن نمونه‏ها بيشتر شد، ولى پيوسته اين دغدغه در ذهنم وجود داشت كه شايد اين كار تكرارى باشد و ديگران چنين مطالبى را نوشته باشند. به همين جهت كتاب‏هاى نوشته شده و در دسترس درباره زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را ورق زدم و پس از اطمينان از اين‏كه اين مطالب با اين سبك و هدف وجود ندارد، شروع به نوشتن كردم.

دست‏نوشته‏ها ابتدا در مجله پيام زن (آذرماه 78 تا خرداد 79) به چاپ رسيد. اكنون پس از گذشت دو سال و كم‏ياب شدن شماره‏هاى آن مجلّه و نياز جامعه به اين گونه مباحث اخلاقى و نو، انتشارات هستى‏نما تصميم گرفت آن مقاله‏ها را با ويرايش جديد منتشر كند تا در پيشبرد اخلاق كريمه در جامعه سهيم باشد؛ سعيهم مشكور.

با گذشت تقريباً يك سال و نيم از انتشار كتاب نسخه‏هاى آن كم‏ياب و بلكه ناياب شد. پيشنهاد اوّل اين بود كه همان كتاب با تغييرات بسيار اندك تجديد چاپ شود ولى بنده به جهاتى با اين پيشنهاد موافق نبودم، زيرا در اين صورت به پيشنهادهاى متعددى كه دوستان مطرح ساخته بودند و انتقاداتى كه خوانندگان محترم داشتند اعتنا نشده بود و اين خلاف ادب نويسندگى است. از سوى ديگر، اگر چه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به مقتضاى عطوفت و مهربانيش هديه‏هاى ناقابل را نيز مى‏پذيرد، هديه دهنده نيز لازم است تلاش خود را مبذول دارد تا حتى‏الامكان بهترين داشته خود را عرضه كند. به همين جهت، تصميم گرفته شد كه تا آنجا كه ممكن است به پيشنهادها عمل شود و اشكال‏ها بر طرف شود و الحمدلله چنين شد اما برخى اشكالات، پاسخ مثبت نيافت كه در اينجا عذر خود را بيان مى‏كنم شايد كه مقبول افتد.

از جمله اشكالات اين بود كه چرا در اين كتاب پيرامون حضرت خديجه‏عليها السلام بهترين و با وفاترين همسر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بحث مستقلى مطرح نشده است و نوع رفتارهاى او با پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم يا رفتارهاى حضرت با او، مطرح نگشته است.

عذر بنده در نياوردن بحث مستقل پيرامون حضرت خديجه‏عليها السلام اين است كه او با پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مشكل خاصى نداشته‏اند تا آن را مطرح و در خلال آن اخلاق مبارك پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را روشن سازم تا الگويى براى مردان جامعه ما قرار گيرد. بلكه حضرت خديجه‏عليها السلام تمامى مال و امكانات خود را در اختيار پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و در خدمت پيشبرد دين وى قرار داد و خودش چونان خادمى فداكار در خدمت آن حضرت بود.

با چنين اوصافى سخن از چگونگى همسردارى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم يا شيوه‏هاى مديريتى او بى‏معنى مى‏نمايد، زيرا ديگران نيز ادعا مى‏كنند كه اگر همسرى اين‏چنين عاشق و وفادار داشته باشند آنان نيز زندگى آسوده‏اى خواهند داشت. تازه، توقع و انتظار آقايان زياد مى‏شود كه همسرشان مانند حضرت خديجه‏عليها السلام باشد، بدون اين كه خودشان شمه‏اى از اخلاق پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را داشته باشند.

به همين جهت، بحث شيوه همسردارى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از دوران پس از حضرت خديجه‏عليها السلام شروع شد تا نمونه‏هايى از اخلاق خوب و مديريت عالى آن حضرت براى ديگران روشن شود و مردان بتوانند اخلاق او را سرمشق قرار دهند و با كوچك‏ترين خطا يا تخلف همسرشان، زندگى را براى آنان به جهنم تبديل نكنند.

از سوى ديگر، زنان بدانند كه آثار و تبعات اعمال آنان، به خودشان برمى‏گردد و تا تاريخ وجود دارد خوبى و بدى آنان نيز وجود دارد و به گوش افراد مى‏رسد، حتى اگر همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم يا دختران خليفه‏ها و سردمداران باشند.

بنابراين تنها راهِ به ياد ماندن نام نيك در دنيا و آخرت، نيك بودن رفتار و اعمال انسان‏هاست، نه چيز ديگر.

اشكال ديگر اين بود كه اين كتاب با فرهنگ فعلى ما سازگارى ندارد. بنابراين بايد در فصلى جداگانه جوّ آن روز حجاز، وضع اقتصادى، فرهنگى، معيشتى و امنيتى آن كاملاً تشريح مى‏شد تا مطالب كتاب خلاف عقل و خلاف عرف قلمداد نشود.

عذر بنده در نوشتن كتاب به صورت فعلى اين بود كه از گذشته دور وقتى كتاب‏هاى تاريخ پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را مى‏خواندم، هميشه بحث‏هاى طولانى تشريح جزيرةالعرب، قبايل قحطانى و عدنانى و… مرا آزار مى‏داد و پيوسته خواهان كتابى مختصر و بدون امور تاريخى و جغرافيايى قبايل بودم. امّا با اين حال، نيك متوجه بودم كه اگر انسان در جوّ آن زمان‏ها نباشد و آن شرايط را حسّ نكند نمى‏تواند معناى كلمات و رفتارها را خوب ادراك كند. هر سخن و رفتار تنها در شرايط خاص خودش معنا و مفهوم اصلى خود را دارد، نه در شرايط ديگر.

به همين جهت، تصميم گرفتم در كنار هر حادثه‏اى، شرايط زمان و مكان آن حادثه را به اختصار بيان كنم. بر اين اساس، نوشته پيش رو چندين مرتبه مرور شد تا در ضمن رعايت اختصار، تا حدّ امكان، جوّ آن روز نيز به تصوير كشيده شود.

پس از همه اين تغييرات، كتاب به دست ويراستار جديد سپرده شد؛ بدان اميد كه براى ماندگارى و تقديم به ساحت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مناسب‏تر باشد. با اين حساب، اگر نام مجموعه كارهاى انجام شده، «بازنگارى» ناميده شود سخن گزافى نخواهد بود.

در پايان از همه كسانى كه به نوعى در تكوّن اين اثر سهمى داشته‏اند، به ويژه برادر عزيز جناب حجةالاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمود واحد و خواهر گرامى حاجيه سعيده منتظرى كه با بررسى دقيق چاپ اوّل كتاب و پيشنهادهاى خوب و مناسبشان زمينه تجديدنظر كامل در آن را فراهم نمودند و آقاى فريبرز راهدان كه ويراستارى نهايى را به عهده گرفت، تشكر مى‏كنم و از خداوند منّان خواهانم كه اين اثر را داراى ثمرات خوب و شيرين قرار دهد و زمينه‏اى گرداند تا بسيارى از اختلاف‏ها و ناسازگارى‏ها به مسالمت، خوش‏رويى و خوش‏خُلقى تبديل شود و ثواب اصلاح ذات البين را در پى داشته باشد و در ثواب آن همه را شريك فرمايد.

پيش‏درآمد

سپاس و ستايش بيكران مخصوص آن ذات رحمان و رحيمى است كه خود را در آغاز سوره‏ها و در جاى جاى كتاب كريمش با همين اوصاف شناسانده و حتّى رحمانيّت را از اوصاف خاصّ خويش قرار داده و فرموده است: «قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن اياً ما تدعوا فله الاسماء الحسنى»(4) و در جاهاى متعدّد، مهربانى و رحمت را بر خود واجب كرده: «كتب على نفسه الرحمة»(5) و در نخستين سوره قرآنش كه فاتحة الكتاب است و روزانه ده بار خواندن آن را واجب فرموده، رحمان و رحيم بودن خود را تكرار كرده است تا نشان دهد «مالك يوم الدين»(6) خداوند رحمان و رحيم است و با اين ويژگى‏ها به حساب آدميان رسيدگى مى‏كند. افزون بر اينها پيامبرى فرستاده كه سراپا رحمت است و «رحمةً للعالمين(7)» لقب يافته تا به آدميان بياموزد كه راه و رسم زندگى خوب، برخوردارى از رحمت، مهربانى و عطوفت است.

آرى، پيامبرى از جنس ما، در ميان ما، با مشكلاتى همچون مشكلات ما، با سرپنجه رحمت و محبت بر همه مشكلات فايق آمد تا نشان دهد كه مى‏توان با محبّت زيست و اصل را بر محبّت نهاد و در سايه آن، دل‏هاى سخت‏تر از سنگ را نيز رام و مطيع خود ساخت.

براى اين كه الگوى كامل و بلكه كامل‏ترين الگو براى تمامى انسان‏ها در تمامى شرايط باشد، در محيطى خشن، خشك، با انسان‏هايى كه غير از جنگ و خشونت چيز ديگرى نمى‏شناختند، مبعوث شد. گرفتارى‏هاى بى‏شمارى كه براى كمتر انسانى ممكن است همه با هم اتّفاق بيفتد، برايش اتفاق افتاد، و او در همه مراحل، تنها، راه رحمت را پيش گرفت.

بررسى زندگانى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از اين حيث، به كارى فراوان و دامنه‏دار و نوشتن چندين جلد كتاب نياز دارد تا شايد شمّه‏اى از اخلاق و رفتار آن بزرگوار بر كاغذ آيد و آن كار مسلماً از عهده يك نفر بيرون است. به همين جهت، نوشتار حاضر، تنها به بررسى مهربانى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در خانواده مى‏پردازد كه البته چون بررسى تمامى جوانب آن نيز از عهده اين قلم خارج است، به بيان نمونه‏هايى از آن بسنده مى‏نمايد.

در اين نوشتار تلاش شده تا از ديدگاه امور خانوادگى به اين مسأله پرداخته شود، زيرا پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نه تنها همسران متعدّد داشته – و اين خود طبعاً در محيط خانه مشكل‏ساز است – بلكه برخى از آن زنان از ويژگى‏هاى روحى خاصّى برخوردار بوده‏اند و حتّى جنگ بزرگى نظير جَمَل را رهبرى نموده و در ميدان جنگ حاضر شده و در امور ريز و درشت دخالت مى‏كرده‏اند. به همين جهت، هر مسلمانى دوست دارد بداند پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در خانه، با همسران خود چگونه رفتار مى‏كرده است.

آيا خانه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم هر روز پر از نزاع، زد و خورد و حرف‏هاى ناشايست بود؟ آيا زنان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم – از آن‏رو كه وى رسول خدا و حكم او حكم خدا و داراى لشكر و امكانات و فرماندهى بود – كاملاً تسليم او بودند و هيچ تخلّفى نمى‏كردند و تنشى در خانه وجود نداشت؟ يا اين‏كه از طرف همسران، يا برخى از آنان، پيوسته سعى در ايجاد نزاع، اختلاف و درگيرى مى‏شد، ولى آن حضرت‏صلى الله عليه وآله وسلم با گذشت، محبّت و بزرگوارى، آنان را شرمنده مى‏ساخت و از همين راه توانسته بود چندين همسر را اداره كند، بدون اين‏كه نياز باشد وقت خود را صرف دعواهاى خانوادگى كند و يا آنان را مجبور نمايد در نكاح او باقى باشند؟

آن حضرت بدون اين‏كه با امكانات مادّىِ فراوان، آنان را به سكوت بكشاند؛ همچنين بدون اين‏كه نياز باشد آزادى آنان را محدود يا شخصيت آنان را تحقير كند، با اخلاق حسنه و كرامت و بزرگوارى همگان را تسليم خود مى‏كرد و حتّى هنگامى‏كه برخى از همسران توطئه عظيمى عليه او تدارك ديدند و خداوند، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را از آن توطئه آگاه ساخت، آن حضرت‏صلى الله عليه وآله وسلم تنها قسمتى از ماجرا را براى آنان بازگو كرد و با بزرگوارى تمام از گفتن ساير مراحل توطئه خوددارى كرد و حتّى آنان را به خاطر توطئه مورد عتاب و طلاق و… قرار نداد.

به هر حال، در كتاب حاضر سعى بر نشان‏دادن سازگارى‏ها و بزرگوارى‏هاى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در خانواده است. در انتخاب نمونه‏ها تلاش شده مواردى ذكر شود كه از مسلّمات تاريخ و يا داراى شاهد قرآنى باشد و هر دو گروه شيعه و سنّى به گونه‏اى آن‏را بيان كرده باشند.

نخست ذكر چند نكته، ضرورى به نظر مى‏رسد:

اوّل اين‏كه توجّه داشته باشيم در امور اجتماعى نمى‏توان علّت‏ها را از يكديگر كاملاً جدا كرد و سهم هر علّت را در معلول و در حوادث بعدى به طور كامل، ردّيابى نمود.

در آزمايشگاه‏ها و علوم طبيعى، همه عوامل و شرايط را ثابت و تنها يكى از آن مجموعه را متغيّر قرار مى‏دهند و اثر آن‏را بررسى مى‏كنند. در آزمايش بعدى اين عامل را ثابت و عامل ديگرى را متغيّر قرار مى‏دهند؛ امّا در بررسى امورى‏كه مربوط به جامعه انسانى است، عوامل دست ما نيست، تا برخى را ثابت و برخى را متغيّر قرار دهيم.

از سوى ديگر، بشر چون داراى ذهن و عقل و شعور است، براى خود برنامه‏ريزى كرده، آنها را از ديگران مخفى مى‏كند. گاه در گير و دار مسايل روزمره حوادثى پيش مى‏آيد كه موجب مى‏شود پرده از اسرار برافتد و درون افراد آشكار شود، ولى بسيارى از مكنونات و اسرار پيوسته مخفى مى‏ماند. در حالى‏كه اين برنامه‏ها و تصميم‏هاى درونى، اثرات فراوانى در خارج گذاشته و كارهاى مختلفى بر اساس آن انجام گرفته، ولى انگيزه و علّت اصلى اين كارها ظاهر نشده است. براى نمونه هر كس مى‏تواند به زندگى شخصى خود سرى بزند و يا زندگى‏نامه برخى سياستمداران شكست‏خورده را – كه در اواخر عمر نوشته‏اند – مطالعه كند.

در بررسى سازگارى‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با همسرانش و اعمال و رفتار آنان با پيامبر، همه اين امور وجود دارد. امروزه از زمان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با گذشت هزار و چهار صد سال و نيز وجود دست‏هاى مرموزى كه پيوسته براى حمايت از شخصى و منكوب كردن شخص ديگرى در طول تاريخ، به فعاليت مى‏پرداخته‏اند، يافتن عوامل و نقش هريك و بررسى و توجيه هر كار، با مشكلات بسيارى مواجه است.

در اين نوشتار، براى اين‏كه مشكلى بر مشكلات افزوده نشود و حتّى‏المقدور در حلّ مشكلات و آسان كردن آنها تلاش گردد، سعى‏شده است هنگام بررسى هر عامل، از ساير عوامل چشم‏پوشى شود و آن عامل، در وقت و جاى مناسب خود بررسى گردد.

به عبارت ديگر، اگرچه جامعه و تأثيرات افراد در يكديگر به صورت آزمايشگاه علوم طبيعى نيست، ولى سعى بر آن بوده تا هنگام بررسى، براى سهولتِ فهم، نظير آزمايشگاه عمل شود. همچنان‏كه سعى شده حوادثى كه ناگهان به وقوع مى‏پيوسته، تحليل و بررسى گردد و عوامل مخفى آن با توجّه به قراين و شواهد موجود روشن گردد.

دوّم اين كه فكر و اعتقاد افراد، در فهم، گزينش، انتخاب و حلّ تعارض بين نقل قول‏ها تأثير دارد. مثلاً كسى كه همه انبيا را از تمامى خطاها و اشتباهات مصون مى‏داند آياتى نظير «و عصى آدم ربَّه فغوى(8)» را به گونه‏اى مى‏فهمد و تفسير مى‏كند كه مخالفان عقيدتى او اين گونه نمى‏فهمند و تفسير نمى‏كنند.

در بحث شيوه همسردارى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نيز همين گونه است. زيرا اگر چه روايات تاريخى و آياتى كه انتخاب شده همه در كتاب‏هاى روايى و تفسيرى اهل سنت موجود است ولى چه بسا عشق و علاقه وافر آنان به تمامى صحابه، به ويژه خليفه اول و دوم و دختران آنان، موجب شود كه اين‏گونه امور تاريخى را به گونه ديگرى بفهمند و توضيح دهند. ما ضمن احترام به فهم و تفسير آنان عرض مى‏كنيم آنچه فعلاً مدّنظر ماست اثبات حقانيت اين گروه يا آن گروه نيست، بلكه آنچه اكنون براى ما مهم است، راه يافتن به اخلاق پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم است تا براى همه ما الگو باشد.

بنابراين، ناسازگارى‏هاى همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را بايد بدون حسّاسيت روى اسامى ذكر شده، مطالعه كرد و نقل نام‏ها را از لوازم مستند بودن حوادث دانست، نه چيز ديگر.

سوّم اين كه بررسى شخصيت‏هايى مثل پيامبر خاتم‏صلى الله عليه وآله وسلم كه الگو و اسوه زندگى است و قرآن او را به عنوان اسوه معرفى كرده، حساسيت و دقّت خاصى را مى‏طلبد و بيان هر كلمه درباره آن وجود شريف و زندگى وى همگان را حسّاس مى‏كند. مسلمانان عموماً به آن گفته حسّاسند، زيرا زندگى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم براى آنان الگو است. شيعيان نيز نسبت به آن كلام حسّاسيت نشان مى‏دهند، زيرا افزون بر الگو گرفتن از وى، پيامبر را در تمامى امور معصوم مى‏دانند و معتقدند او نه تنها به واجبات عمل مى‏كرد، بلكه از مكروهات نيز اجتناب مى‏نمود و اگر بر سر دو راهى واقع مى‏شد، راهى را كه بهتر بود، برمى‏گزيد. از دو مستحب، آنچه را كه مستحب‏تر بوده انجام مى‏داد و از دو كار مباح آنچه را كه داراى مصلحت بيشترى بود، انتخاب مى‏كرد.

حتّى برخى از غير مسلمانان نيز نسبت به زندگى حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم حسّاس‏اند، زيرا يا افراد معمولى هستند و مى‏خواهند او را بشناسند، تا اگر الگوى مناسبى براى زندگى است، او را سرمشق و اسوه خود قرار دهند و از وى پيروى كنند، و يا اگر عناد دارند، به گمان خود مى‏خواهند نقطه ضعفى بيابند و با مطرح‏كردن آن از ايمان‏آوردن مردم به آيين محمّدى جلوگيرى كنند و حتّى اگر توانستند مسلمانان را از دين خود خارج نمايند. بنابراين هر بخش از زندگى ايشان نياز به بحث مفصّل دارد.

به هرحال، در هر بحث بايد جوانب مختلف را در نظر داشت و مورد بررسى قرار داد و در جنبه‏هايى كه شبهه‏اى وجود دارد و غبارى بر آن چهره زلال و الگوى بى‏نظير مى‏افكند، بحث كرد و تلاش نمود تا شبهه از ذهن‏هايى كه به دنبال حقيقت مى‏گردند، زايل شود.

نكته آخر اين كه كسانى كه اكنون شبهه‏اى را مطرح مى‏كنند، پس از هزار و چهارصد سال پا به صحنه گيتى گذارده‏اند و در اين مدّت، بسيارى از آداب و رسوم تغيير كرده، بسيارى از امكانات، ايجاد و يا تكميل‏شده و به اصطلاح، زمين و زمان تغيير كرده است. به همين‏جهت، براى پاسخ‏گويى به هر شبهه‏اى بايد با بيان زمان و مكانِ آن حادثه، خود را در آن جوّ قرار دهيم تا معلوم شود آيا در آن اوضاع، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بهترين راه را انتخاب كرده است يا نه. بنابراين جواب دادن به هر پرسش و شبهه نياز به بحث‏هاى جنبى دارد كه بدون توجّه به آنها نمى‏توان جوابى به شبهات داد.

به عنوان مثال، سبب تعدّد زوجات پيامبر موضوع بخش نخست فصل اول است كه در آن پس از طرح آراى مختلف در زمينه موضوع بحث برانگيز چندهمسرى پيامبر چنين نتيجه‏گيرى مى‏شود كه ازدواج‏هاى متعدّد پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نه تنها مباح، بلكه لازم و ضرورى بود و به نوبه خود فداكارى به حساب مى‏آمد تا حضرت‏صلى الله عليه وآله وسلم زنان بى‏سرپرست را سرپرستى كند، قبايل مختلف را به خود و اسلام متمايل سازد، كينه‏ها را تقليل دهد، روحيات ضعيف‏شده را تقويت كند، سبب آزادى اسرا را فراهم سازد و… .

از آن‏جا كه اين كار در آن زمان و مكان فداكارى و گذشت به حساب مى‏آمد، تمامى مشركان، يهوديان و ساير دشمنان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم كه در آن زمان زبان به انتقاد گشودند و انواع اتّهامات را متوجّه ايشان ساختند، هيچ‏كدام، چنين نقصى را متوجّه آن حضرت نكردند، بلكه ازدواج‏هاى او را ستودند. حتّى ابوسفيان كه بزرگ‏ترين دشمن پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بود و تا آخر هم دست از مخالفت با دين اسلام برنداشت، وقتى شنيد ايشان با امّ‏حبيبه – دختر ابوسفيان – ازدواج كرده است، از فرط خوشحالى گفت: «هذا الفحل لا يرغم انفه»؛ شكست و خوارى بر اين جوانمرد مباد!

نوشتار حاضر، در بردارنده اين سه فصل است:

1.نمونه‏هايى از ناسازگارى همسران پيامبر. اين فصل كه در آن نمونه‏هايى از ناسازگارى‏هاى همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با استفاده از آيات و روايات بيان مى‏گردد به دو بخش تقسيم مى‏شود:

در بخش اوّل، نمونه‏هايى از آيات قرآن را كه در آنها برخى كارهاى همسران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و آزار و اذيت‏هاى آنان بيان شده است، مطرح مى‏كنيم. در اين بخش، سعى بر اين است كه در مرحله اوّل، بدون نظر به شأن‏نزول‏ها و ساير مسايل جنبى، خود آيات مورد تحليل قرار گيرد. سپس به شأن‏نزول‏ها، نظرى افكنده شود و در مواردى كه شأن‏نزول‏هاى مختلفى ذكر شده، با كمك خودِ آيه، يكى از آنها ترجيح داده شود.

در بخش دوم، به ذكر نمونه‏هايى از ناسازگارى‏هاى همسران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با استفاده از روايات پرداخته شده است.

روشن است كه در هيچ‏يك از اين دو بخش، نه در صدد برشمردن تمامى موارد ناسازگارى و نه در صدد بيان مهم‏ترين آنها بوده‏ايم، بلكه آنچه ذكر شده، تنها نمونه‏هايى است بدون هيچ ويژگى خاص ديگر.

  1. تعدّد همسران پيامبر(ص)، انگيزه‏ها و دستاوردها. اين فصل مباحث و نمونه‏هاى مطرح شده را از ديدگاهى ديگر مورد نگرش قرار مى‏دهد. آن ديدگاه اين است كه بر سر منشأ مشكلات برمى‏گرديم و اين بحث را مطرح مى‏سازيم كه چرا پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم ازدواج‏هاى متعدّد نمود تا زنان به خاطر غيرت، حسودى و… به آزار وى بپردازند؟ اين قسمت طى سه بخشِ «علّت تعدّد همسران پيامبر»، «دستاوردهاى ازدواج‏ها» و «چند پرسش درباره زندگى خصوصى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم» توضيح داده شده است.
  2. بزرگوارى و اخلاق نيكوى پيامبر. شامل دو بخش است: نمونه‏هايى از برخورد پيامبر با ديگران و برخوردهاى پيامبر در خانواده.

چون بحث اصلىِ اين نوشتار، سازگارى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با همسرانش است طىّ دو فصل به عنوان زمينه‏ساز اين بحث، به برخى اختلافات زنان آن حضرت با يكديگر، آزار و اذيّت‏ها يا حدّاقل كم‏لطفى‏هايى كه به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نمودند، اشاره گشته و همچنين به شبهاتى كه درباره تعدّد همسران آن حضرت و نظاير آن وجود دارد پاسخ داده شده است.

در فصل سوم جان سخن اين است كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با چه روش و منشى در خانه مديريت مى‏كرد و چگونه با همسران خود رفتار مى‏كرد كه توانست به خوبى آنان را از خود راضى كند و نه تنها ريشه‏هاى اختلاف و كدورت را بخشكاند، بلكه بتواند محبوب آنان شود؛ به طورى‏كه وقتى قرآن، آنان را بين باقى ماندن و ساختن با زندگى ساده و بى‏آلايش پيامبر يا طلاق‏گرفتن و به دست‏آوردن متاع دنيوى مخيّر كرد، آنان همگى زندگى با پيامبر اكرم را ترجيح دادند.(9)

در اين فصل نيز بحث را در دو بخش پى‏گيرى كرده‏ايم: بخش اول را اختصاص داده‏ايم به بيان اخلاق و رفتار عمومى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم كه موجب جذب تمامى مردم مى‏شد؛ به طورى كه هر كس چند روزى با آن حضرت به سر مى‏برد، عاشق روش و منش ايشان مى‏گشت. در بخش دوم، اخلاق و سلوكى را كه در خانواده داشته‏اند، مورد بررسى قرار داده و از هر كدام چند نمونه را ذكر كرده‏ايم.

اذعان داريم كه تمامى نمونه‏ها را نمى‏توان كشف و ذكر كرد، زيرا نه همه در كتاب‏ها به ثبت رسيده و نه در قرآن با صراحت از آنها سخن رفته است و نه اين‏كه نوشته حاضر گنجايش همه آن مطالب را دارد. حتّى ما تمامى زواياى زندگى آن حضرت را درك نمى‏كنيم. بنابراين از چند سو محدوديت وجود دارد و ما را در محدوده ذكر چند نمونه نگاه مى‏دارد.

وقتى خداوند كه خالق پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و خالق كلّ موجودات جهان است، با جمله «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»(10) او را مى‏ستايد گويى خداوند از اخلاق پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به شگفت آمده است از اين‏كه چگونه به او انواع تهمت‏ها را بزنند، انواع آزار و اذيت‏ها را برسانند، ولى او در زمان ضعف و بى‏ياورى خم به ابرو نياورد و در وقت توانمندى و اقتدار به‏راحتى از مقصّران بگذرد و با گفتن «اذهبوا انتم الطّلقاء»(11)؛ )برويد شما آزاديد( بر تمامى گذشته‏ها خطّ عفو و بخشش بكشد و حتّى حاضر نباشد گذشته دشمنان را به يادشان بياورد.

شايد به همين‏جهت در آيه قرآن به جاى خُلق حَسَنٌ تعبير به خُلق عظيم كرده است. زيرا واژه‏شناسان مى‏دانند كه اخلاق را با لفظ حَسَن مى‏ستايند و جا داشت خداوند بفرمايد: إِنَّ خُلقَكَ حَسَنٌ؛ امّا تعبير عظيم همراه با حرف «على» و حرف قسم «لام» بيانگر ويژگى‏هاى خاصى از اخلاق و روش آن حضرت است كه با لفظ حَسَن قابل بيان نبوده است.

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم چنان عمل مى‏كند كه همه دشمنان نيز وى را به امانت‏دارى، راست‏گويى و راست‏كردارى بشناسند و پيوسته امانت‏هاى خود را نزد او بگذارند و در بين انسان‏ها با تمامى مسالِك و رفتارها تنها او لقب امين را از آنِ خود كند و در نزد دوست و دشمن به اين ويژگى شناخته شود.

در پايان اين مقدّمه اميد اين است كه همگان از اخلاق كريمه و رفتار بزرگوارانه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم درس بياموزيم و با به كار بستنِ اندكى از آن روش‏ها به زندگى خانوادگى خود طراوت بخشيم و از نزاع‏هاى بيهوده بپرهيزيم و سعى كنيم بر خوبى‏هاى خود بيفزاييم و از بدى‏هاى خويش بكاهيم.

فصل اوّل

نمونه‏هايى از ناسازگارى‏هاى‏همسران‏پيامبر(ص)

الف. از منظر آيات

نمونه اوّل:

«يآ أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِى مَرْضَاتَ أَزْوجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحيِمٌ × قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أيْمنِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلكُمْ وَ هُوَ العَليمُ الحَكيِمُ × وَ إذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْوجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَكَ هَذا قالَ نَبَّأَنِىَ العَليِمُ الخَبيِرُ × إِن تَتُوبَآ إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِنْ تَظهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلهُ وَ جِبرِيلُ وَ صَلِحُ المُؤْمِنيِنَ و المَلئِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيِرٌ»(12)

اى پيامبر! چرابراى جلب رضايت همسرانت، آنچه را كه خدا بر تو حلال كرده است، حرام مى‏كنى؟ و خداوند بخشاينده و مهربان است. خداوند [راه] گشودن سوگندها را برايتان روشن كرده و او مولاى شما و دانا و حكيم است. و هنگامى‏كه پيامبر، سرّى را با برخى همسرانش در ميان نهاد و هنگامى‏كه او آن را [به ديگران] خبر داد و خداوند پيامبر را [از افشاى سرّ] باخبرساخت، پيامبر برخى را به او شناسانده و از گفتن برخى خوددارى كرد. هنگامى‏كه پيامبر، وى را از آن باخبر ساخت، [او] گفت: اين خبر را چه كسى به تو داد؟ [پيامبر ]گفت: خداى داناى آگاه، مرا باخبر ساخت. اگر شما دو زن توبه كنيد، بهتر است، امّا دل‏هاى شما منحرف شده است و اگر با پشتيبانى هم عليه او [پيامبر] قيام كنيد، خداوند ياور اوست و نيز جبرييل و مؤمنان شايسته و فرشتگان نيز پشتيبان وى خواهند بود.

پيش از مراجعه به تفاسير و شأن‏نزول‏ها، امورى را كه از خود آيات مى‏توان به دست‏آورد، مرور مى‏كنيم، تا با كمك آن بتوانيم شأن‏نزول واقعى را بيابيم. اين كار از آن رو است كه شأن‏نزول‏هاى گوناگونى در اين‏جا نقل شده و اگرچه همه آنها در اين مشترك‏اند كه حفصه و عايشه موجبات ناراحتى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را فراهم كردند، ولى دانستن شأن‏نزول حقيقى در اين آيات بسيار مهم است، از آن رو كه معلوم مى‏گرداند نوع آزار چه بوده است.

نكته‏ها و مطالب

  1. پيامبر اكرم براى جلب رضايت همسرانش، چيزى را كه بر وى حلال بود، بر خود حرام كرد.
  2. نحوه حرام‏كردن اين گونه بود كه پيامبر اكرم سوگند ياد كرد كه ديگر آن حلال را مرتكب نشود.
  3. با اين‏كه عمل به مفاد سوگند واجب است خداوند روا داشته كه افراد اين سوگند را بشكنند – و همان‏طور كه در روايات هست – كفّاره آن را هم بدهند، كه حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم نيز چنين كرد.
  4. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به يكى از همسرانش، سرّى را گفت و از او خواست آن را فاش نكند.
  5. او سرّ پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را فاش كرد.
  6. به دنبال فاش ساختن راز، حوادثى به دور از چشم و آگاهى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد.
  7. خداوند، پيامبر را از آن حوادث باخبر ساخت.
  8. پيامبر قسمتى از تبعات و نقشه‏هاى پيرامون سرّ فاش شده را به آن همسر گفت.
  9. او با تعجّب پرسيد: «از كجا دانستى؟» و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم جواب داد: »خداوند مرا باخبر ساخت.«
  10. سرّى كه بيان شد، داراى اجزا و قسمت‏هاى متعدّد بود و پيامبر از برخى از آنها پرده برداشت و باقى را پوشيده نگه داشت.
  11. افشاى سرّ و حوادث دنبال آن، داراى گناهى عظيم بود كه نياز به توبه داشت.
  12. آن دو همسر، بر اثر اين خطا، به انحراف دل از حقّ گرفتار شدند كه توبه‏كردن براى آنان كار مشكلى بود.
  13. ياور پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، خداوند و جبرييل و مؤمنان شايسته مى‏باشند. از تفاسير و روايات و مفرد بودن صالح معلوم مى‏شود آن مؤمنِ ياور، تنها حضرت على‏عليه السلام است.
  14. در صورت ادامه ماجرا و تصميم آن دو زن براى توطئه عليه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ملائكه به يارى حضرت مى‏شتابند.
  15. «وَ اِذْ» دلالت مى‏كند بر اين كه دو حادثه اتفاق افتاده كه مشابه يكديگر بوده و در يكى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم براى رضايت همسرانش چيزى را بر خود حرام كرده و در ديگرى سرّى از اسرار را با يكى از همسرانش در ميان گذاشته است.
  16. از لحن آيات و خصوصاً با توجّه به آيات ديگر همين سوره – كه از زنان حضرت لوط و حضرت نوح كه شوهرانشان را اذيت كردند و به آنان خيانت روا داشتند، ذكرى به ميان مى‏آيد – روشن مى‏شود برخورد و عمل اين همسران كارى بسيار زشت و ناپسند بوده و نوعى خيانت محسوب مى‏شده است و آنان در حدّ زن حضرت لوط و زن حضرت نوح سقوط كرده‏اند.
  17. از بيان ياوران متعدد براى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم روشن مى‏شود كه توطئه‏اى عميق مطرح بوده كه به راحتى قابل خنثى‏سازى نبوده است.

