مقدمه
اين نوشته شامل تفسيرها و تحليلهاي گوناگوني است كه ازحادثهي عاشورا انجام گرفته است. اصولا سه نوع تفسير از واقعه كربلا در جهان اسلام وجود داشته است، عدهاي چون ابوبكر ابن عربي بر نگرش حاكميتاموي صحه ميگذاشت و معتقد بود كه يزيد شخصي صالحي بود و عمل ابيعبد الله يك حركت شورش گونه و تحت تأثير تحريكات اوباش كوفه انجام شد.گروه ديگر چون ابن خلدون، بر نگرش امثال ابن عباس و محمد بن حنفيه صحه ميگذاشت و معتقد بود يزيد شخص فاسدي بود و قيام عليه او لازم بود ولي حسين بن علي در برآورد قدرتش در مقابل يزيد دچار اشتباه محاسبه شد.چون چنين كاري از او ساخته نبود و چنين قيامي نتيجه بخش نبود. اين نگرشعكسالعمل يزيد نيز نسبت به حسين بن علي را نيز قابل توجيه نميداند و آنرا محكوم ميكند. ديدگاه سوم متعلق به امثال شافعي، حنبلي و نوانديشان معاصر اهل سنت است. اين ديدگاه در جبهه موافق با حركت سيد الشهدا قرار دارد. هم يزيد را شخص فاسد و مستحق سقوط ميداند و هم عمل سيد الشهدارا عملي عاقلانه، مسئولانه و نتيجه بخش ميخواند. «مازني» ميگويد: «هرقطره از خون او، هر حرف از نام او، و هر جلوه از خاطره او تبديل به ميني شد كهسرانجام بنيان حكومت بني اميه را بركند و بر باد داد.»[1] بر اساس اين ديدگاهخاطرهي شهادت حسين بن علي بايد انگيزه بر پاداري مراسم جشن و سرورباشد نه اشك و عزاداري و آه. همچنانكه عيد بزرگ مسلمين عيد قربان بههمان اندازه يادآور يك فداكاري است و در آن جشن و سرور برگزار ميگردد.[2]
اگر چه ديدگاه سوم به نگرش شيعه نزديك است ولي بر آن منطبق نيست. سياست و برنامهريزي شيعه در اين خصوص به دست فرزندان امام(ع) انجامگرفت. رويهي آنها سياست جشن و سرور نبود بلكه اشك و عزا بود. چون درشرايطي كه بني اميه به مناسبت پيروزي خود و اعراب به مناسبت سال نوجشن ميگرفتند، جشن اهل بيت نميتوانست منعكس كننده اعتراض بهسفاكي بني اميه باشد. جشن هماهنگ اقليت با اكثريت نميتواند، اعتراضاقليت تحت ستم را نشانگر باشد. تراژدي و كشتار فجيع بني اميه در كربلا باشادي تناسب ندارد. حسين بن علي(ع) با شهادت خود قصد داشت تا روحاعتراض به ستم را جاودانه كند. اين هدف از طريق تحريك عواطف بهترامكانپذير است.
روايات بسياري از ائمه اطهار نقل شده است كه حاوي اين نكته بود كهمخلوقات خداوند از آسمانها و زمين و فرشتگان و جن حتي حيوانات بر حسينبن علي(ع) گريه و نوحهسرايي كردند.[3] هر كس بر حسين بن علي(ع) بگريد ولوبه اندازه بال پشهاي، گناهانش آمرزيده خواهد شد و بهشت بر او واجب خواهدشد. اگر انسان خود را به گريه وادارد يا شعري بسرايد و با آواز سوزناك بخواند وديگران را بگرياند، بهشت از آن او خواهد بود.[4]
تأكيد بر عزا و ماتم و گريه از سوي ائمه در واقع نوعي مبارزه منفي برايزنده نگهداشتن حركت ظلم ستيزانه سيد الشهد و آماده سازي نهاد ناآرام تشيعبود، ولي در گذر زمان گريستن و عزا، در بين شيعيان نه وسيله كه به تدريج خودهدف شد.
نوشته شدن كتابهايي چون مفتاح البكا، طوفان البكا، محيط البكا(اقيانوسگريه)، مثير الاحزان(برانگيزاننده غمها)، لهوف(سوكهاي سوزان)، محرقالقلوب(سوزاننده قلبها) و نفس المهوم(نفس غمبار) و… تأييدي بر اين نظراست. در اغلب اين كتابها صحنههاي پر شوري خلق ميشد تا دستمايهگريستن شود. تداخل فرهنگ تشيع و تصوف در برخي از زمانهاباعث ميشدبيش از هر چيز بر رفتار پارسايانه و تسليم جويانهي امام تحت عنوان «مظلوم« تأكيد شود. اين نگرش عليرغم خواست ائمه(ع) از امام و عزاداري چهرهايساخت كه تعارضي با نظامهاي ظالمانه صفويه يا قاجار نداشت و آنان خود تعزيهگردانان اين نوع از عزاداري بودند و بعضاً از آن براي تحكيم قدرت خود استفادهميكردند.
با شروع مبارزات مردم ايران در جريان نهضت مشروطيت و سپس در تداومآن بهويژه پس از 15 خرداد 1342 تفسيرهاي نويني از حادثه عاشورا صورتگرفت كه مورد تأييد حاكميت استبداد نبود. در اين دوران نوعي نوانديشي برايپيرايش اين واقعه از خرافات و تحريفها و در واقع نوعي تجديد نظر در برخي ازتفسيرها قابل مشاهده است. اين نوانديشي را ميتوان حول محور سه موضوعدانست: اولا انگيزه قيام سيد الشهدا چه بود؟ ثانياً آيا چنين حركتي در مقابلحاكميت سياسي وقت معقول يا مشروع بود؟ ثالثاً آيا روشي كه براي نيل به اينهدف انتخاب شد درست و نتيجه بخش بود؟
پاسخهايي كه به اين سؤالات داده شد متنوع بود. عدهاي تنها به عنوان يكمورخ به روش بيرون ديني از آن حادثه بحث كردند. عدهاي ديگر به روشدرون ديني و به عنوان شيعه معتقد به امامت با تمام لوازم آن موضوع را موردتوجه قرار دادند. گروه دوم بيشتر نسبت به اين موضوع حساسيت نشان ميدادندكه نبايد تفسير واقعه عاشورا به گونهاي انجام گيرد كه حركت امام يك جريانخاص و منحصر به فرد با مقاصد و انگيزههاي از پيش طراحي شده و شخصيجلوه كند. در غير اين صورتي، اين حركت غير قابل تكرار، الگوگيري و بازآفريني خواهد شد. حال آنكه بر اساس آموزههاي شيعي، امام الگوي پيروان، ومقتداي آنان است و رفتار وي قابل آموزش و پيروي براي همگان است. بر ايناساس علم امامت يا نسبت به جزئيات منتفي است يا نبايد در آن حادثه نقشويژهاي داشته باشد. بر طبق اين تحليل حركت ابي عبدالله كاري عقلايي،طبيعي و اساساً انساني است. بر اين اساس، حركت امام يك حركت سياسي -انقلابي براي براندازي حكومت نامشروع موروثي و سلطنتي تلقي ميشود وهمه ميتوانند آن را الگو قرار دهند. ديدگاه ديگر اين بود كه امام با علم بهجزئيات حركت و آگاهي از شهادت خود به چنين كاري دست زد و چنين حركتيدر آن شرايط حاد سياسي، نه تنها به هلاكت انداختن خود نيست بلكه يكضرورت براي مبارزه سياسي و خود از مراحل امر به معروف و نهي از منكراست.
در هر صورت آنچه در اين نوشته آورده شده است، نگرشهايياست كه از طرف انديشمندان معاصر شيعه در مورد حادثه عاشورا بيان شدهاست. در اين قسمت خوانندگان با نگاهها و تفسيرهاي متفاوتي كه از نهضت اباعبد الله الحسين (ع) صورت گرفته است آشنا خواهند شد. انتخاب يك يامجموعهاي از اين تفاسير با توجه به متن مستند تاريخي مندرج در بخش اول،بر عهده خود خوانندگان است. از آنجا كه برخي از اين نظريهها بر آن بودهاند تابا بيان نقاط ضعف تفسير ديگران، نقاط قوت نظريه خود را برجسته سازند. اينموضوع فرصتي را فراهم ميسازد تا خوانندگان با انتقادهاي مطرح شده به ايننظريهها نيز آشنا شويم.
ترثيب طرح اين ديدگاهها تحت عناوين خود صورت تاريخي دارد. ازگويندگان آنها نامي برده نشده است ولي خوانندگان ميتوانند از پانوشتههايذيل هر ديدگاه با كتابها و صاحبان آن نظريهها آشنا شوند و براي مطالعه بيشتربه آن مراجعه كنند. تنها ديدگاه اصلاحي است كه به سخنان خود امام(ع) ارجاعداده شده است و با اين پيش فرض تدوين گشته است كه نهضت ابي عبد الله(ع)يك مكتب راهنما براي همه عصرها و نسلهاست و نبايد آن را به شرايطانقلابي منحصر ساخت. اصول اين حركت ميتواند همواره مقتداي راه انسانمسلمان در هر شرايطي باشد.
***
تاكنون تحليلهاي متعددي از حادثهي عظيم كربلا و اهداف قيام سيدالشهدا (ع) صورت گرفته و از منظرهاي متعددي به آن نگريسته شده است. برخي در تفسير نهضت عاشورا بيشتر به جنبههاي ملكوتي و غيبي آن توجهداشتهاند و بعضي ديگر جنبههاي بشري آن را بيشتر مد نظر آوردهاند. گروهينيز جمع اين دو، مورد نظرشان بوده است. به همين جهت عدهاي اين حركت راقابل الگوگيري و باز آفريني دانستهاند و گروهي آنرا غيرقابل بازسازي ومنحصر به فرد تلقي كردهاند. در هر صورت پيش فرضهاي فكري، اعتقادي،علايق عاطفي و انتظارات هر فرد از اين حادثه نقش اساسي را در تبيين و تفسيرآن ايفا كرده است.
هدف اين نوشتار اين نيست كه به صحت و سقم يا بررسي و نقد اينديدگاهها بپردازد چرا كه اين مطلب در مرحله اول مستلزم بررسي و ارزيابيپيشفرضها و علايق و انتظاراتي است كه پشتوانه هر يك از اين نظريههاست. ما در هر تحلیل سعی در برجسته کردن این پیش فرضها کرده ایم تا هر کس با قبول آن تحلیل مورد نظر خود را از بین آنها برگزیند. رسالت اصلی كه اين نوشته بر عهده گرفته اين است كه سعيكند، نسل جوان را با عصاره تفسيرهاي مختلفي كه از جريان عاشورا انجامگرفته است آشنا سازد تا به انديشه واداشته شود و سخنان مختلف را بشنود وخود بهترين را انتخاب كند.
1ـ تفسير اسطورهاي – ماورايي
اين تحليل از زاويهاي كاملا ماورايي و اسطورهاي[5] به حادثه كربلا مينگرد. اين ديدگاه ابعاد اجتماعي – سياسي حركت ابي عبدالله را ناديده ميانگارد و به عنوان پیش فرض این را پذیرفته است که حركت امام حسين(ع) از قبل توسط خداوند طراحی و برنامه ريزي شده بود و پر از رمز و رازهاي ناگشودني برای بشر است و ابعاد آن حركت براي او قابل فهم نيست. در اين نگرش تقريباً ويژگي بشري معصومين(ع) و از جمله سيد الشهدا ناديده گرفته ميشود.
