مقدمه
اين كتاب مجموعه چند مقاله است كه وجه مشترك همه آنها اين است كه نگاهى جديد به نهضت امام حسينعليه السلام دارد و سؤالهايى را پاسخ مىدهد كه قبلاً يا مطرح نشده و يا اگر مطرح شده پاسخهاى تعبّدى به آنها داده شده است كه نسل جديد معمولاً از اينگونه جوابها گريزان است. نسل امروز، اعم از جوان و پير، همه خِرَدگرا گشتهاند و در همه امور به دنبال تحليلى واقعى مىگردند. مثلاً آنان مىپرسند كه چرا امام حسينعليه السلام ترور نشد؟ چرا يزيد، همانند پدرش معاويه، شيوه ترور و مسموم ساختن را در پيش نگرفت تا راحتتر و كم هزينهتر باشد؟ چرا امام حسينعليه السلام به عنوان يك فرد سياسى، دور انديش و باغيرت اجازه داد خانوادهاش همراه او راهى كربلا شوند؟
روشن است كه هر فرد دورانديش در مواقع خطر، يا احتمال خطر، زن و فرزند خود را از كانون خطر دور نگه مىدارد. مثلاً امام هشتمعليه السلام، با اينكه از سوى حكومت مأمون به مرو دعوت شد، با ملاحظه احتمال خطر، خود به تنهايى به سوى مرو رهسپار شد. چرا امام حسينعليه السلام چنين نكرد؟
و يا مىپرسند: بر فرض كه امامعليه السلام مجبور بود خانوادهاش را همراه ببرد، چه تدابير و راهكارهايى انديشيد تا آنان را از ظلم، غارت، تجاوز و… دور نگه دارد؟
پاسخهاى كلى و اجمالى از اين قبيل كه »خدا خواسته حسينعليه السلام را كشته و خانوادهاش را اسير ببيند و…« افزون بر اينكه با الگو و سرمشق بودن نهضت آن امام بزرگوار ناسازگار است، خِرَدپذير نيز نمىباشد. بنابراين بايد تحليل ديگرى ارائه داد و از زواياى ديگرى به مسأله نگريست.
تلاش جهت دستيابى به اين گونه تحليلها و واكاوى زواياى مغفول و ناپيداى نهضت امام حسينعليه السلام دستمايه تهيّه و انتشار كتاب حاضر را پديد آورد.
تلاش نگارنده آن بود كه مباحث كتاب داراى ترتيب منطقى باشند ولى با اين حال، نمىتوان آنها را چونان فصلهاى يك كتاب دانست، زيرا هر يك از بحثها، مقدمات خاصّ خود را مىطلبيد كه بايد در جاى خود آورده مىشد. برخى از اين مقدمات، حوادث تاريخى بود كه در آن زمانها اتفاق افتاده است. آنگاه ذكر آن حادثه در يك قسمت و نتيجهگيرى از آن در قسمتهاى ديگر، بدون بيان دوباره آن حادثه افكار را قانع نمىساخت. پس از مشورتهاى متعدد تصميم بر اين شد كه برخى حوادث ضرورى براى تحليل، دوباره تكرار شود.
بله، همانگونه كه قرآن كريم به عنوان اسوه و الگوى ما و به عنوان معجزه جاويد داستانهاى مربوط به حضرت موسىعليه السلام، حضرت ابراهيمعليه السلام و… را در موارد متعدد تكرار كرده و هرجا از آن نتيجهاى گرفته است. اشكالى ندارد كه ما نيز حوادثى را ذكر كنيم تا توضيح دهيم چرا امام حسينعليه السلام ترور نشد و باز مقدارى از همان حوادث و وقايع را تكرار كنيم تا روشن سازيم چرا امامعليه السلام خانواده را به همراه برد.
از سوى ديگر حذف اين مقدّمات، به درك راحت مطالب كه مورد نظر نگارنده بوده است، لطمه مىزد. )بهويژه وقتى كه فردى يكى از سؤالها، برايش بيشتر جذاب باشد و نخواهد قسمت قبلى كتاب را بخواند.(
مطالب كتاب، پيشتر در مجله پيام زن و حوزه اصفهان به چاپ رسيده كه اكنون با بازبينى مجدّد و ويرايش جديد ارائه مىشود. آخرين قسمت كتاب، اختصاص دارد به ترجمه و توضيح خطبهاى از كتاب تحفالعقول، منسوب به امام حسينعليه السلام كه در آن از دانشمندان غير متعهد انتقاد مىكند و به مردم نسبت به خطر آنان هشدار مىدهد. باشد كه سخنان اين سبط شهيد، در عالِم و عامى مؤثر واقع شود و همه از آن بهره بگيريم، و تفاوت وضع موجود را از وضع مطلوب بهخوبى دريابيم و براى رسيدن به آن خود را مهيّا سازيم.
در خاتمه از تمامى عزيزانى كه به نحوى در به وجود آمدن اين اثر، تلاش نمودند سپاسگزارى مىكنم و از خداوند منّان براى آنان توفيق روزافزون طلب مىنمايم.
چرا امام حسين عليه السلام ترور نشد؟
بيان مسأله
هر تحليلگرى كه حادثه دردناك كربلا را مطالعه مىكند و يا از گويندگان و وعّاظ مىشنود اين سؤال در ذهنش خلجان مىكند كه چرا حكومت بنىاميه به گونه ديگرى با امام حسينعليه السلام معامله نكرد؟
اگر واقعاً قصد آنان كُشتن امامعليه السلام بود چرا او را در مدينه، مكه، يا بين راه يا…ترور نكردند؟ چه مصلحتى وجود داشته كه حكومت اموى به خاطر آن، با اين وضع فجيع، امامعليه السلام – يعنى فرزند پيامبرشان كه خود در اذان نام مبارك آن پيامبر را بر زبان جارى مىكردند – را به شهادت رساند؟
آيا حكومت اموى و در رأس آن يزيد، پسر معاويه، فكر نمىكرد كه كُشتن فرزند پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم با اين وضع فجيع ممكن است احساسات مردم را جريحهدار سازد و بر عليه حكومتش بشوراند؟
آيا فكر نمىكرد كه راه سادهترى براى از بين بردن مخالفانش، از جمله امام حسينعليه السلام وجود دارد؟ آيا نمىتوانست او را مخفيانه ترور كند يا مسموم سازد يا همراه چند صد نفر از يارانش در دهكده نينوا در حصر و تبعيد نگه دارد؟
يك تحليلگر به زودى متوجه مىشود كه حكومت يزيد بدترين گزينه را پيرامون امام حسينعليه السلام و خانواده و يارانش انتخاب كرد؛ گزينهاى كه به هيچ نحو، هيچ كس، چه دشمن، چه دوست، چه شيعه، چه سنى، چه بنىاميه، چه بنىمروان نتوانستند و نخواهند توانست از آن دفاع نمايند.
اگر يزيد سياستمدار بود، سياستمدارى شيوه عمل ديگرى را اقتضا مىكرد؛ اگر دنياطلب بود، دنياطلبى و دنيادارى راه و روش ديگرى را مىطلبيد.
به هر حال، مسأله كربلا و اعمال يزيد چگونه قابل تحليل است؟ ممكن است كسى با ديدى جانبدارانه از كارهاى يزيد بگويد كه او نخواست امامعليه السلام را ترور كند، زيرا ترور عملى ناجوانمردانه است، بلكه خواست تا در ميدان جنگ واقعى، برترىهاى بنىاميه بر بنىهاشم را به تمامى جهانيان بنماياند و به همين جهت از ترور، مسمومسازى و… اجتناب كرد و نگهدارى آنان در حصر را به مصلحت ندانست، زيرا از نامهپراكنى آنان و تضعيف حكومت خود به دست آنان در امان نبود. بنابراين تصميم گرفت اكنون كه تعداد طرفداران هر دو گروه مشخص شدهاند، اكثريت مطلق، اقليّت بسيار كم و حتى كمتر از يك درصد نسبت به كل جمعيت مسلمانان را از سر راه بردارد.
ولى اين تحليل بسيار مخدوش است و فاصلهاش تا واقعيت از فاصله مشرق تا مغرب افزونتر، زيرا اگر يزيد اين قدر جوانمرد بود، بستن آب بر روى دشمنِ كمتر از يك درصدى وجهى نداشت و افزون بر آن با وقايع تاريخى كه قصد يزيد را بر كُشتن امامعليه السلام آشكار مىسازد و با اجبار كوفيان و فرستادن آنان به جنگ عليه امامعليه السلام و لگدكوب كردنِ بدن كُشتگان ناسازگار است. جوانمردى يزيد، اگر بر فرض محال مورد قبول واقع شود، حكومت معاويه را كه بر ترور استوار بود مخدوش مىسازد و آن گاه حكومت يزيد كه دنباله آن است، به خودى خود مخدوش مىشود.
بنابراين نخست بايد روشن ساخت كه آيا يزيد مىخواست امامعليه السلام را ترور كند يا اساساً با ترور و كارهاى تروريستى مخالف بود؟
اگر ثابت شد يزيد مىخواست امامعليه السلام را ترور كند و بر آن اصرار داشت ولى چون ممكن نشد به كُشتن او به طور رسمى و در ميدان جنگ تن در داد آن گاه نوبت به اين بحث مىرسد كه امامعليه السلام چه راه و روشهايى را در پيش گرفت كه دشمن با آن همه امكانات و افراد توطئهگر و نقشهكش نتوانست امام را ترور كند.
پيش فرضها
- تحليلها بايد با واقعيتهاى خارجى منطبق باشد.
حكومت يزيد بيش از دو سال و هشت ماه دوام نيافت. وى در سال اول حكومت خود واقعه كربلا را به وجود آورد و در سال بعد واقعه حرّه(1) را و در سال سوم مكه را محاصره كرده و كعبه را به آتش كشيد و…
نبايد پنداشت كه چنين حكومتى براساس منطق و مبانى عقلانى و محاسبه نفع و ضرر و… بر پا بوده است. احتمال تصميمهاى نابخردانه، جاهلانه و تعصّبآميز در حكومت يزيد نه تنها منتفى نبوده بلكه نقش اساسى را داشته است. شايد اگر به جاى يزيد يك بچه شيرخوار يا يك جسم بىجان را بر كرسى خلافت مىنشاندند حكومت دوام بيشترى مىيافت.
به عبارت ديگر، هميشه كارهاى حاكمان در جهت منافع حكومت يا حتى نفع شخصى خودشان نيست بلكه گاهى سكوت يا سكون يا ترك هرگونه فعاليت منافع بيشترى را عايدشان خواهد ساخت.
- معيار درستى يا نادرستى هر تحليل، علاوه بر صحت مستندات، وابسته به توانمندى در اقناع خردمندان است.
در بحث حاضر، وقتى در برابر اين پرسش قرار مىگيريم كه چرا امام حسينعليه السلام ترور نشد؟ تحليل مبتنى بر جوانمردى يزيد، با توجه به آنچه بيان شد، قانعكننده نيست؛ همانگونه كه تحليل مبتنى بر اين كه امامعليه السلام به خاطر علم غيبش، از راههايى حركت مىكرد كه ترورش ممكن نباشد نيز اقناعكننده نيست، زيرا در هنگام تحليل، اعمال خود شخص، صرفنظر از علم غيب و نيروهاى غيبى… مورد تحليل واقع مىشود و مطرح ساختن علم غيب و به صحنه كشاندن آن، در واقع تعبّدى دانستن امور و بستن راه تحليل و الگوگيرى است و نه اقناع خردمندان.
- در تحليلها بايد به دنبال زواياى مخفى رفت و نقطهها و رازها را با دقت تمام كشف كرد.
اين بدان دليل است كه حكومتها با تكيه بر قدرت و نيروهايى كه دارند هميشه كارهاى خود را زيبا جلوه مىدهند و خطاهاى خود را مىپوشانند و حتى با پروندهسازى، جعل اسناد، دروغپردازى و… سعى در تخريب طرف مقابل و ناحق جلوه دادن او دارند. در تمامى نزاعهاى حكومتها با افراد و در بيشتر نزاعهاى سرمايهداران و كارتلها با زيردستان، ظاهر پروندهها، همه، حكايت از حقانيت طرف قدرتمند و ناحق بودن طرف فقير و مخالف حكومت دارد.
ديدگاه «الملك عقيم» به معنى«حكومت آشنا نمىشناسد» در تمامى حكومتها و همه حاكمان سريان و جريان دارد و نبايد به ظاهر خوب و اسلامى و عنوان خليفةاللهى قانع شد.
در فرض مورد بحث، با دقّت در زواياى كار امامحسينعليه السلام بايد كشف شود كه حضرت چگونه عمل كرد كه ترور نشد؛ نه اين كه از ديد حكومتىها به مسأله نگاه كرد و گفت كه اساساً حاكم، رعيّت خود را ترور نمىكند يا كسى كه قدرت دارد نيازى به ترور و مخفىكارى ندارد يا جوانمردى يزيد مانع از تفكر تروريستى شد.
- طرح اين بحث از يك سو جديد و بىسابقه است و پيش از اين كسى آن را مطرح نساخته و از سوى ديگر با كمبود مستند تاريخى روبروست.
كمبود مستندات تاريخى بدان دليل است كه دوران پس از حضرت علىعليه السلام تا اواخر بنىاميه از دورانهاى سياه و تاريك تاريخ است و خبرها و حوادث، بسيار كم، ناقص، بدون سند صحيح و… ذكر شده و از بسيارى حوادث اصلاً نامى به ميان نيامده است؛ به ويژه نقشه ترورهاى نافرجام حكومتها، كمترين انعكاسى نيافته است.
در اين گونه مباحث، بهترين راه جهت دستيابى به حقيقت، راه «انباشت دليل»، يعنى جمع كردن قراين و مستنداتى است كه هر يك به خودى خود بر مطلب دلالت ندارند ولى وقتى مجموع آنها در كنار يكديگر قرار گيرد انسان را تا حدودى مطمئن و خردمندان را قانع مىنمايد.
پرسش اصلى
پس از بيان پيش فرضها يك بار ديگر پرسش اصلى را طرح مىكنيم. پرسش اين است: چرا يزيد امام حسينعليه السلام را ترور نكرد و او را با آن وضع فجيع به قتل رساند؟
پاسخ اجمالى
براى راحتى خواننده محترم خلاصه پاسخ را در همين آغاز بحث بيان مىكنيم؛ مشروط بر اين كه خواننده، بدون پيشداورى، نوشته را به پايان برساند و قراين انباشته شده بر ادعاهاى نگارنده را با دقّت نظاره كند.
پرسش فوق تركيبى از دو پرسش است كه دو پاسخ جداگانه مىطلبد.
در پاسخ پرسش نخست مىتوان گفت كه يزيد تلاش وافرى براى ترور امامعليه السلام انجام داد ولى برنامهريزىهاى دقيق امامعليه السلام مانع از انجام مقاصد و خواستهاى يزيد گشت.
در پاسخ پرسش دوم نيز مىتوان گفت كه محبوبيّت امامعليه السلام در بين اهل كوفه و متمايل بودن دلهاى آنان به سوى او و اجتناب هر يك از رويارويى جدّى براى كشتن وى، نقش مهمى در قتل فجيع امامعليه السلام داشت.
روشن شدن پاسخها نيازمند توضيح فراوانى است كه – ان شاء اللَّه – بيان خواهد شد.
پاسخ تفصيلى
حكومتها معمولاً تلاش مىكنند مخالفان خود را از سر راه بردارند و كمتر به فكر مىافتند كه آنان را به موافق تبديل كنند يا با آنان كنار بيايند و به آنان آزادىهاى لازم را اعطا كنند، زيرا وقتى قدرت از در وارد شد عقل از پنجره مىگريزد.
تنها پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم است كه در مىيابد كه بايد بين شرك و مشرك تفاوت قايل شد و هدف نابودى شرك است نه مشرك، و با نابودى شرك است كه مشرك ديروزى به موحّد امروزى تبديل مىگردد ولى با نابودى شخص مشرك، تنها يك فرد از افراد انسانى كم مىشود، نه اين كه به موحّدان افزوده گردد. به همين جهت، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تا آخرين لحظه تلاش مىكرد كه مخالفان و مشركان به موافقان و مسلمانان تبديل شوند و درصدد ريشهكنى شرك بود، نه ريشهكنى مشرك.
حكومتهاى پس از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چون چنين درك عميقى نداشتند، به جاى تبديل مخالف به موافق، فكر حذف فيزيكى مخالف را در سر پروراندند.
از نمونههاى مهم مىتوان به ترور حضرت علىعليه السلام به دست خالد بن وليد با برنامهريزى ابوبكر و عمر اشاره نمود؛ هر چند ابوبكر در نماز متوجه اشتباه خود شد و فهميد كه ترور علنى حضرت علىعليه السلام در مسجد و پس از نماز، ممكن است او را با خطر جدى مواجه سازد و از اين كار اجتناب ورزيد.
ابوبكر با خالد وعده كرده بود كه پس از سلامِ نماز، وى، حضرت علىعليه السلام را ترور كند ولى قبل از سلام دادنِ نماز گفت: « يا خالد لاتفعل ما امرتك به»(2)؛ اى خالد آنچه را به تو دستور داده بودم انجام نده. حضرت علىعليه السلام نيز متوجه شد كه حكومتمداران براى حفظ موقعيت خويش از هيچ كارى، حتى كشتن آن حضرت، كه مبارزترين فرد مسلمان و آگاهترين فرد به احكام دين بود ابا ندارند، به همين جهت از حكومت و حواشى آن به كلى كنارهگيرى كرد و به كار حفر چاه و پرورش درخت خرما مشغول شد.
ديگر مخالفى كه چند بار نقشه ترورش ريخته شد و سرانجام نيز ترور شد، سعدبنعباده بود. او كه رقيب جدّى ابوبكر و عمر به شمار مىرفت و در سقيفه، قبل از ورود ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح، بيشترين شانس خليفه شدن را داشت، پس از بيعت اوليه اهل سقيفه با ابوبكر، چيزى نمانده بود كه به عمد زير دست و پا لگدمال شود. عمر نيز مشوّق مردم در لگدمال كردن او بود. البته سعد از اين واقعه جان سالم به در برد.(3)
سعد بن عباده، برخلاف حضرت علىعليه السلام، صحنه را كاملاً براى مشتاقان حكومت خالى نكرد. به همين جهت، از ميان برداشته شد. البته چون كُشتن علنى او به صلاح نبود، سرانجام، مخفيانه ترور شد و كشته شدنش به جنّيان منتسب گشت!(4) تا ساحت مقدس خلافت، از اين گونه خطاهاى بسيار بزرگ، مطهر و پاك بماند.
گاهى هم ترورها علنى انجام مىشد تا ديگران عبرت بگيرند، همچون «فجائه» كه در بقيع آتش زده شد تا ديگر مرتدان از عاقبت كارشان با خبر شوند و ديگر هيچ كس جرأت نكند مانند او با نيرنگ خود را در صفوف مسلمانان جا زند و براى دفاع از اسلام اسلحه دريافت كند و سپس به گردنهزنى مشغول گردد. البته عكسالعمل اين كار چنان گريبانگير خليفه شد كه در آخر عُمْر از اين كار ابراز ندامت و پريشانى كرد.(5)
از طرفى، مسلمانانى كه در معرض جوخههاى ترور بودند، روز به روز آب ديدهتر مىشدند و راههايى را طى مىكردند كه از تيررسِ ترور به دور باشند.
حضرت علىعليه السلام نه تنها با اشتغال به كشاورزى خود را از ليست افراد مستحق ترور خارج ساخت بلكه با اين كار به ديگران نيز راه نجات و فرار را آموخت. حتى او به شيعيانش كه ممكن بود پس از وى به دست معاويه و امثال او گرفتار شوند پيشنهاد كرد كه حاضر شوند حتى به علىعليه السلام دشنام دهند و خود را از خطرات برهانند.(6)
امام حسينعليه السلام به عنوان فردى كه – صرفنظر از امامت و علم لدنّى – سابقهاى شصت ساله در اسلام داشت، از همه توطئهها و راههاى خنثىسازى آنها با خبر بود و به همين جهت امكان نداشت به راحتى ترور شود.
وقتى اواسط ماه رجب خبر مرگ معاويه توسط پيك حكومتى به حاكم مدينه رسيد و در ضمن آن از خلافت يزيد و لزوم بيعتگيرى از امام حسينعليه السلام و عبداللَّه بن زبير و عبداللَّه بن عمر سخن رفته بود، حاكم مدينه، يعنى وليد، با مروان بن حكم، فرماندار سابق مدينه، در همان اولين شب رسيدن نامه مشورت كرد. مروان پيشنهاد كرد كه همين شبانه، قبل از پخش شدن خبر مرگ معاويه، اين سه نفر را احضار كند و از آنان بيعت بگيرد.
فرستاده وليد، همان شب، امام حسينعليه السلام و عبداللَّه بن زبير را در مسجد النبىصلى الله عليه وآله وسلم يافت و گفت: فرماندار شما را مىخواهد. عبداللَّه بن زبير از اين كه در آن وقت شب به فرماندارى احضار مىشد وحشت كرد؛ ولى امامعليه السلام به او فرمود: «ارى انّ طاغيتهم قد هلك»(7)؛ به نظرم طاغوتشان (معاويه) هلاك شده است و ما را براى گرفتن بيعت احضار كردهاند. سپس امامعليه السلام با سى تن از خويشان و اصحابش به سوى فرماندارى حركت كرد، تا آنان بيرون آن جا آماده باشند و در صورت لزوم وارد شوند.(8)
همين قطعه از تاريخ، ظرافت، زيركى و تيزبينى امام حسينعليه السلام را نشان مىدهد. امام ضمن دلدارى ابن زبير، تحليلى واقعى از امور حكومتى بيان مىنمايد و مىفرمايد كه معاويه مُرده و ما را براى بيعت احضار كردهاند. در بُعد عملى نيز بىمهابا به فرماندارى نمىرود بلكه سى تن از اصحاب و خويشان را به همراه مىبرد تا از ترور مصون بماند و يا به زور از او بيعت گرفته نشود. از سوى ديگر، از حركتهاى داغِ احساسى زودگذر، نظير اشغال فرماندارى، اخراج فرماندار و… يا امثال اين امور اجتناب مىورزد. براى امامعليه السلام روشن است كه نه جوّ مدينه آماده اين گونه كارهاست و نه با مُردن يك نفر حكومت متزلزل مىشود و نه اين كه كارهاى ارهابى مفيد است.
امامعليه السلام در فرماندارى با همان زيركى خاص خود، به وليد مىگويد:
«بيعت كردن من در نيمه شب و دور از چشم مردمان چه فايدهاى دارد، شما هم به اين بيعت رضايت نمىدهيد.»
و با اين كلمات وليد را از تصميم خود منصرف مىكند؛ به گونهاى كه امام را در اين سخن تحسين مىنمايد.
امام نه هراسى به دل راه داد، نه شبانه فرار كرد و نه به بيعت تن داد. امّا مروان با اين كه نمكپرورده امام حسينعليه السلام بود(9) به جاى نمكشناسى و رعايت حريم امام حسينعليه السلام به وليد گفت: به خدا سوگند، اگر اكنون از دستت خلاصى يابد ديگر به اين راحتى و بدون كشت و كشتار بر او دست نمىيابى، او را زندانى كن، تا فردا در حضور مردم بيعت كند.
امام از جا جست و فرمود: «يابن الزرقاء أنت تقتلنى أم هو؟ كذبت واللَّه و أثمت»(10)
مراد حضرت يا اين است كه: «اگر خواست مرا حبس كند و امتناع كردم تو مرا مىكُشى يا او؟» و يا اين است كه: «اگر مرا حبس كرد و فردا در حضور جمع بيعت نكردم تو حكم قتل مرا صادر مىكنى يا او؟» و يا درصدد بيدار كردن حسّ استقلالطلبى وليد است كه: «اى وليد! بالاخره پيرامون كار من، تو كه حاكم هستى تصميمگيرندهاى يا مروان؟» و بالاخره اين كه: «گناه كشتن من و مسؤوليتش را چه كسى قبول مىكند؟»
به هر حال، آنچه مهم است اين است كه مسأله تصميم به كشتن حضرت در آن شب و يا فرداى آن، در صورت بيعت نكردن، مسألهاى جدّى بوده است. حتى از برخى نقلهاى تاريخى به دست مىآيد كه كلمات تندترى نيز بين امامعليه السلام و وليد و مروان رد و بدل شده است و حتى امام فرموده:
«اى امير، ما اهل بيت نبوّتيم و معدن رسالت و محل رفت و آمد ملائكه و… و يزيد شرابخوار، انسانكُش و… مىباشد و كسى چون من با كسى چون او بيعت نمىكند.»(11)
و چون كلمات تند و با صداى بلند بين آنان رد و بدل مىشود، ياران حضرت درصدد ورود به جلسه و كشيدن اسلحه بر مىآيند كه امام فوراً نزد آنان مىرود و سرانجام همه به منازلشان بر مىگردند.(12)
از آنچه گذشت معلوم شد كه نه تنها امامعليه السلام احتياط را رعايت كرد تا ترور نشود، احتياط جانب ديگر را نيز رعايت كرد تا يارانش به جلسه وارد نشوند و به فرماندار يا مروان و يا ديگران آسيبى نرسانند.
اهتمام حكومت يزيد به ترور امام حسين عليه السلام
آنچه از اين مختصر روشن شد اين كه حكومت يزيد، اهتمام جدّى به ترور امام حسينعليه السلام داشت، زيرا:
- به وليد، فرماندار مدينه، نوشت:
«خذ الحسين و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير اخذاً شديداً ليس فيه رخصة حتى يبايعوا»
«در بيعت گرفتن از حسين، عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير شدت عمل به خرج بده و در اين رابطه هيچ رخصت و فرصتى به آنان مده.»(13)
- وقتى امامعليه السلام تصميم گرفت به مجلس وليد رود عبداللَّه بن زبير به او گفت:
«من مىترسم كه تو را حبس كنند و از تو دست برندارند تا بيعت كنى يا تو را بكُشند.»(14)
- امامعليه السلام احتمال مطرح شده از سوى ابن زبير را رد نكرد و در مقام چارهجويى فرمود:
«من تنهايى به آن مجلس وارد نمىشوم.»(15)
- امامعليه السلام سى نفر از خويشان، ياران و خدمتگزاران خود را به همراه برد؛ اگر احتمال خطر نمىداد بردن آن افراد كار لغوى بود.
- از همه مهمتر آيهاى است كه امام حسينعليه السلام هنگام خروج از مدينه آن را تلاوت كرد:
«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّب قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمين»(16)
اين آيه مربوط به قصه حضرت موسىعليه السلام است كه پس از دفاع از شخص سبطى (بنى اسرائيلى) و به قتل رساندن شخص قبطى (مصرى) مورد تعقيب حكومت فرعون قرار گرفت و به همين جهت ترسان و نگران از شهر بيرون رفت و در حال بيرون رفتن با خداى خود گفت: «پروردگارا، مرا از دست گروه ستمگران نجات بده.»
اين كه امامعليه السلام نيز همين آيه را تلاوت كرده براى نشان دادن شرايط بحرانى خود به ديگران بوده است تا در طول تاريخ معلوم گردد امامعليه السلام به دلخواه خود و در شرايط عادى مدينه را رها نكرده است.
حركت امام حسين عليه السلام به سوى مكه
امامعليه السلام تصميم گرفت به سوى مكه حركت كند و دوستان و يارانش نيز با اين تصميم موافق بودند چون اولاً تا آن زمان خبر بيعت نكردن حضرت به نواحى مختلف مىرسيد و عكسالعمل آنان روشن مىگشت؛ ثانياً چون مكه حرم امن الهى بود احتمال ترور حضرت در مكه، كمتر از جاهاى ديگر بود؛ ثالثاً چون ماه رجب، ماه حرام بود و ماههاى حرام نيز همچون حرم در نزد عربها احترام داشت، چند روز باقيمانده اين ماه فرصتى به حضرت مىداد كه به تهيه لوازم سفر بپردازد.
با تمام شدن ماه رجب، حضرت، مُحرم شد و در مصونيت احرام قرار گرفت.
لازم به يادآورى است كه احترام حرم، احرام و ماههاى حرام قبل از اين كه اسلامى باشد عربى بود و عربها، از هر دين و عقيده، حتى مشركان، احترام ماههاى حرام و حرم را داشتند. بنابراين احتمال خطر براى امام حسينعليه السلام در سفر به مكه به مراتب كمتر از خطرهاى احتمالى ماندن در مدينه يا سفر به جاهاى ديگر بود؛ خصوصاً اين كه زاير مكه بلافاصله پس از خروج از مدينه مُحرم مىشود و نفس مُحرم شدن نيز، خود، مصونيت خاصى ايجاد مىكند.
بالاخره اگر امام در مدينه مىماند، از دست مزدوران حكومت، مروانيان و نيروهاى احتمالى اعزامى يزيد مصونيتى نداشت، ولى با خارج شدن از مدينه، مصونيت احرام را داشت و پس از ورود به حرم مصونيت حرم را نيز داشت.
امامعليه السلام در مدت حضورش در مدينه مصونيت ماههاى حرام را داشت و در اين مدت وسايل سفر به سوى مكه را تهيه كرد. با نزديك شدن ماه شعبان و اتمام ماه حرام، حضرت، در مسجد شجره محرم شد و از مصونيت احرام برخوردار گرديد. بنابراين انتخاب امام حسينعليه السلام انتخابى صحيح و بلكه بهترين انتخاب بود.
در اين قسمت هيچ كس به امام پيشنهاد ديگرى نداد، جز مزدوران حكومت كه پيشنهاد سازش مىدادند.
از احتياطهاى امامعليه السلام اين بود كه به محمد حنفيه فرمود:
«در مدينه بمان و ديدهبان من باش و هيچ يك از امور آنان را بر من مخفى مساز.»(17)
اين جمله نشان مىدهد كه حضرت احتمال مىداده آنان توطئه كنند و كاروان ديگرى به قصد مكه و انجام عمره به راه بيندازند و در مسير مدينه – مكه به حضرت آسيبى برسانند، يا گروهى تروريست حرفهاى را به كار گمارند و يا توطئههاى ديگرى بنمايند كه امامعليه السلام بايد از آنها آگاهى يابد.
حضرت سپس وصيّت خود را نوشت و نزد محمد حنفيه گذاشت و در آن شهادت به يگانگى خدا، شهادت به رسالت پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم و اعتقاد به معاد را مطرح ساخت و بعد از آن هدف از حركت خود را بيان نمود و فرمود كه حركتش به خاطر طغيان و سركشى يا خوشگذرانى و يا ظلم و فساد نيست بلكه هدفش اصلاح امّت پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم است و همچنين اعلام كرد كه سيره و روش پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم و حضرت علىعليه السلام را در پيش مىگيرد.(18)
حضرت با اين كار درصدد بود جلوى توطئههاى احتمالى، از قبيل اتهام خارجى بودن را از خود بزدايد، زيرا خوارج نيز عليه حكومتها قيام مىكردهاند ولى سيره آنان سيره نبوى و علوى نبود، بلكه مظلومان را مىكُشتند، كارهاى خشونتآميز مىكردند و همه از آنان متنفّر بودند. به همين جهت، حضرت، خطّ سير حركت خود را كاملاً مشخص كرد تا معلوم شود نه جزء آنان است، نه با آنان و نه هم هدف و هم روش آنان.
حضرت با اين وصيّت، حركت خود را، هم در زمان خودش و هم در دورانهاى بعدى، از خطرات حفظ نمود، زيرا ممكن بود در همان زمان، حكومتمداران با تبليغ فراوان، حضرت را به عنوان فردى از خوارج معرفى كنند و همراهان ايشان را نيز از خوارج قلمداد نمايند و در چنين حالى مبارزه با حضرت، راحتتر مىشد و چون مردم از خوارج ضربههاى زياد و جنايات بىشمارى ديده بودند، احتمال اين كه گروههايى از مردم داوطلب شوند كه حضرت و كاروانش را مورد هجوم قرار دهند زياد بود. حضرت با نوشتن وصيّت و اعلام آن، از چنين توطئه احتمالى پيشگيرى كرد؛ همان گونه كه با همين وصيت از منحرف شدن نهضت پس از شهادتش نيز جلوگيرى نمود.
در مرحله حركت از مدينه به مكه نيز امكان ترور حضرت از حكومت بنىاميه گرفته شد، زيرا:
- خواندن آيه«فَخَرَج مِنها خائفا يترقّب…» و با خبر شدن مردم از آن، خودش يكى از عوامل جلوگيرى از ترور بود، زيرا ترورها معمولاً مخفيانه انجام مىشد و حضرت با اعلام خوف و نگرانى خود احتمال ترور شدن خودش را مطرح ساخت.
- استفاده از امنيّت حَرَم و احرام، حضرت را تا حدودى از ترور بيمه نمود، زيرا اكثر اعراب براى حَرَم و احرام، احترام قايل بودند و پيدا كردن فرد بىدين و هتّاكى كه به اين حرمتها بىاحترام باشد و امامعليه السلام را ترور كند به آسانى ممكن نبود.
- محمد حنفيه خطرهاى احتمالى را به امام گوشزد مىكرد و در ترور نشدن امامعليه السلام مؤثر بود.
بنابراين اگرچه ما قراين و شواهدى از طرف امويان مبنى بر قصدشان براى ترور امامعليه السلام در راه مدينه – مكه نداريم ولى از اقدامات امامعليه السلام روشن مىشود كه امامعليه السلام احتمال ترور مىداده و به همين جهت پيشگيرىهاى خاصى را انجام داده است.
همان گونه كه در آغاز بحث بيان شد، اولاً حكومت يزيد، مانند ساير حكومتها، معمولاً كارهاى سياسى، امنيتى خود را مخفى مىساخت؛ خصوصاً مسأله ترور امامعليه السلام كه يگانه فرزند باقى مانده از رسولاكرمصلى الله عليه وآله وسلم و داراى محبوبيّت زيادى در بين مردم بود. بنابراين اگر برنامهاى براى ترور او بوده حتماً بسيار مخفى و حساب شده بوده است.
ثانياً دوران حكومت يزيد و پس از آن تا حدود سى سال، سياهترين دوران تاريخ است و در اين دوران سياه، يزيديان، هر چه توانستند جنايت مرتكب شدند و به همان ميزان آثار جرمشان را مخفى ساختند. پس نبايد انتظار داشت به راحتى مدارك تصميم بر ترور حضرت، در اين مسير به دست آيد.
ثالثاً خانوادههايى كه در سفر مدينه تا مكه همراه حضرت اباعبداللَّهعليه السلام بودند تمام يا بيشتر مردانشان به شهادت رسيدند و زنانشان به مصيبت اسارت گرفتار شدند و آن قدر خبر و حادثه براى گفتن داشتند كه تحركات مذبوحانه ترور نافرجام در مقابل آن بسيار كم اهميت بوده است. بنابراين اگر آنان فرصتى مىيافتند وقايع عاشورا را توضيح مىدادند و مجالى براى بيان برنامههاى ترور در راه مدينه تا مكه نداشتند.
به اين دلايل، اخبارى از ترور در اين مسير در دست نداريم ولى قراين ذكر شده براى احتمال ترور كافى و اقدامات امامعليه السلام براى پيشگيرى از آن شايان اهميّت و دقّت است.
حضور در مكه
در مكه اشخاص زيادى با امام حسينعليه السلام رفت و آمد و صحبت كردند. آنان از پيشگويىهايى كه از پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم شنيده بودند و امثال آن سخنهاى فراوانى به ميان آوردند. از جمله اين افراد عبداللَّه بن عمر بود كه به همراه عبداللَّه بن عباس نزد حضرت رفت و از هر درى سخن گفت و بالاخره به امامعليه السلام پيشنهاد كرد كه به مدينه برگردد و در منزل بنشيند و از آن خارج نشود و بيعت نيز نكند. حضرت در جواب فرمود:
«آنان مرا رها نخواهند كرد تا هنگامى كه از روى اكراه بيعت كنم و يا مرا به قتل برسانند.»(19)
و پس از سخنان زياد ديگرى رو به ابن عباس كرد و با او نيز سخنان فراوانى گفت، از جمله اين كه:
«من در اين حرم مىمانم و آن را وطن خويش مىگيرم تا هنگامى كه اهل آن مرا دوست بدارند و مرا يارى كنند اما هرگاه مرا خوار كردند، ديگران را به جاى آنان بر مىگزينم.»(20)
از اين سخنان پيداست كه امامعليه السلام براى حفظ جان خويش، بسيار اهميت قايل بوده و اين طور نبوده كه راضى باشد خود را به راحتى به كُشتن بدهد. بر همين اساس بازگشت به مدينه را كه احتمال خطر در آن وجود داشت نپذيرفت و حضور در مكه را كه حرم امن است برگزيد؛ آن هم تا وقتى كه مردم از او دفاع كنند و او را دوست بدارند.
بنابراين وجود هدف مقدّسى، نظير بيعت نكردن با يزيد و يا مبارزه بىامان با حكومت او، باعث نمىشود كه حضرت حاضر باشد به راحتى در اين راه جان ببازد، بلكه تمام تلاش حضرت اين است كه در عين پيش بردن هدف و بيعت نكردن با يزيد، خودش سالم بماند و آسيبى را متحمل نشود. در واقع، حفظ نفس براى حضرت يك استراتژى جدّى بوده است.
