«جهل» گاهي در مقابل «علم» و گاهي در مقابل «عقل» و مترادف با «سفاهت» و «بیشعوری» به کار میرود. به همین جهت قریش، در اعتراض به پیامبر(ص) میگفتند چرا او بزرگان ما را سفیه[1] میخواند. تعبیر «جاهلیت» تنها اشاره به نبود علم و دانش نیست،[2] بلکه بیش از هر چیز به جامعه غافل از حقيقت و به دور از ارزشهاي انساني اشاره دارد.
«جاهليت» در اسلام يك مفهوم ساده نيست بلكه یک «فرهنگ» است. در حقیقت جاهليت به مجموعه باورها، عواطف، خواستهها و اعمال جاهلانهای گفته ميشود كه با عقلانیت و ارزشهای انسانی سازگار نباشد. اين وضعيت عقيدتي، رفتاري و حالت رواني و روحيِ ناپسند، با وجودی که در نگاه نخست اشاره به فرهنگ عرب قبل از اسلام دارد ولی محدود به زمان و مكان خاصی نیست و ممکن است دامنگیر هر فرد یا جامعهاي بشود.[3] از نظر قرآن هر زمان و مكانی كه هوای نفس شخص، یا تمایلات نفسانی، قبیله، نژاد یا گروهی بر حقيقت و عقلانيت غلبه كند آن زمان، مکان، فرد يا جامعه دچار «جاهلیت» یا «بیشعوری» شده است. در جامعه جاهلی، هواي نفس به جاي خدا، ظن و گمان به جای علم و حقیقت، تقلید به جای تحقیق و اخلاق رذیلانه به جای اخلاق کریمانه نشسته است.[4]
فرهنگ جاهلی كه قبل از ظهور اسلام در شبه جزيره عربستان به خصوص در منطقه حجاز فرهنگِ مسلط بود، در بسياري از نقاط آن روز جهان نیز به صورت نسبی وجود داشت. چون فرهنگی که با عقلانیت و اخلاق انسانی سازش نداشته باشد، اختصاص به عرب قبل از اسلام ندارد. دعوت پیامبر(ص) از دیگر ملتها نیز نشان از آن دارد که در بین آنان نیز جاهلیت جریان داشته است.
با وجودی که اين فرهنگ با ظهور اسلام تضعيف شد ولی ریشهکن نشد. اصولاً نباید تصور کرد که جاهلیت از جریان زندگی بشر محو شدنی است. پايهها و ريشههاي آن همواره وجود دارد و در جوامع مختلف تجلی آن قابل مشاهده است و اصولا در قرآن کریم مسلمانان از بازگشت به «جاهلیت» برحذر داشته شدهاند.
شناخت ارکان جهانبینی جاهلیت قبل از اسلام، به دليل تقابل آن با اسلام و عقلانیت در آگاهي بيشتر از اركان جهانبینی اسلام و اهميت تغييراتي كه مسلمانان ايجاد كردهاند و پرهیز از دچار شدن به آن، نقش بهسزايي دارد. به همین جهت لازم است در این مورد کمی مبسوطتر سخن گفته شود.
قرآن كريم به چهار نوع «جاهلیت» رایج قبل از ظهور اسلام اشاره ميكند : الف) ظن جاهليت ب) حميت جاهليت ج) حكم جاهليت د) تبرج جاهليت.
الف) ظن جاهليت
اسلام، دعوت به علم و شعور را مبنای کار خویش قرار داده و پیروی از آن را توصیه کرده و آن را مبنای حرکت صحیح انسان قرار داده است و میفرماید: چيزى را كه بدان شعور و علم ندارى دنبال مكن، زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.[5] هر اندیشه که مبتنی بر علم و اطمینان نباشد بلکه بر ظن و گمان پایهریزی شده باشد، از نظر اسلام محکوم و آن ظن جاهلانه است.[6] هر اعتقاد غيرواقعی، غيرموجه و غیرعقلانی جاهلیت است.[7]
جهان بيني عربهاي قبل از اسلام در مورد مبدأ، معاد و رابطه انسان با آن مملو از باورهاي غیر موجه، نادرست و ساخته ذهن و تخیل انسانهای نادان بوده است.[8]
مبدأشناسی
اعراب قبل از اسلام برخلاف بسیاری از بتپرستان همچون ایران و روم و دیگر نقاط جهان، به دلیل دیرینه تاریخی خود، با خدای آفریدگار یعنی الله آشنا بودند. آنان الله را خالق آسمان و زمین و او را مدبر ماه و خورشید و فرود آورنده باران حیات بخش میدانستند.[9] به مرور زمان جهل، ناتواني، آرمانگرايي، حب و بغضهاي شخصي و قدرتهاي مسلط اجتماعي باورهايي را به عرصه زندگي مردم آوردند و آن را پاس داشتند كه يكي از نتايج آن انواع شرك و بتپرستي بود. مهمترین ظن جاهلی اعراب این بود که پروردگاری عالم یعنی تدبیر و مدیریت امور عالم، نه به دست خداوند بلکه به دست بتهای سنگی و چوبی يا اجنه است، که به زعم آنان دختران خداوند هستند.[10] در تصور آنان بتها، واسطه فیض و روزی دهنده آدميان هستند و شفاعت بتها باعث ميشد كه الله مشکلات روزمره زندگی آنها را حل و فصل كند.[11] با اينكه از برخي آيات قرآن استفاده ميشود كه عدهاي به خالقيت بتها هم باور داشتهاند.[12]
در شمال و جنوب عربستان همچون ديگر مناطق جهان نمادهایی چون ماه، خورشید، زهره و انواع ستارگان پرستش میشدند. قرآن کریم در جریان زندگی حضرت ابراهیم و داستان سلیمان به این بتها اشاره دارد. بتپرستی در بین اعراب حجاز یک نگرش وارداتی بود که از طریق تعاملات بازرگانی قریش با شمال و جنوب در اذهان آنان نفوذ کرده بود. شرك به خدا و قائل شدن به اينكه مدبر عالم، نه خداوند بلکه پديدههاي طبيعي يا ماورایی مثل فرشتگان هستند، به مرور باور غالب عربها شد.
منشأ بتپرستی: مورخین منشأ بتپرستی عوام و خواص را متفاوت دانستهاند. جهل و نادانی، آرمانپرستی و قهرمانگرایی عوام، باعث میشد که آنها برای پدیدههای عالم، حیاتي ماورایی و از شخصيتهاي صالح و مورد علاقه خود، حقيقتي قدسی و ارادهاي مستقل از اراده خدا تصور کنند و آنها را به جای خدا واسطه فيض و منشأ رزق، شفاعت، شفا، خیر و شر بپندارند و سعي كنند كه مشکلات روزمره خود را توسط آنان حل کنند. هشام کلبی مي نويسد: ريشه بتپرستي به فرزندان قابیل ميرسد. آنان چون جد خود، حضرت آدم را بسيار دوست ميداشتند مجسمه او را به عنوان يادبود ساختند، و پس از چندي او را پرستيدند. بعد از او مجسمه پنج بنده صالح ديگر خدا پس از آنکه مردند به نامهاي وَدّ، سُواع، يَغُوث، يَعُوق، نَسْر ساخته شد و در فاصله کمی، آنها را تقديس كرده و به مرور آنها را پرستيدند.[13] قرآن كريم نامهاي ياد شده را نام پنج بت قوم نوح دانسته است.[14] آنان از آنها امید دريافت رزق و شفا و شفاعت داشتند و ميپنداشتند به واسطه آنان ميتوان به خدا تقرب جست.
توجيه خواص از بت، به عنوان واسطه ارتباط بین عالم ماده و مجردات و ترويج فيتيشيسم يا جانمدارانگاري،[15] جامعه را در بتپرستي استوارتر ساخت. نقش قدرتهای سیاسی و متوليان مذهبي در ترویج این فرهنگ قابل چشم پوشی نیست.
به لحاظ تاریخی ریشه بتپرستی در منطقه حجاز به مراودات تجاری با شمال و جنوب باز میگردد. گستردگی تعاملات تجاری به تعاملات فکری و اعتقادی منجر شده بود. هم در جنوب عربستان و هم در شمال آن، بتپرستی سابقه دیرینه داشت و طبیعی است که این فکر به حجاز نیز سرایت کند. چنانچه گفته شده است اولين بار «عمرو بن لحي» رئيس و بزرگ قوم «خزاعه»، بتپرستي را در مكه رواج داد و دين حضرت ابراهيم را دگرگون ساخت. او در سفر به شام از دلیل پرستش بتها سوال کرد. شامیان گفتند: برای نزدیکی بیشتر به خدا به آنها توسل میجوییم. از آنها باران طلب میکنیم. آنان در جنگ پیروزمان میسازند. او که شيفته كاركرد آنان شده بود و به يكي از آنها علاقمند گشته بود، آن را خريداري كرد و به مكه آورد. اين بت «هبل» نام داشت. هبل ربالنوع ماه بود[16] و بعدها از معروفترين خدايان كعبه شد.[17] «هُبَل» از عقیق سرخ ساخته شده بود و مجسمهای انساني بود. او را، در حالی که دست راستش شکسته بود، به مکه آوردند و دستی از طلا برای او ساختند. جایگاه هبل درون کعبه بوده است. جلو او گودالی بود که در آن هفت تیر قرعه قرار داشت، که فرمان بت از طریق این تیرها صادر میگشت و توسط کاهنان تفسیر میشد، به این تیرها «ازلام» گفته میشد. یکی از آنها به نام پاکی، یکی به نام ناپاکی، یکی به نام در انتظار یا مِرَده و یکی به نام ازدواج بود که در تصمیمگیریها به واسطه آنها از او کسب تکلیف میکردند.[18] در مورد نام اين «ازلام» اتفاق نظر وجود ندارد و سخنان دیگری هم در مورد آنان نقل شده است.[19] تصور عربهاي حجاز اين بوده است كه «ازلام» سنت ابراهيم بوده است.[20]
يكي از علل رواج بتپرستي در حجاز را مهاجرت دانستهاند. در هنگام مهاجرت، ساکنان مكه سنگهاي كعبه را به عنوان تيمم و تبرك و به همراه خویش میبردند. آنان در محل خود به دور آن سنگها همچون کعبه طواف ميكردند. به مرور زمان، فرزندان آنان با هر سنگی چنین کردند.
