مقدمه
سپاس و ستايش سزاوار خداوندى است كه تمام جهان و از جمله انسان را آفريد و زن و مرد را زوج يكديگر قرار داد و زن را موجب آرامش مرد، و خانه يا محل زندگى را آرامشگاه آنان قرار داد.
درود بر پيامبرانش كه هر يك براى هدايت و راهنمايى بشر كوشيدند؛ به ويژه خاتم آنان كه از هر جهت آدميان را به سر منزل هدايت رهنمون ساخت؛ گفتار و رفتارش همه ادب بود و هدفش بر انگيختن و به حدّ نهايت رساندنِ مكارم اخلاق؛ (بعثت لأتمم مكارم الاخلاق)(1).
سلام بر اهل بيت او كه بهترين شاگردان و درسآموختگان مكتب او هستند و اخلاق نيكوى پيامبر(ص) را سرمشق زندگى خود قرار دادند، تا نشان دهند اخلاق و روش پيامبر اكرم (ص) قابل پيروى است و الگوى كاملى است كه بايد از آن درس زندگى آموخت: «لكم فى رسول الله اسوة حسنة(2)»
براى اينكه افعال، رفتار و گفتار اين پيامبر رحمت و اين الگوى تام و تمام براى هدايت بشر به دست فراموشى يا تحريف و يا حذف سپرده نشود، خداوند منّان نمونههايى از آن را در كتاب جاويدِ خود – قرآن مجيد – و از طريق وحى براى قرائت و آموزش مردم فرو فرستاد و خودش حفاظت آن را به عهده گرفت: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون(3)»، تا همگان از اين نور الهى بهره بگيرند.
زمانى كه به مطالعه و تفسير آيات سوره احزاب مشغول بودم و به تفاسير متعدّد شيعه و سنّى مراجعه مىكردم، از كثرت مطالبى كه در آنها درباره اخلاق نيكو، برخوردِ سنجيده، بزرگوارى و كرامت حضرت به چشم مىخورد به وجد آمدم و پيش خود گفتم اگر قطرهاى از اين اخلاق در جامعه پخش شود و مردم از آن بهرهمند شوند، كافى است تا آمار طلاقهاى جنجالى و برخاسته از نزاع، به صفر برسد و كانون خانوادهها گرم شود و از كدورت، حرفهاى زشت و… اثرى باقى نماند.
كمكم شوق و اشتياقم به نوشتن برخى از آن نمونهها بيشتر شد، ولى پيوسته اين دغدغه در ذهنم وجود داشت كه شايد اين كار تكرارى باشد و ديگران چنين مطالبى را نوشته باشند. به همين جهت كتابهاى نوشته شده و در دسترس درباره زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را ورق زدم و پس از اطمينان از اينكه اين مطالب با اين سبك و هدف وجود ندارد، شروع به نوشتن كردم.
دستنوشتهها ابتدا در مجله پيام زن (آذرماه 78 تا خرداد 79) به چاپ رسيد. اكنون پس از گذشت دو سال و كمياب شدن شمارههاى آن مجلّه و نياز جامعه به اين گونه مباحث اخلاقى و نو، انتشارات هستىنما تصميم گرفت آن مقالهها را با ويرايش جديد منتشر كند تا در پيشبرد اخلاق كريمه در جامعه سهيم باشد؛ سعيهم مشكور.
با گذشت تقريباً يك سال و نيم از انتشار كتاب نسخههاى آن كمياب و بلكه ناياب شد. پيشنهاد اوّل اين بود كه همان كتاب با تغييرات بسيار اندك تجديد چاپ شود ولى بنده به جهاتى با اين پيشنهاد موافق نبودم، زيرا در اين صورت به پيشنهادهاى متعددى كه دوستان مطرح ساخته بودند و انتقاداتى كه خوانندگان محترم داشتند اعتنا نشده بود و اين خلاف ادب نويسندگى است. از سوى ديگر، اگر چه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به مقتضاى عطوفت و مهربانيش هديههاى ناقابل را نيز مىپذيرد، هديه دهنده نيز لازم است تلاش خود را مبذول دارد تا حتىالامكان بهترين داشته خود را عرضه كند. به همين جهت، تصميم گرفته شد كه تا آنجا كه ممكن است به پيشنهادها عمل شود و اشكالها بر طرف شود و الحمدلله چنين شد اما برخى اشكالات، پاسخ مثبت نيافت كه در اينجا عذر خود را بيان مىكنم شايد كه مقبول افتد.
از جمله اشكالات اين بود كه چرا در اين كتاب پيرامون حضرت خديجهعليها السلام بهترين و با وفاترين همسر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بحث مستقلى مطرح نشده است و نوع رفتارهاى او با پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم يا رفتارهاى حضرت با او، مطرح نگشته است.
عذر بنده در نياوردن بحث مستقل پيرامون حضرت خديجهعليها السلام اين است كه او با پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مشكل خاصى نداشتهاند تا آن را مطرح و در خلال آن اخلاق مبارك پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را روشن سازم تا الگويى براى مردان جامعه ما قرار گيرد. بلكه حضرت خديجهعليها السلام تمامى مال و امكانات خود را در اختيار پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و در خدمت پيشبرد دين وى قرار داد و خودش چونان خادمى فداكار در خدمت آن حضرت بود.
با چنين اوصافى سخن از چگونگى همسردارى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم يا شيوههاى مديريتى او بىمعنى مىنمايد، زيرا ديگران نيز ادعا مىكنند كه اگر همسرى اينچنين عاشق و وفادار داشته باشند آنان نيز زندگى آسودهاى خواهند داشت. تازه، توقع و انتظار آقايان زياد مىشود كه همسرشان مانند حضرت خديجهعليها السلام باشد، بدون اين كه خودشان شمهاى از اخلاق پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را داشته باشند.
به همين جهت، بحث شيوه همسردارى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم از دوران پس از حضرت خديجهعليها السلام شروع شد تا نمونههايى از اخلاق خوب و مديريت عالى آن حضرت براى ديگران روشن شود و مردان بتوانند اخلاق او را سرمشق قرار دهند و با كوچكترين خطا يا تخلف همسرشان، زندگى را براى آنان به جهنم تبديل نكنند.
از سوى ديگر، زنان بدانند كه آثار و تبعات اعمال آنان، به خودشان برمىگردد و تا تاريخ وجود دارد خوبى و بدى آنان نيز وجود دارد و به گوش افراد مىرسد، حتى اگر همسران پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم يا دختران خليفهها و سردمداران باشند.
بنابراين تنها راهِ به ياد ماندن نام نيك در دنيا و آخرت، نيك بودن رفتار و اعمال انسانهاست، نه چيز ديگر.
اشكال ديگر اين بود كه اين كتاب با فرهنگ فعلى ما سازگارى ندارد. بنابراين بايد در فصلى جداگانه جوّ آن روز حجاز، وضع اقتصادى، فرهنگى، معيشتى و امنيتى آن كاملاً تشريح مىشد تا مطالب كتاب خلاف عقل و خلاف عرف قلمداد نشود.
عذر بنده در نوشتن كتاب به صورت فعلى اين بود كه از گذشته دور وقتى كتابهاى تاريخ پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را مىخواندم، هميشه بحثهاى طولانى تشريح جزيرةالعرب، قبايل قحطانى و عدنانى و… مرا آزار مىداد و پيوسته خواهان كتابى مختصر و بدون امور تاريخى و جغرافيايى قبايل بودم. امّا با اين حال، نيك متوجه بودم كه اگر انسان در جوّ آن زمانها نباشد و آن شرايط را حسّ نكند نمىتواند معناى كلمات و رفتارها را خوب ادراك كند. هر سخن و رفتار تنها در شرايط خاص خودش معنا و مفهوم اصلى خود را دارد، نه در شرايط ديگر.
به همين جهت، تصميم گرفتم در كنار هر حادثهاى، شرايط زمان و مكان آن حادثه را به اختصار بيان كنم. بر اين اساس، نوشته پيش رو چندين مرتبه مرور شد تا در ضمن رعايت اختصار، تا حدّ امكان، جوّ آن روز نيز به تصوير كشيده شود.
پس از همه اين تغييرات، كتاب به دست ويراستار جديد سپرده شد؛ بدان اميد كه براى ماندگارى و تقديم به ساحت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مناسبتر باشد. با اين حساب، اگر نام مجموعه كارهاى انجام شده، «بازنگارى» ناميده شود سخن گزافى نخواهد بود.
در پايان از همه كسانى كه به نوعى در تكوّن اين اثر سهمى داشتهاند، به ويژه برادر عزيز جناب حجةالاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمود واحد و خواهر گرامى حاجيه سعيده منتظرى كه با بررسى دقيق چاپ اوّل كتاب و پيشنهادهاى خوب و مناسبشان زمينه تجديدنظر كامل در آن را فراهم نمودند و آقاى فريبرز راهدان كه ويراستارى نهايى را به عهده گرفت، تشكر مىكنم و از خداوند منّان خواهانم كه اين اثر را داراى ثمرات خوب و شيرين قرار دهد و زمينهاى گرداند تا بسيارى از اختلافها و ناسازگارىها به مسالمت، خوشرويى و خوشخُلقى تبديل شود و ثواب اصلاح ذات البين را در پى داشته باشد و در ثواب آن همه را شريك فرمايد.
پيشدرآمد
سپاس و ستايش بيكران مخصوص آن ذات رحمان و رحيمى است كه خود را در آغاز سورهها و در جاى جاى كتاب كريمش با همين اوصاف شناسانده و حتّى رحمانيّت را از اوصاف خاصّ خويش قرار داده و فرموده است: «قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن اياً ما تدعوا فله الاسماء الحسنى»(4) و در جاهاى متعدّد، مهربانى و رحمت را بر خود واجب كرده: «كتب على نفسه الرحمة»(5) و در نخستين سوره قرآنش كه فاتحة الكتاب است و روزانه ده بار خواندن آن را واجب فرموده، رحمان و رحيم بودن خود را تكرار كرده است تا نشان دهد «مالك يوم الدين»(6) خداوند رحمان و رحيم است و با اين ويژگىها به حساب آدميان رسيدگى مىكند. افزون بر اينها پيامبرى فرستاده كه سراپا رحمت است و «رحمةً للعالمين(7)» لقب يافته تا به آدميان بياموزد كه راه و رسم زندگى خوب، برخوردارى از رحمت، مهربانى و عطوفت است.
آرى، پيامبرى از جنس ما، در ميان ما، با مشكلاتى همچون مشكلات ما، با سرپنجه رحمت و محبت بر همه مشكلات فايق آمد تا نشان دهد كه مىتوان با محبّت زيست و اصل را بر محبّت نهاد و در سايه آن، دلهاى سختتر از سنگ را نيز رام و مطيع خود ساخت.
براى اين كه الگوى كامل و بلكه كاملترين الگو براى تمامى انسانها در تمامى شرايط باشد، در محيطى خشن، خشك، با انسانهايى كه غير از جنگ و خشونت چيز ديگرى نمىشناختند، مبعوث شد. گرفتارىهاى بىشمارى كه براى كمتر انسانى ممكن است همه با هم اتّفاق بيفتد، برايش اتفاق افتاد، و او در همه مراحل، تنها، راه رحمت را پيش گرفت.
بررسى زندگانى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم از اين حيث، به كارى فراوان و دامنهدار و نوشتن چندين جلد كتاب نياز دارد تا شايد شمّهاى از اخلاق و رفتار آن بزرگوار بر كاغذ آيد و آن كار مسلماً از عهده يك نفر بيرون است. به همين جهت، نوشتار حاضر، تنها به بررسى مهربانى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در خانواده مىپردازد كه البته چون بررسى تمامى جوانب آن نيز از عهده اين قلم خارج است، به بيان نمونههايى از آن بسنده مىنمايد.
در اين نوشتار تلاش شده تا از ديدگاه امور خانوادگى به اين مسأله پرداخته شود، زيرا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نه تنها همسران متعدّد داشته – و اين خود طبعاً در محيط خانه مشكلساز است – بلكه برخى از آن زنان از ويژگىهاى روحى خاصّى برخوردار بودهاند و حتّى جنگ بزرگى نظير جَمَل را رهبرى نموده و در ميدان جنگ حاضر شده و در امور ريز و درشت دخالت مىكردهاند. به همين جهت، هر مسلمانى دوست دارد بداند پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در خانه، با همسران خود چگونه رفتار مىكرده است.
آيا خانه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم هر روز پر از نزاع، زد و خورد و حرفهاى ناشايست بود؟ آيا زنان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم – از آنرو كه وى رسول خدا و حكم او حكم خدا و داراى لشكر و امكانات و فرماندهى بود – كاملاً تسليم او بودند و هيچ تخلّفى نمىكردند و تنشى در خانه وجود نداشت؟ يا اينكه از طرف همسران، يا برخى از آنان، پيوسته سعى در ايجاد نزاع، اختلاف و درگيرى مىشد، ولى آن حضرتصلى الله عليه وآله وسلم با گذشت، محبّت و بزرگوارى، آنان را شرمنده مىساخت و از همين راه توانسته بود چندين همسر را اداره كند، بدون اينكه نياز باشد وقت خود را صرف دعواهاى خانوادگى كند و يا آنان را مجبور نمايد در نكاح او باقى باشند؟
آن حضرت بدون اينكه با امكانات مادّىِ فراوان، آنان را به سكوت بكشاند؛ همچنين بدون اينكه نياز باشد آزادى آنان را محدود يا شخصيت آنان را تحقير كند، با اخلاق حسنه و كرامت و بزرگوارى همگان را تسليم خود مىكرد و حتّى هنگامىكه برخى از همسران توطئه عظيمى عليه او تدارك ديدند و خداوند، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را از آن توطئه آگاه ساخت، آن حضرتصلى الله عليه وآله وسلم تنها قسمتى از ماجرا را براى آنان بازگو كرد و با بزرگوارى تمام از گفتن ساير مراحل توطئه خوددارى كرد و حتّى آنان را به خاطر توطئه مورد عتاب و طلاق و… قرار نداد.
به هر حال، در كتاب حاضر سعى بر نشاندادن سازگارىها و بزرگوارىهاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در خانواده است. در انتخاب نمونهها تلاش شده مواردى ذكر شود كه از مسلّمات تاريخ و يا داراى شاهد قرآنى باشد و هر دو گروه شيعه و سنّى به گونهاى آنرا بيان كرده باشند.
نخست ذكر چند نكته، ضرورى به نظر مىرسد:
اوّل اينكه توجّه داشته باشيم در امور اجتماعى نمىتوان علّتها را از يكديگر كاملاً جدا كرد و سهم هر علّت را در معلول و در حوادث بعدى به طور كامل، ردّيابى نمود.
در آزمايشگاهها و علوم طبيعى، همه عوامل و شرايط را ثابت و تنها يكى از آن مجموعه را متغيّر قرار مىدهند و اثر آنرا بررسى مىكنند. در آزمايش بعدى اين عامل را ثابت و عامل ديگرى را متغيّر قرار مىدهند؛ امّا در بررسى امورىكه مربوط به جامعه انسانى است، عوامل دست ما نيست، تا برخى را ثابت و برخى را متغيّر قرار دهيم.
از سوى ديگر، بشر چون داراى ذهن و عقل و شعور است، براى خود برنامهريزى كرده، آنها را از ديگران مخفى مىكند. گاه در گير و دار مسايل روزمره حوادثى پيش مىآيد كه موجب مىشود پرده از اسرار برافتد و درون افراد آشكار شود، ولى بسيارى از مكنونات و اسرار پيوسته مخفى مىماند. در حالىكه اين برنامهها و تصميمهاى درونى، اثرات فراوانى در خارج گذاشته و كارهاى مختلفى بر اساس آن انجام گرفته، ولى انگيزه و علّت اصلى اين كارها ظاهر نشده است. براى نمونه هر كس مىتواند به زندگى شخصى خود سرى بزند و يا زندگىنامه برخى سياستمداران شكستخورده را – كه در اواخر عمر نوشتهاند – مطالعه كند.
در بررسى سازگارىهاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با همسرانش و اعمال و رفتار آنان با پيامبر، همه اين امور وجود دارد. امروزه از زمان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با گذشت هزار و چهار صد سال و نيز وجود دستهاى مرموزى كه پيوسته براى حمايت از شخصى و منكوب كردن شخص ديگرى در طول تاريخ، به فعاليت مىپرداختهاند، يافتن عوامل و نقش هريك و بررسى و توجيه هر كار، با مشكلات بسيارى مواجه است.
در اين نوشتار، براى اينكه مشكلى بر مشكلات افزوده نشود و حتّىالمقدور در حلّ مشكلات و آسان كردن آنها تلاش گردد، سعىشده است هنگام بررسى هر عامل، از ساير عوامل چشمپوشى شود و آن عامل، در وقت و جاى مناسب خود بررسى گردد.
به عبارت ديگر، اگرچه جامعه و تأثيرات افراد در يكديگر به صورت آزمايشگاه علوم طبيعى نيست، ولى سعى بر آن بوده تا هنگام بررسى، براى سهولتِ فهم، نظير آزمايشگاه عمل شود. همچنانكه سعى شده حوادثى كه ناگهان به وقوع مىپيوسته، تحليل و بررسى گردد و عوامل مخفى آن با توجّه به قراين و شواهد موجود روشن گردد.
دوّم اين كه فكر و اعتقاد افراد، در فهم، گزينش، انتخاب و حلّ تعارض بين نقل قولها تأثير دارد. مثلاً كسى كه همه انبيا را از تمامى خطاها و اشتباهات مصون مىداند آياتى نظير «و عصى آدم ربَّه فغوى(8)» را به گونهاى مىفهمد و تفسير مىكند كه مخالفان عقيدتى او اين گونه نمىفهمند و تفسير نمىكنند.
در بحث شيوه همسردارى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نيز همين گونه است. زيرا اگر چه روايات تاريخى و آياتى كه انتخاب شده همه در كتابهاى روايى و تفسيرى اهل سنت موجود است ولى چه بسا عشق و علاقه وافر آنان به تمامى صحابه، به ويژه خليفه اول و دوم و دختران آنان، موجب شود كه اينگونه امور تاريخى را به گونه ديگرى بفهمند و توضيح دهند. ما ضمن احترام به فهم و تفسير آنان عرض مىكنيم آنچه فعلاً مدّنظر ماست اثبات حقانيت اين گروه يا آن گروه نيست، بلكه آنچه اكنون براى ما مهم است، راه يافتن به اخلاق پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم است تا براى همه ما الگو باشد.
بنابراين، ناسازگارىهاى همسران پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را بايد بدون حسّاسيت روى اسامى ذكر شده، مطالعه كرد و نقل نامها را از لوازم مستند بودن حوادث دانست، نه چيز ديگر.
سوّم اين كه بررسى شخصيتهايى مثل پيامبر خاتمصلى الله عليه وآله وسلم كه الگو و اسوه زندگى است و قرآن او را به عنوان اسوه معرفى كرده، حساسيت و دقّت خاصى را مىطلبد و بيان هر كلمه درباره آن وجود شريف و زندگى وى همگان را حسّاس مىكند. مسلمانان عموماً به آن گفته حسّاسند، زيرا زندگى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم براى آنان الگو است. شيعيان نيز نسبت به آن كلام حسّاسيت نشان مىدهند، زيرا افزون بر الگو گرفتن از وى، پيامبر را در تمامى امور معصوم مىدانند و معتقدند او نه تنها به واجبات عمل مىكرد، بلكه از مكروهات نيز اجتناب مىنمود و اگر بر سر دو راهى واقع مىشد، راهى را كه بهتر بود، برمىگزيد. از دو مستحب، آنچه را كه مستحبتر بوده انجام مىداد و از دو كار مباح آنچه را كه داراى مصلحت بيشترى بود، انتخاب مىكرد.
حتّى برخى از غير مسلمانان نيز نسبت به زندگى حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم حسّاساند، زيرا يا افراد معمولى هستند و مىخواهند او را بشناسند، تا اگر الگوى مناسبى براى زندگى است، او را سرمشق و اسوه خود قرار دهند و از وى پيروى كنند، و يا اگر عناد دارند، به گمان خود مىخواهند نقطه ضعفى بيابند و با مطرحكردن آن از ايمانآوردن مردم به آيين محمّدى جلوگيرى كنند و حتّى اگر توانستند مسلمانان را از دين خود خارج نمايند. بنابراين هر بخش از زندگى ايشان نياز به بحث مفصّل دارد.
به هرحال، در هر بحث بايد جوانب مختلف را در نظر داشت و مورد بررسى قرار داد و در جنبههايى كه شبههاى وجود دارد و غبارى بر آن چهره زلال و الگوى بىنظير مىافكند، بحث كرد و تلاش نمود تا شبهه از ذهنهايى كه به دنبال حقيقت مىگردند، زايل شود.
نكته آخر اين كه كسانى كه اكنون شبههاى را مطرح مىكنند، پس از هزار و چهارصد سال پا به صحنه گيتى گذاردهاند و در اين مدّت، بسيارى از آداب و رسوم تغيير كرده، بسيارى از امكانات، ايجاد و يا تكميلشده و به اصطلاح، زمين و زمان تغيير كرده است. به همينجهت، براى پاسخگويى به هر شبههاى بايد با بيان زمان و مكانِ آن حادثه، خود را در آن جوّ قرار دهيم تا معلوم شود آيا در آن اوضاع، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بهترين راه را انتخاب كرده است يا نه. بنابراين جواب دادن به هر پرسش و شبهه نياز به بحثهاى جنبى دارد كه بدون توجّه به آنها نمىتوان جوابى به شبهات داد.
به عنوان مثال، سبب تعدّد زوجات پيامبر موضوع بخش نخست فصل اول است كه در آن پس از طرح آراى مختلف در زمينه موضوع بحث برانگيز چندهمسرى پيامبر چنين نتيجهگيرى مىشود كه ازدواجهاى متعدّد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نه تنها مباح، بلكه لازم و ضرورى بود و به نوبه خود فداكارى به حساب مىآمد تا حضرتصلى الله عليه وآله وسلم زنان بىسرپرست را سرپرستى كند، قبايل مختلف را به خود و اسلام متمايل سازد، كينهها را تقليل دهد، روحيات ضعيفشده را تقويت كند، سبب آزادى اسرا را فراهم سازد و… .
از آنجا كه اين كار در آن زمان و مكان فداكارى و گذشت به حساب مىآمد، تمامى مشركان، يهوديان و ساير دشمنان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم كه در آن زمان زبان به انتقاد گشودند و انواع اتّهامات را متوجّه ايشان ساختند، هيچكدام، چنين نقصى را متوجّه آن حضرت نكردند، بلكه ازدواجهاى او را ستودند. حتّى ابوسفيان كه بزرگترين دشمن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بود و تا آخر هم دست از مخالفت با دين اسلام برنداشت، وقتى شنيد ايشان با امّحبيبه – دختر ابوسفيان – ازدواج كرده است، از فرط خوشحالى گفت: «هذا الفحل لا يرغم انفه»؛ شكست و خوارى بر اين جوانمرد مباد!
نوشتار حاضر، در بردارنده اين سه فصل است:
1.نمونههايى از ناسازگارى همسران پيامبر. اين فصل كه در آن نمونههايى از ناسازگارىهاى همسران پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با استفاده از آيات و روايات بيان مىگردد به دو بخش تقسيم مىشود:
در بخش اوّل، نمونههايى از آيات قرآن را كه در آنها برخى كارهاى همسران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و آزار و اذيتهاى آنان بيان شده است، مطرح مىكنيم. در اين بخش، سعى بر اين است كه در مرحله اوّل، بدون نظر به شأننزولها و ساير مسايل جنبى، خود آيات مورد تحليل قرار گيرد. سپس به شأننزولها، نظرى افكنده شود و در مواردى كه شأننزولهاى مختلفى ذكر شده، با كمك خودِ آيه، يكى از آنها ترجيح داده شود.
در بخش دوم، به ذكر نمونههايى از ناسازگارىهاى همسران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با استفاده از روايات پرداخته شده است.
روشن است كه در هيچيك از اين دو بخش، نه در صدد برشمردن تمامى موارد ناسازگارى و نه در صدد بيان مهمترين آنها بودهايم، بلكه آنچه ذكر شده، تنها نمونههايى است بدون هيچ ويژگى خاص ديگر.
- تعدّد همسران پيامبر(ص)، انگيزهها و دستاوردها. اين فصل مباحث و نمونههاى مطرح شده را از ديدگاهى ديگر مورد نگرش قرار مىدهد. آن ديدگاه اين است كه بر سر منشأ مشكلات برمىگرديم و اين بحث را مطرح مىسازيم كه چرا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم ازدواجهاى متعدّد نمود تا زنان به خاطر غيرت، حسودى و… به آزار وى بپردازند؟ اين قسمت طى سه بخشِ «علّت تعدّد همسران پيامبر»، «دستاوردهاى ازدواجها» و «چند پرسش درباره زندگى خصوصى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم» توضيح داده شده است.
- بزرگوارى و اخلاق نيكوى پيامبر. شامل دو بخش است: نمونههايى از برخورد پيامبر با ديگران و برخوردهاى پيامبر در خانواده.
چون بحث اصلىِ اين نوشتار، سازگارى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با همسرانش است طىّ دو فصل به عنوان زمينهساز اين بحث، به برخى اختلافات زنان آن حضرت با يكديگر، آزار و اذيّتها يا حدّاقل كملطفىهايى كه به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نمودند، اشاره گشته و همچنين به شبهاتى كه درباره تعدّد همسران آن حضرت و نظاير آن وجود دارد پاسخ داده شده است.
در فصل سوم جان سخن اين است كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با چه روش و منشى در خانه مديريت مىكرد و چگونه با همسران خود رفتار مىكرد كه توانست به خوبى آنان را از خود راضى كند و نه تنها ريشههاى اختلاف و كدورت را بخشكاند، بلكه بتواند محبوب آنان شود؛ به طورىكه وقتى قرآن، آنان را بين باقى ماندن و ساختن با زندگى ساده و بىآلايش پيامبر يا طلاقگرفتن و به دستآوردن متاع دنيوى مخيّر كرد، آنان همگى زندگى با پيامبر اكرم را ترجيح دادند.(9)
در اين فصل نيز بحث را در دو بخش پىگيرى كردهايم: بخش اول را اختصاص دادهايم به بيان اخلاق و رفتار عمومى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم كه موجب جذب تمامى مردم مىشد؛ به طورى كه هر كس چند روزى با آن حضرت به سر مىبرد، عاشق روش و منش ايشان مىگشت. در بخش دوم، اخلاق و سلوكى را كه در خانواده داشتهاند، مورد بررسى قرار داده و از هر كدام چند نمونه را ذكر كردهايم.
اذعان داريم كه تمامى نمونهها را نمىتوان كشف و ذكر كرد، زيرا نه همه در كتابها به ثبت رسيده و نه در قرآن با صراحت از آنها سخن رفته است و نه اينكه نوشته حاضر گنجايش همه آن مطالب را دارد. حتّى ما تمامى زواياى زندگى آن حضرت را درك نمىكنيم. بنابراين از چند سو محدوديت وجود دارد و ما را در محدوده ذكر چند نمونه نگاه مىدارد.
وقتى خداوند كه خالق پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و خالق كلّ موجودات جهان است، با جمله «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»(10) او را مىستايد گويى خداوند از اخلاق پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به شگفت آمده است از اينكه چگونه به او انواع تهمتها را بزنند، انواع آزار و اذيتها را برسانند، ولى او در زمان ضعف و بىياورى خم به ابرو نياورد و در وقت توانمندى و اقتدار بهراحتى از مقصّران بگذرد و با گفتن «اذهبوا انتم الطّلقاء»(11)؛ )برويد شما آزاديد( بر تمامى گذشتهها خطّ عفو و بخشش بكشد و حتّى حاضر نباشد گذشته دشمنان را به يادشان بياورد.
شايد به همينجهت در آيه قرآن به جاى خُلق حَسَنٌ تعبير به خُلق عظيم كرده است. زيرا واژهشناسان مىدانند كه اخلاق را با لفظ حَسَن مىستايند و جا داشت خداوند بفرمايد: إِنَّ خُلقَكَ حَسَنٌ؛ امّا تعبير عظيم همراه با حرف «على» و حرف قسم «لام» بيانگر ويژگىهاى خاصى از اخلاق و روش آن حضرت است كه با لفظ حَسَن قابل بيان نبوده است.
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم چنان عمل مىكند كه همه دشمنان نيز وى را به امانتدارى، راستگويى و راستكردارى بشناسند و پيوسته امانتهاى خود را نزد او بگذارند و در بين انسانها با تمامى مسالِك و رفتارها تنها او لقب امين را از آنِ خود كند و در نزد دوست و دشمن به اين ويژگى شناخته شود.
در پايان اين مقدّمه اميد اين است كه همگان از اخلاق كريمه و رفتار بزرگوارانه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم درس بياموزيم و با به كار بستنِ اندكى از آن روشها به زندگى خانوادگى خود طراوت بخشيم و از نزاعهاى بيهوده بپرهيزيم و سعى كنيم بر خوبىهاى خود بيفزاييم و از بدىهاى خويش بكاهيم.
فصل اوّل
نمونههايى از ناسازگارىهاىهمسرانپيامبر(ص)
الف. از منظر آيات
نمونه اوّل:
«يآ أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِى مَرْضَاتَ أَزْوجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحيِمٌ × قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أيْمنِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلكُمْ وَ هُوَ العَليمُ الحَكيِمُ × وَ إذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْوجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَكَ هَذا قالَ نَبَّأَنِىَ العَليِمُ الخَبيِرُ × إِن تَتُوبَآ إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِنْ تَظهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلهُ وَ جِبرِيلُ وَ صَلِحُ المُؤْمِنيِنَ و المَلئِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيِرٌ»(12)
اى پيامبر! چرابراى جلب رضايت همسرانت، آنچه را كه خدا بر تو حلال كرده است، حرام مىكنى؟ و خداوند بخشاينده و مهربان است. خداوند [راه] گشودن سوگندها را برايتان روشن كرده و او مولاى شما و دانا و حكيم است. و هنگامىكه پيامبر، سرّى را با برخى همسرانش در ميان نهاد و هنگامىكه او آن را [به ديگران] خبر داد و خداوند پيامبر را [از افشاى سرّ] باخبرساخت، پيامبر برخى را به او شناسانده و از گفتن برخى خوددارى كرد. هنگامىكه پيامبر، وى را از آن باخبر ساخت، [او] گفت: اين خبر را چه كسى به تو داد؟ [پيامبر ]گفت: خداى داناى آگاه، مرا باخبر ساخت. اگر شما دو زن توبه كنيد، بهتر است، امّا دلهاى شما منحرف شده است و اگر با پشتيبانى هم عليه او [پيامبر] قيام كنيد، خداوند ياور اوست و نيز جبرييل و مؤمنان شايسته و فرشتگان نيز پشتيبان وى خواهند بود.
پيش از مراجعه به تفاسير و شأننزولها، امورى را كه از خود آيات مىتوان به دستآورد، مرور مىكنيم، تا با كمك آن بتوانيم شأننزول واقعى را بيابيم. اين كار از آن رو است كه شأننزولهاى گوناگونى در اينجا نقل شده و اگرچه همه آنها در اين مشتركاند كه حفصه و عايشه موجبات ناراحتى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را فراهم كردند، ولى دانستن شأننزول حقيقى در اين آيات بسيار مهم است، از آن رو كه معلوم مىگرداند نوع آزار چه بوده است.
نكتهها و مطالب
- پيامبر اكرم براى جلب رضايت همسرانش، چيزى را كه بر وى حلال بود، بر خود حرام كرد.
- نحوه حرامكردن اين گونه بود كه پيامبر اكرم سوگند ياد كرد كه ديگر آن حلال را مرتكب نشود.
- با اينكه عمل به مفاد سوگند واجب است خداوند روا داشته كه افراد اين سوگند را بشكنند – و همانطور كه در روايات هست – كفّاره آن را هم بدهند، كه حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم نيز چنين كرد.
- پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به يكى از همسرانش، سرّى را گفت و از او خواست آن را فاش نكند.
- او سرّ پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را فاش كرد.
- به دنبال فاش ساختن راز، حوادثى به دور از چشم و آگاهى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد.
- خداوند، پيامبر را از آن حوادث باخبر ساخت.
- پيامبر قسمتى از تبعات و نقشههاى پيرامون سرّ فاش شده را به آن همسر گفت.