چرا حركت به سوى كوفه؟
امامعليه السلام مانند هر انسان عاقل ديگرى بر حفظ جان خويش و خانواده و يارانش اهتمام خاصى داشت ولى آنچه مهم است اين كه امامعليه السلام بين محافظت از جان خويش و اهلبيتش با دفاع از راه و مسير صحيح و حركت به سوى هدف، ناسازگارى نمىديد. از يك سو بيعت نمىكرد و از سوى ديگر از مدينه بيرون مىآمد تا ترور نشود، خويشانش آزار نبينند و خبر فعاليتش به ساير مسلمانان برسد و به يارى او برخيزند و…
حال، پرسش اين است كه چرا حضرت وقتى در مكه احساس ناامنى كرد به سوى كوفه حركت نمود؟ مگر حضرت، سابقه آنان در يارى رساندن به پدرش، حضرت علىعليه السلام را از ياد برده بود؟ مگر سخنان حضرت علىعليه السلام در مذمّت كوفيان به گوشش نخورده بود؟ مگر ملاقات كنندگان با او، هر يك گوشزد نكردند كه اين مسير خطرناك است؟ مگر به او گفته نشد كه پناه بردن به كوهها و بيابانها براى جان حضرت امنيت بهترى ايجاد مىكند؟
به هر حال، اين شبهه وجود دارد كه اگر امامعليه السلام براى حفظ جان خويش اهميّت ويژهاى قايل بود بايد مسير ديگرى غير از كوفه را انتخاب مىنمود و همين انتخاب نشان مىدهد كه حضرت، خواهان كشته شدن خود و اسارت زن و فرزندانش بوده است.
ولى مىتوان پاسخ داد كه اتفاقاً امام براى پىگيرى هدف و همچنين حفظ جان خويش و يارانش تا آخرين حدّ امكان، كوفه را برگزيد. به عبارت ديگر كوفه، بهترين گزينهاى بود كه حضرت مىتوانست برگزيند، تا در عين پيشبرد هدف، جان خود را نيز حفظ كند.
اگر حضرت، سر به كوه و بيابان مىگذاشت يا به شهر و روستاى دوردستى مىرفت، بيعت نكرده بود، ولى با مخفى ساختن خود و دورى از مركز، عملاً سدّ را از جلوى راه يزيد برداشته بود، زيرا هدف از بيعت گرفتن از امامحسينعليه السلام چيزى جز مخالفت نكردن حضرت با حكومت يزيد و ظلم و فحشاى او نبود.
به هر حال، وقتى شخصى با حكومتى بيعت مىكند، در واقع، حمايت خويش از حكومت و حمايت حكومت از خويش را امضا مىكند، و وقتى دو گروه با هم قرار متاركه جنگ مىگذارند، هر يك از تعرّض ديگرى در امان مىماند.
رفتن امامحسينعليه السلام به كوهها و شهرهاى دور، عملاً متاركه نزاع است. او با اين كار، اگر چه حمايتى از حكومت نمىكند، حمايتى نيز از حكومت انتظار ندارد. اينها امورى است كه حكومت اموى خواهان آن بود، يعنى يزيد مىخواست كسى مزاحم حكومتش نشود و امامعليه السلام با رفتن به شهرهاى دوردست و كوهها، در عمل، عدم مزاحمت خود را اعلام مىكرد و اين براى يزيد خوشحالكننده بود؛ تازه مىتوانست در فرصت مناسب در همان بيابانها نيز حضرت را از پاى درآورد و هيچ كس هم با خبر نشود.
حركت به سوى شهرهاى بزرگى كه از مركز دور بود، نظير يمن، خراسان يا…. نيز با چندين اشكال مواجه بود:
اينكه معلوم نبود استقبال چندانى از امامعليه السلام صورت بگيرد، زيرا يمنىها گرچه دوستدار حضرت علىعليه السلام بودند و از قضاوتهايش در زمانى كه رسولاكرمصلى الله عليه وآله وسلم او را به آن مناطق گسيل داشت خوشحال بودند ولى در دوران طولانى حكومت خلفاى سه گانه و مدت زمان حكومت معاويه، تبليغى از حضرت علىعليه السلام و اولادش نشده بود بلكه تبليغات منفى فراوانى عليه حضرت و فرزندانش صورت گرفته بود. اساساً يمنىها از زير و بم امور سياسى آگاهى نداشتند. به همين جهت، هيچ يك از آنان نامهاى ننوشت تا از امامعليه السلام يا از اهل مدينه بپرسد كه با يزيد بيعت كنيم يا خير؟ و هيچ يك از آنان از حركت امام به مكه آگاه نشد و نامهاى در حمايت از ايشان يا دعوت از ايشان ننوشت. آنان در واقع، از حكومت و سياست به دور و به زندگى روزمره خود مشغول بودند. حتى فرماندار يمن كاروانى از حلّههاى يمنى و اشياى قيمتى تهيه ديد و به سوى شام گسيل داشت كه امامعليه السلام آن را مصادره كرد(21) و اين نشان مىدهد كه آنان همچون گذشته طرفدار حكومت بودهاند.
بنابراين رفتن به سوى آنان هيچ اثر مثبتى نمىداشت و هيچ دليلى يافت نمىشود كه آنان، همه يا دست كم اكثريتشان، به حمايت از امامعليه السلام بر مىخاستند و بر فرض كه چنين بود و آنان همه از حكومت مركزى سر مىپيچيدند و امام حسينعليه السلام با كمك آنان حكومتى تشكيل مىداد، باز ضربه چندانى متوجه حكومت مركزى نمىشد، چون خود امام حسينعليه السلام مىدانست با حكومت يك ايالت دوردست نمىتوان با حكومت مركزى مبارزه كرد و پدرش حضرت علىعليه السلام در اواخر عمر و برادرش در چند ماه حكومتش با اين كه علاوه بر يمن، شهرهاى كوفه، بصره، مكه، مدينه، طائف، تمام ايران فعلى و… را داشتند ولى مجموعه رزمندگان اين شهرها – به علل مختلف – توان مقابله با لشكر شام را نداشتند و به همين جهت امام حسينعليه السلام قبول كرد كه حكومت را موقتاً به معاويه واگذار كند. اكنون نيز يك ايالت چون يمن در برابر حكومت پهناور، حيلهگر و مقتدر مركزى كارى از پيش نمىبرد.
خلاصه، رفتن به يمن، نه حمايت ابتدايى از امامعليه السلام را تضمين مىكرد و نه حمايتهاى بعدى را و بر فرض حمايت كامل يمنىها از حضرت، تضعيفى در حاكميت شاميان بر ساير مناطق به وجود نمىآمد و اين امر بسان جدا شدن يك ايالت مرزى از حكومت مركزى قلمداد مىشد. در واقع، امام با سفر به يمن، نه در راه هدفش گام برمى داشت و نه براى سلامت خود و فرزندانش تضمينى مىيافت.
حركت به سوى ساير شهرها، نظير بصره، مصر يا شهرهاى ايران نيز همين گونه بود و تازه از هيچ شهرى نامهاى به امامعليه السلام نرسيده و اعلام آمادگى و يارى نشده بود و شايد مردم ساير شهرها آن قدر به مسايل سياسى بىاعتنا بوده يا در جهل و بىخبرى به سر مىبردهاند كه تفاوتى بين حكومت معاويه و يزيد نمىديدهاند و از روى جهالت و يا به جهت تبليغات فراوان، هر دو را جانشين به حق رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مىدانستهاند.
علاوه بر اينها، كوفه يك شهر استثنايى بود كه هيچ شهرى در آن دوره همانند آن يافت نمىشد. كوفه يك شهرك نظامى نوبنياد بود كه در زمان خليفه دوم بنا نهاده شده بود و افراد آن را رزمندگان طوايف و قبايل مختلف تشكيل مىدادند. همه قبايل از همه شهرها در آنجا خانه و مسكن داشتند و در واقع رزمندگان اسلام در شهر كوفه متمركز بودند.
اگر رزمندگان يك ملّت كه در يك شهرك نظامى يا در يك پادگان بسيار بزرگ مستقرند، از فردى سياسى و مبارز و مخالف حكومت مركزى دعوت كنند و بر فرض مردم شهرهاى ديگر نيز دعوتهايى انجام دهند، راه عاقلانه، انتخاب كدام طرف است؟
هر عقل سليمى مىگويد مردم شهرهاى ديگر اگر هم بخواهند از امامعليه السلام دفاع كنند، امكانات دفاعى ندارند و افرادشان نظامى نيستند ولى كوفه قدرت دفاعى و نيروى آن را داشت.
اما اين كه در زمان حضرت علىعليه السلام يا زمان امام حسنعليه السلام مردم كوفه كمكارى كردند، آن كمكارى به خاطر بىعلاقگى به امامعليه السلام يا بىدينى نبود، بلكه جنگهاى مستمرْ آنان را خسته و وامانده كرده بود. ولى اكنون هيچ دليلى وجود نداشت كه پس از بيست سال باز نخواهند بجنگند، به ويژه كه در طول اين بيست سال انواع آزارها و شكنجهها را از سوى حكومت شام لمس كرده بودند و به دنبال مُنجى مىگشتند. بنابراين بهترين گزينهاى كه امامعليه السلام مىتوانست انتخاب كند و انتخاب كرد، كوفه بود.
اين توهّم كه اگر امامعليه السلام به كوفه نمىرفت و يا اگر به كوفه مىرفت و مردم كوفه از او حمايت مىكردند از دست حكومت يزيد نجات پيدا مىكرد و كشته نمىشد بىجاست، زيرا از بحثهاى گذشته روشن شد كه سفر به جاهاى ديگرى – جز كوفه – با هدف امام كه بيعت نكردن و اعلام نارضايتى از وضع موجود بوده ناسازگارى داشت و افزون بر آن، هيچ تضمينى هم براى دفاع از هدف يا زنده ماندن حضرت و خانوادهاش نيز نبود.
اگر امامعليه السلام به كوفه مىرسيد و كوفيان از او حمايت مىكردند – گرچه وضع خيلى تفاوت مىكرد – باز معلوم نبود كه امامعليه السلام به دست حكومت يزيديان گرفتار نشود و آنان او را ترور نكنند يا با جنگى تمام عيار، تمامى رزمندگان كوفه و از جمله امامعليه السلام را به شهادت نرسانند.
به عبارت ديگر، زمانى كه حكومت معاويه، مستقر و تثبيت نشده بود و تازه از امام علىعليه السلام سرپيچى كرده بود توانست بيست ماه مقابل حضرت علىعليه السلام بجنگد و با هر حيلهاى جنگ را به نفع خود پايان دهد. اين در حالى بود كه همه شهرهاى مصر، بصره، كوفه، عراق عجم، مكه، مدينه، يمن، خراسان، فارس و… زير نظر حكومت حضرت علىعليه السلام بود. اينك پس از بيست سال كه معاويه، علاوه بر شهرهاى شام و توابعش، تمامى ايالات را تحت سيطره خود داشت و در هر جا با تبليغ، پول، تزوير و زور تمام يا عدّه زيادى را فريب داده و از همه براى يزيد بيعت گرفته و چون احساس خطر مىكرده لشكريان زيادى را مجهز كرده بود، در چنين شرايطى، مسلماً پس از ورود امامعليه السلام به شهر كوفه، لشكر شام حركت مىكرد و كوفه را محاصره مىنمود و كوفيان را تماماً سركوب مىكرد. همان گونه كه پس از شهادت امام حسينعليه السلام و پشيمان شدن مردم كوفه و تشكيل گروه توابّين در اندك زمانى لشكر شام آنان را شكست داد و همگى كشته و تارومار شدند.
بنابراين امامعليه السلام، نه تنها از طريق پيشگويىهاى پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم و خوابهايى كه خود حضرت مىديد به شهادت خود و اسارت زن و فرزندش يقين داشت، بلكه از طريق عادى و تحليل سياسى نيز به همين نتيجه مىرسيد.
گزينه بهترى هم وجود نداشت و چارهاى نبود مگر اين كه با يزيد بيعت مىكرد. تازه، ذلّتهاى عبداللَّه بن عمر نشان مىدهد كه بيعت نيز سلامت كامل حضرت را تضمين نمىكرد.
بنابراين نمىتوان و نبايد حركت امام حسينعليه السلام را داراى دو جنبه باطن و ظاهر كه هر يك مخالف ديگرى هستند تفسير كرد. نمىتوان گفت كه او در ظاهر همانند موسىعليه السلام عمل مىكرد و در باطن همانند خضر؛ باطن كارها را بر اساس علم غيب عمل مىنمود و ظاهر كارها را براساس ظاهر حال. خير، او با تحليل دقيق مسايل، به همان چيزى مىرسيد كه در خواب مىديد يا از سوى پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم و حضرت علىعليه السلام خبردار شده بود و اگر خوابى هم نمىديد يا پيشگويى نيز وجود نداشت باز همين اقدامات را انجام مىداد، زيرا عقل سليم و تحليلگرش او را اين گونه راهنمايى مىكرد.
پس حركت به سوى كوفه به معناى تسليم مرگ و قتل نبود، بلكه مسيرى عاقلانه و بلكه بهترين مسيرى بود كه مىبايست انتخاب مىشد تا احتمال زنده ماندن حضرت را براساس محاسبههاى دقيق عقلى بيشتر مىنمود و به هدفش كه بيعت نكردن با حكومت يزيد بود نيز دست مىيافت.
به عبارت ديگر، در مدينه احتمال ترور وجود داشت، به همين دليل، حضرت به مكه رفت و حدود چهار ماه از اين نگرانى فارغ بود و در اين مدت خبرِ بيعت نكردن و هجرتش به مكه به شهرهاى مختلف رسيد و اخبار شهرهاى مختلف نيز به حضرت رسيد.
با نزديك شدن ايام حج، امامعليه السلام از طريق گزارشهاى مختلف، احساس نمود كه گروهى درصدد ترور حضرت، در حال احرام هستند. يزيد و عُمّالش درصدد بودند از امنيت حرم و احرام و ماههاى حرام، سوء استفاده و امامعليه السلام را در يكى از مَشاعِر الهى ترور كنند. آنان مىدانستند كه از نظر شرعى و عرفى در حرم و در حال احرام حمل سلاح و اظهار آن حرام است و بالطبع ياران حضرت نمىتوانند گرداگرد حضرت باشند و از او مراقبت كنند. از سوى ديگر، كثرت جمعيت در ايام حج، مجال مراقبت ويژه را از همگان مىگيرد و در چنين شرايطى، ترور حضرت، كار بسيار راحت و كمهزينهاى بود.
به همين جهت حضرت مجبور شد مكه را رها كند و به سوى جايى كه احتمال رسيدن به هدفش بيشتر و احتمال ترور شدنش كمتر باشد حركت نمايد، آن مكان جايى جز كوفه نبود.
خطر رفتن به جاهاى ديگر به مراتب از خطر رفتن به كوفه بيشتر بود. البته كوفه نيز خالى از خطر نبود و حضرت خودش اين را مىدانست و ديگران نيز به او يادآورى كردند اما اين نكته نيز نبايد مخفى بماند كه رفتن امامعليه السلام به كوفه براى حكومت يزيد نيز بسيار ناخوشايند بود. به همين جهت، فرماندار مكه، به هر وسيله تلاش مىكرد كه از خارج شدن امام از مكه و رفتنش به سوى كوفه جلوگيرى كند.
همين كه امامعليه السلام از مكه خارج شد يحيى بن سعيد، به همراه گروهى، از سوى برادرش، عمرو بن سعيد، فرماندار مكه، مأموريت يافت كه امام را بگيرد و او را به مكه برگرداند و حتى تازيانههايى نيز بينشان ردوبدل شد.
از سوى ديگر، عبداللَّه بن جعفر، شوهر زينب، كه محبتش نسبت به امامعليه السلام بركسى پوشيده نيست، دو فرزندش را با نامهاى به سوى امامعليه السلام گسيل داشت و او را دعوت به برگشتن به شهر مكه كرد و از امام خواست تا در رفتن به كوفه عجله نكند تا او نيز به امام برسد و فوراً خودش را به عمرو بن سعيد رساند و از او براى امامعليه السلام اماننامه خواست. عمرو كه منتظر چنين فرصتى بود و خودش خواهان برگشتن امام بود به عبداللَّه گفت: »هر چه خواستى بنويس و بياور تا امضا كنم.« عبداللَّه نيز نامهاى نوشت و در آن با كمال احترام، وعده احسان و پاداش و هديه و امان به امامعليه السلام داد و براى اطمينان پيدا كردن امامعليه السلام از عمرو خواست كه برادرش يحيى را نيز به همراه او بفرستد و او نيز چنين كرد. آنان خدمت امام رسيدند، يحيى اماننامه را خواند ولى امام از بازگشت سرباز زد و فرمود:
«من رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم را در خواب ديدم؛ او مرا به كارى فرمان داد كه آن را انجام مىدهم؛ چه به نفعم باشد، چه به ضررم.»(22)
عبداللَّه پرسيد: «آن خواب چه بود؟» حضرت فرمود:
«تا حال به كسى نگفتهام و تا زندهام به كسى نخواهم گفت.»(23)
جلوه اى از مظلوميت امام عليه السلام
عبداللَّه بن جعفر از روى دلسوزى و عشق به امام حسينعليه السلام مىخواست همان كارى را انجام دهد كه فرماندار مكه و برادرش با زور و اجبار در پى انجام آن بودند. مظلوميت امامعليه السلام آن گاه ظاهر مىشود كه دوست و دشمن درباره او به يك تحليل مىرسند و حضرت نمىتواند دست كم دوست و خويشاوند خود را از توطئه پشت پرده آگاه كند.
اماننامه از سوى عمرو بن سعيد صادر شد، يعنى همان كسى كه نماينده حكومت يزيد و به احتمال قوى مسئول ترور حضرت بوده است. امّا امام نمىتوانست آن را علنى سازد و شايد اگر از طرح ترور پرده بر مىداشت عبداللَّه نمىتوانست به راحتى بپذيرد.
دقّت در پاسخى كه امام به نامه عمرو داده است مسأله را تا حدود زيادى روشن مىسازد. حضرت در بخشى از پاسخ خود فرموده است:
«وعده امان و احسان و صله دادهاى، در حالى كه بهترين امان، امان خداست و خداوند در قيامت به كسى كه در دنيا نترسد، امان نمىدهد. از خداوند مسألت داريم كه در دنيا ترس از خودش را به ما بدهد تا در آخرت از امانش بهرهمند شويم. پس اگر از نوشتن نامه نيت صله و احسان دارى در دنيا و آخرت جزاى خير يابى.»(24)
از جمله «اگر…» معلوم مىشود كه در نيّت خير او شك وجود دارد. به نظر مىرسد امام يقين دارد كه او نيّت خيرى ندارد وگرنه چرا ابتدا برادرش را مأمور كرد تا امام را به زور برگرداند؟ مگر صله و احسان اجبارى هم مىشود؟!
جمله «هر كسى در دنيا از خدا نترسد خداوند در قيامت به او امان ندهد»، تعريض به «عمرو» است كه وى ترسى از خدا ندارد و درصدد قتلِ امامعليه السلام در حال احرام است.
به هر حال، از آنچه گذشت به نظر مىرسد، امام از توطئه ترور خود كاملاً خبر داشت و حركتى را شروع كرد كه آن ترور محقق نشود ولى افرادى نظير عبداللَّه بن جعفر از اين موضوع خبر نداشتند و در راهى گام بر مىداشتند كه حكومت يزيد خواهان آن بود و امام هم نمىتوانست آنان را بيش از اين آگاه كند.
امامعليه السلام در جواب نامه عبداللَّه كه توسط پسرانش به حضرت رسيد، نوشت:
«سوگند به خدا، اى پسرعمو، اگر در لانه پرندهاى هم مخفى شوم مرا بيرون مىكِشند و مىكُشند. سوگند به خدا، اى پسر عمو، بر من ظلم و تعدّى مىكنند همان گونه كه يهود بر روز شنبه تعدّى كردند و حرمتش را شكستند.»(25)
حال، يا نامه به دست عبداللَّه نرسيد، يا از سوگندهاى امام اطمينان پيدا نكرد، يا فكر كرد كسان ديگرى غير از يحيى و عمرو ترور حضرت را عهدهدار شدهاند و اماننامه اين افراد، جان امام را حفظ مىكند.
رؤيا و حقيقت
پرسش: حضرت اباعبداللَّهعليه السلام در برخى موارد كارهاى خود را براساس استدلال و منطق بيان كرده و در برخى موارد به رؤياهاى خود استناد كرده است. اين دوگانگى براى چيست؟ آيا اين دوگانگى بيانگر آن نيست كه كارهاى امامعليه السلام ظاهر و باطنى جداى از يكديگر داشته است؟
پاسخ: از آنچه گذشت آشكار گرديد كه گاهى حتى خويشان نزديك و ياران صميمى نيز از توطئههاى دشمن بىخبرند و راهى را مىپيمايند كه واقعاً از روى دلسوزى است، اما مصلحت دشمن در آن است و دشمن با تمام نيرو خواستار آن مىباشد.
از سوى ديگر، شايد آن گونه كه ما امروزه امام معصومعليه السلام را قبول داريم و قولش را حكايتگر حقيقت و سخنش را حجّت مىدانيم، آن زمان، اين گونه نبوده است و به همين جهت با اين كه حضرت، در مقابل عبداللَّه بن عباس يا عبداللَّه بن جعفر، خبر از حوادث آينده مىدهد و آنان را از وضع آگاه مىكند آنان نمىتوانند عمق مطلب را دريابند و يا شايد عشقشان به امامعليه السلام موجب مىشود كه احساساتشان بر عقلشان غلبه كند و با اين كه مىدانند حقيقت همان است كه امامعليه السلام مىفرمايد و عمل مىكند ولى از روى احساسات، سخن ديگرى بر زبان جارى مىسازند.
به هر حال، در چنين حالتى، وقتى امامعليه السلام نمىتواند از راههاى معمولىِ تفهيم و تفهّم و از راه استدلال آنان را قانع سازد، به راه تعبّد و راهى كه آنان آن را قبول دارند تمسّك مىكند و از خوابهاى خود سخن به ميان مىآورد و مسأله را برايشان به گونه تعبّدى حل مىنمايد.
ناگفته نماند كه پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم نيز، تبليغ، حكومت، جنگ و روش و منش خود را بر طبق امور عقلى و عقلايى تنظيم مىكرد و در جنگ و صلح بر همين منوال حركت مىنمود و وحى تنها وقتى وارد ميدان مىشد كه او يا ساير عاقلان متحيّر بودند و بايد افقى برتر به رويشان گشوده مىشد.
بله، در چنين مواقعى، چون وظيفه هدايت و پرورش افراد به عهده امام است، او تلاش مىكند از راههاى عادى و بيان استدلال و تحليل اوضاع، افراد را پرورش دهد، اما جايى كه افراد كشش ندارند يا بيان برخى امور همانند اسرار نظامى است و موجب مىشود كه امام نتواند برنامه خود را پيش ببرد از خوابهايى كه ديده استفاده مىكند و مردم را با استفاده از آن، هدايت مىنمايد.
پرسش: آيا خواب آن ميزان حجيّت دارد كه امامعليه السلام خود و فرزندانش را به موجب آن به سوى قتلگاه و مرگ ببرد؟
پاسخ: اولاً: رؤياهاى پيامبران و ائمه اطهارعليهم السلام صادقاند و شيطان، نه در بيدارى و نه در خواب، بر آنان مسلّط نمىشود تا حقايق را برايشان وارونه جلوه دهد. بنابراين اگر خواب ديدند كه چيزى واقع شده، حتماً واقع شده و اگر در خواب ديدند كه چيزى واقع مىشود حتماً واقع مىشود و حتى آنان وظيفه مهمى چون ذبح فرزند را به واسطه خواب انجام مىدهند.(26)
البته خوابهاى آنان نيز گاهى نياز به تأويل دارد، مثلاً امام حسينعليه السلام در شب عاشورا در رؤيا شمر مبتلا به برص را به صورت سگ سياه و سفيد مىبيند كه بيش از ديگران به حضرت آزار مىرساند(27) و بر همين اساس امام قبل از روز عاشورا فرمود يكى از آنان كه به من حمله مىكنند به مرض پيسى (برص) مبتلا مىباشد. يا پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم حكومت بنىاميه را در عالم رؤيا «به شكل بالا رفتن بوزينهها از منبر خود» مىبيند.
همچنين قرار نيست كه خواب آنان در اوّلين فرصت محقّق شود، ممكن است در زمانهاى بعدى محقق شود. مثلاً پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم در خواب ديد كه وارد مسجدالحرام شده و طواف مىكند و… و خواب را به مسلمانان گفت و همه آماده شدند و با احرام به سوى مكه رهسپار شدند ولى آن سال اجازه ورود نيافتند ولى به صلح حديبيه منجر شد و سال بعد به مكه مشرّف شدند.(28)
ثانيا:ً همان گونه كه قبلاً بيان شد، تحليل حوادث، حضرت را به اين نتيجه حتمى رسانيد كه بايد راه كوفه را در پيش گيرد. حضرت هنگام مواجهه با كسانى كه سخن و تحليل وى را در مىيافتند با زبان منطق، تحليل و گفتگو برخورد مىكرد امّا هنگام مواجهه با آنان كه درك صحيحى از اوضاع سياسى و سخنان آن حضرت نداشتند، با توجه به خوابهايى كه ديده بود، آنان را قانع مىساخت.
ثالثاً: امكان گفتن تمامى حقايق، خصوصاً در شرايط حادّ و شرايط نظامى، براى همه فراهم نيست و اسرارى وجود داشته كه فاش ساختن آن به ضرر نهضت بوده است و به همين جهت امامعليه السلام به عبداللَّه بن جعفر فرمود: «خواب ديدهام»، و وقتى عبداللَّه از محتواى آن پرسيد، امام فرمود:
«محتواى آن را به كسى نگفتهام و تا زندهام نيز نخواهم گفت.»
توجه به اين نكته لازم است كه هيچ گاه نبايد توهّم شود كه امامعليه السلام خوابى نديده و تنها به جهت مصلحت فرموده: «خواب ديدهام»، زيرا:
اولاً: چنين مسألهاى كذب صريح است و از افراد باتقواى كم نيز چنين كارى صادر نمىشود، چه رسد به امام معصوم.
ثانياً: بسيار تجربه شده و شنيده شده كه وقتى مسألهاى ذهن انسان را كاملاً مشغول ساخت همان را نيز در عالم رؤيا مىبيند. و چون پيشگويىهاى رسولاكرمصلى الله عليه وآله وسلم در ذهن امامعليه السلام بود و اصحاب و ياران نيز پيوسته آن را متذكر مىشدند به طور طبيعى بايد امامعليه السلام در خواب، پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم را مىديد.
ثالثاً: افراد معصومى چون امام حسينعليه السلام مورد تأييد خداوند هستند و ممكن است براى اطمينان بيشتر رؤياهاى صادقى نيز ببينند تا بر يقينشان افزوده شود.
خلاصه بحث
پرسش نخست در آغاز بحث اين بود كه «چرا امام حسينعليه السلام ترور نشد؟» از مطالب گذشته روشن شد كه امامعليه السلام با هوشيارى و ذكاوت فوقالعاده خويش و با توجه به تجربهاى كه در شصت سال زندگى خود كسب كرده بود، به ويژه كه در مدت عمر او حوادث زيادى به وقوع پيوسته بود و او از تمامى آنها آگاه بود و درسهاى تجربى فرا گرفته بود، توانست تمامى توطئهها را قبل از اجرا خنثى سازد.
بسيارى از افراد اصرار داشتند حضرت در مكه بماند يا حدّاقل حج را انجام دهد و سپس از مكه خارج شود و اگر امامعليه السلام پنج روز ديگر در مكه مىماند اعمال حج تمام مىشد، ولى امامى كه صد و سى روز در مكه مانده بود، احساس كرد كه ماندن اين پنج روز هم كشته شدن او را به همراه دارد و هم از بين رفتن حرمت حَرَم و حرمت خانه خدا را.
اين خروج سريع حضرت از مكه، براى شتاب به كوفه نبود، چون در راه آن قدر معطّل كرد كه بسيارى از اصحاب و يارانش پس از انجام مراسم حج، در مسير، با حضرت ملاقات كردند. پس تنها و تنها، خنثىسازى توطئه ترور بود كه حضرت را به ترك فورى مكه وادار ساخت.
به هر حال، اگر چه نتوانيم از نظر تاريخى اثبات كنيم كه فلان فرد قصد داشت در فلان مكان امامعليه السلام را ترور كند، نوع سخنان امامعليه السلام و نوع عمل او، ما را از وجود توطئه ترور آگاه مىسازد و نيازى به شواهد تاريخى نداريم. زيرا همان گونه كه قبلاً بيان شد، زورمداران و حكومتهاى جائر، بسيارى از امور را مخفى مىكنند، به گونهاى كه به آسانى نمىتوان آنها را كشف كرد.
علل كشته شدن امام حسين عليه السلام با وضع بسيار فجيع
پرسش دوم اين بود كه چرا حكومت اموى، با چنان وضع فجيعى حضرت را به شهادت رساند؟
از آنچه بيان شد روشن گشت كه مردم كوفه با مردم ساير شهرهاى مملكت اسلامى آن روز تفاوتهاى اساسى داشتهاند، از جمله:
- در هنگامى كه همه مردم شهرهاى ديگر در خوابِ غفلت به سر مىبردند يا به خاطر تبليغات بنىاميه، معاويه و يزيد را خليفههاى به حق رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مىدانستند و پس از فوت معاويه، بدون چون و چرا خلافت يزيد را پذيرفتند، مردم كوفه با يزيد بيعت نكردند، بلكه مترصّد فرصتى بودند كه عليه حكومت او شورش كنند.
آنان بيش از ديگران در جريان مسايل سياسى بودند و همين كه از بيعت نكردن امام حسينعليه السلام با خبر شدند، نامههاى فراوانى در تأييد حركت امام حسينعليه السلام و دعوت از او براى ورود به كوفه نوشتند، در حالى كه مردم شهرهاى ديگر چنين كارهايى نكردند. مثلاً حضرت به برخى از سران بصره نامه نوشت و پيكى به سويشان گسيل داشت ولى يكى از سران بصره (منذر بن جارود) با اين احتمال كه اين مسأله توطئهاى از ناحيه خود عبيداللَّه بن زياد باشد، نامه و نامهرسان را نزد ابن زياد برد. ابن زياد نيز نامهرسان را به دار آويخت و سپس بر منبر رفت و مردم بصره را از ملحق شدن به امام حسينعليه السلام ترسانيد و فرداى آن روز به سوى كوفه رهسپار شد.(29) ببين تفاوت افراد از كجا تا به كجاست؟
- كوفه شهرى نوبنياد و همانند شهركهاى نظامى بود و مردانش همه رزمنده بودند و بر فرض كه امام حسينعليه السلام به كوفه مىرسيد همه در خدمت او بودند ولى وقتى ابن زياد بر كوفه مسلّط شد تهديدها و بگير و ببندهايش موجب شد كه بسيارى از شمشيرزنها در خدمت او قرار گرفتند. اين كار البته با زور و اجبار انجام گرفت. كوفيان، همانند ارتش يك كشور كه اگر در جنگ شكست بخورند يا كودتايشان نافرجام بماند، يا همه كشته و اسير مىگردند و يا به عنوان نيروى رزمنده در خدمت ارتش پيروز قرار گرفته و تحت سرپرستى آنان به كار مشغول مىشوند، در خدمت ابن زياد قرار گرفتند. البته در اين بين آنان كه مىتوانستند فرار مىكردند ولى با بسته شدن درهاى كوفه و كنترل رفت و آمدها، اين امكان، از بسيارى از آنها سلب شده بود.
بيشتر كوفيان جنگجو بودند. آنان در سالهاى آخر حكومت معاويه به تنگ آمده بودند و به ويژه پس از مرگ معاويه، در مدت بيش از پنج ماه، خودشان را براى رزم در خدمت امام حسينعليه السلام آماده كرده بودند ولى همين كه يزيد از توطئه آنان باخبر شد و ابن زياد را به فرماندارى كوفه منسوب كرد، او توانست با انواع حيله، مسلم بن عقيل و هانى را به شهادت برساند و رؤساى قبايل را يا زندانى نمايد و يا با تهديد و تطميع با خود همراه گرداند. مسلّم بود كه او از همين نيروها عليه امام حسينعليه السلام استفاده مىكند.
با اين وجود، عبيداللَّه جانب احتياط را به خوبى رعايت كرد و فرماندهان ارشد و نيمه ارشد خود را از بنىاميه و موافقان صد در صد حكومت يزيد قرار داد و حتى براى آنان و براى توده رزمندگان جاسوسانى گماشت كه از هر مسأله احتمالى پيشگيرى نمايد؛ مثلاً شمر، علاوه بر فرماندهى پياده نظام، مواظب كارهاى عمر سعد (فرمانده لشكر) نيز بود و كارهاى او را گزارش مىكرد.(30) يا وقتى ياران امام حسينعليه السلام در روز عاشورا نام برخى از افراد را مىخواندند و مىگفتند: مگر شما نامه ننوشتيد؟ آنان چون نمىخواستند تكذيب كنند – زيرا واقعاً دعوت كرده بودند و واقعاً به امامعليه السلام معتقد بودند – و از سوى ديگر نمىتوانستند يارى و حمايت خود را از امامعليه السلام زبانى و عملى به اثبات برسانند – زيرا به مجرد كوچكترين اظهار موافقتى با امام حسينعليه السلام دستگير و يا كشته مىشدند – به همين جهت، براى رهايى از تمامى گرفتارىها معمولاً به امام مىگفتند: «شما تسليم شويد، ما نمىگذاريم به شما آسيبى برسد»(31) و با اين سخن، به خيال خود، نه نرمشى نشان داده بودند كه گرفتار لشكر عمر سعد شوند و نه نامه خود را تكذيب كرده بودند.
پرسش: چرا حرّ بن يزيد رياحى توانست بگريزد و به صف لشكر امام حسينعليه السلام بپيوندد؟ اين نشان مىدهد كه ديگران نيز مىتوانستهاند.
پاسخ: بله، صحيح است. اگر كوفيان هيچ گونه امكانى براى فرار نداشتند كه مؤاخذه و عقاب نمىشدند و در زيارتنامهها مورد نفرين واقع نمىگرديدند. با اين وجود، بين حرّ و آنان تفاوتهاى زيادى بود؛ حرّ جزء نامهنويسان به امامعليه السلام نبود، بنابراين حساسيّت چندانى روى او نبود. از سوى ديگر، يك فرمانده ارشد بود و نيز با سدّ كردن راه امام حسينعليه السلام و جلوگيرى از ورودش به كوفه يا بازگشتش به جاى ديگر، وفاداريش را به بنىاميه نشان داده بود و راحتتر از ديگران مىتوانست به لشكر امامعليه السلام بپيوندد. تازه او نيز به بهانه آب دادن اسب از لشكر جدا شد و بالاخره اين كه ايمان و شجاعت حرّ باعث گرديد كه او نقش كامل خود را ايفا نمايد و در يك لحظه از لشكر عمر سعد جدا شود و به صف حسينيان بپيوندد.
- اگر بنا بود لشكريان كوفه يا به طور كلى لشكر شام با امام حسينعليه السلام مردانه بجنگند، شايد، يك دهم نيروهاى اعزام شده به كربلا براى كشتن امام حسينعليه السلام و يارانش كافى بود و نياز به گسيل لشكرى به اين عظمت نبود.
فرستادن چند ده هزار نيرو، براى مصاف با حسين و طول كشيدن چندين ساعته جنگ، از نكات قابل توجه و تأمل در اين مسأله است. اين مسأله مىتواند به دلايل ذيل صورت گرفته باشد:
الف. امويان امكان فرار رزمندگان كوفه و پيوستن به صف لشكر حسينعليه السلام را منتفى نمىدانستهاند و به همين جهت نيروى زيادى اعزام مىكردند تا اگر برخى به حسينعليه السلام ملحق شوند برخى ديگر براى مقابله با امام وجود داشته باشند.
ب. همه مردم را در كشتن حسينعليه السلام شركت دهند تا همه از اين كار شرمنده باشند و كسى بنىاميه را توبيخ نكند.
ج. براى جبران شرمندگى خود در كشتن امامعليه السلام، همه، يكدل و يكجان، به دفاع از حكومت اموى بپردازند و تنها بنىاميه كشندگان امامعليه السلام معرفى نشوند بلكه تمامى مردم كشنده او قلمداد شوند. همان گونه كه گاهى مرثيهسرايان چنان كار مردم كوفه را قبيح و بد جلوه مىدهند كه در ضمنش به طور دلالت التزامى، بىگناهى بنىاميه استشمام مىشود.
د. با كشته شدن امام حسينعليه السلام به دست تمامى كوفيان اين امكان وجود داشت كه بنىاميه بتوانند هميشه بنىهاشم و خصوصاً آل علىعليه السلام را تحقير كنند و بگويند كه همه اميد شما و مركز تمام فعاليتهاى شما كوفه بود و با اين حال تمامى كوفه متحداً به جنگ شما آمدند و حسين فرزند علىعليه السلام را كشتند و زن و فرزندش را اسير كردند و اين نشان مىدهد كه آل علىعليه السلام در حكومتدارى و مردمدارى كاملاً ضعيف هستند.
ه . ممكن است اعزام نيروى فراوان به ميدان جنگ بدان سبب بوده كه ابن زياد و عمر سعد و ساير فرماندهان بتوانند جنگ را بسيار عظيم جلوه دهند تا بتوانند از يزيد جايزههاى كلان و دهان پُركنى دريافت كنند؛ خصوصاً كه يزيد در جهان اسلام آن روز، دشمن داخلى قوىتر از امام حسينعليه السلام نداشت.