شأن‏نزول اول، ناسازگارى همسران، در ديدار پيامبر(ص) با آنان

مفسّران در شأن‏نزول اين آيات، اختلاف زيادى دارند و مطالب گوناگونى را ذكر كرده‏اند، از جمله:

  1. رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم پس از نماز صبح به حجره‏هاى همسرانش سرمى‏زد. نزد يكى از همسرانش(13) ظرف عسلى بود كه برايش هديه آورده بودند. او براى پيامبر از آن عسل، شربتى درست مى‏كرد. وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم وارد مى‏شد تا سلام كند و بگذرد، او پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را نگه مى‏داشت تا شربت را به او بدهد.

عايشه حسادت كرد و به همسران ديگر رسول‏اللّه گفت: وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نزد شما آمد تا سلام كند، بگوييد دهانت بوى مَغافير مى‏دهد،(14) تا به اين وسيله پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را از ماندن بيشتر در يك جا و نوشيدن شربت منع كنند.

عايشه همين‏كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را ديد، بينى خود را گرفت و گفت: «مغافير خورده‏اى؟»

پيامبر فرمود: «نه، نزد فلان زن، شربت عسل خورده‏ام.»

عايشه گفت: «حتماً زنبور آن از شيره غُرْفُط مكيده است.»

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم براى رضايت همسرانش سوگند ياد كرد كه ديگر از آن شربت ننوشد.(15)

گفته‏ها و نكته‏ها

  1. طبق اين شأن‏نزول، سرّى را كه رسول‏اللّه به برخى همسرانش گفت، مربوط به تحريم شربت بود و حضرت نمى‏خواست خبر اين تحريم به گوش صاحب عسل برسد و ناراحت شود.

امّا اين‏كه چگونه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم پس از فاش‏شدن سرّ، برخى را براى فاش‏كننده سرّ گفت و برخى را نگفت و چگونه يك‏جمله خبرى كه بيانگر يك چيز است، قابل تقسيم است، معلوم نيست؛ همچنان كه معلوم نيست چرا كلمه «عرّف» به معناى «آگاه ساخت» را به كار برده، در حالى كه مناسب بود كلمه «توبيخ كرد» به كار مى‏برد، لذا اين شأن نزول با «عَرَّفَ بَعْضَه وَاَعْرَضَ عَنْ بَعْض»، سازگار نيست مگر اين‏كه گفته شود اين قسمتى از ماجرا بوده است.

  1. از شأن‏نزول ذكر شده معلوم مى‏شود عايشه در خانه پيامبر داراى موقعيتِ خاصّى بوده است، زيرا وقتى او تصميم مى‏گيرد پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را از ماندن بيشتر در يكى از حجره‏ها منع كند و به ديگران مى‏گويد به پيامبر بگوييد دهانت بوى مغافير مى‏دهد، آنان گوش مى‏كنند و چنين كارى را انجام مى‏دهند.
  2. عايشه در برخورد با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ماهرانه عمل مى‏كند: اوّل با گرفتن دست جلوى بينى، پيامبر را حسّاس مى‏كند و وقتى حضرت مى‏فرمايد: «مغافير نخورده‏ام و عَسَل خورده‏ام.» با مهارت مى‏گويد: «حتماً زنبور عسل از شيره غُرفُط مكيده است!»
  3. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم هيچ‏گاه آزردگى خاطرِ همسرانش را نمى‏پسنديد و از همين‏رو براى رضايت خاطر آنان عسل را بر خود حرام كرد ولى چون مى‏خواست آن همسرش كه صاحب عسل است ناراحت نشود خواست خبر اين تحريم فاش نگردد و مردم نيز تصوّر نكنند كه عسل، حرام شده است.
  4. معلوم مى‏شود همسران پيامبر اكرم به زنى كه دارنده عسل بوده، حسّاسيت داشته، مى‏خواستند او را از گردونه خارج كنند، يا خودشان را هم‏رتبه او قرار دهند.

شأن‏نزول دوم، برخورد همسران با پيامبر(ص) در داستان ماريه

رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم هر روز اوقات فراغت را نزد يكى از همسرانش مى‏گذراند، تا رعايت عدالت بشود. روزى كه نوبت حفصه بود، بر او وارد شد، ولى حفصه از حضرت، اجازه خواست تا براى كارى نزد پدرش برود و در نبود او، حضرت ماريه قبطيه – كه مادر ابراهيم فرزند رسول‏اللّه و خادمه حضرت بود – را نزد خود خواند.

حفصه برگشت و وقتى فهميد ماريه نزد پيامبر بوده است، بناى ناسازگارى را گذاشت و گفت: «در روز من، در حجره من و با غير من؟! حاشا!»؛ پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم براى راضى كردن او گفت: «ماريه را بر خود حرام مى‏كنم و سوگند به خدا كه ديگر با او خلوت نكنم، و تو اين مسأله را با كسى در ميان مگذار.» ولى حفصه بلافاصله عايشه را از اين حادثه باخبر كرد.(16)

شأن‏نزول سوم

اين شأن نزول مانند شأن نزول دوم پيرامون تحريم ماريه است؛ فقط مقدارى اضافه دارد و نشان مى‏دهد كه حفصه به تحريم ماريه بر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم قانع نشد و پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم ناچار شد او را از خليفه شدن ابوبكر و عمر پس از وفات خود، با خبر سازد و حفصه اين خبرها را به عايشه و او به پدرش ابوبكر رسانيد.(17)

نكته‏ها و مطالب

  1. از اين شأن‏نزول استفاده مى‏شود كه حفصه و عايشه در يك خطّ و در يك راستا كار مى‏كردند و اخبار را سريعاً به يكديگر منتقل مى‏كردند و عايشه نقش مركزيّت داشت و زود در جريان كارها قرار مى‏گرفت.
  2. حفصه و عايشه نسبت به ماريه حسّاسيت داشتند و از اين‏كه پيامبر او را بر خود تحريم كرد، بسيار خوشحال شدند؛ به طورى‏كه وقتى پيامبر از حجره حفصه خارج شد، او با مشت به ديوار اتاق عايشه زد و وى را از اين خبر مهم آگاه كرد.
  3. شايد حسّاسيت عايشه و حفصه – خصوصاً عايشه – از آن‏رو باشد كه هيچ‏كدام از همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در مدينه از ايشان داراى فرزند نشدند و تنها ماريه قبطيه بود كه صاحب فرزندى به نام ابراهيم شد. در اين صورت جاداشت عايشه – كه عقيم بود – بيشترين حسّاسيت را نشان بدهد.
  4. يقيناً حفصه، مشكل ديگرى را با پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در ميان گذاشته كه با تحريم ماريه، آن مشكل رفع نگشته و حضرت، ناچار شده از خليفه شدن پدر او سخن به ميان بياورد. وگرنه لزومى نداشت در هنگام عصبانيت و ناراحتى حفصه، او را از خليفه بعد از خود، آگاه سازد.

به هر حال، اين شأن نزول با آيه سازگارتر است، چون داراى چند قسمت است كه مى‏توان قسمتى را بيان كرد و از قسمتى چشم پوشيد. بنابراين با «عرف بعضه و اعرض عن بعض» سازگار است.

نمونه دوم:

«يا اَيُّهَا اَلنَّبِيُّ قُلْ لأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ اُمَتِّعْكُنَّ وِ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً× وَ إِنْ كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الأخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيِماً»(18)

اى پيامبر! به همسرانت بگو: »اگر خواهان زندگى دنيا و زينت آنيد، بياييد شما را از متاع دنيوى بهره‏مند سازم و شما را به طلاقى نيكو طلاق دهم. و اگر خواهان خدا و رسول او و آخرت هستيد، خداوند براى نيكوكاران پاداش عظيمى مهيّا كرده است.

نكته‏ها

  1. همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم تقاضاى بهره‏مندى از اموال و زيورآلات دنيايى داشته‏اند.
  2. تقاضاها در حدّ معمولى نبوده و آنان بيش از حدّ برخواسته‏هاى خودشان اصرار مى‏كرده‏اند، به گونه‏اى كه بحث طلاق و جدايى نيز پيش آمده است.
  3. دنيا خواهى با پيامبرخواهى ناسازگار است و همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نبايد به مال و منال دنيا طمع ورزند.
  4. زنان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مجبور نبوده‏اند كه در كابين او باقى بمانند ولى مجاز به دنياطلبى نيز نبوده‏اند.

شأن‏نزول، كناره‏گيرى پيامبر(ص) از همسران

هنگامى‏كه رسول اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم در غزوه خيبر پيروز شد و بر گنج‏هاى آل‏ابى‏الحقيق دست يافت، همسرانش – يا برخى از آنان – گفتند: «آنچه را كه به دست‏آوردى، به ما بده.» پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به آنان فرمود: «بين مسلمانان آن طورى‏كه خداوند دستور داده بود، تقسيم كردم.» زنان غضبناك شدند و گفتند: «شايد فكر مى‏كنى اگر ما را طلاق دهى، هم‏طرازهايى از قوم خود پيدا نمى‏كنيم كه ما را به همسرى برگزينند؟» خداوند براى رسولش حميّت و غيرت به خرج داد و دستور داد حضرت از آنان كناره‏گيرى كند.

پيامبر اكرم از آنان كناره‏گيرى كرد و در مشربه امّ‏ابراهيم(19) بيست و نه روز باقى ماند، تا زنان حايض شوند و پاك گردند، تا طلاق‏دادنشان جايز باشد. آن‏گاه آيه تخيير آمد و آنان را بين زندگى ساده و فقيرانه پيامبر اكرم همراه با آخرت، و يا دنياخواهى و بهره‏ورى از متاع دنيا و طلاق، بدون نزاع و كشمكش مخيّر ساخت.(20)

امّ‏سلمه برخاست و گفت: «خدا و رسول را برگزيدم.» ديگران نيز برخاستند و دست در گردن پيامبر انداختند. در روايات اهل سنّت آمده است: پيامبر ابتدا آيه تخيير را بر عايشه خواند و او پيامبر را برگزيد.

آيا همه همسران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از او نفقه بيشترى طلب كردند، يا تنها برخى از آنان اين خواسته را داشتند؟ از تفسيرها چيزى معلوم نمى‏شود، ولى روشن است كه پيامبر از همه آنان كناره گرفت و همه را بين همسرى خود با زندگى ساده، و يا طلاق محترمانه و بهره‏مند شدن از متاع دنيا مخيّر ساخت.

روايت‏هاى مبغوض‏بودن طلاق

اگر آيه قرآن را در كنار رواياتى كه طلاق را مبغوض‏ترين اشيا مى‏داند، قرار دهيم، زمينه براى بحث‏هاى بعدى آماده‏تر مى‏شود.

  1. احاديث شيعه

1-1. امام صادق‏عليه السلام: «إنّ اللّه عزّ و جلّ يُحِبّ البيت الّذى فيه العُرس و يُبغض البيت الّذى فيه الطّلاق و ما من شى‏ءٍ ابغض إلى اللّه عزّ و جلّ من الطّلاق»((21)؛ خداوند خانه‏اى را كه در آن عروسى باشد، دوست دارد و خانه‏اى را كه در آن طلاق باشد، دوست ندارد و هيچ‏چيز نزد خداوند از طلاق مبغوض‏تر نيست.

2-1. امام صادق‏عليه السلام: «سمعتُ أبى يقول: انّ‏اللّه عزّوجلّ يُبغض كلَّ مِطلاق و ذَوّاق»(22)؛ از پدرم شنيدم كه مى‏فرمود: خداوند هر انسان مطلاق (بسيار طلاق‏دهنده) و ذوّاق – كه هرلحظه هوسِ زنى را دارد – مبغوض مى‏دارد.

  1. احاديث اهل سنّت

1-2. «إنّ اللّه تعالى يُبغضُ الطّلاقَ و يُحِبُّ العتاق»(23)؛ خداوند طلاق را مبغوض مى‏دارد و آزادسازى [بردگان] را دوست مى‏دارد.

2-2. «ما احلّ اللّه شيئاً ابغضَ إليه من الطّلاق»(24)؛ خداوند چيزى مبغوض‏تر از طلاق را حلال نكرده است.

3-2. «ابغض الحلال إلى اللّه الطّلاق»(25)؛ مبغوض‏ترين حلال‏ها نزد خداوند طلاق است.

4-2. «تزوّجوا و لا تطلّقوا فإنّ الطّلاق يهتزّ منه العرش»(26)؛ ازدواج كنيد و طلاق ندهيد، زيرا طلاق، عرش خدا را به لرزه مى‏آورد.(27)

طلاق مبغوض‏ترين راه حلال است – نظير «آخِرُ الدّواء اَلْكَىّ»(28)؛ )آخرين دارو داغ كردن و سوزاندن است( – و تا راه‏هاى مسالمت‏آميز ديگرى باشد، كسى اين راه را پيشنهاد نمى‏كند. از اين‏رو، روشن مى‏شود چقدر زنانِ پيامبر، يا برخى از آنان براى ايشان مشكل آفريده و چقدر او را اذيت كرده‏اند كه خداوند به مبغوض‏ترين راه‏هاى حلال رضايت داده است و حتّى در جاى ديگر پيامبرش را تشويق مى‏كند كه آنها را طلاق گويد: «عَسَى رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِ لَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّن(29)؛ «اگر او شما را طلاق دهد، باشد كه خداوند بهتر از شما را نصيب او كند.»

بنابراين معلوم مى‏شود كه زنان حضرت در مرحله‏اى با دنياطلبى و مال‏خواهى به آزار و اذيّت او پرداخته‏اند كه خداوند در آن مرحله به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم دستور داد كه آنان را بين بقا در كابين آن حضرت و زندگى ساده يا طلاق محترمانه مخير كند.

امّا در مرحله ديگر، برخى از زنان، آن چنان برخورد ناشايسته‏اى داشته‏اند كه خداوند پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را ترغيب به طلاق دادن آنان نموده است. حال، اين كه آن برخوردهاى ناشايست از قبيل تهمت ناروا به ماريه قبطيه بوده يا از قبيل نقشه و توطئه عليه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم يا چيزهاى ديگر در آينده كمى روشن‏تر خواهد شد.

بنابراين مسأله نبايد منحصر به زياده‏خواهى در سهم غنيمت يا اتّهام بدبويى دهان پيامبر باشد؛ اگرچه اينها نيز مهم است.

دنياخواهى زنان پيامبر را آيه 28 سوره احزاب با صراحت بيان مى‏كند. در واقع، پيامبر را به سوى زندگى تجمّلاتى كشيدن، پوچ‏كردن دين از درون و تضعيف‏كردن ارزش‏هايى است كه اسلام براى احياى آنها آمده است.

آيه 4 سوره تحريم نيز به منحرف شدن قلب دو زن از زنان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم تصريح مى‏نمايد و برخى شأن نزول‏ها و داستان‏ها در كتب شيعه و سنى حكايت از بالا گرفتن انحراف آنان دارد كه باز در آينده به آنها اشاره خواهيم كرد.

نمونه سوم:

«يآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَن يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِسَآءٌ مِنْ نِسآءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنَابَزُوا بِالأَلْقبِ بِئْسَ الاسْمُ الفُسُوقُ بَعْدَ الإِيمنِ»(30)

اى اهل ايمان! گروهى [از شما] گروه ديگر را مسخره نكند؛ شايد آنها[ مسخره‏شدگان] از اينها بهتر باشند و زنان، زنان ديگر را [مسخره نكنند] شايد آنها بهتر باشند، و از يكديگر عيب مگيريد و به همديگر لقب‏هاى زشت ندهيد. چه ناپسند است نام زشت پس از ايمان!

از انس نقل شده است كه «و لانساء من نساء…» در مورد عايشه و حفصه نازل‏شده است كه امّ‏سلمه را مسخره كردند. او با پارچه‏اى سفيد دو كشاله ران خود را مى‏بسته و دو طرف پارچه از پشتش آويزان بود. عايشه مى‏گفت: «ببينيد چه چيزى مانند زبان سگ از پشت او آويزان است!» نيز گفته شده است كه عايشه او را به خاطر كوتاهى قدّ مورد تمسخر قرار مى‏داد.(31)

ابن‏عبّاس در مورد اين آيه نقل كرده است:

روزى صفيّه، گريان نزد پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آمد و گفت: «عايشه مرا سرزنش كرد و گفت: اى يهودى، فرزند يهودى!»، پيامبر اكرم فرمود: «چرا به او جواب ندادى كه پدرم هارون است و عمويم موسى و شوهرم محمّد؟!» آن‏گاه آيه فوق نازل شد.(32)

كسى كه در آيات قرآن و تفاسير و شأن‏نزول‏ها تفحص كند، نمونه‏هايى اين‏چنين پيدا مى‏كند، ولى قصد ما شمارش تمامى موارد نيست و حكم به صحّت تمامى موارد نيز نمى‏كنيم ولى از برخى آيات به خوبى روشن مى‏شود كه پيامبر از دست برخى همسرانش به شدّت آزرده خاطر بود.

قرآن در اين موارد، جانب پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را مى‏گيرد و نشان مى‏دهد كه زنان آن حضرت، كار خلافى مرتكب شده‏اند و آن كار سبب رنجش پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم شده است. آياتى كه خود تصريح به خلاف‏كارى برخى زنان دارد و يا آياتى كه از شيعه و اهل سنّت شأن‏نزول آنها روايت شده است قابل بحث و تشكيك نيست.

برخى از حوادث، نظير تهمت به ماريه قبطيه توسّط عايشه كه در تفسير قمى – كه شيعى است – نقل شده است، در كتاب‏هاى اهل‏سنّت نيز يافت مى‏شود؛ مثلاً ابن‏ابى‏الحديد در شرح‏نهج‏البلاغه(33) به اين داستان اشاره مى‏كند و كشف اين توطئه توسط حضرت على‏عليه السلام را از علل كينه عايشه نسبت به ايشان و حضرت زهرا مى‏داند. بنابراين اصل قصّه در روايت‏هاى هر دوگروه موجود است، بلكه در نزد ابن‏ابى‏الحديد از مسلّمات است.

خلاصه داستان اين است كه عايشه به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم گفت: ابراهيم فرزند تو نيست بلكه فرزند جريح مصرى است كه هر روز بر ماريه وارد مى‏شود و… پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم غضبناك شد و شمشير به دست على‏عليه السلام داد و… امّا در اثناى انجام مأموريت روشن شد كه جريح، اصلاً آلت تناسلى ندارد و نمى‏تواند اعمال منافى عفّت انجام دهد و ماريه از اتهام پاك شد و كينه عايشه نسبت به ماريه و حضرت على عليه السلام فزونى گرفت.(34)

بنابراين معلوم مى‏شود كه اختلافات، سخن‏ها و… تا اين حد بالا بوده و زنان آن حضرت تا اين مقدار، حضرت را مى‏آزردند، ولى او بزرگوارانه از آنان مى‏گذشت.

براى اين‏كه با اخلاق، كارها و روحيّات همسران پيامبر بيشتر آشنا شويم، بحث را با قصه‏هايى از اين همسران يا پدران آنان پى مى‏گيريم، تا مقدارى از زواياى ناگفته زندگى پيامبر و آزار و اذيت‏هاى آنان روشن شود و معلوم گردد كه حوادث سهمگين و دلخراشى در خانواده پيامبر اكرم اتفاق مى‏افتاد و حرف‏هاى گوناگونى زده مى‏شد كه هركدام از آنها براى تخريب بناى خانواده كافى بود، ولى بزرگوارى، مديريّت و متانت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نمى‏گذاشت آن حادثه يا سخن در جامعه راه يابد. از طرفى نشان مى‏دهد حديث «هيچ پيامبرى مانند من آزار نديد» تنها به خاطر اذيت‏هاى مشركان و كفّار نبوده است.

ب. از منظر روايات

در بخش نخست به ذكر نمونه‏هايى از ناسازگارى همسران پيامبر با استناد به آيات پرداختيم. اينك به ذكر نمونه‏هايى از ناسازگارى‏هاى آنان با استناد به روايات و تاريخ مى‏پردازيم:

  1. روايت ابن‏عبّاس از طلاق حفصه

ابن‏عبّاس مى‏گويد: بسيار حريص بودم از عمر بپرسم كه آيه «إنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما»(35)؛ «اگر شما دو زن توبه كنيد [بهتر است]، زيرا دل‏هايتان از حقّ بازگشته است» درباره كدام زنان نازل شده است. تا اين‏كه عمر براى سفر حجّ حركت كرد و من همراه او بودم. در مسير كاملاً به خدمت او مشغول بودم. روزى او از راه به كنارى رفت و من همراه او رفتم و براى دستشويى رفتن او آفتابه بردم و سپس براى وضو گرفتن، آب بر دستش ريختم [تا بسيار با او صميمى شوم و وى نيز پاسخ سؤالم را بگويد. ]سپس گفتم: «كدام يك از همسران پيامبر در آيه إن تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما اراده شده‏اند؟»« گفت:» بسيار شگفت است [كه تو نمى‏دانى!] مراد، عايشه و حفصه است.« سپس گفت: »ما گروه قريش بر زنانمان غالب بوديم. هنگامى‏كه به مدينه آمديم، گروهى را يافتيم كه زنانشان بر آنان غالب بودند. زنان ما نيز شروع كردند كه از آنان ياد بگيرند و تسليم محض نباشند. روزى بر همسرم خشم گرفتم، ولى بازهم او حرف خودش را تكرار كرد. تكرار او را ناپسند شمردم. همسرم گفت: «چرا اين كار مرا زشت مى‏شمارى؟ به خدا سوگند! همسران پيامبر، حرف‏ها و خواسته‏هاى خود را تكرار مى‏كنند و با او صبح تا شام قهر مى‏كنند.» گفتم: هر كس چنين كند، زيان‏كار است.

عمر افزود: «منزل من در منطقه عوالى و همسايه‏ام مردى از انصار بود. به طور مرتّب، روزى او و روزى من بر پيامبر وارد مى‏شديم تا از وحى و… آگاه شويم. در آن روزها منتظر قبيله غسّان بوديم كه با ما جنگ كنند. روزى همسايه، در خانه را زد و من خارج شدم. «گفت: اتّفاق مهمى افتاده است».« گفتم: قبيله غسّان آمده‏اند؟» « گفت: مهم‏تر از آن. پيامبر اكرم همسرانش را طلاق داده است!» پيش خود گفتم: حفصه زيان كرد و خسارت ديد. به نظرم مى‏رسيد كه چنين اتفاقى بيفتد. پس از نماز صبح آماده شدم و بر حفصه داخل شدم. ديدم مى‏گريد، «گفتم: پيامبر طلاقتان داده است؟» « گفت: نمى‏دانم. او اكنون در مشربه امّ‏ابراهيم نشسته است.» حركت كردم، نزد غلام سياه آمدم و گفتم: «براى من اجازه ورود بگير.» غلام بازگشت و گفت: «پيامبر سكوت كرد و اجازه نداد.» به مسجد آمدم. ناگهان افرادى را اطراف خود ديدم كه مى‏گريند. من هم بين آنان نشستم.

باز به سراغ غلام رفتم، اذن خواستم و او برگشت و گفت: «پيامبر سكوت كرد و چيزى نفرمود.» برگشتم. ناگهان غلام مرا خواند و گفت: «وارد شو، اجازه داد.» وارد شدم و حضرت را ديدم كه بر حصيرى دراز كشيده است و اثر آن بر صورتش وجود دارد. گفتم: «اى پيامبر! زنانت را طلاق داده‏اى؟» فرمود: «نه.» گفتم: «اللّه اكبر! كاش مى‏ديدى ما گروه قريش را كه چگونه بر زنان غالب بوديم. هنگامى‏كه به مدينه آمديم، گروهى را ديديم كه زنانشان بر آنان غلبه دارند و زنان ما از آنان آموختند. روزى بر همسرم غضب كردم، ناگهان او را ديدم كه كار خود را تكرار مى‏كند. آن‏را زشت شمردم. گفت: چرا زشت مى‏شمارى و… .» سخن را ادامه دادم و گفتم: «بر حفصه وارد شدم و از او پرسيدم: »آيا شما روى حرف رسول‏اللّه حرف مى‏زنيد و با او صبح تا شب قهر مى‏كنيد؟« گفت: بله. گفتم: »هر كس چنين كند، در زيان و خسران است. آيا از اين‏كه پيامبر بر شما خشم بگيرد و به خاطر او خدا بر شما خشم بگيرد، در امانيد؟« در اين هنگام پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تبسّم كرد. من باز ادامه دادم: »و به حفصه گفتم: « روى حرف پيامبر حرف نزن و از او چيزى نخواه و هر چه مى‏خواهى، از من بخواه و اگر ديدى همسر ديگر او بهتر از تو است و در نزد رسول‏اللّه محبوب‏تر است، حسادت و غيرت زنانگى تو را فرا نگيرد.»

باز رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم تبسّم فرمود. گفتم: «ادامه دهم؟«، فرمود: »آرى»، سرم را بلند كردم. در خانه غير از سه پوست دبّاغى شده چيزى نيافتم. گفتم: «اى پيامبر! از خداوند بخواه بر امّت تو گشايشى قرار دهد؛ همان‏طور كه بر فارس و رومى – كه غير خدا را عبادت مى‏كنند – گشايش قرار داده است.»

پيامبر درست و مستقيم نشست و فرمود: «آيا در شكّ هستى اى ابن‏خطاب؟! آنان گروهى هستند كه خداوند لذايذشان را در همين زندگى دنيا قرار داده است.»(36)

نكته‏ها و مطالب

  1. سلوك عُمَر به گونه‏اى بوده است كه ابن‏عبّاس جرأت سؤال از او را نداشته است.
  2. ابن‏عبّاس زيرك بود و مى‏خواست اين واقعه را – كه به زيان حفصه است – از زبان عُمَر بشنود.
  3. مردان مكّه با زنان خود با خشونت رفتار مى‏كردند.
  4. مردم مدينه براى زنان، آزادى بيشترى قايل بودند و زنان مى‏توانستند، روى حرف مردان حرف بزنند.
  5. زنان رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم روى حرف او حرف مى‏زدند و رو در روى او مى‏ايستادند و گاه با او قهر مى‏كردند.
  6. مسأله مهمّى پيش آمده و باعث شده پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با همسران خويش يا برخى از آنان قهر كند و از آنان كناره بگيرد. اين حادثه، آنقدر مهم بوده كه نه تنها حفصه را به گريه انداخته و عمر را ناراحت كرده، بلكه غبار حزن و اندوه را بر ديگران نيز افكنده و اشك آنان را جارى ساخته بود.
  7. غيرت‏هاى زنانگى يكى از مشكلاتى بوده كه وجود داشته و به احتمال قوى همين مسأله، مشكل‏ساز شده است و عُمَر دخترش را از آن بر حذر مى‏داشته است.
  8. قهر كردن پيامبر اكرم با همسرانش از حوادث بسيار مهم بوده، به طورى‏كه حمله قبيله غسّان در مقابل آن ناچيز مى‏نموده است.
  9. وضع زندگى پيامبر اكرم بسيار ساده بوده و بر حصيرى مى‏نشسته است.
  10. مطمئناً شأن‏نزول‏هايى كه در ذيل آيات 4-1 سوره تحريم بيان شد، براى ابن‏عبّاس معلوم بوده و چون آن شأن‏نزول‏ها، نقص بزرگى براى همسران پيامبر به حساب مى‏آمد، ابن‏عبّاس خواست از زبان عُمر كه دخترش در آن توطئه شركت داشت، نام توطئه‏گران را بشنود.
  11. نزاع حفصه با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم

ابن‏عبّاس نقل مى‏كند: روزى رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم با حفصه نشسته بود. بين آنان نزاعى رخ داد. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود: «آيا مى‏خواهى بين من و بين خودت شخصى را حاكم قرار دهى؟» گفت: «بله.» حضرت، به دنبال عمر فرستاد. وقتى عُمر بر آنان وارد شد، پيامبر به حفصه فرمود: «سخن بگو.» حفصه گفت: «اى پيامبر! تو بگو، ولى حقّ را بگو.» عُمر دستش را بلند كرد و به صورت دخترش زد و دوباره دست بلند كرد و به صورت او زد. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «اى عمر! دست نگهدار.» عمر رو به دخترش كرد و گفت: «اى دشمن خدا! پيامبر، غير از حقّ نمى‏گويد. سوگند به كسى كه او را مبعوث ساخته است، اگر مجلس او نبود و او مرا منع نمى‏كرد، آن قدر تو را مى‏زدم تا بميرى!»

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از آن‏جا برخاست و به غرفه‏اى رفت و در آن‏جا يك‏ماه ماند و در اين مدّت به هيچ‏يك از همسرانش نزديك نشد و در همان جا صبحانه و شام مى‏خورد. آن‏گاه خداوند آيات 31-28 سوره احزاب را نازل كرد.(37)

  1. عايشه و شكستن ظرف غذا

روزى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در اتاق عايشه بود كه خادم صفيّه، ظرف غذايى را براى پيامبر آورد. عايشه محكم بر دست خادم زد و كاسه افتاد و دو نيم شد و غذا بر زمين ريخت. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم تكّه‏هاى ظرف را كنار هم گذاشت و طعام را جمع‏آورى كرد و در ظرف ريخت و فرمود: «كُلوا، غارتْ امّكم»؛ (بخوريد، مادرتان غيرتش به جوش آمده است.) و خادم را نگه داشت تا هنگامى‏كه از خوردن فارغ شد. آن‏گاه كاسه سالمى از اتاق عايشه به جاى كاسه شكسته، به خادم داد و كاسه شكسته شده را نگاه داشت.(38)

نكته‏ها و مطالب:

  1. اين قصّه با عبارت‏هاى مختلف در سنن بيهقى، صحيح بخارى، مسند احمد بن حنبل و همچنين در جوامع روايى شيعه آمده است.
  2. اين داستان پس از نزول سوره‏احزاب و پس از جنگ خندق واقع شده است، چون در سوره احزاب، زنان پيامبر، مادرانِ مؤمنان دانسته شده‏اند. همچنين طبق روايتى كه صفيّه را تهيّه‏كننده غذا دانسته، حادثه پس از جنگ خيبر بوده است، زيرا صفيّه پس از اين جنگ، همسر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شد.
  3. پيامبر به جاى عصبانى شدن و نشان دادن عكس‏العملى تند، با گفتن جمله «غارت امّكم»، خشم خود را فرو نشاند.
  4. پيامبر براى پايان دادن مسأله و تسكين صفيّه و جبران خسارت وارده و نيز مجازات شكننده ظرف، كاسه‏اى را از خانه عايشه به خادم داد تا به صفيّه بدهد.
  5. زنى كه خود را به پيامبر بخشيد

1-4. عكس‏العمل حفصه

در كافى از امام باقرعليه السلام نقل شده است: زنى از انصار نزد رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آمد و عرض كرد: «يا رسول‏اللّه! زن هيچ‏گاه به خواستگارى مرد نمى‏رود، ولى من زنى بى‏شوهر و فرزند هستم. آيا نيازى به من دارى؟ اگر نيازى هست و اگر قبول كنى، من خودم را به تو بخشيدم.»

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «خير است.» سپس برايش دعا كرد و فرمود: «اى خواهر انصارى! خداوند از ناحيه پيامبرش به شما جزاى خير دهد. مردان شما مرا يارى مى‏كنند و زنان شما به من رغبت دارند و متمايل مى‏باشند.»

حفصه به آن زن گفت: «چقدر بى‏حيايى!» پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «اى حفصه! بس كن. او بهتر از تو است! او به رسول خدا متمايل شده و رغبت پيدا كرده است، ولى تو او را سرزنش و از وى عيب‏جويى مى‏كنى؟!»

سپس پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به زن گفت: «خداوند تو را رحمت كند! برگرد. خداوند به خاطر رغبتت به من براى تو بهشت را واجب كرد و به زودى فرمان من به تو مى‏رسد.» آن‏گاه خداوند اين آيه را نازل كرد: «و اگر زن مؤمنى خودش را به پيامبر ببخشد، پيامبر مى‏تواند با او ازدواج كند. اين حكم ويژه تو است و ربطى به ساير مؤمنان ندارد.»(39) بنابراين، خداوند، حلال‏شدن زنان از راه هبه را تنها براى او قرار داد.(40)

2-4. واكنش عايشه

در مجمع‏البيان آمده است: هنگامى‏كه زن، خود را به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم هبه كرد، عايشه گفت: «زنان را چه شده است كه خود را بدون مهريه مى‏بخشند؟!» آن‏گاه آيه پيش‏گفته نازل شد.

عايشه به پيامبر گفت: «خداوند تنها ميل و خواسته تو را زود مى‏دهد!» پيامبر فرمود: «تو نيز اگر خداوند را اطاعت كنى، خداوند ميل و خواسته‏ات را زود برآورده مى‏كند.»(41)

بله، عايشه اظهار شگفتى كرد كه چرا خداوند هماهنگ با خواست پيامبر عمل مى‏كند و هر چه را او بخواهد، خدا نيز مى‏خواهد!

نمونه‏ها در اين باب بسيار است و در هر موردى چندين خبر وجود دارد كه براى طولانى نشدن كلام از ذكر آنها خوددارى مى‏شود.

اكنون نمونه ديگرى نقل مى‏شود تا روشن گردد اين امور گاه به خارج از خانه نيز كشيده مى‏شد و مزاحم كارهاى اساسى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نظير تبليغ و تبيين دين مى‏گرديد.