اين ديدگاه اظهار ميكند: خداوند در «عالم ذر»، مقرر فرمود كه امامحسين(ع) در كربلا كشته شود و پيامبر(ص)، علي، فاطمه، حسن و خود امامحسين ـ عليهم السلام ـ اين قرار را امضا نمودند.[6]
از همان زمان مقام ابي عبد الله(ع) در نزد ملائك، انبيا و اوليا همواره والا بودهاست و امام همواره در عالم نمود و حضور اسطورهاي داشته و احتمالا در آينده نيز خواهد داشت. مقام او در آسمان به مراتب بالاتر از زمين است. خداوند، فرشتگان گنهكاري چون دركائيل، صلصائيل و فطرس را به بركت تولد ايشان بخشد.[7] گرفتاري پيامبراني چون آدم، نوح، ابراهيم، اسماعيل، موسي، سليمان، عيسي – عليهم السلام – پس از لعن به قاتلين ابيعبد الله حل و فصل شد.[8] توبهي حضرت آدم، بر زمين نشستن كشتي نوح، استجابت دعاي زكريا براي فرزند، نجات يونس از شكم ماهي، برطرف شدنگرفتاريهاي ايوب، نجات اسماعيل از ذبح پدر، نجات يوسف از چاه و زندان و خلاصي يعقوب از غم دوري فرزند، همه و همه فقط با توسل به او ممكن گشت.[9]
حمل، تولد و نامگذاري امام به صورت معمولنيست.[10] شيرخوارگي حسين بن علي(ع) نه از مادر بلكه از زبان رسول خدا بوده است.[11] اين نگرش بر اين باور است كه: «ائمهي هدي ـ عليهم صلواه الله ـ هر كدام تكليفي آسماني داشتند كه به مقتضاي زمان آنان بود.»[12] «هر يك از ائمه، نظربه كتاب ممهور كه جبرئيل از آسمان آورد، مكلف به تكليف خاصي بودند و در وقت امامت، آن مهر را باز كرده و به آن عمل مينمودند.»[13]
اين ديدگاه معتقد است همه چيز مطابق خواست امام انجام ميشود. «برگياز درخت نيفتد مگر آن كه با اجازه امام زمان (عج ) است و در آن وقت امامزماني نبود مگر حضرت حسين(ع).»[14]46 «مردن هر كس را بايد امام (هر) زماناجازه دهد و مردن خودش را هم خودش بايد اجازه دهد.»47[15] حتي كشته شدنامام حسين(ع) توسط شمر بن ذي الجوشن، بدون اجازه امام حسين(ع) ممكننبود. حضرت با اين استدلال كه خدا كشته شدن من را از قبل مقرر داشته است، درخواست كمك فرشتگان و قبائل جن را چه در مسير مدينه به مكه و چه در روزعاشورا نپذيرفت.[16]
امام در جريان حادثه كربلا رفتارهاي معجزه آميز بسياري دارد. او شب عاشورا با زدن تبري بر زمين باعث شد از زمين آب فوران كند.[17] صبح عاشورا با نفرين خود سه نفر از دشمنان را درجا به هلاكت رساند.[18] او تنها در لحظات آخركه به دشمن حمله كرد 1950 نفر از كفار را به تيغ در گذراند.[19]
اين نگرش به استناد رواياتي با اين مضامين که: «آنان آگاهاند كه چه زمانيميميرند.» يا «هر امامي كه نداند چه چيز به او ميرسد و سرانجامش به كجا ميرسد، او حجت خدا بر خلق نيست»[20] معتقد است امام حسين(ع) بنا بر علم لدني خويش از قبل، حتي جزئيترين حوادثي را كه براي او اتفاق ميافتاد و تكاليفي كه در مقابل اين حوادث داشت را ميداند. او مسيري را كه از قبل برايشمشخص شده است به طور دقيق و همانگونه كه بايد دنبال ميكند.
حتي در يك نگاه غير مشهور امام حسين(ع) در كربلا كشته نشد بلكه دشمن شخصي شبيه او را به نام «حنظله بن اسعد» كه شبيه او بود را كشت و خدا آن حضرت را به آسمان برد.[21]
در اين نگرش امام شخصيتي كاملا استثنايي دارد به طوري كه نه كسيميتواند مثل او باشد و نه مثل او عمل كند و از ايشان الگو بگيرد. آنان در پاسخ به اين سؤال كه بر اساس اين تفسير، فايدهي شهادت حسين بن علي(ع) چه بودهاست؟ ميگويند: «شهادت آن مظلوم كفارهي گناهان و معاصي عاصيان امت است از گذشته و آينده. و چه منفعت و فايده از اين بيشتر و عظيمتر»[22] «شهادتابي عبد الله لطف است بر شيعيان. ايشان متحمل بار گناهان شيعيان خويشگرديدند لذا مبتلا به اين بلاها بودند تا مايهي نجات شيعيان گرديدند… شهادتآن جناب مايهي نجات شيعيان و دوستان است از دركات و هلكات و ورطات وعقبات روز قيامت و بضاعت خلاص و نجات از آلودگيهاي گناهان است.» علاوه بر اين، در عصر حاضر ثمره شهادت آن حضرت را بايد در عزاداريها ديد.«به سبب ماتم داري بر آن جناب و بكاء و صرف اموال و ساير خدمات در اقامهي عزاي آن حضرت»[23] ثواب به شيعيان ميرسد. هزاران نفر در اثر زيارتامام حسين(ع) آمرزيده ميشوند و با لعنت به قاتلين وي به بهشت ميروند، براثر گريه به مصيبت او گناهانشان بخشيده ميشوند و بيماريهاي جسماني و روحاني شفا مييابند.
2ـ تفسير عرفاني
در اين نگاه واقعه عاشورا نه يك رخداد سياسي و حماسي بلكه يك حادثه کاملاً معنوي است. تجلي سير و سلوك انسان دور مانده از اصل خويش که وصل می جوید. چرا که روزگاري آدميان به ديدار پروردگار خود نائل شدند و همه مست زيبايي او گشتند و بياختيار او را معشوق و محبوب خود گرفتند. محبوب رو به آنان كرد و پرسيد: الست بربكم، آيا من رب شما نيستم؟ همهي مستان جمال يار پاسخ دادند: بلي. از آن هنگام انسانها عهد كردند كه فقط خدا را بپرستند و غير خدا را معبود و معشوق نگيرند. آدمي از فردوس محبوب به خراب آباد دنيا هبوط كرد. جلوههاي خدا كه در دنيا تجلي كرده بود آدميان را سخت سرگرم خویش ساخت و بني آدم خدا و عهد با او را فراموشكردند. به زیبایی دنيا و زینت شيطان رو آوردند. خداوند خطاب به آنان فرمود: اي فرزندانآدم، آيا ما با شما عهد نكرديم كه شيطان را نپرستيد، خدا را بپرستيد و اين صراط مستقيم است؟[24]
همه اینگونه نیستند. كساني هم هستند كه براي ملاقات با محبوب همواره لحظه شماري ميكنند. مرگ در نگاه عارف محبوبترين هديه الهي است كه قفس مانع پرواز و پردههاي حايل بين عاشق و معشوق را كنار ميزند و محب را به آغوش محبوب مياندازد. گاه توفيقي دست ميدهد و راه ميان بري براي آدمي هويدا ميشود. اين توفيق مرگ اختياري يا همان شهادت است. مرگ نوري، انسان را با نور و مرگ ناري انسان را با آتش مواجه ميكند.[25] شهادت مرگ سرخ و درخشاني است كه مطلوب خداست. خدا قرباني ميخواهد. گلوي بريده و چهره خونين مصلحين واسارت زنان و كودكان را در دست ديوسيرتان شبپرست ميپسندد و آن را نشانه اوج عشق عاشق به خود می بیند.[26]
از براي يك بلي كاندر ازل گفتهست جان تا ابد اندر دهد مرد بلي، تن در بلا
در این دیدگاه، «كرب» و «بلا» در راه دوست نه اشك دارد و نه ناله و عزا، بلكه افتخار است و سرور و شادي می طلبد. جا دارد به خاطر اين نعمت بزرگ نه لباس عزا كه لباس شادي وسرور بر تن كنيم.[27]
هر كه در اين بزم مقربتر است جام بلا بيشترش ميدهند
و آنكه ز دلبر نظر خاص يافت داغ عنا بر جگرش مينهند
و حسين بن علي(ع) كه مست عشق خدا بود، دعوت او را كه شنيد بي اختيار شد و به سوي او شتافت.[28]
نوبت ساقي سر مستان رسيد آنكه بد پا تا به سر، مست آن رسيد
گفت : اينك آمدم من اي كيا گفت : از جان آرزومندم بيا [29]
خداوند مانند هر معشوقي ميزان صداقت عشق معشوق خود را با محك بلاميسنجد.
كرد بر وي باز درهاي بلا تا كشانيدش به دشت كربلا
داد مستان شقاوت را خبر كاينك آمد، آن حريف در به در
براي حسين تنها يك محبوب تماشايي است لذا زندگي و دنيا جلوه ندارد. او به هر چه غير خدا است نه ميگويد. حراميان، راه خدا را بر او و يارانش بسته اند.
گفتشان اي مردم دنيا طلب اهل مصر و كوفه و شام و حلب
مغزتان را شور شهوت غالب است نفستان جاه و رياست طالب است
اي اسيران قضا در اين سفر غير تسليم و رضا اين المفر [30]
من از راه محبوب جدا نخواهم شد و به تيغ تيز، راه عشق را نتوان بست.
همره ما را هواي خانه نيست هر كه جست از سوختن پروانه نيست
نيست در اين راه غير از تير و تيغ گو ميا ، هر كس ز جان دارد دريغ
جاي پا بايد به سر بشتافتن نيست شرط راه ، رو بر تافتن
عدهاي به هواي نام و نان به همراه حسين آمدهاند. دشواري راه، عاشقانحقيقي را از مدعيان نامحرم جدا ميسازد و هر كس را كه سالك اين راه نيست و توان طي اين طريق صعب را ندارد باز ميگرداند.
دور گشت از شكرستانش مگس وز گلستان مرادش خار و خس
با خلوت شدن مجلس از اغيار، پير ميكده محرمان راز را پيش خواند و شمهاي از اسرار مقصد و راه را بر آنان فاش ساخت.
با لب خود گوششان انباز كرد در ز صندوق حقيقت باز كرد
جمله را كرد از شراب عشق، مست يادشان آورد آن عهد الست
يادتان باد ، اي فرامش كردهها جلوهي ساقي ز پشت پردهها
يادتان باد ، اي به دلتان شور مي آن اشارتهاي ساقي پي ز پي
شور وصال در ياران نيز به جوش آمد و باعث شد در روز عاشورا با آغوش بازبه سوي نور پرواز كنند. امام در صحنه كربلا هر چه داشت در طبق اخلاص نهاد و به حضرت دوست اهدا كرد.
كرد ايثار آنچه گرد آورده بود سوخت هر چه آرزو را پرده بود
چشم پوشيد از همه آزادگان از برادر و ز برادر زادگان
از تعلق پردهي ديگر نماند سد راهي جز علي اكبر نماند
عزيزترين شخص در نزد امام يعني علي اكبر به سوي پدر ميآيد و اجازهيميدان ميخواهد. دل كندن از او سخت است:
گه دلم پيش تو گاهي پيش اوست رو كه با يك دل نميگنجد دو دوست
حايل ره ، مانع مقصد مشو بر سر راه محبت سد مشو
لن تنالوا البر حتي تنفقوا بعد از آن مما تحبون گويد او
نيست اندر بزم آن والا نگار از تو بهتر گوهري بهر نثار
چون تو را او خواهد از من رونما رو نما شو ، جانب او رو نما
ابي عبد الله(ع) چيز ديگري ندارد مگر يك جان، اينك نوبت قافله سالار نور است كه جان را به جان آفرين تقديم كند. زينب، شير زن كربلا برادر را بدرقه می کند.
زن مگو مرد آفرين روزگار زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
پنجه اندر جامهي جان ميبرد صبر و طاقت را گريبان ميدرد
نگاههاي يك خواهر در اين لحظات دل هر كس را ريش ميكند. حضرت سفارشهاي لازم را به او ميكنند:
پيش پاي شوق زنجيري مكن راه عشق است اين عنانگيري مكن
با تو هستم جان خواهر، هم سفر تو ، به پا اين راه كوبي ، من به سر
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش با زنان در همرهي مردانه باش
زينب نيز سالك اين راه است و مصمم پاسخ ميدهد:
هر دو در انجام طاعت كامليم هر يكي امر دگر را حامليم
تو شهادت جستي اي سبط رسول من اسيري را به جان كردم قبول
مولا با دلي آسوده سوار بر اسب خويشو خطاب به او ميگويد:
رو به كوي دوست، منهاج من است ديده واكن، وقت معراج من است
تو براق آسمان پيماي من روز عاشورا شب اسراي من
كز ميان دشمنم آري برون رو به كوي دوست گردي رهنمون
شوق و اشتياق لقاي پروردگار سراسر وجود حضرت را پر كرده است.
چشم بر ديدار و گوشش بر ندا تا كند جان را فدا جانش فدا
ني ز اكبر ني ز اصغر ياد او جمله محو خاطر آزاد او
سرخوش از اتمام و انجام عهود شاهد غيبش هماغوش شهود
محو و مات حق همه ذرات او جملهي ذرات محو و مات او
در سر عاشق هواي ديگر است خاطر مردم به جاي ديگر است
حسين با شمشير برانش راه خدا را ميشكافد و پيش ميتازد.