نتيجه
از آنچه گذشت معلوم گشت كه توده نيروهاى اعزام شده از كوفه به كربلا هيچ علاقهاى به جنگ با امام نداشتند بلكه خود را مقصّر مىدانستند. بنابراين حداكثر تلاششان در نجنگيدن و به صلح و سازش كشاندن امام حسينعليه السلام بود. فرمانده لشكر، يعنى عمر سعد نيز انگيزهاش به دست آوردن حكم فرماندارى شهر رى بود كه در صورت تسليم ساختن امام حسينعليه السلام نيز مىتوانست به مقصود خود نايل آيد و بنابراين انگيزهاى نداشت كه حتماً امامعليه السلام، يعنى فرزند دختر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم كشته شود.
آنان راه تسليم ساختن امامعليه السلام و يارانش را قطع امكانات، بستن آب، محاصره، زدن سنگ به حسين و يارانش، جولان فراوان اسبها اطراف لشكر امام حسينعليه السلام به هدف مرعوب ساختن زن و فرزند و طبعاً فشار آنان بر امام جهت تسليم شدن و امثال اين گونه شكنجههاى روحى و جسمى قرار دادند تا امامعليه السلام تسليم شود. امّا امامعليه السلام كه هدفش مشخص و راهش معيّن بود و مىدانست كه نتيجه تسليم، جز از بين رفتن هدف و كشته شدن وى دستآورد ديگرى ندارد، در برابر تمامى اين فشارها ايستاد و آنها را به جان خريد تا بالاخره به شهادت رسيد.
شواهدى وجود دارد كه نشان مىدهد بيشتر لشكر كوفه قصد جنگيدن جدّى با امامعليه السلام را نداشتند. از آن جمله مىتوان اين موارد را برشمرد:
الف. جنگ بين لشكر چند ده هزار نفرى كوفه و گروه كوچك هفتاد نفرى امامعليه السلام يك روز تمام به طول انجاميد، در حالى كه محاصره و هجوم به اين گروه، چند ساعت بيشتر وقت نياز ندارد؛ همان گونه كه عمر سعد، عصر تاسوعا آمده بود تا در همان فاصله زمانى كوتاه كار را يكسره كند.
ب. افراد لشكر امام حسينعليه السلام تقريباً به ترتيب شهيد شدند. تا هنگامى كه ياران حضرت زنده بودند نگذاشتند نوبت به خويشان حضرت برسد و خويشان دور حضرت نيز معمولاً زودتر از نزديكان به شهادت رسيدند و دو نفرى كه براى آخر مانده بودند امامعليه السلام و پرچمدارش، حضرت عباسعليه السلام بودند. در صورتى كه اگر لشكر كوفه مىخواستند واقعاً بجنگند بايد از اصحاب، خويشان و فرزندان در تمامى مراحل جنگ به يك نسبت كشته مىشدند و حتى ممكن بود امامعليه السلام اول از همه كشته شود، خصوصاً با توجه به اين كه او چندين مرتبه براى سخنرانى در مقابل دشمن قرار گرفت و به موعظه آنان پرداخت. اگر قصد آنان جداً كشتن امامعليه السلام بود همان ابتدا اين كار را مىكردند و پس از آن شيرازه لشكر از هم مىپاشيد و بقيه را اسير مىگرفتند، يا ابتدا پرچمدار را مىكُشتند؛ همان گونه كه در جنگ جمل، حضرت علىعليه السلام فرمود: «شتر را بيندازيد» و با پى كردن شتر، شيرازه لشكر از هم پاشيد.
ج. اولين حمله عمومى با تيراندازى عمر سعد به خيمهها شروع شد و مدتى ادامه يافت ولى افراد زيادى از لشكر امام حسينعليه السلام شهيد نشدند. به نظر مىرسد كه آنان تيرها را به هوا يا به بالاى چادرها شليك مىكردند تا رعب ايجاد كنند و امام و يارانش تسليم شوند، نه اين كه كشته شوند.
د. ياران و خويشان امامعليه السلام معمولاً جنگ تن به تن كردند و بسيارى از آنان قبل از جنگ خطبه خواندند، نصيحت كردند و… اگر واقعاً لشكر كوفه مىخواست با امام بجنگد مجال سخنرانى و خطبه به هيچ كس نمىداد.
البته روشن است كه فرماندهان اموى و مزدورانى كه حضرت از آنان تعبير به «ملئت بطونكم من الحرام» مىكرد، خواستار جنگ واقعى با امامعليه السلام و يارانش بودند. بنابراين تير نخوردن امامعليه السلام و كشته نشدن تا آخرين لحظات، علاوه بر امور ذكر شده، مىتواند ناشى از شجاعت، شهامت و زيركى او باشد كه اين ويژگىها را از پدرش به ارث برده بود و همچنين مىتواند ناشى از اين جهت باشد كه فرماندهان نيز تلاش داشتند حتىالمقدور امامعليه السلام را زنده دستگير كنند تا جايزه بيشترى دريافت دارند. بله، وقتى توان دستگيرى امامعليه السلام را پيدا كردند كه بر فرض هم دستگير مىشد حتى اميد زنده به كوفه رساندنش موجود نبود. پس سر او را براى گرفتن جايزه بيشتر بريدند و بردند و جسدش را از روى كين با سُم اسب لگدمال كردند.
به هر حال، محبوب بودن امام در نزد توده لشكريان كوفه و شرافت داشتن و داراى اهميت بودنش در نزد سران و فرماندهان لشكر باعث شد كه هر دو گروه يك هدف را تعقيب كنند و آن به تسليم كشيدن امامعليه السلام بود و در اين راه از هيچ كوششى دريغ نكردند ولى در آخر چون امامعليه السلام تسليم فشارهاى آنان نشد، او را شهيد كردند و به همين جهت بود كه امامعليه السلام با بدترين وضع و فجيعترين صورت شهيد شد و لكه ننگين هميشگى بر دامان كُشندگانش افكند.
كيفيت كُشتن امام حسينعليه السلام يك عمل فردى و يك طرفه نبود تا يزيد به تنهايى تصميم بگيرد كه حضرت را چگونه به شهادت برساند بلكه يك عمل اجتماعى بود كه در آن امور مختلف، از جمله تصميمها و اعمال امام حسينعليه السلام نقش تعيينكننده داشته است.
اگر كار تنها به دست يزيد بود ترور كردن مخفيانه يا مسموم ساختن امام حسينعليه السلام را انتخاب مىكرد ولى كار، تنها به دست او نبود بلكه طرف ديگرى به نام امام حسينعليه السلام با عمرى حدود پنجاه و هفت سال وجود داشت كه پنجاه سالش را در مبارزه گذرانده بود و از زمان وفات جدّش رسولاكرمصلى الله عليه وآله وسلم و شهادت مادرش در جريان تمامى مسايل سياسى بود و از توطئههاى حريفش آگاه بود و يكى پس از ديگرى آنها را خنثى مىساخت. بنابراين ترور او در مدينه يا در حال احرام يا در حرم يا در جاهاى ديگر ممكن نشد و هر توطئهاى را با نقشهاى و با عملى آگاهانه خنثى ساخت تا بالاخره حريفش، تنها چاره را روبهرويى مستقيم و جنگ رو در رو با وى ديد. در اين جنگ نيز حضرت به گونهاى سنجيده عمل كرد كه دشمن نتواند با محاصره كامل آنان را اسير كند، و باز كارى نكرد كه جنگ تمام عيار در همان ساعات اوليّه شعلهور شود. مثلاً شب را براى راز و نياز فرصت خواست، صبح روز جنگ براى مردم خطبه خواند و سخنرانى كرد و در ضمن آن اعلام نمود:
«اى مردم كوفه! شما مرا دعوت كردهايد، اگر نمىخواهيد، رهايم كنيد تا به جاى ديگرى بروم.»(32)
كه اين سخن معناى متاركه جنگ مىداد.
از سوى ديگر، زن و فرزند امامعليه السلام نيز همراه حضرت بودند و دشمن خيال مىكرد با فشارِ بر حضرت و بستنِ آب يا زدن سنگ و چوب، حضرت تسليم مىشود.
از طرفى، لشكر يزيد تصور مىكرد زنده دستگير كردنِ امامعليه السلام علامت قدرت بيشتر است و موفقيت كاملتر را نشان مىدهد تا بعداً يزيد تصميم بگيرد كه دشمنِ اسير شده را بكشد يا زندان كند و يا… و بالاخره در اين صورت امكان اعطاى هرگونه جايزهاى به فرماندهان وجود داشت ولى بر فرض كُشتنِ امامعليه السلام، ممكن بود يزيد بگويد شما كه قدرت زنده دستگير كردن او را داشتيد چرا او را كُشتيد. اينها عواملى بود كه دست در دست هم مىداد كه امام كشته نشود بلكه فشارهاى زيادى را متحمل شود تا بالاخره زنده دستگير شود.
اگر بر اين عوامل، اين عامل نيز اضافه شود كه مردم كوفه چون مسلمان و از ياران حضرت علىعليه السلام بودند براى امام حسينعليه السلام دعوتنامه نوشتند ولى اكنون به زور و ارعاب وارد صحنه نبرد با امامعليه السلام شده بودند و روحيه جنگيدن نداشتند و براى نكُشتنِ امامعليه السلام از هر شيوه، طرح و تاكتيكى استفاده مىكردند و گناههاى كوچكتر از قتل امامعليه السلام را مرتكب مىشدند تا شايد غائله ختم شود و به كشته شدن امامعليه السلام منجر نشود، آن گاه معلوم مىگردد كه دوست و دشمن امامعليه السلام در لشكر كوفه، به يك نتيجه رسيده بودند و آن تسليم ساختن امامعليه السلام به هر وسيله ممكن بود.
طرف ديگر اين نزاع نيز امام حسينعليه السلام بود كه مردى متديّن و معتقد و سياستمدارى ورزيده بود كه در طول دوران عمرش سرنوشت تسليم شدگانى كه به قتل رسيده بودند و از جمله سرنوشت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را خوب مىدانست و از سوى ديگر مىديد كه با تسليم شدنش، هدف والايى را كه در پى آن بود ناكام مىماند و چهره كريه يزيديان آن گونه كه بايد و شايد شناخته نمىشود و به همين جهت، نه عقلش او را به تسليم شدن فرمان مىداد و نه دينش او را به تسليم در برابر عهدشكنانِ آدمكُش ترغيب مىنمود، به همين دليل، مقاومت كرد.
آنان چون مىدانستند ميزان مقاومت امامعليه السلام چقدر است، فشار را هر لحظه بيشتر كردند ولى امام كه الگوى مقاومت بود آن قدر ايستاد تا بالاخره بزرگترين فاجعه عالَم به وقوع پيوست و فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و آخرين باقىمانده آلعبا با فجيعترين وضع به قتل رسيد و ننگ ابدى بر دامان كشندگانش باقى ماند.
بايد تأكيد كرد كه همه كُشندگان امام حسينعليه السلام از لحاظ شقاوت و از لحاظ گناه همانند نيستند؛ همان گونه كه توده مردم شهر كوفه از مردم ساير شهرها، نظير مدينه، مكه، بصره، طائف، يمن، ايران و… بدتر نبودهاند، زيرا آنان در متن جريانات سياسى بودند و مسايل را مىفهميدند، نيّتشان يارى امامعليه السلام بود، از او دعوت كردند و… ولى در اثر سهلانگارى و توطئه ظريف دشمن، كارشان به تفرقه گراييد، سرانشان زندانى شدند، مسلم و هانى كشته شدند و … و بالاخره نتوانستند به عهد خود وفا كنند، نه اين كه واقعاً از روى علم و عمد و قصد، پيمانشكنى كرده باشند.
مردم شهرهاى ديگر، اساساً فهم درستى نداشتند، به همين جهت، نه قول دادند و نه وفا كردند، و چون خداوند به كارها و نيتها پاداش مىدهد نيت و كار مردم كوفه در آغاز خوب بود و در هنگام حمله و كشتن امام حسينعليه السلام اكثريت آنان مجبور و يا مُكرَه بودند و پس از كشته شدن امام حسينعليه السلام از تائبان بودند و با لشكريان شام و امويان كوفه جنگهاى فراوانى كردند.
بله، پاداش اين گونه كارها را نبايد ناديده گرفت و نبايد اين شيعيان را حتى از سنىهاى آن زمان و حتى از مردم شام آن زمان بدتر دانست. اين بحث خود مجال و مقال ديگرى مىطلبد كه – ان شاء اللَّه – در جاى خود به آن پرداخته خواهد شد.
الگوهاى فرهنگى تربيتی نهضت امام حسين عليه السلام
نهضت حسينى از زواياى مختلف قابل نظر، تأمل و درسآموزى است. اين حادثه شگفت تاكنون بيشتر از زاويه ظلمستيزى، زير بار زور نرفتن و تن به ذلّت ندادن بررسى شده و ارزش الگويى آن به عنوان مبارزهاى تمام عيار كه در آن تمامى مقررات جنگى و تاكتيكهاى نظامى رعايت شده و در طى آن، سپاه امام، با نيروى اندك (كمتر از 1% نيروى دشمن) ساعتها مقاومت كرده و زير بار خفّت و خوارى نرفته، مطرح گرديده است.
اكنون در نظر داريم از ديدگاه ديگرى به نظاره اين حادثه سرشار از عبرت بپردازيم و جايگاه حجاب و كرامت زن را در اين واقعه بررسى كنيم.
- تدابير امام حسينعليه السلام
الف. كندن خندق
حضرت دستور داد چادرها و خيمهها را به هم نزديك كنند و در اطراف خيمهها خندقى حفر كنند و در درون آن خاشاك، هيزم و نِى بريزند تا هنگام شروع جنگ، خندقها را مشتعل سازند و دشمن، تنها از يك طرف با آنها بجنگد. به هر حال، مسأله حفر خندق و يا ريختن خاشاك، در آن وضع بحرانى و با تعداد نفرات كم، افزون بر نشان دادن تاكتيكهاى نظامى حضرت اباعبداللَّهعليه السلام، نشانه دقت ايشان در حمايت از اهلبيت خويش است.
شيخ مفيد مىنويسد:
«حضرت اباعبداللَّه دستور داد هيزمها و نىها را از پشت خيمهها به درون خندقى كه حفر شده بود بريزند و آن را به آتش بكشند تا دشمن نتواند از پشت سر بيايد.»(33)
آيا خندق، در شب عاشورا كنده شده يا پيش از آن؟ آيا به دست لشكريان حضرت كنده شده يا از قبل آماده بوده است؟ اينها از عبارت ارشاد معلوم نمىشود. شايد خندق از قبل وجود داشته و مسير سيلاب و امثال آن بوده و حضرت آنجا را براى خيمه زدن انتخاب كرده تا در موقع مناسب از آن استفاده كند و ممكن است آن خندق در همان چند روز يا تنها در شب عاشورا حفر شده باشد، كه در هر دو صورت، حاكى از قوت، عزم، اراده و زحمت طاقتفرساى حضرت و اصحابش است.
ب. برپا ساختن خيمه ها
حضرت از حفظ امنيت خيمهها لحظهاى غافل نشد. ايشان علاوه بر آن كه دستور داد هيزمهاى درون خندق در هنگام حمله دشمن آتش بزنند، در شب عاشورا فرمان داد تا خيمهها را به هم نزديك كنند تا دشمن نتواند از لابهلاى آنها رد شود.
شيخ مفيد اين حادثه را از قول حضرت سجادعليه السلام چنين نقل مىكند:
در شب عاشورا نشسته بودم و عمهام زينب به پرستارى من مشغول بود. پدرم و جُوْيَنْ – كه قبلاً غلام ابوذر بود – به كنارى رفتند و او شمشير پدرم را اصلاح مىكرد و پدرم اشعار يا «دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلِ …» را مىخواند و تكرار مىكرد. من مراد پدرم را دريافتم [اشعار از بىوفايى دنيا و كشته شدن افراد خبر مىداد] و دانستم كه بلا نازل شده است. عمهام نيز شنيد و به گريه افتاد و از جا پريد. در حال حركت جامهاش به زمين كشيده مىشد، به نزد حسينعليه السلام شتافت و سر به گريه و ندبه گذاشت. حضرت نگاهى به او كرد و فرمود: «اى خواهر، شيطان بردبارى تو را نربايد» و چشمهاى پدرم پر از اشك شد… سپس حضرت بر صورت زينب آب پاشيد و… آنگاه حضرت از نزد خواهرش به نزد اصحاب رفت و به آنان دستور داد تا خيمهها را به هم نزديك كنند و طنابها را در يكديگر داخل كنند و خودشان بين چادرها واقع شوند و با دشمن از يك طرف مواجه شوند؛ در حالى كه خيمهها پشت سرشان و جانب چپ و راستشان واقع شود و آنان را احاطه كرده باشد مگر از طرفى كه دشمن به سوى آنان مىآيد.(34)
روشن است كه تاكتيك نظامى، بسيار دقيق بوده است، زيرا علاوه بر خندق كه مانع از تجاوز دشمن به خيمهها مىشده، طنابهاى چادرها تو در تو قرار داده شده بود تا دشمن نتواند از بين آنها عبور كند و محدوده ميدان را نيمهلالى قرار داده و خودشان نيز در دهانه آن نيمهلال واقع شده بودند. بدين سان تنها از يك سو با دشمن مواجه شدند و در همين حال خيمهها نيز از هر گونه گزند و تجاوز در امان مىماند.
ج. سخنان حضرتعليه السلام در قتلگاه
پس از شهادت اصحاب و نزديكان، سپاه دشمن به سوى خود حضرت اباعبداللَّهعليه السلام حملهور شد. هر كس جلو مىآمد از حضرت شكست مىخورد تا اينكه عمر سعد فرياد زد: «اين مرد فرزند على است. او فرزند شجاعترين مرد عرب است.» و سپس دستور داد تا از هر طرف به حضرت حمله كردند و بين او و خيمهها فاصله انداختند.
در اين هنگام امام حسين عليه السلام فرياد كشيد و فرمود:
«ويحكم يا شيعة آل ابىسفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد، فكونوا احراراً فى دنياكم و ارجعوا الى احسابكم اذ كنتم اعراباً. فناداه شمر فقال: ما تقول يا ابنفاطمة؟ قال: اقول انا الّذى اقاتلكم و تقاتلونى، و النساء ليس عليهن جناح فامنعوا عتاتكم عن التعرض لحرمى ما دمت حياً.»(35)
«واى بر شما اى پيروان آل ابىسفيان! اگر دين نداريد و از معاد هراسى نداريد، در دنيايتان آزادمرد باشيد و به حسب و شرافت خود نگاه كنيد، چون شما عرب هستيد. شمر ندا برآورد كه چه مىگويى فرزند فاطمه؟ حضرت فرمود: مىگويم من با شما مىجنگم و شما با من، زنان گناهى ندارند. تا من زندهام طغيانگران خود را از حرم و اهلبيت من بازداريد.»
آرى، حضرت با اينكه مىداند تا لحظهاى ديگر هيچ مدافعى براى اهلبيتش نيست و تنها مدافع آنان نيز تا لحظاتى ديگر از پا درمىآيد، باز حاضر نيست ببيند اهلبيتش مورد هجوم دشمن واقع شوند. بدين منظور شرافت عربى سپاه دشمن را گوشزد مىكند تا شايد بدين وسيله آنان را از تعرّض به زنان بازدارد. آيا اين عمل حضرت، درس حميّت، غيرت و دفاع از خانواده براى تمام مردان جهان نيست؟ آيا دوستداران حضرت نبايد براى حفظ خانواده از تعدّى ديگران تلاش كنند؟
د. واكنش امام عليه السلام به شايعه دشمن
در كتاب مناقب آل ابىطالب، داستانى نقل شده كه مضمون آن چنين است:
«حضرت اباعبداللَّهعليه السلام پس از تنهايى و كشته شدن اصحاب و ياران، براى رفع تشنگى و تجديد قوا براى جنگيدن، به سوى فرات رفت. صف دشمن را شكافت و خود را به آب رساند. همين كه با اسب در شريعه قرار گرفت و دست به سوى آب دراز كرد، يكى از لشكريان عمر سعد فرياد زد:
يا اباعبداللَّه! تتلذّذ بشرب الماء و قد هتكت حرمك؟! فنفض الماء من يده و حمل على القوم فكشفهم فاذا الخيمة سالمة(36)
اى حسين، آيا از نوشيدن آب بهرهمند شده و لذت مىبرى، در حالى كه اهلبيت تو مورد تعرّض واقع شدهاند؟! حضرت آب را از دست ريخت و بر قوم حمله كرد، صف آنان را دريد و خود را به خيمه رسانيد، ديد خيمهها سالم است و مورد هجوم واقع نشده است.»
درست است كه حضرت مىتوانست يك لحظه درنگ كند و آب بياشامد و سپس به سراغ خيمهها رود، ولى اين عمل (ريختن آب و برگشتن با سرعت) نشانگر اوج اهتمام حضرت به حفظ حريم خويش از تعرّض بيگانگان است، به طورى كه آشاميدن آبى كه با رنج فراوان خود را به آن رسانيده، در نظرش كماهميت جلوه مىكند و مهمتر اينكه دشمن نيز از اين روحيه امام آگاه است و از آن سوءاستفاده مىكند و به دروغ شايع مىكند به خيمهها حمله شده است ولى اين مسأله آنقدر درنظر حضرت مهم است كه شايعه آن نيز حضرت را از آشاميدن آب منصرف مىكند و به سوى خيمهها مىكشاند.
- نقش اهل حرم (زنان، دختران و …)
اهل حرم، يعنى مجموعه زنانى كه همراه امام حسينعليه السلام در كربلا شركت داشتند، اصرار زيادى بر حفظ حجاب خويش در برابر نامحرمان مىورزيدند و در آن هواى گرم و سوزان و آن تشنگى و گرسنگى طاقتفرسا، هيچ گاه از پوشش و حجاب غافل نمىشدند كه گوشهاى از تلاش آن پاسداران حجاب به عنوان نمونه ذكر مىشود.
الف. فاطمه صغرا و مسأله حجاب
علامه مجلسى در بحارالانوار، حادثهاى را از زبان فاطمه صغرا، دختر امام حسينعليه السلام به اين مضمون نقل مىكند:
«جلوى خيمه ايستاده بودم و بر بدن پدر و اصحابش كه قطعه قطعه شده بودند و مانند گوشتهاى قربانى بر زمين ريخته بودند و اسبها بر بدنهاى آنان مىتاختند، نظر مىكردم و فكر مىكردم كه بنىاميه بعد از كشته شدن پدرم با ما چگونه رفتار مىكنند؟ آيا ما را مىكشند؟ اسير مىكنند؟ … ناگهان مردى را ديدم بر اسبى سوار است و با ته نيزه، زنان را مىراند و آنان به يكديگر پناه مىبرند، و چادرها، مقنعهها و … آنها برداشته شده است و فرياد وا محمداه، وا علياه، وا جداه، وا ابتاه و … بلند است. قلبم فرو ريخت و بدنم به لرزه افتاد. از ترس آن مرد، شروع كردم به دنبال عمهام امكلثوم به اين طرف و آن طرف دويدن. در همين حال، ناگهان ديدم كه آن سوار به طرف من آمد. با سرعت تمام پا به فرار گذاشتم. فكر مىكردم از دست او نجات مىيابم. ديدم به طرف من مىآيد. از خود بىخود شدم. ناگهان ته نيزه او به كتفم خورد. با صورت به زمين خوردم. مقنعهام را كشيد، پرّه گوشم را پاره كرد و گوشوارههايم را برد و خون بر گونههايم جارى شد و آفتاب بر سرم مىتابيد. او به طرف خيمهها برگشت و من بىهوش شدم. ناگهان عمهام را ديدم كه در كنار من قرار گرفته و گريه مىكند و مىگويد: بلند شو برويم ببينيم بر سر خواهران و برادر بيمارت چه آمده است! بلند شدم و گفتم:
اى عمه! آيا پارچهاى هست كه با آن سرم را از ديد تماشاچيان بپوشانم؟ فرمود: عزيزم عمه تو نيز همانند توست. نگاه كردم ديدم سرش برهنه است و دستش از كتك سياه شده است. وقتى به خيمه برگشتيم ديدم خيمه و آنچه در آن بوده غارت شده و برادرم على بنالحسين با صورت روى زمين افتاده و از شدت گرسنگى، تشنگى و مرض، طاقت نشستن ندارد. با مشاهده حال او، ما بر او مىگريستيم و او بر حال ما مىگريست.»(37)
آرى، فاطمه صغرا كه تا آن لحظه گرسنه و تشنه بود و پس از شهادت امام حسينعليه السلام كسى به او و ديگر بازماندگان، آب و غذا نداده بود بلكه خيمههاى آنان را آتش زده بودند و آنان با حالت تشنگى فرار مىنمودند، هيچ شكوهاى از تشنگى و گرسنگى نكرد بلكه در اولين لحظهاى كه به هوش آمد درخواست پارچهاى براى پوشش خود نمود.
ب. درخواست بازگرداندن پوششها
مرحوم مفيد، از حميد بن مسلم نقل مىكند:
«به خدا سوگند، مكرر مىديدم زنى از زنان يا دختران يا اهل بيت امام حسينعليه السلام را كه چادرش از پشت سر گرفته مىشد و كشيده مىشد تا بالاخره زن مغلوب مىشد و چادر يا لباسش به غارت مىرفت؛ تا سرانجام به على بنالحسين كه بسيار مريض بود و در ميان رختخواب خفته بود رسيديم … و عمر بن سعد آمد. زنان در مقابل او فرياد كشيدند و گريه كردند. لذا او به يارانش گفت: هيچ كدام حق نداريد بر خيمههاى اين زنان وارد شويد و متعرّض اين جوان مريض – على بن الحسين – نشويد.
زنان از او درخواست كردند كه لباسهاى غارت شده آنان برگشت داده شود تا خودشان را بپوشانند. عمر سعد دستور داد كه هر كس از وسايل اينان چيزى برده برگرداند. ولى به خدا سوگند، هيچ كس چيزى برنگرداند.»(38)
باز روشن است كه زنان اهل بيت تقاضاى آب، نان و هيچ چيز مادى ندارند و تنها حجابهاى خود را مىخواهند تا خود را بپوشانند و عمر سعد نيز دستور مىدهد كه لباسهاى آنان را برگردانند ولى يا دستور جدى نبوده و يا آنان دستور را جدّى تلقى نكردهاند به هر حال، حجاب اهل بيت به آنان برگردانده نمىشود و آنان را مانند اسراى كافر، بدون حجاب، وارد كوفه مىكنند.
ج. نپذيرفتن صدقه
مسلم جصاص(گچ كار) مىگويد:
«به تعمير فرماندارى كوفه اشتغال داشتم كه ناگهان صداى فريادهاى فراوانى از اطراف كوفه به گوشم رسيد. از مستخدمى كه به خدمت مشغول بود پرسيدم: چه خبر است و اين صداها و فريادها براى چيست؟
گفت: همين الآن سر طغيانگرى را كه بر يزيد خروج كرده است وارد كوفه كردهاند. گفتم آن خروجكننده اسمش چيست؟ گفت: حسين بن على!
هنگامى كه مستخدم بيرون رفت، بر سر و صورتزنان، دستهايم را شستم و از در پشت فرماندارى خارج شدم و خود را به كُناسه – دروازه ورودى كوفه – رساندم.
در آن حال كه آنجا ايستاده بودم و مردم در انتظار آمدن اسرا بودند، چهل شتر كه زنان اهل بيت و اولاد فاطمه بر آنها سوار بودند وارد شدند… و اهل كوفه به كودكانى كه بر محملها سوار بودند تكههايى از نان، خرما و گردو مىدادند كه امكلثوم فرياد زد: اى اهل كوفه صدقه بر ما حرام است.
و سپس نان و خرماها را از دست و دهان اطفال گرفت و به زمين انداخت.»(39)
اگر اين حادثه و گرسنگى بچهها و خوردن نان و خرما و عمل حضرت امكلثوم را كنار عمل ديگرى كه باز در كوفه اتفاق افتاد و اسرا چادر و مقنعههاى اعطايى را قبول كردند بگذاريم، شايد حقيقت بيشتر روشن شود، داستان از اين قرار است:
د. پذيرفتن چادر و مقنعه
سيّد بن طاووس نقل مىكند:
«عمر بن سعد اسراى اهل بيت را به كوفه برد. هنگامى كه نزديك كوفه رسيدند، اهل كوفه براى تماشاى اسرا اجتماع كردند. يكى از زنان كوفى كه بر سطحى ايستاده و بر آنان مشرف بود، پرسيد: شماها از كدامين اسرا هستيد؟
جواب دادند: ما اسراى آل محمد هستيم.
زن از سطح پايين آمد و هر چه چادر، مقنعه، روسرى و پارچه داشت جمع كرد و به آنان داد و آنان خود را پوشانيدند.»(40)
سؤال مهم و قابل تأملى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه چرا اهل بيت با آنكه گرسنه بودند نان و خرما را قبول نكردند و حتى آن را از دهان اطفالى كه تكليف هم ندارند، بيرون كشيدند و بر زمين انداختند ولى چادر و مقنعهها را قبول كردند؟(41) آيا نمىخواهند بفهمانند كه حجاب اهميتش بسيار زياد است و حتى مىتوان عطيّهها، بخششها و يا حتى پوششهاى صدقهاى ديگران را قبول كرد و با آن خود را از ديد نامحرم حفظ نمود؟!
آيا اين مسأله زنان ما را به رعايت حجاب، در هر حال و هر موقعيت و با هر وسيله، دعوت نمىكند؟!
پرواضح است كه حجاب نشانه كرامت و ارجمندى زن مسلمان است و زنان عاشورايى و زينبگونه كه پيامبران حريّت و آزادگى و آيات عصمت و عفّت بوده و هستند، حفظ كرامت و شخصيت خود را بر همه چيز مقدم مىدارند.
- دورى از نگاه بيگانگان
پس از چند روزى كه اسرا در كوفه ماندند، آنان را به سوى شام روانه كردند. در هنگام حمل و نقل اسرا از مكانى به مكان ديگر، آنان را همانند اسراى كفار و گاه بدون پاسداشت حرمت آنان، از نظر امكان حفظ كامل حجاب، انتقال مىدادند. اين كار، اعتراض اهل بيتعليهم السلام و حضرت سجادعليه السلام را برانگيخت. اهل بيت براى حفظ حجاب از هيچ كوششى فرو گذار نمىكردند و حتى اگر لازم بود به خواهش و تمنّا نيز متوسل مىشدند، در حالى كه هيچ سراغ نداريم كه امام حسينعليه السلام يا اهل بيتعليهم السلام براى امور مادى به دشمن متوسل شده يا التماس كرده باشند و حتى يك مورد هم پيدا نمىشود كه مثلاً امام حسينعليه السلام از دشمن طلب آب كرده باشد و باز هيچ موردى نمىيابيد كه اهلبيتعليهم السلام پس از اسارت از دشمن تقاضاى نان، آب و ساير امور مادى را داشته باشند.
دقت در حوادث شام، اصرار اهلبيت بر حفظ پوشش و حجاب و دور نگه داشتن خود از انظار تماشاچيان را روشن مىكند. پيشتر تقاضاى زنان از عمر سعد در صحراى كربلا را بنا به نقل شيخ مفيد ذكر كرديم، و گفتيم «زنان از عمر سعد خواستند تا آنچه از آنان گرفته شده بازگردانده شود تا خود را با آن بپوشانند.»(42) چون آن خواسته اثرى نداشت و دستور عمر سعد كارساز نشد و كسى چادرها و مقنعهها را بازنگرداند، اين بار زنان اهل بيت تقاضاى خود را بهگونهاى ديگر و به فردى ديگر ابراز كردند.
اين تقاضا را ضمن نقل چگونگى ورود اسرا به شام بيان مىنماييم.
الف. تقاضاى دور نگه داشتن سرها از كجاوهها
سيد بن طاووس نقل مىكند:
«چون اسرا به دمشق نزديك شدند، امكلثوم به شمر نزديك شد و گفت: از تو درخواستى دارم. شمر گفت: درخواستت چيست؟ گفت: هنگامى كه خواستى ما را به شهر وارد كنى از دروازهاى كه تماشاچيان آن كمتر باشند وارد كن و به مأموران پيشنهاد كن سرها را از بين كجاوهها بيرون ببرند و از ما دور كنند، زيرا ما از بس در چنين حالتى و چنين وضعى مورد ديد واقع شديم، خوار و ذليل شديم. شمر [در پاسخ به اين تقاضا و از آن جا كه بسيار ظالم و ياغى بود،] دستور داد تا سرها را بر نيزهها در بين كجاوهها قرار دادند و آنان را با همان حال از بين تماشاچيان عبور داد.»(43)
از اين حوادث، علاوه بر مظلوميت اهل بيتعليهم السلام و اصرار آنان بر پاكدامنى و دورى از نگاه ناظران، پليدى، خباثت و كفر و كينه بيش از حد مخالفان آنان نيز روشن مىشود و آشكار مىگردد كه آنان به كشتن امام و غارت اموالش اكتفا نكردند و با شكستن حريم و آسيب رساندن به حيثيت خاندان وحى، اندوه اسيران را بيشتر كردند. آنان در صدد محو آثار اسلام بودند و با اين هدف تلاش مىكردند حجاب و پوشش شرعى را كه يكى از رهآوردهاى اسلام براى حفظ صيانت شخصيت زن مسلمان بود بىارزش و منسوخ نشان دهند. از اينروست كه با تقاضاى امكلثوم مخالفت كردند.
ب. تقاضاى حضرت سكينه از سهل بن سعد
صاحب مناقب، از سهل بن سعد نقل مىكند:
«در مسير بيتالمقدس، به شام رسيدم. ديدم مردم شادند و به يكديگر بشارت مىدهند. زنان به دفزنى و پايكوبى مشغولند. پيش خود گفتم: اهل شام عيدى ندارند كه ما ندانيم. از گروهى كه كنارى ايستاده بودند از علت اين شادمانى سؤال كردم… گفتند: اين سر حسين است كه از عراق به شام هديه شده است. گفتم: عجيب است! سر حسين را مىآورند و مردم چنين شادى مىكنند!… ناگهان اسبسوارى را ديدم كه بر نيزهاش سرى بود كه بسيار شبيه سر رسولاللَّهصلى الله عليه وآله وسلم است و ناگهان پشت سر او زنانى را ديدم كه بر شتران بدون جهاز سوار بودند. به اولين نفر آنان نزديك شدم و عرض كردم: اى دخترك، تو كيستى؟« گفت: من سكينه دختر حسينم. گفتم: حاجتى دارى؟ من سهل بن سعد هستم. جدّ تو را ديدهام و سخنش را شنيدهام. گفت: اى سعد! به كسى كه اين سر به دست او است بگو سر را جلوتر ببرد تا مردم مشغول تماشاى آن شوند و چشمشان به اهلبيت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله وسلم نيفتد. سهل مىگويد: نزد صاحب سر رفتم و گفتم خواستهاى دارم كه اگر برآورى چهارصد دينار به تو خواهم داد. گفت: خواستهات چيست؟ گفتم: اين سر را از كجاوه جلوتر ببر. او چنين كرد و من آنچه وعده داده بودم به او دادم.»(44)
هر دينار، معادل يك مثقال طلا بوده است و بنابراين چهارصد دينار بيش از هزار و پانصد گرم طلا خواهد شد. از اينكه كسى اين مقدار طلا مىبخشد تا تنها بعضى از زنان اهلبيت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله وسلم كمتر مورد نظاره واقع شوند، اهميت حفظ حجاب به خوبى روشن مىشود.
ج. اعتراض به سلب پوشش از اهل بيت
اسراى اهلبيتعليهم السلام را وارد شام كردند و آنان را به مجلس يزيد بردند و او با تكبّر به بيان افتخارات و پيروزىهاى خود پرداخت. برخى از اهلبيتعليهم السلام در پاسخ او سخنانى گفتند. آنگاه حضرت زينبعليها السلام بهپاخاست و با بيان آياتى از قرآن، استهزاى يزيد را ناشى از تكذيب آيات الهى و مهلت دادن خداوند به او را براى افزون شدن گناهان او و گرفتار شدنش به عذاب الهى دانست و سپس فرمود:
«اَمِنَ العَدلِ يا ابنَ الطُلَقاءِ تَخديرُكَ حَرائِرَكَ وَ امائَكَ وَ سَوقُكَ بَناتِ رسولِ اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم سَبايا قَد هُتِكَت سُتُرُهُنَّ وَ اُبدِيَت وُجُوهُهُنَّ تَحدو بِهِنَّ الاعداءُ مِن بَلَدٍ اِلى بَلَد.(45)
آيا اين عدل است – اى فرزند آزاد شدگان(46) – كه تو زنان و كنيزكان خود را در پشت پرده و حجاب نگاه دارى و دختران رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را در حالت اسيرى، در حالى كه پوششهاى آنان برداشته شده و چهرههاى آنان آشكار گرديده از شهرى به شهر ديگر برانند؟»
نكته مهمى كه زينبعليها السلام به آن تصريح مىكند و از آن سخت آزرده است اين است كه زنان يزيد پوشيدهاند و او و زنان ديگر پوشش كامل ندارند و به همين جهت نمىگويد زنان تو در كاخ و اسيران در كوخند يا زنان تو سير و اسيران گرسنهاند، بلكه تنها و تنها بر حجاب اصرار مىكند و اين يكى از مهمترين درسهايى است كه بانوان ما مىتوانند از نهضت امام حسينعليه السلام بياموزند.
