روياروئي عقلانيت و جاهليت

محمد نصر اصفهانی

محمد نصر اصفهانی

گردهمايي‌هاي ياد شده نتیجه ملموسی به همراه نداشت ولی از این به بعد رسول خدا(ص) از هر فرصتی برای دعوت مردم استفاده می‌‌کرد. گاه در میان جمعیت برمی‌خاست و می‌گفت: من فرستاده‌ای از جانب خداوند هستم. شما را به پرستش خدای واحد و ترک پرستش بتها دعوت می‌کنم. این بتها كه شما مي‌پرستيد، نه نفعی می‌رسانند و نه آسيبي به كسي وارد مي‌كنند، نه خلق می‌کنند و نه به کسی روزی می‌دهند. زندگی و مرگ در دست آنها نیست.» او گاه در بازار میان جمعیت مي‌ايستاد و می‌فرمود: «بگویید خدایی جز خدای واحد نیست تا رستگار شوید و نجات پیدا کنید.
اهداف رسالت
بزرگان قریش در تبليغات خود انگيزه پیامبر(ص) را از ارائه انديشه‌هاي جديد، منبعث از رقابت‌های قبیله‌ای اعلام می‌کردند در حاليكه آنها به خوبي مي دانستند كه او خواهان سر تسلیم فرو آوردن آنان در برابر حقیقت است و علت مخالفت آنان تفاوت اين عقلانيت با جاهليت سنت اجدادي آنها و تنافي آن با خواهش‌های قدرت طلبانه آنها است چون پذیرش دعوت او ملازم بود با نادیده گرفتن گذشته خویش.
دغدغه «حقیقت»، «عقلانیت» و تلاش برای کاهش «رنج» و سلوک «اخلاقی» و «معنوی» پيامبر در راستای همان خط مشیی بود که انبيا و ادیان گذشته داشتند.
دعوت به تعقل، تفکر، تدبر و تفقه در جای جایِ قرآن کریم گویای این است که رسول خدا(ص) در تلاش است، تا امتی تربیت کند که حقیقت‌جویی، عدالت طلبی و مهرورزی را سرلوحه زندگی خویش قرار دهند و خردورزی وعقلانیت، محور حیات دنیوی و معنوی آنان باشد.
شيوه اجراي رسالت
تحقق‌ رسالت‌ عظيم‌ پيامبر گرامي‌ اسلام‌(ص) زمانی امکان‌پذیر بود که او تحولي‌ همه‌ جانبه‌ در نفوس آدميان ایجاد کند. براي‌ دعوت‌ به‌ خداي‌ واحد، تحقق‌ عدل‌ و قسط توسط آدمیان و به وجود آمدن مهر و محبت‌ بین انسان‌ها، نياز به‌ تحولي همه جانبه در عقايد، اخلاق‌، نگرشِ سياسي‌ و اقتصاد‌ي و در یک کلمه، تغييري بنيادي در فرهنگ ملتي‌ بود كه‌ با فرهنگ‌ انسانی آشنایی کمی داشتند.
برخلاف‌ حركت‌هايِ‌ انقلابيِ‌ بشري،‌ كه‌ در دعوت‌ از مردم‌ سعي‌ مي‌شود عقده‌ها و احساس‌ محروميت‌ها، مغبونيت‌ و حقارت‌هاي‌ مردم‌ زنده‌ شود، شیوه پيامبران‌، در مرحله اول تذكر به‌ مبدأ، معاد و معنادار ساختن زندگی است. پیامبر(ص) به‌ مردم گوشزد می‌كنند که از كجا آمده‌اند، در كجا هستند و به‌ سوي كجا مي‌روند. به نظر ادیان دغدغه‌ مسئوليت ‌اجتماعي‌ و شخصي‌ بايد، در راستاي دغدغه‌ مسئوليت‌ در برابر آفريننده‌ انجام گيرد. در این صورت مردم از چرخه پوچ و تکراری خور و خواب، نام و نان بیرون ‌آمده، هويتی معنوي به دست مي‌آورند و به آینده‌ای روشن و پاداش عظیم آخرت و اتصال به بی‌نهایت خواهند اندیشيد که نتيجه آن زندگی بهتر و آرام‌تر و دنیای معنادارتری خواهد بود. هرچه این سازندگی فردی بیشتر شود امکان بازگشت شرایط به جاهلیت و ارتجاع کمتر می‌شود.