- او با تعجّب پرسيد: «از كجا دانستى؟» و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم جواب داد: »خداوند مرا باخبر ساخت.«
- سرّى كه بيان شد، داراى اجزا و قسمتهاى متعدّد بود و پيامبر از برخى از آنها پرده برداشت و باقى را پوشيده نگه داشت.
- افشاى سرّ و حوادث دنبال آن، داراى گناهى عظيم بود كه نياز به توبه داشت.
- آن دو همسر، بر اثر اين خطا، به انحراف دل از حقّ گرفتار شدند كه توبهكردن براى آنان كار مشكلى بود.
- ياور پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، خداوند و جبرييل و مؤمنان شايسته مىباشند. از تفاسير و روايات و مفرد بودن صالح معلوم مىشود آن مؤمنِ ياور، تنها حضرت علىعليه السلام است.
- در صورت ادامه ماجرا و تصميم آن دو زن براى توطئه عليه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ملائكه به يارى حضرت مىشتابند.
- «وَ اِذْ» دلالت مىكند بر اين كه دو حادثه اتفاق افتاده كه مشابه يكديگر بوده و در يكى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم براى رضايت همسرانش چيزى را بر خود حرام كرده و در ديگرى سرّى از اسرار را با يكى از همسرانش در ميان گذاشته است.
- از لحن آيات و خصوصاً با توجّه به آيات ديگر همين سوره – كه از زنان حضرت لوط و حضرت نوح كه شوهرانشان را اذيت كردند و به آنان خيانت روا داشتند، ذكرى به ميان مىآيد – روشن مىشود برخورد و عمل اين همسران كارى بسيار زشت و ناپسند بوده و نوعى خيانت محسوب مىشده است و آنان در حدّ زن حضرت لوط و زن حضرت نوح سقوط كردهاند.
- از بيان ياوران متعدد براى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم روشن مىشود كه توطئهاى عميق مطرح بوده كه به راحتى قابل خنثىسازى نبوده است.
شأننزول اول، ناسازگارى همسران، در ديدار پيامبر(ص) با آنان
مفسّران در شأننزول اين آيات، اختلاف زيادى دارند و مطالب گوناگونى را ذكر كردهاند، از جمله:
- رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم پس از نماز صبح به حجرههاى همسرانش سرمىزد. نزد يكى از همسرانش(13) ظرف عسلى بود كه برايش هديه آورده بودند. او براى پيامبر از آن عسل، شربتى درست مىكرد. وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم وارد مىشد تا سلام كند و بگذرد، او پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را نگه مىداشت تا شربت را به او بدهد.
عايشه حسادت كرد و به همسران ديگر رسولاللّه گفت: وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نزد شما آمد تا سلام كند، بگوييد دهانت بوى مَغافير مىدهد،(14) تا به اين وسيله پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را از ماندن بيشتر در يك جا و نوشيدن شربت منع كنند.
عايشه همينكه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را ديد، بينى خود را گرفت و گفت: «مغافير خوردهاى؟»
پيامبر فرمود: «نه، نزد فلان زن، شربت عسل خوردهام.»
عايشه گفت: «حتماً زنبور آن از شيره غُرْفُط مكيده است.»
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم براى رضايت همسرانش سوگند ياد كرد كه ديگر از آن شربت ننوشد.(15)
گفتهها و نكتهها
- طبق اين شأننزول، سرّى را كه رسولاللّه به برخى همسرانش گفت، مربوط به تحريم شربت بود و حضرت نمىخواست خبر اين تحريم به گوش صاحب عسل برسد و ناراحت شود.
امّا اينكه چگونه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم پس از فاششدن سرّ، برخى را براى فاشكننده سرّ گفت و برخى را نگفت و چگونه يكجمله خبرى كه بيانگر يك چيز است، قابل تقسيم است، معلوم نيست؛ همچنان كه معلوم نيست چرا كلمه «عرّف» به معناى «آگاه ساخت» را به كار برده، در حالى كه مناسب بود كلمه «توبيخ كرد» به كار مىبرد، لذا اين شأن نزول با «عَرَّفَ بَعْضَه وَاَعْرَضَ عَنْ بَعْض»، سازگار نيست مگر اينكه گفته شود اين قسمتى از ماجرا بوده است.
- از شأننزول ذكر شده معلوم مىشود عايشه در خانه پيامبر داراى موقعيتِ خاصّى بوده است، زيرا وقتى او تصميم مىگيرد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را از ماندن بيشتر در يكى از حجرهها منع كند و به ديگران مىگويد به پيامبر بگوييد دهانت بوى مغافير مىدهد، آنان گوش مىكنند و چنين كارى را انجام مىدهند.
- عايشه در برخورد با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ماهرانه عمل مىكند: اوّل با گرفتن دست جلوى بينى، پيامبر را حسّاس مىكند و وقتى حضرت مىفرمايد: «مغافير نخوردهام و عَسَل خوردهام.» با مهارت مىگويد: «حتماً زنبور عسل از شيره غُرفُط مكيده است!»
- پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم هيچگاه آزردگى خاطرِ همسرانش را نمىپسنديد و از همينرو براى رضايت خاطر آنان عسل را بر خود حرام كرد ولى چون مىخواست آن همسرش كه صاحب عسل است ناراحت نشود خواست خبر اين تحريم فاش نگردد و مردم نيز تصوّر نكنند كه عسل، حرام شده است.
- معلوم مىشود همسران پيامبر اكرم به زنى كه دارنده عسل بوده، حسّاسيت داشته، مىخواستند او را از گردونه خارج كنند، يا خودشان را همرتبه او قرار دهند.
شأننزول دوم، برخورد همسران با پيامبر(ص) در داستان ماريه
رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم هر روز اوقات فراغت را نزد يكى از همسرانش مىگذراند، تا رعايت عدالت بشود. روزى كه نوبت حفصه بود، بر او وارد شد، ولى حفصه از حضرت، اجازه خواست تا براى كارى نزد پدرش برود و در نبود او، حضرت ماريه قبطيه – كه مادر ابراهيم فرزند رسولاللّه و خادمه حضرت بود – را نزد خود خواند.
حفصه برگشت و وقتى فهميد ماريه نزد پيامبر بوده است، بناى ناسازگارى را گذاشت و گفت: «در روز من، در حجره من و با غير من؟! حاشا!»؛ پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم براى راضى كردن او گفت: «ماريه را بر خود حرام مىكنم و سوگند به خدا كه ديگر با او خلوت نكنم، و تو اين مسأله را با كسى در ميان مگذار.» ولى حفصه بلافاصله عايشه را از اين حادثه باخبر كرد.(16)
شأننزول سوم
اين شأن نزول مانند شأن نزول دوم پيرامون تحريم ماريه است؛ فقط مقدارى اضافه دارد و نشان مىدهد كه حفصه به تحريم ماريه بر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم قانع نشد و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم ناچار شد او را از خليفه شدن ابوبكر و عمر پس از وفات خود، با خبر سازد و حفصه اين خبرها را به عايشه و او به پدرش ابوبكر رسانيد.(17)
نكتهها و مطالب
- از اين شأننزول استفاده مىشود كه حفصه و عايشه در يك خطّ و در يك راستا كار مىكردند و اخبار را سريعاً به يكديگر منتقل مىكردند و عايشه نقش مركزيّت داشت و زود در جريان كارها قرار مىگرفت.
- حفصه و عايشه نسبت به ماريه حسّاسيت داشتند و از اينكه پيامبر او را بر خود تحريم كرد، بسيار خوشحال شدند؛ به طورىكه وقتى پيامبر از حجره حفصه خارج شد، او با مشت به ديوار اتاق عايشه زد و وى را از اين خبر مهم آگاه كرد.
- شايد حسّاسيت عايشه و حفصه – خصوصاً عايشه – از آنرو باشد كه هيچكدام از همسران پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در مدينه از ايشان داراى فرزند نشدند و تنها ماريه قبطيه بود كه صاحب فرزندى به نام ابراهيم شد. در اين صورت جاداشت عايشه – كه عقيم بود – بيشترين حسّاسيت را نشان بدهد.
- يقيناً حفصه، مشكل ديگرى را با پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در ميان گذاشته كه با تحريم ماريه، آن مشكل رفع نگشته و حضرت، ناچار شده از خليفه شدن پدر او سخن به ميان بياورد. وگرنه لزومى نداشت در هنگام عصبانيت و ناراحتى حفصه، او را از خليفه بعد از خود، آگاه سازد.
به هر حال، اين شأن نزول با آيه سازگارتر است، چون داراى چند قسمت است كه مىتوان قسمتى را بيان كرد و از قسمتى چشم پوشيد. بنابراين با «عرف بعضه و اعرض عن بعض» سازگار است.
نمونه دوم:
«يا اَيُّهَا اَلنَّبِيُّ قُلْ لأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ اُمَتِّعْكُنَّ وِ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً× وَ إِنْ كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الأخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيِماً»(18)
اى پيامبر! به همسرانت بگو: »اگر خواهان زندگى دنيا و زينت آنيد، بياييد شما را از متاع دنيوى بهرهمند سازم و شما را به طلاقى نيكو طلاق دهم. و اگر خواهان خدا و رسول او و آخرت هستيد، خداوند براى نيكوكاران پاداش عظيمى مهيّا كرده است.
نكتهها
- همسران پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم تقاضاى بهرهمندى از اموال و زيورآلات دنيايى داشتهاند.
- تقاضاها در حدّ معمولى نبوده و آنان بيش از حدّ برخواستههاى خودشان اصرار مىكردهاند، به گونهاى كه بحث طلاق و جدايى نيز پيش آمده است.
- دنيا خواهى با پيامبرخواهى ناسازگار است و همسران پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نبايد به مال و منال دنيا طمع ورزند.
- زنان پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مجبور نبودهاند كه در كابين او باقى بمانند ولى مجاز به دنياطلبى نيز نبودهاند.
شأننزول، كنارهگيرى پيامبر(ص) از همسران
هنگامىكه رسول اللّهصلى الله عليه وآله وسلم در غزوه خيبر پيروز شد و بر گنجهاى آلابىالحقيق دست يافت، همسرانش – يا برخى از آنان – گفتند: «آنچه را كه به دستآوردى، به ما بده.» پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به آنان فرمود: «بين مسلمانان آن طورىكه خداوند دستور داده بود، تقسيم كردم.» زنان غضبناك شدند و گفتند: «شايد فكر مىكنى اگر ما را طلاق دهى، همطرازهايى از قوم خود پيدا نمىكنيم كه ما را به همسرى برگزينند؟» خداوند براى رسولش حميّت و غيرت به خرج داد و دستور داد حضرت از آنان كنارهگيرى كند.
پيامبر اكرم از آنان كنارهگيرى كرد و در مشربه امّابراهيم(19) بيست و نه روز باقى ماند، تا زنان حايض شوند و پاك گردند، تا طلاقدادنشان جايز باشد. آنگاه آيه تخيير آمد و آنان را بين زندگى ساده و فقيرانه پيامبر اكرم همراه با آخرت، و يا دنياخواهى و بهرهورى از متاع دنيا و طلاق، بدون نزاع و كشمكش مخيّر ساخت.(20)
امّسلمه برخاست و گفت: «خدا و رسول را برگزيدم.» ديگران نيز برخاستند و دست در گردن پيامبر انداختند. در روايات اهل سنّت آمده است: پيامبر ابتدا آيه تخيير را بر عايشه خواند و او پيامبر را برگزيد.
آيا همه همسران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از او نفقه بيشترى طلب كردند، يا تنها برخى از آنان اين خواسته را داشتند؟ از تفسيرها چيزى معلوم نمىشود، ولى روشن است كه پيامبر از همه آنان كناره گرفت و همه را بين همسرى خود با زندگى ساده، و يا طلاق محترمانه و بهرهمند شدن از متاع دنيا مخيّر ساخت.
روايتهاى مبغوضبودن طلاق
اگر آيه قرآن را در كنار رواياتى كه طلاق را مبغوضترين اشيا مىداند، قرار دهيم، زمينه براى بحثهاى بعدى آمادهتر مىشود.
- احاديث شيعه
1-1. امام صادقعليه السلام: «إنّ اللّه عزّ و جلّ يُحِبّ البيت الّذى فيه العُرس و يُبغض البيت الّذى فيه الطّلاق و ما من شىءٍ ابغض إلى اللّه عزّ و جلّ من الطّلاق»((21)؛ خداوند خانهاى را كه در آن عروسى باشد، دوست دارد و خانهاى را كه در آن طلاق باشد، دوست ندارد و هيچچيز نزد خداوند از طلاق مبغوضتر نيست.
2-1. امام صادقعليه السلام: «سمعتُ أبى يقول: انّاللّه عزّوجلّ يُبغض كلَّ مِطلاق و ذَوّاق»(22)؛ از پدرم شنيدم كه مىفرمود: خداوند هر انسان مطلاق (بسيار طلاقدهنده) و ذوّاق – كه هرلحظه هوسِ زنى را دارد – مبغوض مىدارد.
- احاديث اهل سنّت
1-2. «إنّ اللّه تعالى يُبغضُ الطّلاقَ و يُحِبُّ العتاق»(23)؛ خداوند طلاق را مبغوض مىدارد و آزادسازى [بردگان] را دوست مىدارد.
2-2. «ما احلّ اللّه شيئاً ابغضَ إليه من الطّلاق»(24)؛ خداوند چيزى مبغوضتر از طلاق را حلال نكرده است.
3-2. «ابغض الحلال إلى اللّه الطّلاق»(25)؛ مبغوضترين حلالها نزد خداوند طلاق است.
4-2. «تزوّجوا و لا تطلّقوا فإنّ الطّلاق يهتزّ منه العرش»(26)؛ ازدواج كنيد و طلاق ندهيد، زيرا طلاق، عرش خدا را به لرزه مىآورد.(27)
طلاق مبغوضترين راه حلال است – نظير «آخِرُ الدّواء اَلْكَىّ»(28)؛ )آخرين دارو داغ كردن و سوزاندن است( – و تا راههاى مسالمتآميز ديگرى باشد، كسى اين راه را پيشنهاد نمىكند. از اينرو، روشن مىشود چقدر زنانِ پيامبر، يا برخى از آنان براى ايشان مشكل آفريده و چقدر او را اذيت كردهاند كه خداوند به مبغوضترين راههاى حلال رضايت داده است و حتّى در جاى ديگر پيامبرش را تشويق مىكند كه آنها را طلاق گويد: «عَسَى رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِ لَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّن(29)؛ «اگر او شما را طلاق دهد، باشد كه خداوند بهتر از شما را نصيب او كند.»
بنابراين معلوم مىشود كه زنان حضرت در مرحلهاى با دنياطلبى و مالخواهى به آزار و اذيّت او پرداختهاند كه خداوند در آن مرحله به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم دستور داد كه آنان را بين بقا در كابين آن حضرت و زندگى ساده يا طلاق محترمانه مخير كند.
امّا در مرحله ديگر، برخى از زنان، آن چنان برخورد ناشايستهاى داشتهاند كه خداوند پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را ترغيب به طلاق دادن آنان نموده است. حال، اين كه آن برخوردهاى ناشايست از قبيل تهمت ناروا به ماريه قبطيه بوده يا از قبيل نقشه و توطئه عليه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم يا چيزهاى ديگر در آينده كمى روشنتر خواهد شد.
بنابراين مسأله نبايد منحصر به زيادهخواهى در سهم غنيمت يا اتّهام بدبويى دهان پيامبر باشد؛ اگرچه اينها نيز مهم است.
دنياخواهى زنان پيامبر را آيه 28 سوره احزاب با صراحت بيان مىكند. در واقع، پيامبر را به سوى زندگى تجمّلاتى كشيدن، پوچكردن دين از درون و تضعيفكردن ارزشهايى است كه اسلام براى احياى آنها آمده است.
آيه 4 سوره تحريم نيز به منحرف شدن قلب دو زن از زنان پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم تصريح مىنمايد و برخى شأن نزولها و داستانها در كتب شيعه و سنى حكايت از بالا گرفتن انحراف آنان دارد كه باز در آينده به آنها اشاره خواهيم كرد.
نمونه سوم:
«يآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَن يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِسَآءٌ مِنْ نِسآءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنَابَزُوا بِالأَلْقبِ بِئْسَ الاسْمُ الفُسُوقُ بَعْدَ الإِيمنِ»(30)
اى اهل ايمان! گروهى [از شما] گروه ديگر را مسخره نكند؛ شايد آنها[ مسخرهشدگان] از اينها بهتر باشند و زنان، زنان ديگر را [مسخره نكنند] شايد آنها بهتر باشند، و از يكديگر عيب مگيريد و به همديگر لقبهاى زشت ندهيد. چه ناپسند است نام زشت پس از ايمان!
از انس نقل شده است كه «و لانساء من نساء…» در مورد عايشه و حفصه نازلشده است كه امّسلمه را مسخره كردند. او با پارچهاى سفيد دو كشاله ران خود را مىبسته و دو طرف پارچه از پشتش آويزان بود. عايشه مىگفت: «ببينيد چه چيزى مانند زبان سگ از پشت او آويزان است!» نيز گفته شده است كه عايشه او را به خاطر كوتاهى قدّ مورد تمسخر قرار مىداد.(31)
ابنعبّاس در مورد اين آيه نقل كرده است:
روزى صفيّه، گريان نزد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم آمد و گفت: «عايشه مرا سرزنش كرد و گفت: اى يهودى، فرزند يهودى!»، پيامبر اكرم فرمود: «چرا به او جواب ندادى كه پدرم هارون است و عمويم موسى و شوهرم محمّد؟!» آنگاه آيه فوق نازل شد.(32)
كسى كه در آيات قرآن و تفاسير و شأننزولها تفحص كند، نمونههايى اينچنين پيدا مىكند، ولى قصد ما شمارش تمامى موارد نيست و حكم به صحّت تمامى موارد نيز نمىكنيم ولى از برخى آيات به خوبى روشن مىشود كه پيامبر از دست برخى همسرانش به شدّت آزرده خاطر بود.
قرآن در اين موارد، جانب پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را مىگيرد و نشان مىدهد كه زنان آن حضرت، كار خلافى مرتكب شدهاند و آن كار سبب رنجش پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم شده است. آياتى كه خود تصريح به خلافكارى برخى زنان دارد و يا آياتى كه از شيعه و اهل سنّت شأننزول آنها روايت شده است قابل بحث و تشكيك نيست.
برخى از حوادث، نظير تهمت به ماريه قبطيه توسّط عايشه كه در تفسير قمى – كه شيعى است – نقل شده است، در كتابهاى اهلسنّت نيز يافت مىشود؛ مثلاً ابنابىالحديد در شرحنهجالبلاغه(33) به اين داستان اشاره مىكند و كشف اين توطئه توسط حضرت علىعليه السلام را از علل كينه عايشه نسبت به ايشان و حضرت زهرا مىداند. بنابراين اصل قصّه در روايتهاى هر دوگروه موجود است، بلكه در نزد ابنابىالحديد از مسلّمات است.
خلاصه داستان اين است كه عايشه به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم گفت: ابراهيم فرزند تو نيست بلكه فرزند جريح مصرى است كه هر روز بر ماريه وارد مىشود و… پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم غضبناك شد و شمشير به دست علىعليه السلام داد و… امّا در اثناى انجام مأموريت روشن شد كه جريح، اصلاً آلت تناسلى ندارد و نمىتواند اعمال منافى عفّت انجام دهد و ماريه از اتهام پاك شد و كينه عايشه نسبت به ماريه و حضرت على عليه السلام فزونى گرفت.(34)
بنابراين معلوم مىشود كه اختلافات، سخنها و… تا اين حد بالا بوده و زنان آن حضرت تا اين مقدار، حضرت را مىآزردند، ولى او بزرگوارانه از آنان مىگذشت.
براى اينكه با اخلاق، كارها و روحيّات همسران پيامبر بيشتر آشنا شويم، بحث را با قصههايى از اين همسران يا پدران آنان پى مىگيريم، تا مقدارى از زواياى ناگفته زندگى پيامبر و آزار و اذيتهاى آنان روشن شود و معلوم گردد كه حوادث سهمگين و دلخراشى در خانواده پيامبر اكرم اتفاق مىافتاد و حرفهاى گوناگونى زده مىشد كه هركدام از آنها براى تخريب بناى خانواده كافى بود، ولى بزرگوارى، مديريّت و متانت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نمىگذاشت آن حادثه يا سخن در جامعه راه يابد. از طرفى نشان مىدهد حديث «هيچ پيامبرى مانند من آزار نديد» تنها به خاطر اذيتهاى مشركان و كفّار نبوده است.
ب. از منظر روايات
در بخش نخست به ذكر نمونههايى از ناسازگارى همسران پيامبر با استناد به آيات پرداختيم. اينك به ذكر نمونههايى از ناسازگارىهاى آنان با استناد به روايات و تاريخ مىپردازيم:
- روايت ابنعبّاس از طلاق حفصه
ابنعبّاس مىگويد: بسيار حريص بودم از عمر بپرسم كه آيه «إنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما»(35)؛ «اگر شما دو زن توبه كنيد [بهتر است]، زيرا دلهايتان از حقّ بازگشته است» درباره كدام زنان نازل شده است. تا اينكه عمر براى سفر حجّ حركت كرد و من همراه او بودم. در مسير كاملاً به خدمت او مشغول بودم. روزى او از راه به كنارى رفت و من همراه او رفتم و براى دستشويى رفتن او آفتابه بردم و سپس براى وضو گرفتن، آب بر دستش ريختم [تا بسيار با او صميمى شوم و وى نيز پاسخ سؤالم را بگويد. ]سپس گفتم: «كدام يك از همسران پيامبر در آيه إن تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما اراده شدهاند؟»« گفت:» بسيار شگفت است [كه تو نمىدانى!] مراد، عايشه و حفصه است.« سپس گفت: »ما گروه قريش بر زنانمان غالب بوديم. هنگامىكه به مدينه آمديم، گروهى را يافتيم كه زنانشان بر آنان غالب بودند. زنان ما نيز شروع كردند كه از آنان ياد بگيرند و تسليم محض نباشند. روزى بر همسرم خشم گرفتم، ولى بازهم او حرف خودش را تكرار كرد. تكرار او را ناپسند شمردم. همسرم گفت: «چرا اين كار مرا زشت مىشمارى؟ به خدا سوگند! همسران پيامبر، حرفها و خواستههاى خود را تكرار مىكنند و با او صبح تا شام قهر مىكنند.» گفتم: هر كس چنين كند، زيانكار است.
عمر افزود: «منزل من در منطقه عوالى و همسايهام مردى از انصار بود. به طور مرتّب، روزى او و روزى من بر پيامبر وارد مىشديم تا از وحى و… آگاه شويم. در آن روزها منتظر قبيله غسّان بوديم كه با ما جنگ كنند. روزى همسايه، در خانه را زد و من خارج شدم. «گفت: اتّفاق مهمى افتاده است».« گفتم: قبيله غسّان آمدهاند؟» « گفت: مهمتر از آن. پيامبر اكرم همسرانش را طلاق داده است!» پيش خود گفتم: حفصه زيان كرد و خسارت ديد. به نظرم مىرسيد كه چنين اتفاقى بيفتد. پس از نماز صبح آماده شدم و بر حفصه داخل شدم. ديدم مىگريد، «گفتم: پيامبر طلاقتان داده است؟» « گفت: نمىدانم. او اكنون در مشربه امّابراهيم نشسته است.» حركت كردم، نزد غلام سياه آمدم و گفتم: «براى من اجازه ورود بگير.» غلام بازگشت و گفت: «پيامبر سكوت كرد و اجازه نداد.» به مسجد آمدم. ناگهان افرادى را اطراف خود ديدم كه مىگريند. من هم بين آنان نشستم.
باز به سراغ غلام رفتم، اذن خواستم و او برگشت و گفت: «پيامبر سكوت كرد و چيزى نفرمود.» برگشتم. ناگهان غلام مرا خواند و گفت: «وارد شو، اجازه داد.» وارد شدم و حضرت را ديدم كه بر حصيرى دراز كشيده است و اثر آن بر صورتش وجود دارد. گفتم: «اى پيامبر! زنانت را طلاق دادهاى؟» فرمود: «نه.» گفتم: «اللّه اكبر! كاش مىديدى ما گروه قريش را كه چگونه بر زنان غالب بوديم. هنگامىكه به مدينه آمديم، گروهى را ديديم كه زنانشان بر آنان غلبه دارند و زنان ما از آنان آموختند. روزى بر همسرم غضب كردم، ناگهان او را ديدم كه كار خود را تكرار مىكند. آنرا زشت شمردم. گفت: چرا زشت مىشمارى و… .» سخن را ادامه دادم و گفتم: «بر حفصه وارد شدم و از او پرسيدم: »آيا شما روى حرف رسولاللّه حرف مىزنيد و با او صبح تا شب قهر مىكنيد؟« گفت: بله. گفتم: »هر كس چنين كند، در زيان و خسران است. آيا از اينكه پيامبر بر شما خشم بگيرد و به خاطر او خدا بر شما خشم بگيرد، در امانيد؟« در اين هنگام پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تبسّم كرد. من باز ادامه دادم: »و به حفصه گفتم: « روى حرف پيامبر حرف نزن و از او چيزى نخواه و هر چه مىخواهى، از من بخواه و اگر ديدى همسر ديگر او بهتر از تو است و در نزد رسولاللّه محبوبتر است، حسادت و غيرت زنانگى تو را فرا نگيرد.»
باز رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم تبسّم فرمود. گفتم: «ادامه دهم؟«، فرمود: »آرى»، سرم را بلند كردم. در خانه غير از سه پوست دبّاغى شده چيزى نيافتم. گفتم: «اى پيامبر! از خداوند بخواه بر امّت تو گشايشى قرار دهد؛ همانطور كه بر فارس و رومى – كه غير خدا را عبادت مىكنند – گشايش قرار داده است.»
پيامبر درست و مستقيم نشست و فرمود: «آيا در شكّ هستى اى ابنخطاب؟! آنان گروهى هستند كه خداوند لذايذشان را در همين زندگى دنيا قرار داده است.»(36)
نكتهها و مطالب
- سلوك عُمَر به گونهاى بوده است كه ابنعبّاس جرأت سؤال از او را نداشته است.
- ابنعبّاس زيرك بود و مىخواست اين واقعه را – كه به زيان حفصه است – از زبان عُمَر بشنود.
- مردان مكّه با زنان خود با خشونت رفتار مىكردند.
- مردم مدينه براى زنان، آزادى بيشترى قايل بودند و زنان مىتوانستند، روى حرف مردان حرف بزنند.
- زنان رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم روى حرف او حرف مىزدند و رو در روى او مىايستادند و گاه با او قهر مىكردند.
- مسأله مهمّى پيش آمده و باعث شده پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با همسران خويش يا برخى از آنان قهر كند و از آنان كناره بگيرد. اين حادثه، آنقدر مهم بوده كه نه تنها حفصه را به گريه انداخته و عمر را ناراحت كرده، بلكه غبار حزن و اندوه را بر ديگران نيز افكنده و اشك آنان را جارى ساخته بود.
- غيرتهاى زنانگى يكى از مشكلاتى بوده كه وجود داشته و به احتمال قوى همين مسأله، مشكلساز شده است و عُمَر دخترش را از آن بر حذر مىداشته است.
- قهر كردن پيامبر اكرم با همسرانش از حوادث بسيار مهم بوده، به طورىكه حمله قبيله غسّان در مقابل آن ناچيز مىنموده است.
- وضع زندگى پيامبر اكرم بسيار ساده بوده و بر حصيرى مىنشسته است.
- مطمئناً شأننزولهايى كه در ذيل آيات 4-1 سوره تحريم بيان شد، براى ابنعبّاس معلوم بوده و چون آن شأننزولها، نقص بزرگى براى همسران پيامبر به حساب مىآمد، ابنعبّاس خواست از زبان عُمر كه دخترش در آن توطئه شركت داشت، نام توطئهگران را بشنود.
- نزاع حفصه با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
ابنعبّاس نقل مىكند: روزى رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم با حفصه نشسته بود. بين آنان نزاعى رخ داد. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود: «آيا مىخواهى بين من و بين خودت شخصى را حاكم قرار دهى؟» گفت: «بله.» حضرت، به دنبال عمر فرستاد. وقتى عُمر بر آنان وارد شد، پيامبر به حفصه فرمود: «سخن بگو.» حفصه گفت: «اى پيامبر! تو بگو، ولى حقّ را بگو.» عُمر دستش را بلند كرد و به صورت دخترش زد و دوباره دست بلند كرد و به صورت او زد. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «اى عمر! دست نگهدار.» عمر رو به دخترش كرد و گفت: «اى دشمن خدا! پيامبر، غير از حقّ نمىگويد. سوگند به كسى كه او را مبعوث ساخته است، اگر مجلس او نبود و او مرا منع نمىكرد، آن قدر تو را مىزدم تا بميرى!»
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از آنجا برخاست و به غرفهاى رفت و در آنجا يكماه ماند و در اين مدّت به هيچيك از همسرانش نزديك نشد و در همان جا صبحانه و شام مىخورد. آنگاه خداوند آيات 31-28 سوره احزاب را نازل كرد.(37)
- عايشه و شكستن ظرف غذا
روزى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در اتاق عايشه بود كه خادم صفيّه، ظرف غذايى را براى پيامبر آورد. عايشه محكم بر دست خادم زد و كاسه افتاد و دو نيم شد و غذا بر زمين ريخت. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم تكّههاى ظرف را كنار هم گذاشت و طعام را جمعآورى كرد و در ظرف ريخت و فرمود: «كُلوا، غارتْ امّكم»؛ (بخوريد، مادرتان غيرتش به جوش آمده است.) و خادم را نگه داشت تا هنگامىكه از خوردن فارغ شد. آنگاه كاسه سالمى از اتاق عايشه به جاى كاسه شكسته، به خادم داد و كاسه شكسته شده را نگاه داشت.(38)
نكتهها و مطالب:
- اين قصّه با عبارتهاى مختلف در سنن بيهقى، صحيح بخارى، مسند احمد بن حنبل و همچنين در جوامع روايى شيعه آمده است.
- اين داستان پس از نزول سورهاحزاب و پس از جنگ خندق واقع شده است، چون در سوره احزاب، زنان پيامبر، مادرانِ مؤمنان دانسته شدهاند. همچنين طبق روايتى كه صفيّه را تهيّهكننده غذا دانسته، حادثه پس از جنگ خيبر بوده است، زيرا صفيّه پس از اين جنگ، همسر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شد.
- پيامبر به جاى عصبانى شدن و نشان دادن عكسالعملى تند، با گفتن جمله «غارت امّكم»، خشم خود را فرو نشاند.
- پيامبر براى پايان دادن مسأله و تسكين صفيّه و جبران خسارت وارده و نيز مجازات شكننده ظرف، كاسهاى را از خانه عايشه به خادم داد تا به صفيّه بدهد.
- زنى كه خود را به پيامبر بخشيد
1-4. عكسالعمل حفصه
در كافى از امام باقرعليه السلام نقل شده است: زنى از انصار نزد رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم آمد و عرض كرد: «يا رسولاللّه! زن هيچگاه به خواستگارى مرد نمىرود، ولى من زنى بىشوهر و فرزند هستم. آيا نيازى به من دارى؟ اگر نيازى هست و اگر قبول كنى، من خودم را به تو بخشيدم.»
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «خير است.» سپس برايش دعا كرد و فرمود: «اى خواهر انصارى! خداوند از ناحيه پيامبرش به شما جزاى خير دهد. مردان شما مرا يارى مىكنند و زنان شما به من رغبت دارند و متمايل مىباشند.»
حفصه به آن زن گفت: «چقدر بىحيايى!» پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «اى حفصه! بس كن. او بهتر از تو است! او به رسول خدا متمايل شده و رغبت پيدا كرده است، ولى تو او را سرزنش و از وى عيبجويى مىكنى؟!»
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به زن گفت: «خداوند تو را رحمت كند! برگرد. خداوند به خاطر رغبتت به من براى تو بهشت را واجب كرد و به زودى فرمان من به تو مىرسد.» آنگاه خداوند اين آيه را نازل كرد: «و اگر زن مؤمنى خودش را به پيامبر ببخشد، پيامبر مىتواند با او ازدواج كند. اين حكم ويژه تو است و ربطى به ساير مؤمنان ندارد.»(39) بنابراين، خداوند، حلالشدن زنان از راه هبه را تنها براى او قرار داد.(40)
2-4. واكنش عايشه
در مجمعالبيان آمده است: هنگامىكه زن، خود را به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم هبه كرد، عايشه گفت: «زنان را چه شده است كه خود را بدون مهريه مىبخشند؟!» آنگاه آيه پيشگفته نازل شد.