امام حسين عليه السلام و علل همراه بردن خانواده به كربلا
طرح پرسش
يكى از پرسشهايى كه معمولاً ذهن هر شيعه – بلكه هر مسلمان يا هر انسان آگاه از حادثه كربلا – را به خود مشغول مىسازد اين است كه چرا امام حسينعليه السلام زنان، فرزندان خردسال و خواهران و… خودش را همراه خود به كربلا برد، با اينكه افراد در سختىها، خود سپر بلا مىشوند و زنان را از حوادث سخت و تلخ دور نگه مىدارند. خصوصاً افرادى كه غيور هستند و نمىخواهند زن و فرزندانشان در معرض ديد نامحرم يا مورد آزار و اذيّت ديگران قرار گيرند، با كوچكترين احتمال خطر، خانواده خود را به منطقه خطر خيز نمىبرند يا اگر در منطقه خطر واقع شدند از هر راهى كه شده تلاش مىكنند خانواده خود را از آن منطقه دور سازند. اما مىبينيم كه در حادثه كربلا اين چنين نشد. اگر علم غيب امامعليه السلام و پيشگويىهاى پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم و حضرت علىعليه السلام و رؤياهاى شخص امام حسينعليه السلام درباره كشته شدن او در نزديكى كوفه را كنار بگذاريم و ناديده بگيريم، باز از نظر تحليل سياسى و رعايت احتياط كه يك مبارز سياسى و يك رهبر و فرمانده معمولى بايد داشته باشد، پذيرفتنى نيست كه چنين كارى صورت بگيرد. احتياط ايجاب مىكرد كه امامعليه السلام در اين سفر كه احتمال خطر وجود داشت زن و فرزندان خود را از محيط خطر دور مىساخت.
بنابراين حتماً در اين كار امام حسينعليه السلام رمز و رازهايى نهفته است و مطالبى وجود دارد كه بايد مورد بررسى دقيق قرار گيرد. بدان اميد كه زواياى بحث تا اندازهاى، مورد كنكاش قرار گيرد و برخى از نكات آن آشكار گردد و راهى فراروى پژوهشگران باز شود.
مقايسه قرآن و عترت
- مشتركات
قرآن، به عنوان كتاب الهى و به عنوان «ثقل اكبر» كه رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم آن را در بين امت وانهاد و به ديار باقى شتافت،(47) نياز به تفسير دارد و مفسّران فراوان و صاحب ديدگاههاى متفاوت عرفانى، فلسفى، روايى، ادبى و… در هر عصرى به تفسير آن پرداختهاند و ديگران با استفاده از داشتههاى گذشته و پيشرفتهاى عصر خود، باز به تفسير جديدى دست زدهاند، ولى با اين حال، هيچ كس نتوانسته ادعا كند كه مقصود خداوند را فهميده و تفسير او كاملترين و بهترين تفسير است.
عمل امام حسينعليه السلام به عنوان «ثقل اصغر»، همچون قرآن، نياز به تفسير و تحليل دارد و نه تنها دانستن تاريخ كربلا به تنهايى براى جواب به تمامى سؤالها كافى نيست بلكه تحليلهاى گذشتگان نيز ما را از تحليل و تفسير جديد بىنياز نمىنمايد و در هر زمان و در هر شرايط بايد عمل ثقل اصغر، چونان آيات ثقل اكبر، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.
در اين جا نيز هيچ كس نمىتواند تحليل و تفسير خود را بهترين و يا بىنقص بداند. باز همان گونه كه قرآن داراى تأويل و داراى بطن يا بطون گوناگون است، عمل امام حسينعليه السلام نيز داراى تأويل و بطن است.
همان گونه كه بسيارى از احاديث در ذيل آياتى از قرآن وارد شده و مطالبى را بيان داشته كه قرينه لفظى بر خلاف يا وفاق آن وجود ندارد و از باب بيان مصداق نيز نمىباشد و مفسّران، آن روايات را از تأويلات يا بطون مىدانند، در نهضت امام حسينعليه السلام نيز از اين گونه روايات و اعمال وجود دارد. مثلا عبارت «قتيل العبرات» مىتواند حاكى از بطون حركت امام حسينعليه السلام باشد، زيرا هيچ كس قيام نمىكند و كشته نمىشود تا بر او بگريند بلكه اين جمله حقايق ديگرى را در نظر دارد. فدا ساختن طفل شيرخوار با آن شكل مخصوص نيز همين گونه است.
بنابر اين نبايد تصور كرد كه با تحليلهاى ما، عمق نهضت حسينى كشف خواهد شد بلكه امور و رموزى در نهضت حضرت وجود دارد كه تنها راه دسترسى به آن، سخنان ائمه اطهارعليهم السلام يا پردهبردارى حضرت حجت عجل اللَّه تعالى فرجه مىباشد.
- تفاوتها
قرآن و عترت هر دو در حجّت بودن، در نياز به تفسير داشتن، در ورود بر حوض كوثر و در هدايتگرى مشتركند، اما تفاوتهاى متعددى نيز دارند كه ما به برخى از آنها كه به بحثهاى آينده ارتباط بيشترى دارد اشاره مىكنيم.
الف: قرآن عبارت از الفاظى است كه بدون تحريف، بدون كم و زياد و بدون جابهجايى به ما رسيده است. بنابراين اگر با توجه به تمامى مبانى تفسيرى، اعم از ادبيات، دليلهاى متصل عقلى و نقلى و… از آيهاى مطلبى فهميديم همان براى ما حجت است؛ اگر چه با فهم ديگران در آن زمينه مخالفت كرده باشيم.
براى فهم بيشتر قرآن بايد در استدلالهاى آن، خودِ كلمات، جاى استعمال آن، حروف اضافه، ضماير، اشارات و لطايف آن دقت كنيم. به هر حال، وصول به ژرفاى قرآن در گرو دقت در الفاظ قرآن و رعايت قوانين فن، با توجه به اندوختههاى بيرونى است.(48)
اما در فهم سنت و از جمله حادثه كربلا، اوّلاً ما با الفاظ مواجه نيستيم بلكه حركت امام حسينعليه السلام از مدينه تا كربلا و همراهسازى خانواده با خود، يك عمل است. بنابراين طريقه تحليل آن با طريقه تفسير قرآن متفاوت مىباشد، زيرا در تفسير، رعايت قواعد ادبى، صرفى، نحوى، و…. لازم است، اما در تحليل عمل، رعايت آن قواعد جا ندارد بلكه تحليل ما بايد عاقلانه و قابل دفاع منطقى باشد و از نظر سياسى تحليلى باشد كه عاقلان و خردمندان آن را بپذيرند.
ثانياً بسيارى از الفاظى كه در نهضت امام حسينعليه السلام با آن مواجهيم از نظر سندى قابل اشكال است و معلوم نيست كه همين الفاظ از امامعليه السلام صادر شده باشد؛ خصوصاً حادثهاى كه افراد بسيار كمى از آن جان سالم به در بردهاند و حوادث اتفاقافتاده، معمولاً از زبان ديگرانى كه در صحنه نبودهاند نقل شده و گاهى در طول زمان با خرافات نيز مخلوط گشته است. البته همراهى زن و فرزند با آن حضرت قابل تشكيك نيست؛ اگر چه جزئيات آن قابل اثبات نباشد.
ب: در تفسير قرآن، مىتوان يك سوره يا يك پاراگراف از يك سوره را بدون در نظر گرفتن كل قرآن مورد تجزيه و تحليل قرار داد و امور زيادى از آن فهميد ولى در بررسى سنّت، خصوصاً نهضت امام حسينعليه السلام كه يك عمل اجتماعى و برخاسته از يك سرى تغيير و تحولات اجتماعى بوده، به راحتى نمىتوان به يك گوشه خاص از حادثه پرداخت و شرايط اجتماعى آن روز، ديدگاههاى مردم، وضع و رفتارهاى خلفاى سابق و… را ناديده گرفت.
اگر بدون در نظر گرفتن امور پيرامونى، به يك حادثه نظر شود، تفسير بسيار ناقصى به دست خواهد آمد. بنابراين در بررسى هر نكته از نهضت امام حسينعليه السلام به ناچار بايد اجمالاً حوادث متعدد مرتبط با آن توضيح داده شود و شرايط آن روزگار به تفسير كشيده شود تا تحليل صحيح بهدست آيد.
ج: قرآن در آيات فراوانى انسان را به تدّبر و تفكر در خود فرا خوانده و معمولاً پس از بيان هر حكمى از احكام، علّتى و حكمتى براى آن ذكر كرده و يا با جملههاى «لعلّكم تعقلون»، «لعلكم تتفكرون»، «لعلكم تتذكرون»، و… عقل انسان را به كار گرفته است. بر اين اساس هيچ كس نمىتواند برداشتهاى تعبّدى صرف و بىدليل خود به حكمى از احكام را، به قرآن نسبت دهد.
ولى سنّت، خصوصاً قيام امام حسينعليه السلام، چون يك عمل است و عمل زبان و لفظ ندارد و همچنين ادراك تصميمهاى امام و عملش از سطح فكر ما بالاتر است، مىتوان «تعبّد» را به عنوان يكى از مبانى تحليل در آن دخالت داد. بر همين مبنا، افرادى خواستهاند اين امر را امرى تعبّدى جلوه دهند و با تمسّك به جملاتى نظير «ان اللَّه شاء ان يراك قتيلا«(49) »خداوند خواسته تو را كشته ببيند» يا «ان اللَّه شاء ان يراهن سبايا»(50) «خداوند خواسته اهل بيت تو را اسير ببيند» يا با نقل رواياتى مبنى بر اينكه پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم تكليف هر يك از امامان را قبلاً مشخص كرده و در نامهاى مهر و موم شده به هر يك داده و آنها نيز طبق مضمون نامه عمل كردهاند، خواستهاند اعمال ائمه اطهارعليهم السلام را تعبّدى صرف قرار دهند.(51)
در صورتى كه اگر عمل آنان امورى صرفاً تعبّدى و از پيش تعيين شده باشد و طبق عقل و شرايط روزگار تصميم نگرفته باشند، چه بسا كارشان براى ما درسآموز نخواهد بود، زيرا اگر اكنون حوادثى مشابه رخ دهد ولى رؤياى صادق يا نامه مكتوب مهر شدهاى براى ما نيامده باشد ديگر عترت و سنّت، راهنما نخواهند بود و تمسّك به آنان معناى محصّلى نخواهد داشت.
بنابراين براى آنكه بتوانيم از زندگى ائمه اطهار و خصوصاً امام حسينعليه السلام درس فرا گيريم و به فرمايش خودش «لكم فىّ اسوة» )براى شما در عمل من سرمشق است( جامه كاربردى و اجرايى بپوشيم، بايد اولاً علم غيبها و اخبار غيبى كه آن حضرت داشته و ما به آن دسترسى نداريم را به كنارى وانهيم. ثانياً جملاتى نظير «ان اللَّه شاء ان يراك قتيلا» را جوابى اقناعى براى طرف مقابل بدانيم و بگوييم چون اسرار نظامى، طرحهاى عملياتى و بسيارى از حوادث آينده و استراتژى و تاكتيكها، نبايد قبل از عمل، بيان مىشد و گرنه احتمال بهرهبردارى دشمن از آن وجود داشت، امام با بيان رؤياى خود بهگونه سربسته، طرف مقابل را قانع ساخته و راه بحث و گفتگوى بيش از حد نياز را در آن زمان بسته است، ولى اين كار لزوماً به معناى بستن فكرها و عقلها، پس از اتّفاق افتادن آن واقعه و گذشت چندين سال از آن، نخواهد بود و گرنه روشن است كه بدون تحليل و بررسى عقلمدارانه و خردپذيرانه نمىتوان از آن حادثه درس آموخت.
درس آموزى از حوادث گذشته
روشن است كه فعلاً مراد ما انكار يا اثبات علوم اهل بيت نيست بلكه مقصود اين است كه اگر بر فرض محال، هيچ علم غيبى و يا خبرى از پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم درباره حوادث كربلا به امام حسينعليه السلام نرسيده بود، باز ايشان، به عنوان يك سياستمدار و يك رهبر عاقل و باهوش، حوادث و امورى را كه در ذيل بيان خواهيم كرد مىدانسته و مىتوانسته آنها را مورد بهرهبردارى قرار دهد. تعدادى از آن حوادث آن قدر مهم و حيرتانگيز بوده كه پيوسته در خاطرها و ذهنها بوده و هيچ سياستمدارى نمىتوانسته آنها را از صحنه ذهن خود دور سازد. مثلاً موضوع ترور حضرت علىعليه السلام يا حادثه غصب فدك و برخورد با حضرت زهراعليها السلام از امورى است كه خواهى نخواهى در ذهن فرزندان آن دو بزرگوار باقى مانده و از آن درسهايى آموختهاند. ساير حوادثى كه در ذيل نقل مىشود نيز از همين قبيل است.
- مرتدسازى و مرتدكشى
يكى از حوادث ناگوارى كه پس از رحلت پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد ايجاد كارخانه مرتدسازى بود. ايجاد اين كارخانه، زمينه قبلى داشت، زيرا بسيارى از كسانى كه در سالهاى آخر عمر شريف پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم به اسلام گرويدند شناخت چندانى از اسلام نداشتند و حتى گروههايى نيز به خاطر ترس از آينده و احتياط در مقابل حملههاى احتمالى مسلمانان، در ظاهر به اسلام گرويدند ولى اسلام از زبانشان به درون قلبشان راهى باز نكرده بود. به همين جهت، پس از رحلت رسول خدا، احساس آرامش كردند و زبان را با قلب هماهنگ ساختند و راه احتياط گذشته را رها ساختند و صريحاً به بتپرستى سابق رو آوردند و خود را براى مبارزه عليه اسلام آماده ساختند كه مقابله با آنان و نشان دادن قدرتى از ناحيه مسلمانان و اينكه با رحلت پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم دين او و راه و روش او تضعيف نشده است، كار بسيار خوب، بجا و پسنديدهاى بود و هر مسلمان عاقل و دلسوزى با آن موافقت مىنمود.
اما حاكمان آن روز و برنامهريزان و نقشهكشان، اين زمينه را موقعيتى خوب براى سركوب هر نغمه مخالف دانستند و با اسم مبارزه با ارتداد، هر مخالفى را سركوب كردند و حتى كسانى را كه نماز مىخواندند، روزه مىگرفتند و پرداخت زكات را قبول داشتند، ولى در اينكه آيا آن را به خليفه بپردازند يا به شخص ديگر، يا خود، آن را به مصارف تعيين شده در قرآن برسانند ترديد داشتند، نيز به ارتداد محكوم شدند و مورد هجوم همهجانبه واقعگرديدند.
مؤمنان واقعى پس از آزمون و خطاهاى متعدد فرا گرفتند كه چگونه عمل كنند و سخن بگويند تا در عين برمَلا ساختن خطاكارىهاى خلفا و حكومت، هيچگاه برچسب ارتداد به پيشانيشان نچسبد و زمينهاى براى بدنامسازى آنان فراهم نگردد.
- موج اعدام و ترور
برخى افراد داراى ايمان قوى و سابقه طولانى در اسلام و جهاد بودند كه به هيچ نحو، برچسب ارتداد بر پيشانى آنان نمىچسبيد و با خليفه وقت نيز مخالف بودند. براى آنان نيز بايد فكرى مىشد.
اينان خود دو گروه بودند:
- گروهى كه زمينه خليفه شدن در آنان وجود داشت و احتمال مىرفت كه اگر مردم از خليفه روى گردان شوند، به سوى آنان متمايل گردند؛ نظير حضرت علىعليه السلام، سعدبن عباده خزرجى و….
- گروهى كه زمينه خليفه شدن نداشتند؛ چون سلمان فارسى، مقداد، عمار، ابوذر، ابن مسعود و… بسيارى از افراد اين گروه، بردههاى آزاد شدهاى بودند كه دارى ايمان كامل بودند و خليفه را فاقد صفات لازم براى خلافت مىدانستند.
حاكمان فكر كردند كه اگر گروه اول مورد تهديد جدى يا ترور واقع شوند، اولاً بديلى براى خليفه باقى نمىماند و ثانياً چشم گروه دوم نيز به خط حساب مىافتد. آنان براى اينكه هر دو گروه احساس كنند كه تهديد جدّى است، به اِعمال خشونت دست زدند، از جمله:
الف. همان لحظه اول، پس از فوت پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم، ابوبكر را به خلافت برگزيدند. استدلال آنها اين بود كه اسلام در خطر است و ممكن است روم و ايران به بلاد اسلام حمله كنند و يا اين كه افرادى از دين برگردند و در شهرها آشوب به پا شود. بنابراين درنگ جايز نيست و اختلاف در امر حكومت و شورايى كردن آن و «منّا امير و منكم امير»(52) گفتن، براى اسلام و مسلمانان زيانبار است و… پس بايد شخصى كه هم سن و سال و همراه و يار غار پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم بوده است را به خلافت برگزينيم.
با چنين فضاسازىهايى، خليفه رسول خدا را مشخص كردند ولى مىبايست در همان جلسه، به سعد بن عباده گوشمالى داده مىشد تا ديگر براى هميشه فكر خلافت از سرش بيرون رود و بفهمد كه دور از چشم مهاجران تشكيل جلسه دادن و برنامه حكومتى ريختن و خود را نامزد خلافت دانستن، هزينه سنگينى دارد. به همين جهت، در همان جلسه، سعد را كه از فرط بيمارى خود را در پارچهاى پيچيده بود و در گوشهاى نشسته بود پايمال و لگدكوب كردند، به گونهاى كه نزديك بود جان دهد. هنگامى كه گفته شد: «مواظب باشيد، كشتيدش»، عمر گفت: «خدا او را بكشد.»(53)
با اين كار، چشم افراد زيادى به خط حساب افتاد. حتى خود سعد كه گفته بود: »تا آخرين تير در تركش با شما مىجنگم« در عمل چنين كارى را نكرد، تنها عزلت كامل گزيد و در جماعت و جمعشان حاضر نشد.
ب. اميرالمؤمنين علىعليه السلام كه اولين فرد ايمانآورنده به پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم و شجاعترين، مبارزترين، عالمترين و فعّالترين شخص در ميان مسلمانان بود و به خاطر سابقه و همچنين معرفى در «غدير خم» شايستهترين فرد براى خلافت رسول خدا بود، در حين انتخاب خليفه به غسل و كفن و دفن پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم مشغول بود. او نيز يا بايد تسليم محض مىشد و عملاً تسليم بودنش را نشان مىداد، يا چونان سعد ضربهاى مىخورد كه تا آخر، فكر رويارويى با خليفه يا دسترسى به آن مقام را از سر بيرون كند!
حضرت علىعليه السلام كه نتيجه معكوس مبارزه مستقيم و صريح سعد بن عباده را ديده بود و افزون بر آن، دليلهاى ديگرى نيز داشت كه نمىخواست با خليفه درگير شود، تنها از بيعت با او خوددارى كرد و با عذر اشتغال به كفن و دفن پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، جمعآورى قرآن و… از شركت در جماعت آنان خوددارى كرد و در جمعهاى كوچك، سزاوارتر بودن خود به امر خلافت را گوشزد مىنمود.
حاكمان، ظاهراً، براى فهميدن ميزان التزام حضرت به اوامر حكومت و روشنتر شدن موضع وى، فدك را از همسرش حضرت زهراعليها السلام غصب كردند و كارگران وى را از آنجا بيرون انداختند تا اگر صداى مخالفت حضرت علىعليه السلام بلند شد وى را به دنياخواهى و مالدوستى متهم سازند و بگويند در زمانى كه مبارزه با كافران و مرتدان نياز به كمك مالى دارد، او از آن دريغ مىورزد و بدين سان زمينه را براى تحقير و توهين او فراهم نمايند و اگر مقاومت كرد، او را در هم بشكنند.
اما حضرت علىعليه السلام در اين رابطه سكوت كرد و حضرت زهراعليها السلام خود به دنبال استيفاى حق خود رفت و با خطبه معروفش ابوبكر و حكومت نوبنيادش را به چالش كشيد.(54)
پس از رفت و آمدهاى مكرّر حضرت زهراعليها السلام و استدلال و ارائه شاهد و گرفتن نامهاى از ابوبكر مبنى بر مالكيت فدك، و باز پس گرفتن آن نامه توسط عمر و پاره كردن آن، حضرت علىعليه السلام وارد معركه شد و در جمع مهاجران و انصار در مسجد با ابوبكر به گفتگو پرداخت و برخى از كارهاى خلاف شرع او را روشن نمود.
اينجا بود كه آنان به اين نتيجه رسيدند كه بايد حضرت علىعليه السلام را از سر راه بردارند و به همين منظور به كارهايى دست زدند كه نيازى به بازگو كردن آنها نيست.(55)
ج. حاكمان و سلاطين پيوسته نشان دادهاند كه «الملك عقيم». حتى برخى از آنان اين مطلب را با صراحت اعلام كردهاند. آنان براى آنكه حكومت از دستشان خارج نشود حتى اگر به فرزندانشان شك مىكردند آنان را نابود مىساختند. بر اين اساس، طبيعى بود كه حاكمان، وجود مخالفانى چون حضرت علىعليه السلام و سعد بن عباده را بر نتابند، خصوصاً سعد كه به هيچ گاه در نماز آنان شركت نمىكرد و حتى در حج با آنان وقوف و كوچ نمىنمود(56) اين بود كه اين بار مخفيانه و به دور از چشم مردم به فكر ترور او افتادند. آنان سعد را ترور كردند و با استفاده از سادگى مردم كه خيلى از جن سخن مىگفتند و كارهاى جنّيان در ذهنشان عجيب و خارق العاده بود، ترور سعد را به جنيان نسبت دادند و از زبان جنيان شعرى سرودند و در شهر مدينه، در شب تار خواندند:
نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عبادة
و رميناه بسهمين فلم نخطأ فوآده
«ما رييس قبيله خزرج، سعد بن عباده را كشتيم، به قلب او دو تير نشانه رفتيم و در آن خطا نكرديم.»
اين شعر در كتابها نيز به عنوان سروده جنيان نقل شدهاست.(57)
بله، برخى افرادِ با نفوذ را مخفيانه و با انواع حيله و برخى افراد معمولى را علنى و در پيش چشم مردم كشتند. مثلاً خليفه اول دستور داد كه «فجائة» را در پيش چشم مردم در بقيع به آتش كشيدند و چون عكسالعمل منفى مردم را ديد در آخر عمر، اعلام پشيمانى كرد و گفت:
«وددت انّى لم اكن حرقت الفجائة و اطلقته نجيحاً او قتلته صريحاً»(58)
«دوست داشتم كه فجائة را آتش نمىزدم؛ يا او را رها مىساختم و يا مىكشتم.»
اين گونه چنگ و دندان نشان دادنها موجب شد كه مؤمنان، راه مبارزه را عوض كنند و به فكر چاره ديگرى بيفتند. مؤمن كسى است كه از يك سوراخ دوبار گزيده نمىشود،(59) او كسى است كه ديگران موجب عبرت و درس آموزى وى مىشوند،(60) او كسى است كه در مقابل حوادث چون منافق، چوب خشك نيست تا شكسته شود بلكه چونان شاخه گياه نرم و مستقيمى است كه همراه توفانهاى سهمگين سر فرود مىآورد و پس از بر طرف شدن توفان، دوباره، مستقيم و استوار راه خود را ادامه مىدهد(61) و همو است كه با چراغ دين و دانش راه صحيح را مىپيمايد.
امام حسينعليه السلام، به عنوان يك مؤمن، از اين حوادث فرا گرفت كه بايد به گونهاى عمل كند كه هيچگاه زمينه ترور او فراهم نشود، همان گونه كه مواظب بود هيچگاه زمينه تهمت ارتداد به وى نيز فراهم نگردد و طورى عمل نكند كه جاهلان ر ا عليه او بشورانند و عليه او جنگ مذهبى به راه بيندازند.
يكى از دلايل نوشتن وصيتنامه توسط حضرت و گواهى او به وحدانيت خدا، رسالت پيامبراكرم، حقّانيت قيامت، صراط و… پيشگيرى از بروز هرگونه شبهه بىدينى و ارتداد از دامن خود و اهل بيتش بود.
حركت كردن از راههاى اصلى و به صورت علنى از مدينه، و انتخاب مكه – حرم امن الهى – به عنوان اولين اقامتگاه، افزون بر ساير فوايدى كه در كتابهاى مختلف بيان شده، مىتواند براى جلوگيرى از ترور نيز باشد، تا نتوانند مخفيانه و دور از چشم ديگران او را ترور كنند و به جنّيان يا حراميان راهزن نسبت دهند كه در قسمت اوّل همين كتاب، مفصّل بحث شد.
بنابراين چون امام حسينعليه السلام حوادث قبلى، اعم از ترور علنى و مخفى، نسبت ارتداد و… را ديده است، در عمل سعى كرده به گونهاى رفتار كند كه هيچ زمينهاى براى هيچ يك از آن رفتارها پيش نيايد.
- محصورسازى در مدينه
يكى از شيوههايى كه برخى خلفاى پس از پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم، به ويژه خليفه دوم، از آن استفاده مىكردند، محصور ساختن مخالفان دانشمند و بانفوذ در شهر مدينه بود. آنان پيوسته از مطرح شدن فضايل خاندان پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم و بهويژه فضايل حضرت علىعليه السلام ترس و وحشت داشتند.
به همين جهت، به عنوان صيانت قرآن از تحريف، نشر و كتابت احاديث را ممنوع كردند و اين ممنوعيت تا زمان عمر بن عبدالعزيز ادامه يافت. آنان حتى روزى را به عنوان روز سوزاندن غير قرآن اعلام كردند و با تبليغ فراوان، مردم را به سوزاندن حديثهاى دست نويس خود ترغيب كردند و حتى خود خليفه، حديثهاى دست نويس خود را آورد و در پيش چشم ديگران از بين برد.(62)
همچنين از مسافرت و تبليغ حافظان قرآنى كه متمايل به خاندان پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم بودند جلوگيرى كردند و آنان را در مدينه نگه داشتند؛ گاهى به عنوان مشاوران خليفه و اهل حلّ و عقد، زمانى به عنوان نياز عاصمه اسلام به تبليغ و رشد و… و اگر زمانى مجبور مىشدند يكى از آنها را به سرزمينى گسيل كنند، افزون بر تأكيدهاى عمومى، گاهى خود خليفه، در مراسم بدرقه و توديع شركت مىكرد و باز سفارش مىنمود كه مردم را از قرآن باز نگيريد و به سنّت و حديث مشغول نسازيد!(63)
اين گونه برخوردها تا زمان معاويه ادامه داشت. برگشتن امام حسنعليه السلام و امام حسينعليه السلام به مدينه و نبودن هيچ خبر و حديثى از آن بزرگواران در طول دو دهه نتيجه همين سياست بود.
اين دو امام همام، در اين دوره نسبتاً طولانى، به تربيت و پرورش فرزندان و خانواده خويش پرداختند؛ اگر چه آنان ائمهعليهم السلام را درون خانه نيز آزاد نمىگذاشتند و تطميع «جعده»، همسر امام حسنعليه السلام، و تحريك او جهت سم خورانيدن به حضرت مجتبىعليه السلام نشان از عمق توطئهها و جوّ خفقان ايجاد شده، از سوى بنىاميه دارد.
وجود افرادى مقاوم در نهضت كربلا و حوادث پس از آن و تسليم دشمن نشدن هيچ يك از آنان و سخنان سنجيده و منطقى هر يك در ميدان مبارزه و در طول اسارت و صبر و تحمل و سكوت و فرياد آنان، همه و همه، حكايت از آن دارد كه امام حسنعليه السلام در دهه آخر عمر و امام حسينعليه السلام در دو دهه آخر عمر – يك دهه همراه با برادر و دهه ديگر پس از شهادت برادر – به انسان سازى و پرورش روحى افراد پرداخته و كارى كه اولين رسالت پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم بود، يعنى «و انذر عشيرتك الاقربين»(64) «و خويشان نزديكت را هشدار ده» را به بهترين نحو انجام دادهاند.
دعاى عرفه امام حسينعليه السلام، نمونهاى از درسهاى روحى است كه آن حضرت در همين دوره به خانواده خويش و برخى از ياران بسيار نزديك ياد داده است. در اين دعا، رگ و پوست و يكايك شريانها و ذره ذره وجود حضرت به يگانگى خدا شهادت مىدهد و خداوند را پيوسته و در هر حال رقيب خود مىداند و غير خدا را در مقابل خدا هيچ مىانگارد و حبّ خدا را بزرگترين نصيب انسان از زندگى مىداند و چنان اوج مىگيرد كه نيكويىهاى خود را در مقابل عظمت پروردگار، بدى قلمداد مىكند و وجود خود را در مقابل او هيچ مىداند.(65)
- شكنجه، آزار، تبعيد و قطع حقوق
از شيوههاى ديگر برخورد برخى حاكمان با مخالفان، شكنجه، تبعيد، قطع حقوق…بود. ابن مسعود، ابوذر، عمار و… قربانى اين گونه برخوردها شدند و حتى ابن مسعود در اين راه پهلويش شكست و در حال فقر و نادارى، در حالى كه حقوقش نيز قطع شده بود، در خانه جان داد. البته در آخرين لحظات عمرش، عثمان به بالينش آمد و به نوعى از گذشته معذرت خواهى كرد و خواست حقوق قطع شده او را بپردازد ولى ابن مسعود از گرفتن آن امتناع نمود و گفت: «وقتى كه بدان نياز داشتم نپرداختى و اكنون ديگر بدان نيازى ندارم.» ابوذر، علاوه بر ضرب و شتم و قطع حقوق، تحمّل تبعيد به شام و احضار به مدينه و سرانجام تبعيد به ربذه را نيز پذيرا شد و در اوج فقر و بىكسى در آنجا جان داد.
اين شيوهها براى مخالفينى به كار مىرفت كه زمينه اجتماعىِ خليفه شدن برايشان نبود، چرا كه برده بودند و به بركت اسلام آزاد شده و طايفه و عشيره و حاميان نَسَبى قوى نداشتند تا از آنان حمايت كنند. در حالى كه در آن محيط اين ويژگىها حرف اوّل را مىزد.
در اين هنگام، وظيفه گروه اول (مدعيان خلافت)، تنها دعوت شكنجه شدگان و تبعيد شدگان به صبر بود. البته گاهى مراجعه به خليفه و مناقشهاى بسيار آرام با او و يارى اندك به افراد قطع حقوق شده نيز توسط آنها انجام مىشد. خليفه معمولاً تحمّل انتقاد تند را نداشت. حتى عثمان از اينكه كسانى، ابوذر را براى رفتن به تبعيدگاهش، ربذه، بدرقه كنند نيز ناراحت بود و بدرقه جمع چهار نفرى حضرت علىعليه السلام، عقيل، امام حسنعليه السلام و امام حسينعليه السلام را بر نتافت و به درگيرى كشيده شد.(66)
- مسمومسازى
مسموم سازى شيوهاى بود كه در حكومت معاويه شروع شد و اولين بار «مالك»، سردار رشيد حضرت علىعليه السلام، به اين شيوه – با عسل – مسموم شد و از پاى در آمد. اين شيوه، از آن جا كه امكان اجراى آن به دست افراد مخلص ولى ناآگاه وجود داشت و همچنين بسيار مخفيانه بود و مىشد در بين عوام، آن را به دست تقدير و خواست خدا، نسبت داد روشى بود مناسب، با اين روش آنان به جاى آنكه بخواهند مستقيماً كسى را بكشند تا تبعاتش دامنشان را بگيرد، يا جنّيان را قاتل نشان دهند تا كسى قبول نكند، اين امكان را داشتند كه از لفظ تقدير خدا و خواست او و اجابت دعاى شاميان در مسجد استفاده كرده و علاوه بر از بين بردن دشمن، معاويه را نيز شخصى مستجابالدعوة قلمداد نمايند.
اين طرح آن قدر مؤثر و بىخطر بود كه معاويه تصميم گرفت، رقيب اصلى خود، امام حسن مجتبىعليه السلام را نيز با همين شيوه از پاى در آورد. فريفتن «جعده»، همسر حضرتعليه السلام، براى زهر دادن به حضرت، در همين راستا بود.
اما همان گونه كه طرحهاى قبلى به رسوايى گراييد و بيش از يكى دو مورد كارايى نداشت، طرح مسموم سازى نيز عقيم ماند و دست معاويه رو شد. امام حسينعليه السلام نيز در برابر اين توطئه هوشيار بود و معاويه براى پيدا كردن راه ديگرى جهت از بين بردن امامعليه السلام و برداشتن تمامى موانع از سر راه حكومتِ يزيد، فرصت نيافت و مرگ او فرا رسيد.
- اتهام خارجى بودن
يكى ديگر از توطئههايى كه از زمان حاكميت مطلق معاويه شروع شد و تا سالها پس از او نيز وجود داشت و حسابهاى شخصى زيادى را با آن تصفيه كردند مارك «خارجى بودن» بود.
نطفه خوارج در جنگ صفين و با قرآن بر سر نيزه كردن معاويه بسته شد. آنان از لشكريان حضرت علىعليه السلام بودند و با شجاعت مىجنگيدند، اما متعصّب و جاهل بودند.
پس از وفات پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم كسى درصدد انسان سازى نبود. خلفا نه توان آن را داشتند و نه نياز آن را حس مىكردند، آنان بيشتر درصدد كشورگشايى يا تحكيم موقعيت خود بودند. حضرت علىعليه السلام نيز امكاناتى در اختيار نداشت و شعاعهاى پرفروغش در مدينه و در جمع محدودى محصور شده بود. پس از به خلافت رسيدنش نيز انواع مشكلات، از جمله دو جنگ جمل و صفين و خرابكارىهاى به جاى مانده از سابق، تمام توان و نيروى او را گرفت.
از سوى ديگر، طبيعتِ كار فرهنگى و انسانسازى، نيازمند زمان طولانى و فراغت بال است. به همين جهت، جمع زيادى از لشكريان حضرت علىعليه السلام شمشير زنانى ناآگاه بودند كه نه صحابه پيامبراكرم بودند تا از محضر او كسب دانش كرده باشند و نه در دوران خانهنشينى حضرت علىعليه السلام توانسته بودند از چشمهسار علم او استفاده كنند و نه پس از به خلافت رسيدنش چنين فرصتى به دست آورده بودند.
به همين جهت در بحبوحه جنگ، وقتى معاويه قرآنها را بر سر نيزه كرد، دست از جنگ كشيدند و گفتند: »ما با قرآن نمىجنگيم« و نتوانستند توطئه بودن اين عمل را درك كنند. آنان نه تنها جنگ نكردند، بلكه ادامه جنگيدن حضرت علىعليه السلام را خلاف شرع دانسته و او را به دست كشيدن از جنگ مجبور ساختند.
پس از جريان حكميت و توطئه عزل حضرت علىعليه السلام و بر حكومت ماندن معاويه، خوارج متوجه اشتباه اول خود شدند ولى دوباره دستى ناپيدا(67) از ناآگاهى آنان استفاده كرد و توطئه دوم را رقم زد. اين بار آنان گفتند كه چون حضرت علىعليه السلام حكميت را پذيرفته، گناهى مرتكب شده و بايد توبه كند! اين توطئه جديد شمشير دو لبى بود كه هر دو لبه آن متوجه حضرت علىعليه السلام بود و خوارج از آن غافل بودند. اگر حضرت، به حرف آنان عمل مىكرد، آن دست ناپيدا مطرح مىساخت كه توبه كردن، اعتراف ضمنى به گناه است و بايد در مقابل گناهى كه انجام داده محاكمه و محكوم شود و اگر توبه نمىكرد – همان گونه كه نكرد – به جرم اينكه گناه كرده و بر گناه خود اصرار دارد كافر و مستحق مرگ شمرده مىشد. و نه تنها خود حضرت مستحق مرگ بود بلكه هر كسى كه حكومت او را قبول داشت يا ذرهاى محبت علىعليه السلام را به دل داشت گناهكار و سزاوار مرگ بود.
با همين توجيهات، شكنجه و كشتار دوستان و ياوران حضرت علىعليه السلام در هر كجا كه امكان داشت آغاز شد و چنان ترس و وحشتى از اين گروه در دل مردم ايجاد شد كه هر كجا اسم خوارج شنيده مىشد لرزه بر اندام مردم مىافتاد.
اميرالمؤمنينعليه السلام چشم اين فتنه را كور كرد و آنان را كه به هيچ صراطى مستقيم نبودند از دم تيغ گذراند و پيشگويىهاى رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را به همه نشان داد ولى پس از آن واقعه فرمود:
«لا تقاتلوا الخوارج بعدى فليس من طلب الحق فأخطأه، كمن طلب الباطل فأدركه»(68)
«پس از من با خوارج جنگ نكنيد، زيرا كسى كه خواستار حق باشد اما خطا كند همانند كسى كه باطل را طلب كند و به آن برسد، نيست.»
حضرت با اين جمله نشان داد كه دشمن اصلى، معاويه و ياورانش هستند كه خواستار باطل هستند و با نقشههاى شيطانى خود به آن مىرسند، نه خوارج كه خواستار حقند ولى جهالت و ناآگاهى، آنان را به كارهاى خلاف مىكشاند.
با اينكه حضرت فرمود: «از آنان بيش از ده نفر زنده نمىمانند و از شما بيش از ده نفر كشته نمىشوند و قتلگاهشان اين سوى نهر است»(69) و ديدند كه سخن حضرت علىعليه السلام در مورد كشتهها و قتلگاه درست درآمد، باز حكومتهاى جائر از مسأله جنگ با خوارج بيشترين بهره را بردند و افراد زيادى را به همين عنوان از پاى درآوردند.