گشت تيغ لا مثالش گرم سير از پي اثبات حق و نفي غير
ريخت بر خاك از جلادت خون شرك شست زآب وحدت از دين زنگ و چرك
حراميان شب پرست به يكباره بر او حمله آوردند و او را تير باران كردند اماگويي او از آن تيرها استقبال ميكند.[31]
رفته هر تيري سويش دامن كشان بر گشوده ديده را كاينك نشان
تير بر بالاي تير بي دريغ نيزه بعد از نيزه تيغ از بعد تيغ
از سر زين بر زمين آمد فراز وز دل و جان برد جانان را نماز
با وضويي از دل و جان شسته دست چهار تكبيري بزد بر هر چه هست
خداوند خطاب به حسين ميفرمايد:
چون خودي را در رهم كردي رها تو مرا خون ، من ترايم خون بها
مصدري و ما سوا مشتق تو راست بندگي كردي خدايي ، حق تراست
هر چه بودت دادهاي اندر رهم در رهت من هر چه دارم ميدهم
كشتگانت را دهم من زندگي دولتت را تا ابد پايندگي
ابي عبد الله به لقاي الهي دست مييابد و در حق فاني ميشود. فناي در حق، ابدي شدن است و جاودانگي. جاودانگي نام و مرام حسين(ع) از اين پس حسيني نيست، خدايي است و تا خدا خدايي ميكند همچون ياد خدا در قلب مؤمنين جاودانه خواهد ماند.
3ـ تفسير اجتماعي – تاريخي
در اين نگرش، نهضت ابي عبد الله از جنبه تاريخي و اجتماعي مورد بررسيقرار گرفته است. پیش فرض این نگرش این است که حادثه کربلا یک حادثه اجتماعی و تاریخی صرف است و علل و عوامل آن را باید در كينهتوزيها و اختلافات ديرينهي قبیله ای باید جستجو کرد. ريشهي جريان عاشورا در تاريخ گذشتهياجتماعي نژاد عرب منطقه نهفته است.
هميشه بين اعراب قبايل متمدنتر «قحطاني» ساكن جنوب با اعراب«عدناني» ساكن غرب و شمال غربي اختلاف وجود داشته است. در ميان«عدنانيان» دو تيره «معديان» (ساكن عراق) و «مضريان» و «قريش» (ساكنحجاز) نيز اختلافات ريشهداري بوده است.[32] «قريش» نيز از اختلافات ديرينهي بر سر زعامت مكه رنج ميبرده و دو تيرهي «اميه» و «هاشم» از قريش را درمقابل هم قرار ميداده است. از آنجا كه «بنيهاشم» بر امور ديني مردم رياست ميكردند و «بني اميه» به تجارت و سياست مشغول بودند; بني هاشم روحيهي بردباري، مهرباني و تواضع داشتند. شغل بني اميه كه با ربا و چانه زني وكلاهبرداري و كم فروشي همراه بود در آنان روحيه حيلهگري، دنيادوستي، راحتطلبي و خوشگذراني به وجود آورده بود.[33]
پس از ظهور اسلام چون افتخار نبوت از «بنيهاشم» بود، «بني اميه» زيربار اسلام نرفتند و تا توانستند مقاومت كردند. حتي ابولهب با اين كه هاشمي بود، چون تحت نفوذ همسرش، خواهر ابوسفيان قرار داشت، با پيامبر مخالفت ميكرد. با فتح مكه، بنياميه از سر ناچاري اسلام آوردند و به توصيهي قرآن به وحدت متمايل شدند. در اين زمان اختلافات به طور موقت فروكش كرد ولي باوفات پيامبر(ص) بار ديگر سر برآورد. اولين جدايي بين مهاجرين عدناني و انصار قحطاني ايجاد شد. پس از آن، اختلاف بني هاشم و قريش خود را نشانداد. در جريان حكومت عمر اختلاف عرب و عجم(غير اعراب) بالا گرفت و باعث شد موالي(غير اعراب)، كه از ستم نژادپرستانه اعراب به ستوه آمده بودند، به سمت علي(ع) و بني هاشم متمايل شوند. در جريان حكومت عثمان، اختلاف بني اميه و بني هاشم به اوج خود رسيد.
كشمكش بين معاويه از بني اميه و علي از بني هاشم با صلح امام حسن(ع) ظاهراً به نفع بني اميه به پايان رسيد. بني اميه با در دست گرفتن قدرت سعي در زنده كردن سنتهاي ديرينهي اعراب داشتند و فكر انتقام از بني هاشم لحظهاي آنان را آرام نميگذاشت.[34]
در سال 60 هجري جز تعداد اندكي از اصحاب پيامبر ـ آنهم به صورت پراكنده ـ كسي به ائمه(ع) تمایل نداشتند. جز عدهاي از «كوفيان» که هنوز خاطراتي ازحكومت عدل علي(ع) در سر داشتند. اكثر مردم از اسلام اصيل بيخبر بودند. نسل جديد اسلام خود را بيش از آنكه از اهل بيت داشته باشد از امثال معاويه داشت. مكه، مدينه و بصره، بيشتر حامي حكومت معاويه بودند و تنها كوفه بود كه در آن موازنه اختلاف قواي «مضري ـ يماني» به نفع يمانيها موضع ميگرفت. آنان پس از مرگ معاويه دوست داشتند حال كه وي مرده است و يزيد به طور كامل بر اوضاع مسلط نيست با حسين بن علي(ع) كه اهل سازش با يزيد نبود و فرد شايستهاي براي رهبري محسوب ميشد، همراه شوند. آنان ميتوانستند در صورت امكان، بدون پرداخت هزينه سنگين، انتقام كشتههايخود را در صفين از شام شامیان بگيرند.[35]
زماني كه حسين بن علي(ع) به مكه پناه آورد، انبوه نامههاي مردم كوفه او رابراي بيعت به كوفه خواند. حسين بن علي(ع) تصميم گرفت كه دعوت مردم كوفه را اجابت كند. او ميخواست با رفتن از مكه به عراق، كاري كه پدر و سپس برادرش آغاز كرده بودند و ناتمام مانده بود به پايان رساند.[36] اين بهترين فرصت بود كه می توانست در آن حكومت را در دست گيرد و به تدريج آن را گسترش دهد.
اما ابن زياد به دستور یزید پیش دستی کرد و با شيوه خاص خود به سرعت بر كوفه مسلط شد. مردم كوفه كه حاضر به پرداخت هزينه زيادي براي تصميم خود نبودند عقب نشيني كردند و دست از ياري حسين كشيدند. حاكم كوفه با لشكر حر و سپس عمر بن سعد جلوي حركت امام به كوفه را گرفت و از او خواست كه بدون قيد و شرط با يزيد بيعت كند. حسين بن علي(ع) كه انسان آزادهاي بود حاضر نشد با يزيد بيعت كند.
مردم پس از پنجاه سال باز هم به خوي ديرين جاهلي خود يعني دنیا دوستی و خشم و شهوت باز گشته بودند.[37] خيرخواهيهاي امام براي خيل دشمنان كارگر نيفتاد. سران قبايل جز رياست نميخواستند و همراهان آنها نيز رضايت فرماندهان خود را طالب بودند و حاضر به ياري حسين بن علي(ع) نبودند.[38] آنان بالاخره در نبردي نابرابر، امام را مظلومانه و ناجوانمردانه به شهادت رساندند.
4ـ تفسير سياسي – انقلابي
در پیش فرض این تحلیل سيد الشهداء(ع) تنها يك شخصيت انقلابي و يك مصلح سياسي است. او از همان ابتدا با استفاده از ضعف حاكميت يزيد و به منظور تشكيلحكومت قيام نمود. او تا انتها نيز بر قصد خويش استقامت ورزيد.
طبق اين ديدگاه علی رغم آنچه معروف است، معاويه از نظر فسق و فجور و بيديني ـ در ظاهر و باطن ـ به مراتب بدتر از يزيد بود; ولي در زمان او هر نوع قيام مسلحانه بر ضد او يا احتمال پيروزي نداشت و يا احتمالش بسيار ناچيز بود.[39] به همين دليل بعد از وفات امام حسن(ع) هنگامي كه مردم عراق از امام حسين(ع) دعوت كردند تا برضد معاويه قيام كند، ايشان به دعوت آنان جواب مثبت نداد و وعده فرمود كهپس از مرگ معاويه، در اين باره فكر خواهد كرد.[40]
پس از مرگ معاويه، حكومت به دست يزيد افتاد، حكومت او نوبنياد، لرزان و ضعيف بود، يزيد هم فاقد عقل سياسي و درايت و پختگي لازم بود و به مي، معشوق، ميمونبازي و قمار بيشتر ميانديشيد تا به كشورداري.[41] پس همه شرايط در اين زمان براي قيام امام، عليه حكومت فاسق و غاصب و نامشروع يزيد فراهم بود و او خود را موظف به انجام آن ميدانست.
يزيد با انگيزهي تثبيت حكومت، حس انتقام جويي از آل علي و جبران حقارت تاريخي كه در مقابل بني هاشم احساس ميكرد مصمم شد تا از حسينبن علي (ع) بيعت بگيرد.[42]
پذيرش حكومت يزيد از چند جهت براي امام قابل قبول نبود. اول اينكه بيعت با او بر مشروعيت يزيد صحه ميگذاشت و اين دروغ عملي بزرگي بود كهحسين(ع) اهل گفتن آن نبود. دوم اينكه بيعت با او موجب گمراهي مردم ميشد و ضربهاي به اسلام محسوب ميشد. سوم اينكه حكومت يزيد ماهيتي خلاف وجدان اخلاقي و انساني داشت. چهارم اينكه بيعت با يزيد امكان هر گونه جنبش اصلاحي را از بين ميبرد.[43]
امام(ع) زير بار بيعت نرفت و بلافاصله راهي مكه شد. علت نپذيرفتن بيعت اين نبود كه يزيد بدتر از معاويه است يا اينكه معاويه ظاهر اسلام را حفظ ميكرد و در زمان او اسلام در خطر نبود و در زمان يزيد اسلام در خطر بود، چون اسلام حكومت خليفهي فاسقتر از يزيد را ديد و تحمل كرد و ريشه كن نشد. «وليد بنعبدالملك» در عصر امام صادق (ع) خليفهاي بود كه به اتفاق مورخان هم قبل از خلافت و هم زمان خلافتش از يزيد فاسقتر بود. با اين حال امام صادق عليه او قيام نكرد.[44] پس نه معاويه ظاهر اسلام را حفظ ميكرد و نه اسلام اينقدر ضعيف بود كه با فسق امثال يزيد از صفحهي گيتي حذف شود.[45]
در هر صورت خبر امتناع بيعت امام حسين(ع) به مسلمانان رسيد. شيعيانكوفه با نوشتن نامههاي متعدد و مكرر خواستار بيعت با ابي عبد الله(ع) و امامت سیاسی او شدند. اعلام آمادگي دهها هزار نفر نيروي نظامي داوطلب احتمال پيروزي بر يزيد را جدي ساخت، محاسبه های امام(ع) تا اینجا از هر نظر درست بود؛ چرا كه حكومت ضعيف بود، مردم ناراضي بودند، افكارعمومي به دليل لياقت امام با او بود و نيروي داوطلب نيز به اندازهاي بود كهموفقيت را ممكن سازد.[46] امام ميتوانست پس از تشكيل حكومت در كوفه، آنرابه ساير نقاط نيز گسترش دهد.[47]
بنابراين امام(ع)، مسلم بن عقيل را براي گرفتن بيعت از مردم كوفه و فراهم ساختن شرايط ورود خود، به سمت كوفه فرستاد. آنان با وي بيعت نمودند و امام با اطمينان از اوضاع راهي كوفه شد.