عايشه به پيامبر گفت: «خداوند تنها ميل و خواسته تو را زود مىدهد!» پيامبر فرمود: «تو نيز اگر خداوند را اطاعت كنى، خداوند ميل و خواستهات را زود برآورده مىكند.»(41)
بله، عايشه اظهار شگفتى كرد كه چرا خداوند هماهنگ با خواست پيامبر عمل مىكند و هر چه را او بخواهد، خدا نيز مىخواهد!
نمونهها در اين باب بسيار است و در هر موردى چندين خبر وجود دارد كه براى طولانى نشدن كلام از ذكر آنها خوددارى مىشود.
اكنون نمونه ديگرى نقل مىشود تا روشن گردد اين امور گاه به خارج از خانه نيز كشيده مىشد و مزاحم كارهاى اساسى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نظير تبليغ و تبيين دين مىگرديد.
- مزاحمت عايشه با خلوت پيامبر(ص) و على(ع)
در شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد، از قول ابىمخنف آمده است: عايشه نزد امّسلمه آمد تا او را براى خروج جهت خونخواهى عثمان فريب دهد، لذا به او گفت: «تو اوّلين همسر رسولاللّه هستى كه هجرت كردهاى. تو بزرگِ مادرانِ مؤمنان هستى و رسولاللّه قسمت شبخوابگى همسران را از خانه تو شروع مىكرد و فرود آمدنِ جبرئيل بيشتر در منزل تو بود.« امّسلمه گفت: »براى چه اين حرفها را مىزنى؟« عايشه گفت: »عبداللّه به من خبر داده است كه مردم، عثمان را توبه دادهاند و پس از توبه، او را در ماه حرام و در حال روزه كشتهاند و من براى خروج به سوى بصره مىروم و طلحه و زبير با من همراهند. تو نيز با ما خارج شو! شايد خداوند به واسطه و به دست ما اين مسأله را اصلاح كند.« امّسلمه گفت: »تو ديروز عليه عثمان تحريك مىكردى و بدترين كلمات را درباره او به كار مىبردى و نزد تو نامى غير از نَعْثَل(42) نداشت و تازه، تو منزلت على بنابىطالب را نزد رسولاللّه مىدانى، آيا مىخواهى برخى از آن امور را به يادت بياورم؟«، عايشه گفت: »آرى«.
امسلمه گفت: »آيا به ياد مىآورى روزى كه رسولاللّه در مسيرى مىرفت و ما با او بوديم، تا وقتى كه در نقطه قُدَيد فرود آمد و با علىعليه السلام خلوت و با او نجوا كرد و به طول انجاميد و تو خواستى بر آنان هجوم برى و من تو را نهى كردم و تو گوش ندادى و به آنان هجوم آوردى و به سرعت، گريان برگشتى. گفتم: چه شد؟ گفتى: بر آنان در حالىكه نجوا مىكردند، هجوم آوردم و به على گفتم: »من از رسولاللّه در هر نُه روز يك روز سهم دارم. آيا روز مرا براى من وا نمىگذارى؟« رسولاللّه روى به من كرد و با صورتى برافروخته و غضبناك گفت: »بازگرد. به خدا سوگند! هر كس – چه از اهل بيت من و يا از ساير مردم – كينه على را به دل داشته باشد، از ايمان خارج است«، و تو پشيمان و سرافكنده برگشتى؟!«
عايشه گفت: »آرى، به ياد مىآورم.«
امّسلمه گفت: »و باز به يادت بياورم كه من و تو با رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم بوديم. تو سرش را مىشستى و من او را با روغن خوبى كه خوشش مىآمد، تدهين مىكردم و او فرمود: »اى كاش مىدانستم همراه شتر گنهكار كداميك از شما است كه سگهاى حَوْأَبْ به سوى او پارس مىكنند! او از راه راست منحرف است.« من از تدهين دست كشيدم و گفتم: »از آن واقعه به خدا و رسول پناه مىبرم.« سپس دست بر پشت تو زد و گفت: مواظب باش تو آن شخص نباشى؟ … «
عايشه گفت: »بله به ياد مىآورم.«(43)
پيش از بررسى كلام ابنابىالحديد، نكتهاى را كه در مقدّمه بيان شد، يادآورى مىكنيم و آن اينكه: گاه شخصى با هدف و قصدى خاص كارى را انجام مىدهد، ولى چون زمينهاى براى بروز آن حالت ايجاد نمىشود، علّت و انگيزه آن كار و حادثه براى ديگران مخفى مىماند. جلوگيرى عايشه از نشستن حضرت علىعليه السلام در كنار پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ايجاد مزاحمت براى نجواى آنان از همينگونه است. اگر جنگ جمل و دعوت عايشه از امّسلمه پيش نمىآمد و امّسلمه پرده از كارهاى عايشه برنمىداشت، درون وى كه از سابق، كينه علىعليه السلام را در دل داشت، بر كسى روشن نمىشد.
چه بسا حوادث فراوان ديگرى نيز در زندگى خصوصى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم رخ داده كه زمينهاى براى بيان و نقل آنها در تاريخ پيش نيامده است. بنابراين نبايد تصور شود كه مشكلات درونى زندگى پيامبر منحصر به نمونههايى است كه در اينجا ذكر مىشود و يا تصوّر گردد تمامى آن مشكلات را از لابهلاى كتابها مىتوان دريافت.
بررسى و ارزيابى :
- نكته مهمى كه از كلام ابنابىالحديد روشن مىشود، اين است كه عايشه مىخواست از نجواى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و حضرت علىعليه السلام جلوگيرى كند و شايد گمان مىكرد كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فقط براى زندارى آمده و اكنون كه روز عايشه است، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بايد كارهاى رسالتى خود را تعطيل كند و فقط در كنار او قرار گيرد.
- از اين خبر بر مىآيد كه از راههاى گوناگون بر عايشه اتمام حجّت شده بود، تا بداند سفرش به سوى بصره و خروجش عليه علىعليه السلام معصيت و كينه او را به دلگرفتن خروج از ايمان است.
- از جاى جاى تاريخ روشن مىگردد كه عايشه توانست فتواى قتل خليفه سوم، عثمان را صادر كند و به دنبال آن، مردم، عثمان را بكشند و اجازه ندهند در قبرستان مسلمانان دفن شود.
سپس فوراً چهره عوض كرد و عثمان را تائب و مظلوم جلوه داد و خود را خونخواه عثمان دانست و لشكر عظيمى را كه بتواند مقابل حكومت امام علىعليه السلام بايستد، به راه انداخت و رهبرى لشكر از مكّه تا بصره و هجوم بر شهر بصره و رهبرى جنگ تا آخرين لحظات را به عهده گرفت. اينها، همه ثابت مىكند عايشه شخصيّت پيچيدهاى داشت.
مهم است كه بدانيم پيامبر اكرم چطور توانسته است در خانه، عايشه را كنترل كند و با توجّه به نقشههاى متعدّد و رنگارنگ وى، طورى عمل كند كه همه همسران از دست حضرت راضى باشند و او نتواند بيت رسالت را به دلخواه خود بگرداند. در صفحات آينده، به نمونههايى از كارهاى ماهرانه او و در كنار آن، راههايى را كه پيامبر طى كرد تا مشكلى رخ ندهد، بر مىرسيم.
- تجسّس از حالات زناشويى پيامبر(ص)
ابوبكر و عمر نزد امّسلمه – همسر رسولاللّه – آمدند و به او گفتند: «اى امّسلمه! تو پيش از پيامبر همسر مرد ديگرى بودى. در حالتِ تنهايى و امور مخفى خانوادگى چه فرقى بين رسولاللّه و آن مرد است؟» امّسلمه گفت: «او نيز مانند ساير رجال است.» آنان از نزد امّسلمه خارج شدند.
پيامبر در حالىكه منتظر بود از آسمانْ امرى نازل گردد، وارد شد و امّسلمه قضيه را برايش گفت. پيامبر ناراحت شد، به گونهاى كه عرق از صورت و بين چشمهايش سرازير گشت و در حالىكه عبايش را به زمين مىكشيد، از خانه خارج شد و بر منبر نشست. انصار فوراً با اسلحه حاضر شدند و حضرتصلى الله عليه وآله وسلم دستور داد لشكر آماده شود و پس از حمد و ثناى الهى فرمودند:
چرا گروههايى اسرار مرا دنبال مىكنند و از حال تنهايى من سؤال مىكنند؟ در حالىكه – به خدا سوگند! – از نظر حسب از همه شما باكرامتتر هستم و از نظر ولادت، نطفهام از همه پاكتر است و خيرخواهترين شما هستم! هر كس از شما درباره پدرش سؤال كند، خبر مىدهم. شخصى پرسيد: پدر من كيست؟ فرمود: فلان چوپان. ديگرى پرسيد…
انصار گفتند: «يا رسولاللّه! از ما درگذر، خداوند از تو درگذرد!»(44)
نكتهها و مطالب :
- چون پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم تنها از حضرت خديجه داراى فرزند بود و از زنان متعدّدى كه بعد از او گرفت، فرزندى به وجود نيامد و نسبت دادن نقص به حفصه و عايشه و ساير زنان سخت بود، آنان به دنبال راهى مىگشتند كه عيبها را به پيامبر نسبت دهند و او را ناقص قلمداد كنند و مىخواستند كه امّسلمه – كه از زنان مؤمن و مورد اعتماد بود – در اين راه با آنان همگام شود. اين توطئه با فرزنددار شدن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم از ماريه قبطيه خنثى شد.
- نوعاً زنان نازا نسبت به زنى كه داراى فرزند است، احساس حسادت مىكنند؛ همانطور كه عايشه مىگويد: «ما غِرْتُ على امرأة لرسولاللّه كما غِرْتُ على خديجة لكثرة ذكر رسولاللّه ايّاها»(45)؛ (براى هيچ زنى از زنان پيامبر غيرت به خرج ندادم آن مقدار كه براى خديجه به خرج دادم؛ از بس كه پيامبر او را ياد مىكرد و مدح مىنمود.)
البتّه او در اينجا نقطه ضعف خود را صريح بيان نساخته و فرزنددار بودن خديجه و عشق رسولاللّه به فاطمه را بيان نكرده است، ولى در ماجراى ماريه و انتساب ابراهيم (فرزند وى) به شخصى غير از رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم، اوج حقد و كينه خود را نشان داده است.
- اساساً تحقيق و تفحّص در امور زناشويى ديگران ناپسند است و پيامبر اكرم بسيار باغيرت بود و نمىگذاشت به هيچروى كسى از امور داخلى خانه حضرت، آگاه شود.
- از اين روايت برمىآيد كه عايشه براى توجيه نازايى خود، دنبال چارهاى مىگشت و چون تنها دختر باكرهاى بود كه پيامبر با وى ازدواج كرد و شوهرى قبل از پيامبر نداشت، احتمالاً مىخواست نازايى خود را به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نسبت دهد.
شايد حفصه نيز چنين فكرى مىكرد و اين فكر و نظر به گوش ديگران رسيده بود و آن قدر اين مساًله مهم بوده است كه ابوبكر و عمر به فكر تحقيق افتادند تا اگر چنين است، نقص و عيب را از دختران خود پاك كنند. حتّى عايشه در اين راه آنقدر جرأت به خرج داد كه ابراهيم فرزند رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم را كه در مدينه متولّد شده بود، به ديگرى نسبت داد و گفت: «او فرزند جريح است!» معاذ اللّه!
- چنين نيست كه اهل سنّت اين ادّعا و توطئه را قبول ندارند و داستان و اتّهام به ماريه فقط در كتب شيعه موجود باشد، زيرا اين داستان علاوه بر آن در كتب شيعه در ذيل آيه شش سوره حجرات آمده است، در كتب اهل سنّت نيز يافت مىشود؛ مثلاً ابنابىالحديد در آنجا كه كينههاى عايشه را عليه حضرت علىصلى الله عليه وآله وسلم برمىشمارد، يكى از آنها را، كشف همين مسأله از سوى حضرت علىصلى الله عليه وآله وسلم و مبرّا بودن ماريه از فساد قلمداد مىكند.(46) او در شرح نهجالبلاغه، از قول استاد خود، چنين نقل مىكند:
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم على را به خود نزديك كرد، به طورىكه او آمد و بين پيامبر و عايشه نشست، در حالىكه آن دو كنار هم بودند. عايشه فرياد زد: «براى نشيمنگاهت جايگاهى غير از ران من پيدا نكردى؟!»…
فاطمه داراى اولاد زيادى شد؛ هم پسر و هم دختر، ولى عايشه اصلاً فرزنددار نشد و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرزندان فاطمه را به جاى فرزند خويش مىدانست و مىفرمود: «پسر من! پسر من! چهكار كرد؟ مزاحم ادرار كردن پسرم نشويد، بگذاريد – ادرارش را هرچند بر دامان من – تمام كند.» چه گمان مىكنيد راجع به همسرى كه از شوهر خود فرزند نداشته باشد و آن شوهر بچّههاى دختر خود را به فرزندى انتخاب كند و آنان را اكرام نمايد؟! آيا دوست او و فرزندان و شوهرش مىشود، يا دشمن آنان؟(47)
… و براى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از ماريه، ابراهيم متولد شد و علىعليه السلام از آن اظهار شادمانى زيادى كرد و از ماريه حمايت مىكرد و در نزد رسول خدا به امر او اشتغال مىورزيد، به گونهاى كه روى گردانى از ديگران محسوب مىشد.
و نظير اتهامى كه براى عايشه رخ داده بود براى ماريه رخ داد و علىعليه السلام او را تبرئه كرد و بطلانش را برملا ساخت يا خداوند بطلانش را به دست او آشكار ساخت، به گونهاى كه با چشم قابل حس بود و منافقان نمىتوانستند آن را منكر شوند و سخنان نظير آنچه كه پيرامون آيات رفع كننده اتهام، از عايشه گفتند، بگويند. همه اينها امورى بود كه سينه عايشه را از كينه پر مىكرد.
اين كلام از شيخ ابىيعقوب، يوسف بن اسماعيل لمعانى – كه استاد ابنابىالحديد و سنّى معتزلىاست – دلالت مىكند كه عايشه از بىفرزند بودن خود بسيار رنج مىبرده است.
اگرچه داستان اتهام به عايشه و اتهام به ماريه – كه در صفحات آينده به آن اشاره خواهد شد – متواتر و يا خبر همراه با قراين و مورد اتّفاق فرقههاى مختلف مسلمانان نيست، ولى از مجموع آنها به طور يقين اين نكته ثابت مىشود كه زندگى خانوادگى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم از ناحيه برخى همسران حضرت، مواجه با مسايلى ناراحتكننده بوده است. اين حوادث، اجمالاً وجود روحيه ناسازگارى و پرخاشگرى را در بيت رسالت نشان مىدهد.
تا اينجا در صدد بررسى ريشه اشكالات نبوديم. در اين قسمت، مهم آن بود كه نمونههايى از ناسازگارىهاى زنان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را بيان كنيم، ولى در ضمن روشن شد كه با اينهمه ناسازگارى، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به گونهاى برخورد كرد كه توانست همسران خود را تا آخرين روزهاى حيات، كنار خود نگه دارد و همه آنان از احتمال طلاق ناراحت شوند و گريه كنند و وقتى بين طلاق و بقاى همراه با زندگى ساده مخيّر شوند، همه به اتّفاق، ماندن نزد پيامبر اكرم را قبول نمايند.
امّا پيامبر چگونه عمل مىكرد؟ چه سياستهايى را به كار مىبرد كه اين اندازه همگان را به خود جلب مىنمود؟ اين مسأله را در بحثهاى بعدى پى مىگيريم.
فصل دوم
تعدّد همسران پيامبر(ص) انگيزهها و دستاوردها
الف. علّت تعدّد همسران پيامبر(ص)
پيش از هرچيز لازم است درباره اين نكته بحث شود كه چرا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم همسران متعدّد انتخاب كرد؛ شبههاى كه مخالفان، بر آن بسيار پاى فشرده و آنرا نقطه ضعفى در زندگى آن حضرت دانستهاند و گاه آن را با تعدّد زوجات در زمان ما – كه معمولاً ناشى از شهوترانى و رسيدن به مال و منال پدرْزن و استعمار زنان براى كارهاى شخصى است – مقايسه كرده و نسبتهاى ناروايى به آن حضرت دادهاند.
تعدّد همسران، دليلى بر بزرگوارى پيامبر(ص)
به هنگام بيان فلسفه تعدّد همسران پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم روشن مىشود آن حضرت به خاطر خواستههاى شخصى يا رسيدن به مال و منال و يا براى استعمار زنان و بهرهبرى از آنان در كارهاى كشاورزى و دامپرورى ازدواج نكرده است. اساساً اين ديدگاههاى منفى كه اكنون مطرح است، در آن زمان مطرح نبوده و به همينجهت، مخالفان فراوانى كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در صدر اسلام داشت و بر هر كار پيامبر اشكال مىگرفتند و اهل بهانهجويى و اشكالتراشى بر حضرت بودند، هيچكدام اين مسأله را به عنوان عيب و ايراد بر او وارد نكردند.
ابوسفيان كه سختترين دشمن آن حضرت است، آنگاه كه حضرتصلى الله عليه وآله وسلم با دختر وى ازدواج مىكند، از فرط شادمانى مىگويد: «ذلك الفَحل لايرغم انفه»؛ (شكست و خوارى براين جوانمرد مباد!) اين سخن با كلام خواهر عَمْرو بن عبدود همانند است كه وقتى بر كشته برادرش وارد شد و ديد كشنده عَمْرو، زره و وسايل جنگى او را به غنيمت نبرده است، گفت: «مصيبت تو برايم آسان شد؛ چون به دست جوانمردى كشته شدهاى كه مالدوست و مقامپرست نبوده است.» حال، ابوسفيان مىخواهد بگويد: پشت اين مرد (پيامبر اكرم) بر خاك مباد! شكست و خوارى بر او مباد! او چقدر بزرگوار است! ما با او مىجنگيم، ولى او چنان در حقّ ما رؤوف و مهربان مىباشد كه حاضر است دخترم را به همسرى بپذيرد.
بله، اين ازدواجها مشكلاتى براى پيامبر ايجاد مىكرد كه هر كسى حاضر به تحمّل چنين مشكلاتى نبود. تحمّل اين مشكلات، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را در چشم مخالفان و دشمنان، كرامتى والا بخشيده است.
تفاوتهاى عصر ما با صدر اسلام
جا دارد مقايسهاى بين دوران خود و آن روزگار بنماييم. اگرچه اذعان داريم كه هرچند تفاوتها بيان شود، باز انسان نمىتواند خودش را كاملاً در آن وضع قرار دهد و آن اوضاع را به طور كامل احساس كند.
در دوران ما زندگى شهرى، پيشرفته و داراى امكانات وسيع است. خانهها نزديك يكديگرند و قواى نظامى و انتظامى حافظ امنيت شهر و كشور هستند و در صورت بروز هرگونه مشكلى، مسؤولان مربوط مطّلع مىشوند و نيروها و امكانات لازم در كمترين زمان به در خانه مىرسد.
اگر خانه آتش گرفته، با يك تلفن آتشنشانى حاضر مىشود. آورد و بُرد محمولهها را پست انجام مىدهد. براى بيمارى، اورژانس و پزشكهاى خصوصى وجود دارد و با نصب دزدگير و امثال آن، همگان از اصابت يك سنگ به در منزل آگاه مىشوند. براى به دستآوردن پول، كارهاى مختلفِ شخصى و دولتى در داخل خانه و خارج آن بدون كمترين مشكلى موجود است و تقريباً براى زن و مرد، شغل يكسان وجود دارد و گاه مشاغل زنان بيش از مردان است. براى فراگرفتن علم، مدارس خصوصى و عمومى و اساتيد خصوصى و انواع امكانات آموزشى و كمكآموزشى پديد آمده است.
مىتوان گفت زن و مرد در چنين جامعهاى هريك بدون وجود ديگرى مىتوانند بسيارى از كارهاى خود را انجام دهند و ازدواج فقط براى فرزنددار شدن و ارضاى قواى شهوانى است. در اين صورت، ظاهراً تعدّد زوجات دليل بر شهوت زياد و خروج از حدّ اعتدال است.
امّا در آن زمان اولاً اعراب، مردمى بدوى بودند. «بَدوى» يعنى انسانِ خانه به دوش – نظير عشاير – كه هر جا آب پيدا مىكند، در كنار آن پهلو مىگيرد و اگر آب تمام شود، يا همانجا از تشنگى جان مىدهد و يا براى يافتن آب راهى بيابانها مىشود. محيط سوزان و كمآب حجاز، زندگى بدوى اعراب و نبود كشت و زرع، انسانهايى ساخته بود كه به هيچچيز غير از خود فكر نمىكردند. مثلاً دو برادر با فرزندان خود كنار بركه آبى قرار مىگرفتند. با نزديك شدن گرما و كمشدن آب مىديدند هر دو نمىتوانند تا اواخر پاييز – كه باران شروع به باريدن مىكند – با اين وضع زندگى كنند و آب، كفاف هر دو را نمىدهد. از سوى ديگر، زمان كوچ نيز گذشته است و بر فرض امكان كوچ، هر كسى به ديگرى مىگويد: تو بايد كوچ كنى. از اين رو، گاه جنگ درمىگرفت و چنان مىجنگيدند كه يكى نابود شود و ديگرى باقى بماند. به همينجهت ضربالمثل معروفى داشتند: «من و پسرعمويم با هم هستيم و ضدّ هم هستيم»؛ يعنى اگر قبيله ديگرى بر ما وارد شوند و با ما بجنگند، ما با هم هستيم و قبيله جديد را از آب و چراگاه خود مىرانيم، ولى پس از آن، ما نيز بايد با خود بجنگيم و يكى از ما ديگرى را از ميدان خارج كند.
اين مسأله يا به خاطر نبود امكانات بود – كه سخن حقّى است – و يا به خاطر حسّ زيادهطلبى كه اين نيز مسألهاى درخور توجّه است و حكايت از زيادهخواهى انسان مىكند و يا انگيزههاى ديگرى داشته كه فعلاً براى ما معلوم نيست.
نهى قرآن از كشتن فرزندان
قرآن در چند آيه مردم آن عصر را از كشتن فرزندان نهى مىكند. بر اساس اين آيات معلوم مىشود در برخى موارد، كمى امكانات باعث مىشد مردم آن روزگار دختران و پسران را به مسلخ ببرند و آنان را از دم تيغ بگذرانند، زيرا بقاى خويش را در نبود غير خويش مىدانستند. قرآن به آنان بانگ مىزند: «اَلاّ تشرِكُوا بِهِ شَيئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ اِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيّاهُمْ»(48)؛ «به خدا هيچگونه شرك نورزيد و به پدر و مادر احسان كنيد و به خاطر فقر، فرزندان خود را نكشيد. ما شما و آنها را روزى مىدهيم.»
در آيه ديگر چنين آمده است: «وَ لا تَقْتُلُوا اَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ اِمْلاقِ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْئاً كَبِيراً»(49)؛ «فرزندان خود را به خاطر ترس از فقر نكشيد، ما آنان و شما را روزى مىدهيم. مسلّماً كشتن آنان خطاى بزرگى است.»
اقتضاى نظم كلام و طبيعت صحبت اين است كه مانند سوره انعام بگويد: «نرزقكم و ايّاهم»؛ (به شما و آنان روزى مىدهيم.) چون اوّل، روزى به بزرگترها مىرسد و آنان مقدارى از طعام و غذا را به كودك مىدهند. ولى در سوره اسرا، نظم كلام را بر هم زد و فرمود: «نحن نرزقهم و ايّاكم»؛ «ما به آنان و شما روزى مىدهيم.» تا به انسانها بگويد: شما از پرتو فرزندانتان روزى مىخوريد و چون مىخواهيم به آنان روزى دهيم، به شما نيز چيزى مىرسد. پس آنان ولىنعمت و اصل هستند و كشتن آنان كار خطرناكى است.
اقتصاد عصر جاهليت به روايت نهجالبلاغه
علاوه بر قرآن، مولاى متّقيان علىعليه السلام نيز آن سرزمين را چنين توصيف مىكند:
إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحمّداً… و أنتم مَعشَرَ العَرَبِ على شَرِّ دينٍ وَ في شَرِّ دارٍ، مُنيخُونَ بين حِجارَةٍ خشنٍ و حَيَّاتٍ صُمٍّ، تَشرَبُونَ الكَدِرَ وَ تَأكُلُونَ الجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمائكُم و تَقطَعوُن ارحامَكُم، اَلأصْنامُ فيكم منصوبة و الآثامُ بِكم معصُوبَةٌ(50)
خداوند در حالى محمّد را به پيامبرى برانگيخت كه شما گروه عرب بر بدترين دين و در بدترين سرزمين بوديد. در بين سنگهاى سخت و مارهاى كر، رحل اقامت مىگشوديد. آبهاى لجندار سياه مىنوشيديد. غذاهاى خشن مىخورديد. خونهاى يكديگر را مىريختيد. قطع رَحِم مىكرديد. بتها در ميان شما نصب شده و گناهان بر شما پيچيده شده بود.
مقصود از سنگهاى سخت، سنگهاى سياه و بسيار تيز حجاز است كه با اندك برخورد با بدن، آنرا مجروح مىكرد. مراد از مارهاى كر، مارهاى خطرناكى است كه از هياهوى انسانها نمىترسند و فرار نمىكنند. مقصود از كَدِر، آبهاى بركهها است كه مملو از لجن و ساير كثافات است و از كثرت آلودگى سياهرنگ بود. مقصود از خوراكهاى خشن، غذاهايى بود كه از آرد جو، آرد هسته خرما و سوسمار و امثال آن درست مىكردند. مراد از خونريزى و قطع رحم، وقايعى بود كه نمونهاى از آن پيشتر گفته شد.
سخن حضرت زهرا(س) درباره اقتصاد عصر جاهلى
حضرت زهراعليها السلام وضع آنان را اين طور بيان مىفرمايند:
وَ كُنْتُمْ على شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مَذْقَةَ الشَّاربِ وَ نُهْزَةَ الطّامِعِ و قُبْسَةَ العَجلانِ وَ موطِىءَ الاَقدام تَشْربونَ الطَّرَق و تقتاتوُنَ القَدَّ [الورق]، اَذِلَّةً خاسئينَ تَخافوُنَ أنْ يَتَخَطَّفَكُم النّاسُ مِن حَوْلِكُم(51)
و شما بر لب پرتگاهى از آتش بوديد. نوشابه تشنگان و شكار طمعكاران و غارتىِ غارتگران و زيرپاى رهگذران. آبهاى كثيف مىنوشيديد. برگ درختان مىخورديد. ذليل و مطرود بوديد و مىترسيديد كه مردم شما را بربايند.(52)
ابتداى اين سخن، ضعف دينى و معنوى اعراب را بيان مىكند و انتهاى آن ضعف اجتماعى آنان را. هر كس مىخواست به قدرتى برسد و بر گروهى پيروز شود و جنگى راه بيندازد، از اعراب استفاده مىكرد و نيرو و شمشير عرب باديهنشين در اختيار رييس بود و فرمان، فرمان او.
«تشربون الطرق»، وضع آب آنها را بيان مىكند. «طَرَق» به معناى گودالهايى است كه در وسط راه از آب باران پر شده و حيوانات مختلف از آن استفاده مىكنند و آب را آلوده مىكنند.
و «تقتاتون القد يا تقتاتون الورق»، غذاى آنها را بيان مىكند كه پوستهاى دبّاغى نشده و يا برگ درختان بود،كه به هر حال بيانگر ضعف مادى آنان است. به گونهاى كه از چربى بسيار كم پوست حيوانات آبگوشتى درست مىكردند و مىخوردند.
باقىمانده كلام، ضعف روحى آنان را مطرح مىسازد كه هيچگاه در امان نبودند و پيوسته از اين سو و آن سو در هراس بودند.
وضع زنان پيش از اسلام
در چنين جامعهاى كه پسران را به خاطر ترس از گرسنگى مىكشند و آب و امكانات بسيار كم است و خويشاوند بر خويشاوند رحم نمىكند، زن به عنوان عضوى زايد، فردى كه قدرت جنگيدن، قدرت دفاع از آب و مرتع را ندارد و در جنگها ممكن است اسير شود، در هنگام كوچ از منطقهاى به منطقه ديگر، سرعت مردان را ندارد و كارى توليدى و مفيد انجام نمىدهد، بلكه مصرفكنندهاى است كه آب و غذاى گرانقيمتى را – كه براى هر قطره آن خونهاى زيادى ريخته مىشود – مصرف مىكند، مطرح است.
به همينجهت بود كه آنان از خبر دختردار شدن، رنگشان كبود مىشد و به فكر بدبختىهاى پس از آن مىافتادند. قرآن مجيد، حال آنان را چنين بيان مىدارد:
«وَ إذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمٌ× يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ اَيُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدسُّه فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ»(53)
وقتى به يكى از آنان خبر دختردار شدن برسد، صورتش كبود مىگردد و در حالىكه خشم خود را فرو مىخورد، به خاطر اين خبر بد از قوم خود متوارى مىشود و فكر مىكند آيا با سستى و خوارى او را نگه دارد يا او را در زير خاك، پنهان سازد. چه بد حكم مىكنند!
آنان تصوّر مىكردند همه چيز در تيراندازى و غارت است و همه امكانات، منحصر در آبهاى بركه است. آيا خداوند نمىتوانست باران بيشترى نازل كند، تا بركه بىآب نشود؟ آيا نمىتوانست باد سوزان نفرستد تا زندگى آنان فلج نشود؟ و آيا واقعاً زن در آن زمان و مكان موجودى بىثمر بود؟ آيا با نبود زن، امكان به وجود آمدن مرد هست؟! آيا واقعاً بعد از اسلام كه دختران را نكشتند و زنان را احترام كردند، از گرسنگى و تشنگى مردند، يا اينكه برعكس ثروتهاى فراوانى از جهان اسلام به آن سو سرازير شد؟!
انسان، از روى جهالت، گمان مىكند كه مخلوقات خدا بايد همان استفادهاى را كه او در نظر دارد، داشته باشند وگرنه بىفايدهاند و باز فكر مىكند امكانات جهان منحصر است به آنچه او كشف كرده؛ چنان كه، پشه يا كرمى كه درون سيب آشيانه كرده است، زمين و آسمان را همان سيب مىداند!
توطئه طلاقدادن دختران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
از آنچه گذشت معلوم شد كه دختردارى و زندارى چنان كار مشكلى بود كه عرب بدوى براى نجات از آن حاضر مىشد گاه بر عاطفه و مهر پدر و فرزندى پا بگذارد و آنرا لگدكوب كند، تا خود زنده بماند. براى اينكه بيشتر با آن محيط آشنا شويم، داستان ذيل را از سيره ابنهشام نقل مىكنيم:
قريش به يكديگر گفتند: شما محمّد را از اندوه مخارج آسوده خاطر كردهايد. دخترانش را به او بازگردانيد تا به تأمين زندگى آنها سرگرم شود. در پى اجراى اين نقشه، به دامادهاى رسول خدا مراجعه كردند و از آنان خواستند دختران پيامبر را طلاق دهند و در عوض، قريشيان دو تن از بهترين دخترهايشان را به آنان بدهند. يكى از دامادهاى پيامبر به نام عُتبه گفت: اگر دختر ابان بن سعيد را به من مىدهيد، حاضرم. و او رقيّه دختر پيامبر را طلاق داد، ولى ابوالعاص – شوهر زينب – حاضر به طلاقدادن همسرش نشد.(54)
اين واقعه تاريخى وضع زن را در آن سرزمين بيان مىكند و روشن مىسازد داشتن دختر در خانه و همچنين تهيّه نان و امكانات، براى زندگى زن و فرزندان چقدر مشكل بوده كه آنان طلاق داده شدن دختران وى و برگشتنشان به خانه آن حضرت را سدّى عظيم فرا روى تبليغ اسلام مىدانستهاند.