  1. مزاحمت عايشه با خلوت پيامبر(ص) و على(ع)

در شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد، از قول ابى‏مخنف آمده است: عايشه نزد امّ‏سلمه آمد تا او را براى خروج جهت خون‏خواهى عثمان فريب دهد، لذا به او گفت: «تو اوّلين همسر رسول‏اللّه هستى كه هجرت كرده‏اى. تو بزرگِ مادرانِ مؤمنان هستى و رسول‏اللّه قسمت شب‏خوابگى همسران را از خانه تو شروع مى‏كرد و فرود آمدنِ جبرئيل بيشتر در منزل تو بود.« امّ‏سلمه گفت: »براى چه اين حرف‏ها را مى‏زنى؟« عايشه گفت: »عبداللّه به من خبر داده است كه مردم، عثمان را توبه داده‏اند و پس از توبه، او را در ماه حرام و در حال روزه كشته‏اند و من براى خروج به سوى بصره مى‏روم و طلحه و زبير با من همراهند. تو نيز با ما خارج شو! شايد خداوند به واسطه و به دست ما اين مسأله را اصلاح كند.« امّ‏سلمه گفت: »تو ديروز عليه عثمان تحريك مى‏كردى و بدترين كلمات را درباره او به كار مى‏بردى و نزد تو نامى غير از نَعْثَل(42) نداشت و تازه، تو منزلت على بن‏ابى‏طالب را نزد رسول‏اللّه مى‏دانى، آيا مى‏خواهى برخى از آن امور را به يادت بياورم؟«، عايشه گفت: »آرى«.

ام‏سلمه گفت: »آيا به ياد مى‏آورى روزى كه رسول‏اللّه در مسيرى مى‏رفت و ما با او بوديم، تا وقتى كه در نقطه قُدَيد فرود آمد و با على‏عليه السلام خلوت و با او نجوا كرد و به طول انجاميد و تو خواستى بر آنان هجوم برى و من تو را نهى كردم و تو گوش ندادى و به آنان هجوم آوردى و به سرعت، گريان برگشتى. گفتم: چه شد؟ گفتى: بر آنان در حالى‏كه نجوا مى‏كردند، هجوم آوردم و به على گفتم: »من از رسول‏اللّه در هر نُه روز يك روز سهم دارم. آيا روز مرا براى من وا نمى‏گذارى؟« رسول‏اللّه روى به من كرد و با صورتى برافروخته و غضبناك گفت: »بازگرد. به خدا سوگند! هر كس – چه از اهل بيت من و يا از ساير مردم – كينه على را به دل داشته باشد، از ايمان خارج است«، و تو پشيمان و سرافكنده برگشتى؟!«

عايشه گفت: »آرى، به ياد مى‏آورم.«

امّ‏سلمه گفت: »و باز به يادت بياورم كه من و تو با رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم بوديم. تو سرش را مى‏شستى و من او را با روغن خوبى كه خوشش مى‏آمد، تدهين مى‏كردم و او فرمود: »اى كاش مى‏دانستم همراه شتر گنهكار كدام‏يك از شما است كه سگ‏هاى حَوْأَبْ به سوى او پارس مى‏كنند! او از راه راست منحرف است.« من از تدهين دست كشيدم و گفتم: »از آن واقعه به خدا و رسول پناه مى‏برم.« سپس دست بر پشت تو زد و گفت: مواظب باش تو آن شخص نباشى؟ … «

عايشه گفت: »بله به ياد مى‏آورم.«(43)

پيش از بررسى كلام ابن‏ابى‏الحديد، نكته‏اى را كه در مقدّمه بيان شد، يادآورى مى‏كنيم و آن اين‏كه: گاه شخصى با هدف و قصدى خاص كارى را انجام مى‏دهد، ولى چون زمينه‏اى براى بروز آن حالت ايجاد نمى‏شود، علّت و انگيزه آن كار و حادثه براى ديگران مخفى مى‏ماند. جلوگيرى عايشه از نشستن حضرت على‏عليه السلام در كنار پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ايجاد مزاحمت براى نجواى آنان از همين‏گونه است. اگر جنگ جمل و دعوت عايشه از امّ‏سلمه پيش نمى‏آمد و امّ‏سلمه پرده از كارهاى عايشه برنمى‏داشت، درون وى كه از سابق، كينه على‏عليه السلام را در دل داشت، بر كسى روشن نمى‏شد.

چه بسا حوادث فراوان ديگرى نيز در زندگى خصوصى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم رخ داده كه زمينه‏اى براى بيان و نقل آنها در تاريخ پيش نيامده است. بنابراين نبايد تصور شود كه مشكلات درونى زندگى پيامبر منحصر به نمونه‏هايى است كه در اين‏جا ذكر مى‏شود و يا تصوّر گردد تمامى آن مشكلات را از لابه‏لاى كتاب‏ها مى‏توان دريافت.

بررسى و ارزيابى :

  1. نكته مهمى كه از كلام ابن‏ابى‏الحديد روشن مى‏شود، اين است كه عايشه مى‏خواست از نجواى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و حضرت على‏عليه السلام جلوگيرى كند و شايد گمان مى‏كرد كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فقط براى زن‏دارى آمده و اكنون كه روز عايشه است، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بايد كارهاى رسالتى خود را تعطيل كند و فقط در كنار او قرار گيرد.
  2. از اين خبر بر مى‏آيد كه از راه‏هاى گوناگون بر عايشه اتمام حجّت شده بود، تا بداند سفرش به سوى بصره و خروجش عليه على‏عليه السلام معصيت و كينه او را به دل‏گرفتن خروج از ايمان است.
  3. از جاى جاى تاريخ روشن مى‏گردد كه عايشه توانست فتواى قتل خليفه سوم، عثمان را صادر كند و به دنبال آن، مردم، عثمان را بكشند و اجازه ندهند در قبرستان مسلمانان دفن شود.

سپس فوراً چهره عوض كرد و عثمان را تائب و مظلوم جلوه داد و خود را خون‏خواه عثمان دانست و لشكر عظيمى را كه بتواند مقابل حكومت امام على‏عليه السلام بايستد، به راه انداخت و رهبرى لشكر از مكّه تا بصره و هجوم بر شهر بصره و رهبرى جنگ تا آخرين لحظات را به عهده گرفت. اينها، همه ثابت مى‏كند عايشه شخصيّت پيچيده‏اى داشت.

مهم است كه بدانيم پيامبر اكرم چطور توانسته است در خانه، عايشه را كنترل كند و با توجّه به نقشه‏هاى متعدّد و رنگارنگ وى، طورى عمل كند كه همه همسران از دست حضرت راضى باشند و او نتواند بيت رسالت را به دلخواه خود بگرداند. در صفحات آينده، به نمونه‏هايى از كارهاى ماهرانه او و در كنار آن، راه‏هايى را كه پيامبر طى كرد تا مشكلى رخ ندهد، بر مى‏رسيم.

  1. تجسّس از حالات زناشويى پيامبر(ص)

ابوبكر و عمر نزد امّ‏سلمه – همسر رسول‏اللّه – آمدند و به او گفتند: «اى امّ‏سلمه! تو پيش از پيامبر همسر مرد ديگرى بودى. در حالتِ تنهايى و امور مخفى خانوادگى چه فرقى بين رسول‏اللّه و آن مرد است؟» امّ‏سلمه گفت: «او نيز مانند ساير رجال است.» آنان از نزد امّ‏سلمه خارج شدند.

پيامبر در حالى‏كه منتظر بود از آسمانْ امرى نازل گردد، وارد شد و امّ‏سلمه قضيه را برايش گفت. پيامبر ناراحت شد، به گونه‏اى كه عرق از صورت و بين چشم‏هايش سرازير گشت و در حالى‏كه عبايش را به زمين مى‏كشيد، از خانه خارج شد و بر منبر نشست. انصار فوراً با اسلحه حاضر شدند و حضرت‏صلى الله عليه وآله وسلم دستور داد لشكر آماده شود و پس از حمد و ثناى الهى فرمودند:

چرا گروه‏هايى اسرار مرا دنبال مى‏كنند و از حال تنهايى من سؤال مى‏كنند؟ در حالى‏كه – به خدا سوگند! – از نظر حسب از همه شما باكرامت‏تر هستم و از نظر ولادت، نطفه‏ام از همه پاك‏تر است و خيرخواه‏ترين شما هستم! هر كس از شما درباره پدرش سؤال كند، خبر مى‏دهم. شخصى پرسيد: پدر من كيست؟ فرمود: فلان چوپان. ديگرى پرسيد…

انصار گفتند: «يا رسول‏اللّه! از ما درگذر، خداوند از تو درگذرد!»(44)

نكته‏ها و مطالب :

  1. چون پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم تنها از حضرت خديجه داراى فرزند بود و از زنان متعدّدى كه بعد از او گرفت، فرزندى به وجود نيامد و نسبت دادن نقص به حفصه و عايشه و ساير زنان سخت بود، آنان به دنبال راهى مى‏گشتند كه عيب‏ها را به پيامبر نسبت دهند و او را ناقص قلمداد كنند و مى‏خواستند كه امّ‏سلمه – كه از زنان مؤمن و مورد اعتماد بود – در اين راه با آنان همگام شود. اين توطئه با فرزنددار شدن پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از ماريه قبطيه خنثى شد.
  2. نوعاً زنان نازا نسبت به زنى كه داراى فرزند است، احساس حسادت مى‏كنند؛ همان‏طور كه عايشه مى‏گويد: «ما غِرْتُ على امرأة لرسول‏اللّه كما غِرْتُ على خديجة لكثرة ذكر رسول‏اللّه ايّاها»(45)؛ (براى هيچ زنى از زنان پيامبر غيرت به خرج ندادم آن مقدار كه براى خديجه به خرج دادم؛ از بس كه پيامبر او را ياد مى‏كرد و مدح مى‏نمود.)

البتّه او در اين‏جا نقطه ضعف خود را صريح بيان نساخته و فرزنددار بودن خديجه و عشق رسول‏اللّه به فاطمه را بيان نكرده است، ولى در ماجراى ماريه و انتساب ابراهيم (فرزند وى) به شخصى غير از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، اوج حقد و كينه خود را نشان داده است.

  1. اساساً تحقيق و تفحّص در امور زناشويى ديگران ناپسند است و پيامبر اكرم بسيار باغيرت بود و نمى‏گذاشت به هيچ‏روى كسى از امور داخلى خانه حضرت، آگاه شود.
  2. از اين روايت برمى‏آيد كه عايشه براى توجيه نازايى خود، دنبال چاره‏اى مى‏گشت و چون تنها دختر باكره‏اى بود كه پيامبر با وى ازدواج كرد و شوهرى قبل از پيامبر نداشت، احتمالاً مى‏خواست نازايى خود را به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نسبت دهد.

شايد حفصه نيز چنين فكرى مى‏كرد و اين فكر و نظر به گوش ديگران رسيده بود و آن قدر اين مساًله مهم بوده است كه ابوبكر و عمر به فكر تحقيق افتادند تا اگر چنين است، نقص و عيب را از دختران خود پاك كنند. حتّى عايشه در اين راه آن‏قدر جرأت به خرج داد كه ابراهيم فرزند رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم را كه در مدينه متولّد شده بود، به ديگرى نسبت داد و گفت: «او فرزند جريح است!» معاذ اللّه!

  1. چنين نيست كه اهل سنّت اين ادّعا و توطئه را قبول ندارند و داستان و اتّهام به ماريه فقط در كتب شيعه موجود باشد، زيرا اين داستان علاوه بر آن در كتب شيعه در ذيل آيه شش سوره حجرات آمده است، در كتب اهل سنّت نيز يافت مى‏شود؛ مثلاً ابن‏ابى‏الحديد در آن‏جا كه كينه‏هاى عايشه را عليه حضرت على‏صلى الله عليه وآله وسلم برمى‏شمارد، يكى از آن‏ها را، كشف همين مسأله از سوى حضرت على‏صلى الله عليه وآله وسلم و مبرّا بودن ماريه از فساد قلمداد مى‏كند.(46) او در شرح نهج‏البلاغه، از قول استاد خود، چنين نقل مى‏كند:

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم على را به خود نزديك كرد، به طورى‏كه او آمد و بين پيامبر و عايشه نشست، در حالى‏كه آن دو كنار هم بودند. عايشه فرياد زد: «براى نشيمنگاهت جايگاهى غير از ران من پيدا نكردى؟!»…

فاطمه داراى اولاد زيادى شد؛ هم پسر و هم دختر، ولى عايشه اصلاً فرزنددار نشد و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرزندان فاطمه را به جاى فرزند خويش مى‏دانست و مى‏فرمود: «پسر من! پسر من! چه‏كار كرد؟ مزاحم ادرار كردن پسرم نشويد، بگذاريد – ادرارش را هرچند بر دامان من – تمام كند.» چه گمان مى‏كنيد راجع به همسرى كه از شوهر خود فرزند نداشته باشد و آن شوهر بچّه‏هاى دختر خود را به فرزندى انتخاب كند و آنان را اكرام نمايد؟! آيا دوست او و فرزندان و شوهرش مى‏شود، يا دشمن آنان؟(47)

… و براى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از ماريه، ابراهيم متولد شد و على‏عليه السلام از آن اظهار شادمانى زيادى كرد و از ماريه حمايت مى‏كرد و در نزد رسول خدا به امر او اشتغال مى‏ورزيد، به گونه‏اى كه روى گردانى از ديگران محسوب مى‏شد.

و نظير اتهامى كه براى عايشه رخ داده بود براى ماريه رخ داد و على‏عليه السلام او را تبرئه كرد و بطلانش را برملا ساخت يا خداوند بطلانش را به دست او آشكار ساخت، به گونه‏اى كه با چشم قابل حس بود و منافقان نمى‏توانستند آن را منكر شوند و سخنان نظير آنچه كه پيرامون آيات رفع كننده اتهام، از عايشه گفتند، بگويند. همه اينها امورى بود كه سينه عايشه را از كينه پر مى‏كرد.

اين كلام از شيخ ابى‏يعقوب، يوسف بن اسماعيل لمعانى – كه استاد ابن‏ابى‏الحديد و سنّى معتزلى‏است – دلالت مى‏كند كه عايشه از بى‏فرزند بودن خود بسيار رنج مى‏برده است.

اگرچه داستان اتهام به عايشه و اتهام به ماريه – كه در صفحات آينده به آن اشاره خواهد شد – متواتر و يا خبر همراه با قراين و مورد اتّفاق فرقه‏هاى مختلف مسلمانان نيست، ولى از مجموع آنها به طور يقين اين نكته ثابت مى‏شود كه زندگى خانوادگى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از ناحيه برخى همسران حضرت، مواجه با مسايلى ناراحت‏كننده بوده است. اين حوادث، اجمالاً وجود روحيه ناسازگارى و پرخاشگرى را در بيت رسالت نشان مى‏دهد.

تا اين‏جا در صدد بررسى ريشه اشكالات نبوديم. در اين قسمت، مهم آن بود كه نمونه‏هايى از ناسازگارى‏هاى زنان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را بيان كنيم، ولى در ضمن روشن شد كه با اين‏همه ناسازگارى، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به گونه‏اى برخورد كرد كه توانست همسران خود را تا آخرين روزهاى حيات، كنار خود نگه دارد و همه آنان از احتمال طلاق ناراحت شوند و گريه كنند و وقتى بين طلاق و بقاى همراه با زندگى ساده مخيّر شوند، همه به اتّفاق، ماندن نزد پيامبر اكرم را قبول نمايند.

امّا پيامبر چگونه عمل مى‏كرد؟ چه سياست‏هايى را به كار مى‏برد كه اين اندازه همگان را به خود جلب مى‏نمود؟ اين مسأله را در بحث‏هاى بعدى پى مى‏گيريم.

فصل دوم

تعدّد همسران پيامبر(ص) انگيزه‏ها و دستاوردها

الف. علّت تعدّد همسران پيامبر(ص)

پيش از هرچيز لازم است درباره اين نكته بحث شود كه چرا پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم همسران متعدّد انتخاب كرد؛ شبهه‏اى كه مخالفان، بر آن بسيار پاى فشرده و آن‏را نقطه ضعفى در زندگى آن حضرت دانسته‏اند و گاه آن را با تعدّد زوجات در زمان ما – كه معمولاً ناشى از شهوت‏رانى و رسيدن به مال و منال پدرْزن و استعمار زنان براى كارهاى شخصى است – مقايسه كرده و نسبت‏هاى ناروايى به آن حضرت داده‏اند.

تعدّد همسران، دليلى بر بزرگوارى پيامبر(ص)

به هنگام بيان فلسفه تعدّد همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم روشن مى‏شود آن حضرت به خاطر خواسته‏هاى شخصى يا رسيدن به مال و منال و يا براى استعمار زنان و بهره‏برى از آنان در كارهاى كشاورزى و دامپرورى ازدواج نكرده است. اساساً اين ديدگاه‏هاى منفى كه اكنون مطرح است، در آن زمان مطرح نبوده و به همين‏جهت، مخالفان فراوانى كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در صدر اسلام داشت و بر هر كار پيامبر اشكال مى‏گرفتند و اهل بهانه‏جويى و اشكال‏تراشى بر حضرت بودند، هيچ‏كدام اين مسأله را به عنوان عيب و ايراد بر او وارد نكردند.

ابوسفيان كه سخت‏ترين دشمن آن حضرت است، آن‏گاه كه حضرت‏صلى الله عليه وآله وسلم با دختر وى ازدواج مى‏كند، از فرط شادمانى مى‏گويد: «ذلك الفَحل لايرغم انفه»؛ (شكست و خوارى براين جوانمرد مباد!) اين سخن با كلام خواهر عَمْرو بن عبدود همانند است كه وقتى بر كشته برادرش وارد شد و ديد كشنده عَمْرو، زره و وسايل جنگى او را به غنيمت نبرده است، گفت: «مصيبت تو برايم آسان شد؛ چون به دست جوانمردى كشته شده‏اى كه مال‏دوست و مقام‏پرست نبوده است.» حال، ابوسفيان مى‏خواهد بگويد: پشت اين مرد (پيامبر اكرم) بر خاك مباد! شكست و خوارى بر او مباد! او چقدر بزرگوار است! ما با او مى‏جنگيم، ولى او چنان در حقّ ما رؤوف و مهربان مى‏باشد كه حاضر است دخترم را به همسرى بپذيرد.

بله، اين ازدواج‏ها مشكلاتى براى پيامبر ايجاد مى‏كرد كه هر كسى حاضر به تحمّل چنين مشكلاتى نبود. تحمّل اين مشكلات، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را در چشم مخالفان و دشمنان، كرامتى والا بخشيده است.

تفاوت‏هاى عصر ما با صدر اسلام

جا دارد مقايسه‏اى بين دوران خود و آن روزگار بنماييم. اگرچه اذعان داريم كه هرچند تفاوت‏ها بيان شود، باز انسان نمى‏تواند خودش را كاملاً در آن وضع قرار دهد و آن اوضاع را به طور كامل احساس كند.

در دوران ما زندگى شهرى، پيشرفته و داراى امكانات وسيع است. خانه‏ها نزديك يكديگرند و قواى نظامى و انتظامى حافظ امنيت شهر و كشور هستند و در صورت بروز هرگونه مشكلى، مسؤولان مربوط مطّلع مى‏شوند و نيروها و امكانات لازم در كمترين زمان به در خانه مى‏رسد.

اگر خانه آتش گرفته، با يك تلفن آتش‏نشانى حاضر مى‏شود. آورد و بُرد محموله‏ها را پست انجام مى‏دهد. براى بيمارى، اورژانس و پزشك‏هاى خصوصى وجود دارد و با نصب دزدگير و امثال آن، همگان از اصابت يك سنگ به در منزل آگاه مى‏شوند. براى به دست‏آوردن پول، كارهاى مختلفِ شخصى و دولتى در داخل خانه و خارج آن بدون كمترين مشكلى موجود است و تقريباً براى زن و مرد، شغل يكسان وجود دارد و گاه مشاغل زنان بيش از مردان است. براى فراگرفتن علم، مدارس خصوصى و عمومى و اساتيد خصوصى و انواع امكانات آموزشى و كمك‏آموزشى پديد آمده است.

مى‏توان گفت زن و مرد در چنين جامعه‏اى هريك بدون وجود ديگرى مى‏توانند بسيارى از كارهاى خود را انجام دهند و ازدواج فقط براى فرزنددار شدن و ارضاى قواى شهوانى است. در اين صورت، ظاهراً تعدّد زوجات دليل بر شهوت زياد و خروج از حدّ اعتدال است.

امّا در آن زمان اولاً اعراب، مردمى بدوى بودند. «بَدوى» يعنى انسانِ خانه به دوش – نظير عشاير – كه هر جا آب پيدا مى‏كند، در كنار آن پهلو مى‏گيرد و اگر آب تمام شود، يا همان‏جا از تشنگى جان مى‏دهد و يا براى يافتن آب راهى بيابان‏ها مى‏شود. محيط سوزان و كم‏آب حجاز، زندگى بدوى اعراب و نبود كشت و زرع، انسان‏هايى ساخته بود كه به هيچ‏چيز غير از خود فكر نمى‏كردند. مثلاً دو برادر با فرزندان خود كنار بركه آبى قرار مى‏گرفتند. با نزديك شدن گرما و كم‏شدن آب مى‏ديدند هر دو نمى‏توانند تا اواخر پاييز – كه باران شروع به باريدن مى‏كند – با اين وضع زندگى كنند و آب، كفاف هر دو را نمى‏دهد. از سوى ديگر، زمان كوچ نيز گذشته است و بر فرض امكان كوچ، هر كسى به ديگرى مى‏گويد: تو بايد كوچ كنى. از اين رو، گاه جنگ درمى‏گرفت و چنان مى‏جنگيدند كه يكى نابود شود و ديگرى باقى بماند. به همين‏جهت ضرب‏المثل معروفى داشتند: «من و پسرعمويم با هم هستيم و ضدّ هم هستيم»؛ يعنى اگر قبيله ديگرى بر ما وارد شوند و با ما بجنگند، ما با هم هستيم و قبيله جديد را از آب و چراگاه خود مى‏رانيم، ولى پس از آن، ما نيز بايد با خود بجنگيم و يكى از ما ديگرى را از ميدان خارج كند.

اين مسأله يا به خاطر نبود امكانات بود – كه سخن حقّى است – و يا به خاطر حسّ زياده‏طلبى كه اين نيز مسأله‏اى درخور توجّه است و حكايت از زياده‏خواهى انسان مى‏كند و يا انگيزه‏هاى ديگرى داشته كه فعلاً براى ما معلوم نيست.

نهى قرآن از كشتن فرزندان

قرآن در چند آيه مردم آن عصر را از كشتن فرزندان نهى مى‏كند. بر اساس اين آيات معلوم مى‏شود در برخى موارد، كمى امكانات باعث مى‏شد مردم آن روزگار دختران و پسران را به مسلخ ببرند و آنان را از دم تيغ بگذرانند، زيرا بقاى خويش را در نبود غير خويش مى‏دانستند. قرآن به آنان بانگ مى‏زند: «اَلاّ تشرِكُوا بِهِ شَيئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ اِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيّاهُمْ»(48)؛ «به خدا هيچ‏گونه شرك نورزيد و به پدر و مادر احسان كنيد و به خاطر فقر، فرزندان خود را نكشيد. ما شما و آنها را روزى مى‏دهيم.»

در آيه ديگر چنين آمده است: «وَ لا تَقْتُلُوا اَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ اِمْلاقِ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْئاً كَبِيراً»(49)؛ «فرزندان خود را به خاطر ترس از فقر نكشيد، ما آنان و شما را روزى مى‏دهيم. مسلّماً كشتن آنان خطاى بزرگى است.»

اقتضاى نظم كلام و طبيعت صحبت اين است كه مانند سوره انعام بگويد: «نرزقكم و ايّاهم»؛ (به شما و آنان روزى مى‏دهيم.) چون اوّل، روزى به بزرگ‏ترها مى‏رسد و آنان مقدارى از طعام و غذا را به كودك مى‏دهند. ولى در سوره اسرا، نظم كلام را بر هم زد و فرمود: «نحن نرزقهم و ايّاكم»؛ «ما به آنان و شما روزى مى‏دهيم.» تا به انسان‏ها بگويد: شما از پرتو فرزندانتان روزى مى‏خوريد و چون مى‏خواهيم به آنان روزى دهيم، به شما نيز چيزى مى‏رسد. پس آنان ولى‏نعمت و اصل هستند و كشتن آنان كار خطرناكى است.

اقتصاد عصر جاهليت به روايت نهج‏البلاغه

علاوه بر قرآن، مولاى متّقيان على‏عليه السلام نيز آن سرزمين را چنين توصيف مى‏كند:

إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحمّداً… و أنتم مَعشَرَ العَرَبِ على شَرِّ دينٍ وَ في شَرِّ دارٍ، مُنيخُونَ بين حِجارَةٍ خشنٍ و حَيَّاتٍ صُمٍّ، تَشرَبُونَ الكَدِرَ وَ تَأكُلُونَ الجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمائكُم و تَقطَعوُن ارحامَكُم، اَلأصْنامُ فيكم منصوبة و الآثامُ بِكم معصُوبَةٌ(50)

خداوند در حالى محمّد را به پيامبرى برانگيخت كه شما گروه عرب بر بدترين دين و در بدترين سرزمين بوديد. در بين سنگ‏هاى سخت و مارهاى كر، رحل اقامت مى‏گشوديد. آب‏هاى لجن‏دار سياه مى‏نوشيديد. غذاهاى خشن مى‏خورديد. خون‏هاى يكديگر را مى‏ريختيد. قطع رَحِم مى‏كرديد. بت‏ها در ميان شما نصب شده و گناهان بر شما پيچيده شده بود.

مقصود از سنگ‏هاى سخت، سنگ‏هاى سياه و بسيار تيز حجاز است كه با اندك برخورد با بدن، آن‏را مجروح مى‏كرد. مراد از مارهاى كر، مارهاى خطرناكى است كه از هياهوى انسان‏ها نمى‏ترسند و فرار نمى‏كنند. مقصود از كَدِر، آب‏هاى بركه‏ها است كه مملو از لجن و ساير كثافات است و از كثرت آلودگى سياه‏رنگ بود. مقصود از خوراك‏هاى خشن، غذاهايى بود كه از آرد جو، آرد هسته خرما و سوسمار و امثال آن درست مى‏كردند. مراد از خونريزى و قطع رحم، وقايعى بود كه نمونه‏اى از آن پيش‏تر گفته شد.

سخن حضرت زهرا(س) درباره اقتصاد عصر جاهلى

حضرت زهراعليها السلام وضع آنان را اين طور بيان مى‏فرمايند:

وَ كُنْتُمْ على شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مَذْقَةَ الشَّاربِ وَ نُهْزَةَ الطّامِعِ و قُبْسَةَ العَجلانِ وَ موطِى‏ءَ الاَقدام تَشْربونَ الطَّرَق و تقتاتوُنَ القَدَّ [الورق]، اَذِلَّةً خاسئينَ تَخافوُنَ أنْ يَتَخَطَّفَكُم النّاسُ مِن حَوْلِكُم(51)

و شما بر لب پرتگاهى از آتش بوديد. نوشابه تشنگان و شكار طمع‏كاران و غارتىِ غارت‏گران و زيرپاى ره‏گذران. آب‏هاى كثيف مى‏نوشيديد. برگ درختان مى‏خورديد. ذليل و مطرود بوديد و مى‏ترسيديد كه مردم شما را بربايند.(52)

ابتداى اين سخن، ضعف دينى و معنوى اعراب را بيان مى‏كند و انتهاى آن ضعف اجتماعى آنان را. هر كس مى‏خواست به قدرتى برسد و بر گروهى پيروز شود و جنگى راه بيندازد، از اعراب استفاده مى‏كرد و نيرو و شمشير عرب باديه‏نشين در اختيار رييس بود و فرمان، فرمان او.

«تشربون الطرق»، وضع آب آنها را بيان مى‏كند. «طَرَق» به معناى گودال‏هايى است كه در وسط راه از آب باران پر شده و حيوانات مختلف از آن استفاده مى‏كنند و آب را آلوده مى‏كنند.

و «تقتاتون القد يا تقتاتون الورق»، غذاى آنها را بيان مى‏كند كه پوست‏هاى دبّاغى نشده و يا برگ درختان بود،كه به هر حال بيانگر ضعف مادى آنان است. به گونه‏اى كه از چربى بسيار كم پوست حيوانات آبگوشتى درست مى‏كردند و مى‏خوردند.

باقى‏مانده كلام، ضعف روحى آنان را مطرح مى‏سازد كه هيچ‏گاه در امان نبودند و پيوسته از اين سو و آن سو در هراس بودند.

وضع زنان پيش از اسلام

در چنين جامعه‏اى كه پسران را به خاطر ترس از گرسنگى مى‏كشند و آب و امكانات بسيار كم است و خويشاوند بر خويشاوند رحم نمى‏كند، زن به عنوان عضوى زايد، فردى كه قدرت جنگيدن، قدرت دفاع از آب و مرتع را ندارد و در جنگ‏ها ممكن است اسير شود، در هنگام كوچ از منطقه‏اى به منطقه ديگر، سرعت مردان را ندارد و كارى توليدى و مفيد انجام نمى‏دهد، بلكه مصرف‏كننده‏اى است كه آب و غذاى گران‏قيمتى را – كه براى هر قطره آن خون‏هاى زيادى ريخته مى‏شود – مصرف مى‏كند، مطرح است.

به همين‏جهت بود كه آنان از خبر دختردار شدن، رنگشان كبود مى‏شد و به فكر بدبختى‏هاى پس از آن مى‏افتادند. قرآن مجيد، حال آنان را چنين بيان مى‏دارد:

«وَ إذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمٌ× يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ اَيُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدسُّه فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ»(53)

وقتى به يكى از آنان خبر دختردار شدن برسد، صورتش كبود مى‏گردد و در حالى‏كه خشم خود را فرو مى‏خورد، به خاطر اين خبر بد از قوم خود متوارى مى‏شود و فكر مى‏كند آيا با سستى و خوارى او را نگه دارد يا او را در زير خاك، پنهان سازد. چه بد حكم مى‏كنند!

آنان تصوّر مى‏كردند همه چيز در تيراندازى و غارت است و همه امكانات، منحصر در آب‏هاى بركه است. آيا خداوند نمى‏توانست باران بيشترى نازل كند، تا بركه بى‏آب نشود؟ آيا نمى‏توانست باد سوزان نفرستد تا زندگى آنان فلج نشود؟ و آيا واقعاً زن در آن زمان و مكان موجودى بى‏ثمر بود؟ آيا با نبود زن، امكان به وجود آمدن مرد هست؟! آيا واقعاً بعد از اسلام كه دختران را نكشتند و زنان را احترام كردند، از گرسنگى و تشنگى مردند، يا اين‏كه برعكس ثروت‏هاى فراوانى از جهان اسلام به آن سو سرازير شد؟!

انسان، از روى جهالت، گمان مى‏كند كه مخلوقات خدا بايد همان استفاده‏اى را كه او در نظر دارد، داشته باشند وگرنه بى‏فايده‏اند و باز فكر مى‏كند امكانات جهان منحصر است به آنچه او كشف كرده؛ چنان كه، پشه يا كرمى كه درون سيب آشيانه كرده است، زمين و آسمان را همان سيب مى‏داند!

توطئه طلاق‏دادن دختران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم

از آنچه گذشت معلوم شد كه دختردارى و زن‏دارى چنان كار مشكلى بود كه عرب بدوى براى نجات از آن حاضر مى‏شد گاه بر عاطفه و مهر پدر و فرزندى پا بگذارد و آن‏را لگدكوب كند، تا خود زنده بماند. براى اين‏كه بيشتر با آن محيط آشنا شويم، داستان ذيل را از سيره ابن‏هشام نقل مى‏كنيم:

قريش به يكديگر گفتند: شما محمّد را از اندوه مخارج آسوده خاطر كرده‏ايد. دخترانش را به او بازگردانيد تا به تأمين زندگى آنها سرگرم شود. در پى اجراى اين نقشه، به دامادهاى رسول خدا مراجعه كردند و از آنان خواستند دختران پيامبر را طلاق دهند و در عوض، قريشيان دو تن از بهترين دخترهايشان را به آنان بدهند. يكى از دامادهاى پيامبر به نام عُتبه گفت: اگر دختر ابان بن سعيد را به من مى‏دهيد، حاضرم. و او رقيّه دختر پيامبر را طلاق داد، ولى ابوالعاص – شوهر زينب – حاضر به طلاق‏دادن همسرش نشد.(54)

اين واقعه تاريخى وضع زن را در آن سرزمين بيان مى‏كند و روشن مى‏سازد داشتن دختر در خانه و همچنين تهيّه نان و امكانات، براى زندگى زن و فرزندان چقدر مشكل بوده كه آنان طلاق داده شدن دختران وى و برگشتنشان به خانه آن حضرت را سدّى عظيم فرا روى تبليغ اسلام مى‏دانسته‏اند.

آثار متفاوت زندگى عصر ما با عصر پيامبر(ص)

  1. تعصّب طايفه‏اى

1-1. در آن دوران، يك فرد – چه زن و چه مرد – خودش را كاملاً وابسته به قبيله و طايفه‏اش مى‏ديد، زيرا خودش نمى‏توانست هيچ يك از امكانات زندگى‏اش راتأمين كند و قوّت ديگران بود كه با نيروى او جمع مى‏شد تا از آب و مرتع و يا از حيثيت قبيله‏اش دفاع كند. از اين‏رو، افراد، تعصّب خاصّى نسبت به افراد قبيله و اسامى پدران و حفظ و بر شمردن آنها و شعر گفتن در وصف پدران و امثال آن داشتند؛ به طورى‏كه هر فرد نَسَب خود را تا بالاترين جَدّ و حتّى تا سام پسر نوح – كه نسل عرب به او مى‏رسيد – در خاطر داشتند، در حالى‏كه فرد معمولى زمان ما نوعاً نام پدر جَدّ خود يا جَدّ جَدّ خود را نمى‏داند و هيچ‏گونه افتخارى به او نمى‏كند.

در آن روزگار، هيچ‏گاه فكر تخلّف از رييس قبيله به ذهن كسى خطور نمى‏كرد، تا چه رسد به اين‏كه به فكر كشتن او بيفتد. رييس قبيله هرچند پير و فرتوت مى‏شد، ولى باز احترام خود را در بين فرزندان و افراد قبيله داشت، ولى امروزه اين گونه نيست.