هر قبيله توجه بیشتری به یک بت خاص داشت[21] و همینطور هر خانواده نیز براي خود بت مخصوصی داشت که به هنگام بیرون رفتن و آمدن از خانه آنرا لمس میکرد و برای برکت کار خود و حفظ امنیت خود از او مدد میگرفت.[22] در سفر که بتی وجود نداشت، آنان هرجا توقف میکردند، چهار سنگ انتخاب میکردند و زیباترین آن را برای پرستش و ادای احترام برمیگزیدند و سه سنگ دیگر را برای پایه دیگ غذا و اجاق، مورد استفاده قرار میدادند.[23]
عربها معمولاً به بتهاي ساخته شده از سنگ، چوب، طلا و نقره که صورت انسانی و تندیسگونه داشتند، «صَنَم» میگفتند. «نُصُب» و«انصاب» مکه، حوالي بيتالحرام قرار داشتند، كه به آنان احترام گذاشته میشد و براي آنها قرباني ميكردند و گوشتهاي قرباني را بر بالاي آنها قطعه قطعه مينمودند. عرب در کنار «انصاب» اعتکاف مینمود.[24] اگر بتی از سنگ بود و حالت تندیس نداشت به آن «وَثَن» میگفتند.[25] «اوثان» به زعم آنان روزي ميدادند و مایه همبستگي و الفت افراد قبیله بودند.[26]
قبل از «هبل» که بت مخصوص قریش بود، دو مجسمه «اساف» و «نائله» وجود داشتند که شایع بود آنها مجسمه دو زن و مرد «جُرهُمی» بودهاند که در کعبه مرتكب فحشا شده و تبدیل به سنگ شده بودند. ابتدا قریش آنان را برای عبرت دیگران، یکی را در کنار کعبه و یکی را در کنار زمزم مستقر كرده بودند. با گسترش بتپرستی آنها مورد پرستش قرار گرفتند. قریش در بین این دو بت، قربانی میکردند[27] و قربانی را به آن دو تقدیم میداشتند. قریش معابد کوچکی را نیز در اطراف کعبه ساخته بودند که همچون کعبه به گرد آن طواف میکردند. معابد و بتهای مهمتر، هر یک خُدّام و حُفّاظی داشتند که هدایا و نذورات مربوط به آنها را تحویل میگرفتند.
«مَنات» یکی از بتهای سهگانه و قدیمیترین بت عرب بود كه به عنوان سه دختر خدا تصور میشدند.[28] «منات» به شکل سنگی چهار گوش بود که در ساحل دریای سرخ و نزدیک یثرب قرار داشت. گفته شده كه او رب النوع قضا و قدر بوده است.[29] این بت مورد احترام همه، بهخصوص اوس و خزرج و قبایل اطراف مکه بود. اوس و خزرج پس از مراسم حج نزد «منات» رفته و در آنجا سر تراشیده و مدتی اقامت میکردند.[30] بايد توجه داشت كه بت منات با بت مناف تفاوت داشت.
«لات» به لحاظ سابقه تاریخی بعد از «منات» و قبل از «عُزّی» مورد پرستش قرار میگرفت. این بت صخره چهار گوشی بوده است که مخصوص قبيله ثقيف در طائف بود. پردهداران آن نیز از افراد همین قبیله بودند.[31]
«عُزّي» بت، بنيكنانه و بنيسليم از قبیله قريش بود. این بت در وسط محله «نَخله» نزدیک مکه قرار داشت. به نظر آنان «عُزّی» شیطان مادهای بود که بر سر سه درخت شوره گز در آن محل وارد میشد. این بت قُبّهای داشت که صدایی از آن خارج میشد. «عُزّی» بزرگترین بت قریش بود و برخی چون ابولهب شیفته آن بودند. برای «عزی» حرم و قربانگاه مخصوص ساخته بودند که قریش برای زیارت و اهدای هدایا و قربانی به آنجا میرفتند.[32] زنان حائض حق نزدیک شدن و یا لمس کردن بتها را نداشتند.[33]
با رواج بتپرستی برخی از ساكنان مكه فرزندان اسماعیل بتهایی با نام بتهای قوم نوح را نيز ميپرستیدند. آنها بنابر اختلاف اقوال آن بتها را شبیهسازی کردند و یا آنها را از زیر خاک پیدا کردند[34] اين بت ها كه نامشان در قرآن آمده است[35] از نظر رتبه در رده دوم بتهای خود عرب حجاز قرار داشتند.
اعراب برای اعتقادات خود دلیلی نداشتند. آنان مراسم ديني خود را همچون ديگر امور خود به تبعيت و تقلید از رسوم و سنن قبيلهاي انجام ميدادند.[36] در تاریخ عرب، غير از موارد خاص، نسبت به بتها نشانهاي از اخلاص ديده نميشود. چون گاه از آنها به عنوان هيزم و گاه به عنوان خوراك هم استفاده ميشد و در برخی مواقع اگر بتی موجب ضرر به کسی میشد، آن را با سنگ میزد یا به او فحاشي میكرد.[37]
انجام شناسی
يكي ديگر از اعتقادات عرب جاهلي كه اسلام به شدت آنرا مورد انتقاد قرار داد، انكار معاد، قيامت و زندگی پس از مرگ بود.[38] عربها در مورد زندگی پس از مرگ دچار اوهام سنتی نياكان خود بودند و به حشر، نشر، ثواب، عقاب، بهشت و دوزخ اعتقادي نداشتند.[39] آنها بتها را تنها به منظور شفاعت در حوائج دنيوي پرستش ميكردند. به همین جهت در سراسر شعر عرب، نغمههای غمانگيز يأس، ناميدي، پوچي و بیمعنایی موج ميزد.
آنان در مورد مرگ و روح، عقاید آشفتهای داشتند. بعضی از آنان میپنداشتند که نَفس و جان همان خون است و روح هوایی است که در داخل تن انسان جریان دارد. برخی به تناسخ معتقد بودند و برخی میگفتند که روح چون پرنده کوچکی است که با مرگ از بدن خارج میشود و شبيه بومی كنار مقبره خود وحشتزده تا ابد شيون ميزند. جغد در نظر آنان همان روح خارج شده از تن بود که در خرابهها و مقبرهها زندگی میکرد و گاه برای خبر گرفتن از فرزندان خود به خانه خود سر میکشيد.[40]
جهانشناسی
دیدگاههای اعراب نسبت به جهان نیز آکنده از اوهام و خرافات بود. آنان معتقد به غول، جن، شیطان و هاتف غیبی بودند که در خلوت و بیابانها زندگی میکنند. اين موجودات به صورتهای مختلف، در تنهایی بر انسانها ظاهر میشوند و بعضاً با آدميان سخن میگوید. گاهی گمشدگان را راهنمایی میکند و گاه آنان را میآزارند. گاه شبیه انسان میشوند و بر آدمیان ظاهر شده و مسافر را در بیابان به بیراهه میبرند و حتي به کشتن میدهند. معروف بود که عدهای توسط جنیان کشته شده یا به آنها تجاوز كردهاند. عرب جن را به شکلهای مختلف توصیف ميکرد. از جمله اينكه نیمی از او شبيه انسان است و سمی همچون سم بز دارد. به نظر آنان او پای چاق و مژه بلندی دارد که آدمیان با دیدن آن غش میکنند.[41]
راهنماشناسی
با توجه به اينكه عربها خدا را پروردگار و موثر در عالم دنيا نميدانستند و به نظر آنان ارتباط خدا با بشر امری ناممکن بود،[42] معتقد بودند اين كار را خدا بر عهده بتها قرار داده است. اعتقاد به نبوت براي آنان غير قابل قبول بود. آنها فقط ملائكه و فرشتگاني را كه غير مادي بودند لايق ارتباط با خدا و رسالت برای بشر ميدانستند. از نظر آنان تنها کاهنان آن هم به دلیل ارتباط با جن یا شیطان قادر خواند بود، به عالم غیب آگاه شوند. به نظر آنان شیطان استراق سمع میکند و اخبار آینده را بر زبان کاهن جاری میکند. از نظر آنان گوشهگیری، ریاضت، تهذیب و روحانیتِ کاهنان باعث میشود، آنان حقیقت اشیا را بدانند و حتی قبل از وقوع، از آن خبر دهند. به نظر آنان تنها کاهنان رویای صادقانه دارند.[43]
2) حميتجاهليت
نمونه دیگر جاهلیت، تعصب جاهلانه است. قرآن کریم از تعصبهاي بيجا و غيرتهاي نامعقول، خشن و كينهتوزانه تحت عنوان حميت جاهلانه ياد کرده است. در این مورد میفرماید: در قلب کافران غیرت و تعصب است، غیرت و تعصب جاهلیت.[44] از نظر قرآن احساسات نابجا كه توجیه معقولی ندارد و مخالف كمال انسانيِ انسان است، تعصب جاهلی است. مهمترین تعصب اعراب قبل از اسلام، تعصب نسبت به خانواده، قبیله و نژاد عرب بود.
اساس و پايه روابط اجتماعي عرب، بر خانواده بود. پدر كه سالار خانواده محسوب میشد به كمك افراد خانواده خود، حافظ منافع خانواده بود و اجتماع خانوادهها حافظ منافع قبیله بودند.
برخلاف جوامع متمدن كه دولت، قانون، پليس و ارتش حافظ منافع عمومي است، در جوامع ابتدايي چنین نهادهایی وجود نداشت و بزرگان خانواده و قبیله بودند که باید این وظیفه را بر عهده میگرفتند. سنتهاي قبيله و تعصبات قومي، حامی منافع قبیله بودند.
منافع قبیله به دليل كمبود آب، مواد غذايي، قحطیها دائما مورد تهديد و حملات قبایل دیگر قرار داشت. از آنجا که مواد غذايي به اندازهاي نبود كه به همه برسد، غريبهها همیشه خطري براي آب، مرتع و مواد غذايي قبایل محسوب ميشدند و رقيب و دشمنی بالقوه بودند.