ديري نگذشت كه شرايط دگرگون شد. امام با دريافت خبر كشته شدن مسلم و روبرو شدن با لشكر حر از ادامهي راه و قيام مسلحانه منصرف شد. او مكرر درخواست ميكرد كه همراه يارانش باز گردد; ولي دشمن خواستار بيعت وتسليم بی قید و شرط حسين بن علي(ع) بود.[48]
امام به دليل مسؤوليتي كه نسبت به خدا، اسلام و مردم احساس ميكرد نميتوانست این ذلت را بپذیرد و تسليم شود[49] لذا حاضر به پذيرش اين ننگ نشد. بالاخره جنگ بر او و يارانش تحميل شد و ايشان يكي از دو خير را برگزيد.[50] امام تمام تدابير ممكن را براي دفاعي قوي تدارك ديد. احتمال پيروزي هنوز منتفي نبود; چونمردان خدا به دليل هدف مقدس و وسيلهي مقدسي كه مورد استفاده قرارميدهند و روحيهي قوي (كه ناشي از اميد به پاداش آخرت است) با تعداد كم نيزميتوانستند بر دشمن بسيار پيروز شوند.[51] تجربه جنگ بدر آنان را اميدوارترميساخت. اما در هر صورت نتيجهي اين نبرد اين شد كه امام با سرافرازي و افتخار به شهادت برسد.[52]
در اين نگاه تمام مراحل قيام اصلاحي امام بر مبناي اصل امر به معروف ونهي از منكر انجام گرفته است.[53] حكومت يزيد و بيعت با يزيد یک پدیده «منكر» بود، پذيرش دعوت مردم و حركت به سوي كوفه یک حقیقت «معروف» بود. تسليم شدن به ابن زياد و خود را به مهلكه انداختن «منكر» بود و دفاع از خود و خانوادهي خود،«معروف» بود.[54] حركت جهادي امام جز در مرحلهي حركت به سمت كوفه كه جهاد ابتدايي محسوب ميشد، در موارد ديگر جهادي دفاعي بود و البته هر دو«معروف» بودند.[55]
اين نگاه به دليل پيش فرضهاي غير مشهورش مورد انتقاد بسيار قرارگرفت.[56] در اين نگرش امام همچون پيامبر بشر است و تا آخرين مراحل مبارزه،عقلاني عمل ميكند و علم امامت او دخلي در تصميمگيريهايش ندارد. در ايننگرش علم لدني و غيب امام(ع) محدود است، همان گونه كه علم پيامبر(ص)محدود است.[57] بنا بر اين ديدگاه رواياتي كه به آن در باب علم امام تمسك شدهاست كه بر طبق آن اگر امام عاقبت خود را نداند حجت خدا نيست، از فرديكذاب و غالي نقل شده و روايتي ضعيف تلقی شده است.[58]
در اين نگاه، امام علم قطعي نداشت كه در اين زمان بخصوص به شهادت ميرسد ولو اينكه علم اجمالي داشت كه در كربلا به شهادت ميرسد. بنا بر استدلال این اندیشه؛ بر طبق اصول حجيت قطع، ذاتي است و علم قطعي و لو «علم لدني» تكليف آور است، اگر امام يقين داشت كه در اين راه كشته ميشود، نبايد به اين سفر ميرفت. در اسلام دستور به شهادت داده نشده است ولي اگر كسي در جنگ مقدس كشته شد، شهيد محسوب ميشود و به فضيلت شهادت نايل شده است.
اگر امام به قصد كشته شدن به كربلا آمده بود، معنا نداشت مسلم را براي بيعت به كوفه بفرستد يا از مردم بخواهد وي را نكشند. [59] هدف ظاهري و باطني امام با هم مغايرت نداشت بنابراین او نميخواست نمايش بازي كند و اهداف باطنی خود را نشان ندهد.
5 ـ تفسير حماسي
اين ديدگاه معتقد است: در شرايط خاصي كه امام حسين (ع) پس از معاويهداشت، جامعه نيازمند حماسهاي خونين و شهادتي هدفمند بود تا حياتاجتماعي و ديني اسلام تأمين شود.
از نظر اين ديدگاه نيز نظريهي ماورايي، تحت تأثير روح صوفيانه و بينشمسيحي اظهار ميشود. آنان گفتهاند: حسين (ع) براي كشته شدن قيام كرد، نهبراي مبارزه با حكومت. او ميخواست خود را فداي امت و محبان اهل بيت كند،ماهرانهترين حيله را به كار گرفتهاند كه با حفظ عظمت و جلالت حسين شهادتاو را پوچ كنند و آن را خالي و بي محتوا سازد و…هيچ! آنان در عين اينكهجلادان حسين را مطابق مشيت الهي تبرئه ميكنند، همهي جباران يزيدي وبيعت گيرهاي معاويهاي را براي هميشه از خطر عاشورا و خاطرهي حسينمصون ميسازند تا جهت شهادت را نه براي مقابله با قدرتهاي جور و غاصب،بلكه به سوي هيچ و عليه هيچ منحرف سازند.[60]
اين ديدگاه با نظريهي سياسي ـ انقلابي نيز موافق نيست. چون آن نظريه،نهضت كربلا را يك نهضت شكست خورده چون نبرد احد ميداند. حال آن كهنظريهي «شهادت» نظريهاي است برتر و موجهتر كه تازه بعد از شكستمجاهد، جلوه ميكند و كارساز ميشود.[61] با اينكه نظريه سياسي – انقلابي يكايدهآل است، ولي واقعيت خارجي با آن سازگار نيست.[62] مگر ممكن استشخصي در قلب حكومت بني اميه زندگي كند و علناً با خانواده و كاروان، رسميو آشكار در مقابل حكومت بايستد. او اگر ميخواست قيام كند، بايد اعلامنميكرد و مخفيانه چنين اقدامي ميكرد.[63]
هنگامي كه امام در مقابل دو نتوانستن گرفتار شده است و همه چيز داردريشه كن ميشود، نه ميتواند قيام كند و نه ميتواند سكوت كند و خاموشبنشيند[64] پس چه بايد كرد؟ حسين در تنهايي و عجز، بي سلاح و بي همراه نيز«حسين» است. آيا باز هم وظيفه دارد كه بجنگد؟ «حسين بودن» او را به نبرد با«يزيد بودن» ميخواند. همهي متوليان عقل و دين، نصيحتگران شرع و عرفو مصلحت پرستان صلاح و منطق همه يك صدا ميگويند: نه! و حسينميگويد: آري![65]
حسين بن علي (ع) يك پارچه حماسه، و پرخاشگري و اعتراض و انتقاداست. گويي از دهانش آتش ميبارد و به هيچ وجه حاضر به زير بار زور رفتننيست.[66]
حسين آموخت كه «مرگ سياه» سرنوشت شوم مردم زبوني است كه به هرننگي تن ميدهند تا «زنده» بمانند; كساني كه گستاخي آن را ندارند كه«شهادت» را انتخاب كنند، «مرگ» آنان را انتخاب خواهد كرد.[67]
«شهادت» در فرهنگ ما يك درجه است وسيله نيست; خود، هدف است،اصالت است. در همهي قرنها و عصرها. هنگامي كه پيروان يك ايماني، يكاعتقادي قدرت دارند، با جهاد عزتشان و حياتشان را تضمين ميكنند، ولي وقتيكه به ضعف دچار شدند و همه امكانات مبارزه را از آنان گرفتند، با شهادت،حيات و حركت و زندگي و ايمان و عزت و آينده و تاريخ خودشان را تضمينميكنند; كه شهادت دعوتي است به همهي عصرها و به همهي نسلها، كه: اگرميتواني بميران! و اگر نميتواني بمير![68]
6ـ تفسير فقهي – كلامي
اين نگرش تفسير فقهي فقهاء گذشته چون علامه حلي، محقق كركي وصاحب جواهر را نميپسندد و حركت امام حسين(ع) را نه يك استثنا بلكه قاعدهو نه يك دستور خصوصي و سري بلكه دستوري مبنايي و درسآموز براي همهميداند. به همين جهت اين ديدگاه نهضت عاشورا را به علل و عوامل مختلفينسبت ميدهد و وظيفهي شرعي امام را متناسب با آن عوامل مورد بحث وتحليل قرار ميدهد و معتقد است كه امام در شرايط متفاوت بر اساس تكليفمناسب با آن شرايط عمل ميكرد.[69]105
اين نگرش بر نگرش اسطورهاي و ماورايي نيز خرده ميگيرد و ميگويد:دشمن نتوانست در حادثهي كربلا تحريف ايجاد كند هر چه تحريف شده است،از ناحيهي دوستان بوده است.[70] به عبارتي امام را سه گونه به شهادت رسانيدند:شهادت تن كه به دست دشمن انجام شد، شهادت نام و شهادت هدف كه توسط دوستان تحقق يافت.[71]
از نظر آنان واقعهي عاشورا از دو جهت تحريف شده است; يكي از جهت لفظ وقالب، و ديگر از جهت معنا و محتوا.[72] تحريف لفظي نسبت دادن حوادثي به اماماست كه سنديت تاريخي ندارد.
تحريف معنوي عاشورا نيز خود از چندين جهت است. يكي تحريف درهدف امام. ميگويند امام شهيد شد تا كفارهي گناه امت باشد. آنان امام را سنگرگنهكاران كردند و شركت بيمهي گناه تأسيس نمودند.[73]
تحريف ديگر، قائل شدن به اين بود كه حركت سيد الشهدا(ع)، معلول يكدستور خصوصي و محرمانه به نحو قضيهي شخصيه بوده است. به امام درخواب يا بيداري دستور خاصي داده ميشود و او موظف است بر طبق آندستورالعمل رفتار كند. اين تحريف، انحراف فلسفه عزاداري است و مانعسرمشقگيري و الگوبرداري از نهضت كربلا است و بزرگترين خيانت قابلتصور است.[74] اصولا هر اندازه در اين زمينه خيال بافي بيشتر بشود – از جن وملك و خواب و بيداري و دستورهاي خصوصي زياد گفته شود – اين نهضتبيمصرفتر ميشود چون قيام امام حسين را از حوزه قابل اقتدا و پيروي خارجميكند و به اصطلاح از زمين به آسمان ميبرد.[75] اين دوستان به دليل تمايل بهاسطوره سازي يا زنده نگه داشتن ياد امام و گريه بر امام بدون توجه به فلسفه وهدف مقدس آن، از ابزار نامقدس استفاده كردند.[76]
تحريف ديگر در عزاداري امام است. ميگويند گريه و عزاداري كنيم تاحضرت زهرا(س) تسلي خاطر پيدا كند يا چون امام بي گناه كشته شده و اينحادثه تأثر آور است، بايد براي آن متأثر بود. در حالي كه اول بايد مصلحت ذاتيحكم را تشخيص داد تا آنگاه نوبت به ثواب حكم برسد.[77]
فلسفهي عزاداري اين است كه پرتويي از روح حسين، غيرت، ايمان، حريت،تقوا و توحيد او در روح ما بتابد. خنده و گريه شديدترين حالات احساسي انساناست، اگر اشكي ميريزيم بايد در مسير هماهنگي با روح و شخصيت حسين بنعلي(ع) در جهت پيروي از راه او باشد.[78] گريه بر مظلوم فرياد در مقابل ظالماست.[79] عزاداري، اشك شوق ريختن براي خوبان و سرمشقهاي عالي انسانيتاست. انسان بايد با اشك احساس كند كه در صف مقابل دشمن قرار دارد و آتشخشمش عليه ظلم و كفر زبانه كشد و از پيشرفت آنها و عملي شدن نقشههايآنان در اجتماع متأثر گردد.[80]
در هر صورت اين ديدگاه سعي دارد تا ماهيت علل و عوامل نهضت عاشورارا بدون توابع منفي ياد شده ارائه كند، بهطوري كه اين نهضت با دستورات كلي وقاعدهمند فقهي و كلامي اسلام قابل تطبيق باشد و امكان الگوبرداري از آنوجود داشته باشد.[81]
در اين نگرش سه عامل «بيعت»، «دعوت مردم» و «امر به معروف و نهي ازمنكر» سه عامل اصلي نهضت كربلا است.[82]
به نظر اين گروه، بين معاويه و يزيد تفاوت وجود داشت. معاويه حفظ ظاهرميكرد و در لفافه دين عمل ميكرد ولي يزيد اين چنين نبود و به پايمال كردنمقدسات و قوانين اسلامي بيباكانه تظاهر ميكرد.[83] بنابراين امام نميتوانست بايزيد بيعت كند چون در بيعت با يزيد دو مفسده اساسي وجود داشت: يكي تثبيتخلافت موروثي و ديگري تأييد شخصيت فاسد او.[84] به همين جهت سيد الشهدابا درخواست بيعت يزيد مخالفت بود.
امام به دنبال امتناع از بيعت وارد مكه ميشود و با درخواست مردم كوفهجهت قيام روبرو ميگردد. اين درخواست مسئوليت ميآورد.[85] بنابراين امام خودرا براي قيام آماده ميسازد اما خواست مردم پايدار نميماند و مسلم بن عقيلتنها مانده و مردم تحت فشار ابن زياد از ياري امام منصرف ميشوند.