آثار متفاوت زندگى عصر ما با عصر پيامبر(ص)
- تعصّب طايفهاى
1-1. در آن دوران، يك فرد – چه زن و چه مرد – خودش را كاملاً وابسته به قبيله و طايفهاش مىديد، زيرا خودش نمىتوانست هيچ يك از امكانات زندگىاش راتأمين كند و قوّت ديگران بود كه با نيروى او جمع مىشد تا از آب و مرتع و يا از حيثيت قبيلهاش دفاع كند. از اينرو، افراد، تعصّب خاصّى نسبت به افراد قبيله و اسامى پدران و حفظ و بر شمردن آنها و شعر گفتن در وصف پدران و امثال آن داشتند؛ به طورىكه هر فرد نَسَب خود را تا بالاترين جَدّ و حتّى تا سام پسر نوح – كه نسل عرب به او مىرسيد – در خاطر داشتند، در حالىكه فرد معمولى زمان ما نوعاً نام پدر جَدّ خود يا جَدّ جَدّ خود را نمىداند و هيچگونه افتخارى به او نمىكند.
در آن روزگار، هيچگاه فكر تخلّف از رييس قبيله به ذهن كسى خطور نمىكرد، تا چه رسد به اينكه به فكر كشتن او بيفتد. رييس قبيله هرچند پير و فرتوت مىشد، ولى باز احترام خود را در بين فرزندان و افراد قبيله داشت، ولى امروزه اين گونه نيست.
2-1. در آن دوران، عشق وافر به قبيله و رييس آن باعث مىشد فكر، شمشير و تمامى نيروهاى قبيله در اختيار رييس قرار گيرد. اگر رييس قبيله اسلام مىآورد، تمامى و يا اكثر قبيله مسلمان مىشد و اگر بر ضدّ اسلام اعلام جنگ مىكرد، افراد، شمشير بر دست، با اسلام مىجنگيدند. نگاهى به جنگهاى صدر اسلام از اين حقيقت پرده برمىدارد.
آيات بسيارى از قرآن، مشركان را به توحيد دعوت مىكند و آنان مىگويند: «ما پدران خود را اينگونه يافتهايم و ما پيرو آنان هستيم.» خداوند مىفرمايد: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما اَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما اَلْفَيْنا عَلَيْهِ آبائَنا»(55)؛ «و هنگامىكه به آنان گفته شد: پيروى كنيد آنچه را كه خدا نازل كرده است، گفتند: بلكه پيروى مىكنيم آنچه را كه پدرانمان را بر آن يافتيم.» اين خصلت عربهاى جاهلى نشان مىدهد كه چقدر به قوم و قبيله خود وابسته بودند.
قرآن در صدد از همپاشيدن قبايل نيست، ولى در اينجهت گام برمىدارد كه فكر افراد را در درون آن مجموعه رشد دهد تا خوبىهاى قبيله را پيروى كنند، امّا از بدىها دورى كنند. از اينرو، در ذيل همين آيه مىفرمايد: «أَ وَ لَوْ كانَ آبائهمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لاَيَهْتَدُونَ»؛ «حتّى اگر پدرانشان هيچ تعقّل نكنند و هيچ هدايتى نداشته باشند، باز اينان از آنان متابعت و پيروى مىكنند؟!»
قرآن نشان مىدهد با زندگى قبيلهاى مخالفتى ندارد؛ تنها مخالف نابخردى و گمراهى است.
- ضمان جريره(56) و ضمان عتاق(57)
ضمان جريره و ضمان عِتاق، معلول همانگونه زندگى بود، ولى اكنون كه آن گونه زندگىها وجود ندارد، اينگونه ضمانها نيز وجود نخواهد داشت. در آن زمان، اگر فردى پيدا مىشد كه قبيلهاى نداشت، مثلاً از جايى تبعيد شده بود، يا بردهاى بود كه آزاد شده بود، مجبور بود با كسى پيمان ضمان جريره ببندد تا اگر جنايت يا خطايى مرتكب شد، او ضامن خطاهايش باشد. در واقع، در پناه او قرار مىگرفت. درصورتى كه اكنون يك فردِ تنها در جامعه مىتواند بدون ضمان جريره زندگى كند. اساساً اين لفظها براى جامعه ما ناشناخته است، زيرا هر فرد همه كارهاى خود را با توجّه به امكانات موجود در جامعه سر و سامان مىدهد و در مقابل خطرات احتمالى، خود را بيمه مىكند. انواع و اقسام بيمهها، فرد را از اينكه بخواهد با كسى و قبيلهاى پيمان ببندد تا حيثيت و شرفش منكوب نشود، بىنياز مىسازد.
به همين جهت، در آن زمان، تبعيد مجازاتى بسيار شديد بود كه قرآن آن را براى محارب با خدا و مفسد فىالارض و در كنار مجازاتهايى چون اعدام و قطع دست و پا قرار داده است، زيرا شخصِ تبعيدى از تمامى امكانات، محروم مىشد و براى به دستآوردن حتّى نان خود بسيار مشكل داشت.
ولى در اين دوران تبعيد نمىتواند مجازات سختى قلمداد شود، زيرا زندگىكردن يك فرد در دورترين شهرها و در متفاوتترين وضع به راحتى امكانپذير است.
- ديه قتل خطايى و بيمه
پرداخت ديه خطايى توسط مردان قبيله نيز در همين راستا بود. اگرچه اين مسأله، فقهى است و بايد در جاى خود، دلايل آن مورد نقد و بررسى قرار گيرد، ولى فعلاً در اينجا نظر ما بيان واقعيتها است، نه احكام.
در آن زمان، افراد قبيله، يك واحد منسجم بودند و اگر فردى قتل خطايى انجام مىداد و قبيله مقتول مىخواست قاتل را به زور به دادن خونبها يا قصاص وادار كند، او در صدد مقابله برمىآمد و در اين صورت يا قبيلهاش به حمايت وى مىشتافتند، كه صورت جنگهاى قبيلهاى پيش مىآمد، و يا قاتل را از قبيله مىراندند، كه در آن صورت يك شمشيرزنِ مدافع، كم مىگرديد و به حيثيت قبيله نيز آسيب وارد مىشد. هر راهى مشكل ايجاد مىكرد. از اينرو، بهترين راه، تعاون و همكارىِ آنان در پرداخت ديه بود، ولى اكنون، در زمان ما، نه كم شدن يك فرد از طايفه زيانبار است و نه در صورت همراهى او با طايفه، بار گرانى از دوش كسى برداشته مىشود.
بنابراين اگر قتل خطايى انجام شود و دادگاه، مردان طايفه را جمع كند و ديه را بر عهده آنان بگذارد، فرياد همگان بلند مىشود و حاضرند قاتل را از خود برانند و يا نَسَب او را از خود قطع كنند و ديه سنگين را نپردازند!
در اين زمان، تنها بيمه است كه با پول و يارى همگانى، در موارد لازم، مىتواند جوابگو باشد.
- انتساب به قبايل
يكى از اثرات بسيار مهم زندگى آن دوران، انتساب به قبايل بود. مثلاً فردى كه از قبيلهاى كوچك يا پَست بود، آرزويش اين بود كه به قبيلهاى صاحب ثروت و مكنت و شرافت و وجاهت منتسب شود.
براى نمونه زياد بن ابيه را بنگريد. وى استاندار حضرت علىعليه السلام در فارس بود،(58) ولى چون نسب درستى نداشت، معاويه از همين نقطه ضعف استفاده كرد و پس از شهادت علىعليه السلام از او خواست از يارى امام حسنعليه السلام دست بردارد و به صف معاويه بپيوندد و او در عوض زياد را به ابىسفيان منتسب سازد. وى به خاطر همين وعده، از يارى حضرت مجتبىعليه السلام دست برداشت و از حقّ و حقيقت چشم پوشيد. اين وعده براى او از ثروت ارزشمندتر بود و بالاخره نسب او تغيير كرد و زياد، فرزند ابوسفيان شد.(59)
پس از فوت معاويه و به حكومترسيدن يزيد و قيام امام حسينعليه السلام و دعوت كوفيان از آن حضرت و شروع درگيرى و نزاع در كوفه، يزيد به ابنزياد نامه نوشت كه بايد به هر وسيلهاى شورش كوفه را بخوابانى و ما را از گرفتارىهاى ايجاد شده توسّط حسين بن على، بِرَهانى وگرنه تو را به نَسَب سابق، يعنى عبيداللّه پسر زياد پسر ابيه برمىگردانم و از نسب ابوسفيان جدا مىسازم.(60) ابنزياد، مصلحت را در كشتن امام حسينعليه السلام و باقى ماندن بر نسب ابوسفيان ديد.
به هر حال، انتساب به يك قبيله، براى برخى، حتّى به قيمت كشتن فرزند پيامبر، داراى ارزش بود.
ازدواج، راهى براى پيوند قبايل
حال كه قبيلهها و انتساب افراد به آنها و اهميت انتساب به اين يا آن قبيله روشن شد، به راحتى، اهميت پيوند بين قبايل روشن مىشود و معلوم مىگردد اگر ازدواج با دختر رييس قبيلهاى بتواند پيمانى عملى بين دو قبيله باشد، يا بتواند دوستى بين دو قبيله ايجاد كند و دو طايفهاى كه هر لحظه ممكن بود به جان هم بيفتند، به اين طريق در صلح و امنيت به سر برند، فلسفه برخى ازدواجهاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم روشن مىشود.
در صفحات آينده توضيح داده خواهد شد كه ازدواج پيامبر با جويريه، دختر رييس قبيله بنىمصطلق، باعث شد تا مسلمانان، آن قبيله را خويشاوندان پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بدانند و تمامى اسيران آن قبيله را آزاد سازند و از خوشحالى ازدواج پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با دختر رييس قبيله، تمامى افراد قبيله به اسلام گرويدند.
از اينرو، روشن مىشود ازدواجهاى آن حضرتصلى الله عليه وآله وسلم بر مبناى خواستههاى شخصى نبود تا آنرا امرى زشت بدانيم، بلكه امرى عقلايى و عاطفى و نوعى شرافتدادن به زن بود؛ به نحوى كه يك زن مىتوانست موجب آزادى صد اسير، مسلمان شدن يك قبيله و پاياندادن به كينههاى قبيلهاى بشود و بالاخره افتخار همسرى با بهترين مخلوق خدا را پيدا كند.
ب. دستاوردهاى ازدواجهاى پيامبر(ص)
در بحث گذشته به بررسى علل تعدّد همسران پيامبر پرداختيم و آنرا معلول اوضاع نابسامان و آشفته اقتصادى و فرهنگى آن زمان جزيرةالعرب دانستيم. همچنين نقش اين ازدواجها را در پيوند بين قبايل مختلف و ايجاد وحدت بيشتر ميان مسلمانان بررسى كرديم. اينك به تفصيل، به بيان ثمرات و دستاوردهاى ازدواجهاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىپردازيم و به چند پرسش درباره زندگى خصوصى پيامبر خواهيم پرداخت.
- نخستين ازدواج
اوّلين همسرى كه پيامبر اكرم انتخاب كرد، خديجه دختر خويلد بود. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در سنّ 25 سالگى با زنى چهل ساله و بيوه دو شوهر كه از آنان فرزندانى داشت، ازدواج كرد و از او صاحب شش فرزند شد.(61)
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم تا سن 52 سالگى كه حضرت خديجه فوت كرد، همسر ديگرى اختيار نكرد و پانزده سال قبل از رسالت و دوازده سال بعد از رسالت را تنها با او به سر برد. وى بهترين زن پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بود كه در صفحات آينده قسمتى از اوصافش از زبان عايشه بيان مىشود.
اگر امورى نظير شهوتران بودن پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم كه مغرضان يا ناآگاهان زمان ما مطرح مىكنند، وجود داشت، او به جاى حضرت خديجه كه بيوهزنى دو شوهر كرده بود، با يك دختر ازدواج مىكرد و يا در كنار او، همسران ديگرى انتخاب مىكرد، يا حدّاقل كلمهاى شهوانى بين او و خديجهعليها السلام ردّ و بدل مىشد.
بله، در آن زمان، پيامبر اكرم وقت زيادى از عمر خود را در غار حرا و به چلّهنشينى مىگذراند و قبل از رسالت، علاوه بر جوان بودن، وقت بيشترى داشت تا ازدواجهاى مجدّد انجام دهد و حتى بعد از چهل سالگى كه كوشش حضرت به تبليغ رسالت معطوف بود، باز در مكّه هنوز حكومت و جنگ و صلح و روابط تجارى و اقتصادى و نزاعهاى انصار و مهاجران و بسيارى مسايل ديگر مطرح نبود. بنابراين، راحتتر مىتوانست همسرهاى متعدد انتخاب كند.
از نظر مادى نيز براى ازدواجهاى ديگر در مضيقه نبود، زيرا سابقه، طايفه و كرامت او نشان مىدهد كه او هيچ مشكلى در راه ازدواج مجدد نداشته است و حضرت خديجه نيز كاملاً تسليم او بوده و مشكلى ايجاد نمىكرده است.
بنابراين مسايل مادى و شهوانى، آن گونه كه امروزه براى مردان ازدواج مجدد كننده مطرح است، اساساً براى آن حضرت مطرح نبوده است.
پس از فوت خديجه، حضرتصلى الله عليه وآله وسلم، تا آخر عمر، پيوسته به ياد خديجه بود و او را هنگام شنيدن نام يا با يادآورى خاطرهاى از او تكريم مىكرد.
پس از خديجهعليها السلام پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم بايد همسرى انتخاب مىكرد تا هم از طرفى همسر وى باشد و هم زن خانه و هم مادر و يا هَمنَفَسى براى فاطمه زهرا. ولى بعيد بود كسى بتواند تمامى اين وظايف را انجام دهد و از طرفى مشاورى امين و ياور رسالت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم باشد. افزون بر اينها، مسايل ديگرى پيش آمد كه ايجاب مىكرد حضرت، ازدواجهاى متعددى داشته باشد كه در ادامه روشن خواهد شد.
خديجه(س) از زبان عايشه
آرى، يافتن جايگزين براى خديجه بسيار مشكل بود؛ زنى كه عايشه او را اين گونه وصف مىكند:
هرگاه پيامبر مىخواست از خانه خارج شود، به ياد خديجه مىافتاد و او را به نيكويى ياد مىكرد. روزى از ايّام، حسادتم تحريك شد و گفتم: «آيا او غير از زنى پير، چيز ديگرى هم بود؟ خداوند به جاى او بهترش را نصيبت كرده است.» پيامبر غضبناك شد، بهطورىكه موهاى جلو سرش از شدّت غضب مىلرزيد و گفت: «نه، به خدا سوگند! بهتر از او را به من نداد. او به من ايمانآورد، در حالىكه مردم كفر ورزيدند. مرا تصديق كرد، در حالىكه مردم تكذيبم كردند. با مال خودش مرا يارى و همراهى كرد، در حالىكه مردم محرومم كردند و خداوند از او فرزندهايى روزى من كرده، در حالىكه مرا از فرزندان زنان ديگر محروم كرد.»
[عايشه مىگويد: ]عهد كردم ديگر هيچگاه از خديجه به بدى ياد نكنم.(62)
2و3. ازدواج با عايشه و سوده
به هر حال، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در سال وفات خديجه يا سال بعد با عايشه و سوده ازدواج كرد. خوله اين دو نفر را پيشنهاد داد و خودش نيز به خواستگارى رفت. عايشه در آنزمان ششساله(63) و سوده زنى بيوه بود.(64)
اگر عايشه از همانزمان عقد ازدواج – كه در مكّه صورت پذيرفت – به خانه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم راه يافته و در خانه ايشان سكنى گزيده باشد، با توجّه به اينكه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مراسم عروسى را با او در مدينه انجام داد، او دو يا سه سال در خانه پيامبر بود، بدون اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بتواند از او بهره زناشويى برد. بنابراين مسايل ديگرى غير از شهوت، مطرح بوده است.
نكتههايى درباره ازدواج با عايشه :
- پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تنها يك دختر را به ازدواج درآورد و آن عايشه بود. حضرت در آن هنگام بالاى پنجاه سال سن داشت و عايشه حدوداً ششساله بود.
- مراسم عروسى در مدينه و پس از نه ساله شدن عايشه انجام شد. بنابراين عايشه سه سال در عقد پيامبر اكرم بود. در آنزمان دخترهاى بالغ و زنهاى بيوه جوان نيز وجود داشتند. پس اگر ازدواج با عايشه به انگيزه زناشويى بوده باشد، بايد حضرت با يكى از آنان ازدواج مىكرد تا لازم نباشد سه سال صبر كند تا عايشه بالغ شود.
از اينرو، مىتوان گفت كه هدف، امورى همانند نزديكى و پيوند با قبيله تميم، برداشتن مشكل از سر راه ابوبكر و دلگرم كردن بيشتر او به اسلام و يا امورى نظير يافتن دوست و همراهى براى فاطمهعليها السلام بوده است.
يادآورى :
- از تاريخ برمىآيد شوهردادن دختر در سنين كم، امر متداولى بوده است و زنان و مردان در آن محيط گرمسير رشد سريع داشتند و زنان در نه سالگى قابل ازدواج بودند. حضرت زهراعليها السلام نيز بنا به قول مشهور در نه سالگى به خانه شوهر رفتند.
- از برخى تاريخها و نقل قولها به دست مىآيد كه ازدواج پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با عايشه به پيشنهاد و درخواست ابوبكر – پدر عايشه – بود.
- ازدواج با حفصه، دختر عمر
همسر ديگرى كه رسولاللّه برگزيد، حفصه دختر عمر بن خطّاب بود. وى از زنانى بود كه به مدينه هجرت كرد و همسر خنيس بن حدافة سهمى، از مجاهدان بدر بود. چنانكه گفتهاند پس از وفات شوهر حفصه، عمر به ابوبكر پيشنهاد كرد او را به همسرى بپذيرد، ولى او قبول نكرد و عمر غضبناك شد. بعد از وفات رقيه – همسر عثمان و دختر پيامبر – عمر، حفصه را به عثمان پيشنهاد كرد، او نيز قبول نكرد و عمر زبان شكايت نزد رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم گشود.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: »كسى كه بهتر از عثمان است، با حفصه ازدواج مىكند و عثمان با همسرى بهتر از حفصه ازدواج مىكند.« سپس پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم او را از پدرش خواستگارى كرد و با او ازدواج كرد. اين ازدواج در سال سوم هجرت رخ داد.(65)
نكتهها و مطالب :
- با توجّه به مباحث گذشته و مقايسه دوران جاهليت و عصر حاضر، روشن شد كه يك فرد – خصوصاً زن – در روزگار جاهليت نيازهاى گوناگونى داشت كه خود به تنهايى از عهده آنها برنمىآمد. مثلاً زن، نفقه و خوراك و پوشاك مىخواست كه در اوضاع صدر اسلام كه مسلمانان مكّه به مدينه هجرت كردند و مانند آوارگان بىپناه در روى سكويى بيرون مسجدالنّبى مسكن گزيدند و جايى براى استراحت، لباسى براى پوشيدن و غذايى براى خوردن نداشتند، تهيه نفقه زن، اعم از مسكن و پوشاك و خوراك بسيار مشكل بود. يادآور مىشويم كه گاه لباس اصحاب صفّه، تكه پارچهاى بود كه امكان پوشش دادن از ناف تا زانو را نداشت و به همين جهت پيامبر اكرم فرموده بود: «در نماز جماعت مردان قبل از زنان از سجده بلند شوند، تا خود را كاملاً بپوشانند.»(66)
- براى زنان ممكن نبود همچون مردان در صفّه اجتماع كنند و حتماً مىبايست مسكنى كه داراى امنيت كامل باشد، برگزينند، زيرا اراذل و اوباشى در مدينه بودند كه پيوسته مزاحم زنان مىشدند؛ به طورىكه آيههاى 59 و 60 سوره احزاب علاوه بر دستور حجاب به زنان، به منافقان و اوباش هشدار مىدهد كه اگر از مزاحمت زنان دست برندارند، درگير جنگ شديد با پيامبر و اخراج از مدينه خواهند شد.
- زنان نمىتوانستند چونان مردان از خود دفاع كنند؛ حتّى مردان به تنهايى نمىتوانستند از خود دفاع كنند و همانطور كه پيشتر نيز بيان شد، هر فردى به كمك قبيله خويش مىتوانست از خويش دفاع كند. پيوندهاى قبيلهاى محكمترين پيوندها بود و مردان و زنانى كه هجرت كرده بودند و در واقع از قبيله خود جدا شده و از آنها بريده بودند، هيچگونه حامى و پشتيبانى نداشتند.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بين مردان مهاجر و انصار پيمان اخوّت بست و مشكل امنيت مردان را تا حدودى حلّ كرد، ولى مشكل امنيت زنان بىشوهر همچنان باقى ماند. در اين ميان، ازدواج با زنان بيوه تنها راهحلّ مشكل بود و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با اين ازدواجها اوج فداكارى خود را نسبت به پيروانش نشان داد و ثابت كرد غمخوار اصحاب است. از جمله پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مشكل بزرگى را كه براى عمر پيش آمده بود و ابوبكر و عثمان حاضر به همكارى و حل آن نبودند، حل كرد.
- ازدواج با امّسلمه
همسر ديگر رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم امّسلمه بود كه اسمش هند قبل از رسول اكرم نزد اباسلمه بود و براى او چهار فرزند به نامهاى سلمه، عمر، درّه و زينب به دنيا آورد. او از زنانى بود كه به حبشه و مدينه هجرت كرد.
پس از فوت ابىسلمه ابوبكر از او خواستگارى كرد، ولى وى قبول نكرد. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم عمر را فرستاد تا او را براى حضرت خواستگارى كند. امّسلمه گفت: «من زنى غيرتى هستم (نمىتوانم همسران ديگر را تحمل كنم) داراى پسر هستم و هيچيك از سرپرستان من در مدينه حاضر نيست [تا اجازه دهد].»
عمر به رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم خبر داد، حضرت فرمود به او بگو: «راجع به غيرت (حسادت) تو دعا مىكنم [از بين] برود. پسردار بودنت مشكلى ندارد و از آن ناحيه تأمين مىشوى. نبودن اوليائت اشكالى ندارد، چون هيچكدام از چنين امرى كراهت ندارند و آنرا ناپسند نمىشمارند.» امّسلمه به فرزندش گفت: «بلند شو و مرا به ازدواج پيامبر درآور.»(67)
پرسش: چرا ابوبكر پيشنهاد عمر را براى ازدواج با حفصه قبول نكرد، ولى به خواستگارى امّسلمه رفت؟
پاسخ: شايد ابوبكر از اخلاق تند حفصه خبر داشت، زيرا وى اخلاقى خشن داشت كه از پدر به ارث برده بود و به همينجهت ابوبكر به ازدواج با او تمايل نداشت. امّا امّسلمه زنى مؤدّب و بااخلاق بود كه علاوه بر داستان شنيدنى هجرتش به مدينه، همين كلمات ردّ و بدل شده بين او و رسول خدا، اخلاقيات او را آشكار مىسازد.
روحيات امّسلمه
الف. خودش به عيب خود اعتراف كرد و گفت: «من غيرت (حسادت) دارم و نمىتوانم زنان ديگر را تحمّل كنم» و رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نيز فرمود: «دعا مىكنم اين حالت از بين برود.»
امّا چرا براى زنان ديگر چنين دعايى نكرد و تنها امّسلمه مشمول اين دعا شد؟
شايد پيامبر به اين خاطر چنين دعايى كرد كه امّسلمه عيب خود را شناخت و به فكر اصلاح آن افتاد. هر كس عيب خود را فهميد و به فكر اصلاح آن افتاد، كوشش مىكند و مقدّمات آنرا فراهم مىنمايد. اگر دعاى رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم نيز ضميمه شود، آن صفت پليد از زندگى وى رخت برمىبندد، امّا كسى كه هنوز معيوب بودن خود را نمىداند و بر عيب خود اصرار مىورزد، چگونه دعاى پيامبر آن را برطرف سازد!
ب. جملات ديگرى كه امّسلمه گفت، نشان آن است كه نمىخواست بارش بر دوش ديگران باشد و مزاحم ديگران شود، لذا بچّهدار بودن خود را عذرى مىدانست كه به نظرش مانع ازدواج بود. اگر به داستان هجرتش به مدينه بنگريم، روشن مىشود كه تا چه حدّ از مزاحمت براى ديگران گريزان بود. خود، آن واقعه را اينگونه بيان مىكند:
وقتى خواستيم هجرت كنيم، ابوسلمه مرا و فرزندم را بر شترى سوار كرد و افسار آن را به دست گرفت، امّا طايفه من (بنىمغيره) آمدند و زمام شتر را از او گرفتند و گفتند: «تو خود مىتوانى بروى، ولى اجازه نمىدهيم فردى از افراد طايفه ما را به همراه ببرى.»، طايفه شوهرم (بنىعبدالاسد) وقتى وضع را چنين ديدند، آمدند و بچّهام را به زور گرفتند و بردند و گفتند: «نمىگذاريم فرزند ما نزد بنىمغيره بماند.» به هر حال، آنان مرا منع كردند و بين من و شوهرم و فرزندم جدايى افتاد. شوهرم به مدينه رفت. هر روز صبح خارج مىشدم و در اَبْطَح مىنشستم و مىگريستم، و يكسال گذشت تا يكى از پسرعموهايم بر من گذشت و دلش به حالم سوخت و به قبيلهام گفت: «چرا اين زن مسكين را رهانمىكنيد؟ چرا بين او و شوهرش و فرزندش جدايى افكندهايد؟» آنان مرا رها كردند و گفتند: «اگر خواستى، به شوهرت ملحق شو.» طايفه بنى عبدالاسد نيز بچّهام را دادند و شترم را سوار شدم و بچهام را در دامنم گذاشتم. سپس به سوى مدينه خارج شدم. هيچ كس را همراه نداشتم. وقتى به تنعيم [محلّهاى نزديك شهر مكّه ]رسيدم، «عثمان بن ابىطلحه» را ديدم. گفت: «كجا مىروى؟» گفتم: «به سوى شوهرم در مدينه.» گفت: «كسى با تو هست؟» گفتم: «نه، سوگند به خدا! غير از خدا و فرزندم كسى با من نيست.» گفت: «به خدا سوگند! رهايت نمىكنم.» افسار شترم را گرفت و شتر را مىكشيد تا مرا به مدينه رساند. سوگند به خدا! كريمتر از او در بين عرب نديدم. هرگاه به منزلى مىرسيديم، شتر را مىخواباند و خودش زير سايه درختى مىرفت تا وقت سفر مىرسيد… . تا مرا به قبا رساند، گفت: «شوهرت در اينجا است.» و سپس خود به سوى مكّه برگشت.(68)
روشن است كه چرا او تنها با فرزندش تصميم دارد راه طولانى چند روزه را بدون همراه بپيمايد. او دوستدار شوهر خود و علاقهمند به اسلام بود. او داراى ارادهاى محكم و عزمى راسخ بود و در عين حال نمىخواست كسى را به زحمت اندازد. امثال اين ويژگىهاست كه او را در بين زنان ممتاز مىكند، تا ابوبكر براى خواستگارى او برود و يا خود وى در پيشگاه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم آن عذرها را بياورد.
به هر حال، امّسلمه ويژگىهاى خاصى داشت كه سزاوار بود همسر رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم شود و در بيت نبوّت وارد گردد. اگر بركاتى كه در خانه پيامبر داشته و وصايايى كه نزد او گذاشته شده، چه از ناحيه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و چه از سوى امام حسينعليه السلام و علامتهايى كه براى كشته شدن حضرت اباعبدالله الحسينعليه السلام نزد او گذاشته و نيز نزول آيه تطهير در بيت او و نصيحتهايى را كه به عايشه كرده، جمعآورى شود، معلوم مىگردد او بايد به بيت نبوى راه مىيافت، تا همه اين بركات از او حاصل شود.
افزون بر اينها، او داراى چهار فرزند يتيم بوده كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به عنوان رهبر امّت اسلامى بايد براى تغذيه و امنيت و سرپرستى آنها فكرى مىكرد.
وى وارد خانه نبى اكرم شد، ولى علىرغم اينكه خود را غيور و حسود مىدانست، ديگران بودند كه بر او غيرت ورزيدند و او را مسخره كردند، تا آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَر قَومٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ»(69) آنان را از مسخرهكردن بازداشت و با اشاره گفت: «امّسلمه از آنان بهتر است» و در آخر آيه با صراحت بيشترى القاب ناپسندى را كه براى امّسلمه به كار مىبردند، فسوق ناميد تا شايد ديگر چنين القاب بدى را براى او به كار نبرند.(70)
- ازدواج با امّحبيبه
يكى از همسران رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم امّحبيبه دختر ابوسفيان است. كه نامش رملة بود او همسر عبيداللّه بن جَحش بود. هر دو در مكّه مسلمان شدند و در اثر فشار مشركان و آزار و اذيّت آنان با گروهى از مسلمانان به حبشه هجرت كردند. در آنجا داراى فرزندى به نام حبيبه شدند، كه كنيه امّحبيبه از همين فرزند گرفته شده است. در حبشه عبيداللّه مسيحيت را برگزيد و نصرانى شد و در همانجا از دنيا رفت.
امّحبيبه بدون همسر در كشورى غريب باقى ماند و روحيه وى در اثر اين دو حادثه تضعيف شد: شوهرش مسيحى شده و فوت كرده است و خود در غربت زندگى مىكند.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مصلحت ديد او را به ازدواج خود درآورد تا به گونهاى روحيه او را تقويت كند. از اينرو، به نجاشى نامهاى نوشت و از او خواست امّحبيبه را براى ايشان خواستگارى كند، و او چنين كرد. آنقدر امّحبيبه از اين خبر خوشحال شد كه تمامى النگوهاى خود را به غلامى كه اين خبر مسرّتبخش را به وى داد، بخشيد.(71)
پيامبر با زنى ازدواج كرد كه نه او را مىتوانست ببيند و نه در شهر او بود و نه رسيدن به وى برايشان ممكن بود. حال، با اين اوصاف، معلوم نيست چرا افرادى دانسته يا ندانسته، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را نظير برخى افراد منحرف، شهوتران، به حساب مىآورند.
- ازدواج با زينب دختر جَحْش
او خواهر عبداللّه جحش و دخترعمّه پيامبر اكرم است كه از سابقان در اسلام بود. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم او را به ازدواج زيد فرزند حارثه درآورد. او مدّتى نزد زيد – كه غلامى بود كه پيامبر او را آزاد كرده و سپس به فرزندى پذيرفته بود – ماند، امّا به خاطر اختلافهاى سليقهاى و قبيلهاى و شخصيّتى نتوانستند زندگى را ادامه دهند و زيد وى را طلاق داد.
وقتى كه عدّه زينب تمام شد، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم زيد را فرستاد تا او را براى آن حضرت خواستگارى كند. زينب گفت: «تصميمى نمىگيرم، تا خدايم فرمان دهد.» به نمازخانه خود رفت و به عبادت پرداخت تا آيه قرآن نازل شد: «فَلَمَّا قَضَى زَيدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها»(72)؛ «وقتى زيد بهره خود را از او برگرفت، ما وى را به ازدواج تو درآورديم.»
به همينجهت، رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم بدون اذن بر او وارد شد و وى بر ساير زنان افتخار مىكرد كه خداوند او را به ازدواج پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم درآورده است. پيامبر در اين ازدواج با نان و گوشت وليمه داد.
زينب از زنان نيكوكار و بخشنده بود. به بركت او، ازدواج با همسر پسرخوانده جايز شد و سنّت جاهلى شكست و آيه حجاب نازل شد.(73)
درباره زينب و سبب ازدواج پيامبر با او و زمينههاى قبلى آن بحثهاى گوناگونى مطرح است كه براى پاسخ به برخى پرسشها، آيه 37 سوره احزاب را توضيح مىدهيم:
«وَ اِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ اَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَىْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ اَدْعِيائِهِم إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»(74)
و يادآور هنگامىكه مىگويى به آنكس كه خدا به او نعمت داده است و تو به او نعمت دادهاى، همسرت را براى خودت نگه دار و از خدا بترس. و در نفس خود چيزى را مخفى مىكنى كه خداوند ظاهركننده آن است و از مردم مىترسى، در حالىكه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى. هنگامىكه زيد از او خواسته و آرزويش را برآورد، ما او را به ازدواج تو درآورديم، تا براى مؤمنان، ازدواج با همسران فرزندخواندههايشان وقتى كه آنان به كاميابى خود پايان دادند سختى نداشته باشد، و امر و فرمان خدا انجام شده است.
از اين آيه نكتههاى زير استفاده مىشود:
- ازدواج بين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و زينب را خداوند برقرار كرده و تصميم خداوند بر آن بوده است.