پدر يا بزرگ خانواده به دليل تجربه بيشتر خود، تصميم گيرنده اصلی در امور خانواده بود. او نيروي دفاعي و جنگي مورد نياز خانواده را از طریق اعضا خانواده تدارك ميدید. نیاکان با خون خود که در اعضا خانواده چون عصبی جریان داشت، پیوند اعضای خانواده و خانوارها را برقرار میساختند. از اینرو عرب نسبت به پدران و نیاکان خود تعصبی شديد داشت. عامل اصلي پيوند افراد درون طوايف و قبيله، همین خون مشتركی بود كه همچون عصب افراد را به يكديگر پيوند ميداد. ريشه اين پيوند و عصبیت يا سببي و صُلبی بود یا نسبي و غیر صُلبی.
اعضاء صُلبي خانواده کسانی بودند كه داراي خون مشترك و یا از جد مشترك يا رضاء و شير مشترك بودند. اعضاء غير صلبي کسانی بودند که از راهی غیر از پیوند خونی یا خویشاوندی با یکدیگر مرتبط میشدند. مثل افرادی كه با هم پيوند اخوت بسته بودند، يا با یکدیگر همپيمان شده، یا به دلايلي از قبيله خود مطرود شده و از شخصيت حقوقي ناشي از عضویت قبيله خود محروم بودند و در پناه قبيله ديگري قرار داشتند.[45] افرادی كه به دليل اسارت یا خريداري شدن یا باختن خود در قمار يا به خاطر ناتواني در پرداخت بدهي به عنوان برده در قبيله زندگي ميكردند نیز جزئي از قبیله محسوب میشدند. بردگان آزاد شده نيز با عنوان «موالی» عضوی از قبیله بودند.
اين پيوندها ساده نبود و منشاء ارزشگذاري شده بود. افراد هر چه از نظر خونی به يكديگر نزديكتر بودند، ارزشمندتر تلقي ميشدند و نسبت به نزدیکترین خویشان خود احساس تعهد بیشتری ميكردند مثلاً بنیهاشم نسبت به زيرمجموعه خود و بنیامیه نسبت به افراد خود تعصب داشتند. آنان چون هر دو قریشی بودند، نسبت به غیر قریش تعصب داشتند. همه قریشیها و غیر قریشیهایی که از تیره عدنانی بودند، نسبت به تیره خود تعصب داشتند و تیره دیگر که قحطانی بودند را غیرخودی و دشمن میدانستند. عدنانیها و قحطانیها از آن جهت که هر دو عرب بودند بر غیر عرب یا عجم تعصب میورزیدند.
تعصب قبيلهاي در بین اعراب بسیار افراطی، شديد و بعضاً جاهلانه بود. در نظر افراد قبيله، سنتهای نیاکان و قبيله، غير قابل تغيير، ترميم و تعويض و حتی غير قابل اصلاح تلقي میشد بهطوریکه آنها فرقي بين قوانين طبيعي و قوانين قبیله نميگذاشتند. تنها راه حل خلاصی از قوانین قبیله، دعا، نفرين یا جادو بود. به همین جهت نظم شهری، فرمانبرداری و تسلیم به قدرت بیگانه در قاموس زندگی صحرانشین اعتباری نداشت.[46]
قبيله، هویت و در واقع همه چيز عرب بود. از نظر آنان حقیقت و انسانیت فی نفسه ارزش نداشت. همه ارکان زندگی حتی باورها و دین آنها تحت الشعاع نظر قبیله و نیاکان آنان بود. هنگامیکه به آنها گفته میشد که از پیام خدا تبعیت کنید یا بتها را نپرستید پاسخ میدادند: ما همان را که پدرانمان معتقد بودند یا میپرستیدند پیروی میکنیم و میپرستیم. سخن بر سر درست و نادرست چیزی نبود، بلکه بر سر خون، پدر و قبیله بود. قرآن کریم میگوید: آیا اگر پدران شما در گمراهی بودند و زندگی آنان مبتنی بر عقل نبود باز هم باید از پدران خود پیروی کنید؟[47]
نژادپرستي عرب چنين بود از نظر قرآن کریم این تعصب چنان شدید بوده است که بخشهایی از آن قابل زدودن نبوده است بهطوریکه خداوند میفرماید: اگر این قرآن را ما به زبان غیر عربی نازل کرده بودیم شما اعراب به آن ایمان نمیآوردید.[48] همین تعصب قبیلهای بود که باعث میشد اگر رئیس قبیله اسلام میآورد بقیه نیز از او پیروی کرده و اسلام آورند. قرآن کریم این نوع اسلام را کافی نمیدانست بلکه اولین گام برای ایمان آگاهانه و آزادانه میدانست.[49]
اسلام با تعصب نژادی و قومی که مبنای عقلانی نداشته باشد و مانع از دیدن حقیقت و دیده شدن دیگر نژادها یا اقوام به عنوان انسان با همه حقوق انسانی شود، مخالف بود.
3) حكم جاهليت
تعصب نژادی، اصالت خوني و خانوادگی در بین اعراب، باعث شده بود که آنها زندگی خود را تنها بر احکامی استوار سازند که از پدران خود به میراث بردهاند. اين تبعيت بيچون و چرا بود و حتی اگر این احکام با اخلاق، عقلانیت و کرامت انسانی، سازگار نبود مورد پذيرش قرار ميگرفت.[50] پس هر حكمِ مخالف عقل یا مخالف فرمان خدا كه بر اساس هوا و هوس و يا ناشی از تسلیم به امری غیرحقیقی، که مورد پذیرش قرار گرفته باشد، از نظر قرآن كريم، حکم جاهلی است. به همين جهت میفرماید: آیا حکم جاهلی را میجویید؟ چه حکمی برای اهل یقین از حکم خداوند برتر است.[51]
احکام جاهلی احكامي هستند که منجر به نوعی زورگويي، سلطهگري، بيعدالتي، نژادپرستی و فاصله طبقاتي میشدند. در اینجا به نمونههایی از این احکام اشاره میکنیم:
حكم دینی: اعراب در آداب دینی آمیزهای از خداپرستی ابراهیمی و بتپرستی را در کنار هم داشتند. کعبه را بزرگ میداشتند و به الله به عنوان خالق هستی اعتقاد داشتند ولی آفریدگار را رب یا پروردگار نمیدانستند بلکه در اداره عالم، ربالنوعهايي را برای اداره عالم شریک قرار میدادند.[52] آدب ديني چون حج و عمره، طواف کعبه، وقوف در عَرَفه، مُزدلفه، قربانی و احرام، از طرف آنان انجام میگرفت ولی در کنار آن در تلبیه و شعائر حج، شرک هویدا بود. آنان بتها را رب و مَلِک يا ربالارباب میخواندند که شفیع آنها در درگاه خدا بود. تلبیه آنان گاه به این صورت ادا میشد که «لبیک ای خدای یگانه بیشریک که جز آنکه مالک آن هستی شریک تو نیست» «لبیک لبیک، لا شریک لک الا شریکٌ هو لک، تَملِکُهُ و ما مَلک» یا «لبيك اي پروردگاري كه پروردگار همه پرودگاران هستي» «لبیک رب الارباب» یا «لبيك اي پروردگار ربالنوع شعری و لات و عزی» «لبیک رب الشعری و رب اللات و العزی»[53] آنان در ضمن طواف کعبه میگفتند: و یعنی «بتها لکلکها یا دختران خوش چهره عالم بالا و مایه امیدی برای شفاعت هستند.» «اللات و العزی و مناه الثالثه الاخری، فانهنَّ الغرانیقُ العلی و انَّ شفاعتهنَّ لترجی..»[54]
به نظر بتپرستان، خدايان يا الههها، معمولاً خداي خالق نبودند بلكه واسطههايِ اِعمال حاكميت و فیض خدا محسوب ميشدند. حب و بغض بتها براي خدا موضوعيت داشت. آنان شفيع درگاه حق تصور ميشدند و آدميان را به خداي واحد نزديك ميکردند و روزی بندگان در دست آنان بود و حاجات انسانها را برآورده میساختند.[55] بتها از نظر آنان مایه عزت و پیروزی بر دشمن تلقی میشدند.[56]
ملموس بودن بتها و اعتقاد آنان مبنی بر اینکه مدیریت زندگی روزمره آنان با این بتهاست، باعث توجه و علاقه بیشتر آنان به بتها میشد و خداوند در اولویت بعد قرار میگرفت. قرآن کریم به برخی از آداب و بدعتهایی که آنان در دین ابراهیم وارد کرده بودند، اشاره کرده و آنان را به دلیل اینکه بدون علم به فرمان خدا، چیزهایی را بر خود حلال و چیزهایی را حرام میدانستند مذمت ميكند.[57] مثل اینکه از زراعت و چارپایان، بخشی را به خدا و بخشی را به بتها اختصاص میدادند و آنچه از آن خدا بود را نیز گاه به بتها، خادمان بتان و کاهنان میدادند و هرگز به عکس آن عمل نمیکردند چون میگفتند خدا بینیاز است.[58] آنان سه نوع شتر و یک نوع میش را خاص بتان خود میدانستند و سوار شدن، خوردن گوشت یا شیر آن را حرام میدانستند.[59]
آنان تحت تاثیر بتپرستی حكم به كشتن فرزندان خود میکردند.[60] حیوانات خود را به نام بتها ذبح میکردند. جنین زنده حیوانات را بدون هیچ دلیلی برای زنان حرام و برای مردان حلال و مردار آن را بر هر دو حلال میدانستند.[61]
حکم نژادي: چنانچه گفته شد، آنچه بنياد حكم و قضاوت در جامعه قبل از اسلام بود، روابط خوني و خويشاوندي بود. حق حيات براي كسي پذيرفته ميشد كه عضو يك قبيله بود یا از جانب يك قبيله مورد حمايت قرار میگرفت.[62] حمایت بی چون و چرا از قبیله وظيفه مقدسي بود كه هر کس خود را ملزم به رعايت آن ميدانست. ملاك حق، نزديكي و ملاك باطل، دوري خون و نژاد با قبیله بود.