2-1. در آن دوران، عشق وافر به قبيله و رييس آن باعث مى‏شد فكر، شمشير و تمامى نيروهاى قبيله در اختيار رييس قرار گيرد. اگر رييس قبيله اسلام مى‏آورد، تمامى و يا اكثر قبيله مسلمان مى‏شد و اگر بر ضدّ اسلام اعلام جنگ مى‏كرد، افراد، شمشير بر دست، با اسلام مى‏جنگيدند. نگاهى به جنگ‏هاى صدر اسلام از اين حقيقت پرده برمى‏دارد.

آيات بسيارى از قرآن، مشركان را به توحيد دعوت مى‏كند و آنان مى‏گويند: «ما پدران خود را اين‏گونه يافته‏ايم و ما پيرو آنان هستيم.» خداوند مى‏فرمايد: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما اَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما اَلْفَيْنا عَلَيْهِ آبائَنا»(55)؛ «و هنگامى‏كه به آنان گفته شد: پيروى كنيد آنچه را كه خدا نازل كرده است، گفتند: بلكه پيروى مى‏كنيم آنچه را كه پدرانمان را بر آن يافتيم.» اين خصلت عرب‏هاى جاهلى نشان مى‏دهد كه چقدر به قوم و قبيله خود وابسته بودند.

قرآن در صدد از هم‏پاشيدن قبايل نيست، ولى در اين‏جهت گام برمى‏دارد كه فكر افراد را در درون آن مجموعه رشد دهد تا خوبى‏هاى قبيله را پيروى كنند، امّا از بدى‏ها دورى كنند. از اين‏رو، در ذيل همين آيه مى‏فرمايد: «أَ وَ لَوْ كانَ آبائهمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لاَيَهْتَدُونَ»؛ «حتّى اگر پدرانشان هيچ تعقّل نكنند و هيچ هدايتى نداشته باشند، باز اينان از آنان متابعت و پيروى مى‏كنند؟!»

قرآن نشان مى‏دهد با زندگى قبيله‏اى مخالفتى ندارد؛ تنها مخالف نابخردى و گمراهى است.

  1. ضمان جريره(56) و ضمان عتاق(57)

ضمان جريره و ضمان عِتاق، معلول همان‏گونه زندگى بود، ولى اكنون كه آن گونه زندگى‏ها وجود ندارد، اين‏گونه ضمان‏ها نيز وجود نخواهد داشت. در آن زمان، اگر فردى پيدا مى‏شد كه قبيله‏اى نداشت، مثلاً از جايى تبعيد شده بود، يا برده‏اى بود كه آزاد شده بود، مجبور بود با كسى پيمان ضمان جريره ببندد تا اگر جنايت يا خطايى مرتكب شد، او ضامن خطاهايش باشد. در واقع، در پناه او قرار مى‏گرفت. درصورتى كه اكنون يك فردِ تنها در جامعه مى‏تواند بدون ضمان جريره زندگى كند. اساساً اين لفظها براى جامعه ما ناشناخته است، زيرا هر فرد همه كارهاى خود را با توجّه به امكانات موجود در جامعه سر و سامان مى‏دهد و در مقابل خطرات احتمالى، خود را بيمه مى‏كند. انواع و اقسام بيمه‏ها، فرد را از اين‏كه بخواهد با كسى و قبيله‏اى پيمان ببندد تا حيثيت و شرفش منكوب نشود، بى‏نياز مى‏سازد.

به همين جهت، در آن زمان، تبعيد مجازاتى بسيار شديد بود كه قرآن آن را براى محارب با خدا و مفسد فى‏الارض و در كنار مجازات‏هايى چون اعدام و قطع دست و پا قرار داده است، زيرا شخصِ تبعيدى از تمامى امكانات، محروم مى‏شد و براى به دست‏آوردن حتّى نان خود بسيار مشكل داشت.

ولى در اين دوران تبعيد نمى‏تواند مجازات سختى قلمداد شود، زيرا زندگى‏كردن يك فرد در دورترين شهرها و در متفاوت‏ترين وضع به راحتى امكان‏پذير است.

  1. ديه قتل خطايى و بيمه

پرداخت ديه خطايى توسط مردان قبيله نيز در همين راستا بود. اگرچه اين مسأله، فقهى است و بايد در جاى خود، دلايل آن مورد نقد و بررسى قرار گيرد، ولى فعلاً در اين‏جا نظر ما بيان واقعيت‏ها است، نه احكام.

در آن زمان، افراد قبيله، يك واحد منسجم بودند و اگر فردى قتل خطايى انجام مى‏داد و قبيله مقتول مى‏خواست قاتل را به زور به دادن خون‏بها يا قصاص وادار كند، او در صدد مقابله برمى‏آمد و در اين صورت يا قبيله‏اش به حمايت وى مى‏شتافتند، كه صورت جنگ‏هاى قبيله‏اى پيش مى‏آمد، و يا قاتل را از قبيله مى‏راندند، كه در آن صورت يك شمشيرزنِ مدافع، كم مى‏گرديد و به حيثيت قبيله نيز آسيب وارد مى‏شد. هر راهى مشكل ايجاد مى‏كرد. از اين‏رو، بهترين راه، تعاون و همكارىِ آنان در پرداخت ديه بود، ولى اكنون، در زمان ما، نه كم شدن يك فرد از طايفه زيانبار است و نه در صورت همراهى او با طايفه، بار گرانى از دوش كسى برداشته مى‏شود.

بنابراين اگر قتل خطايى انجام شود و دادگاه، مردان طايفه را جمع كند و ديه را بر عهده آنان بگذارد، فرياد همگان بلند مى‏شود و حاضرند قاتل را از خود برانند و يا نَسَب او را از خود قطع كنند و ديه سنگين را نپردازند!

در اين زمان، تنها بيمه است كه با پول و يارى همگانى، در موارد لازم، مى‏تواند جواب‏گو باشد.

  1. انتساب به قبايل

يكى از اثرات بسيار مهم زندگى آن دوران، انتساب به قبايل بود. مثلاً فردى كه از قبيله‏اى كوچك يا پَست بود، آرزويش اين بود كه به قبيله‏اى صاحب ثروت و مكنت و شرافت و وجاهت منتسب شود.

براى نمونه زياد بن ابيه را بنگريد. وى استاندار حضرت على‏عليه السلام در فارس بود،(58) ولى چون نسب درستى نداشت، معاويه از همين نقطه ضعف استفاده كرد و پس از شهادت على‏عليه السلام از او خواست از يارى امام حسن‏عليه السلام دست بردارد و به صف معاويه بپيوندد و او در عوض زياد را به ابى‏سفيان منتسب سازد. وى به خاطر همين وعده، از يارى حضرت مجتبى‏عليه السلام دست برداشت و از حقّ و حقيقت چشم پوشيد. اين وعده براى او از ثروت ارزشمندتر بود و بالاخره نسب او تغيير كرد و زياد، فرزند ابوسفيان شد.(59)

پس از فوت معاويه و به حكومت‏رسيدن يزيد و قيام امام حسين‏عليه السلام و دعوت كوفيان از آن حضرت و شروع درگيرى و نزاع در كوفه، يزيد به ابن‏زياد نامه نوشت كه بايد به هر وسيله‏اى شورش كوفه را بخوابانى و ما را از گرفتارى‏هاى ايجاد شده توسّط حسين بن على، بِرَهانى وگرنه تو را به نَسَب سابق، يعنى عبيداللّه پسر زياد پسر ابيه برمى‏گردانم و از نسب ابوسفيان جدا مى‏سازم.(60) ابن‏زياد، مصلحت را در كشتن امام حسين‏عليه السلام و باقى ماندن بر نسب ابوسفيان ديد.

به هر حال، انتساب به يك قبيله، براى برخى، حتّى به قيمت كشتن فرزند پيامبر، داراى ارزش بود.

ازدواج، راهى براى پيوند قبايل

حال كه قبيله‏ها و انتساب افراد به آنها و اهميت انتساب به اين يا آن قبيله روشن شد، به راحتى، اهميت پيوند بين قبايل روشن مى‏شود و معلوم مى‏گردد اگر ازدواج با دختر رييس قبيله‏اى بتواند پيمانى عملى بين دو قبيله باشد، يا بتواند دوستى بين دو قبيله ايجاد كند و دو طايفه‏اى كه هر لحظه ممكن بود به جان هم بيفتند، به اين طريق در صلح و امنيت به سر برند، فلسفه برخى ازدواج‏هاى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم روشن مى‏شود.

در صفحات آينده توضيح داده خواهد شد كه ازدواج پيامبر با جويريه، دختر رييس قبيله بنى‏مصطلق، باعث شد تا مسلمانان، آن قبيله را خويشاوندان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بدانند و تمامى اسيران آن قبيله را آزاد سازند و از خوشحالى ازدواج پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با دختر رييس قبيله، تمامى افراد قبيله به اسلام گرويدند.

از اين‏رو، روشن مى‏شود ازدواج‏هاى آن حضرت‏صلى الله عليه وآله وسلم بر مبناى خواسته‏هاى شخصى نبود تا آن‏را امرى زشت بدانيم، بلكه امرى عقلايى و عاطفى و نوعى شرافت‏دادن به زن بود؛ به نحوى كه يك زن مى‏توانست موجب آزادى صد اسير، مسلمان شدن يك قبيله و پايان‏دادن به كينه‏هاى قبيله‏اى بشود و بالاخره افتخار همسرى با بهترين مخلوق خدا را پيدا كند.

ب. دستاوردهاى ازدواج‏هاى پيامبر(ص)

در بحث گذشته به بررسى علل تعدّد همسران پيامبر پرداختيم و آن‏را معلول اوضاع نابسامان و آشفته اقتصادى و فرهنگى آن زمان جزيرةالعرب دانستيم. همچنين نقش اين ازدواج‏ها را در پيوند بين قبايل مختلف و ايجاد وحدت بيشتر ميان مسلمانان بررسى كرديم. اينك به تفصيل، به بيان ثمرات و دستاوردهاى ازدواج‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏پردازيم و به چند پرسش درباره زندگى خصوصى پيامبر خواهيم پرداخت.

  1. نخستين ازدواج

اوّلين همسرى كه پيامبر اكرم انتخاب كرد، خديجه دختر خويلد بود. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در سنّ 25 سالگى با زنى چهل ساله و بيوه دو شوهر كه از آنان فرزندانى داشت، ازدواج كرد و از او صاحب شش فرزند شد.(61)

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم تا سن 52 سالگى كه حضرت خديجه فوت كرد، همسر ديگرى اختيار نكرد و پانزده سال قبل از رسالت و دوازده سال بعد از رسالت را تنها با او به سر برد. وى بهترين زن پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بود كه در صفحات آينده قسمتى از اوصافش از زبان عايشه بيان مى‏شود.

اگر امورى نظير شهوت‏ران بودن پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم كه مغرضان يا ناآگاهان زمان ما مطرح مى‏كنند، وجود داشت، او به جاى حضرت خديجه كه بيوه‏زنى دو شوهر كرده بود، با يك دختر ازدواج مى‏كرد و يا در كنار او، همسران ديگرى انتخاب مى‏كرد، يا حدّاقل كلمه‏اى شهوانى بين او و خديجه‏عليها السلام ردّ و بدل مى‏شد.

بله، در آن زمان، پيامبر اكرم وقت زيادى از عمر خود را در غار حرا و به چلّه‏نشينى مى‏گذراند و قبل از رسالت، علاوه بر جوان بودن، وقت بيشترى داشت تا ازدواج‏هاى مجدّد انجام دهد و حتى بعد از چهل سالگى كه كوشش حضرت به تبليغ رسالت معطوف بود، باز در مكّه هنوز حكومت و جنگ و صلح و روابط تجارى و اقتصادى و نزاع‏هاى انصار و مهاجران و بسيارى مسايل ديگر مطرح نبود. بنابراين، راحت‏تر مى‏توانست همسرهاى متعدد انتخاب كند.

از نظر مادى نيز براى ازدواج‏هاى ديگر در مضيقه نبود، زيرا سابقه، طايفه و كرامت او نشان مى‏دهد كه او هيچ مشكلى در راه ازدواج مجدد نداشته است و حضرت خديجه نيز كاملاً تسليم او بوده و مشكلى ايجاد نمى‏كرده است.

بنابراين مسايل مادى و شهوانى، آن گونه كه امروزه براى مردان ازدواج مجدد كننده مطرح است، اساساً براى آن حضرت مطرح نبوده است.

پس از فوت خديجه، حضرت‏صلى الله عليه وآله وسلم، تا آخر عمر، پيوسته به ياد خديجه بود و او را هنگام شنيدن نام يا با يادآورى خاطره‏اى از او تكريم مى‏كرد.

پس از خديجه‏عليها السلام پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بايد همسرى انتخاب مى‏كرد تا هم از طرفى همسر وى باشد و هم زن خانه و هم مادر و يا هَم‏نَفَسى براى فاطمه زهرا. ولى بعيد بود كسى بتواند تمامى اين وظايف را انجام دهد و از طرفى مشاورى امين و ياور رسالت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم باشد. افزون بر اينها، مسايل ديگرى پيش آمد كه ايجاب مى‏كرد حضرت، ازدواج‏هاى متعددى داشته باشد كه در ادامه روشن خواهد شد.

خديجه(س) از زبان عايشه

آرى، يافتن جايگزين براى خديجه بسيار مشكل بود؛ زنى كه عايشه او را اين گونه وصف مى‏كند:

هرگاه پيامبر مى‏خواست از خانه خارج شود، به ياد خديجه مى‏افتاد و او را به نيكويى ياد مى‏كرد. روزى از ايّام، حسادتم تحريك شد و گفتم: «آيا او غير از زنى پير، چيز ديگرى هم بود؟ خداوند به جاى او بهترش را نصيبت كرده است.» پيامبر غضبناك شد، به‏طورى‏كه موهاى جلو سرش از شدّت غضب مى‏لرزيد و گفت: «نه، به خدا سوگند! بهتر از او را به من نداد. او به من ايمان‏آورد، در حالى‏كه مردم كفر ورزيدند. مرا تصديق كرد، در حالى‏كه مردم تكذيبم كردند. با مال خودش مرا يارى و همراهى كرد، در حالى‏كه مردم محرومم كردند و خداوند از او فرزندهايى روزى من كرده، در حالى‏كه مرا از فرزندان زنان ديگر محروم كرد.»

[عايشه مى‏گويد: ]عهد كردم ديگر هيچ‏گاه از خديجه به بدى ياد نكنم.(62)

2و3. ازدواج با عايشه و سوده

به هر حال، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در سال وفات خديجه يا سال بعد با عايشه و سوده ازدواج كرد. خوله اين دو نفر را پيشنهاد داد و خودش نيز به خواستگارى رفت. عايشه در آن‏زمان شش‏ساله(63) و سوده زنى بيوه بود.(64)

اگر عايشه از همان‏زمان عقد ازدواج – كه در مكّه صورت پذيرفت – به خانه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم راه يافته و در خانه ايشان سكنى گزيده باشد، با توجّه به اين‏كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مراسم عروسى را با او در مدينه انجام داد، او دو يا سه سال در خانه پيامبر بود، بدون اين‏كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بتواند از او بهره زناشويى برد. بنابراين مسايل ديگرى غير از شهوت، مطرح بوده است.

نكته‏هايى درباره ازدواج با عايشه :

  1. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تنها يك دختر را به ازدواج درآورد و آن عايشه بود. حضرت در آن هنگام بالاى پنجاه سال سن داشت و عايشه حدوداً شش‏ساله بود.
  2. مراسم عروسى در مدينه و پس از نه ساله شدن عايشه انجام شد. بنابراين عايشه سه سال در عقد پيامبر اكرم بود. در آن‏زمان دخترهاى بالغ و زن‏هاى بيوه جوان نيز وجود داشتند. پس اگر ازدواج با عايشه به انگيزه زناشويى بوده باشد، بايد حضرت با يكى از آنان ازدواج مى‏كرد تا لازم نباشد سه سال صبر كند تا عايشه بالغ شود.

از اين‏رو، مى‏توان گفت كه هدف، امورى همانند نزديكى و پيوند با قبيله تميم، برداشتن مشكل از سر راه ابوبكر و دلگرم كردن بيشتر او به اسلام و يا امورى نظير يافتن دوست و همراهى براى فاطمه‏عليها السلام بوده است.

يادآورى :

  1. از تاريخ برمى‏آيد شوهردادن دختر در سنين كم، امر متداولى بوده است و زنان و مردان در آن محيط گرمسير رشد سريع داشتند و زنان در نه سالگى قابل ازدواج بودند. حضرت زهراعليها السلام نيز بنا به قول مشهور در نه سالگى به خانه شوهر رفتند.
  2. از برخى تاريخ‏ها و نقل قول‏ها به دست مى‏آيد كه ازدواج پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با عايشه به پيشنهاد و درخواست ابوبكر – پدر عايشه – بود.
  3. ازدواج با حفصه، دختر عمر

همسر ديگرى كه رسول‏اللّه برگزيد، حفصه دختر عمر بن خطّاب بود. وى از زنانى بود كه به مدينه هجرت كرد و همسر خنيس بن حدافة سهمى، از مجاهدان بدر بود. چنان‏كه گفته‏اند پس از وفات شوهر حفصه، عمر به ابوبكر پيشنهاد كرد او را به همسرى بپذيرد، ولى او قبول نكرد و عمر غضبناك شد. بعد از وفات رقيه – همسر عثمان و دختر پيامبر – عمر، حفصه را به عثمان پيشنهاد كرد، او نيز قبول نكرد و عمر زبان شكايت نزد رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم گشود.

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: »كسى كه بهتر از عثمان است، با حفصه ازدواج مى‏كند و عثمان با همسرى بهتر از حفصه ازدواج مى‏كند.« سپس پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم او را از پدرش خواستگارى كرد و با او ازدواج كرد. اين ازدواج در سال سوم هجرت رخ داد.(65)

نكته‏ها و مطالب :

  1. با توجّه به مباحث گذشته و مقايسه دوران جاهليت و عصر حاضر، روشن شد كه يك فرد – خصوصاً زن – در روزگار جاهليت نيازهاى گوناگونى داشت كه خود به تنهايى از عهده آنها برنمى‏آمد. مثلاً زن، نفقه و خوراك و پوشاك مى‏خواست كه در اوضاع صدر اسلام كه مسلمانان مكّه به مدينه هجرت كردند و مانند آوارگان بى‏پناه در روى سكويى بيرون مسجدالنّبى مسكن گزيدند و جايى براى استراحت، لباسى براى پوشيدن و غذايى براى خوردن نداشتند، تهيه نفقه زن، اعم از مسكن و پوشاك و خوراك بسيار مشكل بود. يادآور مى‏شويم كه گاه لباس اصحاب صفّه، تكه پارچه‏اى بود كه امكان پوشش دادن از ناف تا زانو را نداشت و به همين جهت پيامبر اكرم فرموده بود: «در نماز جماعت مردان قبل از زنان از سجده بلند شوند، تا خود را كاملاً بپوشانند.»(66)
  2. براى زنان ممكن نبود همچون مردان در صفّه اجتماع كنند و حتماً مى‏بايست مسكنى كه داراى امنيت كامل باشد، برگزينند، زيرا اراذل و اوباشى در مدينه بودند كه پيوسته مزاحم زنان مى‏شدند؛ به طورى‏كه آيه‏هاى 59 و 60 سوره احزاب علاوه بر دستور حجاب به زنان، به منافقان و اوباش هشدار مى‏دهد كه اگر از مزاحمت زنان دست برندارند، درگير جنگ شديد با پيامبر و اخراج از مدينه خواهند شد.
  3. زنان نمى‏توانستند چونان مردان از خود دفاع كنند؛ حتّى مردان به تنهايى نمى‏توانستند از خود دفاع كنند و همان‏طور كه پيش‏تر نيز بيان شد، هر فردى به كمك قبيله خويش مى‏توانست از خويش دفاع كند. پيوندهاى قبيله‏اى محكم‏ترين پيوندها بود و مردان و زنانى كه هجرت كرده بودند و در واقع از قبيله خود جدا شده و از آنها بريده بودند، هيچ‏گونه حامى و پشتيبانى نداشتند.

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بين مردان مهاجر و انصار پيمان اخوّت بست و مشكل امنيت مردان را تا حدودى حلّ كرد، ولى مشكل امنيت زنان بى‏شوهر همچنان باقى ماند. در اين ميان، ازدواج با زنان بيوه تنها راه‏حلّ مشكل بود و پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با اين ازدواج‏ها اوج فداكارى خود را نسبت به پيروانش نشان داد و ثابت كرد غمخوار اصحاب است. از جمله پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مشكل بزرگى را كه براى عمر پيش آمده بود و ابوبكر و عثمان حاضر به همكارى و حل آن نبودند، حل كرد.

  1. ازدواج با امّ‏سلمه

همسر ديگر رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم امّ‏سلمه بود كه اسمش هند قبل از رسول اكرم نزد اباسلمه بود و براى او چهار فرزند به نام‏هاى سلمه، عمر، درّه و زينب به دنيا آورد. او از زنانى بود كه به حبشه و مدينه هجرت كرد.

پس از فوت ابى‏سلمه ابوبكر از او خواستگارى كرد، ولى وى قبول نكرد. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم عمر را فرستاد تا او را براى حضرت خواستگارى كند. امّ‏سلمه گفت: «من زنى غيرتى هستم (نمى‏توانم همسران ديگر را تحمل كنم) داراى پسر هستم و هيچ‏يك از سرپرستان من در مدينه حاضر نيست [تا اجازه دهد].»

عمر به رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم خبر داد، حضرت فرمود به او بگو: «راجع به غيرت (حسادت) تو دعا مى‏كنم [از بين] برود. پسردار بودنت مشكلى ندارد و از آن ناحيه تأمين مى‏شوى. نبودن اوليائت اشكالى ندارد، چون هيچ‏كدام از چنين امرى كراهت ندارند و آن‏را ناپسند نمى‏شمارند.» امّ‏سلمه به فرزندش گفت: «بلند شو و مرا به ازدواج پيامبر درآور.»(67)

پرسش: چرا ابوبكر پيشنهاد عمر را براى ازدواج با حفصه قبول نكرد، ولى به خواستگارى امّ‏سلمه رفت؟

پاسخ: شايد ابوبكر از اخلاق تند حفصه خبر داشت، زيرا وى اخلاقى خشن داشت كه از پدر به ارث برده بود و به همين‏جهت ابوبكر به ازدواج با او تمايل نداشت. امّا امّ‏سلمه زنى مؤدّب و بااخلاق بود كه علاوه بر داستان شنيدنى هجرتش به مدينه، همين كلمات ردّ و بدل شده بين او و رسول خدا، اخلاقيات او را آشكار مى‏سازد.

روحيات امّ‏سلمه

الف. خودش به عيب خود اعتراف كرد و گفت: «من غيرت (حسادت) دارم و نمى‏توانم زنان ديگر را تحمّل كنم» و رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نيز فرمود: «دعا مى‏كنم اين حالت از بين برود.»

امّا چرا براى زنان ديگر چنين دعايى نكرد و تنها امّ‏سلمه مشمول اين دعا شد؟

شايد پيامبر به اين خاطر چنين دعايى كرد كه امّ‏سلمه عيب خود را شناخت و به فكر اصلاح آن افتاد. هر كس عيب خود را فهميد و به فكر اصلاح آن افتاد، كوشش مى‏كند و مقدّمات آن‏را فراهم مى‏نمايد. اگر دعاى رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم نيز ضميمه شود، آن صفت پليد از زندگى وى رخت برمى‏بندد، امّا كسى كه هنوز معيوب بودن خود را نمى‏داند و بر عيب خود اصرار مى‏ورزد، چگونه دعاى پيامبر آن را برطرف سازد!

ب. جملات ديگرى كه امّ‏سلمه گفت، نشان آن است كه نمى‏خواست بارش بر دوش ديگران باشد و مزاحم ديگران شود، لذا بچّه‏دار بودن خود را عذرى مى‏دانست كه به نظرش مانع ازدواج بود. اگر به داستان هجرتش به مدينه بنگريم، روشن مى‏شود كه تا چه حدّ از مزاحمت براى ديگران گريزان بود. خود، آن واقعه را اين‏گونه بيان مى‏كند:

وقتى خواستيم هجرت كنيم، ابوسلمه مرا و فرزندم را بر شترى سوار كرد و افسار آن را به دست گرفت، امّا طايفه من (بنى‏مغيره) آمدند و زمام شتر را از او گرفتند و گفتند: «تو خود مى‏توانى بروى، ولى اجازه نمى‏دهيم فردى از افراد طايفه ما را به همراه ببرى.»، طايفه شوهرم (بنى‏عبدالاسد) وقتى وضع را چنين ديدند، آمدند و بچّه‏ام را به زور گرفتند و بردند و گفتند: «نمى‏گذاريم فرزند ما نزد بنى‏مغيره بماند.» به هر حال، آنان مرا منع كردند و بين من و شوهرم و فرزندم جدايى افتاد. شوهرم به مدينه رفت. هر روز صبح خارج مى‏شدم و در اَبْطَح مى‏نشستم و مى‏گريستم، و يك‏سال گذشت تا يكى از پسرعموهايم بر من گذشت و دلش به حالم سوخت و به قبيله‏ام گفت: «چرا اين زن مسكين را رهانمى‏كنيد؟ چرا بين او و شوهرش و فرزندش جدايى افكنده‏ايد؟» آنان مرا رها كردند و گفتند: «اگر خواستى، به شوهرت ملحق شو.» طايفه بنى عبدالاسد نيز بچّه‏ام را دادند و شترم را سوار شدم و بچه‏ام را در دامنم گذاشتم. سپس به سوى مدينه خارج شدم. هيچ كس را همراه نداشتم. وقتى به تنعيم [محلّه‏اى نزديك شهر مكّه ]رسيدم، «عثمان بن ابى‏طلحه» را ديدم. گفت: «كجا مى‏روى؟» گفتم: «به سوى شوهرم در مدينه.» گفت: «كسى با تو هست؟» گفتم: «نه، سوگند به خدا! غير از خدا و فرزندم كسى با من نيست.» گفت: «به خدا سوگند! رهايت نمى‏كنم.» افسار شترم را گرفت و شتر را مى‏كشيد تا مرا به مدينه رساند. سوگند به خدا! كريم‏تر از او در بين عرب نديدم. هرگاه به منزلى مى‏رسيديم، شتر را مى‏خواباند و خودش زير سايه درختى مى‏رفت تا وقت سفر مى‏رسيد… . تا مرا به قبا رساند، گفت: «شوهرت در اين‏جا است.» و سپس خود به سوى مكّه برگشت.(68)

روشن است كه چرا او تنها با فرزندش تصميم دارد راه طولانى چند روزه را بدون همراه بپيمايد. او دوستدار شوهر خود و علاقه‏مند به اسلام بود. او داراى اراده‏اى محكم و عزمى راسخ بود و در عين حال نمى‏خواست كسى را به زحمت اندازد. امثال اين ويژگى‏هاست كه او را در بين زنان ممتاز مى‏كند، تا ابوبكر براى خواستگارى او برود و يا خود وى در پيشگاه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آن عذرها را بياورد.

به هر حال، امّ‏سلمه ويژگى‏هاى خاصى داشت كه سزاوار بود همسر رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم شود و در بيت نبوّت وارد گردد. اگر بركاتى كه در خانه پيامبر داشته و وصايايى كه نزد او گذاشته شده، چه از ناحيه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و چه از سوى امام حسين‏عليه السلام و علامت‏هايى كه براى كشته شدن حضرت اباعبدالله الحسين‏عليه السلام نزد او گذاشته و نيز نزول آيه تطهير در بيت او و نصيحت‏هايى را كه به عايشه كرده، جمع‏آورى شود، معلوم مى‏گردد او بايد به بيت نبوى راه مى‏يافت، تا همه اين بركات از او حاصل شود.

افزون بر اينها، او داراى چهار فرزند يتيم بوده كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به عنوان رهبر امّت اسلامى بايد براى تغذيه و امنيت و سرپرستى آنها فكرى مى‏كرد.

وى وارد خانه نبى اكرم شد، ولى على‏رغم اين‏كه خود را غيور و حسود مى‏دانست، ديگران بودند كه بر او غيرت ورزيدند و او را مسخره كردند، تا آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَر قَومٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ»(69) آنان را از مسخره‏كردن بازداشت و با اشاره گفت: «امّ‏سلمه از آنان بهتر است» و در آخر آيه با صراحت بيشترى القاب ناپسندى را كه براى امّ‏سلمه به كار مى‏بردند، فسوق ناميد تا شايد ديگر چنين القاب بدى را براى او به كار نبرند.(70)

  1. ازدواج با امّ‏حبيبه

يكى از همسران رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم امّ‏حبيبه دختر ابوسفيان است. كه نامش رملة بود او همسر عبيداللّه بن جَحش بود. هر دو در مكّه مسلمان شدند و در اثر فشار مشركان و آزار و اذيّت آنان با گروهى از مسلمانان به حبشه هجرت كردند. در آن‏جا داراى فرزندى به نام حبيبه شدند، كه كنيه امّ‏حبيبه از همين فرزند گرفته شده است. در حبشه عبيداللّه مسيحيت را برگزيد و نصرانى شد و در همان‏جا از دنيا رفت.

امّ‏حبيبه بدون همسر در كشورى غريب باقى ماند و روحيه وى در اثر اين دو حادثه تضعيف شد: شوهرش مسيحى شده و فوت كرده است و خود در غربت زندگى مى‏كند.

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مصلحت ديد او را به ازدواج خود درآورد تا به گونه‏اى روحيه او را تقويت كند. از اين‏رو، به نجاشى نامه‏اى نوشت و از او خواست امّ‏حبيبه را براى ايشان خواستگارى كند، و او چنين كرد. آن‏قدر امّ‏حبيبه از اين خبر خوشحال شد كه تمامى النگوهاى خود را به غلامى كه اين خبر مسرّت‏بخش را به وى داد، بخشيد.(71)

پيامبر با زنى ازدواج كرد كه نه او را مى‏توانست ببيند و نه در شهر او بود و نه رسيدن به وى برايشان ممكن بود. حال، با اين اوصاف، معلوم نيست چرا افرادى دانسته يا ندانسته، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را نظير برخى افراد منحرف، شهوت‏ران، به حساب مى‏آورند.

  1. ازدواج با زينب دختر جَحْش

او خواهر عبداللّه جحش و دخترعمّه پيامبر اكرم است كه از سابقان در اسلام بود. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم او را به ازدواج زيد فرزند حارثه درآورد. او مدّتى نزد زيد – كه غلامى بود كه پيامبر او را آزاد كرده و سپس به فرزندى پذيرفته بود – ماند، امّا به خاطر اختلاف‏هاى سليقه‏اى و قبيله‏اى و شخصيّتى نتوانستند زندگى را ادامه دهند و زيد وى را طلاق داد.

وقتى كه عدّه زينب تمام شد، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم زيد را فرستاد تا او را براى آن حضرت خواستگارى كند. زينب گفت: «تصميمى نمى‏گيرم، تا خدايم فرمان دهد.» به نمازخانه خود رفت و به عبادت پرداخت تا آيه قرآن نازل شد: «فَلَمَّا قَضَى زَيدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها»(72)؛ «وقتى زيد بهره خود را از او برگرفت، ما وى را به ازدواج تو درآورديم.»

به همين‏جهت، رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم بدون اذن بر او وارد شد و وى بر ساير زنان افتخار مى‏كرد كه خداوند او را به ازدواج پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم درآورده است. پيامبر در اين ازدواج با نان و گوشت وليمه داد.

زينب از زنان نيكوكار و بخشنده بود. به بركت او، ازدواج با همسر پسرخوانده جايز شد و سنّت جاهلى شكست و آيه حجاب نازل شد.(73)

درباره زينب و سبب ازدواج پيامبر با او و زمينه‏هاى قبلى آن بحث‏هاى گوناگونى مطرح است كه براى پاسخ به برخى پرسش‏ها، آيه 37 سوره احزاب را توضيح مى‏دهيم:

«وَ اِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ اَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَىْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ اَدْعِيائِهِم إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»(74)

و يادآور هنگامى‏كه مى‏گويى به آن‏كس كه خدا به او نعمت داده است و تو به او نعمت داده‏اى، همسرت را براى خودت نگه دار و از خدا بترس. و در نفس خود چيزى را مخفى مى‏كنى كه خداوند ظاهركننده آن است و از مردم مى‏ترسى، در حالى‏كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى. هنگامى‏كه زيد از او خواسته و آرزويش را برآورد، ما او را به ازدواج تو درآورديم، تا براى مؤمنان، ازدواج با همسران فرزندخوانده‏هايشان وقتى كه آنان به كاميابى خود پايان دادند سختى نداشته باشد، و امر و فرمان خدا انجام شده است.

از اين آيه نكته‏هاى زير استفاده مى‏شود:

  1. ازدواج بين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و زينب را خداوند برقرار كرده و تصميم خداوند بر آن بوده است.
  2. هدف از اين ازدواج شكستن رسم غلط حرمت ازدواج با همسر فرزندخوانده، پس از طلاق او از سوى فرزند خوانده، بود.
  3. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از مسأله‏اى خوف داشت كه خداوند به او مى‏فرمايد كه ترسى ندارد و بايد فرمان و خواست خداوند متعال مبنى بر ازدواج با زينب صورت پذيرد.
  4. زيد كاميابى خود را از زينب به پايان رسانده و ديگر نمى‏خواست از او كامياب شود.
  5. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم چيزى را در درون خود مخفى مى‏كرد كه خداوند خواستار علنى‏شدن آن بود.