تشخيص اوليه مردم كوفه در بيعت با امام مطابق فطرت و قاعده بود كهخواستار حكومت حق بودند، ولي هنگامي كه همين مردم در نشيب و فرازامتحان و خوف و طمع قرار گرفتند، راه دين و مصلحت از يكديگر جدا شد،اينجا نيز از مردم عادي اين رفتار عجيب نبود بلكه طبق قاعده عمل كردند و ازاهل حق فاصله گرفتند. در اين شرايط زمان بهجاي واژههاي جهاد و فداكاري وقيام و اصلاح و جانبازي و سربازي واژههايي از قبيل حزم و عقل و احتياط ودورانديشي به ميان آمد. عجب از آن كساني است كه با همه گرفتاريها جان برسر اين كار نهادند و دست از مبارزه با بيداد نكشيدند، مبادا روز قيامت شرمنده وسرافكنده باشند.[86]
به هر حال حضرت تا قبل از شنيدن خبر شهادت مسلم و روي برتافتنمردم از ايشان، در صدد به دست گرفتن حكومت بود[87]اما از آن به بعد تصميمگرفت امر به معروف و نهي از منكر خود را با شهادتي پر حماسه و خونين انجامدهد و اين تنها راهي بود كه از طريق آن ميشد چهرهي كريه خاندان اموي را برملا ساخت.[88] انحراف شديدي كه در اثر غصب خلافت، تغيير در دستگاه خلافتو تمام شؤون و نواحي اجتماعي مردم مسلمان رخنه كرده بود جز با قيام[89] وشهادت و جانبازي و قيام جدي قابل علاج نبود;[90] شاهد اين مطلب اينكه از آنبه بعد حسين بن علي(ع) مرتب دم از مرگ ميزند و سخن از شهادت ميگويد.او ميخواهد بگويد تشخيص من اين است كه جز با شهادت من و يارانمنميتوان به نتيجه رسيد.[91]
موضوع تبليغ يكي از عناصر مهم نهضت سيد الشهدا(ع) بود. به همينجهت هم هست كه داستان كربلا به صورت يك مكتب تعليمي و تربيتيهميشه زنده است.[92] اهل بيت به دنبال امام تكميل كننده جنبهي تبليغي نهضتكربلا بودند.[93] عامل تبليغ جنبهي آگاهي بخشي دارد ولي امر به معروف و نهي ازمنكر جنبهي عملي و اجرايي دارد.
كربلا يك مكتب است كه بعد از مرگ صاحبش زندهتر ميشود. حادثهيكربلا داراي دو صفحه است; صفحهي سياه و صفحهي سفيد. ورق سياه يكداستان جنايي، تاريك و وحشتناك و مظهر بي رحمي و قساوت و دنائت ونامردمي و سبعيت انسان است. ورق سفيد يك داستان ملكوتي است، يكحماسهي انساني و مظهر آدميت و عظمت و صفا و بزرگي و فداكاري است.[94] حادثهي كربلا صحنهي نمايش توحيد، مروت، شجاعت، صبر، ايثار و فداكاري،رضا و تسليم و قداست بود.[95] فلسفهي عزاداري، مطالعه اين دو صفحه و حب وبغض نسبت به اين دو صفحه است تا روح مبارزه با مظاهر ظلم و كفر احيا شود.
پس منطق امام در مقابل عامل «بيعت» منطق يك انسان با شرف بود و درمقابل عامل «دعوت مردم» منطق يك مصلح و سياستمدار ورزيده و در مقابلعامل سوم منطق شهيد بود.[96] از نظر امام اهميت عامل «دعوت» از همه كمتر واهميت عامل سوم يعني «امر به معروف و نهي از منكر» از همه بيشتر بود.[97]
مفسر در پاسخ به اين پرسش كه امر به معروف و نهي از منكر از نظر فقهاهنگامي واجب است كه انجام اين تكليف براي مكلف ضرر جاني يا مالي نداشتهباشد و احتمال اثر نيز داده شود و اين شرايط براي امام وجود نداشت، ميگويد:در مورد امر به معروف و نهي از منكر دو ديدگاه وجود دارد; يكي آن را درصورتي واجب ميداند كه بي ضرر باشد و نظريهي ديگر اينكه وجوب آنبستگي به موضوع دارد; فرق است بين ترتب مفسده براي اسلام و ضررشخصي. امر به معروف و نهي از منكر براي شخص امام ضرر داشت ولي براياسلام ضرورت داشت. امام ولو بر حسب قواعد يا روايات ميدانست كه موفقنخواهد شد تا يزيد را از سلطنت خلع كند ولي تكليف الهي داشت كه براي«اصلاح جامعه» «ريشه كن كردن حكومت ظلم» و «تشكيل حكومت عدل»قيام كند.[98] امام بيش از هر چيز فكر آينده اسلام و مسلمين بود.[99]
7ـ تفسير اجتماعی- اصلاحي
بسياري از تفسيرهايي كه از جريان عاشورا صورت گرفته است، تحت تأثيرشرايط زماني و مكاني غالباً تك عاملي بوده است. برخي سياسي، برخي غيرسياسي، برخي تاريخي و برخي فراتاريخي، برخي عاطفي و برخي عقلاني.
تفسير اصلاحي، حادثه عاشورا را يك جريان جامع اصلاحي ميبيند وحسين را يك مصلح بزرگ كه قصدش اصلاح به معناي گسترده و در سطحكلان جامعه است و تنها گوشهاي از آن تشكيل حكومت است. اين نگاه ازتابلوي كربلا فلسفهي جامعي ميخواند كه ابعاد سياسي، حماسي، معنوي واجتماعي تنها ابعادي از آن هستند. امام همان گونه كه خود فرمود «من الگو ومقتداي شما هستم»،[100] راهنما و الگوي همه انسانها در همه شرايط زماني ومكاني وارث همه انبياست. عاشورا هم نقطه اوج اين حركت است.
حادثهي عاشورا ناخودآگاه يك مكتب اصلاحي نانوشته را در عمق جانشيعيان حك مينمود، بهطوري كه بر اساس آن ،حداقل در ذهن، آنچه در كربلانفي شد را نفي كردند و آنچه در آن اثبات شد، را آرمان گرفتند و سعي نمودندآنرا معيار و محك اصلاح همه زندگي خويش سازند. شايد همين روحيه وآرمان بود كه باعث شد شيعيان به هيچ نظام سياسي به عنوان نظام كامل دلنبندند و به دنبال آن باشند كه حسين (ع) ميخواست و آنرا بجويند كه او در پيآن بود. از آنجا كه اين حركت از پشتوانهي عميق ارزشي و انسان گرايانه و آرمانخواهانه برخوردار بود، سيره سالار شهيدان براي همهي پيروان راستين او،مكتب راهنماي زندگي شد.
در اين جا به برخي از اصول اين مكتب اصلاحي كه از زبان و عمل امام درجريان حادثهي كربلا استفاده ميشود، اشاره ميكنيم:
اصل اول، نفي سلطهي جابرانه و نامشروع: در مكتب حسين حاكمي كهصلاحيتهاي لازم را نداشته باشد و بدون رضايت مردم به زور و ستم بخواهد برمردم حكومت كند نامشروع است. معاويه به ناحق بر جايگاه پيامبر خدا(ص)تكيه زده بود و آنرا اشغال كرده بود. او آثار حاكميت نبوي را از بين برد و آن رابه سلطنت استبدادي موروثي مبدل ساخت. تبليغات گستردهي آنان كه نان دينرا ميخوردند، از وي چهرهاي ساختند كه به عنوان صحابي رسول الله، كاتبوحي و خال المؤمنين، رفتارش اجتهاد شرعي و غير قابل نقد تلقي شود. درطرح پيشنهادي معاويه، يزيدي كه از ابتداييترين شرايط يك رهبر اجتماعي،سياسي و ارزشي تهي است، حاكم مسلمانان معرفي شده و بر مردم تحميلميگردد.
ابا عبد الله الحسين نظام فاسد و ستمگر يزيذ را نيز هم چون حكومتمعاويه نامشروع ميدانست و از هر فرصتي براي افشاي چهرهي ننگين او برايافكار عمومي استفاده ميكرد. ايشان در مكه، خطاب به علما اسلام، دلايلمحكوميت و ويژگيهاي اين نظام فاسد را اينگونه تبيين ميكند: «ستمگراني رابه جاي خود نشاندهايد كه با شبهه[101] كشور را اداره ميكنند و در راه شهوت وكامجويي گام مينهند…به هوسراني، رسوائيها به بار ميآورند. سيرت اشرار پيش ميگيرند و بر خدا دليري ميكنند، در هر شهري سخنراني بر فراز منبردارند و همهي مملكت را قبضه كردهاند. دستشان همه جا باز است. مردم چونبرده در برابرشان نيروي دفاع از خود ندارند. برخي جبار و سركش و برخي برناتوانان سختگير هستند. خدا و قيامت را نميشناسند. شگفتا! چگونهشگفتزده نباشم كه سرزمين اسلام در قبضهي كساني است كه يا خائن وستمگر، يا باجگير و نابكار و يا حكمران بيرحم و بيانصاف است.»[102] ايشان درنامهاي به مردم بصره مينويسند: «سنت و قانون اسلامي از بين رفته است وسنتهاي قومي و شخصي مناسب با منافع عدهاي خاص، جاي آن را گرفته واحيا شده است.»[103]
ايشان ضمن اينكه خود را با صلاحيتترين منتقد حكومت معرفي ميكند،خطاب به لشكر حر دلايل نامشروع بودن حكومت بني اميه را اينگونه تشريحميكند: «اي مردم، اين حاكمان به اطاعت شيطان در آمده و اطاعت رحمان رارها ساختهاند تباهي و فساد آورده و حدود الهي را تعطيل كردهاند. غنايم را بهخود اختصاص دادهاند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساختهاند.»[104]
ديدگاه عمومي كوفه نسبت به حكومت بني اميه، با آنچه حضرت تشخيصميداد هماهنگ بود; آنان در نامه خود به امام حسين(ع) از مرگ معاويه ابراز شعف كرده و نوشته بودند: «ستايش خدا را كه دشمن جبار و سرسخت تو را نابودكرد; دشمني كه بر اين امت يورش برد تا خلافت را به ناحق گرفت و اموال آنراغصب كرد و بدون رضايت آنان بر آنها حكومت كرد. نيكانشان را كشت واشرارشان را به جا نهاد و مال خدا را دستخوش جباران و توانگران امتساخت.»[105]
اين نگرش در اذهان ياران صديق امام نيز وجود داشت. «زهير بن قين»،سياستمداري كه سابقهي تمايل به عثمان داشت اما در جريان كربلا به ياريابي عبد الله برخاسته بود، با توجه به گذشتهي حكومت بني اميه، چشماندازحكومت يزيد را در سخنانش با لشكر ابن زياد اينگونه ترسيم ميكند: «در ايامسلطهي آنان جز بد نخواهيد ديد. چشمانتان را ميل ميكشند. دستها واعضايتان را ميبرند و بر تنههاي خرما بالا ميبرند. پارسايان و قاريان شماامثال حجر بن عدي و يارانش و هاني بن عروه و نظاير او را ميكشند.»[106]
در هر صورت حكومت يزيد كه نماينده و تجلي باورها و مطالبات مردم نيست وميخواهد به وسيله زر و زور و تزوير براي خود بيعت بگيرد، نه صلاحيتمديريت رهبري سياسي جامعه را دارد و نه منطبق با آرمانهاي جامعهياسلامي است. حكومت چنين كسي جز فلاكت، بدبختي، ظلم و بيعدالتي،نژادپرستي و حق ستيزي چه ارمغاني بهبار ميآورد؟ به قول امام، اگر جامعهگرفتار رهبري چون يزيد شود فاتحهي آئين عدل خوانده است، انا لله و انا اليهراجعون و علي الاسلام السلام.[107]
اصل دوم، ضرورت حكومت صالحان: در مكتب حسين نفي سلطهجابرانه به خاطر باور به مشروعيت حاكم صالحي است كه پشتوانه مردمي دارد.شيعه نسبت به رهبري همواره حساس بوده و آنرا با صلاح و فساد جامعههمدوش ميدانسته است. جامعهي ايماني نميتواند سرنوشت خويش را بهدست افراد نالايق، بيصلاحيت و بيايمان دهد. طبيعي است كه در صحنهيعمل سياسي نيز راي و خواست طبيعي مردم به كساني كه براي باورها ومقبولات مردم، ارزشي قايل نيستند تعلق نميگيرد و چنين نظامي را مشروعنميدانند.
نفي حكومت امثال معاويه و يزيد به دنبال خود، اثبات امامتي را دارد كه سيدالشهداء(ع) مصداق بارز آن است و دعوت مردم براي بيعت با او شرط مردميآن را تضمين ميكند. امام در پاسخ به دعوت مردم كوفه ويژگيهاي رهبري راچنين معرفي ميكند: «به جان خودم، امام جز آن نيست كه به كتاب خدا عملكند و به عدالت و قسط برخيزد و ملتزم به راه و روش حق باشد و خود را فداييخدا بداند.»[108] نه فداي قدرت و ثروت و طبقه و جريان خاص. كسي كه مسؤوليتمديريت جامعهي ديني را دارد بايد پايبند به لوازم چنين نظامي باشد.
حق جويان، منتظر مرگ معاويه بودند تا با مرد شايستهاي چون حسين (ع)بيعت كنند. امام نيز ميفرمود: تنها كسي كه صلاحيت برقراري نظام عادلانه رادارد ما هستيم: «ما اهل بيت محمد (ص)، بر داشتن حكومت نسبت به اينكساني كه مدعي حكومت هستند و با ظلم و جور حكم ميرانند و حقي نسبت بهآن ندارند،اولي هستيم.» و در اين زمان «من نسبت به ديگران، بر حكومت احقهستم.»[109]
حضرت در نامهاي به مردم بصره پس از تأكيد بر حقانيت خويش آنان رادعوت ميكند كه به او بپيوندند: «شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر او دعوتميكنم. امويان سنت را ميراندهاند و بدعت را احيا كردهاند. اگر گفتارم را بشنويد ودستور مرا اطاعت كنيد، شما را بهراه رشاد هدايت خواهم كرد.»[110]
واقعه كربلا، در واقع آخرين تلاش امام شيعه بود تا بار ديگر حكومت را بهجايگاه اصليش برگرداند.