با اندیشه، هدف و روش معنوی، مبارزه با جاهليت تقدس می‌يابد. در يك مبارزه مقدس، هم هدف و هم روش، قدسی و ماورای منافع شخصی و گروهی است. در اين‌ حالت،‌ شخص‌ از مرگ هم هراسی ندارد چون مرگ را ادامه مطلوب‌تر زندگی می‌داند. اگر اهداف مقدس، روش مقدس نداشته باشد هر گروه،‌ ملت را به‌ سمت‌ منافع‌ شخصی و گروهی خود خواهند كشاند. روش مقدس آفات‌ پس‌ از پيروزي‌ را نیز كاهش ‌مي‌دهد. در مبارزه مقدس اگر كار به تغيير و تحول سياسي كشيده شود، تحولات سیاسی در ابعاد مختلف به آسانی انجام خواهد شد.‌ با تحول‌ سياسي‌ مي‌توان ‌عدالت‌ اجتماعي و اقتصادي را نیز تا حدودی ممکن ساخت.
در همین راستا پيامبر(ص) در بازار حركت‌ مي‌كرد و به‌ جمعيت‌ مي‌گفت‌: ای مردم بگویید خدا یکی است تا آزاد شوید و نجات پیدا کنید. نتیجه این کلام و باور، يك‌ پاك ‌سازي‌ فكري،‌ روحي‌ و اخلاقي از اندیشه‌های باطل و خرافی رایج بود و همۀ امور را منتسب به خدای یگانه می‌كرد.
پیامبر(ص) اظهار مي‌داشت كه ای مردم، من‌ فرستاده‌ خدا به سوی شما هستم تا ‌شما را به‌ عبادت‌ خداي‌ واحد دعوت‌ ‌كنم و از شما مي‌خواهم‌ دست‌ از پرستش‌ اين‌ بت‌هايي‌ كه‌ نه‌ نفع‌ مي‌رسانند و نه‌ ضرر، نه‌ خلق‌ مي‌كنند و نه‌ روزي مي‌دهند، نه‌ زنده‌ مي‌سازند و نه‌ مي‌ميرانند برداريد.» سوره‌هاي‌ مكي‌ همه‌ تاكيد بر همین مضمون توحيدي و اخلاقي داشت. اما واکنش آنان که با این اندیشه‌ها بیگانه بودند، مثبت نبود. اندیشه‌های جدید برای افراد حقیقت‌طلب قابل مطالعه و پذیرش است و برای افراد نادان تمسخر آمیز و غیر قابل قبول و برای کسانی که گرایش‌های نژادپرستانه داشته و یا این اندیشه‌ها با منافع آنها سازگاری نداشت، متفاوت بود ولی واکنش‌های مختلفی که در برابر دعوت رسول خدا(ص) انجام گرفت را می توان به قرار زیر دانست:
عکس‌العمل‌هاي مخالفين
1) تمسخر: در ابتدا مخالفين تنها در مقابل دعوت رسول خدا(ص) واکنش تمسخرآمیز از خود نشان می‌داند و می‌گفتند پسر جوان‌ ابوطالب‌ از آسمان‌ سخن‌ مي‌گويد. علي رغم اين تمسخر، اعتقادات توحيدي كه با فطرت‌هاي پاك سازگار بود بسياري را مجذوب خود ساخت.
ديري نپاييد كه مسلمان‌ شدن‌ جوانان‌، زنان‌، فرزندان‌، برادران‌، خواهران‌ و بردگان، اشراف‌ قريش‌ را بسيار نگران ساخت.
2) مذاكره: نزول سوره نجم و اعلام بی‌خاصیت بودن بت‌ها و شروع انتقاد از عقاید، باورها و رفتارهای غیر اخلاقی قریش، مخالفت‌ها با پیامبر را به مرحله‌ای حساس و جدی کشانید و واكنش‌ معقول برای مشركين‌ را نسبت‌ به‌ دعوت‌ پیامبر(ص) سخت کرد.
بزرگان ‌قريش‌ نزد ابوطالب آمدند و موارد نگرانی خود را اینگونه بیان کردند: برادرزاده‌ات به خدایان ما بد می‌گوید، از آئین ما عیب می‌جوید، ما را سفیه و بی‌خرد می‌خواند و پدران ما را گمراه می‌داند. آن‌ها از ابوطالب‌ خواستند كه‌ برادر زاده‌اش‌ را نصيحت‌ كند و جلو کارهای خطرناك‌ او را بگيرد یا اجازه دهد تا آن‌ها خود رأسا اقدام کرده راه او را سد کنند. ابوطالب‌ موضوع را جدی نمی‌گرفت و آنان را با خوشرویی ساکت می‌کرد.