ارزش فرد را خون مشترک تعیین میکرد. آنان معتقد بودند که «هر كه از ما نيست عليه ماست.« قبیله خودي، دوست و غير خودي، دشمن محسوب ميشد. شعار آنان این بود که «برادرت را، چه ظالم و چه مظلوم، ياور باش.»[63] ضمانت دفاع بی قید و شرط قبیله از یک فرد، دفاع بی قید و شرط متقابل او از افراد قبیله بود. [64]
اسلام ارزش خون و نژاد را مردود دانست و به جاي حقانيت خون و نژاد، مردم را به حقانيت كرامت انساني با هر خون و نژادی دعوت کرد و حکم به حمایت از مظلوم داد.[65]
حكم اجتماعي: به نظر عرب تنها کسی كه داراي مال و منال بسيار بود، شرافت داشت و شایسته پیروی بود.[66] در مناسبات نژادی فوق، كينه، دشمني، زورگویی و خشونت موج ميزد. به همین جهت جنگهاي پي در پي در عربستان امري عادي شده بود. خشونت و خودخواهي قومی، ستيز دائمي را در صحرا رقم میزد. آب و مرتع، دو مايه حيات صحرانشينان به دليل اينكه اندك بود و طبعاً خواهان فراوان داشت باعث شده بود كه افراد براي بدست آوردن آن، روياروي يكديگر بايستند. اختلاف بر سر آب، چراگاه، قلمرو قبيله، قتل نفس، اهانت و توسعه طلبي عوامل عمده جنگ دائمي در ميان اعراب بودند. روحيه فخرفروشي، كبر و غرور، خود بزرگ بيني، قدرتمداري و انتقام گيري كه از خصایص انسانهاي صحرای عربستان بود نيز بر گسترش جنگ در بین آنان دامن ميزد. حمله به قبایل ضعیف براي غارت آنچه در دست آنان بود، براي چادرنشين، كاري عادي و گاه افتخار آمیز محسوب میشد.
سنت ثار یا انتقامجویی که ضابطۀ خاصی نداشت، باعث هرج و مرج و خونریزی مضاعف میگشت. تعرض به یک شخص، تعرض به همه افراد قبیله محسوب میشد و در چنين صورتي همه افراد قبيله، خود را موظف به انتقامگیری از همه قبیله مقابل میدانستند.
جنگ و خونريزي و غارت كه غالباً بر سر مسائل جزئي پديد ميآمد، به ویژه بیرون از حرم امن کعبه، گاه سالها ادامه داشت. جنگ «بَسوس» كه بين قبيله «تَغلَب» و «بني بَكر» كه هر دو از شاخه قبيله «ربيعه» بودند درگرفت، به این علت بود که شتر يك پير زن، به منطقه قبيله ديگر تجاوز کرده بود، جنگ بسوس چهل سال به درازا كشيد!
در چنین فضایی قرآن با تكرار «بسم الله الرحمن الرحيم» خدا را رحمتگر عام و خاص و پيامبر خود را «رحمت للعالمين» و رحمتگر بر عالمین معرفی ميكند. این فرهنگ همه مؤمنين را به برادری و صلح و مهربانی ميخواند و «رحماء بينهم« رحمت بر یکدیدگر را مبناي رابطه آنها اعلام میکند. در جامعهاي كه به جای یک نفر گاه صدها نفر به قتل میرسيد، حکم قصاص مایه رحمت و حیات آنان بود به همين جهت قران كريم تنها مجازاتی برابر و عادلانه را مجاز شمرده و عفو و بخشش را بهتر از مجازات اعلام میکند.[67]
ستيزهجويي و سر سختي يك روي سکه طبيعت صحرانشينان بود؛ اما روي ديگر طبيعت صحرانشینی، از خود گذشتگي و فداكاري براي كس يا كساني بود كه با او پيوند داشتند. بر اساس سنت جوار، جار یا پناهنده میتوانست در پناه قدرت مجیر، جان و مال و ناموس خود را از خطر تعرض دیگران حفظ کند. پناه دهنده، با اعلانِ عمومیِ پذیرشِ پناهنده به خود، در راه دفاع از او، گاه جان خود را نیز فدا ميكرد. آنها خود را نسبت به پناهنده به خود، وفادارتر از حامي ملخ ميدانستند.[68]
حكم خانوادگي: استحكام قبيله ناشي از استحكام خانواده و استحكام خانواده ناشی از روابط خوني بود. مرد، ریاست خانواده و عامل استمرار خون و استحکام خانواده محسوب میشد و زن شخصیتی درجه دو داشت. زن قبل از اسلام مالک نبود، ارث نمیبرد بلکه گاه همچون کالا به فرزند بزرگ خانواده به ارث میرسید. معمولاً تشکیل خانواده در ميان اعراب با توافق طرفين و يا توافق بزرگترها صورت ميگرفت. ازدواج نيز چون ديگر شئون زندگي تحت تأثير حيات قبیلهای بود. گرمي هوا، هيجانات غريزي را زودتر و بيشتر به حركت در ميآورد. اعراب چون زودتر به بلوغ ميرسند، زودتر هم ازدواج ميكنند. انگيزههاي ازدواج متعدد بود. علاوه بر تأمين نيازهاي طبيعي، حفاظت از قبيله و دفاع از آن، تأمين نيروي كار بيشتر و به رخ كشيدن مردانگي، کمتر کردن دشمنیها و نزديك كردن دوريهای خونی از جمله اين انگيزهها بودند.
در ساختار زندگي پر خطر قبيلهاي عرب اهميت مردان را دو چندان میدانست و جنس مذكر برای آنان شخصیت درجه اول و جنس مؤنث شهروند درجه دو محسوب میشد چون: اولاً ) پسر نیروی کار بود. در كودكي نگهباني شتر، گوسفند و بز را بر عهده داشت و كمك پدر بود و در بزرگي نيروي كار خانواده محسوب میشد. حال آنکه در حالت عادي بايد پيوسته مراقب دختر بود تا بزرگ شود و بعد هم نصيب قبیله ديگر ميشد. به همین جهت به علت فقر شديد مالی آنان تصور میکردند که نگاه داشتن دختران صرفه اقتصادي ندارد و به همین جهت بعضی از قبایل آنان را زنده بهگور میکردند.
ثانیاً ) جنس مذکر توان جنگی داشت و میتوانست خانواده را از گزند دشمن نگاه دارد حال آنکه دختران به زعم اعراب، با زاد و ولد خود براي خانوادههای غريبه، رقيب بیشتری ميآفريدند و دشمن بالقوه را تقويت ميكردند. به همین جهت اعراب هنگام ازدواج به دختران خود سفارش ميكردند براي غريبه فرزند نياور و اگر آورد پسر نباشد.
ثالثاً ) زنان و دختران در جنگهاي بيپايان عرب موجودي دست و پاگير به حساب میآمد که اگر اسير دشمن ميشدند، برای عربِ با غیرت، ننگ ابدي ميآفريدند.
مجموعه این باورها باعث شده بود که اعراب بيابان نشين دختر را دوست نداشته باشند و از پیدا کردن دختر شرمگین شوند. قرآن كريم این روحیه جاهلانه را اینگونه توصیف میکند که اگر به او بشارت فرزند دختری داده ميشد، چهرهاش از خشم و خجالت به سياهي ميزد. از بدی این خبر از قوم خود فراري ميشد و به اين میاندیشید كه دخترش را با خفت و خواري نگهدارد يا به خاك بسپارد. وای بر آنها که چه بد حکم میکردند.[69]
اشعار متأثر کننده زنی که همسرش به دلیل زاییدن دختر، از او قهر کرده و به خانه همسایه رفته است، و حکم لالائی دارد شنیدنی است: چرا پدرت ابی حمزه پیش ما نمیآید؟/چرا او در خانه همسایه میخوابد؟ خشمگین است که چرا برایش پسر نمیزایم/به خدا از دست من که بر نمیآید/ ما زنان فقط آنچه را که دادهاند، داراییم/ ما چون زمینیم که به ما کِشت کنند/ آنچه را که کِشتهاند، رویانیم.[70]
اسلام از ابتدا شرط مسلمانی و بیعت مسلمانان را نکشتن فرزند خویش قرار داده بود.[71] قران كريم كشتن فرزندان را عملي احمقانه دانسته[72] و اعراب را از كشتن آنان به خاطر فقر به شدت نهي کرده است: «از سر فقر فرزندان خود را نکشید، رزق شما و آنان را خدا تامین میکند.»[73]
اسلام زنان را چون مردان به عنوان انسان داراي کرامت معرفی کرد،(حجرات، 13) وظايف هر كس را متناسب با وضعيت طبيعي او در نظر گرفت. براي زن شخصيت حقوقي قائل شد. حق داشتن شغل و مالكيت را برای او به رسميت شناخت. او حق شهادت داشت. در انتخاب همسر استقلال فكري داشت و مي توانست اين حق را در ضمن قرارداد ازدواج شرط كند. هر كاري كه در خانه انجام مي داد ارزش مالي داشت و مي توانست در قبال آن اجرت درخواست كند. شوهر نسبت به زن حق هيچ تحكمي نداشت و هر تعدي وي قابل تعقيب و پيگرد بود. از شوهر، پدر، مادر و فرزند و برادر ارث مي برد. علاوه بر اين زن شخصيت معنوي دارد و در كسب قرب الهي و سعادت اخروي با مردان برابر است. (نحل، 97) (آل عمران، 195)
اسلام در راستای حمایت از خانواده و محو مناسباتِ جنسی غیرمعقول و ظالمانه که زنان را ملعبه دست مردان ساخته بود گامهاي مهمی برداشت. ازدواج وراثتی بدون رضایت زن،[74] ازدواج با محرم[75] و روابط جنسی مبتنی بر معامله یا دوستی[76] را ممنوع کرد.
حكم اقتصادي: ثروت، مبناي ارزش اجتماعی و اقتصادی عرب بود و زندگی در مناسبات قدرت قبیله نیز بر مدار ثروت میچرخید. یکی از به همین جهت منطقه عربستان همچون دیگر کشورها نظامی طبقاتي و اشرافي داشت. یکی از دلایلی را که قریش برای نپذیرفتن پیامبر مطرح می کردند این بود که او ثروتمند نیست.