خرافه‏هاى اسراييلى در تفسير آيه

پيامبر چه چيز را مخفى مى‏كرد؟

افسانه‏گويان و داستان‏سرايان، امورى را گفته‏اند كه از صدر و ذيل آيه، بطلان آن به طور كامل روشن مى‏شود.

مثلاً گفته‏اند: هنگامى‏كه زينب و زيد نزاع خود را پيش پيامبر آوردند يا هنگامى كه حضرت به طرف خانه زيد رفت و از سوراخ در نگاه كرد، چشمش به زينب افتاد و محبّت او در دلش جاى باز كرد! و ايشان مى‏خواست به نحوى زيد او را طلاق دهد تا خودش با او ازدواج كند! و اين چيزى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در درون مخفى مى‏كرده است!

ولى اين حرف با دلايلى از آيه و غير آن مردود است:

اوّلاً پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم معصوم است و نگاه‏كردن از سوراخ در خانه و امثال آن به درون خانه ديگران حرام است، و اين كار از معصوم سر نمى‏زند.

ثانياً بر فرض محال كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم معصوم نباشد، اين‏گونه امور، خلاف اخلاق است. چنين كارهاى ضدّ اخلاقى از انسان‏هاى عادى نيز صادر نمى‏شود، چه رسد به پيامبر اكرم!

ثالثاً آيه تصريح دارد كه خداوند، خود، اين ازدواج را ترتيب داده است. اگر شخصى گناهى شرعى و يا امرى خلاف اخلاق انجام دهد، خداوند او را طرد مى‏كند، نه اين‏كه خودش ازدواج را منعقد نمايد.

رابعاً آيه تصريح دارد كه زيد، كاميابى خود را از زينب تمام كرده بود، نه اين‏كه به خاطر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم – با اين‏كه همسرش را دوست مى‏داشت – وى را طلاق داده باشد.

خامساً از لحاظ تاريخى روشن است كه زينب، دخترعمّه پيامبر بود و خودش پيشنهاد ازدواج به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را داده بود. اگر زيبايى و جمال و اين‏گونه امور مطرح بود، هنگامى‏كه او دختر بود، پيامبر مى‏توانست با او ازدواج كند.

اساساً زينب مى‏خواست همسر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم باشد، ولى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏خواست كه او را به ازدواج زيد درآورد و زينب مخالفت كرد، تا اين آيه نازل گشت:

هيچ مؤمنى را نرسد كه وقتى خدا و رسول خدا حكمى كردند، آنان خودشان اختيارْدار باشند.

در آن هنگام بود كه زينب به ازدواج با زيد تن درداد. بنابراين اگر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم زينب را به جهت زيبايى و امثال آن مى‏خواست و اين مسأله‏اى بود كه مخفى مى‏كرد، روشن است كه قبل از ازدواجِ وى با زيد و در زمانى كه زينب دختر جوانى بود، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏توانست با وى ازدواج كند.

سادساً آيه اصرار دارد ازدواج پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم براى سنّت‏شكنى است، نه به جهت زيبايى و مسايل شخصى.

در نتيجه، اين ازدواج به خاطر مصالحى بود كه خدا مى‏خواست آن مصالح به انجام رسد و يكى از آن مصالح را در آيه بيان كرده است.

شايد چيزى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مخفى مى‏كرد، اين بود كه خداوند قبلاً او را از اين مسأله باخبر ساخته بود كه زينب جزء همسرانش خواهد بود و چون پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ديد زينب همسر پسرخوانده‏اش است، از اين مسأله بيم داشت و مى‏خواست زيد وى را طلاق ندهد تا زمينه ازدواج پيامبر فراهم نشود، ولى خداوند مى‏خواست اين امر محقّق شود.

سابعاً آخرين جواب درباره اين ازدواج و شبهات آن اين است كه در سوره احزاب هم داستان زينب و زيد را مطرح شده – كه بيشترين خرافات را داستان‏سرايان در ذيل همين آيات بيان كرده‏اند – و هم بهترين آيات مربوط به پيامبر را نازل گرديده است، از جمله:

«إِنّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبيِّ يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً»(75)

همانا خدا و فرشتگان بر پيامبر درود مى‏فرستند. شما نيز، اى ايمان‏آورندگان! بر او درود بفرستيد و بر او به شيوه‏اى خاصّ سلام كنيد.

همچنين در همين سوره آمده است:

«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(76)

به تحقيق براى شما در (سيره و عمل) رسول اللّه اسوه و سرمشق نيكويى است.

آنان كه خرافه‏هاى اسراييلى را ذيل برخى آيات اين سوره مطرح مى‏كنند، آيا فكر نمى‏كنند آن خرافه‏ها با اسوه‏بودن پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و نيز با درود خدا و فرشتگان بر وى سازگار نيست؟! پيداست همه اينها خيالاتى است كه دشمنان پروريده‏اند و دوستان، با غفلت تمام، در برخى كتاب‏هاى تفسيرى آورده‏اند، درصورتى كه قراين موجود در خود آيات و در كلّ سوره اين افسانه‏ها را ردّ مى‏كند.

  1. ازدواج با جويريه

در غزوه بنى‏المصطلق، جويريه دختر حارث – رييس قبيله بنى‏المصطلق – همراه با عدّه‏اى از زنان و مردان اسير شد. جويريه در تقسيم غنايم، سهم ثابت بن قيس شد. جويريه با مولاى خود عقد كتابت نوشت؛ يعنى قراردادى نوشت كه در قبال پرداخت مقدار معيّنى از پول آزاد شود.

او براى تهيه پول نزد پيامبر آمد و گفت: «من جويريه، دختر حارث، رييس قبيله بنى‏المصطلق هستم. بلاها و مصايبى كه به من رسيده، بر شما مخفى نيست. من عقد مكاتبه براى آزادى خود نوشته‏ام.» سپس سر خود را از خجالت پايين انداخت و بغض گلويش را گرفت و با صدايى حزين گفت: «مرا براى تهيه پول يارى كن!»

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «يا بهتر و بالاتر از كمك براى تهيه پول؟» سپس پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم ادامه داد: «آيا حاضرى آن مقدارى را كه با ارباب خود مكاتبه كرده‏اى، بپردازم و تو را به ازدواج خود درآورم؟» جويريه گفت: «بله، حاضرم.» و رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم چنين كرد.

وقتى خبر به مسلمانان رسيد، گفتند: پيامبر، داماد اين قبيله شد؛ پس در واقع ما خويشان رسول‏اللّه را به اسارت نزد خود گرفته‏ايم، عجب كار بدى است!! سپس هر چه اسير از قبيله بنى‏المصطلق نزد آنان بود، آزاد كردند و به اين ترتيب، حدود صد اسير آزاد شد.(77)

نمى‏دانم انسان‏هاى منتقد و گاهى معترض، زنى بابركت‏تر از جويريه براى قبيله خود سراغ دارند؟!

همان‏گونه كه روشن شد ازدواج پيامبر با جويريه، آزادى اسراى بنى‏المصطلق و سپس مسلمان شدن آن قبيله را به همراه داشت. شايان ذكر است كه جويريه قبل از پيامبر، همسر پسرعموى خود (ابن‏ذى‏الشفر) بود. او از رسول‏اللّه صاحب فرزند نشد.(78)

بله، زن پاك و مؤدبى چون جويريه، با آن ادب و متانت و آزادى‏خواهى سزاوار هر خانه‏اى نيست و چه بهتر كه در خانه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آداب اسلامى بياموزد.

  1. ازدواج با صفيّه

يكى ديگر از همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم صفيه، دختر حيى بن اخطب بود، كه در غزوه خيبر به اسارت مسلمانان در آمد. بلال پس از فتح خيبر، صفيه و دخترعمويش را به اسارت گرفت و آنان را نزد پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آورد و آنان را در مسير، از كنار كشته‏شدگان يهود عبور داد. دخترعموى صفيه همين‏كه كشته‏ها را ديد، بر سر و صورت زد و خاك بر سر ريخت، ولى صفيه آرامش و وقار خويش را حفظ كرد.

وقتى نزد پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم رسيدند، حضرت به بلال فرمود: «مگر رحمت و عطوفت از دلت رخت بربسته است؟ چرا آنان را از كنار كشته‏شدگان عبور دادى؟» پس از آن پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم دخترعموى صفيه را ديد كه شور و شيون سر داده و خاك بر سر ريخته است؛ از اين‏رو فرمود: «اين شيطان را از من دور كنيد.»

در اين لحظه چشم حضرت به صورت كبودشده صفيه افتاد و پرسيد: «چرا صورتت كبود شده است؟» صفيه جواب داد: «شبى در خواب ديدم كه ماه در دامان من واقع شده است. صبحگاهان خواب خود را براى شوهرم – كنانة بن ابى‏حقيق – بيان كردم. او سيلى محكمى به صورتم زد و گفت: مثل اين‏كه آرزوى محمّد را در دل مى‏پرورى؟!»

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به پاس جبران ضربه‏اى كه او خورده بود، فرمود: «اگر اسلام را قبول كنى، تو را به همسرى خود برمى‏گزينم و اگر بر يهوديت باقى باشى، تو را آزاد مى‏كنم، تا نزد قبيله‏ات برگردى.» صفيه جواب داد: «قبل از اين‏كه مرا به اسلام دعوت كنى، ايمان آورده‏ام و ماندن نزد رسول خدا برايم ارزشمندتر است.»(79)

در صفحات آينده عشق وافر صفيه به پيامبر اكرم و گريه بى‏تابانه وى هنگام فوت آن حضرت و دعاى سوزناك او را – كه از صميم دل از خدا مى‏خواست دردهاى پيامبر را به جان او بيندازد و او به جاى پيامبر در بستر مرگ قرار گيرد – بيان خواهيم كرد.

زن فداكارى كه پيش از رسيدن لشكر اسلام به سرزمينشان ايمان مى‏آورد و دلش به عشق اسلام مى‏تپد، به طورى‏كه در آن راه سيلى مى‏خورد، سزاوار مرد ديگرى غير از پيامبر نيست.

بانويى كه با بزرگوارى از كنار كشتگان طايفه خود عبور مى‏كند و اگرچه دلش آتش مى‏گيرد، ولى فرياد برنمى‏آورد و خطايى مرتكب نمى‏شود، سزاوار آن است كه در زمره همسران رسول خدا باشد.

علّت ازدواج پيامبر با صفيه، علاوه بر تمامى ثمرات عمومى كه ازدواج‏هاى پيامبر داشت – نظير ايجاد دوستى بين يهوديان و مسلمانان، تشويق و ترغيب يهوديان به پذيرش اسلام، رضايت دادن مسلمانان به اين‏كه اهل خيبر در آن‏جا بمانند و كشاورزى خيبر را به عهده بگيرند – داراى نكته ديگرى نيز بود:

صفيه دختر رييس قبيله است. او نبايد همانند ساير زنان به اسارت رود و در هر جا و خانه هر كسى وارد شود، بلكه بايد شخصيت اجتماعى او لحاظ و حفظ شود. در احاديث اسلامى داريم كه «للامام صفو المال؛» (برگزيده مال، سهم امام است.) و در توضيح آن امور و اشياى كم‏نظير و غير قابل تقسيم و گرانبها را ذكر مى‏كنند.(80)

بانويى همچون صفيه كه از رؤيايش روشن مى‏شود كه عشق اسلام را در سر داشته و در همان خيبر – در كنار كشته‏هاى پدر و اقوامش – مسلمان شده(81) و حتّى با عبور از كنار آنان – اگرچه قلبش غمگين شده – ولى فرياد و فغان راه نينداخته و وقتى پيامبر او را بين ماندن در خيبر يا اسلام‏آوردن و همسر پيامبر شدن مخيّر مى‏كند، دومى را انتخاب كرده است(82)، سزاوار نيست در خانه هر فردى قرار بگيرد؛ خصوصاً كه برخى مسلمانان، ضعيف‏الايمان يا منافق بودند و صفيه نمى‏توانست در آن‏جا اخلاق اسلامى را فراگيرد.

محبّت‏هاى متقابل ميان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و صفيه

در يكى از سفرهاى حجّ كه همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم همراه وى بودند، شخصى شترهاى زنان پيامبر را با سرعت مى‏راند… در بين راه شتر صفيه به زانو درآمد و از راه رفتن ايستاد و او شروع به گريه كرد.

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم وقتى صدا را شنيد، آمد و با دست، اشك‏هاى او را پاك كرد. گريه صفيه شدّت يافت و حضرت وى را دلدارى داد تا او آرام شود، ولى او بيشتر گريه مى‏كرد. حضرت او را از گريه‏كردن بازداشت و به مردم دستور داد همان‏جا فرود آيند، در حالى‏كه تصميم به فرود آمدن در آن مكان نداشت.

صفيه مى‏گويد: آن روز سهم من بود و پيامبر مى‏بايست پيش من باشد. وقتى كه خيمه رسول اكرم بر پا شد، ترسيدم كه در درونم كمى از او ناراحت باشم. پيش عايشه رفتم و گفتم: «مى‏دانى كه من روز و سهم خودم را به هيچ قيمتى نمى‏فروشم، ولى اكنون روزم را به تو مى‏بخشم، تا رسول‏اللّه را از من راضى كنى.»

او قبول كرد و روسرى‏اى پوشيد كه آن‏را زعفرانى كرده بود. بر آن آب پاشيد تا بوى خوش آن بيشتر شود و لباس‏هايش را پوشيد و نزد رسول خدا رفت. پرده خيمه را بالا زد. رسول اكرم فرمود: «اى عايشه! چه شده است؟ امروز سهم تو نيست.» عايشه جواب داد: «ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشاء»؛ (اين بخشش خداست. به هر كه خواست، مى‏دهد.)

وقتى صبحگاهان شد، پيامبر به زينب بنت جحش گفت: «اى زينب! آيا خواهرت صفيه را بر شترت ميهمان مى‏كنى؟» زينب با تعجّب گفت: «من زن يهودى تو را ميهمان كنم؟!» پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با شنيدن اين كلام غضبناك شد و با زينب قهر كرد، و تا مكّه و در ايّام منى و در بازگشت تا مدينه و در ماه‏هاى محرّم و صفر با او اصلاً حرف نزد و سهمى هم براى او قرار نداد.

زينب كم‏كم مأيوس شد و فكر كرد پيامبر براى هميشه او را رها كرده است، ولى در ماه ربيع‏الاول پيامبر بر او وارد شد و با دست خويش خانه را مرتّب و زينب را خوشحال كرد.(83)

نكته‏هاى اخلاقى – اجتماعى :

  1. در سفر و حضر زنان پيامبر سهم مشخّصى داشته، عدالت ميان آنان رعايت مى‏شد.
  2. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با همه مشكلات و گرفتارى‏هايى كه يك رهبر دينى – سياسى داشت و علاوه بر آن مشكلات سفرهاى آن روز، باز از كوچك‏ترين امور غفلت نمى‏كرد و براى دلدارى صفيه شخصاً اقدام نمود و با پاك كردن اشك چشم و صحبت‏كردن با او و يك شب رحل اقامت گزيدن به خاطر او مهربانى زايدالوصف خود را نشان داد.
  3. اين همسران پيامبر بودند كه مى‏خواستند پيش پيامبر باشند و آن‏را به هيچ قيمتى معامله نمى‏كردند.
  4. صفيه ادب را در حضور پيامبر بسيار رعايت مى‏كرد و وقتى كمى از حضرت دلگير بود يا فكر مى‏كرد پيامبر از او دلگير است، سهم خود را به عايشه داد، به اين شرط كه عايشه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را از صفيه راضى كند.
  5. زنان پيامبر حقّ داشتند نوبت خود را به يكديگر ببخشند.
  6. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با ادب تمام از زينب مى‏خواهد صفيه را بر شتر خود سوار كند و صفيه را خواهر او قلمداد مى‏كند.
  7. زينب به خاطر امورى از صفيه عصبانى است، كه عبارتند از: غيرت زنانه كه معمولاً همسران يك مرد نسبت به يكديگر دارند؛ ملاطفت‏هاى نبى اكرم به صفيه كه غيرت زينب را بيشتر تحريك كرده و او را به اهانت واداشته است؛ صفيه با اين‏كه ديرتر از ديگران به بيت پيامبر راه يافته، ولى ادب و اخلاق او براى وى جايگاه خاصّى باز كرده، آن چنان‏كه زينب را به عكس‏العمل وامى‏دارد.
  8. با اين‏كه صفيه در همان لحظه اوّل اسارت، مسلمان شد و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را برگزيد، ولى با اين‏حال عصبانيت زينب باعث مى‏شود او را يهودى بنامد و موجب ناراحتى پيامبر و محروميت خود بشود.
  9. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با تكلّم نكردن با زينب و قهر كردن از او، وى را متوجّه اشتباه خود ساخت و درسى به او داد تا وى و ديگران دريابند و بدانند كه به هيچ صورت نبايد با آبروى مردم بازى كرد و با زبان، اسباب آزار و اذيت آنان را فراهم ساخت.
  10. با اين‏كه پيامبر از زينب آزرده‏خاطر شد، ولى كلام نابهنجار يا خشم‏آلودى نفرمود و تنها با سكوت و قطع مراوده به تربيت او پرداخت، و اين يكى از راه‏هاى موفّق در تربيت بدگويان است.
  11. پس از گذشت مدّتى كمتر از چهار ماه و ادب‏شدن زينب، پيامبر شخصاً به اتاقش رفت و آن‏را مرتّب كرد؛ نه اين‏كه منتظر باشد كسانى واسطه شوند و آنان را آشتى دهند و يا بخواهد كه با كبر و غرور از ادامه زندگى خوددارى كند و به خاطرِ داشتن همسران متعدّد، يكى را رها سازد.

صفيه و خاطره‏اى از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم

تا حال شخصى را نيكوسيرت‏تر از رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم نيافته‏ام. شبى مرا پشت سر خود روى شترش سوار كرده بود. داشتم كسل و خسته مى‏شدم. رسول‏اللّه با دستش مرا گرفت، تا نيفتم و آسيبى نبينم و گفت: مقدارى صبر كن، تحمّل كن، كم كم مى‏رسيم، اى دختر حيَّى! و گفت: اى صفيه! من از رفتارم با قوم تو عذرخواهى مى‏كنم. آنان به من چنان و چنان گفتند.(84)

نكته‏ها و مطالب :

  1. رسول اكرم حتّى بعد از فتح خيبر و به دست‏آوردن غنايم زياد، باز اين چنين نيست كه براى خود مركبى جدا و براى همسرش مركبى ديگر قرار دهد و او را بر مركب خود سوار مى‏كند و با دست او را نگهدارى و از افتادن او جلوگيرى مى‏كند.
  2. در وقت جنگ به حكم وظيفه شرعى و رفع فساد، با مُفسدهاى خيبر مى‏جنگد و آنان را قلع و قمع مى‏كند، ولى در حيطه اخلاق از همسرش عذرخواهى و بيان مى‏كند اين قلع و قمع به خاطر حرف‏ها و كارهاى خود آنان بود.
  3. صفيه انسان جهان‏ديده‏اى است. او دختر رييس قبيله است و قبلاً يهودى بوده و از تعاليم آنان آگاه است و مى‏داند كه طبق تعاليم يهود، توطئه پيمان شكنى و… مجازات‏هاى سنگينى دارد، پس اگر چه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از بين‏برنده قوم او بود، ولى با اين‏حال او را داراى نيكوترين اخلاق مى‏داند. زيرا طبق قوانين دين يهود بايد با آنان برخوردى سخت‏تر از اين مى‏شد.
  4. ماريه قبطيه در خانه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم

ماريه و خواهرش شيرين را مقوقس مصرى – حاكم اسكندريّه و مصر – با اشيايى ديگر در سال هفتم هجرت به عنوان هديه براى پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرستاد و آنها در سال هشت هجرى به مدينه رسيدند.

اين دو خواهر قبل از رسيدن به مدينه مسلمان شدند. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم ماريه را براى خود گرفت و شيرين را به حسّان بن ثابت داد.(85)

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از ماريه داراى فرزندى به نام ابراهيم شد كه در ذى‏الحجّه سال هشتم متولّد شد و پس از شانزده يا هيجده ماه وفات يافت.

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم ماريه را به همسرى نگرفت. او به عنوان كنيز در بيت رسول‏اللّه بود، ولى حضرت او را زياد دوست مى‏داشت. از طرفى پيامبر اكرم غير از حضرت خديجه، از هيچ‏يك از همسرانش داراى فرزند نشد. تنها از ماريه فرزند يافت و او نيز در زمان رسول اكرم – تنها چند ماه قبل از وفات حضرت – از دنيا رفت.(86)

عجايب زندگى انبيا

يكى از عجايب زندگى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم اين بود كه وى از خديجه شش يا هفت فرزند داشت كه عبارت بودند از: زينب، امّ‏كلثوم، فاطمه، رقيه، قاسم، طاهر و طيب.(87) ولى از ساير زنان – حتى از آنان كه از شوهرهاى قبلى خود فرزند داشتند و مى‏توانستند دوباره بچّه‏دار شوند – بچّه‏دار نشد.

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از آغاز تا انجام عمر از نظر مزاجى سالم بود و زنان پيامبر(88) نيز سالم بودند، چون از شوهر يا شوهرهاى قبلى صاحب فرزند شدند، ولى خداوند نخواست آنان از حضرت صاحب فرزند شوند؛ همان‏طور كه در مورد پيامبران قبلى نوع ديگرى را خواسته بود.

مثلاً حضرت ابراهيم در دوران پيرى و كهولت سنّ از زنى پير و نازا بچه‏دار مى‏شود؛ زكريّا نيز همين‏طور. در قرآن كريم به هر دو واقعه اشاره شده است:

«قالَتْ يا وَيلَتا َ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلى شَيْخاً إن هذْا لَشَيْ‏ءٌ عَجِيبٌ»(89)

همسر ابراهيم گفت: اى واى! آيا من مى‏زايم در حالى‏كه پيرزنى عاجزم و اين شوهر من است كه پير است. به حق اين خبر عجيبى است.

«قالَ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الكِبَرِ عِتِيَّا»(90)

و زكريّا گفت: «اى پروردگار من! چطور من پسردار مى‏شوم، در حالى‏كه همسرم نازاست و من به پيرى مفرط دچارم.»

و پيامبر ديگرى بدون پدر به وجود مى‏آيد و در گهواره سخن مى‏گويد، و پيامبر ديگرى را دشمنش نگاهدارى و محافظت مى‏كند.

بودن ماريه در بيت رسالت، افزون بر برخى ثمرات عمومى كه پيش‏تر ذكر شد، براى نشان دادن امور ذيل نيز بوده است:

  1. شخصيت دادن به ماريه و با او معامله زن حرّ و آزاده كردن، با اين‏كه به عنوان كنيزى فرستاده شده بود.
  2. ثابت‏شدن صحّت مزاجى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تا آخرين سال‏هاى عمر شريفشان.
  3. فرزنددار شدن از پيامبر قابليت خاصى را مى‏طلبد كه در هيچ‏يك از زنان متعدّد پيامبر در مدينه يافت نمى‏شد.
  4. امتحان زنان پيامبر كه چگونه با ماريه و فرزند او برخورد مى‏كنند.

خلاصه بحث

رمز تعدّد همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با توجّه به عوامل محيطى، جغرافيايى و اجتماعى روشن شد و معلوم گشت كه در آن وضع كه زنان سرپناه نداشته و موجودى مزاحم و بى‏ثمر تلقّى مى‏شدند، ازدواج با زنان متعدّد نه تنها ناپسند نبود و از ديد شهوانى مورد نظر و تحليل قرار نمى‏گرفت، بلكه نوعى شخصيت دادن به زن و رعايت حال او بود.

نيز روشن شد كه ازدواج مى‏توانست پيوندهاى قبيله‏اى را مستحكم كند و از كينه‏توزى‏ها بكاهد و مشكلات اقتصادى افراد را برطرف كند. مسؤول جامعه در مدينه بايد فكرى به حال بيوه‏زنان فقيرى كه از فاميل و قبيله خود دور بودند بكند؛ به طورى‏كه آبرو و شخصيت و روحيّه آنان حفظ شود و احساس حقارت نكنند و لازم نباشد مانند مردان فقيرى كه در صُفه زندگى مى‏كردند، آن‏جا بروند. افزون بر اين، ازدواج پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با هريك از همسرانش، اثراتى مثبت و گاه حياتى داشت.

يادآورى

تا به اين‏جا همسران معروف پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم معرّفى شدند، ولى حضرت همسران ديگرى نيز داشته كه برخى در زمان خود او وفات يافته‏اند و برخى را پيامبر قبل از مراسم عروسى رها كرده است، كه چون در اين بحث حايز اهميت نبودند، از ذكر آنها خوددارى شد.

ج. چند پرسش از زندگى خصوصى پيامبر

در فصل اول نمونه‏هايى از ناسازگارى همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با آن حضرت را بيان كرديم و در اين فصل در صدد بوديم تا آن حوادث را با ديد ديگرى تجزيه و تحليل كنيم؛ از جمله اين كه اساساً چرا پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم همسران متعددى انتخاب كرد تا نياز باشد كه پيرامون شيوه همسردارى وى بحث شود كه اين مهم را نيز در بخش 1 و 2 از همين فصل بيان كرديم. اكنون سؤال‏هاى متعدد ديگرى مطرح است كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم.

  1. چرا پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در روزى كه سهم حفصه بود، كنار ماريه قبطيه قرار گرفت، تا حفصه به وى اعتراض كند و آن مسايل عجيب رخ بدهد؟
  2. چرا به دنبال اعتراض حفصه، برخى از اخبار غيبى را در اختيار او گذاشت، تا وى آنها را با عايشه در ميان گذارد؟
  3. چرا براى خوردن شربت عسل در غرفه زينب بنت جَحش بيشتر توقّف كرد، تا عايشه تحريك شود؟
  4. چرا در روزى كه سهم عايشه بود، با حضرت على‏عليه السلام زياد صحبت كرد، تا عايشه دلتنگ گردد و اعتراض كند؟
  5. چرا فرزندان حضرت زهراعليها السلام را زياد دوست مى‏داشت و آنان را فرزندان خود مى‏دانست تا موجب تحريك برخى همسران خود شود؟

در اين‏باره چند بحث مطرح است:

يك. آيا اين چراها حدّ و نهايتى دارد؟

دو. آيا به اين چراها بايد جواب كلامى داد يا پاسخ تاريخى؟

سه. بر فرض اين‏كه بخواهيم جواب تاريخى دهيم، آيا تمامى حوادث تاريخى ثبت و ضبط شده است؟ و آيا تاريخ به طور كامل و صحيح براى ما نقل گشته است؟

چهار. آيا در هنگام پاسخ‏دادن، بايد خواننده را فرد مسلمانى كه به نبوّت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و عصمت او معتقد است، فرض كرد يا كسى كه به هيچ‏يك از امور ذكرشده اعتقادى ندارد، در نظر گرفت؟

بديهى است با انتخاب هريك از گزينه‏هاى فوق، نحوه جواب دادن به سؤال‏هاى مطرح‏شده، فرق مى‏كند.

چون بحث اصلى در اين‏جا چيز ديگرى است و جواب گفتن تنها براى آماده كردن زمينه براى بحث اصلى، يعنى روش پيامبر در خانواده است، جواب اين سؤال‏ها و اعتراض‏ها را به اجمال مطرح مى‏كنيم؛ به طورى‏كه ذهن پرسش‏گر – از هر نوع كه باشد – به اقناع نسبى دست يابد، تا به فصل بعدى كه مهم‏ترين فصل نوشتار است، برسيم.

در روابط اجتماعى و روابط خانوادگى هميشه چراها وجود دارد و انسان با اندكى دقّت مى‏يابد كدام چرا اصلى است و كدامين انحرافى. كدامين حادثه علّت است و كدامين معلول. با مثالى مطلب را ملموس‏تر مى‏كنيم: پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و اصحاب، به ساختن مسجدالنبى مشغول بودند و هريك سنگ‏هايى را از فاصله‏اى نسبتاً دور براى بناى مسجد مى‏آوردند. عمّار كه فرد نيرومندى بود، هر بار دو سنگ مى‏آورد و مى‏گفت: يكى سهم خودم و ديگرى را به نيابت از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏آورم. اصحاب كه قوّت و نيروى او را ديدند، بر پشت او سه سنگ مى‏گذاشتند تا بياورد و خودشان يك سنگ مى‏آوردند. عمّار نزد رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم شكايت برد و گفت: «اينان مى‏خواهند مرا بكشند.» پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «تقتلك الفئة الباغية»؛ )تو را گروه تجاوزكار خواهد كشت.(91))

اين جمله در ذهن اصحاب ماند، تا اين‏كه پس از حدود سى و پنج سال، جنگ صفّين آغاز شد و عمّار به دست لشكريان معاويه كشته شد. معلوم شد گروه معاويه فئه باغيه (گروه تجاوزگر) هستند، ولى معاويه و عمروعاص فوراً و مكّارانه گفتند: ما فئه باغيه نيستيم، بلكه لشكريان على فئه باغيه هستند، چرا كه اگر آنان عمّار را به ميدان نمى‏آوردند، كشته نمى‏شد.(92)

با اندكى تأمّل روشن مى‏شود كه آوردن عمّار به ميدان جرم نيست، زيرا اوّلاً هر كسى در ميدان جنگ از تمامى امكانات خود استفاده مى‏كند؛ ثانياً عمّار با تشخيص خود در صف لشكريان حضرت على‏عليه السلام قرار گرفته است، نه اين‏كه او را آورده باشند؛ ثالثاً «تقتله»؛ (او را مى‏كشند)، ظهور در مباشرت دارد، نه در تسبيب.

خلاصه اين‏كه انسان قدرت دارد هر سخنى را توجيه كند و در كلمات مغالطه كند و… ولى اگر كسى واقعاً خواهان جواب باشد، درباره سئوال‏هاى مطرح شده دو جواب وجود دارد: 1. اجازه خداوند؛ 2. توافق و شرط با همسران.

  1. اجازه خدا به پيامبر

در مسأله تقديم و تأخير همسران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم يا مهربانى بيشتر با يكى از آنها و امثال آن خداوند به حضرت اجازه داد كه حقّ هركدام از همسران را كه خواست، مقدّم بدارد و زنان در اين‏گونه موارد حقّ اعتراض نداشتند: «تُرجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ و تُؤوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ»(93)؛ «نوبت هركدام را كه مى‏خواهى، به تأخير بينداز و هركدام را كه مى‏خواهى، پيش خود جاى ده و بر تو باكى نيست كه هركدام را كه ترك كرده‏اى، [دوباره ]طلب كنى.»

روشن است كه آيات سوره احزاب در اواخر سال پنجم و ششم هجرت نازل شده، در حالى‏كه آيات سوره تحريم مربوط به اواخر عمر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم است و همان‏طور كه در تاريخ قرآن آمده، سوره احزاب نودمين سوره و سوره تحريم صد و هفتمين سوره است و طبق تمامى ترتيب قرآن‏ها، سوره احزاب پيش از سوره تحريم نازل شده است.(94)

داستان ماريه كه بيش‏ترين بحث‏ها و اعتراض‏ها را برانگيخته، در آيات سوره تحريم ذكر شده كه پس از سوره احزاب نازل شده است.

بنابراين كارهاى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از جمله فراخواندن ماريه نزد خود با اذن خداوند بوده است.

  1. توافق زنان به تسليم محض بودن

وقتى كه آيه سوره احزاب نازل شد و پس از اين‏كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به امر خدا همسرانش را بين ماندن و زندگى نزد وى با امكانات كم و يا طلاق گرفتن مخيّر ساخت، همه زنان، جانب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را برگزيدند. بنابراين پيامبر اگر حقّ هم‏خوابگى يكى از همسران را مقدّم يا مؤخّر مى‏داشت يا به يكى از آنان محبّت بيش‏ترى مى‏كرد، بر طبق شرطى بود كه بين آنان انجام شده بود. از اين‏رو، نه اعتراض حفصه وارد است كه چرا در روز او، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با ماريه بود، و نه اعتراض عايشه، كه چرا در روز او، حضرت، با على‏عليه السلام نجوا كرد، زيرا خودشان چنين قرارى گذاشته بودند.

ابن‏جرير و ابن‏منذر و ابن‏ابى‏حاتم از محدّثان اهل سنّت و ديگران از ابى‏رزين نقل كرده‏اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم خواست زنانش را طلاق دهد و آنان چون چنين ديدند، گفتند: ما را طلاق مده و تو در امورى كه بين ما و شماست، اختيار كامل دارى. هر چه خواستى از خودت يا مالت براى ما قرار بده، آن‏گاه خداوند آيه «ترجى من تشاء…» را نازل كرد.(95)

پس تمامى عمل‏ها و كارهاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با همسرانش و تقديم و تأخيرها، بر اساس شرطى بود كه بين حضرت و همسرانش بود، و خدا نيز به پيامبر خود اختيار چنين كارى را داده بود.

به هر حال، با توافق طرف‏هاى قرارداد (پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و همسران) و تأييد خداوند، راه بر بسيارى از چراها بسته مى‏شود؛ اگرچه در جاى خود گفته شده است كه اخلاق كريمانه پيامبر ابا داشت از اين‏كه مساوات بين زنان را رعايت نكند. مواردى كه به خاطر مصلحتى مساوات را رعايت نكرده و در تاريخ نقل شده، بسيار انگشت‏شمار است.

از سخن حفصه كه گفت: «در روز و اتاق من و با غير من؟!»(96) نيز از صفيّه كه خطاب به عايشه گفت: «امروز سهم من است، ولى چون احتمال مى‏دهم رسول خدا از من دلخور باشد، سهمم را به تو مى‏بخشم، به شرطى كه در رضايت رسول‏اللّه تلاش كنى.»(97) نيز از سخن پيامبر كه فرمود: «اى عايشه! امروز روز تو نيست» و همچنين از اجازه‏خواهى عايشه از ساير زنان هنگام بيمارى منجر به وفات حضرت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، براى استراحت كردن آن حضرت در حجره وى، معلوم مى‏شود كه حضرت تا آخرين لحظات عمر سعى در رعايت تساوى بين زنان داشته است؛ على‏رغم اين‏كه زنانش او را در اين مسأله صاحب اختيار قرار داده و خداوند نيز آن‏را تأييد كرده بود.