اصل سوم حساسيت مذهبي و سياسي: در مكتب حسين بي توجهي بهسرنوشت خويش و عملكرد نظام سياسي حاكم نه مقبول است و نه مطلوب.مردم به ويژه آگاهان آنها همانگونه كه مسئول رفتار خويشند مسئول نظامحاكمي هستند كه در آن زندگي ميكنند. در حقيقت آنچه در جامعه ميگذرد،برآيند ميزان آگاهي و مسئووليت پذيري مردم آن جامعه است. حسين به انسانمسلمان آموخت كه بايد نسبت به سرنوشت اجتماعي خود حساسيت نشان دهد.مشاركت و نظارت سياسي نه تنها حق هر انساني است، بلكه تكليف اوست. نقدمستمر عملكرد نظام سياسي تحت عنوان امر به معروف و نهي از منكر و آزادياعمال اين حق، تضمين كنندهي سلامت جامعه و نظام اسلامي است. فشارهايسياسي در جهت منع مشاركت مردم و جلوگيري از اظهار نظر آزادانه ، حرام ومخالف وجوب اصل امر به معروف و نهي از منكري است كه حق و تكليفمسلم هر انسان مسلمان است.
مهمترين انگيزهي قيام امام حسين انجام همين وظيفه بود. ايشان سعي دردميدن روح حساسيت نسبت به ارزشها و مسؤوليتپذيري در جان امت اسلاميداشت لذا از قول رسول خدا (ص) ميفرمايند: «هر كس كه حكومت ظلمي را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده، پيمان شكني ميكند، مخالف سنت رسول اللهاست و با بندگان خدا به گناه و دشمني بر خورد نمايد و اقدامي عملي يا سخنيدر مخالفت با آن نگويد، حق خداست كه او را با همان ظالمين در يك جامحشور سازد.»[111]
معروف و منكر امام بر خلاف آنچه برخي تصور ميكنند، صرفاً نفي و اثباتسطحي و جزئي امور نيست; بلكه امور كلاني است كه در پناه خود، امور سطحيو جزئي را نيز اصلاح ميكند. معروف و منكر امام همان بود كه ايشان در عملنشان داد و مبارزات سياسي خويش را در همان راستا جهت داد. حضرت در كلامخود مصاديق امر به معروف و نهي از منكر را دقيقاً امور كلان حكومتي وسياسي اعلام ميكنند و در ضمن بيان اهميت انتقاد و نظارت عمومي نسبت بهحكومت ميفرمايند: «خداوند وجوب امر به معروف و نهي از منكر را در اولويتقرار داد، چون ميدانست بقيهي وظايف در پناه آن انجام خواهد شد. امر بهمعروف و نهي از منكر، به اسلام دعوت ميكند. حقوق ستمديدگان را بازميستاند، با ستمگر ميستيزد، بيتالمال را به تساوي تقسيم ميكند و مالياتهارا از آنجا كه بايد ميگيرد و در جايگاه خود صرف ميكند.»[112]
سيد الشهداء كه از عدم حساسيت سياسي علما و مردم نسبت به حكومتيزيد ناراحت بود، در اجتماع حج ضمن سرزنش علما كه بيشترين بار مسؤوليترا در امر به معروف و نهي از منكر به عهده دارند انتقاد ميكند. حضرتميفرمايد چرا شيوه علماي يهود را در پيش گرفتهاند. علما در مقابلبهرهمنديشان از جامعه براي نقد حاكميت مسئوليت دارند. حضرت ادارهيجامعه را كاري علمي ميداند و متعلق به عالمان، لذا ميفرمايد: اگر شماانديشمندان وظيفهي خود را در اين مورد انجام ميداديد، حكومت را از شمانميربودند: «مصيبت شما از همهي مردم بيشتر است; چون شما بر مسند علمتكيه زدهايد. اي كاش گوش شنوا داشتيد. جريان امور و احكام بايد به دستدانشمندان ديندار باشد. آنها بر حلال و حرام خداوند امين هستند. اين موقعيترا از شما ربودند. اين عقب نشيني نتيجهي جدا شدن شما از حق و اختلاف درسنت آشكار پيامبر(ص) بود. اگر شما در مقابل آزار و اذيتها مقاومت ميكرديد واز بذل جان و مال دريغ نداشتيد، الان جريان امور الهي در دست شما بود وكارها تحت نظر شما انجام ميگرفت.»[113] حضرت عامل اصلي ترك مسئوليت امربه معروف و نهي از منكر از ناحيهي علما را «ترس از مرگ» و «دنيا طلبي» آنانميداند.[114]
امام در جايي ديگر رسالت مردم را به يادشان ميآورد و ميفرمايد: «آيانميبينيد به حق عمل نميشود و از باطل دوري نميگردد؟ با اين شرايط انسانآرزوي مرگ ميكند.»[115] ايشان تمام نهضت خويش را خلاصه در انجام همين تعهد و مسؤوليتميبيند.
اصل چهارم، ضرورت اصلاحات:
اصل مهم ديگر مكتب عاشورا، اصلاصلاحات و ارزش جويي در مقابل حاكميت نفسانيت، باندبازي و فسادگراييقدرتمداران است. هدف حساسيت مذهبي سياسي مردم بايد اصلاح باشد نهافساد. آنچه حسين(ع) با نهضت خويش ميخواست آن را اثبات كند، مطلقخوبيها و زيباييهايي بود كه اسلام بر تحقق آن سفارش ميكرد. سيد الشهداءدر مناجاتي كه با خدا دارد، شيوه و سنت مطلوب خويش را اينگونه مطرحميكند: «خدايا تو ميداني كه من شيفتهي خوبيها و دشمن بديها هستم…ازتو درخواست ميكنم به من همان عطا كني كه تو و رسول تو به آن راضيهستيد.»[116] امام در انتهاي سخن خود با علما، اتهام ماجراجويي، قدرتطلبي وثروتطلبي را كه معمولا انگيزهي مخالفت با حكومتها تلقي ميشد، از خوددفع مينمايد: «خدايا تو خود ميداني كه آنچه به دست ما انجام گرفت، نه بهطمع سلطنت و مقام بود و نه طلب ثروت و مال.»[117]
امام اهداف اصلاحي خود را در قالب دعايي ديگر اينگونه بيان ميكند: «خدايا ماخواستيم تا نشانههاي راه دينت را بنماييم و در بلاد تو اصلاح انجام دهيم تا ازاين طريق بندگان مظلوم تو آسايش و امنيت ببينند و آسوده خاطر به واجبات تو عمل كنند و احكام و سنن تو را به اجرا گذارند.»[118]
اصل پنجم، ضرورت عزت نفس: يكي ديگر از اصول مهم مكتب عاشورا،حرمت نهادن به كرامت، شخصيت و عزت انسان است. تحقير و به هيچشمردن شخصيت انسانها از مهمترين منكرات سياسي و اجتماعي است. اجبارانسانها در پذيرش يك نظام نامشروع و ناشايست چيزي به جز تحقير انسان وناديده گرفتن حق تعيين سرنوشت آنان و نفي كمالات آنها نيست.
امام ميفرمود: «انسان پست فرزند پست، مرا بين مرگ يا ذلت مخير كردهاست. چه دور است از ما، پذيرش ذلت. خدا، رسول خدا، مؤمنين و دامنهايپاك و عزت انساني از پذيرش ذلت، اطاعت و پيروي از افراد لئيم و پست ابادارد. من با همين خاندان كم و با وجود درندگي دشمن و عقب نشيني ياراندوست آماده كارزارم.»[119] حضرت فرار از مقابل تهاجم دشمن را نيز همچونتسليم، ذلتبار ميداند و ميفرمايد: «نه. به خدا قسم مانند ذليلان تسليمنميشوم و مانند بردگان بر بيعت گردن نمينهم.»[120] عزت و كرامت انساني برايحسين(ع) چنان اهميت دارد كه مرگ را بر پذيرش ذلت ترجيح ميدهد وميفرمايد: «من مرگ را سعادت و زندگي با ظالمين را ننگ ميدانم.»[121] امام درپاسخ به توصيهي يكي از ياران خويش براي بيعت با يزيد به منظور جلوگيري ازكشته شدن ميفرمايد: «به خدا قسم هيچگاه زير بار ذلت بيعت نخواهم رفت.مرگ بر اين ذلت ترجيح دارد.»[122] مرگ سرخ براي كساني نامطلوب است كه آن رانابودي تلقي ميكنند و يا از عواقب گناههان خود ميترسند.
آنكه مردن پيش چشمش تهلكه است
نهي لا تلقوا بگيرد او به دست
آنكه مردن شد به پيشش فتح باب
سارعوا آيد مر او را در خطاب
چون چنين برديست ما را بعد مات
راست آمد ان في قتلي حيات
امام اين مضمون را بارها در صحنهي كربلا تكرار ميكند كه براي مؤمنشكست و نابودي معنا ندارد. مثلا در پاسخ فرزدق ميفرمايند: اگر تقدير بهدلخواه ما رقم خورد، شكر خدا ميكنيم ولي اگر قضا مانع شد، براي كسي كهنيت پاك و انديشه پرهيزگارانه دارد اهميت ندارد.[123] بر همين اساس حضرت تاآخرين لحظه بر اين اصل پايداري فرمود و خون خويش را براي آبياريجوانههاي اين ارزش فدا نمود.
عدهاي عزت را فقط براي خود ميپسندند و هنگامي كه به موقعيتي دستمييابند، دوست ندارند اين روحيه فراگير شود ولي حضرت اين تحقير را نه برايخود، بلكه براي هيچكس نميپسندد. ايشان حتي راهي كه انتخاب كرده و آن رانيز حق ميداند، به ديگران تحميل نميكند و ياران خود را تحت فشار قرارنميدهد تا او را همراهي كنند. او حتي خانواده و پيروان خويش را در كربلا آزادميگذارد تا در صورت تمايل صحنهي كربلا را ترك كنند. اصولا امام نميخواهدكسي به كاري وادار شود كه نسبت به آن آگاهي كافي ندارد و از سرانجام آن بياطلاع است.[124] سيد الشهداء دوبار از ياران خويش درخواست كرد كه در صورتتمايل باز گردند. بار اول در شرايطي بود كه خبر كشته شدن مسلم بن عقيل وهاني بن عروه رسيد و عدهاي از همراهان كه فكر ميكردند بر سر سفرهي آمادهو بيخطر حكومت ميروند، مأيوس شده بودند. حضرت از آنان خواست اگرميخواهند برگردند. همه كساني كه اهل دين يا اهل خطر نبودند، پراكندهشدند.[125] بار دوم شب عاشورا بود كه جز خاندان امام و اصحاب باوفاي او كسيباقي نمانده بود. با اين حال حضرت فرمود: « من اصحابي با وفاتر و بهتر از شماو خانداني نيكوتر و خوش پيوندتر از خاندانم نميشناسم. شما ميدانيد فردا چهخواهد شد. بيعت خود را از دوش شما برداشتم. از تاريكي شب بهره گيريد و بهمناطق و شهرها و محلهاي خود برگرديد تا خداوند فرجي فرمايد. اين قوم مراميخواهند. اگر به من دست يافتند دست از شما بر خواهند داشت.»[126]
اينبار هيچكس نرفت. مسؤوليت امام اين بود كه به انتخاب مردم احترامگذارد و مسؤوليت امت نيز آن بود كه سمبل عزت را تنها نگذارد. گويي اينپژواك كلام حسين(ع) به همه مردم در طول تاريخ است كه ميگويد: «هركسراه حق من را پذيرفت، پذيرفت ولي هر كس نپذيرفت، من صبر ميكنم و خدا راقاضي قرار ميدهم كه بين ما و او حكم نمايد.»[127]
اصل ششم، ضرورت آزادگي: اگر چه آزادگي در كاربرد آن عصر به معنايآزادي از هواي نفس بود و با آزادي سياسي به معناي امروز فاصله داشت، وليجنبهي اجتماعي و سياسي آزادگي نيز كم نيست. آزادگي چنان مهم است كهامام حسين(ع) آنرا ولو اينكه از سر دينداري نباشد ميستايد چون اولين قدمبراي دينداري آزادگي است. امام به هنگام حملهي لشكر ابن سعد به خيمههايخويش ميفرمايد: واي بر شما، اگر دين نداريد و از قيامت نميترسيد، لااقل دردنيا آزاده باشيد و به مردانگي اجداد خود برگرديد.[128] امام آزادگي حر را ميستايد وبه انتخاب عاقلانه و خداجويانهي حر آفرين ميگويد و ميفرمايد: همانگونه كهمادرت تو را حر نام نهاد، آزادهاي و ان شاء الله در دنيا و آخرت آزاده خواهيبود.[129]
آزادگان اندكند چون آزادگي دشوار است. مردم فطرتاً عدالت طلب هستند وحقيقت را دوست ميدارند و تا هنگامي كه خطري دنياي آنان را تهديد نميكنددر كنار آن هستند و از آن پشتيباني ميكنند ولي هرگاه دنياي مردم به دستنظام سلطه تأمين شود اغلب مردم در كنار سلطهگران قرار ميگيرند. بنابراين ازعموم مردم كه ايمان قوي ندارند نبايد انتظار داشت كه قهرمان و آزاده باشند وهمه چيز خود را فداي حق و حقيقت و دين كنند. به قول امام در تعارض دنيا وارزشها، غالب مردم بندگان دنيا هستند و «دين» فقط بر زبان آنها جاري است.تا هنگامي كه معيشت آنها با دين تأمين شود، در كنار دين هستند و هنگامي كهگرفتاري پيش آيد دينداران واقعي اندك خواهند بود.[130]
در فضاي آزاد مردم نيازي به رياكاري ندارند و آنگونه كه دوست دارند و بافطرت حقجويانهشان هماهنگ است عمل ميكنند و شرايط براي آزادگي آنانفراهم است. اما در صورتي كه خطر و زور و گرفتاري پيش آمد، براي تأميندنياي خود ممكن است دست به شمشير و سلاح برند و حتي عليه همهيمقدسات و ارزشها بشورند، هر چند قلباً آن كار را دوست نداشته باشند. آياكوفيان و عمر سعد از ابتدا ميخواستند بر حقيقت تيغ كشند؟
هنگامي كه امام از فرزدق شاعر از اوضاع عراق و وضع مردم آنجا پرسيد،وي گفت: از فرد خبره و آگاهي سؤال كردي. قلبهاي مردم با تو وليشمشيرهاي آنها عليه توست.[131] مردم كوفه تنها مردمي بودند كه حاضر بههمكاري با امام حسين(ع) شدند. آنها مولا علي(ع) و امام حسن(ع) را نيز درشرايطي كه ديگران حاضر به اين كار نبودند ياري كردند.