3) تطمیع: بعد قریش به منظور تطمیع ابوطالب، جوان زیبای قریشی را نزد او آورده و از او خواستند محمد(ص) را بجاي آن جوان به آنان تسليم کند تا آنان بتوانند او را به قتل برسانند. ابوطالب در پاسخ آنان گفت: چه پیشنهاد زشتی! پسر شما را بگیرم و بزرگ کنم و پسر خود را در اختیار شما بگذارم تا او را بکشید!؟
«عتبه بن ربیعه» خواست از طریق مذاکره با محمد(ص) کنار بیاید. نزد وی آمد و گفت: ای فرزند برادر! تو نزد ما مقامِ والایی داری ولی تو بین مردم اختلاف انداخته‌ای. بزرگان را به نادانی و سفاهت نسبت می‌دهی. از خدایان بدگویی می‌کنی. حال به پیشنهادهای من توجه کن. اگر از مطرح کردن این دین، قصد به دست آوردن پول و ثروت داری، چنان برای تو ثروت جمع می‌کنیم که از همه ما ثروتمندتر شوی. اگر بزرگی، قدرت و ریاست می‌خواهی به تو خواهیم داد.
عین این پیشنهادات را برخی دیگر از بزرگان قریش نیز به پیامبر(ص) داده بودند ولی رسول خدا(ص) به آنان پاسخ می‌داد که من نه آمده‌ام مالی جمع کنم و نه شخصیتی کسب کنم و نه بر شما سلطنت کنم بلکه خداوند مرا به رسالت برگزیده است و کتاب فرستاده است تا شما را هشدار و بشارت دهم و من هم ابلاغ کردم، اگر پذیرفتید، سعادت دنیا و آخرت از شما خواهد بود و اگر نپذیرفتید، صبر می‌کنم تا خداوند خود حکم کند. در اینجا نیز رسول خدا(ص) خطاب به «عتبه بن ربیعه» فرمود: سخنت تمام شد؟ گفت: آری. محمد(ص) فرمود: پس اینک تو بشنو. او آیات «سوره فصلت» را تا «آیه سجده»، برای عتبه خواند و آنگاه به سجده رفت. مضمون کلی این فراز از قرآن که به الهی بودن پیام او و انبیا گذشته و مخالفت کافران و عذاب دنیا و آخرت اقوام پیشین اشاره داشت بر «عتبه» چنان تاثیر گذاشت که حالت او را دگرگون کرد، به طوری که در بازگشت، یاران او متوجه تغییر حالت او شده و از وی پرسیدند: مگر چه شده است؟ وی گفت: سخنانی شنیدم که تاکنون نشنیده بودم. نه شعر بود و نه سحر، نه کهانت بود و نه جادو! سپس گفت: محمد(ص) را رها کنید، اگر بر عرب پیروز شد، افتخارش به قریش می‌رسد چون ریاست و عزت او ریاست و عزت قریش است. آن‌ها گفتند: او با سخنان خود تو را نیز سحر کرده است.
4)تهدید: گسترش یاران پیامبر(ص)، برای قریش قابل تحمل نبود. آنان بار دیگر نزد ابوطالب آمده به تهدید روی آورده و گفتند: تو مردی بزرگوار و شریف هستي ولی به سخنان ما ترتیب اثر نمی‌دهی. ما دیگر طاقت بدگویی‌های برادرزاده‌ات به پدران، بزرگان و خدایان خود را نداریم. یا جلوی او را بگیر یا ما با تو آنقدر جنگ خواهیم کرد که یا تو را از پای درآوریم یا تو ما را از پای درآوری.