امّا علت اين كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مقدارى از خبرهاى غيبى را در اختيار حفصه قرار داد و او نيز با عايشه در ميان گذاشت و… اين بود كه عايشه و حفصه هر دو فاقد فرزند بودند و طبيعى است از اين مشكل بسيار رنج ببرند. برخى از رنج‏هاى آنان عبارت بود از: نداشتن فرزند، براى اين‏كه عاطفه مادرى را به پاى او بريزند و نسل و نام خود را به واسطه او زنده نگه دارند. از طرفى فكر مى‏كردند چون فرزندى ندارند، پس در دوران پيرى و درماندگى و پس از فوت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم حافظ و سرپرست و يا روزى‏رسانى ندارند؛ خصوصاً اين مسأله پس از نزول آيه ششم سوره احزاب كه در آن خداوند زنان پيامبر را مادران مؤمنان ناميد «وَ اَزْواجُهُ اُمَّهاتُهُمْ»(98) و ازدواج با آنان را حرام كرد «وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً»(99) شدّت يافت، زيرا آنان فهميدند پس از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم حقّ ازدواج ندارند.

در زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز مال و منال چندانى به چشم نمى‏خورد تا به آن اميد ببندند. اين ناراحتى‏ها روح حفصه و عايشه را مى‏فشرد، و اگر بر اين مشكلات اين مسأله هم اضافه شود كه پيامبر فرزندان حضرت زهراعليها السلام و فرزند ماريه را ثمرات وجودى خود مى‏دانست و آنان را دوست مى‏داشت و روى زانوان خود مى‏نشاند، طبعاً دلخورى عايشه و حفصه را به دنبال داشت، كه جمله «فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما»(100)؛ «همانا دل‏هايتان انحراف پيدا كرده است» بيانگر مقدارى از حالات درونى آن دو است.

در اوج اين مشكلات و ناراحتى‏ها، مسأله هم‏خوابگى با ماريه در روز حفصه مانند كبريتى انبار باروت حفصه را منفجر ساخت و از او موجودى ساخت كه حتى با سوگند خوردن پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به ترك هميشگى همبستگى با ماريه نيز آرام نيافت و آتش غضب و ناراحتى هايش فروكش نكرد و مشكلات معيشتى خود پس از فوت پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را مطرح ساخت و حضرت، براى دلدارى او، خبر به خلافت رسيدن پدر او را پس از پدر عايشه، به گوش او رسانيد.

ولى براى اين كه خبر به گوش مردم نرسد و بر مردم، امر مشتبه نشود و گمان نكنند كه خبر غيبى دادن پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم دليل بر حقانيت خلافت آنان است، خواست تا حفصه اين راز را فاش نكند؛ امّا حفصه نه تنها فوراً آن را با عايشه در ميان گذاشت، بلكه با پدران خود نيز در ميان گذاشتند و براى رسيدن زودتر به مقام نيز نقشه هايى كشيدند كه خداوند پيامبرش را باخبر ساخت و حضرت نيز مقدارى از آنها را براى او بازگو كرد.(101)

بنابراين در شرايط خاصى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم براى آرام كردن حفصه، رازى را براى او بيان كرده كه بيانش براى او، در صورتى كه به ديگرى انتقال نمى‏يافت، مشكلى نداشت و آشكار مى‏ساخت كه حفصه، يا عايشه، پس از وفات حضرت مشكل مالى نخواهند داشت و بنابراين اكنون نبايد زندگى را برخورد تلخ كنند.

فصل‏سوم

بزرگوارى و اخلاقِ نيكوى پيامبر(ص)

هدف اصلى اين نوشتار، بيان سازگارى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با همسرانش مى‏باشد؛ يعنى در صدد است كه روشن سازد كه آن حضرت چگونه با همسران خود برخورد مى‏كرده كه آنان از دست او راضى بودند و وقت چندانى از او نمى‏گرفتند، به گونه‏اى كه او فرصت داشته تا به عبادت و تهجّد، تبليغ دين، انجام رسالت الهى و حكومت بر مردم به نحو شايسته و مطلوب، برسد.

براى اين‏كه كسى تصور نكند حتماً همسرهاى او بسيار خوب بوده‏اند و با هم نزاعى نداشته‏اند و بلكه دست در دست هم، او را در انجام وظايفش يارى مى‏كرده‏اند، در فصل اوّل و دوم نمونه‏هايى از ناسازگارى‏هاى آنان بيان شد و معلوم گرديد حتى همسران خوبى مثل زينب بنت جحش كه شربت عسل براى حضرت مهيّا مى‏كرد و يا بر زنان افتخار مى‏نمود كه صيغه عقد او را خداوند خوانده و… وقتى در سفر، شتر صفيّه از حركت باز مى‏ايستد و حضرت از زينب درخواست كرد كه صفيّه را بر مركب خود سوار كند، جواب داد: «آيا زن يهودى تو را سوار كنم؟ هيچ‏گاه چنين نخواهم كرد.(102)»

بله، اين تنها يك نمونه و از سوى يكى از بهترين زنان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم اتّفاق افتاده است؛ «تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل».

حال، در بخش اول اين فصل، در صدد بيان چگونگى برخورد پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم باافراد خانواده هستيم و در بخش دوم نمونه‏هايى از برخوردهاى او با همسرانش را مطرح مى‏سازيم تا از آنها در زندگى خود درس زندگى بياموزيم.

الف. نمونه‏هايى از برخورد پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با مردم

يكى از راه‏هاى شناخت شخصيت افراد، شناسايى دست‏پرورده‏هاى او است. اگر ما شخصيت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و بزرگوارى‏هاى او را از همين ديد، مورد بررسى قرار دهيم، به نتايج بسيار جالبى مى‏رسيم.

  1. فداكردن جان، براى آرامش پيامبر

يكى از دست‏پرورده‏ها و عشّاق پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ابورافع است. او برده عبّاس بن عبدالمطّلب عموى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بود. عبّاس او را به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم هديه كرد و وى اسلام‏آورد. سپس به حبشه و بعد به مدينه هجرت كرد. او در بيعت‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز حضور داشت و با ايشان عهد كرد و بالاخره وقتى او خبر اسلام‏آوردن عبّاس را به گوش پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم رساند، حضرت او را آزاد ساخت.

ابورافع كه عاشق اخلاق و سجيّه‏هاى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم شده بود، حضرت را رها نكرد و پيوسته در خانه ايشان به خدمت‏گزارى مشغول بود و آن‏را بر آزادى ترجيح داد.

روزى او بر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم وارد شد. حضرت را در حال استراحت يافت و ديد كه مارى به سوى ايشان در حال حركت است. فكر كرد اگر بخواهد مار را بكشد، شايد پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از خواب بيدار شود و اگر اقدامى انجام ندهد، ممكن است مار پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را نيش بزند. از اين رو براى حفظ جان و خواب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، بين حضرت و مار خوابيد تا سپر بلاى حضرت شود. پس از لحظاتى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، در حالى‏كه آيه «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه وَ رَسُوله…» را تلاوت مى‏كرد بيدار شد و ابورافع را كنار خود ديد.

پرسيد: «اين‏جا چه مى‏كنى؟ چرا اين‏جا خوابيده‏اى؟» ابورافع ماجرا را تعريف كرد. حضرت فرمود: »برخيز و مار را بكش.«(103)

شايان ذكر است آيه «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه وَ رَسُوله…» درباره ولايت حضرت على‏عليه السلام و از آيات سوره مائده است كه در اواخر عمر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نازل شده و اسلام‏آوردن عبّاس، حتماً قبل از اين زمان بوده است. بنابراين ابورافع در آن زمان برده نبوده و انسانى آزاد بوده و روشن است كه چنين انسانى حيات و زندگى خود را بر هرچيز مقدّم بدارد، زيرا تازه طعم آزادى و استقلال را چشيده است، ولى ابورافع نه تنها حفظ جان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را بر حيات خود ترجيح مى‏دهد، بلكه فكر مى‏كند بايد جان خودش را فداى لحظه‏اى از استراحت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نمايد، و به همين قصد بين مار و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فاصله مى‏شود، تا خود بميرد، ولى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از خواب بيدار نشود.

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم چگونه رفتار مى‏كرد كه برده وى، يا به هر حال يك انسان، اين‏گونه عاشق او شده و حاضر است براى لحظه‏اى استراحت ايشان اين چنين جان‏فشانى كند، در حالى‏كه به هيچ‏روى نمى‏توان گفت امور دنيايى يا اميد به جايزه و امثال آن وى را به اين كار وا داشته است.

در اين‏جا تنها به يك ويژگى از حضرت، كه در پس همين داستان به طور گذرا آمده است، اشاره مى‏كنيم:

پاداش بزرگ در مقابل كار خوب

چنان‏كه گذشت ابورافع برده عبّاس بود كه او را به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بخشيد. وقتى ابورافع خبر مسلمان شدن عبّاس را به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم رساند، حضرت او را آزاد كرد. از اين‏جا روشن مى‏شود كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم كار خوب را – هرچند كوچك باشد – ناديده نمى‏گرفت و در مقابل آن پاداش زيادى پرداخت مى‏كرد.

وقتى خبر اسلام‏آوردن يك انسان پاداشى به اين بزرگى داشته باشد و از طرفى روشن است كه «انسان بنده احسان است»، معلوم مى‏شود چرا ابورافع عاشق پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است.

البتّه اين تنها يك علّت است كه در اين ماجرا از روى آن پرده‏بردارى شده و به دست ما رسيده است؛ مسلّماً آن حضرت ويژگى‏هاى فراوانى داشته كه ابورافع را عاشق خود ساخته است كه شايد در اين نوشتار بتوانيم به برخى از آنها اشاره كنيم.

حال، هر كسى از خود مى‏پرسد: اگر خبر اسلام‏آوردن عبّاس، چنين پاداشى به همراه داشته، فاصله‏شدن بين مار و آن حضرت و كشتن مار، چه پاداشى داشته است؟ ابورافع چنين نقل مى‏كند: پس از اين كه مار را كشتم، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم دست مرا گرفت و فرمود:

«اى ابورافع! هنگامى كه گروهى با على مى‏جنگند و او بر حق است و آنان بر باطل، تو در چه موضعى هستى؟»

از حضرت خواستم برايم دعا كند كه اگر دشمنان امام را ديدم، خداوند نيروى جنگ با آنان را به من عطا كند و ايشان نيز دعا كرد. سپس دست مرا گرفت و بين مردم آورد و فرمود: «هر كس مى‏خواهد به شخص مورد اعتماد من در مورد جان و اهل‏بيتم نگاه كند، به ابورافع بنگرد كه او امين بر جانم مى‏باشد.»(104)

دو عمل از ابورافع – الف) حايل شدن بين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و مار، ب) كشتن مار – و دو پاداش بزرگ از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم – الف) پيشگويىِ جنگى كه بين حضرت على‏عليه السلام و مخالفان رخ خواهد داد و بر حقّ بودن حضرت على‏عليه السلام و وجوب يارى او، ب) دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در حقّ ابورافع – مضمون اين روايت است.

از اين رو، ابورافع هماره در جنگ‏ها در خدمت حضرت على‏عليه السلام بود و پس از شهادت حضرت، خانه خود را در كوفه فروخت و به همراه امام حسن مجتبى‏عليه السلام به مدينه رفت و در خدمت آن حضرت بود.(105)

اگر توجّه شود كه مردم در هر زمانى پيوسته خود را به آب و آتش مى‏زنند تا تأييدى از يك مقام عالى‏رتبه دريافت كنند، روشن مى‏شود پيامبر چه لطف و عنايت بزرگى، به ابورافع كرده است. ايشان در اواخر عمر شريفش و در حالى‏كه داراى حاكميّت وسيع در جزيرةالعرب بود و بر جان‏ها حكومت مى‏كرد، چنين تأييديّه مهمّى را به ابورافع داد و او را در جمع مردم به عنوان امين خود و اهل‏بيتش معرّفى كرد، و او نيز به جاى بهره بردارى مادّى و دنيايى از اين تأييديه، راه درست و صحيح را فرا گرفت و پيروى كرد.

  1. زيد بن حارثه، از اسارت تا فرزندخواندگى

زيد، پسر حارثه، فرزند شراحيل و در خانواده‏اش بسيار محبوب بود. او به همراه مادرش «سُعدى» براى زيارت بنى‏مَعْن از قبيله طىّ (طايفه مادرش) رفته بود كه لشكريان بنى‏القَين بر بنى‏مَعْن يورش بردند و در بين افرادى كه به اسارت گرفتند او را نيز به اسارت گرفتند و در بازار عكّاظ در معرض فروش گذاشتند.

حكيم بن حزام او را براى عمّه‏اش حضرت خديجه خريد و خديجه‏عليها السلام قبل از بعثتِ پيامبر او را كه هنوز پسربچه‏اى هشت ساله بود، به آن حضرت‏صلى الله عليه وآله وسلم بخشيد. پدرش در فقدان او اشعار غمناكى سرود كه ازعمق محبّت وى روشن مى‏شود:

بَكيتُ على زَيدٍ وَ لَمْ اَدْرِ ما فَعَل

أَحَيٌّ يُرجى أم أَتى دونه الأجَل

فَوَاللَّهِ ما أدري و إِن كنتُ سائلاً

أَغالَكَ سَهْلُ الأرضِ أَمْ غالَكَ الجَبَل

فياليتَ شعري هَلْ لَكَ الدَّهر رَجعةٌ

فَحَسبي مِنَ الدُّنيا رُجوعَكَ لي مَجَل.(106)

بر «زيد» گريستم و نمى‏دانم كه چه كرد

آيا زنده و گرفتار است يا مرگش رسيده است

به خدا قَسم نمى‏دانم – اگر چه پرسيده‏ام -

آيا زمين هموار تورا گرفته يا كوه‏ها تو را حبس كرده است

اى‏كاش‏مى‏دانستم‏درطول‏زمان‏برگشتى‏برايت‏هست

از دنيا تنها برگشتن تو برايم كافى است.

زمانى گذشت تا اين‏كه گروهى از قبيله بنى‏كلب حجّ انجام دادند و زيد را ديدند و شناختند و او نيز آنان را شناخت و گفت: «مى‏دانم كه خانواده‏ام در فقدان من زياد جزع و فزع كرده‏اند.» و در ضمن، اشعارى، از سلامتى و راضى بودن خود سرود و خدا را ستايش كرد كه او را در خانه پيامبرى قرار داده كه اهل كَرَم و بزرگوارى است:

فَإنّي بِحَمدِ اللَّهِ في خَيرِ اُسْرَةٍ

كرامٍ مَعَدٍّ كابراً بَعد كابرٍ.(107)

طايفه بنى‏كلب خبر زنده بودن او و موقعيتّش را به پدرش رساندند. پدر و عموى زيد براى فديه‏دادن و آزادساختن او خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آمدند و گفتند: «اى فرزند عبدالمطّلب!اى فرزند هاشم! اى فرزند سرور قوم خويش! آمده‏ايم تا در مورد فرزندمان كه نزد شماست، صحبت كنيم. بر ما منّت بگذار و احسان نما و فديه بگير و او را آزاد كن.»

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «چه كسى را؟»

گفتند: «زيد بن حارثه را.»

فرمود: «چرا پيشنهاد ديگرى مطرح نمى‏كنيد؟»

گفتند: «چه پيشنهادى؟»

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «او را بخوانيد و مخيّر سازيد. اگر شما را انتخاب كرد، از آنِ شما باشد [و پول و فديه‏اى نمى‏گيرم ]و اگر مرا اختيار كرد، سوگند به خداوند، كسى كه مرا ترجيح دهد، او را به هيچ‏نحو و با هيچ‏چيزى معامله نمى‏كنم.»

گفتند: «بيش از انصاف با ما سخن گفتى و احسان كردى!» پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم زيد را صدا كرد و فرمود: «اينان را مى‏شناسى؟»

گفت: «بله. اين پدر من است و اين عموى من.»

پيامبر فرمود: «من همانم كه شناخته‏اى و همنشينى مرا ديده‏اى. مرا يا آنان را اختيار كن.»

زيد گفت: «آنان را نمى‏خواهم. من هيچ‏كس را بر تو ترجيح نمى‏دهم. تو براى من به جاى پدر و عمو هستى.»

پدر و عمويش گفتند: «اى زيد! واى بر تو! آيا برده بودن را بر آزاد بودن و بر پدر و عمو و خانواده‏ات ترجيح مى‏دهى؟»

زيد پاسخ داد: «بله، اين مرد ويژگى‏هايى دارد كه هيچ‏كس را بر او ترجيح نمى‏دهم.»

وقتى رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم چنين ديد، او را به حِجر اسماعيل برد و اعلام كرد: «اى كسانى كه حاضريد! گواه باشيد كه زيد فرزند من است! از من ارث مى‏برد و من از او ارث مى‏برم.»

وقتى پدر و عموى او چنين ديدند، دلشاد شدند و آسوده‏خاطر به ديار خود شتافتند.(108)

از آنچه نقل شد روشن مى‏شود كه وى در خانواده‏اش محبوب بود؛ به طورى‏كه در رثاى او شعر مى‏سرودند و براى پيدا كردن وى افرادى را به اين‏طرف و آن‏طرف گسيل مى‏كردند و براى فديه‏دادن و خريدن او به التماس مى‏افتادند.

اهميّت نَسَب در عرب

اگر كارى كه زياد بن عبيد و پسر وى، عبيداللّه بن زياد، براى به دست‏آوردن حَسَب و نَسَب انجام دادند دوباره مرور بشود، و معلوم گردد كه آنان براى يافتن حَسَب و نسب حاضر به ترك دين و كشتن امام حسين‏عليه السلام شدند آن‏گاه ارزش و قدر حَسَب و نسب روشن مى‏شود و آن‏گاه با صراحت مى‏توان اعلام كرد ما هنوز از درك اخلاق، روش و منش پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم عاجزيم و نمى‏دانيم او چگونه چنين عاشقانى را تربيت مى‏كرد.

زياد فرزند زنى به نام سميّه بود كه به فحشا شهرت داشت و به همين جهت معلوم نبود پدر زياد كيست. آيا نامش عُبيد است يا نام ديگرى دارد؟ زياد شخصى مسلمان و يكى از استانداران حضرت على‏عليه السلام بود، ولى چون نَسَب درستى نداشت، پيوسته از بى‏هويّتى خود رنج مى‏برد.

معاويه از اين نقطه ضعف استفاده كرد و به او گفت: اگر راه و روش خود را رها كنى و به طرف من بيايى، تو را به ابوسفيان ملحق مى‏كنم. زياد براى ملحق‏شدن به ابوسفيان و حَسَب پيداكردن حاضر شد حقّ را زير پا گذارد و به قيمت ترك مسير حقّ و پيوستن به معاويه، زياد بن ابى‏سفيان ناميده شود.(109) پس از قيام امام حسين‏عليه السلام، يزيد پسر معاويه، به عبيداللّه پسر زياد نامه نوشت كه يا اين غائله را پايان مى‏دهى و يا اين‏كه تو را به نَسَب اصلى خودت عبيد ملحق مى‏كنم.(110)

ابن زياد براى باقى ماندن بر حَسَب و نَسَب ابوسفيان، به آن جنايت بزرگ دست زد و حاضر شد امام حسين‏عليه السلام و يارانش را از دم تيغ بگذراند، تا بر نَسَب ابوسفيان باقى بماند.

به هر حال، حَسَب و نَسَب آن قدر براى مردم آن دوره مهم بود كه حتّى اعتقادات خود را در پاى آن فدا مى‏كردند و ننگِ كشتن فرزند پيامبر را مى‏خريدند. حفظ كردن نام پدران و اجداد و خواندن آن در جنگ‏ها و در ضمن اشعار، حكايت از اهميت نَسب مى‏كند.

حال، اخلاق پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و محبّت‏هاى او به برده‏اى مانند زيد چقدر و چگونه بوده است كه او بردگى نزد ايشان و بى‏حسب و نسب شدن را بر آزادى و حَسَب و نَسَب ترجيح مى‏دهد! آيا اين بر اثر تعاليم اسلام بود يا اخلاق نيكوى پيامبر اكرم، يا چيزى ديگر؟ به هر حال، نقش آورنده مكتب و صفات و ويژگى‏هاى او قابل تأمّل است.

از اشعارى كه زيد براى پدر و مادرش فرستاد، معلوم مى‏شود او شخصى فهيم و باعقل و ادراك قوى بوده است. بنابراين برگزيدن پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و ماندن نزد آن حضرت، از روى احساسات و يا سادگى نبوده است.

همچنين از جملاتى كه مقابل پدر و عمويش گفت، معلوم مى‏گردد واقعاً خصوصيات خوب و منحصر به فردى در حضرت ديده بود كه آن ويژگى‏ها بر همه‏چيز ترجيح داشت و با هيچ‏چيزى قابل تعويض نبود.

شمّه‏اى از بزرگوارى‏هاى حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در همين‏جا و در جريان فديه‏گرفتن براى زيد مشخص مى‏شود كه اشاره به آن خالى از لطف نيست.

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «او را مخيّر كنيد. اگر شما را برگزيد، از آنِ شما باشد و اگر مرا برگزيد، نزد من باشد.» از اين‏جمله روشن مى‏شود اگر زيد پدر و طايفه خود را برمى‏گزيد، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از آنان فديه نمى‏گرفت و بدون گرفتن چيزى زيد را به آنان تحويل مى‏داد. به همين جهت آنان بسيار خوشحال شدند و گفتند: «زيادتر از انصاف با ما برخورد كردى و احسان نمودى.»

وقتى زيد ماندن نزد حضرت را ترجيح داد، پيامبر تشخيص خوب زيد را بى‏پاسخ نگذاشت و در مقابل آن، چند احسان به او كرد: او را آزاد ساخت؛ او را در حضور جمعْ فرزند خود معرّفى كرد، به طورى كه از آن‏پس به او زيد بن محمّد گفته مى‏شد، تا در سال ششم هجرى آيه «اُدْعُوهُمْ لآبائِهِمْ»(111) فرمان داد آنان را به نام پدران اصلى بخوانند.

همچنين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم او را وارث خويش و خود را وارث او معرفى كرد، تا پسرخواندگى تشريفاتى نباشد، و اين حكم باقى بود تا اين‏كه آيه «وَ اوُلوُا الأَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ»(112) نازل شد.

ازدواج زينب با زيد

به عنوان نمونه‏اى ديگر از برخورد پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با زيد و محبّت به او مى‏توان از داستان ازدواج زينب با وى سخن به ميان‏آورد. زينب، دختر عمّه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بود. حضرت از وى براى ازدواج با زيد خواستگارى كرد، ولى زينب متمايل نبود، تا اين‏كه آيه «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ و رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً»(113)؛ «و هيچ‏مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و پيامبرش به كارى تصميم بگيرند، براى آنان اختيارى باشد و هركس خدا و رسولش را نافرمانى كند، قطعاً دچار گمراهى آشكارى گرديده است.» نازل شد و زينب به ازدواج راضى گشت.

از اين‏جا روشن مى‏شود پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به اين ازدواج اصرار داشت، به طورى‏كه آيه قرآن از آن به «قضى» (تصميم جدّى) تعبير مى‏كند. بنابراين در مى‏يابيم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم زياد به زيد علاقه‏مند بود كه بر چنين‏كارى تصميم جدّى گرفته بود. البتّه اين علاقه به تصميم خدا بود و مصلحت‏هايى داشت كه در توضيح ازدواج پيامبر با زينب گفته شد.

از ديگر محبّت‏هاى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به زيد، اين بود كه حضرت، امّ‏ايمن را براى همسرى او برگزيد. امّ‏ايمن كنيزى بود كه عبداللّه پدر گرامى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آزادش ساخت. نامش بَرَكة بود و حضانت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را بر عهده داشت.

وى از كسانى بود كه در همان اوايل به اسلام گرويد و در دو هجرت حبشه و مدينه شركت داشت. امّ‏ايمن زنى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به ديدنش مى‏رفت و از او در منزلش عيادت مى‏كرد. حضرت، چنين زن محبوب و داراى شخصيت را به ازدواج زيد درآورد و ثمره پربارى به نام اسامة بن زيد به وجود آمد كه هنگام وفات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم حدود هيجده سال داشت و حضرت او را به فرماندهى لشكرى كه به شام مى‏فرستاد، برگزيد و بزرگانى چون ابوبكر و عمر را از افراد اين لشكر قرار داد(114)؛ تا برترى او را بر ديگران نشان دهد.

نكته: وقتى زيد جوان بود و مى‏خواست براى اولين بار ازدواج كند، دايه خود بركه را كه در آن زمان بالاى پنجاه سال عمر داشت براى او برگزيد. زيرا اسامه هنگام وفات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم هيجده سال داشته پس پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در زمان تولّد اسامه – فرزند زيد و بركة – حدود چهل و پنچ سال داشته و شخصى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را حضانت مى‏كرده حتماً چند سالى عمرش از حضرت بيشتر بوده است. پس عمر بركه هنگام ازدواج با زيد بالاى پنجاه سال بوده است.

اما هنگامى كه زيد وارد مدينه شد و مى‏خواست همسر دوم انتخاب كند، حضرت، دختر عمه خود را كه دخترى جوان و از طايفه‏اى شريف بود براى او خواستگارى كرد.

اين كارهاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شايد به جهت شخصيت دادن به بردگان و موالى بوده و شايد به جهت خُرد كردن اعتبارات قبيله‏اى و غرورهاى كاذب بوده و شايد به جهت نياز زنان و مردان مهاجر به ازدواج بوده است.

به هر حال، آنچه مهم است اين كه از ديد حضرت كفو بودن از نظر جوانى و پيرى، قرشى و غير قرشى و… اعتبارى نداشته است.

محبّت‏هاى پيامبر(ص)

در اين‏جا بحث درباره زيد است، ولى برخوردهاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با امّ‏ايمن نيز بسيار راه‏گشاست، زيرا روشن مى‏سازد كه حضرت هر كسى را احترام مى‏كرد و گونه‏هاى مختلف لطف و محبّت را درباره آنان اعمال مى‏نمود؛ مثلاً با اين‏كه امّ‏ايمن كنيز آزادشده‏اى بيش نبود، ولى چون حضانت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را در كودكى به عهده گرفته بود، حضرت به ديدار او مى‏رفت و با او ديدار مى‏كرد.

اين سيره پس از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نيز جارى بود و ابوبكر و عمر او را در خانه‏اش زيارت مى‏كردند. حضرت‏صلى الله عليه وآله وسلم درباره او فرمود: «امّ‏ايمن بعد از مادرم، مادر من است.»(115)، پيداست علّت اين‏گونه برخوردها، از خودگذشتگى و كاردانى و تواضع است. ايجاد محبّت در دل افراد، بسته به مال فراوان و انفاق و بخشش نيست، بلكه مربوط به قلبى است كه مالامال از عشق به مردم باشد و در مناسبت‏هاى مختلف، در قول و عمل و مناسب با شخصيّت و روحيّاتِ هر كسى بروز كند.

وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در اوج قدرت و مقام مادى و معنوى با زنى چون امّ‏ايمن كه از او بزرگ‏تر است، چنين برخورد كند و به عيادت او برود و او را مادر خود بداند و وقتى با زيد چنين برخورد كند و به فكر انتخاب همسرى براى او باشد و آن‏گاه كه با پدر و عموى زيد مواجه شود، پيشنهاد مخيّر ساختن زيد را مطرح كند و زمانى كه لياقت اسامه را ببيند، او را به فرماندهى برگزيند و… اينها همه نمونه‏هايى از بزرگوارى و اخلاق نيكو است. كه ديگران را به سوى حضرت جلب مى‏كند.

  1. اَنَس بن مالك

نمونه ديگرى از اخلاق پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم برخورد او با اَنَس بن مالك است. وى حدود نُه سال در خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بود. درباره او ويژگى خاصّ يا مدحى از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نرسيده(116)، بلكه در كتاب‏هاى شيعه مذمّت‏هايى درباره او وارد شده است؛ مثلاً اين‏كه او كتمان شهادت كرد و به همين جهت مشمول نفرين حضرت على‏عليه السلام شد و به بَرَص مبتلا گرديد.(117)

او درباره اخلاق پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏گويد: «نُه سال به خدمت پيامبر اكرم مشغول بودم و هيچ‏گاه نگفت: “چرا چنين كردى؟” و هيچ‏گاه از من عيب‏جويى نكرد.»(118) او نقل مى‏كند:

رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم دو خوردنى داشت كه با يكى افطار مى‏كرد و ديگرى براى سحر بود، و گاه تنها يك خوردنى داشت كه يا شير بود و يا نانى بود كه در آب، نرم شده بود.

شبى افطار پيامبر را آماده كردم، ولى براى حضرت مانعى پيش آمده بود كه تأخير كرد. گمان كردم برخى از اصحاب، او را دعوت كرده‏اند. به همين‏جهت، پس از تأخير حضرت، غذا را خوردم. حضرت ساعتى پس از عشا وارد شد. از برخى همراهان پرسيدم: “آيا پيامبر در جايى افطار كرده و كسى او را دعوت كرده است؟”، گفتند: “نه.” در غم و اندوه فرو رفتم كه اگر پيامبر از من غذا بخواهد، چه جواب دهم؟ پيامبر شب را گرسنه به صبح رساند و فردا را روزه گرفت و از آن زمان تا حال هيچ‏گاه درباره آن شب از من سؤال نكرده است.(119)

بديهى است خوردن و آشاميدن ضرورى‏ترين نياز انسان‏هاست. حال اگر گرماى هواى مدينه و روزه‏دار بودن نيز بر آن اضافه شود، اين نياز چند برابر مى‏شود، ولى با اين‏حال حضرت از اَنَس نپرسيد غذايى دارد يا خير.

به عبارت ديگر، نه تنها حضرت او را توبيخ نكرد، حتّى گرسنگى و تشنگى خود را كتمان كرد و اين در زمانى است كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در مدينه حاكم است؛ چون خدمت‏گزارى انس در مدينه بوده است.

باز در اين‏جا سجيّه ديگرى از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم ظهور مى‏نمايد و آن رازنگهدارى و در عين حال باحيا بودن و عيب‏جويى نكردن است، كه انس را به شگفتى وا مى‏دارد.

نكته‏اى كه براى ما جالب مى‏نمايد غذاى ساده پيامبر است كه يا شير بود و يا نان خيسْ‏خورده، كه حضرت به يكى از اين دو اكتفا مى‏كرد.

در مورد ويژگى‏هاى اخلاقى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و نوع برخوردهاى وى سخن فراوان است؛ ولى همان‏طور كه قبلاً بيان شد، آنچه نقل مى‏شود، تنها به عنوان نمونه است.

  1. مرد يهودى و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم

حضرت على‏عليه السلام نقل مى‏كنند كه مردى يهودى از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم چند دينار طلبكار بود و از حضرت آنها را خواست. حضرت فرمود: «اى مرد يهودى! فعلاً پولى ندارم كه پرداخت كنم.» يهودى گفت: «حال كه چنين است، تو را رها نمى‏كنم تا بدهى خود را پرداخت كنى.» پيامبر فرمود: «[اشكالى ندارد] كنار تو مى‏نشينم.« حضرت آن‏جا نشست و همان‏جا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبح روز بعد را خواند. اصحاب پيامبر، يهودى را تهديد كردند و ترساندند. نگاه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به آنان افتاد و فرمود: «چه مى‏كنيد؟» گفتند: «اى رسول خدا! آخر اين يهودى تو را حبس كرده است!» پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «خداوند – عزّ و جلّ – مرا مبعوث نكرده است تا بر شخصى ذمّى و يا غير او ظلمى روا دارم.»

هنگامى‏كه مقدارى از روز گذشت، يهودى گفت: «اشهد أن لا إله الّا اللّه و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله.» و سپس افزود: «نيمى از مال من در راه خدا مصرف شود.»(120)

واقعاً عجيب است، نفس انسان وسوسه‏اش مى‏كند كه در سند يا دلالت اين‏گونه قصه‏ها خدشه كند، زيرا به هيچ نحو، با اخلاق و رفتار ما سازگار نيست. كدام مسؤول حكومتى يا حتى كدام عادى حاضر است پيامبر خدا را در محاصره خويش قرار دهد و يك شبانه‏روز او را معطل كند تا طلب خود را وصول كند؟!

اگر قرار باشد اخلاق پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را در جمله‏اى خلاصه كنيم، بهتر از اين كلام قرآن نخواهيم يافت: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظ القَلبِ لا نْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوكَّلْ عَلَى اللَّهِ إنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ»(121)؛ »پس به بركت رحمت الهى، با آنان مهربان و نرم‏خو شدى و اگر تندخو و سخت‏دل بودى، قطعاً از پيرامون تو پراكنده مى‏شدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كار[ها]با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى، بر خدا توكّل كن زيرا خداوند توكّل‏كنندگان را دوست دارد.«

از «فاء» در «فَبِما رَحْمَةٍ» معلوم مى‏شود كه اين آيه مرتبط به آيات قبل است كه مربوط به جنگ اُحُد و بى‏نظمى برخى و فرار برخى ديگر و كارشكنى گروه سوم است و نرم‏خويى و خوش‏اخلاقى و مهربانى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را با آنان ناشى از رحمت الهى مى‏داند و سپس با «لو» – حرف شرط امتناعى – مى‏فرمايد: «بر فرض محال اگر تو تندخو مى‏شدى، همه از گِردت پراكنده مى‏شدند.»