پس از شهادت حضرت علىعليه السلام؛ خصوصاً كه آن حضرت به دست يكى از خوارج به شهادت رسيد، ترس عجيبى سراسر جامعه اسلامى را فرا گرفت و حكومت معاويه از اين حربه بزرگترين استفاده را كرد و هر گروه مخالفى را به اسم خوارج سركوب نمود.
برچسب خارجى براى معاويه ارزشى بالاتر از برچسب ارتداد براى خليفه اول و دوم پيدا كرد و اساساً تنها برچسب مفيد براى كشتار و قلع و قمع، برچسب خارجى بود. اين اتهام در زمانهاى بعدى نيز كاربرد زيادى داشت، به حدى كه يزيد نيز تلاش كرد شهداى كربلا را در كوفه و شهرهاى مسير راه تا شام خارجى جلوه دهد.
نتيجه
تا اينجا راههايى كه خلفاى حكومتها براى برخورد با مخالفان خود مورد استفاده قرار داده بودند، به طور بسيار فشرده مطرح شد و معلوم گشت كه آنان از ترور، شكنجه، اتهام ارتداد، اتهام خارجى بودن، محصورسازى و مسمومسازى استفاده كردهاند و هرگاه توطئهاى كشف شده و حربهاى از دستشان افتاده، به حربه جديدى متوسل شدهاند. هر يك از آنان از تجربه قبلى استفاده كرده، و علاوه بر آن، راه جديدى براى برخورد با مخالفان ابداع و اختراع نمودهاند. ابداع راه جديد، معمولاً معلول اين بوده كه توطئه سابق كشف شده و افراد، خود را در برابر آن به نحوى صيانت كردهاند.
حال، به بيان چگونگى برخورد امام حسينعليه السلام، به عنوان يك مخالف كه مشروعيتى براى حكومت اموى قايل نيست، مىپردازيم، مخالفى كه بتواند انتقاد خود را بيان كند، راه و روش صحيح را آموزش دهد و از توطئههاى گوناگون در امان بماند.
در ذهن هر مبارز سياسى و هر تحليلگر، تمامى احتمالات جمع مىشود و معمولاً احتمالهاى قوىتر، در مرحله عمل، طلايهدار ميدان خواهد شد. افراد دقيق، هوشيار، توانمند و خواستار پيروزى قطعى، تلاش مىكنند، حتىالمقدور، تمامى احتمالات را به حساب آورند و در هنگام عمل، از آنها غافل نشوند تا از راهى كه هيچ فكرش را نكردهاند، ضربه نخورند.
حكومت يزيد و گزينه هاى پيش رو
حكومت يزيد ممكن است از تجربه گذشتگان استفاده كند و هر يك از طرحهاى ترور، مسموم ساختن، شكنجه، اتهام ارتداد، خارجى بودن و محصور ساختن را در مورد امام حسينعليه السلام به كار برد يا چند طرح را با يكديگر به اجرا گذارد و به هر حال به گونهاى عمل كند كه بتواند با نابودسازى امام حسينعليه السلام، خود را مسلمان، پيرو قرآن و داراى وجاهت قانونى قلمداد كند و در اين راه از تمامى مشاوران قوى و پخته كه در طول نيم قرن در سياست حضور داشتهاند استفاده كند و نقشهاى بسيار دقيق براى نابودى امامعليه السلام طراحى كند.
از سوى ديگر، ممكن است به مقتضاى جوانى، ناپختگى و سرمستى قدرت، دستور قتل صريح و بىپرده مخالفان خود، از جمله امام حسينعليه السلام را صادر كند، تا هم به نداى درونى خود در كينهتوزى بنىاميه با بنىهاشم پاسخ مثبت دهد و هم براى انجام هر جنايت و گناهى در آينده آزاد باشد و هيچ منتقدى را در مقابل نداشته باشد.
در فرض دوم، نه تنها امام حسينعليه السلام به نحوى كشته مىشود، بلكه خانواده و زن و فرزند او نيز از تعرّض در امان نمىمانند.
جنگهاى قبيلهاى، در بين اعراب باديه نشين داراى سابقهاى طولانى بوده است. دردناكترين حادثه براى اعراب اين بود كه علاوه بر مغلوب شدن در ميدان نزاع و كشته شدن مردان، زنان آنان اسير شوند و به دست دشمن بيفتند. به همين جهت، اعراب جاهلى، از دختردار شدن متنفر بودند و آنها را مىكشتند يا زنده به گور مىكردند تا زنى موجود نباشد كه در جنگها به دست دشمنان اسير شود!
امام حسينعليه السلام نيز اين احتمال را از نظر دور نمىدارد كه قدرت حاكمه به كشتن او اكتفا نكند، بلكه به خانه و كاشانه آن حضرت نيز تجاوز كند و به خاطر عمق كينه و نفرتى كه از بنىهاشم دارد بر زن و فرزند او نيز هر جنايتى را روا دارد.
بنابراين، امام حسينعليه السلام بايد برنامهريزى بسيار دقيقى انجام دهد؛ به گونهاى كه در صورت استمرار سياست معاويه، بتواند انتقاد خويش و خلاف قانون و مفاد صلحنامه بودن حكومت يزيد را بيان كند و اعلام نمايد كه طبق صلحنامه امام حسنعليه السلام و معاويه قرار شد كه معاويه كسى را جانشين خود قرار ندهد و امر خلافت به دست مردم باشد.(70) و در صورتى كه حكومت يزيد راه مخالفت و قتل و غارت علنى را برگزيند، بتواند، حتى المقدور، خود و خانوادهاش را حفظ كند و در جنگ با حكومتى مقتدر و داراى امكانات فراوان، كمترين هزينه را پرداخت كند و در عين حال بيشترين فعاليت را در راه معرفى اسلام صحيح، معرفى مفاسد حكومت، روشنگرى مردم و … انجام دهد.
جالبترين قسمت بحث زندگى امام حسينعليه السلام آن است كه روشن گردد امام، در تمامى فعاليتها، از اول تا آخر، همه احتمالها را در نظر مىگرفت و به گونهاى عمل مىكرد كه راه احتياط را از دست ندهد و در عين حال، دشمن در هر لحظه بتواند از كردههاى خويش پشيمان شود و راه صلاح را بپيمايد و همچنين مردم در جانبدارى از او، پيوستن به او و يا گسستن از وى آزاد باشند.
عمل امام حسينعليه السلام و سخن او هيچ گاه نشان نمىدهد كه چون حكومت چنين و چنان كرده، ديگر صلح با او امكان ندارد و تنها حاكم، شمشير است و يا چون ديگر لشكر و نيرويى ندارد، تنها راه تسليم است، بلكه پيوسته جا را براى تمامى احتمالات باز گذاشته است.
از نخستين جلسهاى كه با حاكم مدينه داشت تا آخرين لحظه، پيوسته، همه احتمالات را در نظر مىگرفت و براى تك تك آنها به مقتضاى حال و مقال و زمان و مكان برنامه ريزى دقيق مىنمود.
واكنش امام در مدينه
مرگ معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 ه.ق واقع شد و به سرعت خبر آن از سوى يزيد به وليد فرماندار مدينه رسيد. يزيد از وليد خواسته بود كه از عبدالرحمن پسر ابوبكر،(71) عبداللَّه پسر عمر، عبداللَّه پسر زبير و حسين پسر على براى وى بيعت بگيرد. فرستاده وليد اين افراد را در مسجد مدينه، كنار قبر پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم يافت و احضاريه را به آنان ابلاغ كرد. از آن جمع، تنها امام حسينعليه السلام بر وليد وارد شد.(72)
در گفتگو با ابنزبير در باره اينكه چرا احضار شدهاند امامعليه السلام فرمود: »به نظرم طاغوتشان ]معاويه [هلاك شده است«. امامعليه السلام احتمال اينكه خبر مهم ديگرى اتفاق افتاده باشد را نيز منتفى ندانست.
طبق احتمال اول، احضار امامعليه السلام و ابنزبير و … براى بيعت گرفتن است و بايد برنامهريزى براى بيعت نكردن صورت پذيرد و به گونهاى عمل گردد كه فرماندار نتواند مخفيانه و با تهديد بيعت بگيرد. و طبق احتمال دوم، بايد ديد چه حادثهاى است تا عكس العمل مناسب صورت گيرد.
ابنزبير، تنها يك طرف احتمال را گرفت و طبق آن عمل كرد، او گفت: «من غير از مرگ معاويه احتمال ديگرى نمىدهم.»(73) بنابراين در جلسه شركت نكرد و همان شب به فكر آمادهسازى مقدمات سفر شد و از راههاى فرعى با برادرش به سوى مكه رفت.(74)
اما امام حسينعليه السلام اعمال احتياطى را انجام داد، نزد فرماندار رفت، سى نفر از اصحاب و يارانش را همراه خود برد و به آنان دستور داد كه اسلحههايشان را مخفى سازند و بيرون فرماندارى آماده باشند تا اگر امام از آنان يارى خواست وارد شوند.
امام بر وليد وارد شد و به فرماندار با عنوان فرماندار، سلام كرد و چون مروان را آنجا ديد و خبر از نزاع آن دو با يكديگر داشت از نشست آنان با يكديگر ابراز خرسندى نمود و فرمود: «دوستى و ارتباط بهتر از دورى و جدايى است، خداوند نزاعهاى شما را اصلاح كند.»(75) آنان جوابى به اين سخن حضرت ندادند. سپس وليد نامهاى كه خبر مرگ معاويه و فرمان گرفتن بيعت از او بود را برايش خواند.
امام، پس از تسليت خبر مرگ معاويه، فرمود: «افرادى همانند من كه مخفيانه بيعت نمىكنند و شما نيز به آن اكتفا نمىكنيد بلكه مىخواهيد تا علنى شود و همه مردم بدانند. بنابراين هرگاه كه در اجتماع مردم حاضر شدى و آنان را به بيعت دعوت كردى همه متساوى خواهيم بود.»
وليد گفت: «پيشنهاد خوبى است. كار را به فردا و در حضور مردم واگذار مىكنيم.» اما مروان به وليد گفت: «يا همين الآن بيعت كند يا گردنش را بزن، يا او را حبس كن تا فردا در حضور مردم بيعت كند.»(76) و سرانجام سخنان تندى بين آنان مطرح شد و امام از فرماندارى بيرون آمد.
مقايسه واكنش امام عليه السلام و ديگران
مقايسه برخورد امامعليه السلام با مسأله مردن معاويه و گرفتن بيعت براى يزيد و برخورد عبداللَّه بن زبير با همين مسأله در همين ابتداى كار، روشها و خطمشىها را مشخص مىسازد.(77)
امام فرمود: «به نظرم طاغوتشان هلاك شده باشد.» پسر زبير گفت: «من غير اين گمان ديگرى ندارم.«»و چون هر كس طبق عقيدهاش عمل مىكند و عقل عملى از عقل نظرى يارى مىجويد، ابنزبير، چون احتمال ديگرى در ذهنش جاى نمىگيرد، طبعاً يقين پيدا مىكند كه او را براى بيعت احضار كردهاند و باز چون يقين دارد كه اگر به آنجا رفت و بيعت نكرد، زندانى يا كشته مىشود، از رفتن به فرماندارى خوددارى مىكند و پس از اينكه چندين مرتبه، مأمور، در خانهاش مىآيد، برادرش را مىفرستد(78) و او با كلك و وعده دروغ، خانه را از محاصره مأموران در مىآورد و شبانه و مخفيانه، بدون زن و فرزند، همراه با برادرش جعفر، از راه فرعى به سوى مكه مىرود. او در مواجهه با اين مسأله هم به دروغ متوسل شد، هم با شبانه حركت كردن و از راه فرعى رفتن فرار خود را بر مَلا ساخت و …
اما امام حسينعليه السلام با اينكه خودش اولين كسى بود كه احضاريه نابهنگام را تحليل كرد و فرمود: «گمان مىكنم طاغوتشان هلاك شده»، ولى در عمل، احتمال ديگر را منتفى ندانست و هنگام ورود به فرماندارى و سلام بر فرماندار، سخنى از مرگ معاويه به ميان نياورد بلكه با سلام كردن به امير و فرماندار(79)، نه شخص وليد، به نوعى بر فرماندار بودن وى يا قبول داشتن آن اشاره كرد و سپس سخن از صلح و دوستى به ميان آورد و ارتباط را بهتر از قطع رابطه دانست، «الصلة خير من القطيعة»(80) و در مورد بيعت فرمود: «افرادى همانند من مخفيانه بيعت نمىكنند و شما نيز بيعت مخفيانه به دردتان نمىخورد بلكه مىخواهيد تا پيش چشم مردم و به صورت علنى باشد.»[تا ساير مردم نيز بيعت كنند يا به بيعت خود دلگرم شوند.]
پاسخ مثبت به احضاريه و حضور در فرماندارى، سلام به عنوان فرماندار، سخن از دوستى گفتن و تشويق به آن و دعا براى اصلاح دعواهاى مروان و وليد، همگى براى اعتناى عملى به احتمال ديگر – ارتباط نداشتن احضاريه با مرگ معاويه – مىباشد.
تفاوت سازگارى با سازشكارى
مناسب است تفاوت سازگارى با سازشكارى بيان گردد و روشن شود كه اين دو مفهوم با قاطعيت و تعصّب بيجا چه رابطهاى دارند؟
سازشكارى آن است كه انسان به خاطر ديگران و به هر دليل از مواضع اصولى خود عدول كند و به خاطر آنان از عقايد و اصول اخلاقى خود دست بكشد ولى سازگارى آن است كه انسان در عين رعايت امور اعتقادى و اخلاقى و باورهاى اساسى خود، در عمل و رفتار تا آنجا كه ممكن است، با ديگران هماهنگ شود و تلاش كند كه آنان را از خود نرنجاند، بلكه علاوه بر آن، تلاش كند رضايت آنان را نيز به دست آورد.
فرض كنيد چند نفر با هم به مسافرت مىروند. برخى از آنان مىخواهند در اين مسافرخانه غذا بخورند ولى فعلاً يك نفر ميلى به غذا خوردن ندارد اما براى همراهى با آنان در آنجا غذا مىخورد، استراحت مىكند و… اين به معناى سازگارى است و امرى پسنديده و ممدوح است. اما گاهى آنان مىخواهند در اين مهمانخانه غذا بخورند و شخص مىداند كه غذاى اينجا فاسد است و به هر دليل نمىتواند يا نمىخواهد بگويد اين غذا فاسد است يا اگر بگويد از وى قبول نمىكنند. در اين صورت، همراهى كردن با آنان و غذا خوردن، سازشكارى است و مورد مذمت مىباشد.
از آن سو، همراهى نكردن در صورت اول، لجبازى، تعصّب بيجا و يكدندگى، و همراهى نكردن در صورت دوم، دفاع از مواضع اصولى، قاطعيت، حقمدارى و … نام دارد.
از مشكلات بحثها اين است كه معمولاً افراد، تفاوتى بين سازگارى با سازشكارى و همچنين بين يكدندگى و دفاع از مبانى اساسى نمىگذارند.
مثلاً در بحث ما ممكن است يك شخص – صرف نظر از شيعه بودن – قاطعيت ابنزبير در نرفتن به مجلس وليد و بىاعتنايى به احضاريههاى وى و سرانجام با فريب از شهر خارج شدن را قاطعيت به حساب آورد و يا رفتن امام حسينعليه السلام در آن مجلس و سلام بر امير كردن را نوعى سازش بداند و چون امام حسينعليه السلام را شخصى مبارز و سازشناپذير مىداند در صدد تكذيب اين امور برآيد.
ولى اگر متوجه شود كه راهبرد اصلى در اين مرحله و هدف اصلى بيعت نكردن با يزيد است و اين موضع، بايد حفظ شود، آن گاه روشن مىشود كه امام حسينعليه السلام و ابنزبير هر دو بر موضع اصلى پاى فشردهاند ولى امامعليه السلام علاوه بر قاطعيت، سازگارى نيز داشته و اخلاقى كريمانه و بزرگوارانه را به نمايش گذارده است. امامعليه السلام از رفع نزاع بين دو انسان خبيث و وابسته به حكومت اموى استقبال مىكند و مردن فردى مانند معاويه را تسليت مىگويد. ولى عمل پسر زبير اين سازگارىها را ندارد و در برخى موارد نوعى لجبازى نيز از آن ظاهر مىشود. اما در مقابل اين هر دو، عمل پسر عمر كه از مواضع اصولى دست برداشت و حاضر شد با حكومت امويان و حتى با پليدترين كارگزار آنان، حجاج بن يوسف، بيعت كند و حتى به جاى بيعت با دست، پاى حجاج را ببوسد، سازشكارى نام دارد و مذموم است.
انتخاب مكه
در اينكه امام حسينعليه السلام بايد مكه را به عنوان اولين مقصد انتخاب مىكرد بحثى نيست و هيچ كس در اين باره رأى ديگرى نداده است، زيرا ماندن در مدينه، بدون بيعت كردن، امكانپذير نبود و حضرت به سوى هر سرزمينى كه رهسپار مىشد، مردم ديگر شهرها از او بىخبر مىماندند و او نيز از آنان. اگر به سوى شام مىرفت حركت او زمينهسازى براى قيام مسلحانه به حساب مىآمد و حكومت مىتوانست به حضرت برچسب ياغى و تجاوزكار بزند و اگر از مسير شام و مركز خلافت دور مىشد، برچسب ترسو بودن و فرار به وى مىخورد و حكومت را بر ظلم و تجاوز جرىتر مىنمود.
به همين جهت، انتخاب مكه بهترين انتخاب بود، زيرا همه مسلمانان، به عنوان عمره يا حج، به مكه رفت و آمد داشتند و خبر بيعت نكردن حضرت از اين طريق پخش مىشد. همچنين نامههاى حضرت به آنان مىرسيد و حضرت نيز از جوابهاى آنان مطلع مىگشت. افزون بر اين، مردم مكه طايفه بنىهاشم را شاخهاى از خود مىدانستند كه پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم از بين آنان ظهور كرد و آنان را بر همگان برترى بخشيد و به خانه كعبه رونقى دوباره داد. پس مكه، علاوه بر مركز اجتماعى و اخبار، مركز زيارت و طواف، وطن اصلى و آبا و اجدادى امام حسينعليه السلام نيز بود.
بنابراين در حركت به سوى مكه، اتهام فرار و يا ياغى بودن به حضرت نمىچسبيد؛ خصوصاً كه حضرت با زن و فرزند خارج شد و ياغى، جنگجو و خارجى، زن و كودك را با خود همراه نمىسازد. پس امام حسينعليه السلام بدون اينكه با كسى مطرح سازد با اين عمل خود نشان داد كه براى جنگجويى صِرف و تنها براى بيعت نكردن و يا تنها براى حكومت به دست گرفتن، از مدينه خارج نشده است بلكه محلهاى ديگرى نيز براى خروجش وجود دارد. به ويژه اينكه حضرت دو روز مانده به انتهاى رجب از مدينه خارج شد و بنابراين درك ثواب عمره رجبيه را نيز در دفاع از حركت خويش در دست داشت. زيرا وقتى كسى در ماه رجب محرم شود عمرهاش رجبيّه است ولو اينكه در ماه شعبان عمره انجام دهد.
شروع حركت
شروع حركت در شب بود. با اين حساب از گرمى هوا در امان بودند. طبق تطبيق تقويم شمسى با قمرى، زمان حركت امامعليه السلام در اوايل خرداد بوده كه هوا نسبتاً گرم بوده است. به علاوه، حركت در شب آن حضرت را از ديد مأموران حكومت مخفى مىساخت و آنان نمىتوانستند مزاحم حركت او شوند و حضرت مىتوانست با استفاده از اين مسأله مقدارى از مدينه دور شود.
از سوى ديگر، براى اينكه حكومتيان حركت او را يك حركت صرفاً زيارتى به مردم ننمايانند و كلمات آن شب حضرت در نزد وليد و مروان را سازشكارى جلوه ندهند فراز «فخرج منها خائفاً يترقّب…»(81) را ترنم كرد و نشان داد كه اگر او مجبور نمىشد، به اين سفر تن در نمىداد و چونان حضرت موسى كه از ترس كشته شدن، خانه و كاشانهاش را رها ساخت، او نيز از ترس كشته شدن به اين سفر تن داد.
آن حضرت راه اصلى را پيش گرفت و از راههاى فرعى حركت نكرد تا او را ترسان و فرارى قلمداد نكنند و گروههايى را براى تعقيب او نفرستند؛ آن گونه كه هشتاد نفر را براى جستجوى ابنزبير فرستادند.
پيشگيرى از تبليغات سوء
محمد حنفيه را در مدينه باقى گذاشت تا حضرت را از اوضاع مدينه با خبر سازد و وصيتنامه خود را به او تحويل داد تا مردم از هدف حركت او، آگاه شوند و آن را صرفاً زيارتى يا حركتى از روى بغى و ظلم جلوه ندهند و در وصيت خود صريحاً به يگانگى خداوند و رسالت حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم شهادت داد و به قيامت و بهشت و دوزخ و حشر و نشر اعتراف كرد تا علاوه بر عمل به استحباب و آموزش آن به ديگران، خود را از اتهام احتمالى ارتداد مبرّا سازد و كسى حركت او عليه حكومت يزيد را نوعى ارتداد قلمداد نكند و با بيان اينكه «انى لم اخرج اشراً و لا بطراً، و لا مفسداً و لا ظالماً، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى اريد أن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و أسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابىطالب»(82) اتهام ياغى بودن و خارجى بودن را از حركت خود زدود؛ خصوصاً كه فرمود مىخواهم به سيره جدّم و پدرم با مردم رفتار كنم و همه مىدانستند كه جدش «رحمة للعالمين» لقب داشت و پدرش نوازشكننده يتيمان و در هم شكننده خوارج بود.
از آنچه گذشت معلوم مىشود كه امامعليه السلام در ابتداى حركت خود، تمامى احتياطهاى لازم را رعايت كرده و تمامى راههايى را كه احتمال خطر يا اتهامى را متوجه او مىساخت مسدود كرده و در عين حال در تمامى مراحل سازگارى و مداراى خود را نيز به نمايش گذارده است.
انگيزه هاى حضرت براى همراه بردن زن و فرزند
از آنچه گذشت مىتوان برخى از انگيزههاى حضرت در همراه ساختن زن و فرزند در سفر به مكه را اين گونه بيان كرد:
- پيشگيرى عملى از متوجه ساختن اتهام ياغى، متمرّد و خارجى به حركت خود.
- نماياندن اينكه به عمره رجبيّه مىرود و قصد آشوبگرى و بر پا كردن جنگ و نزاع را ندارد.
- حفظ زن و فرزند از تعرّضهاى احتمالى كه عمّال حكومت ممكن بود به آنان روا دارند تا حضرت را آزردهخاطر سازند يا زن و فرزندش را اسير بگيرند و زندانى كنند تا او خودش را تسليم نمايد.
- حفظ زن و فرزند به عنوان يك وظيفه اخلاقى، انسانى، عربى و اطلاع دائم از وضع آنان.
- پاسخگويى به عواطف آنان و عشق و علاقه آنان به حضرت. حدود بيست سال بود كه حضرت دايماً در كنار خانوادهاش بود و جنگ، تجارت، زيارت و سياحتى در بين نبود كه مدت زيادى از آنان دور باشد. بنابراين رها ساختن آنان براى مدت طولانى، آنان را آزرده خاطر مىساخت و نياز روانى آنان را ناديده مىانگاشت كه اين با رعايت حقوق و عواطف آنان سازگار نبود.
- امام در طول بيست سال به آموزش و پرورش زن و فرزندان خويش مشغول بود و مضمون «و انذر عشيرتك الاقربين»(83) را كاملاً رعايت مىكرد و اين آموزش و پرورش نبايد با حركت امام، تعطيل مىشد.
از آنچه گذشت معلوم مىشود كه تنها نبايد به كارها و رفتارهاى امام حسينعليه السلام از جنبه سياسى نگريست. اگر چند انگيزه سياسى براى همراه بردن زن و فرزند براى حضرت مطرح بوده، چندين انگيزه و علّت غير سياسى نيز در كنار آنها وجود داشته است و مسلماً براى امام حسينعليه السلام كه پرورشيافته مكتب علىعليه السلام و فاطمهعليها السلام و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بوده انگيزههاى عاطفى، روانى و اخلاقى، اگر كشش بيشترى نداشته، كشش كمترى نيز نداشته است.
توجه به اين مطلب كه پس از صلح با معاويه، حضرت تمام اين بيست سال در مدينه كنار خانوادهاش بود و سفرهاى زيارتى حج يا عمره را نيز به اتفاق آنان طى مىكرد اين مسأله را روشنتر مىسازد. زندگى مدنى حضرت با زندگى مكّى تفاوت داشت، زيرا زندگى مكّى، تجارتهاى طولانىمدت و امثال آن را به همراه داشت ولى در محيط مدينه از تجارت خبرى نبود و مردم بيشتر به كشاورزى مشغول بودند.
در اين بيست سال نيز حضرت كه نمىتوانست هيچ گونه تبليغ رسمى و عمومى انجام دهد، در درون خانه به پرورش دينى خانواده و اصحاب بسيار نزديك مشغول بود كه ثمره آن را بعداً در ضمن بررسى حوادث كربلا و حوادث پس از آن به اجمال اشاره خواهيم كرد.
امور تربيتى و خانوادگى امورى است كه از ديد بيشتر تحليلگران وقايع كربلا مخفى مانده و نوعاً به اين مسأله نپرداختهاند كه چگونه شد زن و فرزندان حضرت، در كربلا و پس از آن، روحيه خود را نباختند و تا آخر مقاوم و پا بر جا ايستادند.
امام حسين عليه السلام در مكه
حضرت اباعبداللَّهعليه السلام در اوايل شعبان به مكه رسيد و هنگامى كه وارد شد آيه «و لما توجه تلقاء مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل»(84) را زمزمه كرد. مردم مكه از آمدن امام حسينعليه السلام و سالم رسيدنشان خوشحال بودند. خود حضرت نيز از اين امر خشنود بود. تنها عبداللَّه بن زبير در باطن ناراحت بود، زيرا مىدانست با بودن امامعليه السلام در مكه، كسى با او بيعت نمىكند و امام در نظر آنان باعظمتتر از ابن زبير است.(85)
در مكه، گروههاى زيادى از مردم، اهل نظر و… به ملاقات حضرت آمدند و از حركت او ابراز خوشحالى نمودند و در باره وقايع آينده و حركت بعدى تحليلهايى نمودند. برخى پيشنهاد ماندن در مكه را مطرح ساختند، برخى پيشنهاد رفتن به يمن و امثال آن را مطرح ساختند، برخى پيشنهاد برگشتن به مدينه و بيعت با يزيد را عنوان كردند.(86) در اين ميان، هيچ كس پيشنهاد رفتن به كوفه را مطرح نساخت. بلكه همه با تحليلهاى خود يا حتى با گريه و زارى به نحوى حضرت را از رفتن به سوى كوفه باز مىداشتند؛ همان طور كه برخى از افراد در مدينه، يا در راه مكه، كه حضرت را مىديدند از رفتن به كوفه نهى مىكردند. اين نهىها پس از حركت حضرت به سوى كوفه نيز ادامه داشت ولى حضرت سرانجام مسير كوفه را انتخاب كرد و به آن سويى رهسپار شد كه همه از آن مىترسيدند و حضرت را از آن باز مىداشتند.
حال سؤال اين است كه چرا حضرت به تحليلهاى اين افراد عمل نكرد و مسير ديگرى، اعم از ماندن در مكه يا رفتن به سوى يمن و… را انتخاب ننمود و تنها مسيرى را كه همه از آن نهى مىكردند پيمود؟ مگر ايشان آيه «و شاورهم فى الامر»(87) را نخوانده بود؟ مگر از پدرش نشنيده بود كه من شاور الرجال شاركها فى عقولها؟(88)
اهميت اين پرسش با توجه به بحثهاى قبلى، به ويژه اينكه امام حسينعليه السلام هميشه جانب احتياط را رعايت مىكرد و احتمالهاى كماهميت را نيز بها مىداد و علاوه بر اينها تلاش مىكرد در عين حفظ مواضع اصلى خويش با ديگران و حتى با دشمنان سازگارى داشته باشد، بيشتر روشن مىگردد.
حضرت با انتخاب كوفه نه تنها، احتمال خطر را ناديده گرفت بلكه خود را در دهان دشمن قرار داد و مشاوران زيادى را نيز از خود ناراحت نمود و سرانجام خود را به كشتن داد و زن و فرزندان خود را اسير دشمن ساخت. دست كم لازم بود زن و فرزند خود را از مكه به كوفه نبرد. تنها ماندن يكى دو ماهه خانواده بهتر از برخورد با آن حوادث سهمگين و بودن در درون جنگ و درگيرى بود. تن دادن به اين همه ريسك و خطر، خصوصاً با توجه به ارزش زيادى كه امام براى خانوادهاش قايل بود، حتماً داراى مصالح و انگيزههايى بوده كه بايد آنها را كشف كرد.
انگيزه افراد در نهى از حركت به كوفه
به نظر مىرسد پيشنهادهاى افراد مختلف در نهى از رفتن حضرت به سوى كوفه، يا نهى از بردن خانواده در اين سفر، برخاسته از جوّ سياسى و شناخت آنان از اوضاع سراسر مملكت اسلامى يا شناخت روحيه مردم كوفه نبوده است، بلكه برخاسته از احاديثى بوده كه از پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم، حضرت علىعليه السلام، حضرت مجتبىعليه السلام و … در باره كشته شدن امام حسينعليه السلام در نزديكى كوفه، سرزمين طفّ، نينوا و يا كربلا شنيده بودند و آنان چون اين احاديث را در ذهن داشتند و مىديدند كه حضرت، با حكومت يزيد بيعت نكرده و از مدينه خارج شده و به برخى نواحى نامه نوشته و سخنش بر سر زبانها مىگردد و احتمال دارد كه پيشگويىهاى پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم در مورد او به وقوع بپيوندد، براى رهايى او از آنچه مقدّر شده و پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم از آن خبر داده است، پيشنهادهاى ديگر را مطرح مىساختند.
آنان فكر مىكردند با منصرف ساختن امام از حركت به سوى كوفه، مىتوان با اراده خداوند مقابله كرد تا او كشته نشود. آنان چهبسا خداوند را همانند بشرى مىدانستند كه چون طرح عملياتىاش فاش شود مىتوان به او رو دست زد و نقشههاى او را خنثى ساخت!
اما امام حسينعليه السلام خوب مىدانست كه خبرهاى پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم حتماً محقّق مىشود و… و به خاطر اخبار غيبى نبايد كار، تلاش، خرد، عقل، عشق، عاطفه و… را به كنارى نهد، بلكه بايد همه تلاش خود را به بهترين نحو انجام دهد و منتظر قضاى الهى باشد.
حضرت اين سخن را كه «قضاى الهى همان گونه كه هست محقق مىشود» در موارد زيادى و در جواب افراد مختلفى به كار برده است. همين نشان مىدهد كه آنان مىخواستهاند با پيشنهادهاى خود، جلوى تحقق آن را بگيرند و حضرت مىفرمايد آن قضا قابل رفع و دفع نيست.(89)
بنابراين كسى نبايد سخنان عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه بن جعفر، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن زبير، محمد حنفيه، مسورة بن مخرمة، عمر بن عبدالرحمن، عمر بن على بن ابىطالب، عبداللَّه العدوى، ام سلمه و… را تحليل سياسى قلمداد كند، زيرا غالباً اين افراد به خانواده عصمت نزديك بوده و از پيشگويىهاى پيرامون قتل امام حسينعليه السلام خبر داشتهاند و حضرت هم در مقابل به كلماتى چون: «اگر به آشيانه جانورى پناهنده شوم باز مرا بيرون مىآورند و مىكشند»(90) «از خداوند در اين باره طلب خير مىنمايم»(91) «قضاى الهى در هر كار واقع مىشود»(92) «اگر در دل سنگى باشم مرا خارج مىسازند و مىكشند»(93) «خداوند خواسته مرا كشته ببيند»(94) «خداوند آن گونه كه دوست دارد حكم مىكند»(95) و… تمسّك كرده تا به آنان بفرمايد نبايد به فكر مخالفت با قضاى حتمى الهى بود، بلكه هر كسى بايد وظيفه خود را انجام دهد. به همين جهت، آنان قانع مىشدند و سكوت مىكردند و گرنه تحليل سياسى را با قضاى الهى پاسخ گفتن خطاست و امامعليه السلام نيز چنين كارى را انجام نمىدهد.
ويژگى هاى مثبت كوفه و مردم آن
در سخنرانىها و منبرها پيوسته بدى كوفه و مردم آن بيان مىشود، در حالى كه از نظر تاريخى و تحليلى چنين نبوده است. كوفه ويژگىهاى مثبت فراوانى داشته كه در جاى ديگر وجود نداشت.
اگر از علم غيب و اخبار و پيشگويىهايى كه پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرموده صرف نظر كنيم و آنان را ناديده بگيريم، يا اگر فرض كنيم به جاى امام حسينعليه السلام فرد ديگرى بيرق مخالفت با حكومت يزيد را برمىافراشت و مىخواست آن حكومت را ساقط سازد يا در مقابل آن، حكومتى قوى تشكيل دهد، تنها راه و عاقلانهترين راه، همدست شدن با مردم كوفه بود. در آن زمان، بهترين ياوران، آنان بودند و مناسبترين سرزمين براى درگيرى با حكومت مقتدر اموى، كوفه و اطراف آن بود، و آنجا بايد به عنوان پايگاه اصلى انتخاب مىشد.
ويژگىهاى مثبت كوفه و مردم آن را مىتوان اين گونه برشمرد:
- از زمانى كه امام حسينعليه السلام با بيعت نكردن در مدينه، عَلَم مخالفت با بنىاميه را برافراشت و به سوى مكه هجرت كرد نامههاى زيادى از كوفه براى حضرت فرستاده شد. آنان حضرت را به ديار خود دعوت كردند، در حالى كه هيچ كس از هيچ جاى ديگر براى حضرت نامهاى ننوشت و براى پذيرايى و دفاع از او يا دفاع از اسلام اعلام آمادگى ننمود.
- مردم ساير شهرها در جريان امور نبودند تا به فكر تغيير حكومت و امثال آن بيفتند. همه حكومت مركزى را قبول داشتند و با آن بيعت كرده بودند. مردم شام و اطراف آن براى رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم خويشاوندى نزديكتر از معاويه نمىشناختند! مردم بصره هيچ نامهاى به حضرت ننوشتند و حتى وقتى حضرت به سران آنان نامه نوشت، برخى از آنان نامهها را كتمان كردند و يكى از آنان از ترس اينكه اين نامه دسيسهاى از سوى ابن زياد باشد، نامه و نامهرسان را نزد ابن زياد برد و او نيز نامهرسان را اعدام كرد.(96)
از بلاد يمن و غيره نيز خبرى نبود، اگر چه گفته مىشد شيعيان علىعليه السلام آنجا هستند ولى شيعه بودن آنها و داشتن محبت علىعليه السلام به اين جهت بود كه حدود پنجاه و اندى سال قبل، پس از اينكه خالد بن وليد به آنان حمله كرده بود و اموال آنان را از بين برده و بسيارى از آنان را كشته بود، حضرت علىعليه السلام به آن ديار رفته و تمامى خسارتهاى مادى و معنوى آنان را جبران كرده(97) و در دفعات بعدى نيز همين گونه عمل نموده بود. بنابراين هيچ مزيتى بر مردم كوفه نداشتند.
- مردم كوفه دستپرورده علىعليه السلام، عاشق او و عاشق فرزندان او بودند و لااقل بيست ماه همراه علىعليه السلام با معاويه جنگيدند و پنج سال تحت نظارت مستقيم او بودند. كوفه همچنين به سرزمين شام، مركز حكومت امويان، نزديكتر بود و بر يمن كه رفتن به آنجا خودش نوعى فرار تلقى مىشد ترجيح داشت.
آرى مردم كوفه يك مشكل داشتند كه آن مشكل مختص آنان نبود بلكه سراسر عالم اسلام را فرا گرفته بود و آن جهالت نسبى آنان و توجه نداشتن به توطئههاى مخفى معاويه و دار و دسته بنىاميه بود. همين مسأله پيش از اين نيز باعث شده بود خوارج از ميان آنان سر برآورند.
هر سياستمدارى – و از جمله امام حسينعليه السلام – احتمال مىداد اين نقيصه در طول بيست سال گذشته كه مردم كوفه جنگى نداشته و فرصت كافى براى علم آموزى و … داشتند مرتفع شده باشد؛ خصوصاً كه برخى از صحابه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و تابعان خوب و باوفا در كوفه بودند و آنان نيز به حضرت نامه نوشتند.
به طور خلاصه مىتوان گفت كه انتخاب كوفه بهترين گزينه بود، زيرا:
الف. بيشتر مردم كوفه شيعه و دوستدار ائمه اطهارعليهم السلام بودند.
ب. بيشتر مردم آن جا به حضرت نامه نوشتند و از آن حضرت دعوت كردند، در حالى كه مردم هيچ شهرى از وى دعوت نكردند.
ج. كوفه مركز جنگجويان بود و همه طوايف، در آن طايفه و عشيرهاى داشتند و اگر رزمنده و جنگجوى ديگرى وجود داشت مىتوانست با ورود به كوفه در قبيله و گردان مخصوص خود قرار گيرد.
د. مردم كوفه عدالت علىعليه السلام و بيست سال ظلم و جور معاويه را با تمام وجود حس كرده بودند. بنابراين عشق و علاقهشان به قيام و يارى حسينعليه السلام، داراى اصالت و بيش از ديگران بود.