تهدید آنان به جنگ، ابوطالب را نگران ساخت. او محمد(ص) را خواست و موضوع‌ را با او در ميان‌ گذاشت‌ و گفت: کاری نکن که من طاقت تحمل آن را نداشته باشم. پیامبر(ص) تصور کرد که ابوطالب قصد دارد تا حمایت خویش را از او دریغ کند، به همين دليل در پاسخ‌ به او گفت: اگر خورشيد را در يك‌ دست‌ و ماه‌ را در دست‌ ديگرم‌ قرار دهند تا از دعوت‌ خود دست ‌بردارم چنین نخواهم کرد. او درحالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود برخاست تا بیرون رود. ابوطالب او را صدا زد و گفت: برو و هر چه می‌خواهی بگو. به خدا هرگز از یاری تو دست بر نخواهم داشت. ابوطالب که خطر را برای محمد(ص) جدی و نزدیک می‌دید از بنی‌هاشم و بنی‌عبدالمطلب خواست تا همگی از رسول خدا(ص) دفاع کنند. آنان از پیشنهاد او استقبال کردند.
روزی رسول خدا(ص) ناپدید شد. ابوطالب نگران شد و بنی‌هاشم را مسلح کرد و تصمیم گرفت کسانی که پیامبر(ص) را تهدید به قتل کرده بودند را به سزای خود برساند ولی زمان زیادی نگذشت که خبر رسید، پیامبر(ص) با اصحاب خویش، در خانه‌ای کنار کوه صفا است. با این حال ابوطالب تصمیم خود را به اطلاع همگان رسانید و گفت: اگر محمد را کشته بودید یا اگر به او سو قصدی کرده بودید، کسی از شما باقی نمی‌ماند، ما و شما همه از میان می‌رفتیم.
5) تبلیغات منفی: مذاکرات بی‌نتیجه با ابوطالب، قریش را مصمم ساخت که خود وارد عمل شوند و از دین و آیین خود دفاع کنند. آن‌ها با نسبت دادن القاب مختلف و برچسب‌های تبلیغاتی سعي‌ داشتند شخصيت‌ پیامبر(ص) را در بین مردم بی اعتبار سازند. گاه به دلیل سخنان غیر معمول وی را ‌مجنون و دیوانه، گاه به دلیل سخن از غیب به او کاهن، زمانی به دلیل سخنان سجع گونه و زیبا، وی را شاعر و گاهی به دلیل تاثیر شگرف سخنانش بر جوانان که باعث می‌شد از سنت‌های خانوادگی خود فاصله بگیرند، وی را ساحر و جادوگر خطاب می‌کردند.
بعضی اوقات ابولهب‌ عموی پیامبر(ص)، برای خنثی ساختن دعوت رسول خدا(ص) به‌ دنبال‌ او حركت‌ مي‌كرد و مي‌گفت:‌ مردم‌ سخنان‌ او را گوش‌ ندهيد، ادعای او دروغ است. از او بر حذر باشید‌.
نقد اندیشه اسلامی با استفاده از اموری که برخی از مردم نسبت به آن حساسیت داشتند شیوه دیگری از تبلیغات آنان بود مثل ترساندن مردم از جادو شدن، توجه دادن آنان به اینکه اسلام با شهوت‌رانی و شرابخواری مخالف است.
6) آزار فیزیکی: آزار جسمی نتیجه نداشتن منطق گفتگو و اندیشه صحیح در مقابل رقیب است که معمولاً از جانب افراد بی منطق اعمال می‌شود. روزي‌ پيامبر(ص) در حال‌ نماز بود، مشرکان شكنبه‌ و سرگين‌ شتري‌ را بر شانه‌هاي‌ او خالي‌ كردند. پيامبر در حالی که بسیار ناراحت شده بود با همان‌ وضع‌ نزد ابوطالب‌ رفت‌، ابوطالب ‌خشمگين‌ شمشير خود را كشيد و همراه محمد(ص) نزد آنان آمد و مابقی آن‌ سرگين‌ها را، به‌ سر و روي‌ تك‌تك‌ آنان‌ ماليد.
قریش گاه از طریق تحریک اوباش و مردم نادان به آزار و اذیت پیامبر(ص) می‌پرداختند. هر گاه با او برخورد می‌کردند، به او ناسزا می‌گفتند و روزي به او هجوم آورده با پرخاش، عبای او را ‌کشیدند. این آزارها آنقدر ادامه پیدا کرد که حضرت نیز آنان را به جنگ تهدید کرد.