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از اين آيه دريافت – همچنان‏كه قبلاً همين‏طور بود – بايد با همگان حتّى اشخاص ضعيف‏الايمان و منافقان و فراريان از جنگ با نرم‏خويى و مهربانى برخورد كند. مهربانى حضرت با مرد يهودى مطابقِ مُفاد همين آيه است. به هر حال، اين آيه، تنها مربوط به برخورد در خانواده يا برخورد با برده و كنيز نيست، بلكه قبل از هرچيز، برخورد محبّت‏آميز با مخالفان را سفارش مى‏كند، و به دنبال آن مى‏فرمايد: در كارها نيز با آنان مشورت كن و از آنان نظر بخواه.

  1. سوء قصد زن يهودى و برخورد پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم

از اين مهم‏تر داستان پيرزن يهودى است كه تصميم گرفت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را سمّ دهد. از اين‏رو، گوسفندى را كشت و آن‏را به سمّ آلوده كرد و چون دانست پيامبر كتف گوسفند را بيشتر دوست دارد، در آن‏جا سمّ بيشترى ريخت و گوشت را براى پيامبر آورد.

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم لقمه‏اى در دهان گذاشت و فوراً آن‏را بيرون انداخت و فرمود: »اين گوشت مى‏گويد من مسمومم.» بشر بن براء از آن گوشت لقمه‏اى خورد و در اثر آن جان داد. زن يهودى را حاضر كردند. حضرت از وى پرسيد: «چرا چنين كردى؟» گفت: «فكر كردم اگر پيامبر خدا باشد، سمّ به او ضررى نخواهد رساند و اگر مَلِك و پادشاه باشد، مردم را از دست او راحت كرده‏ام.» پيامبر از وى درگذشت و او را عفو كرد.(122)

اين خبر سندهاى گوناگونى دارد و مى‏توان بر آن ادّعاى تواتر كرد. امّا آنچه در اين‏جا و از بُعد اخلاقى مهم است، اين است كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در اوج قدرت و پيروزى بر يهوديان خيبر زنى را عفو مى‏كند كه كمر به قتل آن حضرت بسته و توطئه خود را عملى كرده است و در ظاهرِ شرع، همه دليل‏ها بر جواز، بلكه بر وجوب قتل آن زن دلالت مى‏كند.

اينها نمونه‏هايى از بزرگوارى‏ها و كرامت‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در برخورد با افرادِ جامعه است.

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در مهربانى و لطف و عطوفت به مردم، گوى سبقت را از همگان ربوده بود؛ به گونه‏اى كه خداوند او را با دو وصف از اوصاف خود ستود و فرمود: «لَقَدْ جائَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُم عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُم بَالمُؤمنينَ رَؤوفٌ رَحيمٌ»(123)؛ «قطعاً براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه به سختى و رنج‏افتادن شما بر او دشوار است و به [هدايت]شما حريص و نسبت به مؤمنان، دلسوز و مهربان است.»

مرحوم طبرسى در مجمع‏البيان مى‏نويسد:

برخى از پيشينيان گفته‏اند: خداوند براى هيچ‏يك از اوليا و يا انبيائش بين دو اسم از اسمائش جمع نكرده است، مگر براى پيامبر ما حضرت محمّد كه فرمود: «بالمؤمنين رؤوفٌ رحيم»، و خداوند درباره خودش فرمود: «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَحِيمٌ»(125).(124)

او از بين مردم و از آنان بود. با دردها و گرفتارى‏ها و جهالت‏هاى آنان آشنا بود و بر او بسيار گران مى‏نمود كه مردم در سختى و رنج باشند. به همين‏جهت، تمام وقت خود را با تمامى امكانات، صرف هدايت آنان مى‏كرد و لغزش‏هاى كوچك و بزرگ آنان را مى‏بخشود و از توطئه‏گرانى كه چندين مرتبه نقشه قتل او را كشيدند، در گذشت و نه تنها زن يهودى را عقوبت نكرد، بلكه اجازه نداد نام توطئه‏گرانى كه تصميم داشتند شتر حضرت را در گردنه كوه بترسانند و به اين‏گونه حضرت را نابود كنند، بر كسى مشخص شود.(126)

اكنون در جهان مرسوم است كه سازمان‏هاى مخوف اطّلاعاتى و امنيّتى با احتمال توطئه عليه شخص اوّل مملكت، افراد فراوانى را دستگير مى‏كنند و تحت انواع شكنجه‏ها قرار مى‏دهند. وقتى چنين وضعى را با حالات و خصال پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مقايسه كنيم، آن‏گاه عظمت كار پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم روشن‏تر مى‏گردد.

وقتى در فقه مى‏خوانيم: كسى كه به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم دشنام دهد، بايد كشته شود، به طريق اَولى سم‏دهنده پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و قاتل ايشان بايد كشته شود، ولى با اين‏حال، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آنان را عفو مى‏كند، تا برترى عفو و بخشش را بر اجراى قانون به نمايش بگذارد؛ خصوصاً هنگامى‏كه حقِّ شخصى باشد و صاحبِ حقّ، داراى منصب و پُستى اجتماعى باشد كه عملش بتواند براى ديگران الگو شود.

اين‏گونه برخوردها از سوى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم معيارهاى خوبى براى تشخيص رهبران واقعى اسلامى از ديگران است.

در ادامه مى‏خواهيم برخوردهاى چنين پيامبرى را – كه شمّه‏اى از اخلاق او گذشت – در درون خانه با همسرانش مورد بررسى قرار دهيم، تا از او درس زندگى بياموزيم و به لطف خدا بتوانيم بسيارى از مشكلات خود و خانواده‏هايمان را حلّ و فصل نماييم.

او با اخلاق نيكوى خود توانست با همسرانى كه برخى از نظر سنّ و سال با او تناسب نداشتند و يا از نظر روحيّات و ظرفيت‏ها، و يا از نظر فهم و درك امور شخصى و اجتماعى با او هم‏افق نبودند، بلكه تفاوت بسيارى داشتند، زندگى مسالمت‏آميز و همراه با محبّت و خوشى داشته باشد؛ به‏گونه‏اى كه همه آنان بودنِ با پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را بر هرچيز ترجيح مى‏دادند؛ در حالى‏كه در خانه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از امكانات مادى و مال و متاع دنيا و نيز موقعيت اجتماعى و اميد به آينده‏اى سرشار از نعمت، خبرى نبود، چون آنان موظّف بودند در خانه و در وراى حجاب باقى بمانند و پس از فوت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شوهر نكنند.

باز اين چنين نبود كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بيشتر وقتش را صرف همسران خويش و گفتگو با آنان يا صرف نشست و برخاست با آنان كند، زيرا حضرت افزون بر تبليغ رسالت و پيامدهاى فراوان آن، رهبرى مسلمانان را نيز به عهده داشت و حاكميت بر شهرى چون مدينه با توجّه به بافت قبيله‏اى آن بسيار وقت‏گير بود. افزون بر اينها عبادت‏هاى زيادى كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم واجب بود، وقت ايشان را مى‏گرفت.

به هر حال، جان سخن اين است كه او با امكانات و وقت كم، در سايه اخلاق خوب بر مشكلات فراوان فايق آمد، ولى در زمان ما بسيارى از پيروان آن حضرت پيوسته با مشكلات خانوادگى زيادى مواجهند، با اين‏كه در اين زمان امكانات و فرصت براى نشستن و گفتگو با خانواده بيشتر است. تنها مشكلى كه وجود دارد، نداشتن يا نبود شمّه‏اى از اخلاق پيامبر است.

تمام سعى و كوشش نوشته حاضر اين است كه با بيان انواع سازگارى‏هاى حضرت با همسران، همگان را به فراگيرى راه زندگى از اين الگوى برتر رهنمون باشد. اميد كه زندگى‏ها شيرين‏تر و آمار طلاق و جدايى‏ها كمتر شود و نزاع‏هاى خانوادگى كاهش يابد و بچه‏هايى خوب و شايسته در كانون گرم و پرمحبّت خانواده تربيت شوند.

ب. برخوردهاى پيامبر با همسران

در بخش پيشين به بيان اخلاق و صفات پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در برخورد با مردم پرداختيم و روش و منش ايشان را ذكر كرديم. اكنون به بيان سلوك و كردار پيامبر در خانه مى‏پردازيم، تا با شيوه‏هاى سازگارى و مداراى آن حضرت آشنا شويم.

رعايت عدالت

يكى از ويژگى‏هاى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم رعايت مساوات بين همسران خود بود كه به مواردى از آن اشاره مى‏شود:

الف. پيامبر مهريه هريك از زنانش را چهارصد درهم قرار داد (مهر السنّة) و فرقى بين عايشه، حفصه، امّ‏سلمه، سوده، ميمونه، زينب دختر جحش و زينب دختر خزيمة نگذاشت(127) و ملاحظاتى از قبيل قرشى و غير قرشى، جوان و غير جوان، بيوه و غير بيوه و امثال آن‏را در مهريه دخالت نداد. اين تساوى حتماً اثر مثبت خود را در ذهن زنان مى‏گذارد تا خود را از نظر شخصيت و ساير امور همانند يكديگر ببينند. اگر يكى از آنها ويژگى خاصّ يا وضعيت ويژه‏اى داشت، در آن وضعيت، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به نحو ديگرى جبران فعاليت و ويژگى او را مى‏كرد و با زبان يا عمل به گونه‏اى رفتار مى‏نمود كه تساوى و برابرى، برترى شخصى را از بين نبرد، كه به مواردى از آن در آينده اشاره خواهد شد.

موارد استثنا

علىرغم اين‏كه هفت‏تن از همسران، داراى مهريه مساوى بودند، ولى براى صفيّه و جويريه چنين مهريه‏اى ذكر نشده است. شايد به اين‏جهت كه صفيه اسيرى بود كه به اسارت در آمد و حضرت او را براى خود انتخاب (اصطفا) كرد و به اين‏گونه افراد مهريه‏اى تعلق نمى‏گيرد و در واقع آزادى او مهريه‏اش بوده است. جويريه هم اسيرى بود كه سهم ثابت بن قيس انصارى شد و با او قرارداد نوشت كه در مقابل پرداخت پول به عنوان «مال‏الكتابة» آزاد شود. وى براى تهيه پول نزد پيامبر آمد و حضرت فرمود: «آيا بهتر از آن‏را نمى‏خواهى؟» پرسيد: «بهتر كدام است؟» فرمود: « مال‏الكتابه‏ات را پرداخت كنم و با تو ازدواج كنم؟» گفت: «آرى» و رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مال‏الكتابه را پرداخت و با او ازدواج كرد.(128)

به گمان قوى، مال‏الكتابه بيش از چهارصد درهم بوده كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آن‏را پرداخت كرده است زيرا جويريه مالى نداشت، امّا پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آن‏را به عنوان مهريّه قرار نداد تا او را بر ديگران برترى بخشيده باشد.

همسر ديگرى كه مهريه‏اش با ديگران تفاوت داشت، امّ‏حبيبه دختر ابوسفيان بود. او همراه شوهر خود به حبشه رفت و در آن‏جا شوهرش نصرانى شد. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نجاشى را وكيل كرد، تا او را به ازدواج حضرت درآورد و مهريه او چهارصد دينار بود.(129)

از سيره ابن‏هشام و كامل ابن اثير معلوم نمى‏شود چه كسى اين مهريه را مشخص كرده است، ولى ابن عبدالبر در استيعاب تصريح مى‏كند: اين مقدار مهريه را نجاشى مشخص كرده است.(130) بنابراين اشكالى از اين ناحيه بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم وارد نيست. اگرچه حتّى بر فرض اين‏كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اين مهريّه را مشخص كرده باشد، باز اشكالى وارد نيست؛ زيرا امّ‏حبيبه در حبشه بود و علاوه بر مهريه نياز به نفقه هم داشت؛ پس مى‏توان مقدار اضافه را به حساب نفقه و براى تأمين هزينه زندگى‏اش گذاشت؛ چون هزينه زندگى به عهده شوهر است و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز بايد آن‏را مى‏پرداخت.

ب. علاوه بر مهريه، از نظر نفقه و هزينه زندگى نيز پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم رعايت برابرى و تساوى را مى‏كرد؛ مثلاً پس از فتح خيبر به هركدام – طبق قول واقدى – صد وَسْق (هشتاد وَسْق خرما و بيست وسق جو) پرداخت.(131)

ابن‏هشام در اين‏باره مى‏گويد: «و قُسِّم لَهُنَّ مِئَةُ وَسْقٍ وَ ثَمانينَ وَسْقاً»(132)، كه معلوم نيست آيا به برخى صد و به برخى هشتاد وَسق داده و يا به هر كدام مجموعاً صد وسق داده كه هشتادتاى آن از يك جنس و بقيه از جنس ديگرى بوده است، تا با عبارت مغازى تطبيق كند، و يا به هركدام صد و هشتاد وسق داده است.

احتمال اخير درست نيست، چون در اين صورت كلمه وسق در عبارت زايد مى‏شود. احتمال اوّل نيز درست نيست، زيرا در اين صورت بايد تفصيل مى‏داد به كدام‏يك هشتاد و به كدام‏يك صد وسق داده است؛ همان‏طور كه او و واقدى درباره سهم ديگران تفصيل داده‏اند. بنابراين احتمال وسط صحيح‏تر است. به هر حال، واقدى كه داستان و حوادث جنگ‏ها را نوشته، بيان مى‏كند كه پيامبر سهم آنان را به طور متساوى پرداخت.

هر وَسق، شصت صاع است(133) و صاع تقريباً سه كيلوگرم است. در نتيجه سهم هر زن هيجده تُن مى‏شود كه رقم نسبتاً بالايى است، ولى احتمال دارد صاع و وسق معانى ديگرى نيز داشته باشد.

ج. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در ساير امور نيز رعايت تساوى و برابرى را مى‏كرد؛ مثلاً صبحگاهان، پس از نماز به حجره يكايك همسرانش سر مى‏زد و از آنان احوال‏پرسى مى‏كرد.

د. او هر شب در اتاق يكى از آنان به سر مى‏برد و تساوى را كاملاً رعايت مى‏كرد؛ حتّى در دوران بيمارى‏اى كه به وفاتش منجر شد، رعايت تساوى را مى‏كرد، تا اين‏كه بيمارى بر او سخت شد و طبق نقلى، از همسرانش اجازه خواست تا در اتاق عايشه بماند.(134)

شايد ماندن در خانه عايشه به اين‏جهت بود كه او جوان‏تر بود ومى‏توانست از عهده كارهاى منزل و مداواى حضرت برآيد، و شايد جهات ديگرى داشته كه بعداً مورد اشاره واقع خواهد شد.(135)

ه. پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم حتّى در سفرها و جنگ‏ها رعايت تساوى را مى‏نمود و پيوسته قرعه مى‏كشيد و طبق آن يكى از زنان را همراه خود مى‏برد. شايان ذكر است چون زمان و مدّت غزوه‏ها معلوم نبود، راهى بهتر از قرعه‏كشيدن براى رعايت عدالت و برابرى وجود نداشت.

جالب است بدانيم اين همه اصرار بر تساوى و برابرى بين همسران و حتّى اجازه‏خواستن از آنان در برخى موارد، از كسى سر مى‏زند كه خداوند به او اجازه داده است كه نوبت هركدام را خواست به تأخير اندازد

«تُرْجي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّن عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ ذلِكَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَ يَرضَيْنَ بِما ءاتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ»(136)؛

نوبت هركدام از زن‏ها را كه مى‏خواهى، به تأخير انداز و هركدام را كه خواهى، پيش خود جاى ده. بر تو باكى نيست كه هركدام را كه ترك كرده‏اى، ]دوباره[ طلب كنى. اين نزديك‏تر است براى اين‏كه چشمانشان روشن گردد و دلتنگ نشوند و همگى به آنچه به آنان داده‏اى، خشنود شوند.

اين اختيارات را خود همسران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به او دادند. هنگامى‏كه او آنان را – طبق دستور و ارشاد خداوند – بين ماندن و تحمّل زندگى ساده پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و بين طلاق مخيّر ساخت، همگى ماندن نزد آن حضرت را با هر شرايطى كه پيامبر صلاح بداند، قبول كردند. آيات 28 و 29 سوره احزاب همين واقعه را بازگو مى‏كند. بنابراين رعايت نكردن تساوى، اجحافى در حقّ زنان نبود، بلكه همگى آن‏را قبول كرده بودند و آيه قرآن نيز بر اين مطلب تصريح دارد، ولى با اين‏حال پيامبر تمام سعى خود را براى رعايت تساوى و عدالت، به كار مى‏برد.(137)

حتّى پيامبر اكرم در حال احرام نيز رعايت مساوات را مى‏كرد و هر شب را نزد يكى از آنان به سر مى‏برد. اگرچه بهره‏گيرى جنسى در حال احرام حرام است، ولى منافاتى با رعايت تساوى و همنشينى با آنان نداشت.

پيروان غير پيرو

افراد و اشخاصى كه ازدواج‏هاى متعدّد مى‏كنند و خود را مسلمان و پيرو دين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏دانند، بايد بررسى كنند كه برخوردها و كارهاى آنان تا چه حدّى با برنامه‏ها و اعمال و رفتار و برخوردهاى آن حضرت سازگار است.

اگر شخصى ببيند كه جوان بودن يك زن يا خوش‏سخن و زيبابودن او، وى را از ديگر همسرانش غافل كرده و در امور زندگى رعايت مساوات را نمى‏كند، بداند او از راه و روش پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بسيار فاصله دارد و حقّ ازدواج متعدّد را ندارد زيرا قرآن مى‏فرمايد: «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ وَ إِنْ خَفْتُم اَلّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»(138)؛ «با هرچه از زنان كه مورد پسندتان واقع شود، ازدواج كنيد؛ دوتا، سه‏تا، چهارتا، پس اگر بيم داريد كه به عدالت رفتار نكنيد، به يك زن اكتفا كنيد.»

روشن است در آيه، ازدواج با بيش از يك زن مشروط به رعايت عدالت است و حتّى در صورت ترس از اين‏كه نتواند عدالت را برقرار كند، بايد به يك همسر اكتفا كند.

از اين‏جا روشن مى‏شود كه كسانى كه ازدواج‏هاى متعدّد مى‏كنند و تنها در تعدّد ازدواج، خود را پيرو سنّت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏دانند، امّا در حقوق همسران به عدالت رفتار نمى‏كنند، چقدر از قرآن و از سنّت او دور هستند و در واقع پيروان غير پيرو هستند. ازدواج‏هاى متعدّد سزاوار شخصى است كه خود را امتحان كرده باشد و بداند حوادث و حالات، او را تغيير نمى‏دهد و از عدالت باز نمى‏دارد.

محدوده رعايت عدالت بين همسران

البتّه خداوند ضعف و سستى ما را مى‏دانست كه نمى‏توانيم بين زنان به عدالت رفتار كنيم؛ از اين‏رو، ما را از كاملاً متمايل شدن به يك‏سو نهى كرده و فرموده است:

«وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً»(139)؛

و شما هرگز نمى‏توانيد ميان زنان به عدالت (رفتار) كنيد، هرچند [بر عدالت]حريص باشيد. پس به يك‏طرف يكسره تمايل نورزيد، تا آن [زن ديگر]را سرگشته [و بلاتكليف] رها كنيد و اگر سازگارى نماييد و پرهيزگارى كنيد، يقيناً خدا آمرزنده مهربان است.

از «و لو حرصتم» (هرچند تمايل شديد به رعايت عدالت داشته باشيد) معلوم مى‏گردد كه مراد از عدالت در «و لن تستطيعوا أن تعدلوا»، عدالتى است كه از اختيار و توان آدمى خارج است. پس مى‏توان گفت: مراد از آن، عدالت در مودّت و محبّت است كه از امور قلبى است و اختيارى نيست.(140) بنابراين محدوده رعايت عدالت، كارها و اعمال و رفتارهاى ظاهرى است، ولى در مودّت و دوستى ممكن است برخى محبوب‏تر از برخى ديگر باشند.

خلاصه گفتار آن‏كه مردانى كه قدرت برقرارى عدالت ظاهرى بين زنان را ندارند و مال و امكانات خود را در اختيار برخى از همسران مى‏گذارند و بيشتر اوقات خود را با يكى از آنان سپرى مى‏كنند، حقّ ازدواج متعدّد را ندارند و در واقع از تعدّد زوجات مطرح شده در قرآن يا در سنّت نبوى، سوء استفاده مى‏كنند؛ نه استفاده درست و بهينه.

رعايت روحيّه هريك از همسران

از ديگر ويژگى‏هاى پيامبر كه محبّت همسرانش را به همراه داشت، رعايت روحيات آنان و ابراز علاقه به تمامى آنان مناسب با شأن هريك بود؛ به طورى‏كه هيچ‏كدام احساس نمى‏كرد ديگرى نزد پيامبر محبوب‏تر از او است؛ مثلاً وقتى مى‏ديد عايشه زن جوانى است كه دوست دارد محبوب شوهر خود باشد، با الفاظى نظير «كلِّمينى يا حميرا» (اى حميرا! با من سخن بگو) محبّت او را به خود جلب مى‏كرد. هنگامى با امّ‏سلمه كه داراى فرزندانى بود و بچّه‏هايش را نيز بسيار دوست مى‏داشت، مواجه مى‏شد، احوال آنان را مى‏پرسيد و بر آنان اسم جديدى مى‏گذاشت كه نشانه اعتنا به آنان بود؛ مثلاً او دختر كوچكى داشت كه نامش زينب بود و پيامبر او را زُناب صدا مى‏زد و مى‏پرسيد: «زناب كجاست؟»

يا وقتى در حجّةالوداع شتر صفيه از رفتن ايستاد و صفيه از شدّت ناراحتى گريه كرد، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با دست خود اشك‏هايش را پاك كرد و او را دلدارى داد و دستور داد قافله همان‏جا فرود آيد، در حالى‏كه تصميم به فرودآمدن در آن مكان نداشت.(141)

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به خاطر اهانت زينب بنت جحش به صفيه، مدّتى با او قطع رابطه كرد، ولى پس از اين‏كه زينب از كار خود پشيمان شد، به غرفه او رفت و بستر او را مرتب كرد(142) و اين‏گونه محبّت خود را به وى ابراز نمود.

وقتى به برّة دختر حارث از بنى‏المصطلق كه در جنگ اسير شده بود، پيشنهاد ازدواج داد و او با خوشحالى پذيرفت، اسم او را جويريه نهاد(143) و با اين كارها محبّت او را كاملاً به خود جذب كرد.

روزى از روزها پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بر جويريه گذر كرد و ديد مشغول عبادت است. پس از حدود نصف روز بر او گذر كرد و باز ديد مشغول عبادت است، فرمود: «آيا مى‏خواهى كلماتى به تو تعليم دهم تا آنها را بگويى؟» سپس به او ياد داد هريك از اين اذكار را سه مرتبه بگويد: «سبحان اللّه عَدد خلقه، سُبحان اللّه رضى نَفسه، سبحان اللّه زِنَةَ عرشِه، سُبحان اللّه مِدادَ كلِماتِه.(144)»

در نزاع و اختلاف‏هايى كه بين حفصه و پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم وجود داشت و پيش‏تر اشاره شد؛ حضرت به او فرمود: آيا مى‏خواهى داورى بين ما قضاوت كند؟ و وقتى حفصه به داورى تن داد. حضرت به دنبال عمر بن خطاب (پدر حفصه) فرستاد. هنگامى كه عمر وارد شد، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به حفصه فرمود: مطالبت را بگو. حفصه گفت: تو بگو ولى راست بگو.

عمر از همين يك حرف ناراحت شد و حفصه را كتك زد و گفت: اى دشمن خدا، پيامبر غير حق نمى‏گويد. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از كتك‏كارى عمر جلوگيرى كرد، ولى عمر گفت: «سوگند به كسى كه او را مبعوث ساخت، اگر مجلس او نبود و او مرا منع نمى‏كرد، آن قدر ترا مى‏زدم تا بميرى.»(145)

به هر حال، وقتى حفصه مى‏بيند داور، پدر اوست، كه طبيعتاً بايد رعايت جانب او را بكند و در آن مجلس نيز پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از حفصه گله و يا شكايتى نمى‏كند، ولى لحن سخن خود حفصه، آن قدر گزنده است كه باعث مى‏شود از داور (پدر خودش) كتك بخورد و به دشمنى با خدا متّهم شود و باز مهر و محبّت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم است كه او را از دست پدرش نجات مى‏دهد، با تمام وجود مى‏يابد كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بسيار بيشتر از پدر، به او مهربان است و بدى‏هاى او را تحمل مى‏كند و عكس العملى نشان نمى‏دهد.

باز وقتى حفصه مى‏فهمد كه پدرش حتى براى شوهر پيدا كردن براى او دچار مشكل بود و به دوست قديمى خود، ابوبكر، پيشنهاد ازدواج با حفصه را مى‏دهد و ابوبكر روى مى‏گرداند، به عثمان پيشنهاد مى‏كند و او مى‏گويد فعلاً قصد ازدواج ندارم، و عمر ناراحت و عصبانى شكايت آنان را نزد پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏برد، آن‏گاه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با جمله‏اى زيبا، ناراحتى عمر را از بين مى‏برد و مى‏فرمايد: «يتزوج حفصة من هو خير من عثمان و يتزوج عثمان من هى خير من حفصة»(146) شخصى كه بهتر از عثمان است با حفصه ازدواج مى‏كند، و عثمان نيز با همسرى بهتر از حفصه ازدواج مى‏كند؛ سپس پيامبر اكرم با حفصه ازدواج كرد و به ناراحتى عمر پايان داد و عثمان نيز با ام‏كلثوم دختر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم ازدواج كرد؛ در اين هنگام، حفصه باز مى‏يابد كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، بهترين و باكرامت‏ترين افراد است.

اين‏كه چرا كسى حاضر نمى‏شد حفصه را به همسرى بپذيرد، بحث ديگرى است كه نمى‏خواهيم به آن بپردازيم، و به آنچه پيش از اين (ص 77) به اجمال بيان كرديم بسنده مى‏كنيم ولى آنچه مهم است اين كه، وقتى حفصه و عمر اين همه بزرگوارى و محبّت را از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏بينند، شگفت‏زده مى‏شوند و به همين جهت وقتى حفصه با پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نزاع‏ها و تندى‏هاى زيادى كرد و شايع شد كه حضرت، او را طلاق داده است، عمر بر سر خود خاك ريخت و گفت: «ما يعبأ الله بعمر و ابنته بعدها»(147)؛ «بعد از اين طلاق، ديگر، خدا به عمر و دخترش اعتنايى نمى‏كند.»

به هر حال، از مجموع كلمات و رفتارى كه از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نقل شد و در لابه‏لاى كتاب‏هاى روايى و تفسيرى نمونه‏هاى ديگر آن‏را مى‏توان پيدا كرد، فهميده مى‏شود اين برخوردها سبب جذب قلوب آنان مى‏شد.

البتّه اين برخوردها در آن زمان براى زنان بسيار مهم بود، زيرا آن زمان نزديك به جاهليت بود كه زنان را يا مى‏كشتند و يا با آنان به گونه حيوان رفتار مى‏كردند و آنان را در ايّام عادت از خانه بيرون مى‏كردند، و مانند ساير اموال ميّت به ارث مى‏بردند، و نيز با زنان مشورت نمى‏شد و كسى به سخن آنان گوش نمى‏داد و… كه آيات قرآن مقدارى از اين برخوردها را بيان كرده است.

از سويى، تحمّل اين برخوردها براى جامعه آن روز بسيار سخت بود، زيرا جامعه قبول نمى‏كرد مردى به همسرش شخصيت اجتماعى دهد، به سخنان او گوش دهد، به او محبّت كند و حتّى اجازه دهد زن با او قهر كند و به تندى با وى سخن بگويد!

برخى افراد، نظير عمر، منشأ همه گرفتارى‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از سوى همسرانش را برخوردهاى خود حضرت مى‏دانستند و معتقد بودند اگر همان‏طور كه آنان با زنانشان رفتار مى‏كردند، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز رفتار مى‏كرد، زنان جسور نمى‏شدند و علاوه بر آن زنان آنان نيز جرأت نمى‏كردند روى حرف مردان حرف بزنند.(148) در مقابل همه اين حرف‏ها، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تبسّم مى‏كرد و شايد با اين تبسّم، بر ساده‏انديشى برخى تأسّف مى‏خورد و هدفش و راهش را كه در جاهاى ديگر با صراحت بيان كرده، در درون خود زمزمه مى‏كرد كه:

   من نيامده‏ام تا با قهر و غلبه و قدرت نظامى و زور بر ديگران برترى يابم و حكومت كنم. من نيامده‏ام تا ديگران از من بترسند و همسرم در خانه به خاطر ترس از كتك يا ترس از طلاق از من اطاعت كند؛ بلكه آمده‏ام خِرَد انسان‏ها را پرورش دهم و به آنان بياموزم كه خودشان آزادانه راه حقّ را بيابند و در آن گام نهند. بنابراين اگر صد بار ديگر حفصه، عايشه و… ناسازگارى كنند، آنان را با زور تسليم نخواهم كرد؛ همان‏طور كه حضرت نوح و حضرت لوط همسرانشان را با زور به راه حقّ نكشاندند؛ زيرا «لا اكراه فى الدين»(149)، اصلى مسلّم و غير قابل تشكيك است.

   اگر خدا مى‏خواست از راه زور و جبر همگان را هدايت كند، چنين مى‏كرد، ولى او خواست مردم اختيار داشته باشند. خدا راه را از چاه براى آنها بيان كرد، تا هر كسى هر مسيرى را خواست، انتخاب كند. «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما اَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ»(150)؛ «و اگر خدا مى‏خواست، آنان شرك نمى‏آوردند و ما تو را برايشان نگهبان نكرده‏ايم و تو وكيل [صاحب اختيار] آنان نيستى»؛ و در جاى ديگر فرمود: «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ× لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ»(151)؛ «پس تذكر ده، كه تو تنها تذكردهنده‏اى و بر آنان تسلطى ندارى.» و درباره مردم فرمود: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ»(152)؛ «به آنان بگو: حقّ از جانب پروردگار است. پس هر كه بخواهد، ايمان بياورد و هر كس بخواهد، كافر شود.» و فرمود: «إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِراً و إِمّا كَفُوراً»(153)؛ «ما راه را به او نموديم؛ يا سپاسگزار خواهد بود و يا ناسپاس.» بنابراين با سخن و عمل و با گفتار و كردار بايد مردم را به راه راست هدايت كرد.

روش و منش پيامبر چنين بود. او مى‏خواست همه مردم و از جمله همسرانش را به اين طريق به راه راست هدايت كند و با خود سازگار سازد و به آنها اخلاق اسلامى بياموزد. قهر و غلبه و زور در اين‏گونه موارد تأثيرى ندارد.

نكته‏اى كه در پايان اين قسمت بيانش خالى از لطف نيست، اين است كه حوادث را بايد در محدوده زمانى و مكانى خود بررسى كرد؛ يعنى وضع محيطى، اجتماعى و… را در نظر گرفت؛ مثلاً ازدواج با حفصه، پاك‏كردن اشك چشم صفيّه با دست مبارك خويش، سواركردن او بر مركب خويش و دل‏جويى از وى و… ممكن است امروزه امورى عادى جلوه كند، ولى اگر دقت كنيم كه اين كارها در زمانى اتفاق افتاده كه به زن به عنوان موجودى پست نگاه مى‏شد و مردان آن روزگار به طور كلّى از چنين كارهايى سر باز مى‏زدند، ارزش اين كارها بيشتر روشن خواهد شد.

مدارا كردن

ويژگى ديگر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مدارا كردن با همسران و عفو و گذشت از اشتباهات آنان بود. گاهى خطاهاى همسران، تجاوز به حقوق پيامبر بود. در اين صورت حضرت حتّى بدون يادآورى به آنان، از كنار اين قضيه مى‏گذشت و آنان متوجّه اشتباه خود مى‏شدند و سرافكنده مى‏گشتند.

گاه خطاها و اشتباهات آنان در امور مربوط به ديگران بود، كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با گفتار و كردارى مناسب، آنان را متوجّه مى‏كرد و اگر اشتباه آنان ناشى از جهالت بود، با بيانى خوش، اين نقيصه را برطرف مى‏كرد، زيرا تبليغ احكام و هدايت انسان‏ها يكى از وظايف انبياست.

رجوع به بيشتر نمونه‏هاى مطرح‏شده مى‏تواند دليل خوبى براى اين ويژگى باشد؛ مثلاً وقتى عايشه به ايشان گفت: «دهانت بوى مغافير مى‏دهد، آيا مغافير خورده‏اى؟» حضرت فرمود: «خير. نزد زينب شربت عسل خورده‏ام.» حضرت هيچ تحقيقى نكرد كه آيا وى راست مى‏گويد يا نقشه‏اى كشيده، بلكه با سخت‏گيرى بر خود و محروم‏ساختن خود از خوردن عسل، مشكل را حل كرد و سوگند ياد كرد ديگر از آن ننوشد.

يا هنگامى كه حفصه، از بودن پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با ماريه برآشفت و نزاع به پا كرد و مشكلات فراوان به وجود آورد، به او نفرمود: تو چنين حقّى ندارى، زيرا خودت در آن روزى كه من طبق فرمان خداوند تو و ساير همسرانم را بين ماندن و با زندگى ساده ساختن، و يا طلاق‏گرفتن مخيّر ساختم(154)، اوّلى را اختيار كردى! و باز نفرمود: آيه قرآن به من اختيار داده كه نوبت هركدام از زنان را خواستم، به تأخير بيندازم و هركدام را خواستم، مقدّم بدارم.(155) حضرت بدون استفاده از حقّ قانونى خود و يا اشاره به ناسازگارى‏هاى برخى همسران، از تمامى اين امور با كمال بزرگوارى گذشت.