- هدف از اين ازدواج شكستن رسم غلط حرمت ازدواج با همسر فرزندخوانده، پس از طلاق او از سوى فرزند خوانده، بود.
- پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از مسألهاى خوف داشت كه خداوند به او مىفرمايد كه ترسى ندارد و بايد فرمان و خواست خداوند متعال مبنى بر ازدواج با زينب صورت پذيرد.
- زيد كاميابى خود را از زينب به پايان رسانده و ديگر نمىخواست از او كامياب شود.
- پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم چيزى را در درون خود مخفى مىكرد كه خداوند خواستار علنىشدن آن بود.
خرافههاى اسراييلى در تفسير آيه
پيامبر چه چيز را مخفى مىكرد؟
افسانهگويان و داستانسرايان، امورى را گفتهاند كه از صدر و ذيل آيه، بطلان آن به طور كامل روشن مىشود.
مثلاً گفتهاند: هنگامىكه زينب و زيد نزاع خود را پيش پيامبر آوردند يا هنگامى كه حضرت به طرف خانه زيد رفت و از سوراخ در نگاه كرد، چشمش به زينب افتاد و محبّت او در دلش جاى باز كرد! و ايشان مىخواست به نحوى زيد او را طلاق دهد تا خودش با او ازدواج كند! و اين چيزى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در درون مخفى مىكرده است!
ولى اين حرف با دلايلى از آيه و غير آن مردود است:
اوّلاً پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم معصوم است و نگاهكردن از سوراخ در خانه و امثال آن به درون خانه ديگران حرام است، و اين كار از معصوم سر نمىزند.
ثانياً بر فرض محال كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم معصوم نباشد، اينگونه امور، خلاف اخلاق است. چنين كارهاى ضدّ اخلاقى از انسانهاى عادى نيز صادر نمىشود، چه رسد به پيامبر اكرم!
ثالثاً آيه تصريح دارد كه خداوند، خود، اين ازدواج را ترتيب داده است. اگر شخصى گناهى شرعى و يا امرى خلاف اخلاق انجام دهد، خداوند او را طرد مىكند، نه اينكه خودش ازدواج را منعقد نمايد.
رابعاً آيه تصريح دارد كه زيد، كاميابى خود را از زينب تمام كرده بود، نه اينكه به خاطر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم – با اينكه همسرش را دوست مىداشت – وى را طلاق داده باشد.
خامساً از لحاظ تاريخى روشن است كه زينب، دخترعمّه پيامبر بود و خودش پيشنهاد ازدواج به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را داده بود. اگر زيبايى و جمال و اينگونه امور مطرح بود، هنگامىكه او دختر بود، پيامبر مىتوانست با او ازدواج كند.
اساساً زينب مىخواست همسر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم باشد، ولى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مىخواست كه او را به ازدواج زيد درآورد و زينب مخالفت كرد، تا اين آيه نازل گشت:
هيچ مؤمنى را نرسد كه وقتى خدا و رسول خدا حكمى كردند، آنان خودشان اختيارْدار باشند.
در آن هنگام بود كه زينب به ازدواج با زيد تن درداد. بنابراين اگر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم زينب را به جهت زيبايى و امثال آن مىخواست و اين مسألهاى بود كه مخفى مىكرد، روشن است كه قبل از ازدواجِ وى با زيد و در زمانى كه زينب دختر جوانى بود، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىتوانست با وى ازدواج كند.
سادساً آيه اصرار دارد ازدواج پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم براى سنّتشكنى است، نه به جهت زيبايى و مسايل شخصى.
در نتيجه، اين ازدواج به خاطر مصالحى بود كه خدا مىخواست آن مصالح به انجام رسد و يكى از آن مصالح را در آيه بيان كرده است.
شايد چيزى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مخفى مىكرد، اين بود كه خداوند قبلاً او را از اين مسأله باخبر ساخته بود كه زينب جزء همسرانش خواهد بود و چون پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ديد زينب همسر پسرخواندهاش است، از اين مسأله بيم داشت و مىخواست زيد وى را طلاق ندهد تا زمينه ازدواج پيامبر فراهم نشود، ولى خداوند مىخواست اين امر محقّق شود.
سابعاً آخرين جواب درباره اين ازدواج و شبهات آن اين است كه در سوره احزاب هم داستان زينب و زيد را مطرح شده – كه بيشترين خرافات را داستانسرايان در ذيل همين آيات بيان كردهاند – و هم بهترين آيات مربوط به پيامبر را نازل گرديده است، از جمله:
«إِنّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبيِّ يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً»(75)
همانا خدا و فرشتگان بر پيامبر درود مىفرستند. شما نيز، اى ايمانآورندگان! بر او درود بفرستيد و بر او به شيوهاى خاصّ سلام كنيد.
همچنين در همين سوره آمده است:
«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(76)
به تحقيق براى شما در (سيره و عمل) رسول اللّه اسوه و سرمشق نيكويى است.
آنان كه خرافههاى اسراييلى را ذيل برخى آيات اين سوره مطرح مىكنند، آيا فكر نمىكنند آن خرافهها با اسوهبودن پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و نيز با درود خدا و فرشتگان بر وى سازگار نيست؟! پيداست همه اينها خيالاتى است كه دشمنان پروريدهاند و دوستان، با غفلت تمام، در برخى كتابهاى تفسيرى آوردهاند، درصورتى كه قراين موجود در خود آيات و در كلّ سوره اين افسانهها را ردّ مىكند.
- ازدواج با جويريه
در غزوه بنىالمصطلق، جويريه دختر حارث – رييس قبيله بنىالمصطلق – همراه با عدّهاى از زنان و مردان اسير شد. جويريه در تقسيم غنايم، سهم ثابت بن قيس شد. جويريه با مولاى خود عقد كتابت نوشت؛ يعنى قراردادى نوشت كه در قبال پرداخت مقدار معيّنى از پول آزاد شود.
او براى تهيه پول نزد پيامبر آمد و گفت: «من جويريه، دختر حارث، رييس قبيله بنىالمصطلق هستم. بلاها و مصايبى كه به من رسيده، بر شما مخفى نيست. من عقد مكاتبه براى آزادى خود نوشتهام.» سپس سر خود را از خجالت پايين انداخت و بغض گلويش را گرفت و با صدايى حزين گفت: «مرا براى تهيه پول يارى كن!»
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «يا بهتر و بالاتر از كمك براى تهيه پول؟» سپس پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم ادامه داد: «آيا حاضرى آن مقدارى را كه با ارباب خود مكاتبه كردهاى، بپردازم و تو را به ازدواج خود درآورم؟» جويريه گفت: «بله، حاضرم.» و رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم چنين كرد.
وقتى خبر به مسلمانان رسيد، گفتند: پيامبر، داماد اين قبيله شد؛ پس در واقع ما خويشان رسولاللّه را به اسارت نزد خود گرفتهايم، عجب كار بدى است!! سپس هر چه اسير از قبيله بنىالمصطلق نزد آنان بود، آزاد كردند و به اين ترتيب، حدود صد اسير آزاد شد.(77)
نمىدانم انسانهاى منتقد و گاهى معترض، زنى بابركتتر از جويريه براى قبيله خود سراغ دارند؟!
همانگونه كه روشن شد ازدواج پيامبر با جويريه، آزادى اسراى بنىالمصطلق و سپس مسلمان شدن آن قبيله را به همراه داشت. شايان ذكر است كه جويريه قبل از پيامبر، همسر پسرعموى خود (ابنذىالشفر) بود. او از رسولاللّه صاحب فرزند نشد.(78)
بله، زن پاك و مؤدبى چون جويريه، با آن ادب و متانت و آزادىخواهى سزاوار هر خانهاى نيست و چه بهتر كه در خانه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم آداب اسلامى بياموزد.
- ازدواج با صفيّه
يكى ديگر از همسران پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم صفيه، دختر حيى بن اخطب بود، كه در غزوه خيبر به اسارت مسلمانان در آمد. بلال پس از فتح خيبر، صفيه و دخترعمويش را به اسارت گرفت و آنان را نزد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم آورد و آنان را در مسير، از كنار كشتهشدگان يهود عبور داد. دخترعموى صفيه همينكه كشتهها را ديد، بر سر و صورت زد و خاك بر سر ريخت، ولى صفيه آرامش و وقار خويش را حفظ كرد.
وقتى نزد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم رسيدند، حضرت به بلال فرمود: «مگر رحمت و عطوفت از دلت رخت بربسته است؟ چرا آنان را از كنار كشتهشدگان عبور دادى؟» پس از آن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم دخترعموى صفيه را ديد كه شور و شيون سر داده و خاك بر سر ريخته است؛ از اينرو فرمود: «اين شيطان را از من دور كنيد.»
در اين لحظه چشم حضرت به صورت كبودشده صفيه افتاد و پرسيد: «چرا صورتت كبود شده است؟» صفيه جواب داد: «شبى در خواب ديدم كه ماه در دامان من واقع شده است. صبحگاهان خواب خود را براى شوهرم – كنانة بن ابىحقيق – بيان كردم. او سيلى محكمى به صورتم زد و گفت: مثل اينكه آرزوى محمّد را در دل مىپرورى؟!»
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به پاس جبران ضربهاى كه او خورده بود، فرمود: «اگر اسلام را قبول كنى، تو را به همسرى خود برمىگزينم و اگر بر يهوديت باقى باشى، تو را آزاد مىكنم، تا نزد قبيلهات برگردى.» صفيه جواب داد: «قبل از اينكه مرا به اسلام دعوت كنى، ايمان آوردهام و ماندن نزد رسول خدا برايم ارزشمندتر است.»(79)
در صفحات آينده عشق وافر صفيه به پيامبر اكرم و گريه بىتابانه وى هنگام فوت آن حضرت و دعاى سوزناك او را – كه از صميم دل از خدا مىخواست دردهاى پيامبر را به جان او بيندازد و او به جاى پيامبر در بستر مرگ قرار گيرد – بيان خواهيم كرد.
زن فداكارى كه پيش از رسيدن لشكر اسلام به سرزمينشان ايمان مىآورد و دلش به عشق اسلام مىتپد، به طورىكه در آن راه سيلى مىخورد، سزاوار مرد ديگرى غير از پيامبر نيست.
بانويى كه با بزرگوارى از كنار كشتگان طايفه خود عبور مىكند و اگرچه دلش آتش مىگيرد، ولى فرياد برنمىآورد و خطايى مرتكب نمىشود، سزاوار آن است كه در زمره همسران رسول خدا باشد.
علّت ازدواج پيامبر با صفيه، علاوه بر تمامى ثمرات عمومى كه ازدواجهاى پيامبر داشت – نظير ايجاد دوستى بين يهوديان و مسلمانان، تشويق و ترغيب يهوديان به پذيرش اسلام، رضايت دادن مسلمانان به اينكه اهل خيبر در آنجا بمانند و كشاورزى خيبر را به عهده بگيرند – داراى نكته ديگرى نيز بود:
صفيه دختر رييس قبيله است. او نبايد همانند ساير زنان به اسارت رود و در هر جا و خانه هر كسى وارد شود، بلكه بايد شخصيت اجتماعى او لحاظ و حفظ شود. در احاديث اسلامى داريم كه «للامام صفو المال؛» (برگزيده مال، سهم امام است.) و در توضيح آن امور و اشياى كمنظير و غير قابل تقسيم و گرانبها را ذكر مىكنند.(80)
بانويى همچون صفيه كه از رؤيايش روشن مىشود كه عشق اسلام را در سر داشته و در همان خيبر – در كنار كشتههاى پدر و اقوامش – مسلمان شده(81) و حتّى با عبور از كنار آنان – اگرچه قلبش غمگين شده – ولى فرياد و فغان راه نينداخته و وقتى پيامبر او را بين ماندن در خيبر يا اسلامآوردن و همسر پيامبر شدن مخيّر مىكند، دومى را انتخاب كرده است(82)، سزاوار نيست در خانه هر فردى قرار بگيرد؛ خصوصاً كه برخى مسلمانان، ضعيفالايمان يا منافق بودند و صفيه نمىتوانست در آنجا اخلاق اسلامى را فراگيرد.
محبّتهاى متقابل ميان پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و صفيه
در يكى از سفرهاى حجّ كه همسران پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم همراه وى بودند، شخصى شترهاى زنان پيامبر را با سرعت مىراند… در بين راه شتر صفيه به زانو درآمد و از راه رفتن ايستاد و او شروع به گريه كرد.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم وقتى صدا را شنيد، آمد و با دست، اشكهاى او را پاك كرد. گريه صفيه شدّت يافت و حضرت وى را دلدارى داد تا او آرام شود، ولى او بيشتر گريه مىكرد. حضرت او را از گريهكردن بازداشت و به مردم دستور داد همانجا فرود آيند، در حالىكه تصميم به فرود آمدن در آن مكان نداشت.
صفيه مىگويد: آن روز سهم من بود و پيامبر مىبايست پيش من باشد. وقتى كه خيمه رسول اكرم بر پا شد، ترسيدم كه در درونم كمى از او ناراحت باشم. پيش عايشه رفتم و گفتم: «مىدانى كه من روز و سهم خودم را به هيچ قيمتى نمىفروشم، ولى اكنون روزم را به تو مىبخشم، تا رسولاللّه را از من راضى كنى.»
او قبول كرد و روسرىاى پوشيد كه آنرا زعفرانى كرده بود. بر آن آب پاشيد تا بوى خوش آن بيشتر شود و لباسهايش را پوشيد و نزد رسول خدا رفت. پرده خيمه را بالا زد. رسول اكرم فرمود: «اى عايشه! چه شده است؟ امروز سهم تو نيست.» عايشه جواب داد: «ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشاء»؛ (اين بخشش خداست. به هر كه خواست، مىدهد.)
وقتى صبحگاهان شد، پيامبر به زينب بنت جحش گفت: «اى زينب! آيا خواهرت صفيه را بر شترت ميهمان مىكنى؟» زينب با تعجّب گفت: «من زن يهودى تو را ميهمان كنم؟!» پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با شنيدن اين كلام غضبناك شد و با زينب قهر كرد، و تا مكّه و در ايّام منى و در بازگشت تا مدينه و در ماههاى محرّم و صفر با او اصلاً حرف نزد و سهمى هم براى او قرار نداد.
زينب كمكم مأيوس شد و فكر كرد پيامبر براى هميشه او را رها كرده است، ولى در ماه ربيعالاول پيامبر بر او وارد شد و با دست خويش خانه را مرتّب و زينب را خوشحال كرد.(83)
نكتههاى اخلاقى – اجتماعى :
- در سفر و حضر زنان پيامبر سهم مشخّصى داشته، عدالت ميان آنان رعايت مىشد.
- پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با همه مشكلات و گرفتارىهايى كه يك رهبر دينى – سياسى داشت و علاوه بر آن مشكلات سفرهاى آن روز، باز از كوچكترين امور غفلت نمىكرد و براى دلدارى صفيه شخصاً اقدام نمود و با پاك كردن اشك چشم و صحبتكردن با او و يك شب رحل اقامت گزيدن به خاطر او مهربانى زايدالوصف خود را نشان داد.
- اين همسران پيامبر بودند كه مىخواستند پيش پيامبر باشند و آنرا به هيچ قيمتى معامله نمىكردند.
- صفيه ادب را در حضور پيامبر بسيار رعايت مىكرد و وقتى كمى از حضرت دلگير بود يا فكر مىكرد پيامبر از او دلگير است، سهم خود را به عايشه داد، به اين شرط كه عايشه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را از صفيه راضى كند.
- زنان پيامبر حقّ داشتند نوبت خود را به يكديگر ببخشند.
- پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با ادب تمام از زينب مىخواهد صفيه را بر شتر خود سوار كند و صفيه را خواهر او قلمداد مىكند.
- زينب به خاطر امورى از صفيه عصبانى است، كه عبارتند از: غيرت زنانه كه معمولاً همسران يك مرد نسبت به يكديگر دارند؛ ملاطفتهاى نبى اكرم به صفيه كه غيرت زينب را بيشتر تحريك كرده و او را به اهانت واداشته است؛ صفيه با اينكه ديرتر از ديگران به بيت پيامبر راه يافته، ولى ادب و اخلاق او براى وى جايگاه خاصّى باز كرده، آن چنانكه زينب را به عكسالعمل وامىدارد.
- با اينكه صفيه در همان لحظه اوّل اسارت، مسلمان شد و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را برگزيد، ولى با اينحال عصبانيت زينب باعث مىشود او را يهودى بنامد و موجب ناراحتى پيامبر و محروميت خود بشود.
- پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با تكلّم نكردن با زينب و قهر كردن از او، وى را متوجّه اشتباه خود ساخت و درسى به او داد تا وى و ديگران دريابند و بدانند كه به هيچ صورت نبايد با آبروى مردم بازى كرد و با زبان، اسباب آزار و اذيت آنان را فراهم ساخت.
- با اينكه پيامبر از زينب آزردهخاطر شد، ولى كلام نابهنجار يا خشمآلودى نفرمود و تنها با سكوت و قطع مراوده به تربيت او پرداخت، و اين يكى از راههاى موفّق در تربيت بدگويان است.
- پس از گذشت مدّتى كمتر از چهار ماه و ادبشدن زينب، پيامبر شخصاً به اتاقش رفت و آنرا مرتّب كرد؛ نه اينكه منتظر باشد كسانى واسطه شوند و آنان را آشتى دهند و يا بخواهد كه با كبر و غرور از ادامه زندگى خوددارى كند و به خاطرِ داشتن همسران متعدّد، يكى را رها سازد.
صفيه و خاطرهاى از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
تا حال شخصى را نيكوسيرتتر از رسولاللّهصلى الله عليه وآله وسلم نيافتهام. شبى مرا پشت سر خود روى شترش سوار كرده بود. داشتم كسل و خسته مىشدم. رسولاللّه با دستش مرا گرفت، تا نيفتم و آسيبى نبينم و گفت: مقدارى صبر كن، تحمّل كن، كم كم مىرسيم، اى دختر حيَّى! و گفت: اى صفيه! من از رفتارم با قوم تو عذرخواهى مىكنم. آنان به من چنان و چنان گفتند.(84)
نكتهها و مطالب :
- رسول اكرم حتّى بعد از فتح خيبر و به دستآوردن غنايم زياد، باز اين چنين نيست كه براى خود مركبى جدا و براى همسرش مركبى ديگر قرار دهد و او را بر مركب خود سوار مىكند و با دست او را نگهدارى و از افتادن او جلوگيرى مىكند.
- در وقت جنگ به حكم وظيفه شرعى و رفع فساد، با مُفسدهاى خيبر مىجنگد و آنان را قلع و قمع مىكند، ولى در حيطه اخلاق از همسرش عذرخواهى و بيان مىكند اين قلع و قمع به خاطر حرفها و كارهاى خود آنان بود.
- صفيه انسان جهانديدهاى است. او دختر رييس قبيله است و قبلاً يهودى بوده و از تعاليم آنان آگاه است و مىداند كه طبق تعاليم يهود، توطئه پيمان شكنى و… مجازاتهاى سنگينى دارد، پس اگر چه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم از بينبرنده قوم او بود، ولى با اينحال او را داراى نيكوترين اخلاق مىداند. زيرا طبق قوانين دين يهود بايد با آنان برخوردى سختتر از اين مىشد.
- ماريه قبطيه در خانه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم
ماريه و خواهرش شيرين را مقوقس مصرى – حاكم اسكندريّه و مصر – با اشيايى ديگر در سال هفتم هجرت به عنوان هديه براى پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرستاد و آنها در سال هشت هجرى به مدينه رسيدند.
اين دو خواهر قبل از رسيدن به مدينه مسلمان شدند. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم ماريه را براى خود گرفت و شيرين را به حسّان بن ثابت داد.(85)
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از ماريه داراى فرزندى به نام ابراهيم شد كه در ذىالحجّه سال هشتم متولّد شد و پس از شانزده يا هيجده ماه وفات يافت.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم ماريه را به همسرى نگرفت. او به عنوان كنيز در بيت رسولاللّه بود، ولى حضرت او را زياد دوست مىداشت. از طرفى پيامبر اكرم غير از حضرت خديجه، از هيچيك از همسرانش داراى فرزند نشد. تنها از ماريه فرزند يافت و او نيز در زمان رسول اكرم – تنها چند ماه قبل از وفات حضرت – از دنيا رفت.(86)
عجايب زندگى انبيا
يكى از عجايب زندگى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم اين بود كه وى از خديجه شش يا هفت فرزند داشت كه عبارت بودند از: زينب، امّكلثوم، فاطمه، رقيه، قاسم، طاهر و طيب.(87) ولى از ساير زنان – حتى از آنان كه از شوهرهاى قبلى خود فرزند داشتند و مىتوانستند دوباره بچّهدار شوند – بچّهدار نشد.
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از آغاز تا انجام عمر از نظر مزاجى سالم بود و زنان پيامبر(88) نيز سالم بودند، چون از شوهر يا شوهرهاى قبلى صاحب فرزند شدند، ولى خداوند نخواست آنان از حضرت صاحب فرزند شوند؛ همانطور كه در مورد پيامبران قبلى نوع ديگرى را خواسته بود.
مثلاً حضرت ابراهيم در دوران پيرى و كهولت سنّ از زنى پير و نازا بچهدار مىشود؛ زكريّا نيز همينطور. در قرآن كريم به هر دو واقعه اشاره شده است:
«قالَتْ يا وَيلَتا َ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلى شَيْخاً إن هذْا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ»(89)
همسر ابراهيم گفت: اى واى! آيا من مىزايم در حالىكه پيرزنى عاجزم و اين شوهر من است كه پير است. به حق اين خبر عجيبى است.
«قالَ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الكِبَرِ عِتِيَّا»(90)
و زكريّا گفت: «اى پروردگار من! چطور من پسردار مىشوم، در حالىكه همسرم نازاست و من به پيرى مفرط دچارم.»
و پيامبر ديگرى بدون پدر به وجود مىآيد و در گهواره سخن مىگويد، و پيامبر ديگرى را دشمنش نگاهدارى و محافظت مىكند.
بودن ماريه در بيت رسالت، افزون بر برخى ثمرات عمومى كه پيشتر ذكر شد، براى نشان دادن امور ذيل نيز بوده است:
- شخصيت دادن به ماريه و با او معامله زن حرّ و آزاده كردن، با اينكه به عنوان كنيزى فرستاده شده بود.
- ثابتشدن صحّت مزاجى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تا آخرين سالهاى عمر شريفشان.
- فرزنددار شدن از پيامبر قابليت خاصى را مىطلبد كه در هيچيك از زنان متعدّد پيامبر در مدينه يافت نمىشد.
- امتحان زنان پيامبر كه چگونه با ماريه و فرزند او برخورد مىكنند.
خلاصه بحث
رمز تعدّد همسران پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با توجّه به عوامل محيطى، جغرافيايى و اجتماعى روشن شد و معلوم گشت كه در آن وضع كه زنان سرپناه نداشته و موجودى مزاحم و بىثمر تلقّى مىشدند، ازدواج با زنان متعدّد نه تنها ناپسند نبود و از ديد شهوانى مورد نظر و تحليل قرار نمىگرفت، بلكه نوعى شخصيت دادن به زن و رعايت حال او بود.
نيز روشن شد كه ازدواج مىتوانست پيوندهاى قبيلهاى را مستحكم كند و از كينهتوزىها بكاهد و مشكلات اقتصادى افراد را برطرف كند. مسؤول جامعه در مدينه بايد فكرى به حال بيوهزنان فقيرى كه از فاميل و قبيله خود دور بودند بكند؛ به طورىكه آبرو و شخصيت و روحيّه آنان حفظ شود و احساس حقارت نكنند و لازم نباشد مانند مردان فقيرى كه در صُفه زندگى مىكردند، آنجا بروند. افزون بر اين، ازدواج پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با هريك از همسرانش، اثراتى مثبت و گاه حياتى داشت.
يادآورى
تا به اينجا همسران معروف پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم معرّفى شدند، ولى حضرت همسران ديگرى نيز داشته كه برخى در زمان خود او وفات يافتهاند و برخى را پيامبر قبل از مراسم عروسى رها كرده است، كه چون در اين بحث حايز اهميت نبودند، از ذكر آنها خوددارى شد.
ج. چند پرسش از زندگى خصوصى پيامبر
در فصل اول نمونههايى از ناسازگارى همسران پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با آن حضرت را بيان كرديم و در اين فصل در صدد بوديم تا آن حوادث را با ديد ديگرى تجزيه و تحليل كنيم؛ از جمله اين كه اساساً چرا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم همسران متعددى انتخاب كرد تا نياز باشد كه پيرامون شيوه همسردارى وى بحث شود كه اين مهم را نيز در بخش 1 و 2 از همين فصل بيان كرديم. اكنون سؤالهاى متعدد ديگرى مطرح است كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم.
- چرا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در روزى كه سهم حفصه بود، كنار ماريه قبطيه قرار گرفت، تا حفصه به وى اعتراض كند و آن مسايل عجيب رخ بدهد؟
- چرا به دنبال اعتراض حفصه، برخى از اخبار غيبى را در اختيار او گذاشت، تا وى آنها را با عايشه در ميان گذارد؟
- چرا براى خوردن شربت عسل در غرفه زينب بنت جَحش بيشتر توقّف كرد، تا عايشه تحريك شود؟
- چرا در روزى كه سهم عايشه بود، با حضرت علىعليه السلام زياد صحبت كرد، تا عايشه دلتنگ گردد و اعتراض كند؟
- چرا فرزندان حضرت زهراعليها السلام را زياد دوست مىداشت و آنان را فرزندان خود مىدانست تا موجب تحريك برخى همسران خود شود؟
در اينباره چند بحث مطرح است:
يك. آيا اين چراها حدّ و نهايتى دارد؟
دو. آيا به اين چراها بايد جواب كلامى داد يا پاسخ تاريخى؟
سه. بر فرض اينكه بخواهيم جواب تاريخى دهيم، آيا تمامى حوادث تاريخى ثبت و ضبط شده است؟ و آيا تاريخ به طور كامل و صحيح براى ما نقل گشته است؟
چهار. آيا در هنگام پاسخدادن، بايد خواننده را فرد مسلمانى كه به نبوّت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و عصمت او معتقد است، فرض كرد يا كسى كه به هيچيك از امور ذكرشده اعتقادى ندارد، در نظر گرفت؟
بديهى است با انتخاب هريك از گزينههاى فوق، نحوه جواب دادن به سؤالهاى مطرحشده، فرق مىكند.
چون بحث اصلى در اينجا چيز ديگرى است و جواب گفتن تنها براى آماده كردن زمينه براى بحث اصلى، يعنى روش پيامبر در خانواده است، جواب اين سؤالها و اعتراضها را به اجمال مطرح مىكنيم؛ به طورىكه ذهن پرسشگر – از هر نوع كه باشد – به اقناع نسبى دست يابد، تا به فصل بعدى كه مهمترين فصل نوشتار است، برسيم.
در روابط اجتماعى و روابط خانوادگى هميشه چراها وجود دارد و انسان با اندكى دقّت مىيابد كدام چرا اصلى است و كدامين انحرافى. كدامين حادثه علّت است و كدامين معلول. با مثالى مطلب را ملموستر مىكنيم: پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و اصحاب، به ساختن مسجدالنبى مشغول بودند و هريك سنگهايى را از فاصلهاى نسبتاً دور براى بناى مسجد مىآوردند. عمّار كه فرد نيرومندى بود، هر بار دو سنگ مىآورد و مىگفت: يكى سهم خودم و ديگرى را به نيابت از رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مىآورم. اصحاب كه قوّت و نيروى او را ديدند، بر پشت او سه سنگ مىگذاشتند تا بياورد و خودشان يك سنگ مىآوردند. عمّار نزد رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم شكايت برد و گفت: «اينان مىخواهند مرا بكشند.» پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «تقتلك الفئة الباغية»؛ )تو را گروه تجاوزكار خواهد كشت.(91))
اين جمله در ذهن اصحاب ماند، تا اينكه پس از حدود سى و پنج سال، جنگ صفّين آغاز شد و عمّار به دست لشكريان معاويه كشته شد. معلوم شد گروه معاويه فئه باغيه (گروه تجاوزگر) هستند، ولى معاويه و عمروعاص فوراً و مكّارانه گفتند: ما فئه باغيه نيستيم، بلكه لشكريان على فئه باغيه هستند، چرا كه اگر آنان عمّار را به ميدان نمىآوردند، كشته نمىشد.(92)
با اندكى تأمّل روشن مىشود كه آوردن عمّار به ميدان جرم نيست، زيرا اوّلاً هر كسى در ميدان جنگ از تمامى امكانات خود استفاده مىكند؛ ثانياً عمّار با تشخيص خود در صف لشكريان حضرت علىعليه السلام قرار گرفته است، نه اينكه او را آورده باشند؛ ثالثاً «تقتله»؛ (او را مىكشند)، ظهور در مباشرت دارد، نه در تسبيب.
خلاصه اينكه انسان قدرت دارد هر سخنى را توجيه كند و در كلمات مغالطه كند و… ولى اگر كسى واقعاً خواهان جواب باشد، درباره سئوالهاى مطرح شده دو جواب وجود دارد: 1. اجازه خداوند؛ 2. توافق و شرط با همسران.
- اجازه خدا به پيامبر
در مسأله تقديم و تأخير همسران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم يا مهربانى بيشتر با يكى از آنها و امثال آن خداوند به حضرت اجازه داد كه حقّ هركدام از همسران را كه خواست، مقدّم بدارد و زنان در اينگونه موارد حقّ اعتراض نداشتند: «تُرجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ و تُؤوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ»(93)؛ «نوبت هركدام را كه مىخواهى، به تأخير بينداز و هركدام را كه مىخواهى، پيش خود جاى ده و بر تو باكى نيست كه هركدام را كه ترك كردهاى، [دوباره ]طلب كنى.»
روشن است كه آيات سوره احزاب در اواخر سال پنجم و ششم هجرت نازل شده، در حالىكه آيات سوره تحريم مربوط به اواخر عمر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم است و همانطور كه در تاريخ قرآن آمده، سوره احزاب نودمين سوره و سوره تحريم صد و هفتمين سوره است و طبق تمامى ترتيب قرآنها، سوره احزاب پيش از سوره تحريم نازل شده است.(94)
داستان ماريه كه بيشترين بحثها و اعتراضها را برانگيخته، در آيات سوره تحريم ذكر شده كه پس از سوره احزاب نازل شده است.
بنابراين كارهاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم از جمله فراخواندن ماريه نزد خود با اذن خداوند بوده است.
- توافق زنان به تسليم محض بودن
وقتى كه آيه سوره احزاب نازل شد و پس از اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به امر خدا همسرانش را بين ماندن و زندگى نزد وى با امكانات كم و يا طلاق گرفتن مخيّر ساخت، همه زنان، جانب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را برگزيدند. بنابراين پيامبر اگر حقّ همخوابگى يكى از همسران را مقدّم يا مؤخّر مىداشت يا به يكى از آنان محبّت بيشترى مىكرد، بر طبق شرطى بود كه بين آنان انجام شده بود. از اينرو، نه اعتراض حفصه وارد است كه چرا در روز او، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با ماريه بود، و نه اعتراض عايشه، كه چرا در روز او، حضرت، با علىعليه السلام نجوا كرد، زيرا خودشان چنين قرارى گذاشته بودند.
ابنجرير و ابنمنذر و ابنابىحاتم از محدّثان اهل سنّت و ديگران از ابىرزين نقل كردهاند كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم خواست زنانش را طلاق دهد و آنان چون چنين ديدند، گفتند: ما را طلاق مده و تو در امورى كه بين ما و شماست، اختيار كامل دارى. هر چه خواستى از خودت يا مالت براى ما قرار بده، آنگاه خداوند آيه «ترجى من تشاء…» را نازل كرد.(95)
پس تمامى عملها و كارهاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با همسرانش و تقديم و تأخيرها، بر اساس شرطى بود كه بين حضرت و همسرانش بود، و خدا نيز به پيامبر خود اختيار چنين كارى را داده بود.
به هر حال، با توافق طرفهاى قرارداد (پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و همسران) و تأييد خداوند، راه بر بسيارى از چراها بسته مىشود؛ اگرچه در جاى خود گفته شده است كه اخلاق كريمانه پيامبر ابا داشت از اينكه مساوات بين زنان را رعايت نكند. مواردى كه به خاطر مصلحتى مساوات را رعايت نكرده و در تاريخ نقل شده، بسيار انگشتشمار است.