روزی ابوجهل به رسول خدا(ص) دشنام داد. رسول خدا(ص) پاسخی به او نداد و به خانه باز‌گشت. کنیزی که شاهد این حادثه بود، آن را برای حمزه، عمو و برادر رضایی پیامبر(ص) كه از شکار بازگشته بود، نقل کرد. حمزه به سوي ابوجهل كه در مسجد الحرام بود حركت كرد. او در میان جمعی نشسته بود. حمزه به او نزدیک شد و با کمان خود چنان بر سر او زد که سر او شکست. حمزه خطاب به ابوجهل گفت: آیا در حالی که من به دین محمد(ص) هستم او را دشنام می‌گویی؟ اگر جرئت داری همان را که به او گفتی باز تکرار کن. برخی از افراد قبیله او خواستند به حمزه حمله کنند ولی ابوجهل مانع شد و گفت: رهایش کنید. من برادر زاده‌اش را دشنام دادم و او هم پاسخ مرا داد. اینگونه بود که حمزه هم اسلام آورد. به دنبال گرایش حمزه به اسلام، آزار قریش نسبت به پیامبر(ص) کمتر شد.
7) بهانه‌جوئی: آنگونه که از گزارش قرآن به دست می‌آید، مشرکان از هیچ بهانه‌جویی خودداری نمی‌کردند و از هر وسیله‌ای برای بی اثر کردن دعوت پیامبر(ص) استفاده می‌کردند. از جمله اینکه اطرافیان پیامبر(ص) را یک عده فقیر و بی‌سروپا معرفی می‌کردند. آنان بر اساس فرهنگ اشرافی خود از محمد(ص) می‌خواستند که اگر راست می‌گوید و او پیامبر است، شهر مکه را سر سبز و وسیع سازد، یا برای خود قصر‌ها، باغ‌ها و گنجینه‌هایی از طلا و نقره ایجاد کند. یا «قُصی بن کَلاب» را زنده کند تا او را تایید کند یا فرشته‌ای را نازل کند تا آن فرشته محمد را خبر دهد. در پاسخ این بهانه جویی‌ها سخن رسول خدا(ص) این بود که من برای این امور برگزیده نشده‌ام بلکه تنها آمده‌ام تا پیام خدا را به شما ابلاغ کنم.
از بهانه‌هاي ديگر آنان اين بود كه سخنان او چیز تازه‌ای نیست و شبیه اساطیر و داستان‌های پیشینیان است یا پیامبر(ص) این سخنان را از مسیحیان فرا گرفته است یا آنچه می‌گوید را از مردی به نام «رحمان» که در «یمامه» زندگی می‌کند آموخته‌ است یا چرا این آیات را خدا بر ما نازل نمی‌کند.
گاهی قریش به تحريك یهودیان مدینه، به طرح پرسش‌هایی در مورد اصحاب کهف، ذوالقرنین یا حقیقت روح می‌پرداختند تا شاید بتوانند ناتوانی او را در پاسخ به این مسائل ثابت کنند و در بین اقشار مردم بی‌اعتبار سازند که البته موفق نمی‌شدند.
با این وجود عده‌ای از بزرگان قریش شبانه به پشت دیوار خانه پیامبر(ص) تجمع می‌کردند تا مخفیانه برای شنیدن آیاتی که پیامبر خدا(ص) به هنگام نماز می‌خواند گوش دهند، آنان با دیدن یکدیگر شرمنده شده و قرار می‌گذاشتند که دیگر این عمل را تکرار نکنند ولی باز این حرکت تکرار می‌شد.
در اینجا این پرسش مطرح می‌شود که چرا قریش با وجود علاقه به شنیدن این آیات، ایمان نمی‌آوردند؟ قرآن کریم در پاسخ به این پرسش عوامل مختلفی را ذكر كرده است. برخی از عوامل جنبه روان‌شناختی و برخی جنبه جامعه‌شناختی دارد از جمله کبر و غرور، امیال و آرزوها، به خطر افتادن منافع شخصی، وحشتِ از دست دادن موقعیت اجتماعی، رقابت‌های قبیله‌ای، سنت‌گرایی، شخصیت‌گرایی و تعصب جاهلی. طبیعی است که با وجود این عوامل، بهترین سخن نیز بی اثر است. خداوند در قرآن کریم این حالت كافران را این گونه توصیف کرده است که سنگینی گوش آنان و قرار گرفتن حجاب و پرده بر دل‌ها نمی‌گذاشت آنان حق را ببینند و بپذیرند.