فاصله طبقات افراد با یکدیگر به ویژه در مکه چشمگیر و ظالمانه بود. برخی بسیار ثروتمند بودند و برخی چنان فقیر بودند که حتی قادر به تهیه نان جویِ تنها هم نبودند. اطعام فقرا با نان ترید یا نان و خرما از افتخارات اشرافی چون هاشم و عبدالمطلب محسوب میشد. مالاندوزي و حرص در جمع آوري مال، با روشهای غیر اخلاقی مانند غارت، كمفروشي، خوردن اموال يتيمان و رباخواري مبنای مناسبات غلط اقتصادی رایج در بین بسیاری از اعراب بود که به شدت مورد انتقاد قرآن کریم قرار گرفت.[77]
قرآن دیانت و سعادت اخروی را با مال دوستی، تکاثر ثروت و قدرت و بیتفاوتی نسبت به نیازمندان غیر قابل جمع اعلام نمود.[78] عدم احساس مسئولیت نسبت به فقرا، مساکین و یتیمان را نوعی تکذیب آخرت تلقی کرده و به آنان وعده عذابی سخت داده است.[79]
بردگان، طبقه محروم ديگري بودند كه در هیچیک از شئونات خود آزاد نبودند و اختیار آنان در دست اربابان آنها بود. آنان مانند كالا، خريد و فروش ميشدند. بردگان مالک چيزي نمیشدند و محصول کارشان از آن ارباب آنها بود. فرزندان بردگان نیز حکم برده داشتند. ارباب حق بهره برداری جنسی از کنیز خود را داشت و فرزندی که از این طریق حاصل میشد با وجودی که آزاد بود از حقوق کمتری برخوردار میشد.
اسلام آموزش داد که همه آدمیان از زن و مرد، فرزند یک پدر و مادر هستند و با یکدیگر برابرند. هيچ يك از موقعيتهاي اجتماعي، جنسیتی، نژادی و قبیلهای باعث برتري يك انسان نسبت به انسان ديگر نيست. برتری آدمیان در نزد خداوند به میزان پاکی و تقوای آنان است.[80] همه انسانها با هر موقعیتی در برابر قانون همچون دندانههای شانه برابر و مساوي هستند. اسلام توصیه کرد که برده غير نشويد كه خداوند شما را آزاد آفريده است.[81] امّا از آنجا كه هنوز زمينه اجتماعي براي پذيرش تساوي افراد فراهم نبود، اسلام تمهیداتی فراهم نمود تا مناسبات بردهداری بهبود پیدا کند و به تدریج از ميان برود.[82]
حكم سياسي: در جامعه قبل از اسلام شيخ و بزرگ قبيله به طور طبيعي صاحب اقتدار بود. علاوه بر صفات طبيعي و وراثت و زور و غلبه سياسي وسيلهاي کارآمد براي به دست گرفتن قدرت محسوب میشد. صلاحیت و شایستگی اخلاقی در پذیرش او از جانب مردم، تاثیری اندک داشت بلکه بیش از هر چیز قدرت، ثروت و وراثت بود که تفوّق اشرافی را برای آنان به وجود میآورد.
شیخ قبیله حامي متعصب و جدي قبيله بود. او وظيفه قانونگذاري، اجراي قانون و قضاوت در اختلافات را بر عهده داشت. البته او، گاه در این امور از مشاوره شيوخ و اشراف ديگر نیز بهره ميگرفت. اعلام جنگ، قبول صلح، پذیرش حِلف یا همپیمانی با فرد یا قبیله، طرد افراد مضر برای قبیله، اغلب از وظایف او شمرده میشد.
اسلام حاکمیت سیاسی را از شیخ قبیله گرفت و به انسان شایسته، توانمند، آگاه، عادل و باتقوایی سپرد که آحاد مردم در مورد او توافق داشته باشند و موافقت خود را به وسیله بیعت خویش با او اعلام کنند.[83]
حكم فرهنگي: شرایط سخت طبیعی و دورافتادگی اعراب حجاز از مراکز فرهنگی دنیا باعث شده بود که علم و دانش چشمگیری در بين اعراب رواج نداشته باشد و دستاورد علمی، فرهنگی و فکری ویژهای برای آنان در تاریخ ثبت نشود. آنان علاقهای به علم و دانش از خود نشان نمیدادند. خواندن و نوشتن را تنها تعداد انگشت شماري ميدانستند.[84] تنها برجستگي فرهنگي اعراب، «علم انساب» و فن «شعر و ادب» بود که هر دو در خدمت قبيله بودند. «انساب» و «شعر»، عقايد و انديشههاي اعراب را منعكس ميكرد. شاعر از آن جهت شاعر نامیده میشد كه دارای نوعی شعور و دانایی بود که دیگران فاقد آن بودند. آنان به انساب علاقه ويژهاي داشتند چون حيات آنان بر محور نژاد دور ميزد. «شعر»، ترجمان سنتها و احساسات افراد، زبان قبيله و اخبار پدران و گذشتگان آنان بود.
شعر و ادبيات نقش عمدهاي در زندگي مردم ایفا میکرد. شاعر براي قبيله يك افتخار بود و مقام و منزلتي رفيع داشت. شاعر نقش عالمی را برای آنان داشت که تاريخ را ضبط مينمود و سنتهای قبيله را حفظ ميكرد. شعر چنان در جان اعراب مؤثر بود كه شاعر میتوانست با شعر خويش مردم را با عقايد خود همراه سازدو او بعضاً با شعر خود جنگ بهپا ميكرد یا افراد را برای جنگ به هيجان ميآورد و یا باعث ميشد افراد جنگجو به صلح روي آورند. حوادث، جنگها و درگيريها باعث ميشد كه شعرا حماسه سرائي كرده وقايع را به عنوان فخر قبيله، سينه به سينه از نسلي به نسل ديگر منتقل كنند.[85] به همين جهت ميتوان شاعر را حكيم، عالم، سياستمدار و مورخ قبيله نيز به شمار آورد.[86]
به نظر عرب هر شاعري را شيطاني بود كه شعرش را به او الهام ميكرد.[87] در شعر عرب قبل از اسلام، تفاخر به قبیله، دميدن روحيه ياس، ترويج فرهنگ شهوت و برجسته كردن وجهۀ زيبای زن و روابط جنسي وجه غالب بود. موضوع اشعار شعرا بيشتر حول محور وصف معشوق و طبيعت، مدح، رثا، خشونت، شهوتراني، شرابخواري، هجو، فخر و گاه هم زهد و حكمت بود.[88]
قرآن كريم در مقابل اين قوم ادب دوست، ادب و فرهنگی با محتوایی انسانی عرضه كرد كه مملو از علم و حكمت، اخلاق و معنويت، عدالت، رحمت و مهرورزي بود. خداوند متعال با توجه به تخصص اعراب در ادبیات، معجزه پیامبر اسلام را از جنس ادبیات و معرفتی قرار داد که هیچ ادیب عربی نمیتوانست با آن هماوردی کند.
4) تَبَرّج جاهليت
در يك اجتماع روابط زن و مرد ميتواند مبتني بر عقلانيت باشد و يا ميتواند مبتني بر جاهليت تنظيم شود. تبرج جاهلي در قرآن اشاره به نوع رابطه جاهلانهاي دارد که محور روابط زن مرد در آن، نه بر اساس رابطه دو انسان با کرامت بلکه مبتنی بر بهرهکشی جنسی مردان از زنان و تلقي جاهلانه زنان از نقش خويش در جامعه دارد. زن در این مناسبات ابزاری برای لذت جویی و خواسته هاي اجتماعي مردان است..
از نظر اسلام لباس نامناسب، خودآرائي، گفتار نرم و تننازي از مصاديق عمل جاهلانه زنان است چون آنان را وسیلهای براي جلب توجه مردان میسازد و نگاه ابزاری و ظالمانه به زن را تقویت میکند. قرآن کریم نگاه جنسی مردان به زنان را نیز از مصادیق عمل جاهلانه مردان دانسته و هر نوع رابطه غیر انسانی و ناعادلانه بین زن و مرد را كه در جامعه عرب قبل از اسلام رواج داشت و مبتنی بر عوامل جنسیتی و غیر عفیفانه بود و نقش زن را به عنوان يك انسان ناديده مي گرفت را محكوم میکند[89] و فحشای رایج در بین اعراب نه فرمان خدا بلكه برگرفته از سنتهای قبیلهای ميداند.[90]
اسلام نوعی بهداشت جنسی پیشنهاد میکند که در طی آن زمینه روابط غیر انسانی و ابزاری برای هیچ یک از طرفین فراهم نشود. به همین جهت قرآن كريم درخواست زليخا از يوسف را از مصاديق عمل جاهلانه دانسته است[91] و خطاب به زنان پيامبر(ص) ميفرمايد: مبادا همچون خود نمائي زنان جاهلي، خود نمائي كنيد.[92]
اسلام به هیچ وجه طرفدار کنارهگیری زنان از مناسبات اجتماعی و عدم مشارکت آنان در امور اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نيست. حضور پر رنگ زنان در حوادث صدر اسلام شاهد اين مدعاست. آنچه اسلام از آنان میخواست تنها این بود که در امور اجتماعی، اقتصادی و سیاسی از جلوه و بروز جنسیت خویش خودداری کنند و این امر را تنها به محارم خویش اختصاص دهند. قرآن کریم به زنان توصيه ميكند «با مردان به گونهاي سخن نگويید كه آنان به طمع افتند، بلکه با آنان به صورت عادی سخن بگویید.»[93] به گونهاي لباس نپوشید که بوی بیعفتی از آن استشمام شود و موجب طمع جنسی در مردان شود و در نتيجه ناخواسته از آنان آزار ببینید.[94]
خلاصه آنچه در فرهنگ جاهليت قبل از اسلام وجود داشت و ظهور مصلحي را ضروري ميساخت در اين آيه قرآن كريم به آن اشاره شده است: وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿سوره آلعمران، آيه103﴾، همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمتخدا را بر خود ياد كنيد آنگاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد پس ميان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد اين گونه خداوند نشانههاى خود را براى شما روشن مىكند باشد كه شما راه يابيد.
[1] سفیه یعنی انسان كم خرد. شخصی که فاقد تشخیص درست از نادرست است.
[2] قرآن کریم در سوره جمعه مردم عرب را، امی يا مادر زادی دانسته و آنان را درس و مکتب ندیده معرفی کرده است. بلاذری مینویسد: کسانی که به هنگام ظهور اسلام خواندن و نوشتن میدانستند در مکه 17 نفر و در یثرب 11 نفر بودند. فتوح البلدان، ص457-459.
[3] جاهلیت در معانی مختلف دیگری نیز به کار رفته است مثل زندگی همراه با جهل، غفلت و به دور از ارتباطات خارجی، بی سوادی، بتپرستی، جهل به خدا و رسول و شریعت، تبعیت از بت و طاغوت، تفاخر به انساب و کبر و تجبّر نمونهای از این معانی است؛ المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ص37-38. ولی این معانی در حقیقت مصداق معنای عامی است که ما از جاهلیت ارائه کردیم.