از سخن حفصه كه گفت: «در روز و اتاق من و با غير من؟!»(96) نيز از صفيّه كه خطاب به عايشه گفت: «امروز سهم من است، ولى چون احتمال مىدهم رسول خدا از من دلخور باشد، سهمم را به تو مىبخشم، به شرطى كه در رضايت رسولاللّه تلاش كنى.»(97) نيز از سخن پيامبر كه فرمود: «اى عايشه! امروز روز تو نيست» و همچنين از اجازهخواهى عايشه از ساير زنان هنگام بيمارى منجر به وفات حضرت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، براى استراحت كردن آن حضرت در حجره وى، معلوم مىشود كه حضرت تا آخرين لحظات عمر سعى در رعايت تساوى بين زنان داشته است؛ علىرغم اينكه زنانش او را در اين مسأله صاحب اختيار قرار داده و خداوند نيز آنرا تأييد كرده بود.
امّا علت اين كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مقدارى از خبرهاى غيبى را در اختيار حفصه قرار داد و او نيز با عايشه در ميان گذاشت و… اين بود كه عايشه و حفصه هر دو فاقد فرزند بودند و طبيعى است از اين مشكل بسيار رنج ببرند. برخى از رنجهاى آنان عبارت بود از: نداشتن فرزند، براى اينكه عاطفه مادرى را به پاى او بريزند و نسل و نام خود را به واسطه او زنده نگه دارند. از طرفى فكر مىكردند چون فرزندى ندارند، پس در دوران پيرى و درماندگى و پس از فوت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم حافظ و سرپرست و يا روزىرسانى ندارند؛ خصوصاً اين مسأله پس از نزول آيه ششم سوره احزاب كه در آن خداوند زنان پيامبر را مادران مؤمنان ناميد «وَ اَزْواجُهُ اُمَّهاتُهُمْ»(98) و ازدواج با آنان را حرام كرد «وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً»(99) شدّت يافت، زيرا آنان فهميدند پس از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم حقّ ازدواج ندارند.
در زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز مال و منال چندانى به چشم نمىخورد تا به آن اميد ببندند. اين ناراحتىها روح حفصه و عايشه را مىفشرد، و اگر بر اين مشكلات اين مسأله هم اضافه شود كه پيامبر فرزندان حضرت زهراعليها السلام و فرزند ماريه را ثمرات وجودى خود مىدانست و آنان را دوست مىداشت و روى زانوان خود مىنشاند، طبعاً دلخورى عايشه و حفصه را به دنبال داشت، كه جمله «فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما»(100)؛ «همانا دلهايتان انحراف پيدا كرده است» بيانگر مقدارى از حالات درونى آن دو است.
در اوج اين مشكلات و ناراحتىها، مسأله همخوابگى با ماريه در روز حفصه مانند كبريتى انبار باروت حفصه را منفجر ساخت و از او موجودى ساخت كه حتى با سوگند خوردن پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم به ترك هميشگى همبستگى با ماريه نيز آرام نيافت و آتش غضب و ناراحتى هايش فروكش نكرد و مشكلات معيشتى خود پس از فوت پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم را مطرح ساخت و حضرت، براى دلدارى او، خبر به خلافت رسيدن پدر او را پس از پدر عايشه، به گوش او رسانيد.
ولى براى اين كه خبر به گوش مردم نرسد و بر مردم، امر مشتبه نشود و گمان نكنند كه خبر غيبى دادن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم دليل بر حقانيت خلافت آنان است، خواست تا حفصه اين راز را فاش نكند؛ امّا حفصه نه تنها فوراً آن را با عايشه در ميان گذاشت، بلكه با پدران خود نيز در ميان گذاشتند و براى رسيدن زودتر به مقام نيز نقشه هايى كشيدند كه خداوند پيامبرش را باخبر ساخت و حضرت نيز مقدارى از آنها را براى او بازگو كرد.(101)
بنابراين در شرايط خاصى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم براى آرام كردن حفصه، رازى را براى او بيان كرده كه بيانش براى او، در صورتى كه به ديگرى انتقال نمىيافت، مشكلى نداشت و آشكار مىساخت كه حفصه، يا عايشه، پس از وفات حضرت مشكل مالى نخواهند داشت و بنابراين اكنون نبايد زندگى را برخورد تلخ كنند.
فصلسوم
بزرگوارى و اخلاقِ نيكوى پيامبر(ص)
هدف اصلى اين نوشتار، بيان سازگارى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با همسرانش مىباشد؛ يعنى در صدد است كه روشن سازد كه آن حضرت چگونه با همسران خود برخورد مىكرده كه آنان از دست او راضى بودند و وقت چندانى از او نمىگرفتند، به گونهاى كه او فرصت داشته تا به عبادت و تهجّد، تبليغ دين، انجام رسالت الهى و حكومت بر مردم به نحو شايسته و مطلوب، برسد.
براى اينكه كسى تصور نكند حتماً همسرهاى او بسيار خوب بودهاند و با هم نزاعى نداشتهاند و بلكه دست در دست هم، او را در انجام وظايفش يارى مىكردهاند، در فصل اوّل و دوم نمونههايى از ناسازگارىهاى آنان بيان شد و معلوم گرديد حتى همسران خوبى مثل زينب بنت جحش كه شربت عسل براى حضرت مهيّا مىكرد و يا بر زنان افتخار مىنمود كه صيغه عقد او را خداوند خوانده و… وقتى در سفر، شتر صفيّه از حركت باز مىايستد و حضرت از زينب درخواست كرد كه صفيّه را بر مركب خود سوار كند، جواب داد: «آيا زن يهودى تو را سوار كنم؟ هيچگاه چنين نخواهم كرد.(102)»
بله، اين تنها يك نمونه و از سوى يكى از بهترين زنان پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم اتّفاق افتاده است؛ «تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل».
حال، در بخش اول اين فصل، در صدد بيان چگونگى برخورد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم باافراد خانواده هستيم و در بخش دوم نمونههايى از برخوردهاى او با همسرانش را مطرح مىسازيم تا از آنها در زندگى خود درس زندگى بياموزيم.
الف. نمونههايى از برخورد پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با مردم
يكى از راههاى شناخت شخصيت افراد، شناسايى دستپروردههاى او است. اگر ما شخصيت رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و بزرگوارىهاى او را از همين ديد، مورد بررسى قرار دهيم، به نتايج بسيار جالبى مىرسيم.
- فداكردن جان، براى آرامش پيامبر
يكى از دستپروردهها و عشّاق پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ابورافع است. او برده عبّاس بن عبدالمطّلب عموى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بود. عبّاس او را به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم هديه كرد و وى اسلامآورد. سپس به حبشه و بعد به مدينه هجرت كرد. او در بيعتهاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز حضور داشت و با ايشان عهد كرد و بالاخره وقتى او خبر اسلامآوردن عبّاس را به گوش پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم رساند، حضرت او را آزاد ساخت.
ابورافع كه عاشق اخلاق و سجيّههاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم شده بود، حضرت را رها نكرد و پيوسته در خانه ايشان به خدمتگزارى مشغول بود و آنرا بر آزادى ترجيح داد.
روزى او بر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم وارد شد. حضرت را در حال استراحت يافت و ديد كه مارى به سوى ايشان در حال حركت است. فكر كرد اگر بخواهد مار را بكشد، شايد پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از خواب بيدار شود و اگر اقدامى انجام ندهد، ممكن است مار پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را نيش بزند. از اين رو براى حفظ جان و خواب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، بين حضرت و مار خوابيد تا سپر بلاى حضرت شود. پس از لحظاتى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، در حالىكه آيه «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه وَ رَسُوله…» را تلاوت مىكرد بيدار شد و ابورافع را كنار خود ديد.
پرسيد: «اينجا چه مىكنى؟ چرا اينجا خوابيدهاى؟» ابورافع ماجرا را تعريف كرد. حضرت فرمود: »برخيز و مار را بكش.«(103)
شايان ذكر است آيه «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه وَ رَسُوله…» درباره ولايت حضرت علىعليه السلام و از آيات سوره مائده است كه در اواخر عمر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده و اسلامآوردن عبّاس، حتماً قبل از اين زمان بوده است. بنابراين ابورافع در آن زمان برده نبوده و انسانى آزاد بوده و روشن است كه چنين انسانى حيات و زندگى خود را بر هرچيز مقدّم بدارد، زيرا تازه طعم آزادى و استقلال را چشيده است، ولى ابورافع نه تنها حفظ جان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را بر حيات خود ترجيح مىدهد، بلكه فكر مىكند بايد جان خودش را فداى لحظهاى از استراحت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نمايد، و به همين قصد بين مار و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فاصله مىشود، تا خود بميرد، ولى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم از خواب بيدار نشود.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم چگونه رفتار مىكرد كه برده وى، يا به هر حال يك انسان، اينگونه عاشق او شده و حاضر است براى لحظهاى استراحت ايشان اين چنين جانفشانى كند، در حالىكه به هيچروى نمىتوان گفت امور دنيايى يا اميد به جايزه و امثال آن وى را به اين كار وا داشته است.
در اينجا تنها به يك ويژگى از حضرت، كه در پس همين داستان به طور گذرا آمده است، اشاره مىكنيم:
پاداش بزرگ در مقابل كار خوب
چنانكه گذشت ابورافع برده عبّاس بود كه او را به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بخشيد. وقتى ابورافع خبر مسلمان شدن عبّاس را به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم رساند، حضرت او را آزاد كرد. از اينجا روشن مىشود كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم كار خوب را – هرچند كوچك باشد – ناديده نمىگرفت و در مقابل آن پاداش زيادى پرداخت مىكرد.
وقتى خبر اسلامآوردن يك انسان پاداشى به اين بزرگى داشته باشد و از طرفى روشن است كه «انسان بنده احسان است»، معلوم مىشود چرا ابورافع عاشق پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است.
البتّه اين تنها يك علّت است كه در اين ماجرا از روى آن پردهبردارى شده و به دست ما رسيده است؛ مسلّماً آن حضرت ويژگىهاى فراوانى داشته كه ابورافع را عاشق خود ساخته است كه شايد در اين نوشتار بتوانيم به برخى از آنها اشاره كنيم.
حال، هر كسى از خود مىپرسد: اگر خبر اسلامآوردن عبّاس، چنين پاداشى به همراه داشته، فاصلهشدن بين مار و آن حضرت و كشتن مار، چه پاداشى داشته است؟ ابورافع چنين نقل مىكند: پس از اين كه مار را كشتم، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم دست مرا گرفت و فرمود:
«اى ابورافع! هنگامى كه گروهى با على مىجنگند و او بر حق است و آنان بر باطل، تو در چه موضعى هستى؟»
از حضرت خواستم برايم دعا كند كه اگر دشمنان امام را ديدم، خداوند نيروى جنگ با آنان را به من عطا كند و ايشان نيز دعا كرد. سپس دست مرا گرفت و بين مردم آورد و فرمود: «هر كس مىخواهد به شخص مورد اعتماد من در مورد جان و اهلبيتم نگاه كند، به ابورافع بنگرد كه او امين بر جانم مىباشد.»(104)
دو عمل از ابورافع – الف) حايل شدن بين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و مار، ب) كشتن مار – و دو پاداش بزرگ از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم – الف) پيشگويىِ جنگى كه بين حضرت علىعليه السلام و مخالفان رخ خواهد داد و بر حقّ بودن حضرت علىعليه السلام و وجوب يارى او، ب) دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در حقّ ابورافع – مضمون اين روايت است.
از اين رو، ابورافع هماره در جنگها در خدمت حضرت علىعليه السلام بود و پس از شهادت حضرت، خانه خود را در كوفه فروخت و به همراه امام حسن مجتبىعليه السلام به مدينه رفت و در خدمت آن حضرت بود.(105)
اگر توجّه شود كه مردم در هر زمانى پيوسته خود را به آب و آتش مىزنند تا تأييدى از يك مقام عالىرتبه دريافت كنند، روشن مىشود پيامبر چه لطف و عنايت بزرگى، به ابورافع كرده است. ايشان در اواخر عمر شريفش و در حالىكه داراى حاكميّت وسيع در جزيرةالعرب بود و بر جانها حكومت مىكرد، چنين تأييديّه مهمّى را به ابورافع داد و او را در جمع مردم به عنوان امين خود و اهلبيتش معرّفى كرد، و او نيز به جاى بهره بردارى مادّى و دنيايى از اين تأييديه، راه درست و صحيح را فرا گرفت و پيروى كرد.
- زيد بن حارثه، از اسارت تا فرزندخواندگى
زيد، پسر حارثه، فرزند شراحيل و در خانوادهاش بسيار محبوب بود. او به همراه مادرش «سُعدى» براى زيارت بنىمَعْن از قبيله طىّ (طايفه مادرش) رفته بود كه لشكريان بنىالقَين بر بنىمَعْن يورش بردند و در بين افرادى كه به اسارت گرفتند او را نيز به اسارت گرفتند و در بازار عكّاظ در معرض فروش گذاشتند.
حكيم بن حزام او را براى عمّهاش حضرت خديجه خريد و خديجهعليها السلام قبل از بعثتِ پيامبر او را كه هنوز پسربچهاى هشت ساله بود، به آن حضرتصلى الله عليه وآله وسلم بخشيد. پدرش در فقدان او اشعار غمناكى سرود كه ازعمق محبّت وى روشن مىشود:
بَكيتُ على زَيدٍ وَ لَمْ اَدْرِ ما فَعَل
أَحَيٌّ يُرجى أم أَتى دونه الأجَل
فَوَاللَّهِ ما أدري و إِن كنتُ سائلاً
أَغالَكَ سَهْلُ الأرضِ أَمْ غالَكَ الجَبَل
فياليتَ شعري هَلْ لَكَ الدَّهر رَجعةٌ
فَحَسبي مِنَ الدُّنيا رُجوعَكَ لي مَجَل.(106)
بر «زيد» گريستم و نمىدانم كه چه كرد
آيا زنده و گرفتار است يا مرگش رسيده است
به خدا قَسم نمىدانم – اگر چه پرسيدهام -
آيا زمين هموار تورا گرفته يا كوهها تو را حبس كرده است
اىكاشمىدانستمدرطولزمانبرگشتىبرايتهست
از دنيا تنها برگشتن تو برايم كافى است.
زمانى گذشت تا اينكه گروهى از قبيله بنىكلب حجّ انجام دادند و زيد را ديدند و شناختند و او نيز آنان را شناخت و گفت: «مىدانم كه خانوادهام در فقدان من زياد جزع و فزع كردهاند.» و در ضمن، اشعارى، از سلامتى و راضى بودن خود سرود و خدا را ستايش كرد كه او را در خانه پيامبرى قرار داده كه اهل كَرَم و بزرگوارى است:
فَإنّي بِحَمدِ اللَّهِ في خَيرِ اُسْرَةٍ
كرامٍ مَعَدٍّ كابراً بَعد كابرٍ.(107)
طايفه بنىكلب خبر زنده بودن او و موقعيتّش را به پدرش رساندند. پدر و عموى زيد براى فديهدادن و آزادساختن او خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آمدند و گفتند: «اى فرزند عبدالمطّلب!اى فرزند هاشم! اى فرزند سرور قوم خويش! آمدهايم تا در مورد فرزندمان كه نزد شماست، صحبت كنيم. بر ما منّت بگذار و احسان نما و فديه بگير و او را آزاد كن.»
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «چه كسى را؟»
گفتند: «زيد بن حارثه را.»
فرمود: «چرا پيشنهاد ديگرى مطرح نمىكنيد؟»
گفتند: «چه پيشنهادى؟»
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «او را بخوانيد و مخيّر سازيد. اگر شما را انتخاب كرد، از آنِ شما باشد [و پول و فديهاى نمىگيرم ]و اگر مرا اختيار كرد، سوگند به خداوند، كسى كه مرا ترجيح دهد، او را به هيچنحو و با هيچچيزى معامله نمىكنم.»
گفتند: «بيش از انصاف با ما سخن گفتى و احسان كردى!» پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم زيد را صدا كرد و فرمود: «اينان را مىشناسى؟»
گفت: «بله. اين پدر من است و اين عموى من.»
پيامبر فرمود: «من همانم كه شناختهاى و همنشينى مرا ديدهاى. مرا يا آنان را اختيار كن.»
زيد گفت: «آنان را نمىخواهم. من هيچكس را بر تو ترجيح نمىدهم. تو براى من به جاى پدر و عمو هستى.»
پدر و عمويش گفتند: «اى زيد! واى بر تو! آيا برده بودن را بر آزاد بودن و بر پدر و عمو و خانوادهات ترجيح مىدهى؟»
زيد پاسخ داد: «بله، اين مرد ويژگىهايى دارد كه هيچكس را بر او ترجيح نمىدهم.»
وقتى رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم چنين ديد، او را به حِجر اسماعيل برد و اعلام كرد: «اى كسانى كه حاضريد! گواه باشيد كه زيد فرزند من است! از من ارث مىبرد و من از او ارث مىبرم.»
وقتى پدر و عموى او چنين ديدند، دلشاد شدند و آسودهخاطر به ديار خود شتافتند.(108)
از آنچه نقل شد روشن مىشود كه وى در خانوادهاش محبوب بود؛ به طورىكه در رثاى او شعر مىسرودند و براى پيدا كردن وى افرادى را به اينطرف و آنطرف گسيل مىكردند و براى فديهدادن و خريدن او به التماس مىافتادند.
اهميّت نَسَب در عرب
اگر كارى كه زياد بن عبيد و پسر وى، عبيداللّه بن زياد، براى به دستآوردن حَسَب و نَسَب انجام دادند دوباره مرور بشود، و معلوم گردد كه آنان براى يافتن حَسَب و نسب حاضر به ترك دين و كشتن امام حسينعليه السلام شدند آنگاه ارزش و قدر حَسَب و نسب روشن مىشود و آنگاه با صراحت مىتوان اعلام كرد ما هنوز از درك اخلاق، روش و منش پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم عاجزيم و نمىدانيم او چگونه چنين عاشقانى را تربيت مىكرد.
زياد فرزند زنى به نام سميّه بود كه به فحشا شهرت داشت و به همين جهت معلوم نبود پدر زياد كيست. آيا نامش عُبيد است يا نام ديگرى دارد؟ زياد شخصى مسلمان و يكى از استانداران حضرت علىعليه السلام بود، ولى چون نَسَب درستى نداشت، پيوسته از بىهويّتى خود رنج مىبرد.
معاويه از اين نقطه ضعف استفاده كرد و به او گفت: اگر راه و روش خود را رها كنى و به طرف من بيايى، تو را به ابوسفيان ملحق مىكنم. زياد براى ملحقشدن به ابوسفيان و حَسَب پيداكردن حاضر شد حقّ را زير پا گذارد و به قيمت ترك مسير حقّ و پيوستن به معاويه، زياد بن ابىسفيان ناميده شود.(109) پس از قيام امام حسينعليه السلام، يزيد پسر معاويه، به عبيداللّه پسر زياد نامه نوشت كه يا اين غائله را پايان مىدهى و يا اينكه تو را به نَسَب اصلى خودت عبيد ملحق مىكنم.(110)
ابن زياد براى باقى ماندن بر حَسَب و نَسَب ابوسفيان، به آن جنايت بزرگ دست زد و حاضر شد امام حسينعليه السلام و يارانش را از دم تيغ بگذراند، تا بر نَسَب ابوسفيان باقى بماند.
به هر حال، حَسَب و نَسَب آن قدر براى مردم آن دوره مهم بود كه حتّى اعتقادات خود را در پاى آن فدا مىكردند و ننگِ كشتن فرزند پيامبر را مىخريدند. حفظ كردن نام پدران و اجداد و خواندن آن در جنگها و در ضمن اشعار، حكايت از اهميت نَسب مىكند.
حال، اخلاق پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و محبّتهاى او به بردهاى مانند زيد چقدر و چگونه بوده است كه او بردگى نزد ايشان و بىحسب و نسب شدن را بر آزادى و حَسَب و نَسَب ترجيح مىدهد! آيا اين بر اثر تعاليم اسلام بود يا اخلاق نيكوى پيامبر اكرم، يا چيزى ديگر؟ به هر حال، نقش آورنده مكتب و صفات و ويژگىهاى او قابل تأمّل است.
از اشعارى كه زيد براى پدر و مادرش فرستاد، معلوم مىشود او شخصى فهيم و باعقل و ادراك قوى بوده است. بنابراين برگزيدن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و ماندن نزد آن حضرت، از روى احساسات و يا سادگى نبوده است.
همچنين از جملاتى كه مقابل پدر و عمويش گفت، معلوم مىگردد واقعاً خصوصيات خوب و منحصر به فردى در حضرت ديده بود كه آن ويژگىها بر همهچيز ترجيح داشت و با هيچچيزى قابل تعويض نبود.
شمّهاى از بزرگوارىهاى حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در همينجا و در جريان فديهگرفتن براى زيد مشخص مىشود كه اشاره به آن خالى از لطف نيست.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «او را مخيّر كنيد. اگر شما را برگزيد، از آنِ شما باشد و اگر مرا برگزيد، نزد من باشد.» از اينجمله روشن مىشود اگر زيد پدر و طايفه خود را برمىگزيد، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم از آنان فديه نمىگرفت و بدون گرفتن چيزى زيد را به آنان تحويل مىداد. به همين جهت آنان بسيار خوشحال شدند و گفتند: «زيادتر از انصاف با ما برخورد كردى و احسان نمودى.»
وقتى زيد ماندن نزد حضرت را ترجيح داد، پيامبر تشخيص خوب زيد را بىپاسخ نگذاشت و در مقابل آن، چند احسان به او كرد: او را آزاد ساخت؛ او را در حضور جمعْ فرزند خود معرّفى كرد، به طورى كه از آنپس به او زيد بن محمّد گفته مىشد، تا در سال ششم هجرى آيه «اُدْعُوهُمْ لآبائِهِمْ»(111) فرمان داد آنان را به نام پدران اصلى بخوانند.
همچنين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم او را وارث خويش و خود را وارث او معرفى كرد، تا پسرخواندگى تشريفاتى نباشد، و اين حكم باقى بود تا اينكه آيه «وَ اوُلوُا الأَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ»(112) نازل شد.
ازدواج زينب با زيد
به عنوان نمونهاى ديگر از برخورد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با زيد و محبّت به او مىتوان از داستان ازدواج زينب با وى سخن به ميانآورد. زينب، دختر عمّه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بود. حضرت از وى براى ازدواج با زيد خواستگارى كرد، ولى زينب متمايل نبود، تا اينكه آيه «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ و رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً»(113)؛ «و هيچمرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و پيامبرش به كارى تصميم بگيرند، براى آنان اختيارى باشد و هركس خدا و رسولش را نافرمانى كند، قطعاً دچار گمراهى آشكارى گرديده است.» نازل شد و زينب به ازدواج راضى گشت.
از اينجا روشن مىشود پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به اين ازدواج اصرار داشت، به طورىكه آيه قرآن از آن به «قضى» (تصميم جدّى) تعبير مىكند. بنابراين در مىيابيم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم زياد به زيد علاقهمند بود كه بر چنينكارى تصميم جدّى گرفته بود. البتّه اين علاقه به تصميم خدا بود و مصلحتهايى داشت كه در توضيح ازدواج پيامبر با زينب گفته شد.
از ديگر محبّتهاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به زيد، اين بود كه حضرت، امّايمن را براى همسرى او برگزيد. امّايمن كنيزى بود كه عبداللّه پدر گرامى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم آزادش ساخت. نامش بَرَكة بود و حضانت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را بر عهده داشت.
وى از كسانى بود كه در همان اوايل به اسلام گرويد و در دو هجرت حبشه و مدينه شركت داشت. امّايمن زنى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به ديدنش مىرفت و از او در منزلش عيادت مىكرد. حضرت، چنين زن محبوب و داراى شخصيت را به ازدواج زيد درآورد و ثمره پربارى به نام اسامة بن زيد به وجود آمد كه هنگام وفات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم حدود هيجده سال داشت و حضرت او را به فرماندهى لشكرى كه به شام مىفرستاد، برگزيد و بزرگانى چون ابوبكر و عمر را از افراد اين لشكر قرار داد(114)؛ تا برترى او را بر ديگران نشان دهد.
نكته: وقتى زيد جوان بود و مىخواست براى اولين بار ازدواج كند، دايه خود بركه را كه در آن زمان بالاى پنجاه سال عمر داشت براى او برگزيد. زيرا اسامه هنگام وفات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم هيجده سال داشته پس پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در زمان تولّد اسامه – فرزند زيد و بركة – حدود چهل و پنچ سال داشته و شخصى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را حضانت مىكرده حتماً چند سالى عمرش از حضرت بيشتر بوده است. پس عمر بركه هنگام ازدواج با زيد بالاى پنجاه سال بوده است.
اما هنگامى كه زيد وارد مدينه شد و مىخواست همسر دوم انتخاب كند، حضرت، دختر عمه خود را كه دخترى جوان و از طايفهاى شريف بود براى او خواستگارى كرد.
اين كارهاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شايد به جهت شخصيت دادن به بردگان و موالى بوده و شايد به جهت خُرد كردن اعتبارات قبيلهاى و غرورهاى كاذب بوده و شايد به جهت نياز زنان و مردان مهاجر به ازدواج بوده است.
به هر حال، آنچه مهم است اين كه از ديد حضرت كفو بودن از نظر جوانى و پيرى، قرشى و غير قرشى و… اعتبارى نداشته است.
محبّتهاى پيامبر(ص)
در اينجا بحث درباره زيد است، ولى برخوردهاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با امّايمن نيز بسيار راهگشاست، زيرا روشن مىسازد كه حضرت هر كسى را احترام مىكرد و گونههاى مختلف لطف و محبّت را درباره آنان اعمال مىنمود؛ مثلاً با اينكه امّايمن كنيز آزادشدهاى بيش نبود، ولى چون حضانت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را در كودكى به عهده گرفته بود، حضرت به ديدار او مىرفت و با او ديدار مىكرد.
اين سيره پس از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نيز جارى بود و ابوبكر و عمر او را در خانهاش زيارت مىكردند. حضرتصلى الله عليه وآله وسلم درباره او فرمود: «امّايمن بعد از مادرم، مادر من است.»(115)، پيداست علّت اينگونه برخوردها، از خودگذشتگى و كاردانى و تواضع است. ايجاد محبّت در دل افراد، بسته به مال فراوان و انفاق و بخشش نيست، بلكه مربوط به قلبى است كه مالامال از عشق به مردم باشد و در مناسبتهاى مختلف، در قول و عمل و مناسب با شخصيّت و روحيّاتِ هر كسى بروز كند.
وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در اوج قدرت و مقام مادى و معنوى با زنى چون امّايمن كه از او بزرگتر است، چنين برخورد كند و به عيادت او برود و او را مادر خود بداند و وقتى با زيد چنين برخورد كند و به فكر انتخاب همسرى براى او باشد و آنگاه كه با پدر و عموى زيد مواجه شود، پيشنهاد مخيّر ساختن زيد را مطرح كند و زمانى كه لياقت اسامه را ببيند، او را به فرماندهى برگزيند و… اينها همه نمونههايى از بزرگوارى و اخلاق نيكو است. كه ديگران را به سوى حضرت جلب مىكند.
- اَنَس بن مالك
نمونه ديگرى از اخلاق پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم برخورد او با اَنَس بن مالك است. وى حدود نُه سال در خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بود. درباره او ويژگى خاصّ يا مدحى از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نرسيده(116)، بلكه در كتابهاى شيعه مذمّتهايى درباره او وارد شده است؛ مثلاً اينكه او كتمان شهادت كرد و به همين جهت مشمول نفرين حضرت علىعليه السلام شد و به بَرَص مبتلا گرديد.(117)
او درباره اخلاق پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىگويد: «نُه سال به خدمت پيامبر اكرم مشغول بودم و هيچگاه نگفت: “چرا چنين كردى؟” و هيچگاه از من عيبجويى نكرد.»(118) او نقل مىكند:
رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم دو خوردنى داشت كه با يكى افطار مىكرد و ديگرى براى سحر بود، و گاه تنها يك خوردنى داشت كه يا شير بود و يا نانى بود كه در آب، نرم شده بود.
شبى افطار پيامبر را آماده كردم، ولى براى حضرت مانعى پيش آمده بود كه تأخير كرد. گمان كردم برخى از اصحاب، او را دعوت كردهاند. به همينجهت، پس از تأخير حضرت، غذا را خوردم. حضرت ساعتى پس از عشا وارد شد. از برخى همراهان پرسيدم: “آيا پيامبر در جايى افطار كرده و كسى او را دعوت كرده است؟”، گفتند: “نه.” در غم و اندوه فرو رفتم كه اگر پيامبر از من غذا بخواهد، چه جواب دهم؟ پيامبر شب را گرسنه به صبح رساند و فردا را روزه گرفت و از آن زمان تا حال هيچگاه درباره آن شب از من سؤال نكرده است.(119)
بديهى است خوردن و آشاميدن ضرورىترين نياز انسانهاست. حال اگر گرماى هواى مدينه و روزهدار بودن نيز بر آن اضافه شود، اين نياز چند برابر مىشود، ولى با اينحال حضرت از اَنَس نپرسيد غذايى دارد يا خير.
به عبارت ديگر، نه تنها حضرت او را توبيخ نكرد، حتّى گرسنگى و تشنگى خود را كتمان كرد و اين در زمانى است كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در مدينه حاكم است؛ چون خدمتگزارى انس در مدينه بوده است.
باز در اينجا سجيّه ديگرى از رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم ظهور مىنمايد و آن رازنگهدارى و در عين حال باحيا بودن و عيبجويى نكردن است، كه انس را به شگفتى وا مىدارد.
نكتهاى كه براى ما جالب مىنمايد غذاى ساده پيامبر است كه يا شير بود و يا نان خيسْخورده، كه حضرت به يكى از اين دو اكتفا مىكرد.
در مورد ويژگىهاى اخلاقى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و نوع برخوردهاى وى سخن فراوان است؛ ولى همانطور كه قبلاً بيان شد، آنچه نقل مىشود، تنها به عنوان نمونه است.
- مرد يهودى و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
حضرت علىعليه السلام نقل مىكنند كه مردى يهودى از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم چند دينار طلبكار بود و از حضرت آنها را خواست. حضرت فرمود: «اى مرد يهودى! فعلاً پولى ندارم كه پرداخت كنم.» يهودى گفت: «حال كه چنين است، تو را رها نمىكنم تا بدهى خود را پرداخت كنى.» پيامبر فرمود: «[اشكالى ندارد] كنار تو مىنشينم.« حضرت آنجا نشست و همانجا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبح روز بعد را خواند. اصحاب پيامبر، يهودى را تهديد كردند و ترساندند. نگاه رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به آنان افتاد و فرمود: «چه مىكنيد؟» گفتند: «اى رسول خدا! آخر اين يهودى تو را حبس كرده است!» پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «خداوند – عزّ و جلّ – مرا مبعوث نكرده است تا بر شخصى ذمّى و يا غير او ظلمى روا دارم.»
هنگامىكه مقدارى از روز گذشت، يهودى گفت: «اشهد أن لا إله الّا اللّه و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله.» و سپس افزود: «نيمى از مال من در راه خدا مصرف شود.»(120)
واقعاً عجيب است، نفس انسان وسوسهاش مىكند كه در سند يا دلالت اينگونه قصهها خدشه كند، زيرا به هيچ نحو، با اخلاق و رفتار ما سازگار نيست. كدام مسؤول حكومتى يا حتى كدام عادى حاضر است پيامبر خدا را در محاصره خويش قرار دهد و يك شبانهروز او را معطل كند تا طلب خود را وصول كند؟!
اگر قرار باشد اخلاق پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را در جملهاى خلاصه كنيم، بهتر از اين كلام قرآن نخواهيم يافت: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظ القَلبِ لا نْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوكَّلْ عَلَى اللَّهِ إنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ»(121)؛ »پس به بركت رحمت الهى، با آنان مهربان و نرمخو شدى و اگر تندخو و سختدل بودى، قطعاً از پيرامون تو پراكنده مىشدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كار[ها]با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى، بر خدا توكّل كن زيرا خداوند توكّلكنندگان را دوست دارد.«
از «فاء» در «فَبِما رَحْمَةٍ» معلوم مىشود كه اين آيه مرتبط به آيات قبل است كه مربوط به جنگ اُحُد و بىنظمى برخى و فرار برخى ديگر و كارشكنى گروه سوم است و نرمخويى و خوشاخلاقى و مهربانى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را با آنان ناشى از رحمت الهى مىداند و سپس با «لو» – حرف شرط امتناعى – مىفرمايد: «بر فرض محال اگر تو تندخو مىشدى، همه از گِردت پراكنده مىشدند.»