مدارا، خويشتن‏دارى، كرامت و بزرگوارى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در سومين شأن نزول مطرح شده ذيل آيات اول سوره تحريم بروز و ظهور بيشترى دارد و هر انسانى را شگفت‏زده مى‏كند و همگان را در مقابل اين چنين چشم‏پوشى‏ها و تغافل‏ها به خضوع مى‏كشاند.

سومين شأن نزول اين گونه است: حفصه پس از اين‏كه فهميد ماريه نزد پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بوده، به ناسازگارى و داد و فرياد پرداخت و سوگند پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مبنى بر تحريم ماريه نيز اثر نكرد و او بى‏فرزند بودن خود و حق شوهر نداشتن بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و نداشتن آينده‏اى مشخص را بهانه كرد و به هيچ نحو آرام نگرفت. حضرت نيز بزرگوارى كرد و از هيچ كدام از حقوق الهى و اختياراتى كه زنانش به او داده بودند استفاده نكرد، بلكه تنها با بيان يك راز، يك خبر غيبى (به حكومت رسيدن ابوبكر و عمر پس از وفات خويش) در صدد برآمد كه به او بفهماند وضع زندگى او و ساير همسران پس از وفات وى بدتر نمى‏شود، بلكه بهتر نيز مى‏شود. امّا حفصه اين راز را با عايشه در ميان گذاشت.

تا اينجاى داستان، مورد اتفاق شيعه و سنّى است و همگى قبول دارند، و مداراى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با همسرانش روشن مى‏شود؛ ولى به نظر مى‏رسد و همچنين از آيات قرآن برمى‏آيد كه مسأله از اين حد نيز بالاتر بوده است. چون از يك طرف قرآن به حفصه و عايشه مى‏فرمايد: «فقد صغت قلوبكما؛» «واقعاً شما دو زن دلهايتان انحراف پيدا كرده است.» و از طرف ديگر مى‏فرمايد: «و ان تظاهرا عليه فان الله مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير»(156)؛ «و اگر شما دو زن عليه او يكديگر را يارى دهيد، خدا سرپرست اوست و جبريل و صالح مؤمنان و فرشتگان نيز ياور اويند.»

اين مطلب روشن مى‏سازد كه پشت پرده افشاى راز، امور ديگرى در حال شكل‏گيرى بوده كه اين دو زن يكديگر را در آن رابطه يارى مى‏كرده‏اند و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز نياز به يارى داشته است.

از سوى ديگر، تناسب حكم و موضوع، و جزا و عمل نيز اقتضا مى‏كند كه مسايل خاص ديگرى نيز در كار باشد، زيرا يك افشاى راز، چنين توبيخ غلاظ و شدادى را به همراه ندارد. خصوصاً طبق آنچه تاكنون گذشت، عايشه به عنوان شنونده راز هيچ گناهى مرتكب نشده، زيرا حفصه موظف بوده راز را با كسى در ميان نگذارد نه اين‏كه عايشه هم موظف بوده نشنود. آن‏گاه توبيخ عايشه همراه حفصه، وجهى منطقى نخواهد داشت.

مجموعه اين قراين نشان مى‏دهد كه به دنبال گفتن سرّ و راز پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، آنان به فكر توطئه‏هاى گوناگونى افتادند كه آنها گناه و سزاوار توبيخ بوده است. شايد يكى از آن توطئه‏ها، نقشه مسموم ساختن پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بوده كه در تفسير على بن ابراهيم به آن اشاره شده است.(157)

در اين هنگام خداوند پيامبرش را از افشاى سرّ و توطئه‏هاى پيرامون آن خبر داد؛ ولى حضرت در گفتگو با همسرش فقط سخن از افشا شدن سرّ به ميان آورد و از توطئه‏ها سخنى به ميان نياورد و آن زن با تعجّب پرسيد: «چه كسى تو را باخبر ساخت؟» پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «خداوند داناى آگاه به من خبر داده است.(158)»

اساساً همين كه زن به گونه تعجب‏آميز از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم پرسيد: «چه كسى تو را باخبر ساخت؟»(159) نشان مى‏دهد كه آنان برنامه‏هاى مخفى‏اى تدارك ديده بودند كه على‏الظاهر نبايد هيچ كسى بر آن آگاهى مى‏يافت و ناگهان آن زن (حفصه) متوجه شد كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از آن برنامه‏ها خبر دارد. و گرنه احتمال اين‏كه عايشه پس از شنيدن خبر از حفصه، خودش از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم پيرامون صحت و سقم آن تحقيق كرده باشد، بعيد نبود و بنابراين جايى براى پرسش متعجّبانه «من انبأك» باقى نمى‏ماند.

نكته‏اى كه در بحث ما حايز اهميت است، اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم پرده از روى تمامى برنامه‏ها و نقشه‏هاى آنان برنداشت. در اينجا مفسران حديثى نقل كرده‏اند: «ما اسْتَقصى كريمٌ قَطُّ»(160)؛ «هيچ‏گاه انسان كريم استقصا نمى‏كند و لغزش‏ها را پى‏گيرى نمى‏كند.» و يا گفته‏اند: «ما زالَ التَّغافُلُ مِن فِعلِ الكِرامِ»(161)؛ «از افعال انسان‏هاى باكرامت، تغافل و چشم‏پوشى است.» وقتى انسانى به اين مرحله از كرامت و بزرگوارى برسد كه حتّى نسبت به توطئه قتل خويش تغافل كند و هيچ‏سخنى از آن به ميان نياورد، خصوصاً وقتى كه انسان متوجّه شود توطئه از سوى كسانى است كه او بيشترين لطف و عنايت را به آنان داشته است، بزرگوارى و كرامت او بيشتر جلوه‏گر مى‏شود.

به هر حال، اين عمل پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم چونان ساير اعمال او الگويى براى همگان است. مردى كه در خانه مى‏خواهد نسبت به خانواده خويش مديريت داشته باشد و معلمى كه مى‏خواهد كلاسى را اداره كند و حاكمى كه خواهان اداره جامعه است، بايد بيش از هرچيز به اصل تغافل و چشم‏پوشى فكر كند. مگر نه اين است كه پيامبر با توطئه قتل خود، با گذشت و چشم‏پوشى برخورد كرد و همه را شرمنده خويش ساخت؟ لااقلّ مرد خانه بايد از پيامبر بياموزد كه گاه در مقابل بى‏اعتنايى‏ها و سخنان نسنجيده و نظاير آن با تغافل برخورد كند.

در مورد برخوردهايى كه همسران با يكديگر داشتند و نزاع و درگيرى‏هايى كه بين آنان به وجود مى‏آمد، نيز رفتار و گفتار بسيار راه‏گشاست. موارد زيادى از مداراى پيامبر با عايشه در بحث‏هاى گذشته مطرح شد. جاهايى كه عايشه نسبت به خديجه بى‏احترامى مى‏كرد،(162) مزاحم ملاقات‏هاى خصوصى پيامبر با حضرت على مى‏گشت،(163) در هنگام نماز شب خواندن پيامبر به توهّم اين‏كه حضرت نزد ساير زنانش رفته، به تفحّص مى‏پرداخت(164) و حتّى يك‏مرتبه پيامبر را در حال مناجات زير پا گرفت و… موارد زيادى است كه حضرت، با مدارا و تغافل، از كنار مسأله گذشت.

نظير اين موارد و حتّى بيشتر از اين را حفصه مرتكب مى‏شد و پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مدارا مى‏كرد. حال چه شده است كه مردان روزگار ما كوچك‏ترين ناراحتى و مشكل از سوى زنان را تحمّل نمى‏كنند و به ضرب و شتم و تهديد و ارعاب مى‏پردازند؟! چرا به جاى برخورد عاطفى و محبّت‏آميز مى‏خواهند با زور بر همسر خويش پيروز شوند؟ چرا مرد و زن به جاى اين‏كه با محبّت و عشق هم‏ديگر را جذب كنند، به راه‏هايى نظير مهريه سنگين و شروط ضمن عقد متوسل مى‏شوند؟! چرا مسؤولان امر به جاى آموزش درس عشق و محبّت و تربيت انسان‏هاى فرهيخته و مهرپرور، به فكر دادگاه حمايت از خانواده و قوانين خشك و بى‏روح افتاده‏اند؟!

البته ناگفته نماند كه تشكيل دادگاه و تصويب قوانين حمايت از خانواده خوب است، ولى درس عشق و محبّت، كاربرد بيشترى دارد و بهتر است.

خصوصيت ديگر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، زبان اعتذار داشتن است. ايشان در جاهايى از كار خويش عذرخواهى مى‏كرد كه هر شخص منطقى و باانصافى، حكم به برائت آن حضرت مى‏داد. صرف‏نظر از اين‏كه پيامبر معصوم است و گناهى انجام نمى‏دهد و گذشته از اين‏كه او از فكرى سرشار و قدرت تصميم‏گيرى بالا برخوردار است و آنچه انجام مى‏دهد، نه تنها صلاح امّت اسلامى، بلكه صلاح جامعه بشريت است، با اين‏حال، از كارهاى خود كه ضررى متوجّه شخص خاصى مى‏نمود، عذرخواهى مى‏كرد.

در جنگ خيبر، پدر، عمو، شوهر و برخى خويشان ديگر صفيه كشته شدند و مقصّر اصلى خود آنان بودند. كارشكنى‏ها و آزارهايشان امر پوشيده‏اى نيست، ولى پيامبر در مورد كشته‏شدن آنان از صفيه عذرخواهى كرد و فرمود: «از تو عذرى مى‏خواهم كه خويشانت كشته شدند، ولى آنان بودند كه عليه من توطئه كردند.»(165) اين عذرخواهى از ويژگى‏هايى است كه اثر بسيار مثبتى در زندگى زناشويى و رفع اختلافات دارد.

از ويژگى‏هاى ديگر پيامبر، عذرپذيرى ايشان بود. آن‏قدر پيامبر عذرها را قبول مى‏كرد كه حتّى منافقان سخن را از حدّ گذراندند و گفتند: «او زودباور است و هرچيزى كه به او گفته شود، قبول مى‏كند.» آيه قرآن در صدد دفاع از پيامبر برآمد و فرمود:

«وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ»(166)

و از ايشان [منافقان]كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى‏دهند و مى‏گويند: او زودباور است. بگو: زودباورى‏اش به نفع شماست. او به خدا ايمان دارد و در جهت نفع شما [خبرها را]باور مى‏كند و براى كسانى از شما كه ايمان‏آورده‏اند، رحمت است.

پيامبر در زندگى خانوادگى همين‏گونه بود و در صدد تحقيق برنمى‏آمد كه عذر طرف مقابل، واقعى است يا ظاهرى. سوده مى‏گويد:

بعد از جنگ بدر وقتى به اتاقم برگشتم، سهيل بن عمرو را ديدم كه در گوشه‏اى از حجره‏ام دست‏هايش را با طناب به گردنش بسته است. گفتم: «با دست خودتان ذلّت را پذيرفتيد! چرا با بزرگوارى مرگ را پذيرا نشديد؟!»

ناگهان كلام رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مرا متنبّه ساخت كه فرمود: «اى سوده! آيا بر خدا و رسول او تحريك و ترغيب مى‏كنى؟!»

گفتم: «اى رسول خدا! سوگند به آن كه تو را بحقّ مبعوث كرد، هنگامى‏كه سهيل بن عمرو را به اين حالت ديدم، اختيار از كفم بيرون رفت و گفتم آنچه را كه گفتم.»(167)

روشن است كه به مجرّد عذرآوردن، پيامبر راضى شد و ديگر دنبال قضيه را نگرفت كه آيا واقعاً بى‏اختيار اين سخن از دهان سوده خارج شد يا قصد تحريك داشته است. اگر قبول عذر در خانواده‏ها وجود داشت، ديگر نيازى به اين‏همه پرونده در دادگسترى نبود.

مناسب است كه عنان سخن را به ملّاى رومى بسپاريم و سپس به كمك آيات و روايت آن‏را توضيح دهيم:

«زُيِّنَ‏للنّاس» حقّ آراسته است

زآنچه‏حقّ‏آراست،چون‏دانندجَست؟

چون پى «يسكن اليها» ش آفريد

كى تواند آدم از حوّا بريد؟

رستم زال ار بُوَد وز حمزه بيش

هست در فرمان، اسير زال خويش

آن كه عالم مست گفتش، آمدى

«كلِّمينى يا حُميرا» مى‏زدى

آب غالب شد بر آتش از نهيب

زآتش او جوشَد، چو باشد در حجاب

چون كه ديگى حايل آمد هر دو را

نيست كرد آن آب را، كردش هوا

ظاهراً بر زن چو آب ار غالبى

باطناً مغلوب و زن را طالبى

اين چنين خاصيتى در آدميست

مهر، حيوان‏را كم است،آن‏ازكميست

گفت پيغمبر كه زن بر عاقلان

غالب آيد سخت و بر صاحب‏دلان

باز بر زن جاهلان چيره شوند

ز ان كه ايشان تند و بس خيره روند

كم بودشان رقّت و لطف و وَداد

ز ان كه حيوانى است غالب بر نهاد

مهر و رقّت وصف انسانى بود

خشم و شهوت وصف حيوانى بود

پرتو حقّ است، آن معشوق نيست

خالق است آن گوييا مخلوق نيست.(168)

مولوى در اوّلين بيت علّت تمايل مرد را به زن با استفاده از آيه قرآن بيان مى‏كند. خداوند مى‏فرمايد: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ»(169)؛ «دوست داشتن خواستنى‏ها[ى گوناگون اعم] از زنان، فرزندان و اموال فراوان [اعم] از طلا، نقره و… براى مردم آراسته شده است.»

روشن است وقتى خداوند حسّ زيبايى را در سرشت انسان نهاده است، و از طرف ديگر، اين امور نيز تزيين شده و در برابر انسان، زيبا نمودار مى‏شوند، انسان طبعاً به سوى آنها متمايل مى‏شود. اساساً اگر اين حبّ و آرايش نبود، هيچ‏گاه خانواده‏اى به وجود نمى‏آمد و نسلى توليد نمى‏شد و هيچ‏گاه پدر و مادر اين همه سعى و كوشش را در راه به هدف رسيدن فرزندان خود به كار نمى‏گرفتند و علم و صنعت به پيش نمى‏رفت و بنايى بر پا نمى‏شد و مالى به دست نمى‏آمد.

پس فطرت و سرشت آدمى به سوى خوبى متمايل است و نيروهايى الهى يا غير الهى، اين امور مادى را براى انسان زينت مى‏دهند و اينها همه نتيجه كشش درونى است كه از آن گريزى نيست.

مولوى در بيت بعدى به آيه ديگرى از قرآن اشاره مى‏كند كه هدف از آفرينش زنان را بيان مى‏كند؛ خداوند مى‏فرمايد:

«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنّ فِي ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»(170)

از نشانه‏هاى او اين است كه از ]نوع [خودتان همسرانى براى شما آفريد، تا بدان‏ها آرام گيريد و ميانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى، در اين ]نعمت [براى مردمى كه مى‏انديشند، قطعاً نشانه‏هايى است.

اين آيه نشان مى‏دهد كه زن و مرد همجنس‏اند و زن آفريده شد تا مرد در كنار او آرامش يابد. در اين‏جهت كه مردان نياز به آرامش و همسر دارند، فرقى بين پيامبران و ديگران نيست و همه در راه تحقّق هدف الهى و تشكيل خانواده كوشا هستند.

چون نكاح، عقدى نظير عقد بيع و امثال آن است، عزم بر كلاه‏بردارى و فريب، قصد نپرداختن مهريه و تصميم به زور و ارعاب در هنگام انعقاد عقد، به صحّت آن ضربه مى‏زند و انجام هريك از اين امور پس از عقد، مِهر و محبّت و صميميت را از بين مى‏برد. در چنين ميدانى، صداقت و محبّت و امورى از اين قبيل، بيشتر كارساز است و به همين‏جهت مولوى گفته است: اگرچه شخص رستم زال و يا حمزه سيّدالشّهدا باشد، در اين جا اسير و تحت فرمان همسر خويش است.

او با مثال ديگرى نياز و احتياج را به بهترين نحوى پى مى‏گيرد و مى‏گويد: پيامبر كه همه جهانيان عاشق گفتار اويند و گفتارش همگان را مدهوش مى‏كند و از زبانش سخنان وحى ادا مى‏شود، وقتى با عايشه روبه‏رو مى‏شود، به او مى‏گويد: «كلِّمينى» (با من سخن بگو) و به عبارت صريح‏تر، تمامى عالم محتاج نطق او و او محتاج سخن‏گفتن عايشه است. البتّه اشتباه نشود اين دو نوع نياز، كاملاً با يكديگر متفاوت و مختلف‏اند؛ مردم به نطق پيامبر نيازمندند تا تكامل يابند و راهى به جهان معنويت يابند، امّا پيامبر به نطق عايشه نيازمند است تا از جهان معنويت به جهان ماديت بيايد و با موجودات اين جهان همنشين شود.

در اين‏جا ناگهان شبهه‏اى در ذهن ملّاى رومى خلجان مى‏كند: مسلّماً مرد از قوّت بازو و زور بيشترى برخوردار است و امكانات مادّى بيشترى در دست اوست؛ چطور ممكن است او محتاج باشد و زن بى‏نياز؟! چگونه ممكن است مرد اسير زن باشد و او صاحب اختيار؟ درصورتى كه مرد مى‏تواند با زور و تدبيرهاى مردانه او را تسليم خود سازد و از وى هرگونه بهره‏اى ببرد و حتّى از او بيگارى بكشد!

به همين جهت، فوراً، با مثالى به پاسخ‏گويى مى‏پردازد و مى‏گويد: آب نيز از لحاظ زور و نهيب‏زدن بر آتش غلبه دارد و آن را خاموش مى‏كند، ولى وقتى حجاب و پرده‏اى بين آنان وجود داشت و آب به وسيله ظرفى روى آتش قرار گرفت، نه تنها آتش را خاموش نمى‏كند، بلكه آتش آن را به جوشش مى‏آورد و حتّى آن را بخار و فانى مى‏كند. اگر تنها جنبه حيوانى انسان مطرح باشد و سخنى از علم و فرهنگ و معنويت و اخلاق و… در كار نباشد، مردان بر زنان غالب و پيروزند و زنان را به سكوت و تسليم واداشته، حتّى آنان را نابود مى‏كنند و از وجود زنان بهره برده نمى‏شود؛ همان‏گونه كه آتش با آب خاموش مى‏شود و از وجودش نفعى حاصل نمى‏شود، ولى اگر صفات انسانيّت موجود باشد، مانند حايلى بين مرد و زن واقع مى‏شود و در اين صورت چيرگى از آنِ زن است و او مرد را با عشق خود گرم مى‏كند و به زندگى معنا مى‏بخشد.

مولوى با الهام از آيه قرآن كه فرموده: «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً»(171) مى‏گويد: مهر و رقّت وصف انسانى است؛ پس از ديد يك عارف به زن نگاه مى‏كند و مى‏گويد: او پرتوى از پرتو خداوند سبحان است و به همين‏جهت قدرت خلاقيّت دارد و مى‏تواند آرامش ايجاد كند و چونان او خالقيّت دارد و به كانون خانواده مِهر و محبّت و صفا و صميميّت مى‏بخشد، كه ناخودآگاه انسان تصوّر مى‏كند او خالق غير مخلوق است، در حالى‏كه خالقيّت او ناشى از پرتوِ خالق بودن اوست، نه استقلال داشتنش.

نتيجه اين‏كه سازگارى با همسر و در خانواده، سنّت رسول است و خواست خداوند و حلّ‏كننده مشكلات متعدّد در زندگى انسان‏ها. پس برماست كه از اين الگوى الهى كمال استفاده را ببريم و با اخلاق نيكو، همراه با تغافل و مدارا، زندگى درون خانه را رضايت‏بخش و تسكين دهنده كنيم و قبل از بهشت برين، هم‏اكنون همين‏جا را بهشت پرطراوت و شاداب قرار دهيم، تا زمينه‏اى براى ورود به بهشت پرطراوت آخرت باشد. ان‏شاءاللّه.

و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمين

   احمد عابدينى، 82/11/17

1) مستدرك‏الوسائل، ج11، ص187، روايت 12701.

2) احزاب(33)، آيه 21.

3) حجر (15)، آيه 9.

4) اسراء(17)، آيه 110. ترجمه: «بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را، هر كدام را بخوانيد نام‏هاى نيكوتر براى اوست.»

5) انعام(6)، آيه‏هاى 12 و 54.

6) حمد(1)، آيه 4.

7) انبياء (21)، آيه 107.

8) سوره طه آيه (121 )20.

9) احزاب (33)، آيات 29 – 28؛ همچنين تمامى تفاسير ذيل اين آيه‏ها، از جمله ر.ك: تفسير قمى، ج2، ص172.

10) قلم (68)، آيه 4. ترجمه: «به راستى كه تو را خويى والاست.»

11) سيره ابن‏هشام، ج 3 و 4، ص 412، دارالمعرفة، بيروت.

12) تحريم(66)، آيات 4-1.

13) در اين‏كه آن زن چه كسى بود، نيز اختلاف است. برخى گفته‏اند زينب دختر جحش و برخى گفته‏اند سوده، و برخى امّ‏سلمه و برخى گفته‏اند حفصه.

14) مغافير گياهى بد بو است.

15) مجمع‏البيان، ذيل آيه؛ الدرّالمنثور، ذيل آيه؛ بحارالانوار، ج22، ص228.

16) بحارالانوار، ج22، ص229، الدرالمنثور. ذيل آيه؛ روح المعانى، ج 15، ص 224.

17) تفسير علىّ بن ابراهيم قمى، ج2، ص375؛ بحارالانوار، ج22، ص239؛ روح المعانى، ج15، ص224.

18) احزاب(33)، آيات 29 – 28.

19) مشربه امّ‏ابراهيم: منزل مسكونى ماريه همسر پيامبر.

20) تفاسير شيعه و سنى، ذيل آيه.

21) وسائل‏الشيعه، ج15، ص267، المكتبة الاسلامية (تهران).

22) وسائل‏الشيعه، ج15، ص267، المكتبة الاسلامية (تهران).

23) كنزالعمّال، ج9، ص661، شماره 27870، مؤسسة الرسالة (بيروت).

24) همان، شماره 27871، مؤسسة الرسالة (بيروت).

25) همان، شماره 27872، مؤسسة الرسالة (بيروت).

26) همان، شماره 27874، مؤسسة الرسالة (بيروت).

27) احاديث اهل سنت، همگى از پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم روايت شده است.

28) بحار الانوار، ج59، ص118، روايت 33 و 34 و 35.

29) تحريم(66)، آيه 5.

30) حجرات(49)، آيه 11.

31) مجمع‏البيان، ج9، ص135. همچنين ر.ك روح المعانى و تفسير المقياس، تفسير ابن عباس، ذيل آيه.

32) مجمع البيان، همان. همچنين ر.ك تفسير قمى، ج2، ص321.

33) شرح نهج‏البلاغه، ج9، ص159.

34) ر.ك: تفسير قمى، ذيل آيه «ان جائكم فاسق بنبأٍ…». همچنين ر.ك: تفسير الميزان، ذيل آيات «افك» در اوايل سوره نور.

35) تحريم (66)، آيه 4.

36) الدارالمنثور، ج6، ص243. همچنين ر.ك الميزان، ذيل سوره تحريم، ج19، صص340-339، به نقل از جوامع روايى اهل سنّت.

37) مجمع‏البيان، ذيل آيات سوره احزاب. ر.ك: روح المعانى و الدرالمنثور، ذيل همين آيات بحث كتك زدن ابوبكر به عايشه و عمر به حفصه نقل شده است.

38) السنن الكبرى، البيهقى، ج6، ص96، دار المعرفة (بيروت).

39) احزاب (33)، آيه 50.

40) الميزان، ج16، ص342؛ كافى، ج5، ص568.

41) مجمع‏البيان، ج7 و 8، ص365، ذيل آيه 51 سوره احزاب. فقالت عايشة: ما ارى الله تعالى الّا يسارع فى هواك. فقال رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم: و انك ان اطعت الله سارع فى هواك.

42) نَعْثَل، پيرمردى مصرى – يهودى بود كه ريشى بلند داشت و چون عثمان نيز ريش بلندى داشت،       عايشه او را نَعْثَل خطاب مى‏كرد.

43) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج6، ص217.

44) كافى، ج5، ص565، روايت 41.

45) صحيح بخارى، ج6، ص193.

46) شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد، ج9، ص195.

47) همان.

48) انعام (6)، آيه 151.

49) اسراء (17)، آيه 31.

50) نهج‏البلاغه، تصحيح صبحى صالح، خطبه 26.

51) بحارالانوار، چاپ قديم، ج8، ص108. همچنين احتجاج طبرسى (انتشارات اسوة) ج1، ص253.

52) چون اين خطبه در بر دارنده بسيارى از تشبيهات، استعاره‏ها و كنايه‏هاست مناسب است كه به شرح‏هاى اين خطبه به ويژه كتاب »خطبه حضرت زهراعليها السلام« كه درس‏هايى از فقيه عاليقدر حضرت آية الله منتظرى مدظله‏العالى است، مراجعه شود.

53) نحل (16)، آيات 59 – 58.

54) سيره ابن‏هشام، ج1و2، ص652. همچنين ر.ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، سيّد مرتضى عسكرى، ج1، ص53.

55) بقره (2)، آيه 170.

56) اگر فردى قبيله نداشت با فردى معتبر نظير رييس قبيله پيمان مى‏بست تا در مقابل تعهداتى كه مى‏سپارد، رييس قبيله از او حمايت كند و ضامن امورى نظير جنايات خطايى او شود كه ضمان جريره نام داشت.

57) اگر برده‏اى آزاد مى‏شد، مولاى او كه او را آزاد ساخته بود جنايت‏هاى خطايى او و نظاير اين امور را متكفل مى‏شد كه ضمان عتاق نام داشت.

58) شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد، ج 16 – 15، ص182.

59) همان، ص184 تا ص187.

60) تاريخ يعقوبى، ج2، ص242، دار صادر (بيروت).

61) سيره ابن هشام، ج 4 – 3، ص643؛ اسد الغابة، ج7، ص80.

62) نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج1، ص86. و منابع ديگر از اهل سنّت.

63) همان، ج1، ص187.

64) همان، ص158.

65) كنزالعمّال‏ج13، ص697.

66) علل الشرايع ص344، باب50.

67) اسدالغابة، ج7، ص329؛ ر.ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج1، صص330 – 329.

68) اسدالغابة، ج7، ص329؛ ر.ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج1، صص330 – 329.

69) حجرات(49)، آيه 11. ترجمه: »اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، نبايد قومى، قوم ديگر را ريشخند كند، شايد آنها از اينها بهتر باشند و نبايد زنانى زنان را. شايد آنها از اينها بهتر باشند.«

70) ر.ك: همين نوشته، فصل اول، نمونه سوم، ص42.

71) اسدالغابة، ج7، ص303؛ ر.ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، ص303.

72) احزاب (33)، آيه 37.

73) اسدالغابة، ج7، ص126.

74) احزاب (33)، آيه 37.

75) احزاب (33)، آيه 56.

76) همان، آيه 21.

77) اسدالغابة، ج7، ص126؛ ابن‏اثير، الكامل، ج1، ص578.

78) ابن‏اثير، الكامل، ج1، صص578 و 579.

79) طبقات ابن‏سعد، ج8، ص120.

80) وسائل‏الشيعه، ج6، ص365.

81) طبقات ابن‏سعد، ج8، ص120.

82) طبقات ابن‏سعد، ج8، ص120.

83) مسند احمد حنبل، ج6، صص338 – 337؛ اسدالغابة، ج7، ص169.

84) كنزالعمّال، ج13، ص637، حديث 37609.

85) الكامل فى التاريخ، ج1، ص601؛ اسدالغابة، ج7، ص253.

86) فرهنگ دهخدا، ج1، ص237.

87) اسدالغابة، ج7، ص82؛ الكامل فى التاريخ، ج1، ص665.

88) بيشتر زنان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم قبل از ازدواج با آن حضرت شوهران ديگرى داشته‏اند و از آنان فرزنددار شده‏اند كه سلامتى آنان را نشان مى‏دهد. تنها عايشه بود كه از كودكى به همسرى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم درآمد و به همين جهت روشن نشد كه آيا همانند ساير همسران سالم بوده است يا خير؟ زيرا قبل از ازدواج با پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم شوهر ديگرى نداشت و پس از وفات پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نيز حق شوهر كردن نداشت.

89) هود (11)، آيه 72.

90) مريم (19)، آيه 8.

91) سيره حلبى، ج2، ص77؛ سيره ابن هشام، ج 1-2، ص496.

92) مسند احمد، ج2، صص161 و 206.

93) احزاب (33)، آيه 51.

94) تاريخ قرآن، محمود راميار، چاپ دوم، چاپخانه سپهر، صص679 – 674.

95) تفسير روح‏المعانى، ج12، ص89، دارالفكر؛ مجمع‏البيان، ج8 – 7، ص36، دارالاحياء.

96) تفسير مجمع‏البيان، ج10 – 9، ص314.

97) مسند احمد، ج6، ص338.

98) احزاب (33)، آيه 6.

99) احزاب (33)، آيه 53.

100) تحريم (66)، آيه 4.

101) ر.ك: تفسير قمى، ج2، صص375 و 376.

102) ر.ك: مسند احمد، ج 6، ص337؛ و اسدالغابة، ج7، ص169.

103) معجم رجال‏الحديث، ج1، صص176 – 175؛ رجال نجاشى، ص3.

104) معجم رجال‏الحديث، ج1، ص176.

105) همان، ج1، صص177 – 176.

106) استيعاب، ترجمه، رقم 848؛ الاصابه، ترجمه، رقم 2897؛ سيره ابن‏هشام، ج1، ص248؛ طبقات، ج3، ص28.

107) اصابه، ص2897؛ استيعاب، ص848؛ طبقات، ج3، ص28.

108) اُسدالغابة، ج2، صص252 – 250.

109) اُسدالغابة، ج2، صص 337 – 336.

110) تاريخ يعقوبى، ج2، ص242.

111) احزاب (33)، آيه 5.

112) همان، آيه 6. ترجمه: و خويشاوندان ]طبق[ كتاب خدا، برخى ]نسبت[ به برخى اولويت دارند؟

113) احزاب (33)، آيه 36.

114) اسدالغابة، ج1، ص194 و ج7، ص291.

115) اسدالغابة، ج7، ص291.

116) همان، ج1، ص295.

117) معجم رجال‏الحديث، ج3، صص240 و 241.

118) بحارالانوار، ج16، ص230.

119) بحارالانوار، ج16، ص247.

120) بحارالانوار، ج16، ص216.

121) آل‏عمران (3)، آيه 159.

122) بحارالانوار، ج16، ص265؛ مجمع‏البيان، ج9، ص122.

123) توبه (9)، آيه 128.

124) حج(22)، آيه 65؛ بقره(2)، آيه 143.

125) مجمع البيان، ج5، ص86، ذيل آيه 128 سوره توبه؛ بحارالانوار، ج16، ص303.

126) حذيفه نام آن افراد را مى‏دانست.

127) سيره ابن‏هشام، ج4، صص647-644؛ بحارالانوار، ج22، صص197-193 و 205-201.

128) سيره ابن‏هشام، ج4، ص645.

129) الكامل فى التاريخ، ج1، ص656.

130) استيعاب، ج4، ص1930.

131) مغازى، ج2، ص693.

132) سيره ابن‏هشام، ج4، ص352.

133) فرهنگ دهخدا، ج14، ص20498.

134) سيره ابن‏هشام، ج4، ص643؛ الكامل فى التاريخ، ج2، ص5.

135) در بحارالانوار، ج22، ص467 آمده است: عايشه از زنان ديگر اجازه خواست پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در حجره او به استراحت بپردازد.

136) احزاب (33)، آيه 51.

137) بحارالانوار، ج22، ص243.

138) نساء (4)، آيه 3.

139) همان، آيه 129.

140) روايتى در نورالثّقلين – ذيل آيه – اين نكته را بيان مى‏كند.

141) اسدالغابة، ج7، ص169.

142) همان؛ مسند احمد، ج6، ص337.

143) اسدالغابة، ج7، ص58.

144) همان، ص59.

145) مجمع البيان، ذيل آيات 28 تا 33 سوره احزاب.

146) اسدالغابة، ج7، ص67.

147) همان، ص68.

148) نمونه‏هايى از آن سخنان را در بخش دوم از فصل اوّل مى‏توان ملاحظه كرد.

149) بقره(2)، آيه 256.

150) انعام (6)، آيه 107.

151) غاشيه (88)، آيه‏هاى 22 – 21.

152) كهف (18)، آيه 29.

153) دهر (76)، آيه 3.

154) اشاره به آيات 28 و 29 از سوره احزاب است.

155) اشاره به آيه 51 سوره احزاب است.

156) تحريم(66)، آيه 4.

157) تفسير على بن ابراهيم قمى، ذيل آيه.

158) سوره تحريم، آيه 3.

159) همان؛ «من انباك هذا»

160) روح المعانى، ج15، ص223، دارالفكر (بيروت).

161) همان.

162) نقش عايشه در تاريخ اسلام ج 1، ص 86.

163) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 195.

164) مفاتيح الجنان، اعمال شب پانزدهم شعبان.

165) كنز العمال، 637/13، حديث 37609.

166) توبه (9)، آيه 61.

167) سيره ابن‏هشام، ج1، ص645.

168) مثنوى معنوى، تصحيح عبدالكريم سروش، ج1، صص111 – 110.

169) آل‏عمران (3)، آيه 14.

170) روم (30)، آيه 21.

171) روم(30)، آيه 21.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>