[4] قرآن کریم در مواردی دیگر نیز به اخلاق جاهلی اشاره دارد، مثل تخاطب افراد بيشعور با بندگان خدا: وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا، سوره فرقان، آیه 63؛ بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه روى زمين به نرمى گام برمىدارند؛ و چون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند به ملايمت پاسخ مىدهند. يا تمخسر ديگران: وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ، سوره بقره، آیه67؛ و هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: خدا به شما فرمان مىدهد كه: ماده گاوى را سر ببريد، گفتند: آيا ما را به ريشخند مىگيرى؟ گفت: پناه مىبرم به خدا كه مبادا از جاهلان باشم. يا دوري جستن از افراد بيشعور: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ، سوره اعراف، آیه198؛ گذشت پيشه كن، و به كار پسنديده فرمان ده، و از نادانان رخ برتاب.
[5] وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولـئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً، سوره اسراء آيه 36.
[6] يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ، سوره آلعمران، آیه154؛ درباره خدا، گمانهاى ناروا، همچون گمانهاى (دوران) جاهليت مىبردند.
[7] وَ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لَايُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا، سوره نجم، آيه 28؛ ايشان را به اين(كار) شعوري نيست. جز گمان خود را پيروى نمىكنند، و در واقع، گمان در وصول به حقيقت هيچ سودى نمىرساند.
[8] مسعودی به سه نوع اعتقاد در بین اعراب اشاره دارد. 1- اعتقاد به خدا، معاد و ثواب و عقاب كه مطابق با آن چيزي است كه اسلام تبليغ كرد؛ 2- اعتقاد به خدا و معاد در عین پرستش بتها و انکار نبوت 3- اعتقاد به خدا در عین پرستش بتها و انکار نبوت و معاد؛ مروج الذهب، ج1، ص485. بعید به نظر نمیرسد که مسعودی این سه دسته را از آیات کریم برداشت کرده باشد چون در قرآن آمده است: إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ آبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَ لَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى، سوره النجم، آيه23؛ اين بتان جز نامهايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى كردهايد و خدا بر حقّانيّت آنها هيچ دليلى نفرستاده است. آنان جز گمان و آنچه را كه دلخواهشان است پيروى نمىكنند، با آنكه قطعاً از جانب پروردگارشان هدايت برايشان آمده است. وَ قَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ، سوره جاثیه، آیه24؛ گفتند: غير از زندگانى دنياى ما چيز ديگرى نيست؛ مىميريم و زنده مىشويم، و ما را جز طبيعت هلاك نمىكند. ولى به اين مطلب هيچ آگاهي ندارند و جز طريق گمان نمىسپرند.
[9] سوره عنکبوت، آیات 61-63.
[10] وَ جَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكَاء الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَخَرَقُواْ لَهُ بَنِينَ وَبَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ. سوره انعام، آيه100؛ و براى خدا شريكانى از جن قرار دادند، با اينكه خدا آنها را خلق كرده است. و براى او، بى هيچ دانشى، پسران و دخترانى تراشيدند. او پاك و برتر است از آنچه وصف مىكنند. وَيَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ. سوره نحل، آيه57، و براى خدا دخترانى مىپندارند. منزه است او. و براى خودشان آنچه را ميل دارند قرار مىدهند. فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّكَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ. سوره صافات، آيه149؛ پس ، از مشركان جويا شو: آيا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است؟! سوره نجم، آیه21.
[11] سوره یونس، آیه 18.
[12] قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِّن دُونِهِ أَوْلِيَاء لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكَاء خَلَقُواْ كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ. سوره رعد، آيه16؛ بگو: پروردگار آسمانها و زمين كيست؟ بگو: خدا! بگو: پس آيا جز او سرپرستانى گرفتهايد كه اختيار سود و زيان خود را ندارند؟ بگو: آيا نابينا و بينا يكسانند؟ يا تاريكيها و روشنايى برابرند؟ يا براى خدا شريكانى پنداشتهاند كه مانند آفرينش او آفريدهاند و در نتيجه، اين دو آفرينش بر آنان مشتبه شده است؟ بگو: خدا آفريننده هر چيزى است، و اوست يگانه.
[13] کتاب الاصنام یا تنکیس الاصنام، ابو منذر هشام بن محمد کلبی (204ه)، محمد رضا جلالی نائینی، چاپ تابان، تهران، 1348، ص66 .
[14] وَ قَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْرًا. سوره نوح، آيه23، و گفتند: زنهار، خدايان خود را رها مكنيد، و نه «وَدّ» را واگذاريد و نه «سُواع» و نه «يَغُوث» و نه «يَعُوق» و نه «نَسْر» را.
[15] فيتيشيسم (fetishism) جاندار پنداري جامدات ويژگي مشترك همه اديان ابتدايي بوده است و امروزه هم در بين بسياري از پيروان اديان همچنان وجود دارد. به اعتقاد آنها در جامدات اثرات ماوراءالطبيعه وجود دارد.ناس، جان، تاريخ جامع اديان، علي اصغر حكمت، انتشارات پيروز، 1345، ص12. به نظر ميرسد استمداد از قواي مخفي حلول يافته در اشياي بيجان در مورد سنگهايي همچون فيروزه، عقيق، درّ و سنگهاي زينتي ديگر برگرفته از افكار فيتيشيسم باشد.
[16] تاريخ ملل و دول اسلامي، ص17
[17] السيره النبویه، ج1، ص111- 112.
[18] الاصنام، ص28.
[19] آيين ازلام نوعي استخاره یا تفأل بوده که عبارت بوده از هفت نيزه كه بر هر كدام از آنها اين كلمهها را نوشته بودند: در يكي از آنها «الله عزوجل» و در دومي «لكم» و در سومي «عليكم» و چهارمي «نعم» پنجمي «منكم» ششمي «من غيركم» و در هفتمي «الوعد» (تاريخ يعقوبي، ج1، ص215). طبري اين كلمهها را چنين نوشته است: بر اولي «نعم» و بر دومي «لا» و بر سومي «منكم» و بر چهارمي «ملصق» نوشته شده بود، كه صاحب و خواهان استخارهي ازلام بايستي پيش از انجام آن، صد درهم پول و مقداري هداياي جنسي به هبل تقديم ميكرد و سپس متصدي استخاره، خواهان ازلام را در برابر هبل نگاه ميداشت و ميگفت: يا الهنا هذا فلان بن فلان قد اردنا به كذا و كذا فاخرج الحق فيه. يعني: اي خدا اين فلان كس است، حق را به او نشان بده؛ جرير طبري، محمد، تاريخ الطبري، المعروف بتاريخ الامم و الملوك، موسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1983، ج2، ص174. چگونگي اجراي آيين ازلام چنان بوده است كه: متصدي و كاهن، پس از انجام مقدمات آن، تيري بهسوي آن هفت نيزه ميانداخت، به هر كدام كه اصابت ميكرد، طبق نوشتهي آن عمل ميشد؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص215 و تاريخ الطبري، ج2، ص175.
[20] به هنگام فتح مکه پیامبر اکرم(ص) به درون کعبه رفت و در آنجا تصاویر فرشتگان و پیامبران الهی از جمله ابراهیم را مشاهده کرد که تیرهای قرعه یا «ازلام» را در دست دارد. رسول خدا(ص) فرمود: خدا نابودشان کند که شیخالانبیا را به این صورت معرفی کردهاند. ابراهیم کجا و «ازلام» کجا! السیره النبویه، ج4، ص61.
[21] الاصنام، ص6، السيره النبويه، ج1، ص112. قبیله «هُذیل»، بت «سَواع« را میپرستید، قبیله «قُضاعه» و قبیله «بنی عبدودّ»، بت «ودّ» را میپرستیدند. قبیله «انعم» و «مذحج»، بت «یغوث» را میپرستیدند. مردم «خیوان» از قبیله «همدان»، بت «یعوق» را میپرستیدند. قبیله «ذوالکلاع» و «حِمیر» بت «نسر» را میپرستیدند. برخی از قبیله «خولان»، بتی به نام «عمیانس» را پرستش میکردند و از محصولات خود سهمی برای آن و سهمی برای خداوند مقرر داشته بودند. «فلس»، «رئام»، «رضاء»، «خدام» و «ذوالخلصه» از معابد معروف عرب در گوشه و کنار منطقه عربستان و محلی برای عبادت بتها بوده است.
[22] الاصنام، ص32و33 ؛ کلبی معتقد است که آیه زیر به همین منظور نازل شده است: أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ، سوره ص، آیه 5؛ آيا خدايان متعدد را خداى واحدى قرار داده؟ اين واقعاً چيز عجيبى است.
[23] الاصنام، ص33
[24] سوره اعراف، آیه 138 و سوره شعرا، آیه 71.
[25] الاصنام، ص 33؛ اصنام و اوثان صورت جمع آنهاست.
[26] إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا وَ تَخْلُقُونَ إِفْكًا إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقًا فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ سوره عنكبوت، آيه17؛ واقعاً آنچه را كه شما سواى خدا مىپرستيد جز بتانى (بيش) نيستند و دروغى برمىسازيد. در حقيقت، كسانى را كه جز خدا مىپرستيد اختيار روزى شما را در دست ندارند. پس روزى را پيش خدا بجوييد و او را بپرستيد و وى را سپاس گوييد، كه به سوى او بازگردانيده مىشويد.
وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا. سوره عنكبوت، آيه25، و ابراهيم گفت: جز خدا، فقط بتهايى را اختيار كردهايد كه آن هم براى دوستى ميان شما در زندگى دنياست.
[27] الاصنام، ص29و9.
[28] أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى، وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى، أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى، سوره نجم، آیه19-21.
[29] تاريخ ملل و دول اسلامي، ص12
[30] الاصنام، ص13- 15؛ السيره النبویه، ج1، ص120.
[31] الاصنام، ص17-16؛ ظاهراً بت لات قدمتی دیرینه دارد که هرودت نام آن را در تاریخ خویش آورده است. المفصل، ج7، ص 233؛ گفته شده است که این بت، نام مردی ثقفی است که تصور میشد نمرده و در صخره داخل شده است. مامور نابودی آن در اسلام ابوسفیان و مغیره بن شعبه بودند.
[32] الاصنام، ص17-19.