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از اين آيه دريافت – همچنانكه قبلاً همينطور بود – بايد با همگان حتّى اشخاص ضعيفالايمان و منافقان و فراريان از جنگ با نرمخويى و مهربانى برخورد كند. مهربانى حضرت با مرد يهودى مطابقِ مُفاد همين آيه است. به هر حال، اين آيه، تنها مربوط به برخورد در خانواده يا برخورد با برده و كنيز نيست، بلكه قبل از هرچيز، برخورد محبّتآميز با مخالفان را سفارش مىكند، و به دنبال آن مىفرمايد: در كارها نيز با آنان مشورت كن و از آنان نظر بخواه.
- سوء قصد زن يهودى و برخورد پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
از اين مهمتر داستان پيرزن يهودى است كه تصميم گرفت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را سمّ دهد. از اينرو، گوسفندى را كشت و آنرا به سمّ آلوده كرد و چون دانست پيامبر كتف گوسفند را بيشتر دوست دارد، در آنجا سمّ بيشترى ريخت و گوشت را براى پيامبر آورد.
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم لقمهاى در دهان گذاشت و فوراً آنرا بيرون انداخت و فرمود: »اين گوشت مىگويد من مسمومم.» بشر بن براء از آن گوشت لقمهاى خورد و در اثر آن جان داد. زن يهودى را حاضر كردند. حضرت از وى پرسيد: «چرا چنين كردى؟» گفت: «فكر كردم اگر پيامبر خدا باشد، سمّ به او ضررى نخواهد رساند و اگر مَلِك و پادشاه باشد، مردم را از دست او راحت كردهام.» پيامبر از وى درگذشت و او را عفو كرد.(122)
اين خبر سندهاى گوناگونى دارد و مىتوان بر آن ادّعاى تواتر كرد. امّا آنچه در اينجا و از بُعد اخلاقى مهم است، اين است كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در اوج قدرت و پيروزى بر يهوديان خيبر زنى را عفو مىكند كه كمر به قتل آن حضرت بسته و توطئه خود را عملى كرده است و در ظاهرِ شرع، همه دليلها بر جواز، بلكه بر وجوب قتل آن زن دلالت مىكند.
اينها نمونههايى از بزرگوارىها و كرامتهاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در برخورد با افرادِ جامعه است.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در مهربانى و لطف و عطوفت به مردم، گوى سبقت را از همگان ربوده بود؛ به گونهاى كه خداوند او را با دو وصف از اوصاف خود ستود و فرمود: «لَقَدْ جائَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُم عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُم بَالمُؤمنينَ رَؤوفٌ رَحيمٌ»(123)؛ «قطعاً براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه به سختى و رنجافتادن شما بر او دشوار است و به [هدايت]شما حريص و نسبت به مؤمنان، دلسوز و مهربان است.»
مرحوم طبرسى در مجمعالبيان مىنويسد:
برخى از پيشينيان گفتهاند: خداوند براى هيچيك از اوليا و يا انبيائش بين دو اسم از اسمائش جمع نكرده است، مگر براى پيامبر ما حضرت محمّد كه فرمود: «بالمؤمنين رؤوفٌ رحيم»، و خداوند درباره خودش فرمود: «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَحِيمٌ»(125).(124)
او از بين مردم و از آنان بود. با دردها و گرفتارىها و جهالتهاى آنان آشنا بود و بر او بسيار گران مىنمود كه مردم در سختى و رنج باشند. به همينجهت، تمام وقت خود را با تمامى امكانات، صرف هدايت آنان مىكرد و لغزشهاى كوچك و بزرگ آنان را مىبخشود و از توطئهگرانى كه چندين مرتبه نقشه قتل او را كشيدند، در گذشت و نه تنها زن يهودى را عقوبت نكرد، بلكه اجازه نداد نام توطئهگرانى كه تصميم داشتند شتر حضرت را در گردنه كوه بترسانند و به اينگونه حضرت را نابود كنند، بر كسى مشخص شود.(126)
اكنون در جهان مرسوم است كه سازمانهاى مخوف اطّلاعاتى و امنيّتى با احتمال توطئه عليه شخص اوّل مملكت، افراد فراوانى را دستگير مىكنند و تحت انواع شكنجهها قرار مىدهند. وقتى چنين وضعى را با حالات و خصال پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مقايسه كنيم، آنگاه عظمت كار پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم روشنتر مىگردد.
وقتى در فقه مىخوانيم: كسى كه به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم دشنام دهد، بايد كشته شود، به طريق اَولى سمدهنده پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و قاتل ايشان بايد كشته شود، ولى با اينحال، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم آنان را عفو مىكند، تا برترى عفو و بخشش را بر اجراى قانون به نمايش بگذارد؛ خصوصاً هنگامىكه حقِّ شخصى باشد و صاحبِ حقّ، داراى منصب و پُستى اجتماعى باشد كه عملش بتواند براى ديگران الگو شود.
اينگونه برخوردها از سوى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم معيارهاى خوبى براى تشخيص رهبران واقعى اسلامى از ديگران است.
در ادامه مىخواهيم برخوردهاى چنين پيامبرى را – كه شمّهاى از اخلاق او گذشت – در درون خانه با همسرانش مورد بررسى قرار دهيم، تا از او درس زندگى بياموزيم و به لطف خدا بتوانيم بسيارى از مشكلات خود و خانوادههايمان را حلّ و فصل نماييم.
او با اخلاق نيكوى خود توانست با همسرانى كه برخى از نظر سنّ و سال با او تناسب نداشتند و يا از نظر روحيّات و ظرفيتها، و يا از نظر فهم و درك امور شخصى و اجتماعى با او همافق نبودند، بلكه تفاوت بسيارى داشتند، زندگى مسالمتآميز و همراه با محبّت و خوشى داشته باشد؛ بهگونهاى كه همه آنان بودنِ با پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را بر هرچيز ترجيح مىدادند؛ در حالىكه در خانه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از امكانات مادى و مال و متاع دنيا و نيز موقعيت اجتماعى و اميد به آيندهاى سرشار از نعمت، خبرى نبود، چون آنان موظّف بودند در خانه و در وراى حجاب باقى بمانند و پس از فوت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شوهر نكنند.
باز اين چنين نبود كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بيشتر وقتش را صرف همسران خويش و گفتگو با آنان يا صرف نشست و برخاست با آنان كند، زيرا حضرت افزون بر تبليغ رسالت و پيامدهاى فراوان آن، رهبرى مسلمانان را نيز به عهده داشت و حاكميت بر شهرى چون مدينه با توجّه به بافت قبيلهاى آن بسيار وقتگير بود. افزون بر اينها عبادتهاى زيادى كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم واجب بود، وقت ايشان را مىگرفت.
به هر حال، جان سخن اين است كه او با امكانات و وقت كم، در سايه اخلاق خوب بر مشكلات فراوان فايق آمد، ولى در زمان ما بسيارى از پيروان آن حضرت پيوسته با مشكلات خانوادگى زيادى مواجهند، با اينكه در اين زمان امكانات و فرصت براى نشستن و گفتگو با خانواده بيشتر است. تنها مشكلى كه وجود دارد، نداشتن يا نبود شمّهاى از اخلاق پيامبر است.
تمام سعى و كوشش نوشته حاضر اين است كه با بيان انواع سازگارىهاى حضرت با همسران، همگان را به فراگيرى راه زندگى از اين الگوى برتر رهنمون باشد. اميد كه زندگىها شيرينتر و آمار طلاق و جدايىها كمتر شود و نزاعهاى خانوادگى كاهش يابد و بچههايى خوب و شايسته در كانون گرم و پرمحبّت خانواده تربيت شوند.
ب. برخوردهاى پيامبر با همسران
در بخش پيشين به بيان اخلاق و صفات پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در برخورد با مردم پرداختيم و روش و منش ايشان را ذكر كرديم. اكنون به بيان سلوك و كردار پيامبر در خانه مىپردازيم، تا با شيوههاى سازگارى و مداراى آن حضرت آشنا شويم.
رعايت عدالت
يكى از ويژگىهاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم رعايت مساوات بين همسران خود بود كه به مواردى از آن اشاره مىشود:
الف. پيامبر مهريه هريك از زنانش را چهارصد درهم قرار داد (مهر السنّة) و فرقى بين عايشه، حفصه، امّسلمه، سوده، ميمونه، زينب دختر جحش و زينب دختر خزيمة نگذاشت(127) و ملاحظاتى از قبيل قرشى و غير قرشى، جوان و غير جوان، بيوه و غير بيوه و امثال آنرا در مهريه دخالت نداد. اين تساوى حتماً اثر مثبت خود را در ذهن زنان مىگذارد تا خود را از نظر شخصيت و ساير امور همانند يكديگر ببينند. اگر يكى از آنها ويژگى خاصّ يا وضعيت ويژهاى داشت، در آن وضعيت، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به نحو ديگرى جبران فعاليت و ويژگى او را مىكرد و با زبان يا عمل به گونهاى رفتار مىنمود كه تساوى و برابرى، برترى شخصى را از بين نبرد، كه به مواردى از آن در آينده اشاره خواهد شد.
موارد استثنا
علىرغم اينكه هفتتن از همسران، داراى مهريه مساوى بودند، ولى براى صفيّه و جويريه چنين مهريهاى ذكر نشده است. شايد به اينجهت كه صفيه اسيرى بود كه به اسارت در آمد و حضرت او را براى خود انتخاب (اصطفا) كرد و به اينگونه افراد مهريهاى تعلق نمىگيرد و در واقع آزادى او مهريهاش بوده است. جويريه هم اسيرى بود كه سهم ثابت بن قيس انصارى شد و با او قرارداد نوشت كه در مقابل پرداخت پول به عنوان «مالالكتابة» آزاد شود. وى براى تهيه پول نزد پيامبر آمد و حضرت فرمود: «آيا بهتر از آنرا نمىخواهى؟» پرسيد: «بهتر كدام است؟» فرمود: « مالالكتابهات را پرداخت كنم و با تو ازدواج كنم؟» گفت: «آرى» و رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مالالكتابه را پرداخت و با او ازدواج كرد.(128)
به گمان قوى، مالالكتابه بيش از چهارصد درهم بوده كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آنرا پرداخت كرده است زيرا جويريه مالى نداشت، امّا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم آنرا به عنوان مهريّه قرار نداد تا او را بر ديگران برترى بخشيده باشد.
همسر ديگرى كه مهريهاش با ديگران تفاوت داشت، امّحبيبه دختر ابوسفيان بود. او همراه شوهر خود به حبشه رفت و در آنجا شوهرش نصرانى شد. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نجاشى را وكيل كرد، تا او را به ازدواج حضرت درآورد و مهريه او چهارصد دينار بود.(129)
از سيره ابنهشام و كامل ابن اثير معلوم نمىشود چه كسى اين مهريه را مشخص كرده است، ولى ابن عبدالبر در استيعاب تصريح مىكند: اين مقدار مهريه را نجاشى مشخص كرده است.(130) بنابراين اشكالى از اين ناحيه بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم وارد نيست. اگرچه حتّى بر فرض اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اين مهريّه را مشخص كرده باشد، باز اشكالى وارد نيست؛ زيرا امّحبيبه در حبشه بود و علاوه بر مهريه نياز به نفقه هم داشت؛ پس مىتوان مقدار اضافه را به حساب نفقه و براى تأمين هزينه زندگىاش گذاشت؛ چون هزينه زندگى به عهده شوهر است و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز بايد آنرا مىپرداخت.
ب. علاوه بر مهريه، از نظر نفقه و هزينه زندگى نيز پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم رعايت برابرى و تساوى را مىكرد؛ مثلاً پس از فتح خيبر به هركدام – طبق قول واقدى – صد وَسْق (هشتاد وَسْق خرما و بيست وسق جو) پرداخت.(131)
ابنهشام در اينباره مىگويد: «و قُسِّم لَهُنَّ مِئَةُ وَسْقٍ وَ ثَمانينَ وَسْقاً»(132)، كه معلوم نيست آيا به برخى صد و به برخى هشتاد وَسق داده و يا به هر كدام مجموعاً صد وسق داده كه هشتادتاى آن از يك جنس و بقيه از جنس ديگرى بوده است، تا با عبارت مغازى تطبيق كند، و يا به هركدام صد و هشتاد وسق داده است.
احتمال اخير درست نيست، چون در اين صورت كلمه وسق در عبارت زايد مىشود. احتمال اوّل نيز درست نيست، زيرا در اين صورت بايد تفصيل مىداد به كداميك هشتاد و به كداميك صد وسق داده است؛ همانطور كه او و واقدى درباره سهم ديگران تفصيل دادهاند. بنابراين احتمال وسط صحيحتر است. به هر حال، واقدى كه داستان و حوادث جنگها را نوشته، بيان مىكند كه پيامبر سهم آنان را به طور متساوى پرداخت.
هر وَسق، شصت صاع است(133) و صاع تقريباً سه كيلوگرم است. در نتيجه سهم هر زن هيجده تُن مىشود كه رقم نسبتاً بالايى است، ولى احتمال دارد صاع و وسق معانى ديگرى نيز داشته باشد.
ج. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در ساير امور نيز رعايت تساوى و برابرى را مىكرد؛ مثلاً صبحگاهان، پس از نماز به حجره يكايك همسرانش سر مىزد و از آنان احوالپرسى مىكرد.
د. او هر شب در اتاق يكى از آنان به سر مىبرد و تساوى را كاملاً رعايت مىكرد؛ حتّى در دوران بيمارىاى كه به وفاتش منجر شد، رعايت تساوى را مىكرد، تا اينكه بيمارى بر او سخت شد و طبق نقلى، از همسرانش اجازه خواست تا در اتاق عايشه بماند.(134)
شايد ماندن در خانه عايشه به اينجهت بود كه او جوانتر بود ومىتوانست از عهده كارهاى منزل و مداواى حضرت برآيد، و شايد جهات ديگرى داشته كه بعداً مورد اشاره واقع خواهد شد.(135)
ه. پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم حتّى در سفرها و جنگها رعايت تساوى را مىنمود و پيوسته قرعه مىكشيد و طبق آن يكى از زنان را همراه خود مىبرد. شايان ذكر است چون زمان و مدّت غزوهها معلوم نبود، راهى بهتر از قرعهكشيدن براى رعايت عدالت و برابرى وجود نداشت.
جالب است بدانيم اين همه اصرار بر تساوى و برابرى بين همسران و حتّى اجازهخواستن از آنان در برخى موارد، از كسى سر مىزند كه خداوند به او اجازه داده است كه نوبت هركدام را خواست به تأخير اندازد
«تُرْجي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّن عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ ذلِكَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَ يَرضَيْنَ بِما ءاتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ»(136)؛
نوبت هركدام از زنها را كه مىخواهى، به تأخير انداز و هركدام را كه خواهى، پيش خود جاى ده. بر تو باكى نيست كه هركدام را كه ترك كردهاى، ]دوباره[ طلب كنى. اين نزديكتر است براى اينكه چشمانشان روشن گردد و دلتنگ نشوند و همگى به آنچه به آنان دادهاى، خشنود شوند.
اين اختيارات را خود همسران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به او دادند. هنگامىكه او آنان را – طبق دستور و ارشاد خداوند – بين ماندن و تحمّل زندگى ساده پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و بين طلاق مخيّر ساخت، همگى ماندن نزد آن حضرت را با هر شرايطى كه پيامبر صلاح بداند، قبول كردند. آيات 28 و 29 سوره احزاب همين واقعه را بازگو مىكند. بنابراين رعايت نكردن تساوى، اجحافى در حقّ زنان نبود، بلكه همگى آنرا قبول كرده بودند و آيه قرآن نيز بر اين مطلب تصريح دارد، ولى با اينحال پيامبر تمام سعى خود را براى رعايت تساوى و عدالت، به كار مىبرد.(137)
حتّى پيامبر اكرم در حال احرام نيز رعايت مساوات را مىكرد و هر شب را نزد يكى از آنان به سر مىبرد. اگرچه بهرهگيرى جنسى در حال احرام حرام است، ولى منافاتى با رعايت تساوى و همنشينى با آنان نداشت.
پيروان غير پيرو
افراد و اشخاصى كه ازدواجهاى متعدّد مىكنند و خود را مسلمان و پيرو دين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىدانند، بايد بررسى كنند كه برخوردها و كارهاى آنان تا چه حدّى با برنامهها و اعمال و رفتار و برخوردهاى آن حضرت سازگار است.
اگر شخصى ببيند كه جوان بودن يك زن يا خوشسخن و زيبابودن او، وى را از ديگر همسرانش غافل كرده و در امور زندگى رعايت مساوات را نمىكند، بداند او از راه و روش پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بسيار فاصله دارد و حقّ ازدواج متعدّد را ندارد زيرا قرآن مىفرمايد: «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ وَ إِنْ خَفْتُم اَلّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»(138)؛ «با هرچه از زنان كه مورد پسندتان واقع شود، ازدواج كنيد؛ دوتا، سهتا، چهارتا، پس اگر بيم داريد كه به عدالت رفتار نكنيد، به يك زن اكتفا كنيد.»
روشن است در آيه، ازدواج با بيش از يك زن مشروط به رعايت عدالت است و حتّى در صورت ترس از اينكه نتواند عدالت را برقرار كند، بايد به يك همسر اكتفا كند.
از اينجا روشن مىشود كه كسانى كه ازدواجهاى متعدّد مىكنند و تنها در تعدّد ازدواج، خود را پيرو سنّت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىدانند، امّا در حقوق همسران به عدالت رفتار نمىكنند، چقدر از قرآن و از سنّت او دور هستند و در واقع پيروان غير پيرو هستند. ازدواجهاى متعدّد سزاوار شخصى است كه خود را امتحان كرده باشد و بداند حوادث و حالات، او را تغيير نمىدهد و از عدالت باز نمىدارد.
محدوده رعايت عدالت بين همسران
البتّه خداوند ضعف و سستى ما را مىدانست كه نمىتوانيم بين زنان به عدالت رفتار كنيم؛ از اينرو، ما را از كاملاً متمايل شدن به يكسو نهى كرده و فرموده است:
«وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً»(139)؛
و شما هرگز نمىتوانيد ميان زنان به عدالت (رفتار) كنيد، هرچند [بر عدالت]حريص باشيد. پس به يكطرف يكسره تمايل نورزيد، تا آن [زن ديگر]را سرگشته [و بلاتكليف] رها كنيد و اگر سازگارى نماييد و پرهيزگارى كنيد، يقيناً خدا آمرزنده مهربان است.
از «و لو حرصتم» (هرچند تمايل شديد به رعايت عدالت داشته باشيد) معلوم مىگردد كه مراد از عدالت در «و لن تستطيعوا أن تعدلوا»، عدالتى است كه از اختيار و توان آدمى خارج است. پس مىتوان گفت: مراد از آن، عدالت در مودّت و محبّت است كه از امور قلبى است و اختيارى نيست.(140) بنابراين محدوده رعايت عدالت، كارها و اعمال و رفتارهاى ظاهرى است، ولى در مودّت و دوستى ممكن است برخى محبوبتر از برخى ديگر باشند.
خلاصه گفتار آنكه مردانى كه قدرت برقرارى عدالت ظاهرى بين زنان را ندارند و مال و امكانات خود را در اختيار برخى از همسران مىگذارند و بيشتر اوقات خود را با يكى از آنان سپرى مىكنند، حقّ ازدواج متعدّد را ندارند و در واقع از تعدّد زوجات مطرح شده در قرآن يا در سنّت نبوى، سوء استفاده مىكنند؛ نه استفاده درست و بهينه.
رعايت روحيّه هريك از همسران
از ديگر ويژگىهاى پيامبر كه محبّت همسرانش را به همراه داشت، رعايت روحيات آنان و ابراز علاقه به تمامى آنان مناسب با شأن هريك بود؛ به طورىكه هيچكدام احساس نمىكرد ديگرى نزد پيامبر محبوبتر از او است؛ مثلاً وقتى مىديد عايشه زن جوانى است كه دوست دارد محبوب شوهر خود باشد، با الفاظى نظير «كلِّمينى يا حميرا» (اى حميرا! با من سخن بگو) محبّت او را به خود جلب مىكرد. هنگامى با امّسلمه كه داراى فرزندانى بود و بچّههايش را نيز بسيار دوست مىداشت، مواجه مىشد، احوال آنان را مىپرسيد و بر آنان اسم جديدى مىگذاشت كه نشانه اعتنا به آنان بود؛ مثلاً او دختر كوچكى داشت كه نامش زينب بود و پيامبر او را زُناب صدا مىزد و مىپرسيد: «زناب كجاست؟»
يا وقتى در حجّةالوداع شتر صفيه از رفتن ايستاد و صفيه از شدّت ناراحتى گريه كرد، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با دست خود اشكهايش را پاك كرد و او را دلدارى داد و دستور داد قافله همانجا فرود آيد، در حالىكه تصميم به فرودآمدن در آن مكان نداشت.(141)
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به خاطر اهانت زينب بنت جحش به صفيه، مدّتى با او قطع رابطه كرد، ولى پس از اينكه زينب از كار خود پشيمان شد، به غرفه او رفت و بستر او را مرتب كرد(142) و اينگونه محبّت خود را به وى ابراز نمود.
وقتى به برّة دختر حارث از بنىالمصطلق كه در جنگ اسير شده بود، پيشنهاد ازدواج داد و او با خوشحالى پذيرفت، اسم او را جويريه نهاد(143) و با اين كارها محبّت او را كاملاً به خود جذب كرد.
روزى از روزها پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بر جويريه گذر كرد و ديد مشغول عبادت است. پس از حدود نصف روز بر او گذر كرد و باز ديد مشغول عبادت است، فرمود: «آيا مىخواهى كلماتى به تو تعليم دهم تا آنها را بگويى؟» سپس به او ياد داد هريك از اين اذكار را سه مرتبه بگويد: «سبحان اللّه عَدد خلقه، سُبحان اللّه رضى نَفسه، سبحان اللّه زِنَةَ عرشِه، سُبحان اللّه مِدادَ كلِماتِه.(144)»
در نزاع و اختلافهايى كه بين حفصه و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم وجود داشت و پيشتر اشاره شد؛ حضرت به او فرمود: آيا مىخواهى داورى بين ما قضاوت كند؟ و وقتى حفصه به داورى تن داد. حضرت به دنبال عمر بن خطاب (پدر حفصه) فرستاد. هنگامى كه عمر وارد شد، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به حفصه فرمود: مطالبت را بگو. حفصه گفت: تو بگو ولى راست بگو.
عمر از همين يك حرف ناراحت شد و حفصه را كتك زد و گفت: اى دشمن خدا، پيامبر غير حق نمىگويد. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم از كتككارى عمر جلوگيرى كرد، ولى عمر گفت: «سوگند به كسى كه او را مبعوث ساخت، اگر مجلس او نبود و او مرا منع نمىكرد، آن قدر ترا مىزدم تا بميرى.»(145)
به هر حال، وقتى حفصه مىبيند داور، پدر اوست، كه طبيعتاً بايد رعايت جانب او را بكند و در آن مجلس نيز پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از حفصه گله و يا شكايتى نمىكند، ولى لحن سخن خود حفصه، آن قدر گزنده است كه باعث مىشود از داور (پدر خودش) كتك بخورد و به دشمنى با خدا متّهم شود و باز مهر و محبّت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم است كه او را از دست پدرش نجات مىدهد، با تمام وجود مىيابد كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بسيار بيشتر از پدر، به او مهربان است و بدىهاى او را تحمل مىكند و عكس العملى نشان نمىدهد.
باز وقتى حفصه مىفهمد كه پدرش حتى براى شوهر پيدا كردن براى او دچار مشكل بود و به دوست قديمى خود، ابوبكر، پيشنهاد ازدواج با حفصه را مىدهد و ابوبكر روى مىگرداند، به عثمان پيشنهاد مىكند و او مىگويد فعلاً قصد ازدواج ندارم، و عمر ناراحت و عصبانى شكايت آنان را نزد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مىبرد، آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با جملهاى زيبا، ناراحتى عمر را از بين مىبرد و مىفرمايد: «يتزوج حفصة من هو خير من عثمان و يتزوج عثمان من هى خير من حفصة»(146) شخصى كه بهتر از عثمان است با حفصه ازدواج مىكند، و عثمان نيز با همسرى بهتر از حفصه ازدواج مىكند؛ سپس پيامبر اكرم با حفصه ازدواج كرد و به ناراحتى عمر پايان داد و عثمان نيز با امكلثوم دختر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم ازدواج كرد؛ در اين هنگام، حفصه باز مىيابد كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم، بهترين و باكرامتترين افراد است.
اينكه چرا كسى حاضر نمىشد حفصه را به همسرى بپذيرد، بحث ديگرى است كه نمىخواهيم به آن بپردازيم، و به آنچه پيش از اين (ص 77) به اجمال بيان كرديم بسنده مىكنيم ولى آنچه مهم است اين كه، وقتى حفصه و عمر اين همه بزرگوارى و محبّت را از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مىبينند، شگفتزده مىشوند و به همين جهت وقتى حفصه با پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نزاعها و تندىهاى زيادى كرد و شايع شد كه حضرت، او را طلاق داده است، عمر بر سر خود خاك ريخت و گفت: «ما يعبأ الله بعمر و ابنته بعدها»(147)؛ «بعد از اين طلاق، ديگر، خدا به عمر و دخترش اعتنايى نمىكند.»
به هر حال، از مجموع كلمات و رفتارى كه از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نقل شد و در لابهلاى كتابهاى روايى و تفسيرى نمونههاى ديگر آنرا مىتوان پيدا كرد، فهميده مىشود اين برخوردها سبب جذب قلوب آنان مىشد.
البتّه اين برخوردها در آن زمان براى زنان بسيار مهم بود، زيرا آن زمان نزديك به جاهليت بود كه زنان را يا مىكشتند و يا با آنان به گونه حيوان رفتار مىكردند و آنان را در ايّام عادت از خانه بيرون مىكردند، و مانند ساير اموال ميّت به ارث مىبردند، و نيز با زنان مشورت نمىشد و كسى به سخن آنان گوش نمىداد و… كه آيات قرآن مقدارى از اين برخوردها را بيان كرده است.
از سويى، تحمّل اين برخوردها براى جامعه آن روز بسيار سخت بود، زيرا جامعه قبول نمىكرد مردى به همسرش شخصيت اجتماعى دهد، به سخنان او گوش دهد، به او محبّت كند و حتّى اجازه دهد زن با او قهر كند و به تندى با وى سخن بگويد!
برخى افراد، نظير عمر، منشأ همه گرفتارىهاى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از سوى همسرانش را برخوردهاى خود حضرت مىدانستند و معتقد بودند اگر همانطور كه آنان با زنانشان رفتار مىكردند، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز رفتار مىكرد، زنان جسور نمىشدند و علاوه بر آن زنان آنان نيز جرأت نمىكردند روى حرف مردان حرف بزنند.(148) در مقابل همه اين حرفها، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تبسّم مىكرد و شايد با اين تبسّم، بر سادهانديشى برخى تأسّف مىخورد و هدفش و راهش را كه در جاهاى ديگر با صراحت بيان كرده، در درون خود زمزمه مىكرد كه:
من نيامدهام تا با قهر و غلبه و قدرت نظامى و زور بر ديگران برترى يابم و حكومت كنم. من نيامدهام تا ديگران از من بترسند و همسرم در خانه به خاطر ترس از كتك يا ترس از طلاق از من اطاعت كند؛ بلكه آمدهام خِرَد انسانها را پرورش دهم و به آنان بياموزم كه خودشان آزادانه راه حقّ را بيابند و در آن گام نهند. بنابراين اگر صد بار ديگر حفصه، عايشه و… ناسازگارى كنند، آنان را با زور تسليم نخواهم كرد؛ همانطور كه حضرت نوح و حضرت لوط همسرانشان را با زور به راه حقّ نكشاندند؛ زيرا «لا اكراه فى الدين»(149)، اصلى مسلّم و غير قابل تشكيك است.
اگر خدا مىخواست از راه زور و جبر همگان را هدايت كند، چنين مىكرد، ولى او خواست مردم اختيار داشته باشند. خدا راه را از چاه براى آنها بيان كرد، تا هر كسى هر مسيرى را خواست، انتخاب كند. «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما اَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ»(150)؛ «و اگر خدا مىخواست، آنان شرك نمىآوردند و ما تو را برايشان نگهبان نكردهايم و تو وكيل [صاحب اختيار] آنان نيستى»؛ و در جاى ديگر فرمود: «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ× لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ»(151)؛ «پس تذكر ده، كه تو تنها تذكردهندهاى و بر آنان تسلطى ندارى.» و درباره مردم فرمود: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ»(152)؛ «به آنان بگو: حقّ از جانب پروردگار است. پس هر كه بخواهد، ايمان بياورد و هر كس بخواهد، كافر شود.» و فرمود: «إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِراً و إِمّا كَفُوراً»(153)؛ «ما راه را به او نموديم؛ يا سپاسگزار خواهد بود و يا ناسپاس.» بنابراين با سخن و عمل و با گفتار و كردار بايد مردم را به راه راست هدايت كرد.
روش و منش پيامبر چنين بود. او مىخواست همه مردم و از جمله همسرانش را به اين طريق به راه راست هدايت كند و با خود سازگار سازد و به آنها اخلاق اسلامى بياموزد. قهر و غلبه و زور در اينگونه موارد تأثيرى ندارد.
نكتهاى كه در پايان اين قسمت بيانش خالى از لطف نيست، اين است كه حوادث را بايد در محدوده زمانى و مكانى خود بررسى كرد؛ يعنى وضع محيطى، اجتماعى و… را در نظر گرفت؛ مثلاً ازدواج با حفصه، پاككردن اشك چشم صفيّه با دست مبارك خويش، سواركردن او بر مركب خويش و دلجويى از وى و… ممكن است امروزه امورى عادى جلوه كند، ولى اگر دقت كنيم كه اين كارها در زمانى اتفاق افتاده كه به زن به عنوان موجودى پست نگاه مىشد و مردان آن روزگار به طور كلّى از چنين كارهايى سر باز مىزدند، ارزش اين كارها بيشتر روشن خواهد شد.
مدارا كردن
ويژگى ديگر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مدارا كردن با همسران و عفو و گذشت از اشتباهات آنان بود. گاهى خطاهاى همسران، تجاوز به حقوق پيامبر بود. در اين صورت حضرت حتّى بدون يادآورى به آنان، از كنار اين قضيه مىگذشت و آنان متوجّه اشتباه خود مىشدند و سرافكنده مىگشتند.
گاه خطاها و اشتباهات آنان در امور مربوط به ديگران بود، كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با گفتار و كردارى مناسب، آنان را متوجّه مىكرد و اگر اشتباه آنان ناشى از جهالت بود، با بيانى خوش، اين نقيصه را برطرف مىكرد، زيرا تبليغ احكام و هدايت انسانها يكى از وظايف انبياست.
رجوع به بيشتر نمونههاى مطرحشده مىتواند دليل خوبى براى اين ويژگى باشد؛ مثلاً وقتى عايشه به ايشان گفت: «دهانت بوى مغافير مىدهد، آيا مغافير خوردهاى؟» حضرت فرمود: «خير. نزد زينب شربت عسل خوردهام.» حضرت هيچ تحقيقى نكرد كه آيا وى راست مىگويد يا نقشهاى كشيده، بلكه با سختگيرى بر خود و محرومساختن خود از خوردن عسل، مشكل را حل كرد و سوگند ياد كرد ديگر از آن ننوشد.
يا هنگامى كه حفصه، از بودن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با ماريه برآشفت و نزاع به پا كرد و مشكلات فراوان به وجود آورد، به او نفرمود: تو چنين حقّى ندارى، زيرا خودت در آن روزى كه من طبق فرمان خداوند تو و ساير همسرانم را بين ماندن و با زندگى ساده ساختن، و يا طلاقگرفتن مخيّر ساختم(154)، اوّلى را اختيار كردى! و باز نفرمود: آيه قرآن به من اختيار داده كه نوبت هركدام از زنان را خواستم، به تأخير بيندازم و هركدام را خواستم، مقدّم بدارم.(155) حضرت بدون استفاده از حقّ قانونى خود و يا اشاره به ناسازگارىهاى برخى همسران، از تمامى اين امور با كمال بزرگوارى گذشت.