اصل هفتم، ضرورت پرورش ديني: حكومت صالح، انسان صالح وحكومت فاسد، انسان فاسد تربيت ميكند. دين از نظام سياسي ميخواهد كهامكانات لازم براي پرورش اخلاقي و معنوي افراد جامعه بوجود آورد، به گونهايكه هر چه ميگذرد شرايط ارتباط آزاد انسان و خدا بيشتر فراهم گردد و گرايشبه اخلاق و انسانيت روز به روز افزايش يابد. انسان دوستي، فداكاري و ايثار،آخرت طلبي و خداجويي محصول نظام صالح ديني است كه در صحنهي كربلابه خوبي تجلي داشت. حركات و سكنات امام و ياران او عينيت اخلاق ومعنويت بود.
آيندهي هر حكومتي تا حدودي از رفتار داعيان و به وجود آورندگان آنحكومت قابل پيشبيني است. مسلم بن عقيل با وجودي كه شرايط كشتنابن زياد را فراهم ميبيند حاضر به ترور و قتل ناجوانمردانه او نميشود و درتوجيه اقدام خويش ميگويد. پيامبر(ص) فرمود: ايمان مانع كشتن ناجوانمردانهو ترور است.[132] امام در ملاقات با لشكر دشمن به ياران خود ميفرمايد: لشكردشمن و حتي حيوانات را سيراب سازيد.[133] نافع بن هلال اجازه مييابد آب بنوشدولي ميگويد تا حسين و ياران او آب ننوشند، من نخواهم نوشيد.[134] زهير بن قينبه امام پيشنهاد ميكند تا لشكر عمر بن سعد نرسيده است با لشكر حر بجنگيمچون در اين حالت احتمال پيروزي زياد است ولي امام ميفرمايند: آنان با ماجنگ ندارند و من شروع كنندهي جنگ نخواهم بود.[135]مسلم بن عوسجه بااينكه آخرين لحظات زندگي را سپري ميكند تنها وصيتش به حبيب بن مظاهر،تنها نگذاشتن حسين بن علي است[136] و…
جامعهي فاسد بقاي خويش را در كنار ارزشها نميبيند، چنين نظامي منافقپرور، متملق دوست و سفلهپرور است و اصلاح طلبي، آزادگي، نظارت و فعاليتآزاد و خيرخواهان را بر نميتابد; خشونت، زور، سب و سرزنش مخالفين روشغالب در آن است. با ريا و فريب، مقدسين و قشريون را ميفريبد. با رها كردنبيتالمال در دست صاحبان نفوذ از آنان در جهت توجيه و تحكيم نظام حاكمبهره ميبرد.[137] بر همين اساس، روانشناسي جامعهي اموي قابل پيشبينياست.
برآيند چنين روانشناسي در روز عاشورا متجلي است. صبح عاشورا، هنگامي كه آتش را در پشت خيمههاي حسين(ع) ميبيند به فرزند و تربيتيافتهي پيامبر ميگويد: يا حسين ! آيا ميخواهي زودتر از قيامت به آتش جهنمبروي.[138] «محمد بن اشعث» به تمسخر خطاب به امام ميگويد: چه نسبتي بينتو و محمد(ص) وجود دارد؟[139]چگونه ميشود مسلماني به اينجا برسد كه پس ازكشتن فرزند پيامبر خود بر جنازهي او داوطلبانه اسب بتازد؟[140] اين چگونه نظامديني است كه امير آن بر منبر رود و بگويد: سپاس خدايي را سزاست كه حق وطرفداران آن را پيروز كرد و امير مؤمنان، يزيد و ياران او را ياري نمود ودروغگوي پسر دروغگو و طرفداران آن را به قتل رسانيد.[141] بنابراين حركت ابا عبد الله الحسين يك حركت اصلاحي انسانساز بود كههمواره خود را در پهنهي تاريخ اسلام جلوهگر ميسازد تا روزي كه اين نام شنيدهميشود، اين مكتب و اصول آن حيات و جريان دارد. عاشورا آئينهاي تمام نماي حركت انسان به سوي آزادي و آزادگي بود وسرزمين كربلا الهام بخش انسان به سوي كمال و خدا خواهي است.
فهرست منابع
اخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود دينوري، محمود مهدوي دامغاني، نشر ني،چ4، 1371
الارشاد، شيخ مفيد، سيد هاشم رسولي، انتشارات علميه اسلاميه، بيتا
الامامه و السياسه، ابن قتيبه دينوري، دار الكتب العلميه، ج2-1، بيروت1997
الفتوح، ابن اعثم كوفي، محمد بن احمد مستوفي هروي، انتشارات و آموزشانقلاب اسلامي، 1372
الكامل في التاريخ، ابن اثير، مؤسسه التاريخ العربي، بيروت، 1989
انديشه سياسي در اسلام، حميد عنايت، بهاء الدين خرمشاهي، انتشارات خوارزمي،چ2، 1365
بررسي تاريخ عاشورا، ابراهيم آيتي، كتابخانه صدوق، چاپ ششم، 1366
پيرامون نظر دكتر شريعتي در باره شهيد جاويد، نشر نجف آباد، نشر نجف آباد، بي تا
تاريخ طبري، ابن جرير طبري، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، بيتا
تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، ابراهيم آيتي، ج2، بنگاه ترجمه و نشر كتاب،1356
تنزيه الانبياء، سيد مرتضي علم الهدي، منشورات الشريف الرضي، قم، بيتا
حماسه حسيني، مرتضي مطهري، مجموعه آثار 17، انتشارات صدرا، 1377
راهنماشناسي، محمد تقي مصباح يزدي، مركز مديريت حوزه علميه قم، 1367
شهيد جاويد، صالحي نجف آبادي، مؤسسه خدماتي فرهنگي رسا، چ12، 1361
شيعه در اسلام، محمد حسين طباطبايي، دارالكتب اسلاميه، بيتا
صحيفه نور، امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ج5،10،12،17
قيام حسين(ع)، سيد جعفر شهيدي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1359
قيام عاشورا در كلام و پيام امام خميني(س)، دفتر سوم تبيان، مؤسسه تنظيم آثار امام خميني، 1373
كامل الزيارات، محمد بن جعفر قمي، مكتبه الصدوق، چاول، 1375
كتاب الاسرار شهادت، محمد تقي بروجردي، مؤسسه مطبوعاتي افتخاريان، چاپسوم، بيتا
گنجينه الاسرار، عمان ساماني، انتشارات عمان ساماني، شهركرد، 1379
لهوف، سيد بن طاووس، مقدمه، دفتر نشر نويد، قم، چ9، 1381
ناسخ التواريخ، محمدتقي سپهر، انتشارات اسلاميه، چاپ دوم، 1363
نگاهي به حماسه حسيني استاد مطهري، صالحي نجف آبادي، انتشارات كوير، تهران،چاپ دوم، 1379
[1] حميد عنايت، انديشه سياسي در اسلام، بهاء الدين خرمشاهي، انتشارات خوارزمي، چ2، 1365،ص316-314
[2] مثنوی مولوی، انديشه سياسي در اسلام، ص324
[3] محمد بن جعفر قمي، كامل الزيارات، مكتبه الصدوق، چاول، 1375، ص106-82
[4] كامل الزيارات، ص115-106
[5] اينجا «اسطوره» به معناي حوادث غير قابل تبيين عقلي است نه امور بيپايه و خرافي.
[6] محمد تقي بروجردي، كتاب الاسرار شهادت، مؤسسهي مطبوعاتي افتخاريان، چاپ سوم، بيتا،ص461
[7] ناسخ التواريخ، ج1، ص22-19
[8] بحارالانوار، ج10، ص156
[9] كتاب الاسرار شهادت، ص460.
[10] محمدتقي سپهر، ناسخ التواريخ، انتشارات اسلاميه، چاپ دوم، 1363، ج1، ص12، 13و31
[11] ناسخ التواريخ، ج1، ص27-26
[12] كتاب الاسرار شهادت، ص446
[13] كتاب الاسرار شهادت، ص453
[14] كتاب الاسرار شهادت، ص446
[15] كتاب الاسرار شهادت، ص465
[16] ناسخ التواريخ، ج2، ص19-17 و229
[17] ناسخ التواريخ، ج2، ص216
[18] ناسخ التواريخ، ج2، ص227-226
[19] ناسخ التواريخ، ج2، ص374
[20] محمد تقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، مركز مديريت حوزه علميه قم، 1367، ص482
[21] مرحوم مجلسي در بحار الانوار اين ديدگاه را در ضمن روايتي نقل كرده است كه مورد انكار امام رضا(ع) قرار گرفته است. ج44، ص271، ح4
[22] كتاب الاسرار شهادت، ص464
[23] كتاب الاسرار شهادت، ص452
[24] سوره يس، آيه60
[25] لا تلقوا بايديكم الي التهلكه. بقره، 195
[26] ان الله قد شاء ان يراك قتيلا…ان الله قد شاء ان يراهن سبايا. سيد بن طاووس، لهوف، مقدمه، دفترنشر نويد، قم، چ9، 1381، ص84
[27] قد لبسنا لتلك النعمه الكبري، اثواب المسره البشري. لهوف، مقدمه، ص20
[28] مباحث اين نگرش بر اساس اشعار عمان ساماني در «گنجينه الاسرار» تنظيم شده است. انتشاراتعمان ساماني، شهركرد، 1379
[29] يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي. سورهفجرآيات27ـ30
[30] رضي الله و الله رضانا اهل البيت; ما اهل بيت جز رضاي خدا رضايي نداريم. بحار الانوار، ج44،ص367
[31] سيد مرتضي علم الهدي ميگويد:
كان قاصدها بالضر، نافعهاو ان قاتلها بالسيف،محييها
[32] سيد جعفر شهيدي، قيام حسين(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1359، ص70
[33] ديدگاه محمود عقاد، به نقل از حماسه حسيني، مرتضي مطهري، مجموعه آثار 17، انتشارات صدرا،1377، ص 501
[34] قيام حسين(ع)، ص 76
[35] قيام حسين(ع)، ص 110
[36] قيام حسين(ع)، ص12 و 13.
[37] قيام حسين(ع)، ص172-171
[38] قيام حسين(ع)، ص164
[39] صالحي نجف آبادي، شهيد جاويد، مؤسسهي خدمات فرهنگي رسا، چاپ دوازدهم، 1361،ص166-162
[40] شيخ مفيد، الارشاد، سيد هاشم رسولي، انتشارات علميه اسلاميه، بيتا، ج2، ص179
[41] صالحي نجف آبادي، نگاهي به حماسهي حسيني استاد مطهري، انتشارات كوير، تهران، چاپدوم، 1379، ص 85
[42] شهيد جاويد، ص7
[43] شهيد جاويد، ص25.