[33] الاصنام، ص39؛ پس از فتح مکه خالد بن ولید مامور نابودی این بت شد.
[34] الاصنام، ص4.
[35] وَ قَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْرًا، سوره نوح، آیه23؛ قوم نوح میگفتند: زنهار، خدايان خود را رها مكنيد، و نه وَدّ را واگذاريد و نه سُواع و نه يَغُوث و نه يَعُوق و نه نَسْر را.
[36]وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ. سوره بقره، آيه170؛ و چون به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد؛ مىگويند: نه، بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافتهايم، پيروى مىكنيم. آيا هر چند پدرانشان چيزى را درك نمىكرده و به راه صواب نمىرفتهاند باز هم در خور پيروى هستند؟
[37] بر بت ذو الخلَصه سه تیر به نامهای امر و نهی و انتظار بود. «امرء القیس» از تیرهای بت خواست تا بگویند انتقام خون پدرش را بگیرد یا خیر. سه بار پرسید و هر سه بار «خیر» آمد. تیر را به صورت بت زد و فحش رکیکی به او داد و گفت: آیا اگر پدر خودت را هم کشته بودند اینگونه نظر میدادی؛ الاصنام، ص47.
[38] وَ قَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ، سوره جاثیه، آیه24؛ گفتند: غير از زندگانى دنياى ما چيز ديگرى نيست؛ مىميريم و زنده مىشويم، و ما را جز طبيعت هلاك نمىكند. ولى به اين مطلب هيچ دانشى ندارند و جز طريق گمان نمىسپرند.
[39] قَالُوا أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ، سوره مومنون آيه 82؛ گفتند: آيا چون بميريم و خاك و استخوان شويم، آيا واقعاً باز ما زنده خواهيم شد؟ وَ قَالُواْ أَئِذَا كُنَّا عِظَامًا وَ رُفَاتًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا، سوره اسراء آيه 49؛ و گفتند: آيا وقتى استخوان و خاك شديم باز به آفرينشى جديد برانگيخته مىشويم؟ وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَمَا ظَنَنتُمْ أَن لَّن يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَدًا، سوره الجن، آيه7؛ و آنها نيز آن گونه كه شما پنداشتهايد، گمان بردند كه خدا هرگز كسى را زنده نخواهد گردانيد. وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لَا يُرْجَعُونَ، سوره قصص، آیه39؛ پنداشتند كه به سوى ما بازگردانيده نمىشوند.
[40] مروج الذهب، ج1، ص508-509.
[41] مروج الذهب، ج1، ص510-518 .
[42] أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ مِّنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُواْ أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هَـذَا لَسَاحِرٌ مُّبِينٌ، سوره يونس، آيه2؛ آيا براى مردم شگفتآور است كه به مردى از خودشان وحى كرديم كه: مردم را بيم ده و به كسانى كه ايمان آوردهاند مژده ده كه براى آنان نزد پروردگارشان سابقه نيك است؟ كافران گفتند: اين مرد قطعاً افسونگرى آشكار است.
[43] مروج الذهب، ج1، ص525-528.
[44] إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ، سوره فتح، آیه 26؛ آنگاه كه كافران در دلهاى خود، تعصّب آن هم تعصّب جاهليّت ورزيدند، پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خويش و بر مؤمنان فرو فرستاد، و آرمان تقوا را ملازم آنان ساخت، و در واقع آنان به رعايت آن آرمان سزاوارتر و شايسته اتصاف به آن بودند، و خدا همواره بر هر چيزى داناست.
[45] أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا آمِنًا وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ، سوره عنكبوت، آيه 67؛ آيا نديدهاند كه ما براى آنان حرمى امن قرار داديم و حال آنكه مردم از حوالى آنان ربوده مىشوند؟ آيا به باطل ايمان مىآورند و به نعمت خدا كفر مىورزند؟
[46] تاریخ عرب، ص34.
[47] وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا، أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لاَ يَهْتَدُونَ، سوره بقره، آیه170؛ و چون به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد؛ مىگويند: نه، بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافتهايم، پيروى مىكنيم. آيا هر چند پدرانشان چيزى را درك نمىكرده و به راه صواب نمىرفتهاند، باز هم در خور پيروى هستند؟
[48] و لو نزلنه علي بعض الاعجميين فقراه عليهم ما كانوا به مومنين سوره شعراء، آیه198-199.
[49] قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَ لَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ، سوره حجرات، آيه14؛ برخى از باديهنشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياوردهايد، ليكن بگوييد: اسلام آورديم. و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است. و اگر خدا و پيامبر او را فرمان بريد از ارزش كردههايتان چيزى كم نمىكند. خدا آمرزنده مهربان است.
[50] وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلاَ يَهْتَدُونَ، سوره مائده، آیه104؛ چون به آنان گفته شود: به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبرش بياييد، مىگويند: آنچه پدران خود را بر آن يافتهايم ما را بس است. آيا هر چند پدرانشان چيزى نمىدانسته و هدايت نيافته بودند؟ قالت الاعراب آمنّا، قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمانُ فی قلوبکم، سوره حجرات، آیه 14.
[51] أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ، سوره مائده، آیه50؛ آيا خواستار حكم جاهليتاند؟ و براى مردمى كه يقين دارند، داورى چه كسى از خدا بهتر است؟
[52] وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَ هُم مُّشْرِكُونَ، سوره یوسف، آیه106؛ بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند جز اينكه با او چيزى را شريك مىگيرند.
[53] الاصنام، ص6 و7؛ تاریخ یعقوبی، ج1، ص334
[54] الاصنام، ص19؛ توجه شود به شباهت این شعار با آیات 19 و 20 سوره نجم که در آن آمده است: افرایتم اللات و العزی و مناه الثالثه الاخری، که دستاویز عده ای برای نسبت دادن نزول آیات شیطانی بر پیامبر (ص) شد.
[55] أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى، سوره زمر، آیه3-39؛ آگاه باشيد: آيين پاك از آنِ خداست، و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفتهاند به اين بهانه كه ما آنها را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمىپرستيم، وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَ لاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَـؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ …سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ، سوره يونس، آیه18؛ به جاى خدا، چيزهايى را مىپرستند كه نه به آنان زيان مىرساند و نه به آنان سود مىدهد. و مىگويند: اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند. او پاك و برتر است از آنچه (با وى) شريك مىسازند.
[56] سوره مریم، آیه81؛ سوره یس، آیه 74.
[57] سوره یونس، آیه59.
[58] سوره انعام، آیه 136.
[59] سوره مائده، آیه 103.
[60] وَ كَذَلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَآؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ. سوره الانعام آيه137؛ و اين گونه براى بسيارى از مشركان، بتانشان كشتن فرزندانشان را آراستند، تا هلاكشان كنند.
[61] سوره انعام، 137.
[62] أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا آمِنًا وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ (سوره عنكبوت، آيه 67)؛ آيا نديدهاند كه ما براى آنان) حرمى امن قرار داديم و حال آنكه مردم از حوالى آنان ربوده مىشوند؟ آيا به باطل ايمان مىآورند و به نعمت خدا كفر مىورزند؟
[63] انصر اخاك ظالماً كان او مظلوماً.
[64] ان رسول الله قال: لیس منا من دَعا الی العصبیه، لیس منا من قاتل [علی] العصبیه، و لیس منا من مات علی عَصَبیه. قلت یا رسول الله، ما العصبیة؟ قال: آَن تُعینَ قَومَکَ علی الظلم؛ سنن ابی داود، سلیمان بن الاشعث السجستانی، دار ابن حزم، بیروت1998، ص772-773، ح5121 و 5119.
[65] لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا سوره النساء آيه 148، خداوند، بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد، مگر (از) كسى كه بر او ستم رفته باشد، و خدا شنواى داناست. در آیه 14 سوره حجرات قرآن کریم و سخنرانی پیامبر(ص) در فتح مکه و حجه الوداع مواضع روشن اسلام در این مورد بیان شده است.
[66] وَ قَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا، أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَّسْحُورًا، سوره فرقان، آیه7و8 ؛ گفتند: اين چه پيامبرى است كه غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود؟ چرا فرشتهاى به سوى او نازل نشده تا همراه وى هشداردهنده باشد؟ يا گنجى به طرف او افكنده نشده يا باغى ندارد كه از (بار و بَر) آن بخورد؟ و ستمكاران گفتند: جز مردى افسونشده را دنبال نمىكنيد.
[67] قانون قصاص برای جلوگیری از کشتار بود. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأُنثَى بِالأُنثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِكَ تَخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ، سوره بقره، آيه 178؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، در باره كشتگان، بر شما (حق) قصاص مقرر شده: آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن. و هر كس كه از جانب برادر (دينى)اش (يعنى ولىّ مقتول)، چيزى (از حق قصاص) به او گذشت شود، (بايد از گذشت ولىّ مقتول) به طور پسنديده پيروى كند، و با (رعايت) احسان، (خونبها را) به او بپردازد. اين (حكم) تخفيف و رحمتى از پروردگار شماست؛ پس هر كس، بعد از آن از اندازه درگذرد، وى را عذابى دردناك است.
[68] احمي من مجير الجراد، پناهندهتر از پناه دهنده ملخ، ضرب المثل معروف عرب بود. گفته میشد ملخي در سايه چادر عربي آرميده بود. شكارچيان ملخ خواستند آن ملخ را بگيرند. او با سر نيزه از آن ملخ حمايت كرد! آنقدر ايستاد تا ملخ از محدوده چادرش كنار رفت. آنگاه گفت: حال که او در پناه من نیست، شما ميتوانيد آن را بگيريد، تاریخ یعقوبی، ج1، ص318 و 278.
[69] وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ، يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاء مَا يَحْكُمُونَ، سوره نحل، آیه 58و59؛ و هر گاه يكى از آنان را به دختر مژده آورند، چهرهاش سياه مىگردد، در حالى كه خشم (و اندوه) خود را فرو مىخورد. از بدى آنچه بدو بشارت داده شده، از قبيله (خود) روى مىپوشاند. آيا او را با خوارى نگاه دارد، يا در خاك پنهانش كند؟ وه چه بد داورى مىكنند.