مدارا، خويشتندارى، كرامت و بزرگوارى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در سومين شأن نزول مطرح شده ذيل آيات اول سوره تحريم بروز و ظهور بيشترى دارد و هر انسانى را شگفتزده مىكند و همگان را در مقابل اين چنين چشمپوشىها و تغافلها به خضوع مىكشاند.
سومين شأن نزول اين گونه است: حفصه پس از اينكه فهميد ماريه نزد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بوده، به ناسازگارى و داد و فرياد پرداخت و سوگند پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مبنى بر تحريم ماريه نيز اثر نكرد و او بىفرزند بودن خود و حق شوهر نداشتن بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و نداشتن آيندهاى مشخص را بهانه كرد و به هيچ نحو آرام نگرفت. حضرت نيز بزرگوارى كرد و از هيچ كدام از حقوق الهى و اختياراتى كه زنانش به او داده بودند استفاده نكرد، بلكه تنها با بيان يك راز، يك خبر غيبى (به حكومت رسيدن ابوبكر و عمر پس از وفات خويش) در صدد برآمد كه به او بفهماند وضع زندگى او و ساير همسران پس از وفات وى بدتر نمىشود، بلكه بهتر نيز مىشود. امّا حفصه اين راز را با عايشه در ميان گذاشت.
تا اينجاى داستان، مورد اتفاق شيعه و سنّى است و همگى قبول دارند، و مداراى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم با همسرانش روشن مىشود؛ ولى به نظر مىرسد و همچنين از آيات قرآن برمىآيد كه مسأله از اين حد نيز بالاتر بوده است. چون از يك طرف قرآن به حفصه و عايشه مىفرمايد: «فقد صغت قلوبكما؛» «واقعاً شما دو زن دلهايتان انحراف پيدا كرده است.» و از طرف ديگر مىفرمايد: «و ان تظاهرا عليه فان الله مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير»(156)؛ «و اگر شما دو زن عليه او يكديگر را يارى دهيد، خدا سرپرست اوست و جبريل و صالح مؤمنان و فرشتگان نيز ياور اويند.»
اين مطلب روشن مىسازد كه پشت پرده افشاى راز، امور ديگرى در حال شكلگيرى بوده كه اين دو زن يكديگر را در آن رابطه يارى مىكردهاند و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز نياز به يارى داشته است.
از سوى ديگر، تناسب حكم و موضوع، و جزا و عمل نيز اقتضا مىكند كه مسايل خاص ديگرى نيز در كار باشد، زيرا يك افشاى راز، چنين توبيخ غلاظ و شدادى را به همراه ندارد. خصوصاً طبق آنچه تاكنون گذشت، عايشه به عنوان شنونده راز هيچ گناهى مرتكب نشده، زيرا حفصه موظف بوده راز را با كسى در ميان نگذارد نه اينكه عايشه هم موظف بوده نشنود. آنگاه توبيخ عايشه همراه حفصه، وجهى منطقى نخواهد داشت.
مجموعه اين قراين نشان مىدهد كه به دنبال گفتن سرّ و راز پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم، آنان به فكر توطئههاى گوناگونى افتادند كه آنها گناه و سزاوار توبيخ بوده است. شايد يكى از آن توطئهها، نقشه مسموم ساختن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم بوده كه در تفسير على بن ابراهيم به آن اشاره شده است.(157)
در اين هنگام خداوند پيامبرش را از افشاى سرّ و توطئههاى پيرامون آن خبر داد؛ ولى حضرت در گفتگو با همسرش فقط سخن از افشا شدن سرّ به ميان آورد و از توطئهها سخنى به ميان نياورد و آن زن با تعجّب پرسيد: «چه كسى تو را باخبر ساخت؟» پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «خداوند داناى آگاه به من خبر داده است.(158)»
اساساً همين كه زن به گونه تعجبآميز از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم پرسيد: «چه كسى تو را باخبر ساخت؟»(159) نشان مىدهد كه آنان برنامههاى مخفىاى تدارك ديده بودند كه علىالظاهر نبايد هيچ كسى بر آن آگاهى مىيافت و ناگهان آن زن (حفصه) متوجه شد كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم از آن برنامهها خبر دارد. و گرنه احتمال اينكه عايشه پس از شنيدن خبر از حفصه، خودش از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم پيرامون صحت و سقم آن تحقيق كرده باشد، بعيد نبود و بنابراين جايى براى پرسش متعجّبانه «من انبأك» باقى نمىماند.
نكتهاى كه در بحث ما حايز اهميت است، اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم پرده از روى تمامى برنامهها و نقشههاى آنان برنداشت. در اينجا مفسران حديثى نقل كردهاند: «ما اسْتَقصى كريمٌ قَطُّ»(160)؛ «هيچگاه انسان كريم استقصا نمىكند و لغزشها را پىگيرى نمىكند.» و يا گفتهاند: «ما زالَ التَّغافُلُ مِن فِعلِ الكِرامِ»(161)؛ «از افعال انسانهاى باكرامت، تغافل و چشمپوشى است.» وقتى انسانى به اين مرحله از كرامت و بزرگوارى برسد كه حتّى نسبت به توطئه قتل خويش تغافل كند و هيچسخنى از آن به ميان نياورد، خصوصاً وقتى كه انسان متوجّه شود توطئه از سوى كسانى است كه او بيشترين لطف و عنايت را به آنان داشته است، بزرگوارى و كرامت او بيشتر جلوهگر مىشود.
به هر حال، اين عمل پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم چونان ساير اعمال او الگويى براى همگان است. مردى كه در خانه مىخواهد نسبت به خانواده خويش مديريت داشته باشد و معلمى كه مىخواهد كلاسى را اداره كند و حاكمى كه خواهان اداره جامعه است، بايد بيش از هرچيز به اصل تغافل و چشمپوشى فكر كند. مگر نه اين است كه پيامبر با توطئه قتل خود، با گذشت و چشمپوشى برخورد كرد و همه را شرمنده خويش ساخت؟ لااقلّ مرد خانه بايد از پيامبر بياموزد كه گاه در مقابل بىاعتنايىها و سخنان نسنجيده و نظاير آن با تغافل برخورد كند.
در مورد برخوردهايى كه همسران با يكديگر داشتند و نزاع و درگيرىهايى كه بين آنان به وجود مىآمد، نيز رفتار و گفتار بسيار راهگشاست. موارد زيادى از مداراى پيامبر با عايشه در بحثهاى گذشته مطرح شد. جاهايى كه عايشه نسبت به خديجه بىاحترامى مىكرد،(162) مزاحم ملاقاتهاى خصوصى پيامبر با حضرت على مىگشت،(163) در هنگام نماز شب خواندن پيامبر به توهّم اينكه حضرت نزد ساير زنانش رفته، به تفحّص مىپرداخت(164) و حتّى يكمرتبه پيامبر را در حال مناجات زير پا گرفت و… موارد زيادى است كه حضرت، با مدارا و تغافل، از كنار مسأله گذشت.
نظير اين موارد و حتّى بيشتر از اين را حفصه مرتكب مىشد و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مدارا مىكرد. حال چه شده است كه مردان روزگار ما كوچكترين ناراحتى و مشكل از سوى زنان را تحمّل نمىكنند و به ضرب و شتم و تهديد و ارعاب مىپردازند؟! چرا به جاى برخورد عاطفى و محبّتآميز مىخواهند با زور بر همسر خويش پيروز شوند؟ چرا مرد و زن به جاى اينكه با محبّت و عشق همديگر را جذب كنند، به راههايى نظير مهريه سنگين و شروط ضمن عقد متوسل مىشوند؟! چرا مسؤولان امر به جاى آموزش درس عشق و محبّت و تربيت انسانهاى فرهيخته و مهرپرور، به فكر دادگاه حمايت از خانواده و قوانين خشك و بىروح افتادهاند؟!
البته ناگفته نماند كه تشكيل دادگاه و تصويب قوانين حمايت از خانواده خوب است، ولى درس عشق و محبّت، كاربرد بيشترى دارد و بهتر است.
خصوصيت ديگر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، زبان اعتذار داشتن است. ايشان در جاهايى از كار خويش عذرخواهى مىكرد كه هر شخص منطقى و باانصافى، حكم به برائت آن حضرت مىداد. صرفنظر از اينكه پيامبر معصوم است و گناهى انجام نمىدهد و گذشته از اينكه او از فكرى سرشار و قدرت تصميمگيرى بالا برخوردار است و آنچه انجام مىدهد، نه تنها صلاح امّت اسلامى، بلكه صلاح جامعه بشريت است، با اينحال، از كارهاى خود كه ضررى متوجّه شخص خاصى مىنمود، عذرخواهى مىكرد.
در جنگ خيبر، پدر، عمو، شوهر و برخى خويشان ديگر صفيه كشته شدند و مقصّر اصلى خود آنان بودند. كارشكنىها و آزارهايشان امر پوشيدهاى نيست، ولى پيامبر در مورد كشتهشدن آنان از صفيه عذرخواهى كرد و فرمود: «از تو عذرى مىخواهم كه خويشانت كشته شدند، ولى آنان بودند كه عليه من توطئه كردند.»(165) اين عذرخواهى از ويژگىهايى است كه اثر بسيار مثبتى در زندگى زناشويى و رفع اختلافات دارد.
از ويژگىهاى ديگر پيامبر، عذرپذيرى ايشان بود. آنقدر پيامبر عذرها را قبول مىكرد كه حتّى منافقان سخن را از حدّ گذراندند و گفتند: «او زودباور است و هرچيزى كه به او گفته شود، قبول مىكند.» آيه قرآن در صدد دفاع از پيامبر برآمد و فرمود:
«وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ»(166)
و از ايشان [منافقان]كسانى هستند كه پيامبر را آزار مىدهند و مىگويند: او زودباور است. بگو: زودباورىاش به نفع شماست. او به خدا ايمان دارد و در جهت نفع شما [خبرها را]باور مىكند و براى كسانى از شما كه ايمانآوردهاند، رحمت است.
پيامبر در زندگى خانوادگى همينگونه بود و در صدد تحقيق برنمىآمد كه عذر طرف مقابل، واقعى است يا ظاهرى. سوده مىگويد:
بعد از جنگ بدر وقتى به اتاقم برگشتم، سهيل بن عمرو را ديدم كه در گوشهاى از حجرهام دستهايش را با طناب به گردنش بسته است. گفتم: «با دست خودتان ذلّت را پذيرفتيد! چرا با بزرگوارى مرگ را پذيرا نشديد؟!»
ناگهان كلام رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مرا متنبّه ساخت كه فرمود: «اى سوده! آيا بر خدا و رسول او تحريك و ترغيب مىكنى؟!»
گفتم: «اى رسول خدا! سوگند به آن كه تو را بحقّ مبعوث كرد، هنگامىكه سهيل بن عمرو را به اين حالت ديدم، اختيار از كفم بيرون رفت و گفتم آنچه را كه گفتم.»(167)
روشن است كه به مجرّد عذرآوردن، پيامبر راضى شد و ديگر دنبال قضيه را نگرفت كه آيا واقعاً بىاختيار اين سخن از دهان سوده خارج شد يا قصد تحريك داشته است. اگر قبول عذر در خانوادهها وجود داشت، ديگر نيازى به اينهمه پرونده در دادگسترى نبود.
مناسب است كه عنان سخن را به ملّاى رومى بسپاريم و سپس به كمك آيات و روايت آنرا توضيح دهيم:
«زُيِّنَللنّاس» حقّ آراسته است
زآنچهحقّآراست،چوندانندجَست؟
چون پى «يسكن اليها» ش آفريد
كى تواند آدم از حوّا بريد؟
رستم زال ار بُوَد وز حمزه بيش
هست در فرمان، اسير زال خويش
آن كه عالم مست گفتش، آمدى
«كلِّمينى يا حُميرا» مىزدى
آب غالب شد بر آتش از نهيب
زآتش او جوشَد، چو باشد در حجاب
چون كه ديگى حايل آمد هر دو را
نيست كرد آن آب را، كردش هوا
ظاهراً بر زن چو آب ار غالبى
باطناً مغلوب و زن را طالبى
اين چنين خاصيتى در آدميست
مهر، حيوانرا كم است،آنازكميست
گفت پيغمبر كه زن بر عاقلان
غالب آيد سخت و بر صاحبدلان
باز بر زن جاهلان چيره شوند
ز ان كه ايشان تند و بس خيره روند
كم بودشان رقّت و لطف و وَداد
ز ان كه حيوانى است غالب بر نهاد
مهر و رقّت وصف انسانى بود
خشم و شهوت وصف حيوانى بود
پرتو حقّ است، آن معشوق نيست
خالق است آن گوييا مخلوق نيست.(168)
مولوى در اوّلين بيت علّت تمايل مرد را به زن با استفاده از آيه قرآن بيان مىكند. خداوند مىفرمايد: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ»(169)؛ «دوست داشتن خواستنىها[ى گوناگون اعم] از زنان، فرزندان و اموال فراوان [اعم] از طلا، نقره و… براى مردم آراسته شده است.»
روشن است وقتى خداوند حسّ زيبايى را در سرشت انسان نهاده است، و از طرف ديگر، اين امور نيز تزيين شده و در برابر انسان، زيبا نمودار مىشوند، انسان طبعاً به سوى آنها متمايل مىشود. اساساً اگر اين حبّ و آرايش نبود، هيچگاه خانوادهاى به وجود نمىآمد و نسلى توليد نمىشد و هيچگاه پدر و مادر اين همه سعى و كوشش را در راه به هدف رسيدن فرزندان خود به كار نمىگرفتند و علم و صنعت به پيش نمىرفت و بنايى بر پا نمىشد و مالى به دست نمىآمد.
پس فطرت و سرشت آدمى به سوى خوبى متمايل است و نيروهايى الهى يا غير الهى، اين امور مادى را براى انسان زينت مىدهند و اينها همه نتيجه كشش درونى است كه از آن گريزى نيست.
مولوى در بيت بعدى به آيه ديگرى از قرآن اشاره مىكند كه هدف از آفرينش زنان را بيان مىكند؛ خداوند مىفرمايد:
«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنّ فِي ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»(170)
از نشانههاى او اين است كه از ]نوع [خودتان همسرانى براى شما آفريد، تا بدانها آرام گيريد و ميانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى، در اين ]نعمت [براى مردمى كه مىانديشند، قطعاً نشانههايى است.
اين آيه نشان مىدهد كه زن و مرد همجنساند و زن آفريده شد تا مرد در كنار او آرامش يابد. در اينجهت كه مردان نياز به آرامش و همسر دارند، فرقى بين پيامبران و ديگران نيست و همه در راه تحقّق هدف الهى و تشكيل خانواده كوشا هستند.
چون نكاح، عقدى نظير عقد بيع و امثال آن است، عزم بر كلاهبردارى و فريب، قصد نپرداختن مهريه و تصميم به زور و ارعاب در هنگام انعقاد عقد، به صحّت آن ضربه مىزند و انجام هريك از اين امور پس از عقد، مِهر و محبّت و صميميت را از بين مىبرد. در چنين ميدانى، صداقت و محبّت و امورى از اين قبيل، بيشتر كارساز است و به همينجهت مولوى گفته است: اگرچه شخص رستم زال و يا حمزه سيّدالشّهدا باشد، در اين جا اسير و تحت فرمان همسر خويش است.
او با مثال ديگرى نياز و احتياج را به بهترين نحوى پى مىگيرد و مىگويد: پيامبر كه همه جهانيان عاشق گفتار اويند و گفتارش همگان را مدهوش مىكند و از زبانش سخنان وحى ادا مىشود، وقتى با عايشه روبهرو مىشود، به او مىگويد: «كلِّمينى» (با من سخن بگو) و به عبارت صريحتر، تمامى عالم محتاج نطق او و او محتاج سخنگفتن عايشه است. البتّه اشتباه نشود اين دو نوع نياز، كاملاً با يكديگر متفاوت و مختلفاند؛ مردم به نطق پيامبر نيازمندند تا تكامل يابند و راهى به جهان معنويت يابند، امّا پيامبر به نطق عايشه نيازمند است تا از جهان معنويت به جهان ماديت بيايد و با موجودات اين جهان همنشين شود.
در اينجا ناگهان شبههاى در ذهن ملّاى رومى خلجان مىكند: مسلّماً مرد از قوّت بازو و زور بيشترى برخوردار است و امكانات مادّى بيشترى در دست اوست؛ چطور ممكن است او محتاج باشد و زن بىنياز؟! چگونه ممكن است مرد اسير زن باشد و او صاحب اختيار؟ درصورتى كه مرد مىتواند با زور و تدبيرهاى مردانه او را تسليم خود سازد و از وى هرگونه بهرهاى ببرد و حتّى از او بيگارى بكشد!
به همين جهت، فوراً، با مثالى به پاسخگويى مىپردازد و مىگويد: آب نيز از لحاظ زور و نهيبزدن بر آتش غلبه دارد و آن را خاموش مىكند، ولى وقتى حجاب و پردهاى بين آنان وجود داشت و آب به وسيله ظرفى روى آتش قرار گرفت، نه تنها آتش را خاموش نمىكند، بلكه آتش آن را به جوشش مىآورد و حتّى آن را بخار و فانى مىكند. اگر تنها جنبه حيوانى انسان مطرح باشد و سخنى از علم و فرهنگ و معنويت و اخلاق و… در كار نباشد، مردان بر زنان غالب و پيروزند و زنان را به سكوت و تسليم واداشته، حتّى آنان را نابود مىكنند و از وجود زنان بهره برده نمىشود؛ همانگونه كه آتش با آب خاموش مىشود و از وجودش نفعى حاصل نمىشود، ولى اگر صفات انسانيّت موجود باشد، مانند حايلى بين مرد و زن واقع مىشود و در اين صورت چيرگى از آنِ زن است و او مرد را با عشق خود گرم مىكند و به زندگى معنا مىبخشد.
مولوى با الهام از آيه قرآن كه فرموده: «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً»(171) مىگويد: مهر و رقّت وصف انسانى است؛ پس از ديد يك عارف به زن نگاه مىكند و مىگويد: او پرتوى از پرتو خداوند سبحان است و به همينجهت قدرت خلاقيّت دارد و مىتواند آرامش ايجاد كند و چونان او خالقيّت دارد و به كانون خانواده مِهر و محبّت و صفا و صميميّت مىبخشد، كه ناخودآگاه انسان تصوّر مىكند او خالق غير مخلوق است، در حالىكه خالقيّت او ناشى از پرتوِ خالق بودن اوست، نه استقلال داشتنش.
نتيجه اينكه سازگارى با همسر و در خانواده، سنّت رسول است و خواست خداوند و حلّكننده مشكلات متعدّد در زندگى انسانها. پس برماست كه از اين الگوى الهى كمال استفاده را ببريم و با اخلاق نيكو، همراه با تغافل و مدارا، زندگى درون خانه را رضايتبخش و تسكين دهنده كنيم و قبل از بهشت برين، هماكنون همينجا را بهشت پرطراوت و شاداب قرار دهيم، تا زمينهاى براى ورود به بهشت پرطراوت آخرت باشد. انشاءاللّه.
و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمين
احمد عابدينى، 82/11/17
1) مستدركالوسائل، ج11، ص187، روايت 12701.
2) احزاب(33)، آيه 21.
3) حجر (15)، آيه 9.
4) اسراء(17)، آيه 110. ترجمه: «بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را، هر كدام را بخوانيد نامهاى نيكوتر براى اوست.»
5) انعام(6)، آيههاى 12 و 54.
6) حمد(1)، آيه 4.
7) انبياء (21)، آيه 107.
8) سوره طه آيه (121 )20.
9) احزاب (33)، آيات 29 – 28؛ همچنين تمامى تفاسير ذيل اين آيهها، از جمله ر.ك: تفسير قمى، ج2، ص172.
10) قلم (68)، آيه 4. ترجمه: «به راستى كه تو را خويى والاست.»
11) سيره ابنهشام، ج 3 و 4، ص 412، دارالمعرفة، بيروت.
12) تحريم(66)، آيات 4-1.
13) در اينكه آن زن چه كسى بود، نيز اختلاف است. برخى گفتهاند زينب دختر جحش و برخى گفتهاند سوده، و برخى امّسلمه و برخى گفتهاند حفصه.
14) مغافير گياهى بد بو است.
15) مجمعالبيان، ذيل آيه؛ الدرّالمنثور، ذيل آيه؛ بحارالانوار، ج22، ص228.
16) بحارالانوار، ج22، ص229، الدرالمنثور. ذيل آيه؛ روح المعانى، ج 15، ص 224.
17) تفسير علىّ بن ابراهيم قمى، ج2، ص375؛ بحارالانوار، ج22، ص239؛ روح المعانى، ج15، ص224.
18) احزاب(33)، آيات 29 – 28.
19) مشربه امّابراهيم: منزل مسكونى ماريه همسر پيامبر.
20) تفاسير شيعه و سنى، ذيل آيه.
21) وسائلالشيعه، ج15، ص267، المكتبة الاسلامية (تهران).
22) وسائلالشيعه، ج15، ص267، المكتبة الاسلامية (تهران).
23) كنزالعمّال، ج9، ص661، شماره 27870، مؤسسة الرسالة (بيروت).
24) همان، شماره 27871، مؤسسة الرسالة (بيروت).
25) همان، شماره 27872، مؤسسة الرسالة (بيروت).
26) همان، شماره 27874، مؤسسة الرسالة (بيروت).
27) احاديث اهل سنت، همگى از پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم روايت شده است.
28) بحار الانوار، ج59، ص118، روايت 33 و 34 و 35.
29) تحريم(66)، آيه 5.
30) حجرات(49)، آيه 11.
31) مجمعالبيان، ج9، ص135. همچنين ر.ك روح المعانى و تفسير المقياس، تفسير ابن عباس، ذيل آيه.
32) مجمع البيان، همان. همچنين ر.ك تفسير قمى، ج2، ص321.
33) شرح نهجالبلاغه، ج9، ص159.
34) ر.ك: تفسير قمى، ذيل آيه «ان جائكم فاسق بنبأٍ…». همچنين ر.ك: تفسير الميزان، ذيل آيات «افك» در اوايل سوره نور.
35) تحريم (66)، آيه 4.
36) الدارالمنثور، ج6، ص243. همچنين ر.ك الميزان، ذيل سوره تحريم، ج19، صص340-339، به نقل از جوامع روايى اهل سنّت.
37) مجمعالبيان، ذيل آيات سوره احزاب. ر.ك: روح المعانى و الدرالمنثور، ذيل همين آيات بحث كتك زدن ابوبكر به عايشه و عمر به حفصه نقل شده است.
38) السنن الكبرى، البيهقى، ج6، ص96، دار المعرفة (بيروت).
39) احزاب (33)، آيه 50.
40) الميزان، ج16، ص342؛ كافى، ج5، ص568.
41) مجمعالبيان، ج7 و 8، ص365، ذيل آيه 51 سوره احزاب. فقالت عايشة: ما ارى الله تعالى الّا يسارع فى هواك. فقال رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم: و انك ان اطعت الله سارع فى هواك.
42) نَعْثَل، پيرمردى مصرى – يهودى بود كه ريشى بلند داشت و چون عثمان نيز ريش بلندى داشت، عايشه او را نَعْثَل خطاب مىكرد.
43) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج6، ص217.
44) كافى، ج5، ص565، روايت 41.
45) صحيح بخارى، ج6، ص193.
46) شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد، ج9، ص195.
47) همان.
48) انعام (6)، آيه 151.
49) اسراء (17)، آيه 31.
50) نهجالبلاغه، تصحيح صبحى صالح، خطبه 26.
51) بحارالانوار، چاپ قديم، ج8، ص108. همچنين احتجاج طبرسى (انتشارات اسوة) ج1، ص253.
52) چون اين خطبه در بر دارنده بسيارى از تشبيهات، استعارهها و كنايههاست مناسب است كه به شرحهاى اين خطبه به ويژه كتاب »خطبه حضرت زهراعليها السلام« كه درسهايى از فقيه عاليقدر حضرت آية الله منتظرى مدظلهالعالى است، مراجعه شود.
53) نحل (16)، آيات 59 – 58.
54) سيره ابنهشام، ج1و2، ص652. همچنين ر.ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، سيّد مرتضى عسكرى، ج1، ص53.
55) بقره (2)، آيه 170.
56) اگر فردى قبيله نداشت با فردى معتبر نظير رييس قبيله پيمان مىبست تا در مقابل تعهداتى كه مىسپارد، رييس قبيله از او حمايت كند و ضامن امورى نظير جنايات خطايى او شود كه ضمان جريره نام داشت.
57) اگر بردهاى آزاد مىشد، مولاى او كه او را آزاد ساخته بود جنايتهاى خطايى او و نظاير اين امور را متكفل مىشد كه ضمان عتاق نام داشت.
58) شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد، ج 16 – 15، ص182.
59) همان، ص184 تا ص187.
60) تاريخ يعقوبى، ج2، ص242، دار صادر (بيروت).
61) سيره ابن هشام، ج 4 – 3، ص643؛ اسد الغابة، ج7، ص80.
62) نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج1، ص86. و منابع ديگر از اهل سنّت.
63) همان، ج1، ص187.
64) همان، ص158.
65) كنزالعمّالج13، ص697.
66) علل الشرايع ص344، باب50.
67) اسدالغابة، ج7، ص329؛ ر.ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج1، صص330 – 329.
68) اسدالغابة، ج7، ص329؛ ر.ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج1، صص330 – 329.
69) حجرات(49)، آيه 11. ترجمه: »اى كسانى كه ايمان آوردهايد، نبايد قومى، قوم ديگر را ريشخند كند، شايد آنها از اينها بهتر باشند و نبايد زنانى زنان را. شايد آنها از اينها بهتر باشند.«
70) ر.ك: همين نوشته، فصل اول، نمونه سوم، ص42.
71) اسدالغابة، ج7، ص303؛ ر.ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، ص303.
72) احزاب (33)، آيه 37.
73) اسدالغابة، ج7، ص126.
74) احزاب (33)، آيه 37.
75) احزاب (33)، آيه 56.
76) همان، آيه 21.
77) اسدالغابة، ج7، ص126؛ ابناثير، الكامل، ج1، ص578.
78) ابناثير، الكامل، ج1، صص578 و 579.
79) طبقات ابنسعد، ج8، ص120.
80) وسائلالشيعه، ج6، ص365.
81) طبقات ابنسعد، ج8، ص120.
82) طبقات ابنسعد، ج8، ص120.
83) مسند احمد حنبل، ج6، صص338 – 337؛ اسدالغابة، ج7، ص169.
84) كنزالعمّال، ج13، ص637، حديث 37609.
85) الكامل فى التاريخ، ج1، ص601؛ اسدالغابة، ج7، ص253.
86) فرهنگ دهخدا، ج1، ص237.
87) اسدالغابة، ج7، ص82؛ الكامل فى التاريخ، ج1، ص665.
88) بيشتر زنان پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم قبل از ازدواج با آن حضرت شوهران ديگرى داشتهاند و از آنان فرزنددار شدهاند كه سلامتى آنان را نشان مىدهد. تنها عايشه بود كه از كودكى به همسرى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم درآمد و به همين جهت روشن نشد كه آيا همانند ساير همسران سالم بوده است يا خير؟ زيرا قبل از ازدواج با پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم شوهر ديگرى نداشت و پس از وفات پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نيز حق شوهر كردن نداشت.
89) هود (11)، آيه 72.
90) مريم (19)، آيه 8.
91) سيره حلبى، ج2، ص77؛ سيره ابن هشام، ج 1-2، ص496.
92) مسند احمد، ج2، صص161 و 206.
93) احزاب (33)، آيه 51.
94) تاريخ قرآن، محمود راميار، چاپ دوم، چاپخانه سپهر، صص679 – 674.
95) تفسير روحالمعانى، ج12، ص89، دارالفكر؛ مجمعالبيان، ج8 – 7، ص36، دارالاحياء.
96) تفسير مجمعالبيان، ج10 – 9، ص314.
97) مسند احمد، ج6، ص338.
98) احزاب (33)، آيه 6.
99) احزاب (33)، آيه 53.
100) تحريم (66)، آيه 4.
101) ر.ك: تفسير قمى، ج2، صص375 و 376.
102) ر.ك: مسند احمد، ج 6، ص337؛ و اسدالغابة، ج7، ص169.
103) معجم رجالالحديث، ج1، صص176 – 175؛ رجال نجاشى، ص3.
104) معجم رجالالحديث، ج1، ص176.
105) همان، ج1، صص177 – 176.
106) استيعاب، ترجمه، رقم 848؛ الاصابه، ترجمه، رقم 2897؛ سيره ابنهشام، ج1، ص248؛ طبقات، ج3، ص28.
107) اصابه، ص2897؛ استيعاب، ص848؛ طبقات، ج3، ص28.
108) اُسدالغابة، ج2، صص252 – 250.
109) اُسدالغابة، ج2، صص 337 – 336.
110) تاريخ يعقوبى، ج2، ص242.
111) احزاب (33)، آيه 5.
112) همان، آيه 6. ترجمه: و خويشاوندان ]طبق[ كتاب خدا، برخى ]نسبت[ به برخى اولويت دارند؟
113) احزاب (33)، آيه 36.
114) اسدالغابة، ج1، ص194 و ج7، ص291.
115) اسدالغابة، ج7، ص291.
116) همان، ج1، ص295.
117) معجم رجالالحديث، ج3، صص240 و 241.
118) بحارالانوار، ج16، ص230.
119) بحارالانوار، ج16، ص247.
120) بحارالانوار، ج16، ص216.
121) آلعمران (3)، آيه 159.
122) بحارالانوار، ج16، ص265؛ مجمعالبيان، ج9، ص122.
123) توبه (9)، آيه 128.
124) حج(22)، آيه 65؛ بقره(2)، آيه 143.
125) مجمع البيان، ج5، ص86، ذيل آيه 128 سوره توبه؛ بحارالانوار، ج16، ص303.
126) حذيفه نام آن افراد را مىدانست.
127) سيره ابنهشام، ج4، صص647-644؛ بحارالانوار، ج22، صص197-193 و 205-201.
128) سيره ابنهشام، ج4، ص645.
129) الكامل فى التاريخ، ج1، ص656.
130) استيعاب، ج4، ص1930.
131) مغازى، ج2، ص693.
132) سيره ابنهشام، ج4، ص352.
133) فرهنگ دهخدا، ج14، ص20498.
134) سيره ابنهشام، ج4، ص643؛ الكامل فى التاريخ، ج2، ص5.
135) در بحارالانوار، ج22، ص467 آمده است: عايشه از زنان ديگر اجازه خواست پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در حجره او به استراحت بپردازد.
136) احزاب (33)، آيه 51.
137) بحارالانوار، ج22، ص243.
138) نساء (4)، آيه 3.
139) همان، آيه 129.
140) روايتى در نورالثّقلين – ذيل آيه – اين نكته را بيان مىكند.
141) اسدالغابة، ج7، ص169.
142) همان؛ مسند احمد، ج6، ص337.
143) اسدالغابة، ج7، ص58.
144) همان، ص59.
145) مجمع البيان، ذيل آيات 28 تا 33 سوره احزاب.
146) اسدالغابة، ج7، ص67.
147) همان، ص68.
148) نمونههايى از آن سخنان را در بخش دوم از فصل اوّل مىتوان ملاحظه كرد.
149) بقره(2)، آيه 256.
150) انعام (6)، آيه 107.
151) غاشيه (88)، آيههاى 22 – 21.
152) كهف (18)، آيه 29.
153) دهر (76)، آيه 3.
154) اشاره به آيات 28 و 29 از سوره احزاب است.
155) اشاره به آيه 51 سوره احزاب است.
156) تحريم(66)، آيه 4.
157) تفسير على بن ابراهيم قمى، ذيل آيه.
158) سوره تحريم، آيه 3.
159) همان؛ «من انباك هذا»
160) روح المعانى، ج15، ص223، دارالفكر (بيروت).
161) همان.
162) نقش عايشه در تاريخ اسلام ج 1، ص 86.
163) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 195.
164) مفاتيح الجنان، اعمال شب پانزدهم شعبان.
165) كنز العمال، 637/13، حديث 37609.
166) توبه (9)، آيه 61.
167) سيره ابنهشام، ج1، ص645.
168) مثنوى معنوى، تصحيح عبدالكريم سروش، ج1، صص111 – 110.
169) آلعمران (3)، آيه 14.
170) روم (30)، آيه 21.
171) روم(30)، آيه 21.