ه. با وجود افراد دانشمندى كه در كوفه بودند، سطح فرهنگى آنجا از جاهاى ديگر برتر بود. آنان از توطئههايى كه در حال شكلگيرى بود آگاهتر بودند. در نتيجه نمىشد امام حسينعليه السلام و اصحابش را در بين آنان با برچسب خارجى، بدنام جلوه داد. اين امتيازى بود كه در جاهاى ديگر وجود نداشت.
به همين جهت پس از كشتن امام حسينعليه السلام مردم شهرهاى ديگر ورود اسرا را جشن گرفتند ولى مردم كوفه چنين نكردند.
و. مردم كوفه در نزد اهل بيت بدسابقهتر از جاهاى ديگر نبودند. اگر مردم كوفه پس از حدود سه سال جنگ خسته شده بودند و در همراهى حضرت علىعليه السلام سستى به خرج دادند، مردم مدينه، همان روزهاى اول پس از رحلت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به سراغ ديگران رفتند و حتى در گرفتن فدك، حضرت علىعليه السلام و زهراعليها السلام را يارى نكردند. مردم بصره نيز در همان آغاز حكومت حضرت على عليه السلام از ياوران طلحه و زبير شدند.
امام حسين عليه السلام و گزينه هاى پيش رو
تنها سه گزينه براى حضرت اباعبداللَّه عليه السلام وجود داشت:
- پذيرفتن پيشنهاد عبداللَّه بن عمر، مبنى بر بيعت با يزيد و برگشتن به مدينه، و سازشكارى و دست برداشتن از تمامى اصول و مبانى خود.
- ماندن در مكه و استفاده از امنيت حرم و مقاومت در درون شهر مكه؛ همانگونه كه ابن زبير عمل كرد.
- رفتن به كوفه؛ همان چيزى كه انتخاب شد.
گزينه اول، يعنى سازشكارى، به معنى قبول ذلّت و خواندن فاتحه اسلام بود؛ همان گونه كه خود حضرت فرمود: «و على الاسلام السلام اذ بليت الامة براع مثل يزيد.»
گزينه دوم، بر فرض مثمر بودن و مفيد بودن، ثمرى بيشتر از آنچه كه براى ابنزبير داشت، به همراه نداشت؛ بلكه ثمراتش براى امام حسينعليه السلام به مراتب كمتر بود، زيرا يزيد در سال اول حكومتش امام حسينعليه السلام را شهيد كرد، در سال دوم به مدينه حمله كرد و در سال سوم مكه را مورد تعرّض قرار داد و به خانه خدا حمله كرد و حتى خود كعبه را به آتش كشيد. و در همان گير و دار از دنيا رفت و محاصره مكه و خانه خدا شكسته شد.
بنابراين اگر امام حسينعليه السلام به كربلا نمىرفت، همان سال اول، در مكه مورد هجوم همهجانبه واقع مىشد و او و عبداللَّه بن زبير هر دو در يك حادثه و با يك حمله كشته مىشدند و مقاومت آنان بدون هيچ دستاوردى به شكست مىانجاميد و هزينه كمترى را براى يزيديان به همراه داشت.
در مقابل، امام حسينعليه السلام و ساير مبارزان هزينه بيشترى را پرداخته بودند، زيرا حرمت خانه خدا شكسته مىشد و برچسب خارجى يا مرتد يا فتنهگر به راحتى به دامان آنان مىچسبيد و اثر و نامى از نهضت امام باقى نمىماند. همان گونه كه از ابنزبير اثرى و نامى نماند.
احتمال اينكه حضرت در حال احرام، در مكه يا منا و عرفات ترور شود نيز وجود داشت در اين صورت امام حسينعليه السلام بيشترين هزينهها را پرداخت كرده بود و هيچ بهرهاى نبرده بود.
علاوه بر اينها، احتمال اينكه جاهطلبىهاى ابنزبير و اينكه او مىدانست با بودن امام حسينعليه السلام كسى با او بيعت نمىكند، موجب شود كه خود او برنامه ترور حضرت را پىريزى كند يا درگيرى خانوادگى و خطى پيش بياورد، نيز منتفى نبود؛ همان گونه كه پدرش و طلحه، جنگ جمل را به جهت مقامطلبى، عليه حضرت علىعليه السلام تدارك ديدند. در اين صورت، نيروهاى مخالف حكومت بنىاميه خودشان با هم درگير مىشدند و بهترين موقعيت را براى سيطره حكومت اموى فراهم مىكردند.
به هر حال، گزينه دوم، اگر نفعى داشت – كه نداشت – براى ابنزبير بود و براى امام حسينعليه السلام هيچ گونه نفعى را نمىتوانست به همراه داشته باشد.
بنابراين تنها گزينه معقول و كمهزينه براى امام، گزينه سوم، يعنى انتخاب كوفه بود؛ حتى اگر قطع مىداشت كه در اين مسير كشته خواهد شد، زيرا باز حرمت خانه خدا شكسته نمىشد، نيروهاى مخالف حكومت مركزى با هم درگير نمىشدند و دشمن را در چند مرحله و در چند نقطه مختلف مورد هجوم قرار مىدادند؛ يكى خودش و اصحابش در كربلا؛ دوم، عبداللَّه بن زبير و يارانش در مكه؛ و سوم مردم مدينه در مدينه.
علاوه بر اينكه – صرف نظر از اخبار غيبى – احتمال عقلايى وجود داشت كه مردم كوفه بر توطئهها پيروز شوند و امام پيروزمندانه وارد كوفه شود و حكومت حق و عادلانهاى تشكيل دهد و آنچه را در وصيتنامه نوشته بود، در خارج از كاغذ، بر صفحه وجود محقق سازد.
افزون بر اينها، اگر امام حسينعليه السلام مسير ديگرى را انتخاب مىكرد، مثلاً اگر به سوى يمن رهسپار مىشد و قبل از وصول به آنجا، در اثر تبليغات يزيد، فرماندار و سپاهيان يمن با لشكرى در بيرون شهر به مصاف امام حسينعليه السلام مىآمدند و يا در صورت ورود به يمن كسى به سخنانش اعتنايى نمىكرد و به دليل ترس يا دوستى، از حكومت اموى اطاعت مىكردند، آيا جاى اشكال به امام حسينعليه السلام باقى نبود كه چرا كوفه با اين ويژگىهاى مثبت را رها كردى و به يمن، مصر، نجد يا … رفتى تا تو را خوار و ذليل سازند؟
آيا در صورت رفتن به شهرهايى غير كوفه، حجّتى عليه مردم داشت تا بگويد من براى پاسخگويى به دعوت شما آمدهام؟ آيا سابقه مردم شهرهاى ديگر در برخورد با اهل بيت از كوفه درخشانتر بود؟
بنابراين تنها گزينه قابل انتخاب همان بود كه حضرت سيد الشهداء انتخاب نمود.
همراهى خانواده چرا؟
اكنون كه روشن شد تنها گزينه براى امام حسينعليه السلام كوفه بود – هر چند با علم غيب و اخبار پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم و يا با تحليل سياسى اوضاع، به اين نتيجه رسيده باشد كه در مسير كوفه يا در كوفه يا پس از ورود به كوفه كشته مىشود – اين سؤال پيش مىآيد كه چه ضرورتى داشت تا در اين سفر، خانواده را همراه خود ببرد؟
چه اشكالى پيش مىآمد اگر آنان را در مكه باقى مىگذاشت تا در جوار خانه خدا عبادت كنند يا آنان را به همراه عبداللَّه بن عباس به مدينه مىفرستاد؟
طرح سؤال به گونهاى ديگر
افرادى كه تاريخ امام حسينعليه السلام را خواندهاند به خوبى حس كردهاند كه اوضاع كوفه تا قبل از رفتن عبيداللَّه بن زياد به آنجا به نفع امام حسينعليه السلام بود و هجده هزار نفر با مسلم بن عقيل نماينده حضرت بيعت كرده و آمادگى خود را براى جهاد اعلام نموده بودند و بقيه مردم عادى – غير از حكومتيان و برخى سران قبايل – نيز اگر چه بيعت نكرده بودند ولى از آمدن امام حسينعليه السلام خوشحال بودند به گونهاى كه وقتى ابن زياد با چند نفر همراه شبانه به كوفه وارد شد مردم به خيال اينكه او امام حسينعليه السلام است در هر كوى و برزن به او سلام مىكردند و او را اكرام مىنمودند تا به فرماندارى رسيد و نعمان بن بشير را عزل كرد و به جاى وى نشست. مردم هنگامى فهميدند او ابن زياد است كه كار از كار گذشته بود. حال سؤال اصلى اين است كه آيا بهتر نبود امام حسينعليه السلام همچون ابن زياد عمل مىكرد و زن و فرزندان را رها مىنمود و با چند جوان بنىهاشم به كوفه وارد مىشد و سپس بر مسند مىنشست و به دنبال آن، مردمى كه با او بودند، مخالفان و سران لشكر را دستگير مىكردند و حكومت كوفه به دست حضرت مىافتاد، آن گاه كسى را مىفرستاد و زن و فرزندانش را به كوفه مىآورد؟ چرا امام چنين نكرد و با صبر و متانت تمام، همراه با زن و بچه، آهسته آهسته، حركت كرد تا تمام موقعيتها را از دست داد؟ به بيان ديگر، صرف نظر از علم غيب و عصمت امام حسينعليه السلام، آيا به حكومت نرسيدن ايشان و زجر كشيدن و اسير شدن خانوادهاش، ناشى از همين امر نبوده است؟
جو عمومى كوفه
گاهى انسان فكرهايى مىكند و تصوراتى را در درون ذهن خود پرورش مىدهد كه در واقع، تنها بازى با خيالات است. مثلاً وقتى كه گفته مىشود در كوفه هيجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند، ممكن است به ذهن بيايد كه كوفه در دست شيعيان بوده و فرماندارى، اطلاعات، نيروهاى نظامى و انتظامى، همه و همه، با مردم بودهاند. ممكن است تصوّر شود كه مسلم بن عقيل در ميدان عمومى شهر يا در مسجد جامع شهر نشسته بود و هيجده هزار نفر آمدند و با او بيعت كردند.
در صورتى كه چنين نبوده است. حكومت و حكومتيان بر همه شهر مسلّط بودند و رفت و آمدها را زير نظر داشتند، مسلم بن عقيل نيز به طور پنهانى وارد كوفه شد. نخست به خانه مختار بن ابىعبيده رفت و سپس به خانه هانى بن عروه منتقل شد. مردم مخفيانه، با چند واسطه، مىتوانستند مسلم را بيابند. همه اين امور به دور از چشم حكومتيان بود و جنبش بهطور مخفيانه در حال گسترش بود و افراد با تهيه اسلحه و وسايل جنگى كم كم خود را آماده مىساختند.
با مردن معاويه، شيرازه حكومت از هم نپاشيده بود، بلكه با پيشبينى معاويه اوضاع كاملاً عادى بود. او در كوفه افراد قوى و اطلاعاتىها و جاسوسهاى كاركشته قرار داده بود. بنابراين اگر چه آنان نمىدانستند كه دقيقاً مسلم كجاست، از آماده شدن مردم خبر داشتند و سران ارتش و مزدوران حكومت به يزيد نامه نوشته بودند و خواستار عزل نعمان بن بشير و انتصاب فرماندارى قوى و پرهيبت بودند. برخى از كسانى كه به يزيد نامه نوشتند عبارتند از: عمر بن سعد، عمارة بن عقبة و عبداللَّه بن مسلم.(98)
نابرابرى امكانات
امكاناتى كه يزيديان داشتند با امكانات امام حسينعليه السلام قابل مقايسه نبود. حكومتىها تمامى مالها و ثروتها را در اختيار داشتند. فرمانداران، وزرا، اطلاعات، نيروهاى نظامى و انتظامى، خطباى جمعه، رسانههاى گروهى، همه و همه، در اختيار حكومت بود و امام حسينعليه السلام يا ابنزبير افرادى بودند كه بيعت نكردند و حتى توان مقاومت در درون شهر و خانه خود را نداشتند و حتى مدينه كه مركز اسلام بود و مردمش صحابه خاص رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بودند از آنان حمايت نمىكردند و بنابراين مخفيانه به مكه آمدند و در مكه نيز از امنيت برخوردار نبودند و احتمال برخورد شديد حكومت با آنان در هر وقتى منتفى نبود. و حتى مىتوان يكى از انگيزههاى امام براى ترك مكه، را احتمال ترور دانست.
امكانات آنان به قدرى كم بود كه امام، مسلم بن عقيل را، تنها، به سوى كوفه فرستاد. او چون راه را نمىدانست به مدينه آمد و دو راهنما از آنجا اجير كرد تا وى را به كوفه برسانند. راهنماها راه را گم كردند و در بيابان، از گرماى زياد و تشنگى جان دادند. مسلم پس از مرگ آنان فاصله زيادى را طى كرد تا به آب رسيد. از آنجا، طبق نقلى كه البته جاى تأمل دارد، نامهاى نوشت و از امام تقاضاى استعفا كرد و امام نپذيرفت و به هر حال مسلم تك و تنها وارد كوفه شد.(99) مسلّماً وضع او و خبررسان او با حكومتى كه بريد (اسبهاى تيزتك) در اختيار داشت و با سرعت پيامها را مىرساند تفاوت داشت و اساساً قابل مقايسه نبود.
وسايل ارتباط جمعى، نظير روزنامه، تلفن، راديو و … نيز و جود نداشت و اخبار را تنها خبر رسانان حكومتى و مسافران مىرساندند. مثلاً خبر مرگ معاويه كه پانزدهم رجب واقع شد از طريق خبر رسان حكومت چند روز بعد به مدينه رسيد. به همين ترتيب خبر بيعت نكردن امام حسينعليه السلام در فاصله دورترى به كوفه رسيد و به همين جهت نامههاى مردم، كوفه دهم، دوازدهم و چهاردهم ماه رمضان در مكه به دست حضرت رسيد؛(100) يعنى حدود چهل روز پس از ورود امام به مكه.
حضرت براى اطمينان از اوضاع و بيعت مردم، بايد نمايندهاى مىفرستاد؛ كسى كه با سرعت خود را به كوفه برساند و اخبار را به دست آورد و سريع امام را باخبر سازد و مسلم چنين كرد و با توجه به اوضاع و احوال حدس مىزد كه امام در روز هشتم و يا نهم ذى الحجة حركت كند و به همين جهت در وصيت خود به محمد بن اشعث گفت: «من به حسين نامه نوشتهام كه به كوفه بيايد و همين روزها حركت مىكند. به او نامه بنويسيد كه مردم كوفه نقض عهد كردهاند تا او از حركت منصرف شود.»(101)
زمان گفتن اين سخنان، روز نهم ذى الحجة، يعنى روز قتل مسلم مىباشد و روز حركت امام حسينعليه السلام روز هشتم ذى الحجة بوده است. بنابراين امام حسينعليه السلام در حركت به سوى كوفه سستى نكرده است و بر فرض كه بدون زن و بچه هم حركت مىكرد نمىتوانست قبل از ابن زياد به كوفه برسد. زيرا ظاهراً ابن زياد در اواخر ذىالقعده به كوفه رسيده و در اين فاصله بر اوضاع مسلط شده و مردم را از گرد مسلم پراكنده ساخته و بالاخره در روز نهم ذى الحجة مسلم را شهيد ساخته است.
بنابراين امام حسينعليه السلام با هر برنامهاى كه حركت مىكرد نمىتوانست قبل از ابن زياد خود را به كوفه برساند تا بر اوضاع مسلّط شود و آن گونه كه شخص خيالپرداز فكر مىكند، پيروز شود و تنها مزاحم پيروزى، همراهى زن و فرزند او باشد.
حال فرض كنيم چنين مىشد و امام زودتر حركت مىكرد و به جاى ابن زياد، امام بود كه وارد كوفه مىشد و به سراغ فرماندارى مىرفت. بر فرض كه فرماندارى به رويش گشوده مىگشت همين كه امامعليه السلام وارد فرماندارى مىشد مأموران حكومتى او و همراهانش را دستگير و به عنوان اشغالگر و خارجى و ياغى اعدام مىنمودند.
توجه شود كه هر شمشيركش عليه حكومت را در آن ايام با برچسب خارجى، محكوم به مرگ مىكردند. حتى هانى بن عروه كه در فرماندارى مورد ضرب و شتم ابن زياد واقع شد، و ريشش از خونهاى چهرهاش رنگين شد، و بينىاش شكست و … همين كه دست برد تا اسلحه مأمورى را بگيرد تا از خود دفاع كند، ابن زياد فرياد زد «أحرورى؟!»(102)؛ يعنى آيا تو از خوارج هستى و سپس گفت: «كشتن تو بر ما حلال شد.»(103)
بنابراين، اگر بر فرض، امكان داشت كه حضرت به دارالامارة (فرماندارى) وارد شود، ثمرهاى جز برچسب خارجى گرفتن و كشته شدن براى او نداشت.
از سوى ديگر در فرماندارى نامهها و سخنان فرمانروايان و بنىاميه اعتبار دارد نه شخصى خارج از حكومت و متعرّض حكومت.
و اگر امام بين مردم مىماند كارى بيش از آنچه مسلم كرد انجام نمىداد يا نمىتوانست انجام دهد، زيرا تا آنجا كه امكان داشت بايد مخفيانه مردم بيشترى را آماده مىساخت تا در مبارزهاى طولانى، ابتدا با مأموران و طرفداران حكومت در كوفه و سپس با نيروهاى تازهنفس شامى بجنگد و بعيد بود كه حادثهاى بهتر از صفين اتفاق بيفتد، زيرا در آن زمان شهرهاى بصره، كوفه، مكه، مدينه، يمن و تمامى ايران در اختيار حضرت علىعليه السلام بود و فقط شام و فلسطين در اختيار معاويه، ولى در اين زمان بر فرض رسيدن امام به كوفه، تنها مردم كوفه با امام حسينعليه السلام بودند.
همراهى خانواده؛ مشكلات و فوايد
خلاصه: آمدن زن و بچه همراه امام حسينعليه السلام هيچ گونه نقش منفى در نهضت امامعليه السلام و به پيروزى رسيدن آن نداشته است.
آنچه مهم است اينكه آيا همراهى آنان با حسينعليه السلام تأثير مثبتى براى اسلام يا براى خود آنان داشته است يا خير؟
اگر فرض شود همراهى خانواده امام با وى هيچ نقش مثبتى در اسلام، نهضت و … نداشته باشد، باز بردن آنان به همراه خود، قابل توجيه است، زيرا آنان خودشان خواستار همراهى با حضرت بودند و چندين بار كه در طول مسير اعلام كرد كه هر كس مىخواهد برگردد هيچ يك از آنان چنين خواستهاى را مطرح نكرد، بلكه اگر در جاهايى امام مىفرمود كه همراهى آنان لازم نيست و مىتوانند برگردند، آنان ناراحت مىشدند. حتى در كربلا و پس از آن هيچيك نمىگفتند اى كاش به چنين سفرى نمىرفتيم.
بنابراين بر فرض كه همراهى آنان با امام حسينعليه السلام هيچ نفع و ضررى نداشته باشد، باز رفتن آنان به همراه امام خواست شخصى آنان بوده و خودشان بر چنين مسافرت و چنين رنج و درد كشيدنهايى راضى و بلكه خوشحال بودهاند و ما نبايد افراد را بر كارى كه به دلخواه خود انجام دادهاند و پدر به عنوان رئيس خانواده آنان را در خواستشان آزاد گذاشته و ضرر و زيانى براى ديگران نداشته، توبيخ يا محاكمه كنيم، بلكه بايد از امام حسينعليه السلام درس مهربانى و مديريت بياموزيم كه چنان با خانواده و كودكان مهربانى كرده كه حتى در سختترين شرايط، حاضر نشدهاند او را تنها بگذارند.
اوج عشق خانواده به امام حسينعليه السلام را مىتوان از كلام «جون»، غلام ابوذر فهميد. او كه غلامى سياه و هديه ابوذر به امام حسينعليه السلام بود وقتى حضرت او را مرخص كرد تا برود و زنده بماند به جاى اينكه از آزادى خود خوشحال شود به گريه افتاد و گفت: «… به خدا سوگند شما را رها نمىسازم تا خون سياهم با خونهاى شما در آميزد.»(104) وقتى نوكر كه هميشه خواستار آزادى است چنين باشد، حساب ديگران و عشق و علاقهشان به حسين روشن است.
عبداللَّه بن حسن نيز كه نوجوان بود و براى دفاع از عمويش از خيمه فرار كرد و وقتى شمشيرى حواله حسينعليه السلام شد دست خود را جلو برد تا به اين وسيله از امام دفاع كند و دستش قطع شد(105) نمونه ديگرى از عشق به امام است كه حاصل زحمات امام، خوشرفتارى او، احترام به افراد، آموزش آنان و… مىباشد كه همه قابل درسآموزى است.
فوايد همراهى خانواده امام را مىتوان چنين برشمرد:
- مسلّم است كه اگر امام بدون زن و فرزند بلكه با هفتاد يا صد يا پانصد مرد جنگى از مكه به سوى كوفه رهسپار مىشد، به راحتى ممكن بود كه به آنان برچسب ياغى، مفسد، خارجى و … بزنند و در همان اولين برخورد در بيرون كوفه آنان را به عنوان خارجى و حَرورى از بين ببرند كه در اين صورت كشته مىشدند و اثرى از آنان در تاريخ باقى نمىماند.
- بعيد نبود كه حكومتيان به عنوان لشكر فاتح به مكه يا مدينه حمله كنند و براى عبرت ديگران هر جنايت فجيعى را درباره زن و فرزند امام مرتكب شوند؛ همان گونه كه در واقعه حرة(106) با اهل مدينه چنين كردند.
- خانواده امام حسينعليه السلام توانستند پيامرسان حادثه كربلا باشند و در كوفه، شام، مدينه و بين راه، تنها كافى بود بگويند كه نوهها و فرزندان نوههاى پيامبرند و دستكم شاميان بفهمند پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم، خويشاوندانى نزديكتر از معاويه و يزيد دارد كه به فرمان يزيد كشته و اسير گشتهاند.
- مقاومت خانواده امام بر انجام واجبات الهى، احكامى را كه بيم آن مىرفت مندرس شوند، زنده ساخت. اصرار آنان بر حفظ حجاب، حفظ خود از نامحرمان، جلوگيرى از مورد ديد واقع شدن و جلوگيرى از اختلاط زن و مرد را مىتوان از جمله اين احكام شمرد.(107)
- نشان دادن راه مبارزه به تمامى مبارزان و اين كه اگر خانواده خوب تربيت شد و خوب آموزش ديد، در بحبوحه كار، همراه، همگام و هماهنگ با نهضت است.
سخنان زنان در تقويت مردان براى دفاع از امام حسينعليه السلام و براى دفاع از اهل بيت، نشان مىدهد كه كار كردن بر روى خانواده و تربيت آنان اثر مهمى در پيشرفت كار دارد. بىجهت نبوده كه خداوند به پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «و انذر عشيرتك الاقربين»(108) و به اهل ايمان دستور داده است: «قوا انفسكم و اهليكم ناراً وقودها الناس و الحجارة»(109)
به هر حال، امام نشان داد كه در دوران فراغت بايد به انسانسازى پرداخت تا در روز حادثه آن انسانها با مقاومت و فداكارى، وى را در راه هدف يارى دهند.
- نشان دادن قدرت روحى امام كه حتى در بحبوحه جنگ، فشار دشمن، جراحتهاى زياد، تشنگى و … از زن و فرزند خود غافل نمىشود. اين مسأله نشانگر اوج كمال روحى امام است كه در چنان صحنههايى بروز كرده است.
زياد ديده شده كه در تصادفات و غيره، فرد از خانواده و فرزندانش غافل مىشود و در لحظاتى تمام فكرش به خودش و نجات خودش معطوف است و گاهى حتى با نابودى آنان به دست خود، راه نجات خود را مىپويد. نشان دادن توان روحى دفاع از زن و فرزند حتى در آخرين لحظات، آن گونه كه در رجزهاى امام حسينعليه السلام و كلماتش ظاهر است، اوج روحيه آن حضرت را مىرساند، نظير اين شعر: «من حسين بن على هستم. سوگند خوردهام كه سر تسليم فرو نياورم. از خانواده پدرم دفاع كنم. بر دين پيامبر حركت نمايم.»(110)
يا كلام معروف امام حسينعليه السلام كه خطاب به سپاهيان دشمن فرمود نيز بيانگر همين روحيه است: «اگر دين نداريد و از معاد نمىترسيد در دنيايتان آزادمرد باشيد … من با شما مىجنگم و شما با من مىجنگيد و زنان گناهى ندارند. تا من زندهام سركشان، ياغيان و جاهلانتان را از تعرّض به خانوادهام باز داريد.»(111) حضرت با اين كلمات نشان داد كه غيرت و مردانگى در هر حالى ولو آخرين لحظه حيات باشد، خوب است. اگر زن و فرزند همراه او نبودند نمىتوانست چنين پيامى را به اين زيبايى بيان كند.
- آموزش اينكه دفاع از كيان اسلام و دفاع از عقيده و آرمان زن و مرد نمىشناسد و هر كس در حد توان خود مىتواند در اين امر مهم شريك باشد.
- نماياندن چهره واقعى دشمن، كه در راه رسيدن به مقام، ناجوانمردانهترين شيوهها را به كار برد و زن و كودكان را كه از تعرّض مصونند و در جنگها نبايد مورد آزار و اذيت يا كمبود امكانات قرار گيرند در معرض شديدترين تضييقات قرار داد و حتّى آنان را از آب منع كرد و علاوه بر مردان كه تشنه جان دادند زنان نيز در حالت تشنگى شديد به سر بردند.
خلاصه
همراه بردن خانواده در پيام رسانى نهضت، نشان دادن روحيه والاى امام، جواب دادن به نداى عاطفه همه اعضاى خانواده، و رسوا سازى دشمن و نشان دادن اين كه آنان نه تنها به اسلام عمل نكردند بلكه به قوانين اخلاقى، انسانى و عربى نيز پايبند نبودند، بسيار مؤثر بود و علاوه بر اينها موجب شد كه خانواده حضرت مورد هيچ تعرّض ناموسى قرار نگيرند.
اما بر فرض كه خانواده حضرت در مدينه يا مكه باقى مىماندند نه تنها هيچيك اثرهاى مثبت ذكر شده تحقق نمىيافت بلكه تقريباً حتمى مىنمود كه خانواده حضرت مورد تعرّض قرار گيرند؛ نظير آنچه در واقعه حرة بر سر مردم مدينه آمد.
امام حسينعليه السلامو دانشمندان عصر خويش
هر گاه نام امام حسينعليه السلام به ميان مىآيد نخستين چيزى كه در ذهن هر شيعه – بلكه هر مسلمان و يا حتى هر انسانى كه امام حسينعليه السلام را مىشناسد – خطور مىكند عزّت و مناعت طبع حضرت در مقابل سفّاكان بنى اميه است. درست است كه حضرت اباعبداللَّهعليه السلام با تمام وجود در مقابل آنان ايستاد و خم به ابرو نياورد و در مقابل تمامى ظلمها، حق كشىها و منع امكانات طبيعى – حتى آب آشاميدنى – مقاومت كرد و تسليم نشد و زرّينترين صفحات تاريخ را به نام خود ثبت كرد و نشان داد كه بدون امكانات و تنها با اراده قوى مىتوان در مقابل همه كس و همه چيز ايستاد و به همه »نه« گفت، ولى اين تنها يك جهت نهضت حسينى است. زندگى و نهضت امام حسينعليه السلام جهات ديگرى نيز دارد كه تحت الشعاع مسأله فوق قرار گرفته و از نظر دور افتاده است؛ جهاتى كه اهميتى فوق العاده دارند و حتى برخى از آنها علت محدثه و علت مبقيه(112) قيام آن حضرت مىباشند.
فرهنگ سازى و پرورش ياران
بايسته است كه اكنون به فعاليتهاى فرهنگى حضرت اباعبداللَّهعليه السلام در مدت زمان طولانى بيست ساله پس از صلح برادرش امام مجتبىعليه السلام با معاويه تا زمان شهادت خودش در كربلا اشاره نمود.
امام توانست در اين مدت كه ده سال از آن در زمان امامت برادرش و همراه با او و ده سال نيز پس از شهادت وى واقع شد، افرادى تربيت كند كه نظير خورشيد باشند؛ روشن و روشن گر؛ افرادى كه حقّاً مىتوان از آنان به مناجاتگران شب و شيران روز تعبير كرد.
تلاش طاقت فرسا
امامعليه السلام كارى بسيار مشكل و طاقت فرسا انجام داد؛ كارى كه براى شناختن قدر و منزلتش، تنها كافى است نكته ذيل را مد نظر قرار دهيم.
طبق حديثى، پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «سوره هود مرا پير كرد». از او پرسيده شد: براى چه؟ فرمود: «به خاطر آيه فاستقم كما امرت»، «آن گونه كه امر شدى استقامت كن».(113) از اين حديث معلوم مىشود استقامت كردن كار بسيار سختى است اما آنچه مهم است اين كه فراز «فاستقم كما امرت» در آيه دوازدهم سوره شورى نيز تكرار شده است ولى رسول خداعليه السلام نفرمود كه سوره شورى مرا پير كرد.
بر اين اساس روشن مىشود كه حضرت، تنها به خاطر فراز «فاستقم كما امرت» پير نشده بلكه به خاطر فرازى پير شده كه در دنباله اين فراز است و آن فراز «و من تاب معك» مىباشد.(114) كل آيه چنين است:
«فاستقم كما امرت و من تاب معك و لاتطغوا انّه بما تعملون بصير»(115)
«پس همانگونه كه دستور يافتهاى ايستادگى كن و هر كه با تو توبه كرده است [نيز چنين كند] و طغيان مكنيد كه او به آنچه انجام مىدهيد بيناست.»
پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم اسوه ايستادگى و استقامت بود. او به تنهايى عَلَم توحيد را بر دوش گرفت و هيچگاه از پاى ننشست و مسير افراط و تفريط را نپيمود. ولى مردم در موارد زيادى خسته شدند، از جنگ يا از تبليغ دين دست كشيدند، در مقابل حرامهاى الهى لغزيدند و…
از اينجا معلوم مىشود پرورش افرادى كه با وعدههاى بنى اميه منحرف نشوند و از تهديدهاى آنان نهراسند و امان نامههاى بنى اميه در آنان تزلزلى ايجاد نكند و بالأخره فشارهاى جسمى و روحى لشكر كوفه آنها را از عزم خود باز ندارد، كار بسيار مشكلى است كه حتى شخصيت بسيار مقاومى چون پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم را پير نموده است.
حضرت اباعبداللَّهعليه السلام بيست سال زحمت كشيد، خون دل خورد و نصيحت نمود و خداوند را با كلام و دعا و عمل معرفى كرد و عشق خدايى را همراه با آگاهى در ياران خود شعلهور ساخت تا آنان بتوانند در مقابل تمامى سختىها مقاومت كنند.
گنجينههاى معنوى
يكى از زواياى زندگى امام حسينعليه السلام معارف و گنجينههاى ارزشمندى است كه آن حضرت از خود بر جاى گذاشته است. از اين ميان مىتوان به دعاى عرفه حضرت در صحراى عرفات اشاره كرد.
حضرت، در طول بيست سالى كه در مدينه بود كراراً به مكه رفته و خانه خدا را زيارت كرده و در عرفات دعا خوانده است. آن حضرت يا هر سال همين دعا را مىخوانده كه نشانگر كار مستمر فرهنگى اوست و يا اين كه اين دعا را فقط در برخى سالها خوانده است كه باز نشان مىدهد ياران حضرت با مضامين والاى اين دعا آشنا بودهاند كه توانستهاند آن را حفظ كنند و بعداً بنويسند و به نسلهاى بعدى منتقل نمايند.
مبارزه با دانشمندان دين نما
يكى ديگر از افتخارات حسينى و از كارهاى بسيار بزرگى كه انجام آن تنها در شأن همين خاندان است و از ديگران ساخته نيست، امر به معروف و نهى از منكر عالمان سوء (دانشمندان بد) است؛ آنان كه در مثلث شوم زر، زور و تزوير قرار مىگيرند و با بيان، خطابه و نوشتار، ظلمهاى ظالمان را توجيه مىكنند، دين را ابزار دفاع از قدرتمندان و حاكمان قرار مىدهند و آن را به دنياى خود و يا خود و ديگران مىفروشند.
بله! ايستادگى در برابر چنين قشرى كار بسيار سختى است و ظرافتهاى خاص خود را مىطلبد و از عهده هر مبارز و عدالت خواهى بر نمىآيد، عدالت خواهان خود در مبارزه با عالمان سوء به زانو در مىآيند و شكستخورده بر مىگردند.
در گفتار پيش رو، با نقل و توضيح سخنى از امام حسينعليه السلام قصد داريم با اين زاويه از زندگى حضرت يعنى مبارزه با دانشمندان دينفروش و رياكاران بىدين بيشتر آشنا شويم.
اين حديث در كتاب تحف العقول(116) و بحارالانوار نقل شده است(117) كه فرازهاى مختلف آن را به ترتيب بيان مىنماييم.
آغاز سخن
حضرت، سخن خود را با دعوت مردم به پندگيرى از آياتى از قرآن كه خداوند در آنها اولياى خودش را با مذمّت از علما و روحانيون يهود، موعظه كرده، شروع نموده است كه اين شروع خود داراى لطايفى است.
نخست آن كه حضرت از آيات قرآنى استفاده كرده تا زيركان مغرض آن زمان نتوانند با بحث پيرامون صحّت سخنان امام و مقدار علم او كلامش را مورد نقد قرار دهند، و مغرضان و زيركان اين زمان نيز نتوانند با بحث حول سند و اعتبار راوى و مروىّ عنه، از ارزش سخن بكاهند. ثانياً آياتى از قرآن را انتخاب كرده كه در آنها خداوند عالمان و روحانيون يهود را مورد مؤاخذه و تقبيح قرار داده است تا كسى دانشمندان و روحانيون را تافته جدا بافتهاى كه همه كارهايشان مورد تأييد است قلمداد نكنند. او خواسته نشان دهد كه عالمان در مقابل سكوتشان در برابر جنايتهاى حاكمان معاقب و مسئولند.
عبارت آن حضرت در آغاز كلام چنين است:
«اعتبروا ايهاالناس بما وعظ اللَّه به اوليائه من سوء ثنائه على الأحبار اذ يقول لولا ينهاهم الربانيون و الأحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت»(118) و قال: «لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون كانوا لايتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون»(119)
اى مردم، با يارى از آنچه خداوند اوليائش را با آن موعظه كرده كه عبارت است از مذمت از روحانيون و دانشمندان يهود، عبرت بگيريد. زيرا مىفرمايد: «چرا روحانيون و دانشمندان، آنان را از گفتار گناه و حرام خوارگيشان باز نمىدارند؟» و فرمود: «از ميان فرزندان اسرائيل، آنان كه كفر ورزيدند، به زبان داود و عيسى بن مريم مورد لعنت قرار گرفتند اين [كيفر] از آن روى بود كه عصيان ورزيده و از [فرمان خدا ]تجاوز مىكردند، از كار زشتى كه آن را مرتكب مىشدند، يكديگر را باز نمىداشتند. راستى، چه بد بود آنچه انجام مىدادند.»
حضرت برداشت خود از آيات را اينگونه بيان مىنمايد:
«انما عاب اللَّه ذلك عليهم لأنهم كانوا يرون من الظلمة الذين بين اظهرهم المنكر و الفساد فلاينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون، واللَّه يقول: فلا تخشوا الناس و اخشون»
خداوند آنان را تنها به اين جهت سرزنش كرد كه آنان از ستمگرانى كه بين آنان بودند كارهاى زشت و فساد مىديدند و به خاطر ميل به آنچه كه از آنان دريافت مىكردند و ترس از گرفتار شدن به آنچه از آن مىترسيدند، آنان را از آن كارها باز نمىداشتند و حال آنكه خداوند مىفرمايد: «از مردم نترسيد و از من بترسيد.»
تشابه دانشمندان مسلمان با علماى يهودى
وقتى امامعليه السلام از آيه، تنقيح مناط مىكند و سرزنش و لعن را مخصوص علماى يهود نمىداند و دانشمندان مسلمان را نيز در صورت رفتار مشابه، مشمول همان حكم مىداند معلوم مىشود كه تنها عالمان زمان امام حسينعليه السلام مورد نظر نيستند و ممكن است در هر زمانى عالمان و دانشمندان از مسير حق و صراط مستقيم منحرف گردند. بر اين اساس علماى زمان ما نيز بايد منش و روش خود را بنگرند و دقت نمايند گرفتار انحرافاتى كه حضرت در سخن خود بدانها اشاره نموده، نشوند. چه بسا خودشان در خلوتگاه خود قضاوت كنند كه در بسيارى از موارد، فساد و خرابى، رشوه خوارى، ربا خوارى، حق كشى، رواج منكرات، ظلم فرمانروايان و… را مىبينند ولى به خاطر ترس از بركنارى از منصبهاى خويش، اخراج از اداره، ترسِ از دست دادن مقام و منزلت، ترس از گرفتار شدن به زندان و شكنجه، ترس از مريدان جاهل و… مانعِ حقگويى آنان شده و بلكه موجب شده كه در مقابل ظلمها سكوت كنند و با باندهاى فاسد تبانى كنند و از مظلوم دفاع ننمايند.
آرى، چنين افرادى نداى خداوند را كه فرمود «از مردم نترسيد و از من بترسيد»را نمىشنوند و براى آبادسازى دنياى زودگذر، آخرت خود را از دست مىدهند.