[44] نگاهي به حماسه حسيني استاد مطهري، ص87
[45] نگاهي به حماسه حسيني استاد مطهري، ص90
[46] شهيد جاويد، ص27 – 40
[47] پيرامون نظر دكتر شريعتي در بارهي كتاب شهيد جاويد، به كوشش انجمن تحقيق مسائلتاريخي و اعتقادي، نشر نجف آباد، بي تا، ص42
[48] نگاهي به حماسه حسيني استاد مطهري، ص94
[49] شهيد جاويد، ص107
[50] سيد مرتضي علم الهدي، تنزيه الانبياء، منشورات الشريف الرضي، قم، بيتا، ص177
[51] نگاهي به حماسه حسيني استاد مطهري، ص57
[52] نگاهي به حماسه حسيني استاد مطهري، ص 94
[53] نگاهي به حماسه حسيني استاد مطهري، ص77
[54] نگاهي به حماسه حسيني استاد مطهري، ص78.
[55] شهيد جاويد، ص 128.
[56] نگاه شود به تفسير فقهي – كلامي، تفسير حماسي و تفسير ماورايي
[57] قل…لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسني السوء ان انا الا نذير و بشير لقوم يؤمنون;بگو جز آنچه خدا بخواهد، براي خودم اختيار سود و زياني ندارم، و اگر غيب ميدانستم قطعاً خيربيشتري مياندوختم و هرگز به من آسيبي نميرسيد، من جز بيم دهنده و بشارتگر براي گروهي كهايمان ميآورند، نيستم.(سوره اعراف، آيه 188) قل…و ما ادري ما يفعل بي و لابكم; بگو…مننميدانم با من يا شما چه معاملهاي ميشود.(سوره احقاف، آيه9)
[58] همان، ص 411
[59] شهيد جاويد، ص 9
[60] علي شريعتي، حسين وارث آدم، مجموعه آثار19، ص189-188
[61] حسين وارث آدم، ص189
[62] حسين وارث آدم، ص150
[63] همان، ص153-152. آقاي صالحي نجف آبادي در كتابچه نظر دكتر شريعتي در باره كتاب«شهيد جاويد» به لحاظ تاريخي از نظر خود دفاع كرده است.
[64] حسين وارث آدم، ص154
[65] حسين وارث آدم، ص156
[66] حماسه حسيني، ص385
[67] حسين وارث آدم، ص171
[68] حسين وارث آدم، ص195
[69] قيام عاشورا در كلام و پيام امام خميني(س)، تبيان، دفتر سوم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امامخميني، چاپ دوم1373، ص32، صحيفه نور، ج5، ص188، صحيفه نور، ج12، ص412
[70] حماسه حسيني، ص85.
[71] حماسه حسيني، ص587
[72] حماسه حسيني، ص102
[73] حماسه حسيني، ص102
[74] حماسه حسيني، ج1، ص66 و ج3، ص86-84
[75] حماسه حسيني، ص86-85
[76] حماسه حسيني، ص85 -91
[77] حماسه حسيني، ص477
[78] حماسه حسيني، ص112-111
[79] صحيفه نور، ج10، ص315-314
[80] حماسه حسيني، ص568
[81] صحيفه نور، ج1، ص166 و 240
[82] حماسه حسيني، ص198
[83] محمد حسين طباطبايي ، شيعه در اسلام، دارالكتب اسلاميه، بيتا، ص137
[84] حماسه حسيني، ص199ـ203
[85] حماسه حسيني، ص196
[86] ابراهيم آيتي، بررسي تاريخ عاشورا، كتابخانه صدوق، چاپ ششم، 1366، ص62
[87] حماسه حسيني، ص539
[88] شيعه در اسلام، ص134
[89] قيام عاشورا در كلام و پيام امام خميني(س)، ص32
[90] بررسي تاريخ عاشورا، ص79
[91] بررسي تاريخ عاشورا، ص85
[92] حماسه حسيني، ص476
[93] حماسه حسيني، ص395-383
[94] حماسه حسيني، ص481
[95] حماسه حسيني، ص517
[96] حماسه حسيني، ص526
[97] حماسه حسيني، ص212ـ214
[98] قيام عاشورا در كلام و پيام امام خميني(س)، ص39-41، صحيفه نور، ج17 ص184
[99] قيام عاشورا در كلام و پيام امام خميني(س)، ص40
[100] كلام امام حسين (ع) با لشكر حر: وَ لَكُمْ فِي اُسوَة. ابن اثير، الكامل في التاريخ، مؤسسه التاريخالعربي، بيروت1989، ج 2، ص553.
[101] شبهه يعني آنچه پايهي علمي شفافي ندارد و درست و نادرست بودن آن آشكار نيست.
[102] مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِي أَيْدِيهِمْ يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ … فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفَاءَ فِي أَيْدِيهِمْ فَمِنْ بَيْنِ مُسْتَعْبَدٍ مَقْهُورٍ وَ بَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلَى مَعِيشَتِهِ مَغْلُوبٍ يَتَقَلَّبُونَ فِي الْمُلْكِ بِآرَائِهِمْ وَ يَسْتَشْعِرُونَ الْخِزْيَ بِأَهْوَائِهِمْ اقْتِدَاءً بِالْأَشْرَارِ وَ جُرْأَةً عَلَى الْجَبَّارِ فِي كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلَى مِنْبَرِهِ خَطِيبٌ يَصْقَعُ فَالْأَرْضُ لَهُمْ شَاغِرَةٌ وَ أَيْدِيهِمْ فِيهَا مَبْسُوطَةٌ وَ النَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لَا يَدْفَعُونَ يَدَ لَامِسٍ فَمِنْ بَيْنِ جَبَّارٍ عَنِيدٍ وَ ذِي سَطْوَةٍ عَلَى الضَّعَفَةِ شَدِيدٍ مُطَاعٍ لَا يَعْرِفُ الْمُبْدِئَ وَ الْمُعِيدَ فَيَا عَجَباً وَ مَا لِي لَا أَعْجَبُ وَ الْأَرْضُ مِنْ غَاشٍّ غَشُومٍ وَ مُتَصَدِّقٍ ظَلُومٍ وَ عَامِلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ بِهِمْ غَيْرِ رَحِيمٍ. حسين بن شعبه الحراني، تحف العقول، احمد جنتي، انتشارات علميه اسلاميه، بيتا،ص272-271
[103] وَأنَا أدْعُوكُم إِلى كِتابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله، فإنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت، وإنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ، وَإنْ تَسمَعوا قَولي، وَتُطيعوا أَمري، أَهدِكُم سبيلَ الرَّشادِ، والسَّلامُ عَلَيكُم وَرَحمَةُ اللَّهِ. تاريخ طبري، ج2، ص266
[104] أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ. تاريخ طبري، ج4، ص304
[105] ارشاد، ج2، 35
[106] تاريخ طبري، ج2، ص324.
[107] عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيد. مقتل خوارزمي، ج 1، ص 185
[108] فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللَّه. ، الارشاد، ج2، بيتا، ص36
[109] أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ. تاريخ طبري، ج2، ص266
[110] وَأنَا أدْعُوكُم إِلى كِتابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله، فإنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت، وإنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ، وَإنْ تَسمَعوا قَولي، وَتُطيعوا أَمري، أَهدِكُم سبيلَ الرَّشادِ، والسَّلامُ عَلَيكُم وَرَحمَةُ اللَّهِ. تاريخ طبري، ج2، ص266
[111] ان رسول الله (ص) قال: مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. تاريخ طبري، ج4، ص304
[112] فَبَدَأَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّهَا إِذَا أُدِّيَتْ وَ أُقِيمَتِ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ كُلُّهَا هَيِّنُهَا وَ صَعْبُهَا وَ ذَلِكَ أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعَاءٌ إِلَى الْإِسْلَامِ مَعَ رَدِّ الْمَظَالِمِ وَ مُخَالَفَةِ الظَّالِمِ وَ قِسْمَةِ الْفَيْءِ وَ الْغَنَائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقَاتِ مِنْ مَوَاضِعِهَا وَ وَضْعِهَا.تحف العقول، ص270
[113] أَنْتُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ مُصِيبَةً لِمَا غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمَاءِ لَوْ كُنْتُمْ تَشْعُرُونَ ذَلِكَ بِأَنَّ مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ وَ مَا سُلِبْتُمْ ذَلِكَ إِلَّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَ اخْتِلَافِكُمْ فِي السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْوَاضِحَةِ وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الْأَذَى وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَئُونَةَ فِي ذَاتِ اللَّهِ كَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ وَ إِلَيْكُمْ تَرْجِع. تحف العقول،ص271
[114] فِرَارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ إِعْجَابُكُمْ بِالْحَيَاةِ الَّتِي هِيَ مُفَارِقَتُكُم. تحف العقول، ص271
[115] أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّا. تاريخطبري، ج4، ص305
[116] اللهم اني احب المعروف و انكر المنكر و اسئلك…ماهو لك رضي و لرسولك رض. مقتل خوارزمي،ص 186
[117] اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ. تحفالعقول، ص272
[118] وَ لَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكَامِكَ. تحف العقول، ص272
[119] أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِر طاعه اللئام علي مصارع الكراماني زاحف اليهم بهذه الاسره، علي كلب العدو و كثره العدد و خذله الناصر. تحف العقول، ص275
[120] لَا وَ اللَّهِ لَا أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيد. ارشاد ص235، تاريخ طبري، ج4، ص323
[121] أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً ُ. تاريخ طبري، ج4، ص305، تحفالعقول، ص279
[122] لا و الله لا افعل، الموت دون ذالك و احلي. ابن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه، ج2-1، دار الكتبالعلميه، بيروت1997، ص 185
[123] إِنْ نَزَلَ الْقَضَاءُ بِمَا نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى نَعْمَائِهِ وَ هُوَ الْمُسْتَعَانُ عَلَى أَدَاءِ الشُّكْرِ وَ إِنْ حَالَ الْقَضَاءُ دُونَ الرَّجَاءِ فَلَمْ يَبْعُدْ مَنْ كَانَ الْحَقُّ نِيَّتَهُ وَ التَّقْوَى سَرِيرَتَه. الكامل في التاريخ، ج2، ص547
[124] ارشاد مفيد، ج2، ص77
[125] ارشاد مفيد، ج2، ص77
[126] فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي. الارشاد، ص231، الكامل في التاريخ، ص559
[127] فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ. مقتل خوارزمي، ص188
[128] ويلكم! إن لم يكن لكم دين، و كنتم لا تخافون يوم المعاد فكونوا في أمر دنياكم احرارا ذوي أحساب! امنعوا رحلي و أهلي من طغامكم و جهالكم! تاريخ طبري، ج4، ص344
[129] أَنْتَ الْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ. تاريخ طبري، ج4، ص325
[130] إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ. تحف العقول، ص279
[131] قُلُوبُ النَّاسِ مَعَكَ وَ أَسْيَافُهُمْ عَلَيْك. ارشاد مفيد، ج2، ص69
[132] ان الايمان قيد الفتك و لا يفتك مؤمن بمؤمن. الكامل في تاريخ، ج2، ص538
[133] تاريخ طبري، ج4، ص303
[134] تاريخ طبري، ج4، ص290
[135] تاريخ طبري، ج4، ص309
[136] تاريخ طبري، ج4، ص331
[137] مجمع بن عبد الله در توصيف كوفه براي امام، ميگويد: بزرگان قوم را رشوههاي كلان دادهاند و جوالهايشان را پر كردهاند كه دوستيشان را جلب كنند و به صف خويش برند و بر ضد تو متفقاند. بقيهيمردم دلهايشان به تو مايل است، اما فردا شمشيرهايشان بر ضد تو كشيده ميشود. تاريخ طبري،ج4، ص306
[138] يَا حُسَيْنُ أَ تَعَجَّلْتَ النَّارَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَة؟ ارشاد مفيد، ج 2، ص 99
[139] اي قرابه بينك و بين محمد، مقتل خوارزمي، ج1، ص249
[140] مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ فَيُوطِئُهُ فَرَسَهُ؟ فَانْتَدَبَ عَشَرَةٌ مِنْهُم. ارشاد مفيد، ج2، ص118
[141] الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَظْهَرَ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ نَصَرَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ وَ حِزْبَهُ وَ قَتَلَ الْكَذَّابَ ابْنَ الْكَذَّابِ وَ شِيعَتَهُ. ارشاد مفيد، ج2، ص121