[70] ما لابی حمزه لا یآتینا/ یظلل فی البیت الذی یلینا/ غضبان الا نلد البنینا/ تالله ما ذلک فی ایدینا. و انما نآخذ ما آعطینا/ و نحن کالارض لزارعینا/ ننبت ما قد زرعوه فینا.
[71] يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. سوره ممتحنه، آيه12؛ اى پيامبر، چون زنان باايمان نزد تو آيند كه با اين شرط با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند، و دزدى نكنند، و زنا نكنند، و فرزندان خود را نكشند، و بچههاى حرامزاده پيش دست و پاى خود را با بهتان و حيله به شوهر نبندند، و در كار نيك از تو نافرمانى نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه، زيرا خداوند آمرزنده مهربان است.
[72] قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُواْ أَوْلاَدَهُمْ سَفَهًا بِغَيْرِ عِلْمٍ، سوره انعام، آیه140؛ كسانى كه از روى بىخردى و نادانى، فرزندان خود را كشتهاند.
[73] وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُم إنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْءًا كَبِيرًا، سوره اسراء، آیه 31؛ و از بيم تنگدستى فرزندان خود را مكشيد. ماييم كه به آنها و شما روزى مىبخشيم. آرى، كشتن آنان همواره خطايى بزرگ است، سوره انعام، آیه137و151؛ سوره تکویر، آیه8و9.
[74] يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء كَرْهًا وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا، سوره نساء، آيه19؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه ارث بريد؛ و آنان را زير فشار مگذاريد تا بخشى از آنچه را به آنان دادهايد از چنگشان به در بريد، مگر آنكه مرتكب زشتكارى آشكارى شوند، و با آنها به شايستگى رفتار كنيد؛ و اگر از آنان خوشتان نيامد، پس چه بسا چيزى را خوش نمىداريد و خدا در آن مصلحت فراوان قرار مىدهد.
[75] وَ لاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاء سَبِيلاً، سوره نساء، آيه22؛ و با زنانى كه پدرانتان به ازدواج خود درآوردهاند، نكاح مكنيد؛ مگر آنچه كه پيشتر رخ داده است، چرا كه آن، زشتكارى و مايه دشمنى، و بد راهى بوده است.
[76] وَ مَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. سوره نساء، آيه25؛ و هر كس از شما، از نظر مالى نمىتواند زنان آزاد پاكدامن با ايمان را به همسرى خود درآورد، پس با دختران جوانسال با ايمان شما كه مالك آنان هستيد ازدواج كند؛ و خدا به ايمان شما داناتر است. همه از يكديگريد. پس آنان را با اجازه خانوادهشان به همسرى خود درآوريد و مَهرشان را به طور پسنديده به آنان بدهيد به شرط آنكه پاكدامن باشند نه زناكار، و دوستگيران پنهانى نباشند. پس چون به ازدواج شما درآمدند، اگر مرتكب فحشا شدند، پس بر آنان نيمى از مجازات زنان آزاد است. اين پيشنهاد زناشويى با كنيزان براى كسى از شماست كه از آلايش گناه بيم دارد؛ و صبر كردن، براى شما بهتر است، و خداوند آمرزنده مهربان است.
الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلُّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَ مَن يَكْفُرْ بِالإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ، سوره مائده، آيه 5؛ امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شده، و طعام كسانى كه اهل كتابند براى شما حلال، و طعام شما براى آنان حلال است. و بر شما حلال است ازدواج با زنان پاكدامن از مسلمان، و زنان پاكدامن از كسانى كه پيش از شما كتاب آسمانى به آنان داده شده، به شرط آنكه مَهرهايشان را به ايشان بدهيد، در حالى كه خود پاكدامن باشيد نه زناكار و نه آنكه زنان را در پنهانى دوست خود بگيريد. و هر كس در ايمان خود شكّ كند، قطعاً عملش تباه شده، و در آخرت از زيانكاران است.
[77] وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ، الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُواْ عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ، وَ إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ، أَلَا يَظُنُّ أُولَئِكَ أَنَّهُم مَّبْعُوثُونَ. سوره مطففين، آیه 3-1؛ واى بر كمفروشان، كه چون از مردم پيمانه ستانند، تمام ستانند؛ و چون براى آنان پيمانه يا وزن كنند، به ايشان كم دهند. مگر آنان گمان نمىدارند كه برانگيخته خواهند شد؟ وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ، الَّذِي جَمَعَ مَالاً وَ عَدَّدَهُ، يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ. سوره همزه، آیه3-1؛ واى بر هر عيبجوى مسخرهكنندهاى، همان كس كه مال فراوانى جمعآورى و شماره كرده [بىآنكه مشروع و نامشروع آن را حساب كند، او گمان مىكند كه اموالش او را جاودانه مىسازد.
[78] أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ، … ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ، سوره تكاثر، آیه1و8؛ افزون طلبى [و تفاخر] شما را به خود مشغول داشته [و از خدا غافل نموده] است. تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد [و قبور مردگان خود را برشمرديد و به آن افتخار كرديد، …، سپس در آن روز [همه شما] از نعمتهايى كه داشتهايد بازپرسى خواهيد شد؛ ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً، وَ جَعَلْتُ لَهُ مَالاً مَّمْدُوداً، وَ بَنِينَ شُهُوداً، وَ مَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيداً، ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ، سوره مدثر، آیه11-15؛ مرا با كسى كه او را خود به تنهايى آفريدهام واگذار، همان كسى كه براى او مال گستردهاى قرار دادم، و فرزندانى كه همواره نزد او [و در خدمت او] هستند، و وسايل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم، باز هم طمع دارد كه بر او بيفزايم!
[79] كَلَّا بَل لَّا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ، وَ لَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ، وَ تَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَّمّاً، وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً، سوره فجر، آیه17-20؛ ولى نه، بلكه يتيم را نمىنوازيد؛ و بر خوراك(دادن) بينوا همديگر را بر نمىانگيزيد؛ و ميراث (ضعيفان) را چپاولگرانه مىخوريد؛ و مال را دوست داريد، دوست داشتنى بسيار؛ أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ، فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ، وَ لَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ، فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ، الَّذِينَ هُمْ يُرَاؤُونَ، وَ يَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ. سوره ماعون، آیه 1-7؛ اين همان كس است كه يتيم را بسختى مىراند، و به خوراكدادن بينوا ترغيب نمىكند، پس واى بر نمازگزارانى، كه از نمازشان غافلند، آنان كه ريا مىكنند، و از (دادن) زكات (و وسايل و مايحتاج خانه) خوددارى مىورزند، ما تو را (چشمه) كوثر داديم.
[80] يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ. سوره حجرات، آیه 13؛ اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و شما را ملّت ملّت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. بىترديد، خداوند داناى آگاه است.
[81] نهج البلاغه، خطبه 31
[82] نحل، 71
[83] نهج البلاغه، خطبه 173
[84] بلاذري، ابوالحسن، فتوح البلدان، دارالكتب العلميه، بيروت 1978، ص459. بلوغ العرب، ج2، ص4-5 و فتح الباری، ج9، ص150
[85] دائره المعارف مصاحب، ج2، ص1722
[86] تاریخ عرب، فلیپ حتی، ص120
[87] تاریخ عرب، فلیپ حتی، ص119
[88][88] معلقات سبع، ترجمه عبدالمحمد آيتي، انتشارات سروش،1377
[89] انواع ازدواج: ازدواج دائم، موقت، شغار یا بدل و تعويض، استبضاع، مقسمه، جمع، سفاح، مقت.. انواع طلاق وجدايي: طلاق صريح و غير صريح، ظهار، ضرار، ايلاء به دست مرد بود يا با بنا بر شرطِ ضمن عقد به زن نيز داده ميشد.
[90] وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ، سوره اعراف، آيه 28؛ و چون كار زشتى كنند، مىگويند: پدران خود را بر آن يافتيم و خدا ما را بدان فرمان داده است. بگو: قطعاً خدا به كار زشت فرمان نمىدهد، آيا چيزى را كه نمىدانيد به خدا نسبت مىدهيد؟
[91] قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ، سوره يوسف، آيه 33؛ يوسف گفت: پروردگارا، زندان براى من دوستداشتنىتر است از آنچه مرا به آن مىخوانند، و اگر نيرنگ آنان را از من بازنگردانى، به سوى آنان خواهم گراييد و از جمله نادانان خواهم شد.
[92] وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَ أَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَ آتِينَ الزَّكَاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا، سوره احزاب، آيه33؛ در خانههايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت قديم زينتهاى خود را آشكار مكنيد و نماز برپا داريد و زكات بدهيد و خدا و فرستادهاش را فرمان بريد. خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
[93] يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا، سوره احزاب، آيه32؛ اى همسران پيامبر، شما مانند هيچ يك از زنان ديگر نيستيد، اگر سر پروا داريد پس به ناز سخن مگوييد تا آنكه در دلش بيمارى است طمع ورزد؛ و گفتارى شايسته گوييد.
[94] وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُّبِينًا، يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا، سوره الاحزاب، آيه 58-59؛ كسانى كه مردان و زنان مؤمن را بىآنكه مرتكب (عمل زشتى) شده باشند، آزار مىرسانند، قطعاً تهمت و گناهى آشكار به گردن گرفتهاند. اى پيامبر، به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو: پوششهاى خود را بر خود فروتر گيرند. اين براى آنكه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند (به احتياط) نزديكتر است، و خدا آمرزنده مهربان است.
وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُوْلِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاء وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ، سوره نور، آيه31؛ و به زنان با ايمان بگو: ديدگان خود را از هر نامحرمى فرو بندند و پاكدامنى ورزند و زيورهاى خود را آشكار نگردانند مگر آنچه كه طبعاً از آن پيداست. و بايد روسرى خود را بر گردن خويش فرو اندازند، و زيورهايشان را جز براى شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان همكيش خود يا كنيزانشان يا خدمتكاران مرد كه از زن بىنيازند يا كودكانى كه بر عورتهاى زنان وقوف حاصل نكردهاند، آشكار نكنند؛ و پاهاى خود را (به گونهاى به زمين) نكوبند تا آنچه از زينتشان نهفته مىدارند معلوم گردد. اى مؤمنان، همگى (از مرد و زن) به درگاه خدا توبه كنيد، اميد كه رستگار شويد؛ فتح الله كاشاني، تفسير منهج الصادقين، ج7، كتابفروشي اسلاميه 1346، ص368.