جالب اينكه خداوند زورمداران و قلدران و حاكمان داراى لشكر و تجهيزات را «الناس»، يعنى «مردم» دانسته و فرموده از آنان نترسيد. و امام حسينعليه السلام عالمان ساكت و مؤيّدان چنين ظالمانى را «الناس» دانسته است و فرموده: «اعتبروا ايّها النّاس» تا شايد نشان دهد كه لفظ «عالم» سزاوار دانشمند بىعمل نيست.
دانشمندان دروغين
امامعليه السلام در ادامه، آيه ديگرى را پيرامون امر به معروف و جايگاه آن مطرح فرموده و به تبيين آن پرداخته است:
«و قال: المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر(120) فبدء اللَّه بالامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضة منه، لعلمه بأنها اذا ادّيت و اقيمت، استقامت الفرائض كلّها، هينّها و صعبها و ذلك ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر دعاء الى الاسلام مع رد المظالم و مخالفة الظالم و قسمة الفيء و الغنائم و اخذ الصدقات من مواضعها و وضعها فى حقّها.»
«خداوند فرمود: و مردان و زنان مؤمن، سرپرستان با محبت براى يكديگرند كه به كارهاى پسنديده امر مىكنند و از كارهاى ناپسند باز مىدارند. خداوند نخست امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان فريضه ذكر نمود، به خاطر آگاهيش به اينكه وقتى اين فريضه انجام و بهپاداشته شود تمام فرايض، سختش و آسانش، برپا مىشود، زيرا امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام است به همراه بازستاندن حقوق ستمديدگان و مخالفت با ستمكار و قسمت كردن فىء و غنيمتها و گرفتن صدقات از جاى آن و مصرفش در موارد آن.»
دانشمندان ساده لوح
عالمان و دانشمندان چند دستهاند:
گروهى از آنان قصد خير دارند و با اينكه عالم و دانشمندند، بسيار ساده و بسيط فكر مىكنند. مثلاً اگر حكومتى به نام اسلام بر سر كار بود و مقدارى از دستورهاى اسلام، به ويژه عباديات را كه با حكومتها و مظالم آنان سروكارى ندارد و در بين مردم نيز جلوهاى دارد، بهپا دارد، مىگويند حكومت خوبى است و بايد تقويت شود و گرنه دين مردم از دست مىرود، اگر اين حكومت ساقط شود، نماز نيز ساقط مىشود و…
اين گروه دغدغه اصليشان اقامه نماز و حفظ ظواهر مىباشد.
دانشمندان دربارى
گروه ديگر، عالمان فريب خوردهاى هستند كه دل در گرو حكومتها سپردهاند. آنان به دنبال منافع مادى خود هستند و هر حكومتى را تأييد مىكنند تا از حلواى آنان دهان خود را شيرين نمايند.
مصاديق واقعى امر به معروف و نهى از منكر
حضرت براى ارشاد اولين گروه از عالمان كه فراوان نيز هستند اين گونه به قرآن تمسّك مىكند و آنان را هدايت مىنمايد:
آيه قرآن هنگام برشمردن ويژگىهاى مؤمنان ابتدا از امر به معروف و نهى از منكر ياد كرد، و سپس از نماز، زكات و اطاعت از خدا و رسول سخن گفته است،(121) زيرا اگر اين دو بر پا داشته شوند، نماز، زكات و اطاعت از خدا و رسول نيز برپا و محقق مىگردد.
از اينجا معلوم مىشود كه مراد اين آيه از امر و نهىها، امر به چادر سركردن زنان يا نهى از ريشتراشى مردان و امثال اينگونه اوامر و نواهى جزئى نيست، زيرا با اينگونه اوامر و نواهى نه نماز اقامه و نه زكات پرداخت مىگردد و نه خدا و رسول اطاعت مىشوند. در زمان ما معمولاً با اين گونه امر و نهىها مردم متجرّى مىشوند و بر گناه جرئت مىيابند.
از سوى ديگر، عقل انسان تشخيص مىدهد كه رابطهاى بين «اى خانم مويت را بپوشان» يا «اى آقا ريشت را نتراش» با برپايى نماز و پرداخت زكات وجود ندارد. از همين جا روشن مىشود كه مراد از امر به معروف و نهى از منكر، مصداقهاى بزرگ آن مىباشد.
آرى، آنان كه در برابر ظلم و جور حاكمان نهى از منكر كنند و حكومتها را به امور پسنديده، چون عدالت و احسان فرمان دهند و بر آن اصرار ورزند تا عدل جامعه را فرا گيرد و ظلم از آن رخت بربندد، در بين اقشار جامعه نفوذ كلام پيدا مىكنند، محبوب مىشوند و دلها را به سوى خود جذب مىنمايند، آنگاه وقتى اين گونه افراد زبان باز كردند و گفتند: «مردم نماز بخوانيد و زكات بدهيد» همه گوش فرا مىدهند. حتى بالاتر از اين، نيازى نيست كه آنان را دعوت به نماز كنند، خود مردم وقتى جامعه را پر از عدالت، سرشار از مهربانى و خالى از ظلم و جور ديدند، بالطبع، اعمال و رفتار مناديان عدالت را الگو قرار مىدهند و همچون آنان نماز مىخوانند و زكات مىپردازند.
از اين گذشته، وقتى مردم نعمت عدالت و ساير نعمتها را از خدا مىدانند در برابرش به كرنش مىپردازند و سر بر آستان او مىسايند و فرمانهاى خدا و رسول را اطاعت مىكنند و…
اما جامعهاى كه در امر به معروفهاى اساسى كوشا نباشد و پيوسته ضعيفان و مستضعفان را در امورى نظير ريش، نوع پيراهن، رنگ مانتو و… امر و نهى كند و سلاطين و حاكمان در تمام كارهايشان ستوده شوند و بدىهاى آنان نيز خوب نمايانده شود و جلّ جلاله گويان و دام ظله گويان و متملّقان و چاپلوسان، حاكم را مظهر و سايه خدا و… بدانند و تنها دزدهاى ريز را مجازات كنند و از دانه درشتها بگذرند و ذرهاى خلاف را از مردم برنتابند و بزرگترين خطا را از حاكمان و سلاطين و متمولان ناديده بگيرند، در چنين جامعهاى، حتى اگر نمازى هم خوانده شود اقامه نماز نمىباشد، زيرا نماز از فحشا و منكر نهى مىكند(122) ولى اين نماز در كنار فحشا و منكر قرار گرفته و پردهاى براى پوشاندن فحشا و منكر حاكمان و خوب جلوه دادن آن واقع شده است.
از آنچه گذشت روشن مىشود كه چگونه امر به معروف و نهى از منكر حقيقى و صحيح، دعوت به اسلام است. اسلام، دين عدالت، دين فطرت، دين احسان، دين مبارزه با ظلم، دين مبارزه با تبعيض و حق كشى است و امر به معروف و نهى از منكر كه در واقع دعوت به تمامى نيكىها و بازداشتن از تمامى بدىهاست، دعوت به اسلام خواهد بود، زيرا اسلام نيز دين خوبىها و امور فطرى است و مردم كه طبعاً همين امور را مىخواهند، به دنبال اين گونه امر به معروف و نهى از منكر، به اسلام دعوت مىشوند.
باز از آنچه گذشت روشن مىشود كه »رد المظالم و مخالفة الظالم و…« امور ديگرى غير از امر به معروف و نهى از منكر نيستند بلكه مصداقهاى امر به معروف و نهى از منكرند.
امر به معروف آن است كه حقوق ستمديدگان از ستمكاران گرفته شود، مثلاً اگر به واسطه تورّم يا چاپ اسكناس اضافى يا كاهش ارزش پول، به هر گونهاى، نقدينگى مردم دچار خسارت شد و جيبهايى از ثروتهاى هنگفت پر شد، ردّ مظالم آن است كه اين گونه ضررها را جبران كنند، يعنى ثروتهاى ايجاد شده در اثر اين عوامل را به مصرف فقيران برسانند. مصداق مظالم تنها اين نيست كه كارفرمايى اشتباهاً مزد كارگرى را نداده باشد و يا دكاندارى در هنگام فروش كالا، در محاسبه قيمت اشتباه كرده باشد.
نمونههاى امروزين مَظالم
الف. تورم و كاهش ارزش پول
تورم و كاهش ارزش پول از مهمترين مصاديق امروزى مظالم است.
اگر كسى بايك سخنرانى نابهنگام يا صدور حكمى بىمورد يا تضمين نابجا موجب كاهش ارزش پول شود و از اين راه ضرر كم يا بزرگى به مردم برسد او ضامن آن ضررها مىباشد(123) و امر كننده به معروف بايد پرداخت مظالم را به اين گونه افراد، فرمان دهد و بايد با تمامى ظالمان و از جمله ظالمى كه با استفاده از تورّم و بازى با دلار و ريال ثروت هنگفتى به هم زده مخالفت كند، نه اين كه بله قربانگو و ثناگوى آنان باشد و اين ثروت را فضل الهى بداند.
ب. رانتهاى اقتصادى و اطلاعاتى
نهى كننده از منكر و كار زشت بايد با رانتخوارى اقتصادى مقابله كند و نگذارد گروهى با دستيابى به اطلاعات خاص و محروم سازى ديگران به ثروتهاى هنگفت برسند و ديگران فقير و خانهنشين شوند.
ج. بازى دلار و ريال
از مصاديق ديگر امر به معروف و نهى از منكر، نظارت بر چگونگى مصرف بيت المال و برداشت از آن، اعم از فىء، غنايم و… مىباشد. چطور ثروت ملى كشور با بازى دلار و ريال و يا دادن اعتبار و… به جيب عدهاى خاص ريخته شود و ديگران از آن محروم باشند؟!
وظايف دولت
در كشور ما (ايران) با شصت ميليون جمعيت و فروش روزانه شش ميليون بشكه نفت به قيمت هر بشكه پنجاه دلار، به هر فرد ايرانى روزانه چهار هزار تومان مىرسد. بر فرض اگر كل هزينههاى توليد يك چهارم اين مبلغ را در برگيرد حق روزانه هر فرد از اين ثروت خدادادى سه هزار تومان، يعنى ماهيانه نود هزار تومان خواهد شد.
اين تنها سهم يك فرد از درآمد نفت است. درآمدهاى گاز، معادن و… نيز وجود دارد.
بله، صحيح است كه خدماتى، نظير آب، برق، خيابان، امنيت و… از سوى دولت براى تمامى شهروندان تهيه مىشود و حقوق كارمندان دولت و كارهاى خدماتى و رفاهى همه از درآمد حاصل از فروش اين خدمات پرداخت مىگردد. سخن اين است كه روستاييان و مرزنشينان از اين خدمات بهره بسيار ناچيزى مىبرند و در واقع حق آنان به آنان نمىرسد و در مقابل به افراد بالا شهرى و متموّل، امكانات بالاتر از حد متوسط مىرسد و اين يك ناعدالتى آشكار است. يارانه بليط هواپيما و يا حتى يارانه بنزين نيز همينگونه است. عالم و آمر بالمعروف بايد حكومت را راهنمايى و بلكه امر كند كه به عدالت رفتار نمايد و حد متوسط خدمات را در نظر بگيرد و از افرادى كه بيش از حد متوسط به آنها خدمات مىدهد هزينهاش را بگيرد و به افرادى كه كمتر برايشان هزينه مىكند، بپردازد، يا يارانه ديگرى مناسب با نيازش به او بپردازد.
آيا رواست در حالى كه قشر زيادى از مردم بيكارند و به همين جهت حتى نان شب خود را ندارند، سهم درآمد ملى آنان به جيب ديگران برود؟
اينها امورى است كه اگر رعايت شود آنگاه توده مردم به نماز، روزه، زكات و… عشق پيدا مىكنند؛ عشقى آگاهانه، نه عوامانه.
بيكارى
اينجانب زمانى پيشنهاد كردم كه از درآمد سرانه نفت، تنها نصف سهم هر بيكار، به عنوان بيمه بيكارى به او پرداخت گردد. اگر گفته شود در آنصورت همه خود را در رديف بيكاران ثبت نام مىكنند. جواب مىدهيم كه چنين نيست بلكه حدود ده تا بيست در صد ممكن است با اين كه شغل و درآمد كافى دارند باز خود را بيكار جا بزنند ولى با اين حال پرداخت سهم اضافه به بيست درصد، بهتر از آن است كه حق تمامى شهروندان، خصوصاً آنان كه از امكانات عمومى كمترين بهره را مىبرند، پرداخت نشود.
تازه مىتوان بيكاران را در رديفهاى مختلف ثبت نام كرد و براى آنان به فراخور حالشان كلاسهاى آموزشى گذاشت تا هم فرهنگ كشور بالا رود و هم پول مفت به كسى داده نشود و تازه داناى بيكار و نادان بيكار هر دو داراى كار آبرومند مىشوند و اينقدر مسجدها و حسينيهها و محلهاى هيئتهاى مذهبى سال تا سال خالى نمىماند بلكه در اوقات معمولى سال از اين مكانها به عنوان محل تشكيل كلاسهاى افراد بيكار استفاده مىشود، آنگاه بودجه كشور با بهترين راه و آبرومندانهترين صورت مصرف شده و فرهنگ جامعه بالارفته و بيكاران نيز در جامعه سرگردان نمىشوند، زيرا خود سرگردانى و ولگردى فسادانگيز است.
توزيع بهينه وجوهات شرعى
باز از جمله مصداقهاى امر به معروف و نهى از منكر گرفتن صدقات و زكوات و مصرف آن در جاى مناسب آن مىباشد. كه اين مسأله نيز راه صحيح خود را گم كرده و به بيراهه رفته است و به همين جهت امامعليه السلام آن را نيز يادآورى مىكند.
زكات را خداوند حكيم بر همه چيز وضع كرد ولى پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم در زمان خود از نُه چيز زكات گرفت و بقيه را عفو كرد.(124) در زمان حضرت علىعليه السلام چون نياز شد كه از برخى امور ديگر نيز زكات بگيرند حضرت، گرفت(125) ولى فقهيان پيوسته بر همان نُه چيز اصرار ورزيدند و زكات در ساير موارد حتى زكات مال التجارة را واجب ندانستند و اكنون وضع به گونهاى است كه زكات از اشياء نهگانه هيچ دردى را دوا نمىكند و اساساً سرمايه اصلى مردم را امور ديگرى تشكيل مىدهد. تازه هفت قلم از كالاهاى نهگانه، يعنى گندم، جو، كشمش، خرما، گاو، گوسفند و شتر مربوط به كشاورزى و دامدارى است كه كشاورزان خود نياز به يارانه و سوبسيد دارند تا روى پاى خود بايستند و گرفتن زكات از اين اقشار كار عاقلانهاى نيست. طلا و نقره نيز متعلق مالالزكات شدنش – طبق آنچه در رسالههاى عمليّه آمده است – مشروط به سكهدار بودن آنها مىباشد كه در زمان ما به شدت كمياب است، زيرا طلا را براى زينت بدن به صورت گردنبند، النگو و… مىخرند و يا به عنوان شمش نگهدارى مىكنند كه هيچ كدام سكه دار نيست و زكات ندارد و بعيد است شخصى پيدا شود كه مقدار يك نصاب سكه را براى مدت يكسال ثابت نگه دارد.
بنابراين طبق آنچه گذشت در زمان ما زكاتى وجود نخواهد داشت و اين همان است كه گفته شد، كه زكات و صدقات به بيراهه رفته است.
وارونه شدن احكام زكات
اما چرا احكام زكات به بيراهه رفته است و فقيهان به گونهاى فتوا دادهاند كه تقريباً در زمان ما زكات بر كسى واجب نمىشود؟
الف. اين مسأله شايد به اين جهت بوده كه سرمايه مردم در آن زمانها، همين اقلام نه گانه بوده و روايات ناظر به آن زمان بوده است. به عبارت ديگر، حكم زكات دايمى است اما متعلّق آن بايد وابسته به شرايط زمانى و مكانى تغيير كند كه فقيهان به اين نكته كمتر توجه كردهاند و البته تا حدود دويست سال پيش نيز نيازى به توجه نبوده است، زيرا تا آن زمان نيز بيشتر، سرمايهها در همان نه جنس بوده است.(126)
ب. چون حكومت به دست خلفاى جائر و ستمگر بوده و آنان اين اموال را در راههاى غير مشروع صرف مىكردند و قدرت خود را با آن استحكام مىبخشيدند، ائمه اطهارعليهم السلام و به پيروى از آنان فقيهان خواستهاند كه مسأله را به گونهاى مطرح سازند كه كمترين مال در اختيار حاكمان ستمگر قرار گيرد و در واقع نخواستهاند حكم زكات را آن گونه كه هست بيان كنند و شاهدش اين كه اگر يك سنّى، شيعه شود تمامى اعمال و عباداتش صحيح است و قضا و اعاده ندارد، حجش، روزهاش، نمازش و… اما زكاتش را بايد دوباره بپردازد، زيرا زكات را به اهل آن نپرداخته است.(127)
به هر حال، اگر عالم دين از دنياداران و حكومتداران نهراسد و با فكرى باز بفهمد كه زكات براى رفع نياز فقيران واجب شده و خداوند در اموال اغنيا براى فقيران به مقدار كفايتشان، سهمى قرار داده است،(128) آنگاه با محاسبه دقيق فقيران و محاسبه نيازشان و محاسبه كامل و دقيق اموال اغنيا و اين كه از چه قشرى از آنان چقدر بگيرد تا نياز فقيران برطرف شود و سپس بر طبق آمار دقيق، از اغنيا همان درصد حساب شده را بگيرد و بدون تقلّب و كم و كاست آن را به مصرف فقيران برساند، نتيجه آن، عدالت اجتماعىاى مىشود كه در آن فقير و غنى به سوى اسلام روى مىآورند.
ولى وقتى مأمور مالياتى، با گرفتن رشوه و هديه، مقدارى از ماليات را مىبخشد و اخذ ماليات بدون محاسبه درآمدها و نيازها صورت مىگيرد و ظلم و جور در گرفتن مالياتها زياد مىشود و پس از آن، ماليات گرفته شده به مصرف فقيران نمىرسد و فقيران با مقدار كم زكات كه به آنان داده مىشود مورد تحقير و توهين واقع مىشوند و چندين مرتبه فيلم يك جشن عروسى كميته امداد از تلويزيون پخش مىشود و در مقابل جهيزيه اندكى كه به يك زوج جوان داده مىشود آبروى آنان تاراج مىگردد، عشق به اسلام به شدّت تنزّل پيدا مىكند.
اينها همه تنقيح مناطهايى بود كه با توجه به تنقيح مناطهاى امام حسينعليه السلام از علماى يهود به علماى اسلام، قابل استفاده است.
جايگاه خطير دانشمندان دينى
«ثم انتم ايتها العصابة بالعلم مشهورة و بالخير مذكورة و بالنصيحة معروفة و باللَّه فى انفس الناس مهابة، يهابكم الشريف و يكرمكم الضعيف، و يؤثركم من لافضل لكم عليه، و لا يدَ لكم عنده، تشفعون فى الحوائج اذا امتنعت من طُلّابِها و تمشون فى الطريق بهيبة الملوك و كرامة الأكابر، اليس كل ذلك انما نلتموه بما يرجى عندكم من القيام بحق اللَّه؟ و ان كنتم عن أكثر حقه تقصّرون، فاستخففتم بحقّ الأئمة فأمّا حقّ الضعفاء فضيّعتم، و امّا حقّكم بزعمكم فطلبتم. فلامالاً بذلتموه و لانفساً خاطرتم بها للذى خلقها و لاعشيرةً. عاديتموها فى ذات اللَّه، انتم تتمنَّون على اللَّه جنته و مجاورة رسله و أماناً من عذابه؟»
«شما اى جماعت! كه به دانش داشتن مشهوريد و به خوبى نامور و به خيرخواهى شناخته شدهايد و به وسيله خدا در دل مردم مهابتى داريد. شرافتمند از شما حساب مىبرد و ضعيف شما را اكرام مىكند. كسانى شما را بر خودشان ترجيح مىدهند كه برشان برترى و حق و نعمتى نداريد. شما واسطه حوايج هستيد آنگاه كه بر خواستاران آنها ممتنع شود. و به هيبت پادشاهان و كرامت بزرگان در راهها گام بر مىداريد. آيا همه آنچه به آن رسيدهايد، به جهت اين نيست كه به شما اميد مىرود كه براى برپايى حق خدا قيام كنيد؟! با اينكه شما درباره اكثر اين حقوق كوتاهى كردهايد و به حق ائمه بىاعتنايى نمودهايد، حق ضعيفان را ضايع نمودهايد، امّا آنچه را حق خودتان مىپنداريد، مطالبه نمودهايد.
شما هيچگونه مالى هزينه نكردهايد و جانى را در راه كسى كه آن را خلق كرده، به مخاطره نيفكندهايد و نه به خاطر رضاى خدا با عشيرهاى در افتادهايد. [آيا] شما از خداوند انتظار بهشت و همنشينى با رسولان او و در امان بودن از عذابش را داريد؟»
نمونههاى امروزين سخنان امامعليه السلام
روشن است كه اين سخنان ترغيب كننده و توصيف كننده، منحصر به يك زمان خاص نيست. امروز نيز دانشمندان دانشگاه و حوزه، فقيهان، مفسّران، معلمان اخلاق، مراجع تقليد و… در بين مردم و حتى حاكمان داراى احترام و مهابت و… مىباشند و حتى فراوانى اساتيد حوزه و دانشگاه و حتى خلافكارى برخى و يا حتى اهانت نابخردانه به برخى از آنان و حصر و زندانى كردن برخى از آنان – به حق يا به ناحق – و زدن انواع انگها و تهمتها به آنان – كه بارها در طول تاريخ اتفاق افتاده – مهابت آنان را نابود نساخته است، اگر چه اين امور باعث شده كه در برخى شرايط، برخى مردم به سخن آنان گوش ندهند و در مقابل آنان موضع بگيرند، ولى با اين حال، پيوسته، حكومتهاى فاسد از آنان مىترسند. به ويژه آنگاه كه خطايى مىكنند كه خودشان از خطا بودن كار خويش با اطلاعند، ترسشان دو چندان مىشود.
مشكل اين است كه علما از اين ظرفيت واين مهابت استفاده نمىكنند و به حكومتها و فرمانروايان فاسد تشر نمىزنند و آنان را به حال خود وا مىگذارند. همه، ترس و واهمه حكومت پهلوى از تشرهاى آيةاللَّه العظمى بروجردى و امام خمينى را خبر داريم.
بله، دانشمندان و اساتيد نيز حتماً عذرهايى دارند و بهانههايى مطرح مىسازند. شايد گمان مىكنند اگر سخن بگويند محصور و زندانى مىشوند و مردم از وجودشان محروم مىشوند ولى در پاسخ، اولاً مىتوان گفت كه با زبان نصيحت هم مىتوان هدايتگرى كرد و ثانياً اگر عالمان به صورت گروهى اقدام كنند از تبعات آن محفوظ خواهند ماند.
عالم و دانشمند بايد از سخنان امام حسينعليه السلام برايش روشن شود كه مهابت و احترام او به خاطر حق فهمى و حق گويى اوست و يا لااقل او در لباسى قرار گرفته كه حق گويان زيادى در اين لباس بودهاند و به همين جهت لباس عالم، خانه عالم، محله عالم و… همه و همه حقگويى و حقستايى را تداعى مىكند.
امامعليه السلام سپس هشدار مىدهد كه مبادا آنقدر دانشمندان و عالمان از حق گويى دور باشند كه آن تداعى از بين برود و از لباس و زىّ او، ثروتمندى، قدرتطلبى، ديكتاتورى، استكبار و… تداعى شود.
سؤال: مراد از حق خدا، حق ائمه و حق ضعيفان چيست كه عالمان در حق اوّلى تقصير، در دومى استخفاف و سومى را تضييع كردهاند؟
پاسخ: شايد مراد از «حق اللَّه»، خصوصاً با توجه به لفظ «قيام»، دين خدا، عبادت خالصانه براى او و يا عدالت، قسط و يا امورى نظير آن باشد و ممكن است مراد «حدود اللَّه» باشد. به هر حال، هر كدام از اينها كه باشد عالمان بايد پيگير همين امورى باشند كه در آن كوتاهى كردهاند.
شايد مراد از «حق ائمّه»، اطاعت از آنان، اعطاى سهم ذوالقربى به آنان، قبول حاكميت و ولايت آنان، مودّت و محبّت به آنان و… باشد و ممكن است علم آنان باشد كه حقّش آن است كه از آنان فرا گرفته شود و يا مراد عمل ائمه اطهارعليهم السلام باشد كه بايد به خود آنان منسوب گردد نه به غير آنان.
و «حق ضعيفان» شامل تمامى حقوق فردى و اجتماعى مىشود كه پيوسته توانمندان و زورمداران آن حقوق را تضييع مىكنند و عالمان سوء نيز معمولاً با سكوتشان اين تضييع حقوقها را تأييد مىنمايند.
بهشت را به بها دهند نه به بهانه
عجيبتر از همه، توقّعات و انتظارات عالمان است كه انتظار دارند با وجود كم كارى و دفاع نكردن آنان از حق و ضايع ساختن آن، جايگاهشان بهشت باشد و حتّى هم نشين پيامبران باشند. زهى خيال باطل!
انبيا كه پيوسته براى اقامه حق خدا قيام كردند، شب از روز نشناختند، اموال خود را هزينه كردند و از جان خود و مؤمنان راستين مايه گذاشتند كجا و افرادى كه حتى در راه پيشرفت هدف كمترين مالى را هزينه نكردند كجا؟! به همين جهت، حضرت اباعبداللَّه الحسينعليه السلام مىترسد كه شايد اين افراد به جاى برخوردارى از نعمت خداوند، مشمول عقوبت او شوند.
بنابراين، تصوّر اينكه خداوند به دنبال بهانه مىگردد كه هر كسى را به بهشت ببرد، تصوّر صحيحى نيست و به قول شهيد بهشتى: بهشت را به بها دهند نه به بهانه.
ساير دانشمندان
اگر چه تطبيق اين سخنان بر دانشمندان علوم دينى روشنتر است و عالمان دين از مصاديق روشن كلمات حضرت مىباشند ولى دانشمندان علوم روز، نظير روانشناسان، حقوقدانان و دانشمندان علوم اجتماعى نيز مىتوانند مصداق علمايى باشند كه داراى محبت و مهابت هستند، همانگونه كه امروزه جامعهشناسان و فيلسوفان غرب، حكومتها را هدايت مىكنند و قوانين حقوق بشر تا حدود زيادى دست آورد فعاليت آنان است.
حقهاى استيفا شده
اما حقّى كه عالمان سوء به گمان باطل خود آن را استيفا كردهاند شايد همان حقوق مادى و تمتّعات دنيايى باشد كه دانشمندان بد، با فروختن دين و وجدان آن را بهدست مىآورند و خمس، زكات يا رد مظالم يا ماليات را مىگيرند و آن را حقّ خود حساب مىكنند، در حالى كه اين گمان باطلى است، زيرا اولاً اين حقها را خدا قرار داده و ثانياً براى رفع نياز نيازمندان و پيشرفت فرهنگ و جامعه قرار داده شده، نه براى متموّل شدن قشرى از اقشار جامعه، زيرا قرآن با صراحت مىفرمايد:
«كى لا يكون دولة بين الاغنياء منكم»(129)
«[مصرف فىء را مشخص نمود]تا [فىء] ميان توانگران شما دست به دست نگردد.»
و شايد اين كه عالم سوء، اين اموال را حق خود دانسته گمان باطلى است. زيرا اگرچه او حقوقى به عهده مردم و بيتالمال دارد كه بايد استيفا شود ولى آن ربطى به حق ضعيفان كه دانشمند بايد مدافع آنان باشد، ندارد.
شايد اين گمان باطل از آنجا ناشى شده كه عالم سوء معمولاً مقدارى از اين سهم را به توانگر مىبخشد تا بقيه را به راحتى دريافت كند. آنگاه چون باقى سهم فقيران را بدون دردسر مىخورد فكر مىكند كه واقعاً حق خودش را استيفا مىكند در حالى كه حقش را از جاى ديگر و راه ديگر بايد استيفا كند.
پس گمان باطل مىتواند در نحوه استيفا باشد و شايد هم حقّى كه به گمان باطل خود استيفا كرده، همان احترام داشتن عالم مىباشد كه او فكر مىكند آن را استيفا كرده است، در حالى كه بر عكس، با تأييد ظالمان، روز به روز از ابّهت او كاسته مىشود.
بىتفاوتى عالمان در انجام وظايف و اثرات آن
«لقد خشيت عليكم ايها المتمنون على اللَّه ان تحلّ بكم نقمةٌ من نقماته لأنكم بلغتم من كرامة اللَّه منزلة فُضِّلتُم بها و من يعرف باللَّه لاتكرمون و انتم باللَّه فى عباده تكرمون و قدترون عهوداللَّه منقوضة، فلا تفزعون. و انتم لبعض ذمم آبائكم تفزعون، و ذمة رسول اللَّه (ص) محقورة. والعمى و البكم و الزمنى فى المدائن مهملة لاترحمون و لا فى منزلتكم تعملون، و لا من عمل فيها تعنون، و بالادهان و المصانعة عند الظلمة تأمنون كل ذلك مما امركم اللَّه به من النهى و التناهى و انتم عنه غافلون. و انتم اعظم الناس مصيبة لما غلبتم عليه من منازل العلماء لو كنتم تشعرون.»
«اى كسانى كه چنين آرزوهايى به درگاه خداوند داريد، بر شما مىترسم كه عذاب و كيفرى از عذابهاى خداوند بر شما فرود آيد، زيرا از كرامت خداوند به منزلت و مقامى رسيدهايد كه با آن برترى يافتهايد ولى با اين حال كسانى را كه به واسطه خداوند شناخته مىشوند [يا كسانى كه خدا را مىشناسند] اكرام نمىكنيد، در حالى كه خود شما با استعانت از خدا در بين بندگانش ارجمنديد. شما مىبينيد كه پيمانهاى خدا ]به دست ارباب قدرت [شكسته مىشود و از آن به فزع و فغان نمىافتيد، در حالى كه شما براى ]شكسته شدن[ برخى ذمّههاى پدرانتان فغان سر مىدهيد در حالى كه ذمّه رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم خوار و بىمقدار شده و كوران و لالان و زمين گيران در شهرها بىسرپرست ماندهاند و مورد ترحّم قرار نمىگيرند و شما نه در شأن مقام خود عمل مىكنيد و نه به كسى كه عمل مىكند، اعتنا مىكنيد و با ساخت و پاخت با ستمگران در امان مىمانيد.
همه اينها منكراتى است كه خداوند به شما فرمان خوددارى و جلوگيرى داده ولى شما از آن غافليد. اگر بفهميد(130) شما مصيبتتان از تمامى مردم بيشتر است، زيرا شما با از دست دادن جايگاههاى عالمان مغلوب شديد.»
اين بخش از سخنان حضرت مىتواند توضيحى براى قسمت گذشته باشد. زيرا آرزوهاى عالمان بىعمل، انسان را به ياد آرزوهاى يهوديان مىاندازد كه با تمامى جنايتها و پليدىها، باز خود را دوستان و دوستداران خدا مىدانند.(131)
چطور عالم و دانشمندى كه حافظهاش از خداست، توفيق درس خواندنش از خداست، محبوب شدن و در قلب مردم جاى گرفتنش از خداست و به هر حال، خداوند كرامتهاى گوناگون به او عطا كرده، به انبياء و اولياء يعنى كسانى كه خداوند آنان را شناسانده و فرمان داده كه آنان اكرام شوند، اكرام نمىكند؟ با اينكه خداوند دستور داده كه آنان مورد اكرام و مهربانى واقع شوند و فرمان داده كه از حقوق آنان دفاع شود.
عالمان سوء از اين امور غافلند و از اداى اين حقوق كوتاهى مىكنند. و حتى از پاسخ به نداى عاطفه خود نيز خوددارى مىكنند و از زمين گيران، كوران، لالان و در يك كلام معلولان و بيماران غافل مىشوند و تمام همّ و غمشان توجيه كارهاى متموّلان، ظالمان و قدرتمندان است تا در پرتو حفظ شدن آنان، خودشان نيز حفظ شوند.
آرى، اينان گرفتاريشان از همه مردم بيشتر است، زيرا چراغ دارند و بيراهه مىروند، زيرا عذرى در پيشگاه خدا ندارند، زيرا در جايگاه عالمان نشستهاند و به آن جايگاه خيانت كردهاند، زيرا مردم را به عالِم و علم بدبين نمودهاند، زيرا مىتوانستهاند جامعه را اصلاح كنند ولى در عوض فساد كردهاند، زيرا ديدهاند كه سخنان خدا و پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم درباره ضعيفان عمل نمىشود و خودشان در راه عمل به آن كوشش نكردهاند.
مقصّر كسيت؟
آرى، اگر روزانه مىشنويم يا در روزنامه يا مجلات مىخوانيم، يا در فيلمها به نمايش مىگذارند كه چندين نفر در اثر فقر شديد مجبور شدند كليه يا عضو ديگرى از اعضايشان را بفروشند يا فردى به خاطر فقر، خود و دخترانش را كشت، يا افرادى براى پر كردن شكم خود، به دزدىهاى كوچك دست مىزنند و يا اگر شنيده مىشود بيماران زيادى پشت در بيمارستان مىميرند و حتى اجازه ورود به بيمارستان به آنها داده نمىشود و… همه و همه، به خاطر فقر و نادارى است. در هيچ يك از اين موارد، عالم و دانشمند بىتقصير نيست. به ويژه زمانى كه عالمان خود حاكمند و در تمامى ردههاى حكومت حكمشان نافذ و كلامشان مسموع است، و همه افرادى كه در پستهاى اصلى قرار دارند داراى لباس اهل علم هستند و مردم آنان را عالم مىدانند.
بله، اگر زمانى عالمانِ فاسد، توجيهگرِ كارهاى حكومتهاى فاسد بودهاند و به دليل دفاع نكردن از حقوق مستضعفان و رساندن آنان به سطح متعارف اجتماع، مورد مذمّتِ حضرت قرار گرفتهاند، در زمانى كه خود علما در مصدر امور باشند و حقوق مردم رعايت نشود، به طريق اولى مورد سرزنش امام حسينعليه السلام واقع مىشوند.
هدف اصلى روضه خوانى
امام حسينعليه السلام كشته راه امر به معروف و نهى از منكر است و خواسته كه امور پسنديده در جامعه رشد يابد و امور ناپسند رخت بربندد، نه اين كه در جامعه فقط دو ماه محرم و صفر را سياه پوش كنند و دستههاى سينه زنى راه بيندازند و گاهى برخى مداحان از پشت منقل و وافور برخاسته و براى امام شيعيان عزادارى كنند و مردم نيز صداى خوش آنها را تحسين كنند و آنان نيز هزاران گونه غلط و انحراف را به نام اهداف امامعليه السلام به خورد مردم دهند.
اگر كسى به محتواى غلط سخنان آنان كارى نداشته باشد و به وقت مردم كه مفت از دست رفته اعتراض نكند، طبق مرام حسينى عمل نكرده است. امامعليه السلام اگر عزادارى را دوست دارد به جهت بهرهگيرى از آن براى هدف مقدس امر به معروف و نهى از منكر است و منقل و وافور، دروغ و تملّق و لهو و لعب از مصداقهاى روشن فساد است، همانطور كه ظلم و ستم بر ديگران، از مصاديق روشن فساد هستند.
روضه خوانى و تشويق مردم به تحمل ظلم، كنار آمدن با حاكم ستمگر و توجيه كارهاى ستمگران، اساساً در نهضت امام حسينعليه السلام جايى ندارد.
حكومت دينى و اختلاف طبقاتى
از هيچكس، چه عالم و چه جاهل، چه حاكم و چه غير حاكم، پذيرفته نيست كه تحمل كند در كشور اسلامى، كشورى مزيّن به نام امام حسينعليه السلام، مردمى از فرط گرسنگى به خود بپيچند و گروه ديگر در مراسم عقد يا عروسى خود سكههاى طلا بر سر عروس و داماد بريزند. گروهى نان شب نداشته باشند و گروهى در هتلهاى كذايى ميليون و ميليارد خرج كنند. گروهى مالك يك متر زمين نباشند و گروهى برج ساز باشند و مالك چندين برج باشند. گروهى در گوشه خيابان از فقر جان دهند و گروهى براى يك آزمايش طبى ساده، به خارج بروند و ميليونها تومان هزينه كنند.
اگر حكومت در دست عالمان و روحانيون، يا پوشندگان لباس اهل علم باشد، مسلماً مسئوليّتشان و همچنين مسئوليت ساير عالمان غير حكومتى بسيار سختتر خواهد بود.
اگر غير عالمان حاكم مىبودند تنها جرم عالم، سكوت در مقابل مظالم و توجيه آن بود، ولى اكنون خود عالمان مستقيماً مسئول تمام گرفتارىهايى هستند كه بر سر مردم فرو مىريزد.
زمانى عالمان مىگفتند: «اگر يك ساعت راديو و تلويزيون در اختيار ما باشد همه امور را اصلاح مىكنيم.» اگر خمس بازار تهران را به ما بدهند تمامى فقيران را بىنياز مىسازيم. آنگاه اگر اكنون تمامى رسانههاى خبرى و تصويرى در اختيارشان باشد و تمامى منابع زيرزمينى در دستشان باشد و باز مشكلى وجود داشته باشد، عذرشان مقبول نيست.