ابو الحُکم (ابوجهل) در جریان یکی از همین استراق سمع‌ها می‌گوید: ما فرزندان «عبد مناف»، برای رسیدن به شرف و بزرگی در طول تاریخ همچون دو اسب با یکدیگر مسابقه گذاشته بودیم و هر کدام در صدد بودیم تا در این مسابقه بر دیگری سبقت بگیریم و بازی را از طرف مقابل ببریم. تاکنون بین ما در این مسابقه توازن بر‌قرار بود ولی اکنون بنی‌هاشم ادعا دارند که از آسمان بر آنان وحی نازل می‌شود. ما چگونه خواهیم توانست بر این فضیلت آنان غلبه کنیم؟ به خدا که به او ایمان نخواهم آورد و او را تصدیق نخواهم کرد.
8) آزار مسلمانان‌: حمایت‌های جدی بنی‌هاشم از محمد(ص)، اسلام آوردن افرادی مثل حمزه بن عبد المطلب و عمر بن خطاب، تا حد زیادی برای پیامبر(ص) مصونیت ایجاد می‌کرد و او می‌توانست با اطمینان بیشتری به نقد باورها و عملکرد ظالمانه و غیر اخلاقی مشرکان بپردازد. آيات‌ مكي‌ پی در پی،‌ اشراف‌ مكه‌ را مورد حملات رسوا کننده قرار می‌داد و با حمایت از محرومین، جامعه تحتِ ستمِ را بیشتر امیدوار می‌ساخت و باعث می‌شد اسلام‌ روز به‌ روز جاي‌ خود را در قلوب‌ مردم‌ بیشتر باز كند. این شرایط برای قریش قابل تحمل نبود.
تبلیغات آنان نیز مانع گرایش مردم به اسلام نشده بود به همین جهت آنان تصمیم گرفتند با اتحادی فراگیر نگذارند تا کسی به اسلام روی آورد. آنان با همه کسانی که مسلمان شده بودند نیز برخورد کرده و با صدمه و آزار آنها سعی در بازگشت آنان داشته یا حداقل سعی داشتند مانع پیوستن دیگران به مسلمانان شوند.
قریش عده‌ای را می‌زدند و شکنجه می‌کردند. بعضی را چنان گرسنه و تشنه نگاه می‌داشتند که قادر نبودند سرپا بایستند و برخی توسط خانواده‌هایشان تحت فشار قرار می‌گرفتند. زندانی شدن «مصعب بن عمیر» توسط اقوام و مادرش، طناب پیچ شدن «طلحه»، «ابو بکر» و «عثمان» نمونه‌هایی از این شکنجه‌ها بود. آنها در حین زندان و شکنجه اقوام و خویشان خود از آنان می‌خواستند تا به دین پدران خود باز گردند. مقاومت فرزندان باعث می‌شد تا به دلیل علاقه عاطفی، پس از چندی آن‌ها را آزاد ‌کنند.
9) شكنجه بردگان: بلال‌، حبشي‌ سياه‌ پوست‌، تحت‌ ستم‌ نظام‌ جاهلي،‌ يكي‌ از قربانيان‌ دعوت اسلامی بود. بلال‌ به چهار ‌جرم‌ غیر قابل چشم پوشی یعنی بيگانگي‌، بردگي‌، سياهي‌ و اينك‌ روگرداني‌ از دين‌ اجداد عرب محكوم‌ شناخته شده بود. او باید يا زير شكنجه‌ می‌مرد يا كافر می‌شد. «اميه‌ بن‌ خلف‌« ارباب بلال، پس از گرم شدن هوا، هر روز‌ وی را به‌ شكنجه‌گاه ‌مي‌برد و برهنه‌ بر ريگ‌هاي‌ داغ‌ صحرا مي‌خواباند و سنگ‌ بزرگي‌ بر روی شكم او قرار می‌داد و می‌رفت. پس از مدتی باز می‌گشت و از وی مي‌خواستند تا بر «لات‌« و «عزی» سجده‌ برد و از اقرار به یگانگی خداوند دست‌ بردارد. اما بلال،‌ علي‌‌رغم‌ همه‌ سختي‌ها‌ و شكنجه‌ها، دست‌ از اَحَد اَحَد گفتن‌ خود بر نمي‌داشت‌.