وظايف عالمان دين در برابر حاكميت
«و ذلك بأنّ مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلماء باللَّه الأمناء على حلاله و حرامه، فانتم المسلوبون تلك المنزلة و ما سلبتم ذلك الّا بتفرقكم عن الحق و اختلافكم فى السّنة بعد البينة الواضحة. ولو صبرتم على الأذى و تحمّلتم المؤونة فى ذات اللَّه كانت اموراللَّه عليكم ترد و عنكم تصدر و اليكم ترجع. و لكنّكم مكّنتم الظلمة من منزلتكم و استسلمتم امور اللَّه فى ايديهم يعملون بالشبهات و يسيرون فى الشهوات، سلطهم على ذلك فراركم من الموت و اعجابكم بالحياة التى هى مفارقتكم، فاسلمتم الضعفاء فى ايديهم فمن بين مستعبد مقهور و بين مستضعف على معيشته مغلوب، يتقلّبون فى الملك بآرائهم و يستشعرون الخزى بأهوائهم، اقتداء بالأشرار و جرأة على الجبّار، فى كل بلد منهم على منبره خطيب يصقع، فالارض لهم شاغرة و ايديهم فيها مسبوطة و الناس لهم خول، لايدفعون يد لامس، فمن بين جبار عنيد و ذى سطوة على الضعفة شديد، مطاع لايعرف المبدء و المعيد، فيا عجباً و مالى لا اعجب و الارض من غاش غشوم، و متصدق ظلوم، و عامل على المؤمنين بهم غير رحيم، فاللَّه الحاكم فيما فيه تنازعنا و القاضى بحكمه فيما شجر بيننا.»
«اين براى آن است كه راهكارهاى امور و احكام در دست عالمان الهى كه امين بر حلال و حرام خدا هستند، مىباشد. [اما]شما كسانى هستيد كه آن مقام از شما سلب شد و از شما سلب نشد مگر به خاطر جدا شدن شما از حق؛ و اختلافتان درباره روش [يا روش حكومتى پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم] پس از دليلهاى روشن. اگر شما بر آزارها صبور بوديد و تحمل هزينه كردن در راه خدا را داشتيد، امور خدا به سوى شما آمده بود و از شما صادر گشته و برگشتش به سوى شما بود وليكن شما خودتان ستمگران را به منزلت و جايگاه خود راه داديد و امور خدا را تسليم آنان ساختيد.
آنان به شبههها عمل مىكنند و در شهوتها و اميال نفسانى گام برمى دارند. گريز شما از مرگ و شيفتگى شما به زندگى دنيايى كه يقيناً از شما جدا خواهد شد آنان را بر اين امور مسلّط ساخت. [در نتيجه] ضعيفان را در دست آنان رها نموديد تا برخى برده و مقهور شوند و برخى بر هزينههاى زندگى ناتوان و مغلوب. [آن حاكمان ]با آرا و نظرات خود در حكومت تصرّف مىكنند و به واسطه هواهاى نفسانى خود، خفت و خوارى را به خود مىبندند، اقتدايشان به اشرار است و جرئتشان بر [خداى ]جبّار.
[به گونهاى شده كه] در هر شهرى خطيبى از آنان بر منبر سخنرانى مىكند. زمين زير پاى آنان است [و منازعى ندارند] و دستشان در همه جا باز است و مردم [بهگونهاى ]در اختيار آنانند [كه نمىتوانند دست] شر هيچكس را از سر خود دور كنند.
حاكمان شهرها برخى زورگو و سركشاند و برخى بر ناتوانان سختگير [همه] اطاعتشوندگانى هستند كه مبدأ و معادى نمىشناسند. شگفتا! و چرا شگفتى نباشد، در حالى كه زمين زير يوغ افرادى است دغل و ستمكار و باج گير ظالم و حاكمى كه بر مؤمنان رحمى ندارد، با اين اوصاف، تنها خدا حاكم باد در آنچه ما و آنان منازعه كرديم و او به حكم خود قضاوت كننده باد در آنچه كه پيرامونش به مشاجره پرداختيم.»
اين فراز از سخنان حضرت داراى دو قسمت به هم آميخته است. در قسمت اول به امور كلى كه در زمانهاى ديگر نيز قابل انطباق است اشاره كرده و در قسمت دوم بر قراين و شواهدى دست گذاشته كه نشان مىدهد به حكومت فاسد معاويه اشاره دارد؛ اگر چه حكومتهاى فاسد ديگر نيز در بسيارى از امور با حكومت معاويه اشتراك دارند.
دلايل سلب حاكميت از علما
اجراى احكام و قوانين الهى بايد در دست عالمان دين باشد.(132) اين قانونها به گونهاى هستند كه با چنين مجريانى مىتوانند افراد را به سر منزل مقصود برسانند. چنين نيست كه هر كسى با هر عقيده و نيّتى بتواند مجرى اين قوانين باشد.(133) اين قوانين دست حاكم را بسيار باز گذاشته و اختيارات فراوانى به او داده است كه تنها عالم ربّانى است كه از آن سوء استفاده نمىكند. اما حكومت از عالمان الهى سلب شده است، زيرا به فرموده حضرت: شما از حق جدا شديد و در »سنّت« يعنى راه و روش پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله يا راه و روش حكومتدارى اختلاف كرديد و اختلاف موجب تضعيف شما و تقويت مخالفان شما شد.
بله اختلاف اگر چه از روى هواى نفس هم نباشد، ضعيف شدن جبهه نزاعكنندگان را به همراه دارد. تازه اگر هواى نفس نيز در آن دخيل باشد يا اين كه مريدانِ از همه جا بىخبر، اختلاف سليقهها و اختلاف روشها را نيز با حق و باطل ربط دهند مشكل چند برابر خواهد شد.
يكى از نمونههاى بارزِ نزاعهاى ناشى از اختلاف سليقه، نزاع معروف موسى و هارون عليهماالسلام است كه در قرآن به طور مكرّر بيان شده، اين دو پيامبرعليه السلام كه ما به عصمت هر دو معتقديم و طبق فرموده قرآن به هر دو ايمان داريم و جدايى بين آنان نمىافكنيم(134) و هر دو بر حق بودند، اختلاف سليقهاى پيدا كردند كه نزاع و برخورد بين آنان را به همراه داشت(135) نزاع آنان، اگر چه از روى هواى نفس نبود ولى نفس اختلاف و نزاع، طبيعتاً تضعيف جبهه آنان را به همراه داشت.
در عصر اسلامى ائمه اطهارعليهم السلام مواظب بودند تا نزاعهاى سليقهاى آنان به مردم نرسد و هر امامى تا امام قبلى زنده بود كاملاً خود را مطيع او نشان مىداد و كار شيعه با تمامى فشارهاى حكومتهاى اموى و عباسى پيشرفت خوبى داشت.
امّا در زمان ما متأسفانه اختلافهاى سليقهاى مراجع تقليد و عالمان دين در روش حكومت و دفاع از حق و عدالت، بين خودشان باقى نماند و به درون جامعه راه يافت و افراد ناآگاه يا مغرض و فرصتطلب آن اختلافها را با حق و باطل مرتبط ساختند و جامعه را دوقطبى و يا چندقطبى نمودند و امكانات فراوان كشور را براى نزاعها صرف كردند و مسأله اختلاف داخلى را مهمترين مسأله كشور قلمداد نمودند.
در چنين شرايطى قشر عظيمى از مردم اعتقاداتشان نسبت به تمامى گروهها و نسبت به كل دين و ديندارى و دفاع از حق و كشور سست شد و حتى امور كمهزينهاى كه فوائد ملى فراوانى داشت نظير انتخابات و راهپيمايى را نيز در حدّ كم و يا متوسط و با اكراه و بىميلى انجام دادند.
امروزه افراد فراوانى با هر حكم اسلامى، تنها به اين جهت كه مارك اسلامى دارد مخالفت مىكنند. يعنى اگر همين سخن با زبان عرفى، يا علمى براى آنان بيان شود و مصلحتهاى آن تبيين شود كاملاً به آن ملتزم مىشوند. ولى چون پشتوانهاى اسلامى براى آن مطرح مىشود و آنان به واسطه تبليغات سوء به تمامى گروههاى اسلامى بىاعتنا شدهاند و بلكه ضديّت پيدا كردهاند، با آن سخن، حكم يا گفته به مخالفت مىپردازند.
در چنين شرايطى هيچ يك از احكام اسلامى توان اجرا شدن را ندارد، عالمان از پشتوانه مردمى خالى مىشوند و… درچنين شرايطى حكومت و قدرت از عالمان سلب مىشود.
اميد است كه عالمان و مسئولان بيدار شوند و تغيير روش دهند تا چنين روزى پيش نيايد.
جدايى از حق و اختلاف روش
در اين فراز از سخن، امام حسينعليه السلام به برخى از دلايل سلب حكومت از علما اشاره مىكند:
- «تفرقكم عن الحق»؛ شما از پيرامون حق متفرق شديد.
- «اختلافكم فى السنة»؛ در روش حكومت دارى يا در روش اجراى قوانين الهى يا در روش پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم كه شما بايد از آن پيروى كنيد، اختلاف كرديد و هر كس راهى را پيش گرفت، با اين كه مسير و سمت و سوى حركت روشن بود.
اختلاف در روش مىتواند در اثر القائات شيطان باشد و مىتواند منشأ ديگرى داشته باشد. كافى است نگاهى به وضع كشور خود و درگيرىهاى سياسى افراد در ميدان حكومت بيندازيم تا براى همه روشن گردد چگونه اختلافهايى كه اساسى نيست و تنها در روشهاست، چپ و راست و يُن و يَت را به تفرقه مىكشاند. چقدر وقتها صرف اين بحث مىشود كه توسعه سياسى مقدم است يا توسعه اقتصادى. و سرانجام پس از خسته شدن همه گروهها، در عمل، به هيچيك پرداخته نمىشود و تنها افراد زيادى با هم دشمن مىشوند و باز دوباره بحث مىشود كه اجراى عدالت بيشتر اهميت دارد يا رعايت حقوق تمامى اقشار جامعه. يا بحث مىشود كه آيا بايد با دشمن مذاكره كرد ولى در مذاكرات از خود ضعف نشان نداد، يا اساساً نبايد با دشمن هيچ مذاكرهاى صورت گيرد. يا بحث مىشود كه آيا احساسات جامعه را زنده نگه داريم يا به آنان عمق ببخشيم. آيا براى مبارزه با تهاجم فرهنگى، تقويت فرهنگ كشور تقدّم دارد يا جلوگيرى از هجوم تبليغات و سيل شبهات و… مىبينيد كه نزاعهاى روزنامهها، راديو و تلويزيون، جناحهاى سياسى و… بر سر همين امور است؛ «اختلاف در روش».
بله، مىتوان گفت كه بسيارى از اختلافات در روشها به خاطر جدا شدن از حق است. چون از حق متفرق شدند به چنين دامهايى گرفتار شدند؛ همان گونه كه در صدر اسلام چون از راه حضرت علىعليه السلام جدا شدند و راه خلفاى سه گانه را پيش گرفتند در روشها مختلف شدند. در صورتى كه اگر همچون زمان پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم كه از او در همه چيز اطاعت مىكردند و راه و روشش نيز مورد رضايت همگان بود، يا همچون ائمه اطهار كه هر يك در زمان امامت ديگرى ساكت بودند و از بيان سليقه شخص خود، خوددارى مىكردند اينقدر نزاع و اختلاف در روش پيش نمىآمد.
بله، اگر آن زمان از بهترين خلق و عالمترين فرد و نزديكترين فرد به پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم اطاعت مىكردند و از دور حق متفرق نمىشدند به چنين بلايى گرفتار نمىگرديدند. در زمان ما نيز در ابتداى انقلاب اسلامى چون از امام خمينىرحمه الله اطاعت مىكردند و راه و روش او را مىپسنديدند و بر مىگزيدند، اختلافى نبود ولى كم كم هر كسى خواست او را در كانال خود قرار دهد و خط و روش خود را از طريق وى حاكم كند و نخواستند كه روش او را پيش ببرند و همين باعث تفرّق شد و ادامه يافت تا اين چنين شد. زمانى گروهى روش صدور انقلاب را راه نظامى مىدانستند و مىخواستند همين را ديكته كنند و همه چيز را در اين راه هزينه كردند، بسيارى از افراد فرهنگى و فرهنگ دوست، چون ضررهاى اين راه را مىدانستند، كنار كشيدند. سپس هر كس براى خود راهى براى گسترش اسلام و صدور انقلاب پيش گرفت و كم كم دشمن نيز سياست «تفرقه بينداز و حكومت كن» خود را مخفيانه در تمامى جريانات نفوذ داد و چنان شد كه هر گروه سياسى، با دشمنان قَسَم خورده اسلام راحتتر از گروه سياسى مقابل مذاكره مىكند.
انگيزههاى اصلى امام حسينعليه السلام در مبارزه با ستمگران
«اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منّا تنافساً فى سلطان و لاالتماساً من فضول الحطام و لكن لِنُرِىَ المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك و يأمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك، فأنكم (ان لم) تنصرونا و تنصفونا قوى الظلمة عليكم و عملوا فى اطفاء نور نبيّكم و حسبنا اللَّه و عليه توكلنا و اليه انبنا و اليه المصير.»
«خداوندا، تو مىدانى آنچه كه ]در مقابل حكومتهاى فاسد[ از ما صادر شد، نه براى رقابت در حكومت است و نه به خاطر خواستن كالاى بىمقدار دنيا بلكه براى آنكه معالم دينت را نشان دهيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر سازيم، بندگان مظلومت ايمنى يابند و به فرايض، روشها و احكامت عمل گردد.
[اى مردم! اگر] شما ما را يارى نكنيد و به ما حق ندهيد، ستمگران بر شما قوى مىشوند و در خاموش كردن نور پيامبرتان فعاليت مىكنند. و [به هر حال] خداوند ما را كافى است و به سوى او انابه مىكنيم و صيرورت به سوى اوست.»
اين فراز كه آخرين فراز از سخنان حضرت اباعبداللَّهعليه السلام است، مسير زندگى او را نشان مىدهد كه مبارزهاش با ستمگران و امر به معروف و نهى از منكرش براى اهداف بسيار عالى و والايى بوده و دنياطلبى و مقامخواهى در آن جايى نداشته است.
خلاصه
اين حديث را مىتوان در سه محور خلاصه كرد:
- وظايف عالمان: در اين خطبه مهمترين وظايف عالمان قيام به حق اللَّه، پافشارى بر عهدهاى الهى، پاسدارى از ذمه رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم، امانتدارى در بيان حلال و حرام و بيان جايگاه هريك، حساسسيت شديد در دفاع از ستمديدگان و فقيران همچنين اجراى دقيق فريضه امر به معروف و نهى از منكر، بهويژه نسبت به صاحبان قدرت و متصدّيان امور عمومى، و بالاخره استقامت در راه خدا و تحمل شدائد كه نتيجه طبيعى امر و نهى ارباب قدرت است، ذكر شده است.
نتيجه منطقى و طبيعى عمل كردن عالمان به وظايفشان، اقبال عمومى مردم به سوى آنان و قدرت بخشيدن به آنان است به گونهاى كه عملاً تمامى كارهاى فرهنگى و سلوك عملى جامعه با صلاحديد و طبق خواست چنين عالمانى صورت مىپذيرد.
- انتقاد از عالمان: در اين خطبه مهمترين انتقاد از عالمان عبارت است از كوتاهى در اقامه احكام دين و تقصير در رعايت پيمانهاى الهى، سكوت در برابر ظالمان، بد عمل نمودن به فريضه مهم امر به معروف و نهى از منكر كه ناشى از طمع و ترس بود، و بالاخره آخرين انتقاد از عالمان دفاع نكردن آنان از حقوق ستمديدگان و بيچارگان بود و نهايتاً كاستىهاى عالمان آنقدر زياد است كه حضرت فرمود «انتم اعظم الناس مصيبة»
- اهداف قيام حسينى: امامعليه السلام در آخرين فراز اهداف قيام مقدس خود را اين چنين بيان مىفرمايند:
- نشان دادن نشانههاى دين نظير عدالتخواهى، ظلمستيزى، دفاع از مستضعفان و محرومان.
- اصلاح در شهرها و فساد زدايى از آنها نظير دفاع از مظلومان، محرومان، كوران و زمينگيران، دفاع از آبروى افراد و جلوگيرى از تجاوز ظالمان و ستمگران.
- ايجاد امنيت در تمامى زمينهها اعم از امنيت اجتماعى، اقتصادى، سياسى و…
- عمل به فرائض و سنن و احكام الهى.
روشن است كه هدف چهارم پس از محقّق شدن سه هدف قبل امكان تحقّق دارد. در جامعهاى كه نشانههاى دين شناخته شده نباشد و از آنها خبرى نباشد، فساد، فقر، رشوه و ربا همهجا را فراگرفته باشد و افراد هر روز دلهره داشته باشند كه يا به دست ضدانقلاب ترور شوند يا به زندان بيفتند و يا مال و هستى آنان به سرقت رود و يا به خود و ناموسشان تجاوز شود، سخن از عمل به فرائض و سنن چونان بستن گردنبند طلا به گردن خوكهاى كثيف و پست است كه به آن حيوان زينتى نمىبخشد.
به اميد آنكه با روشن شدن زواياى مختلف نهضت امام حسينعليه السلام، خود را براى پيروى بيشتر از آن حضرت آماده سازيم.
و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين
پاورقي
1) در اين واقعه لشكر يزيد به شهر مدينه، يعنى مركز ثِقل اسلام، حمله كرد. آنان مردان را كُشتند و زنان را مورد بدترين تجاوزها قرار دادند.
2) تفسير قمى، ج2، ص159، ذيل آيه 38 از سوره روم.
3) السيرة النبويّه، ج3و4، ص660.
4) اسد الغابة، ج2، ص443، ماده سعد بن عباده.
5) مروج الذهب، ج2، ص303.
6) نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه 57.
7) نهجالبلاغه، خطبه 73، مقدمه خطبه كه مرحوم سيدرضى نقل كرده بر مطلب مطرح شده دلالت دارد.
8) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 278و279؛ سخنان امام حسينعليه السلام از مدينه تا كربلا، ص 13.
9) پس از جنگ جمل، امام حسينعليه السلام و امام حسنعليه السلام نزد پدرشان حضرت علىعليه السلام شفاعت كردند تا آن حضرت مروان را نكشد.
10) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص282؛ الارشاد، ج2، ص33.
11) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 283؛ بحارالانوار، ج44، ص325.
12) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 283.
13) سخنان امام حسينعليه السلام از مدينه تا كربلا، ص 13.
14) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 279.
15) همان، ص 3.
16) سوره قصص، آيه 21.
17) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 289.
18) ر.ك: همان، صص 290و291.
19) همان، ص 308.
20) همان، ص 308.
21) همان، ص 335. ر. ك: سخنان امام حسينعليه السلام از مدينه تا كربلا، ص 76.
22) همان، ص 332؛ سخنان امام حسينعليه السلام از مدينه تا كربلا، ص 71.
23) همان.
24) همان.
25) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 331.
26) ر. ك: سوره شعراء، آيات 100 تا 106.
27) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 413.
28) سوره فتح، آيه 27. ر.ك: تفاسير ذيل آيه.
29) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 318؛ ر.ك: سخنان حسين بن علىعليه السلام از مدينه تا كربلا، صص 54 و 55.
30) ر. ك: الارشاد، ج2، صص 88 و 89.
31) ر. ك: الارشاد، ج2، ص98؛ موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، صص 420 و 421.
32) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 420.
33) وَ اَمَر بِحَطَبٍ وَ قَصَبٍ كان من وراء البيوت ان يترك فى خندق كان قد حُفِرَ هناك و ان يُحرَقَ بالنار مخافة ان يأتوهم من ورائهم (الارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص95).
34) همان، صص93 و 94 … «ثم خرج الى اصحابه فامرهم ان يقرب بعضهم بيوتهم من بعض، و ان يدخلوا الاطناب بعضها فى بعض، و ان يكونوا بين البيوت فيستقبلون القوم من وجه واحد و البيوت من ورائهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم قد حفّت بهم الاّ الوجه الذى يأتيهم منه عدوهم.»
35) بحارالانوار، ج45، ص51.
36) مناقب آل ابىطالب، ج4، ص58؛ بحارالانوار، ج45، ص51.
37) بحارالانوار، ج45، صص60 و 61.
38) الارشاد، ج2، صص112 و 113.
39) بحارالانوار، ج45، ص114.
40) همان، ص108.
41) لازم به يادآورى است كه همه نقلهاى تاريخى خصوصاً تاريخ كربلا، لزوماً صحصح نيست. زيرا داستانمسلم گچ كار، بدون سند ذكر شده است و از اعتبار چندانى برخوردار نيست، پس كسى اشكال نكند كه خرما و گردوهاى مردم كوفه، صدقه واجب نبوده و صدقه مستحب نيز بر سادات حرام نيست. زيرا مىگوييم شايد امكلثوم فرموده: صدقه بر ما مباح نيست تا مكروه بودنش را برساند و شايد مىخواسته آل رسول بودن خودشان را بفهماند و شايد…
42) الارشاد، ج2، ص113.
43) بحارالانوار، ج45، ص127.
44) همان، صص127 و 128.
45) همان، ص 134.
46) وقتى پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم مكه را فتح كرد، از مشركانى كه بايد اسير و يا كشته مىشدند و ساليانى دراز با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مبارزه كرده بودند، پرسيد: در باره من چه فكرى مىكنيد؟ گفتند:برادرى بزرگوار و فرزند برادرىبزرگوار هستى و از تو انتظار كرامت و بزرگوارى داريم. حضرت فرمود: «اذهبوا فانتم الطلقاء»؛ برويد، شما رها و آزاديد. (بحارالانوار، ج21، ص132)
اكنون حضرت زينب به آن حادثه اشاره مىكند و مىفرمايد: شما در عوض نعمت آزادى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به شما داد، دختران او را اسير كرده، از شهرى به شهرى مىرانيد!
47) اشاره به حديث متواتر ومعروفى است كه شيعه و سنى با الفاظ و عبارتهاى گوناگون نقل كردهاند: «انّى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا بعدى ابداً، كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى»؛ من در بين شما دو چيز گرانبها وا مىنهم كه اگر به آن دو تمسّك جوييد، هيچگاه گمراه نمىشويد؛ كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم. (وسائل الشيعة، ج27، ص33، روايت 33/44، چاپ آلالبيت) و در برخى احاديث آمده «احدهما اكبر من الاخر«»يا «احدهما اعظم من الاخر». ر.ك: بحارالانوار، ج1، صص158و369.
48) براى اطلاع بيشتر از اين امور رجوع شود به: «ژرفايى قرآن و شيوههاى برداشت از آن»، به قلم نگارنده.
49) ر.ك: موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص329.
50) همان.
51) كافى، ج1، ص280.
52) السيرة النبويه، ابن هشام،ج 4-3، ص 660؛ تاريخ طبرى، ج2، ص456.
53) ر.ك: همان؛ همچنين ر.ك: تاريخ طبرى، ج2، صص 458 و 459.
54) ر.ك: شرح نهج البلاغه، ج16، ص211.
55) براى اطلاع از برخى كارهاى آنان، به شرح خطبه حضرت زهراعليها السلام، تأليف آيةاللَّه منتظرى رجوع كنيد. در آنجا داستان تصميم بر ترور علنى حضرت علىعليه السلام در مسجد و پس از نماز جماعت توضيح داده شده است.
56) تاريخ طبرى، ج2، ص458.
57) شرح نهج البلاغه، ج17، ص 223؛ همچنين ر.ك: اسدالغابة، ج 2، ص 443.
58) مروج الذهب، ج2، ص303، بيروت؛ شرح نهجالبلاغه، ج17، ص222.
فجائة اسمش «اياس بن عبداللَّه بن عبد يا ليل»(اسدالغابة، ج3، ص73، ذيل طريفة بن حاجر) بود. «او نزد ابوبكر آمد و از او تقاضاى سلاح كرد تا با مرتدان بجنگد، پس از گرفتن اسلحه به راهزنى و غارت اموال مسلمانان و مرتدان پرداخت و هر كسى را كه مىيافت مىكشت، همانند كارى كه خوارج – در زمان حضرت علىعليه السلام – مىكردند». (شرح نهجالبلاغه، ج17، ص222، ايراد يازدهم به ابوبكر) ابوبكر «طريفة بن حاجر» را در تعقيب او فرستاد، طريفة و برادرش «معن» همراه «خالد بن وليد» بودند، «فجائة» نيز با «نجبة» همراه بود، طريفة با نجبة جنگيد و نجبة در حال ارتداد كشته شد. سپس طريفة حركت كرد تا به فجائة رسيد و او را اسير كرد و نزد ابوبكر فرستاد. ابوبكر نيز او را آتش زد. (اسدالغابة، ج3، ص73، ذيل طريفة بن حاجر)
59) «لا يلسع المؤمن من جحر مرتين». (من لا يحضره الفقيه، ج4، ص378).
60) «ان السعيد من وعظ بغيره»(همان، ج4، صص377و402؛ كافى، ج8، صص72و81).
61) عن النبى(ص): «مثل المؤمن مثل الخامة من الزرع، تكفئها الرياح تصرفها مرة و تعدلها اخرى…. و مثل المنافق مثل الأرزة المجذية التى لا يصيبها شىء حتى يكون انجعافها مرة واحدة» (بحارالانوار، ج68، ص218؛ همچنين ر.ك: كافى، ج2، ص257). آنچه در متن آمد، برگرفته و استفادهاى از حديث است نه معناى مستقيم آن.
62) براى توضيح بيشتر رجوع كنيد به مقاله «بررسى تطبيقى منابع حديثى شيعه و اهل سنت»، نامه مفيد، شماره 6، به قلم نگارنده.
63) براى نمونه ر.ك: بدرقه عمر از ابن مسعود.
64) سوره شعراء، آيه 214.
65) ر.ك: كليات مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
66) ر.ك: شرح نهجالبلاغه، ج8، ص252.
67) احتمالاً تعزيه گردانهاى اصلى، از افراد بصره بودند كه چون در جنگ جمل طَرْفى نبستند، قسمتى به شام ملحق شدند و قسمتى باقى ماندند و با شاميان در رابطه بودند و در مواقع حسّاس نقش خود را ايفا مىكردند.
68) نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه 61.
69) همان، خطبه 59.
70) ر.ك: بحارالانوار، ج44، ص65.
71) در تاريخ طبرى و برخى از كتابهاى تاريخى اسمى از عبدالرحمن پسر ابوبكر برده نشده است.
72) ر.ك: موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص281. همچنين ر.ك: تاريخ الطبرى، ج4، ص251.
73) تاريخ الطبرى، ج4، ص251.
74) ر.ك: تاريخ الطبرى، ج4، ص252.
75) الصلة خير من القطيعة اصلح اللَّه ذات بينكما« ]همان، ص351].
76) تاريخ الطبرى، همان.
77) اسم نبردن از عبدالرحمن بن ابوبكر و عبداللَّه بن عمر، به اين جهت است كه در تاريخ طبرى و برخى منابع ديگر از همان ابتدا اسم پسر ابوبكر ذكر نشده و معلوم نيست كه يزيد دستور داده باشد كه از او نيز بيعت شديد گرفته شود. عبداللَّه بن عمر، همان گونه كه مروان براى وليد تحليل كرد، اهل جنگ نبود و اگر حكومت، بدون جنگ، به دست او مىآمد آن را مىپذيرفت.[تاريخ الطبرى، ج4، ص251] پس بيعت كردن يا نكردنش خيلى مهم نبود.
78) ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 4، ص 251.
79) ر.ك: تاريخ الطبرى، ج4، ص251.
80) همان.
81) سوره قصص، آيه 21. ترجمه: «[موسى] ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت.»
82) ر.ك: موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، صص290و291، ترجمه: «من از روى سرمستى، گردنكشى، فسادانگيزى و ستمگرى خارج نشدم بلكه تنها خارج شدم تا خواستار اصلاح در امت جدّم باشم، مىخواهم به امور پسنديده امر كنم و از امور ناپسند نهى كنم و به روش جدم و پدرم على بنابىطالب سير كنم.»
83) سوره شعراء، آيه 214،«و خويشان نزديكت را هشدار بده.»
84) سوره قصص، آيه 22. ترجمه: «و چون به سوى ]شهر[ مدين رو نهاد، گفت: اميد است پروردگارم مرا به راهراست هدايت كند.»
85) رك: موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص305.
86) اين پيشنهاد از سوى عبداللَّه بن عمر مطرح شد و حضرت شديداً در مقابل آن موضع گرفت. رك: موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص307.
87) سوره آلعمران، آيه 159 ترجمه: «و با آنان مشورت كن.»
88) نهج البلاغه، كلمات قصار، 161. ترجمه: «هر كسى با مردان مشورت كند در عقلهايشان شريك شده است.»
89) در جاى خود بحث شده كه علم الهى با اختيار انسان و با تكليف داشتن او منافاتى ندارد و انسان بايد وظيفه فعلى و تكليف خود را انجام دهد. براى نمونه ر.ك: «يك تابستان» به قلم نگارنده.
90) موسوعة كلمات الامامالحسينعليه السلام، ص290.
91) همان، ص288.
92) همان، ص289.
93) همان، ص290.
94) همان، ص292.
95) همان، ص302.
96) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص318، سخنان حسين بن علىعليهما السلام از مدينه تا كربلا، صص54و55.
97) بحارالانوار، ج21، ص142؛ الكامل فى التاريخ، ج1، ص620.
98) ر.ك: تاريخ الطبرى، ج4، ص265.
99) تاريخ الطبرى، ج4، ص263.
100) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، 311؛ تاريخ الطبرى، ج4، ص262.
101) تاريخ الطبرى، ج4، ص280.
102) تاريخ الطبرى، ج4، ص274.
103) همان.
104) موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص452.
105) همان، ص 507.
106) فرماندار مدينه گروهى از اشراف مدينه را به ملاقات يزيد فرستاد. يزيد آنان را اكرام كرد و جوايز فراوانى به آنان داد ولى آنان كه فرزندان مهاجرين و انصار بودند و از فسادهاى يزيد خبر نداشتند وقتى شرابخوارى، سگبازى و مجالس ساز و آواز او را ديدند پس از ورود به مدينه به بدگويى از يزيد پرداختند و او را از خلافت عزل كردند و پسر حنظلة غسيل الملائكة را به سرپرستى برگزيدند و بر بنىاميه سخت گرفتند و آنان را در خانه مروان محصور ساختند. اين حوادث در اواخر سال 62 ه.ق صورت گرفت. امويان به يزيد نامه نوشتند و تقاضاى كمك كردند. لشكرى از شام به فرماندهى مسلم بن عقبة به سوى مدينه آمد و طبق دستور يزيد، سه روز به آنان مهلت داد و وقتى آنان تسليم نشدند مردم شهر را از دم تيغ گذراند و رزمندگان آنان را كشت. سپس طبق دستور يزيد، سه روز همه چيز را مباح كرد و آنان به اموال، اعراض و ناموس مردم تجاوز كردند و آنچه كه وصفش ناگفتنى است انجام دادند. بعد از آن واقعه بچههاى بسيارى كه پدرانشان ناشناخته بود به دنيا آمدند و…
در اين واقعه، اهل بيت عصمت و طهارت سالم ماندند و ضربهاى نخوردند، زيرا اولاً امام سجادعليه السلام با پسر حنظلة و شورشيان همكارى نكرد و زن و فرزند خود را به دهكده ينبع برد. ثانياً يزيد به هر علت در نامه خود به مسلم بن عقبة نوشته بود كه متعرض على بن الحسين و اهل او نشوند. [ر.ك: تاريخ الطبرى، ج4، صص367 تا 379]
حال، اگر امام حسينعليه السلام، با جوانان هاشمى به جنگ يزيديان مىرفت كارى چون اهل مدينه انجام مىداد و در پى آن اهل بيتش مورد تعرّض قرار مىگرفتند ولى اين كار امام حسين(ع) و همراه بردن آنان، اگر چهسختىها و ناهنجارىهايى براى آنان داشت، آنان را از هر گونه تعرّض و هتك حرمت حفظ كرد. شايد به همين جهت به آنان فرمود: «لاترون هوناً بعد هذا اليوم ابداً؛ بعد از اين خوارى نمىبينيد.»
107) در قمست دوم همين كتاب در ضمن الگوهاى فرهنگى اينقسمت كاملاً توضيح داده شد.
108) سوره شعراء، آيه 214. ترجمه:«و خويشان نزديكت را هشدار ده.»
109) سوره تحريم، آيه 6. ترجمه: «خود و خانوادهتان را از آتشى كه سوخت آن مردم و سنگ است حفظ كنيد.»
110) ر.ك: موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص499. «انا الحسين بن على / آليت ان لا أنثنى / احمى عيالات ابى / امضى على دين النبى.»
111) ر.ك: همان، ص504.
112) علت محدثه يعنى علت ايجاد گر و علت مبقيه يعنى علت نگهدارنده. مراد اين است كه امام حسينعليه السلام افرادى را تربيت كرد كه برخى حماسه جاويد كربلا را ايجاد كردند و برخى ديگر موجب ماندگارى آن قيام جاويدان شدند.
113) «شيبتنى هود»، ر.ك: شرح نهجالبلاغه، ج11، ص213؛ روضة الواعظين، ج2، ص457.
114) اين مطلب را امام خمينىرحمه الله برداشت كرده بودند و در موارد زيادى به آن تصريح مىكردند، از جمله ر.ك: صحيفه نور، ج6، ص276؛ ج9، ص53؛ ج13، ص239؛ ج17، ص25؛ ج18، صص17و186و283؛ ج19، ص124
115) سوره هود، آيه 112.
116) تحف العقول همانگونه كه از اسمش پيداست هديههايى است كه از جانب عقلهاى كامل يعنى ائمه اطهارعليهم السلام به مردم داده شده است. مؤلف اين كتاب حسن بن على بن شعبة متوفى به سال 381 ه.ق مىباشد. اين مؤلف محترم متأسفانه سند هيچيك از احاديث را نقل نكرده است ولى استوارى متن و محتوا حكايت از صدور آنها از ائمه معصومعليهم السلام مىنمايد.
117) وسائل الشيعة، ص240؛ بحارالانوار، ج100، ص79.
118) سوره مائده، آيه 63.
119) سوره مائده، آيات 78 و 79.
120) سوره توبه، آيه 71.
121) دنباله آيه چنين است: «و يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و يطيعون اللَّه و رسوله»
122) سوره عنكبوت، آيه 45: «انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر»
123) ر.ك: كتاب «ربا، تورم و ضمان»، به قلم نگارنده، انتشارات نقطه، 1382.
124) وسائل الشيعة، ابواب ما يجب فيه الزكات، باب 8، ج6، صص23 تا 38.
125) وسائل الشيعة، ابواب مايجب فيه الزكات، باب16، ج6، ص51.
126) براى يافتن توضيح بيشتر به كتاب «شريعت و سازوكارهاى پويايى آن» به قلم نگارنده، نشر نقطه، 1382 و نيز مقالههاى نگارنده در مجله «كاوشى نو در فقه اسلامى» شمارههاى 31 تا 34 پيرامون احكام ثابت و متغير مراجعه فرماييد.
127) وسائل الشيعة، ج1، ابواب مقدمة العبادات، باب31.
128) وسائل الشيعه ج 6، ابواب مايحب فيه الزكات، باب 1، صص 3 تا 7.
129) سوره حشر، آيه 7.
130) عبارت «تسعون» به معناى «وسعت داشتن مالى يا بدنى» است كه ظاهراً درست نيست. شايد «تسمعون» باشد همانگونه كه در بحارالانوار، ج100، ص80 آمده است يا «تشعرون» يا «تفهمون» باشد همانگونه كه معنى گوياى آن است.
131) سوره مائده، آيه 18: «و قالت اليهود و النصارى نحن ابناؤ اللَّه و احبّاؤه»؛ و يهوديان و ترسايان گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستيم.
132) روشن است كه هرگز مراد اين نيست كه عالمان خود را با زور و يا تهديد و كودتا بر مردم حاكم كنند؛ بلكه مراد آن است كه عالمان آنقدر خوب باشند و از حقوق ستمديدگان دفاع كنند و روش رحيمانه و پدرانه داشته باشند كه اِقبال عمومى مردم به آنان، قدرت و هيبتى به آنان ببخشد كه همه امور با اذن و اجازه آنان و يا نظارت كامل آنان محقّق شود و با تذكّراتشان، اشتباهات و خطاها به صلاح و صواب برگردد، و در چگونگى پياده شدن دستورات دين هميشه رأى و نظر آنان خواسته شود.
133) اين جملات ممكن است انشائى باشد و اثبات كننده ولايت فقيه؛ به اين معنى كه همه كارها بايد از كانال ولىّ فقيه بگذرد، پس بايد حكومت را به دست گرفت و… و ممكن است بيانگر روند طبيعى امور باشد، به اين معنى كه اگر عالمان، خودساخته، خدوم، دوراز مقامپرستى و… باشند مردم به آنان اقبال مىكنند و سخن آنان را گوش مىدهند و عملاً همهچيز بر وفق مراد آنان خواهد بود. جوّ حديث و مقام نصيحتگرى امامعليه السلام نشان مىدهد كه معناى دوم مراد بوده است.
134) سوره بقره، آيه 285: «والمؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله، لا نفرق بين احد من رسله»؛ و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و رسولانش ايمان آوردهاند و [گفتهاند] ميان هيچ يك از رسولانش فرق نمىگذاريم.
135) سوره طه، آيات 90 تا 94 و سوره اعراف، آيات 148 تا 151.