مسلمانان‌ بدون اینکه بتوانند مقابله کنند، اينگونه‌ صحنه‌ها را مي‌ديدند و رنج‌ مي‌كشيدند. پس از مدتی که ارباب‌ بلال از باز گرداندن‌ بلال‌ به شرک مأيوس‌ شد، پيشنهاد ابوبکر را برای تعویض بلال با غلام مشرک ابوبکر پذيرفت‌. نوشته‌اند ابوبكر غير از بلال‌، شش‌ برده ‌ديگر را نیز از صاحبانشان‌ خريداري‌ كرده و از شكنجه‌‌ نجات داده است. يكي‌ از آنان‌ كنيز «عمر بن‌ خطاب» بود كه‌ قبل از اسلام آوردن عمر از طرف عمر شكنجه‌ مي‌شد. نقل شده است که عمر، «خَبّاب بن اَرِت» را بر روی آتش می‌خواباند و شخصی را وامی‌داشت تا با پای خود بر سینه وی فشار دهد.
«ابوجهل»‌، «ياسر» و «سميه»، پدر و مادر «عمار» و خود «عمار» را تحت‌ شديدترين‌ شكنجه‌ها قرار می‌داد. گاه‌ رسول خدا(ص) از كنار آنان‌ عبور مي‌كرد و آنان‌ را به‌ صبر، مقاومت و بردباری دعوت‌ مي‌كرد و به‌ آنان وعده ‌بهشت‌ مي‌داد. روزی عمار از رسول خدا(ص) خواست وی را دعا کند. رسول خدا(ص) فرمود: شتاب نکنید. پیشینیان شما چنان بودند که مردی از آن‌ها را با شانه‌هایی از آهن شکنجه می‌کردند. با اره آنان را می‌شکافتند، اما همه آن شکنجه‌ها، آنها‌ را از دین خدا باز نمی‌داشت. به خدا قسم اگر خدا این کار ما را به سرانجام ‌رساند و اسلام پیروز شود، شکنجه و ناامنی نخواهد بود، چنان ‌شود که اگر سواری از کوه صفا در مکه تا حضر‌موت در یمن، حرکت کند، جز از خدا و حوادث طبیعی یا حیوانات درنده، از شخص دیگری نخواهد ‌ترسید. این سخنان تاثیر خود را داشت. پدر و مادر عمار،‌ با مقاومتِ اعجاب انگیز و قهرمانانه‌ای كه‌ از خود نشان ‌دادند، افتخار اولين‌ زن‌ و مرد مسلمان شهيد را نصيب‌ خود ساختند. مسلمان تسليم‌ خدا‌ست‌ و هیچ چیز یا هیچ کسی نمي‌تواند او را تسليم‌ خود کند. از نظر اسلام او در مقابل فشار ناحق و ظالمانه سه راه بیشتر ندارد: مقاومت، پنهان‌کاری یا هجرت. پدر و مادر عمار مقاومت را برگزیدند و «عمار ياسر» پنهان کاری و تقیه را و بقیه مسلمانان هجرت را.
در حالی که عمار را لخت بر ریگ‌های داغ می‌خوابانیدند و یا با آتش وی را شکنجه می‌کردند به او می‌گفتند: تو باید دست از پرستش خدا برداری و به محمد بد بگویی. رسول خدا(ص) برای او دعا فرمود که آتش برای عمار سرد و سلامت باشد هم چنان که برای ابراهیم سرد شد.
بالاخره «عمار یاسر» پس از تحمل شکنجه‌های فراوان ناچار شد شيوه‌ تقيه پیش گیرد تا از مرگ‌ جان‌ به سلامت‌ برد. پیامبر(ص) به دیدار او آمد و او از شرمندگی گریست. پیامبر(ص) در حالی که اشک از دیدگان وی پاک می‌کرد به او گفت: می‌دانم سرت را زیر آب نگاه می‌دارند تا به من بد گویی، اشکالی ندارد. اگر بار دیگر هم چنین کردند، باز هم بد بگو.
پس‌ از «عمار ياسر» دیگر بينوايانِ‌ تحت ‌شكنجه،‌ اجازه‌ يافتند كه‌ براي‌ خلاصي‌ از رنج شكنجه‌، به شیوه «عمار» عمل کنند و به ظاهر سخن‌ كفرآميز بر زبان‌ جاري سازند ولی در قلب خود جز خدا به چیزی ایمان نداشته باشند.
در مورد «عبداله‌ بن مسعود» نیز نقل شده است که او درحالي‌ كه‌ از طرف مشرکان قریش كتك‌ مي‌خورد، با صداي‌ بلند سوره‌ «الرحمن» را قرائت می‌کرد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>