زواياى ناپيداى نهضت امام حسين (ع)

احمد عابدینی

احمد عابدینی

مقدمه

اين كتاب مجموعه چند مقاله است كه وجه مشترك همه آنها اين است كه نگاهى جديد به نهضت امام حسين‏عليه السلام دارد و سؤال‏هايى را پاسخ مى‏دهد كه قبلاً يا مطرح نشده و يا اگر مطرح شده پاسخ‏هاى تعبّدى به آنها داده شده است كه نسل جديد معمولاً از اين‏گونه جواب‏ها گريزان است. نسل امروز، اعم از جوان و پير، همه خِرَدگرا گشته‏اند و در همه امور به دنبال تحليلى واقعى مى‏گردند. مثلاً آنان مى‏پرسند كه چرا امام حسين‏عليه السلام ترور نشد؟ چرا يزيد، همانند پدرش معاويه، شيوه ترور و مسموم ساختن را در پيش نگرفت تا راحت‏تر و كم هزينه‏تر باشد؟ چرا امام حسين‏عليه السلام به عنوان يك فرد سياسى، دور انديش و باغيرت اجازه داد خانواده‏اش همراه او راهى كربلا شوند؟

روشن است كه هر فرد دورانديش در مواقع خطر، يا احتمال خطر، زن و فرزند خود را از كانون خطر دور نگه مى‏دارد. مثلاً امام هشتم‏عليه السلام، با اين‏كه از سوى حكومت مأمون به مرو دعوت شد، با ملاحظه احتمال خطر، خود به تنهايى به سوى مرو رهسپار شد. چرا امام حسين‏عليه السلام چنين نكرد؟

و يا مى‏پرسند: بر فرض كه امام‏عليه السلام مجبور بود خانواده‏اش را همراه ببرد، چه تدابير و راهكارهايى انديشيد تا آنان را از ظلم، غارت، تجاوز و… دور نگه دارد؟

پاسخ‏هاى كلى و اجمالى از اين قبيل كه »خدا خواسته حسين‏عليه السلام را كشته و خانواده‏اش را اسير ببيند و…« افزون بر اين‏كه با الگو و سرمشق بودن نهضت آن امام بزرگوار ناسازگار است، خِرَدپذير نيز نمى‏باشد. بنابراين بايد تحليل ديگرى ارائه داد و از زواياى ديگرى به مسأله نگريست.

تلاش جهت دستيابى به اين گونه تحليل‏ها و واكاوى زواياى مغفول و ناپيداى نهضت امام حسين‏عليه السلام دستمايه تهيّه و انتشار كتاب حاضر را پديد آورد.

تلاش نگارنده آن بود كه مباحث كتاب داراى ترتيب منطقى باشند ولى با اين حال، نمى‏توان آنها را چونان فصل‏هاى يك كتاب دانست، زيرا هر يك از بحث‏ها، مقدمات خاصّ خود را مى‏طلبيد كه بايد در جاى خود آورده مى‏شد. برخى از اين مقدمات، حوادث تاريخى بود كه در آن زمانها اتفاق افتاده است. آنگاه ذكر آن حادثه در يك قسمت و نتيجه‏گيرى از آن در قسمت‏هاى ديگر، بدون بيان دوباره آن حادثه افكار را قانع نمى‏ساخت. پس از مشورت‏هاى متعدد تصميم بر اين شد كه برخى حوادث ضرورى براى تحليل، دوباره تكرار شود.

بله، همان‏گونه كه قرآن كريم به عنوان اسوه و الگوى ما و به عنوان معجزه جاويد داستان‏هاى مربوط به حضرت موسى‏عليه السلام، حضرت ابراهيم‏عليه السلام و… را در موارد متعدد تكرار كرده و هرجا از آن نتيجه‏اى گرفته است. اشكالى ندارد كه ما نيز حوادثى را ذكر كنيم تا توضيح دهيم چرا امام حسين‏عليه السلام ترور نشد و باز مقدارى از همان حوادث و وقايع را تكرار كنيم تا روشن سازيم چرا امام‏عليه السلام خانواده را به همراه برد.

از سوى ديگر حذف اين مقدّمات، به درك راحت مطالب كه مورد نظر نگارنده بوده است، لطمه مى‏زد. )به‏ويژه وقتى كه فردى يكى از سؤالها، برايش بيشتر جذاب باشد و نخواهد قسمت قبلى كتاب را بخواند.(

مطالب كتاب، پيش‏تر در مجله پيام زن و حوزه اصفهان به چاپ رسيده كه اكنون با بازبينى مجدّد و ويرايش جديد ارائه مى‏شود. آخرين قسمت كتاب، اختصاص دارد به ترجمه و توضيح خطبه‏اى از كتاب تحف‏العقول، منسوب به امام حسين‏عليه السلام كه در آن از دانشمندان غير متعهد انتقاد مى‏كند و به مردم نسبت به خطر آنان هشدار مى‏دهد. باشد كه سخنان اين سبط شهيد، در عالِم و عامى مؤثر واقع شود و همه از آن بهره بگيريم، و تفاوت وضع موجود را از وضع مطلوب به‏خوبى دريابيم و براى رسيدن به آن خود را مهيّا سازيم.

در خاتمه از تمامى عزيزانى كه به نحوى در به وجود آمدن اين اثر، تلاش نمودند سپاس‏گزارى مى‏كنم و از خداوند منّان براى آنان توفيق روزافزون طلب مى‏نمايم.

چرا امام حسين‏ عليه السلام ترور نشد؟

بيان مسأله

هر تحليل‏گرى كه حادثه دردناك كربلا را مطالعه مى‏كند و يا از گويندگان و وعّاظ مى‏شنود اين سؤال در ذهنش خلجان مى‏كند كه چرا حكومت بنى‏اميه به گونه ديگرى با امام حسين‏عليه السلام معامله نكرد؟

اگر واقعاً قصد آنان كُشتن امام‏عليه السلام بود چرا او را در مدينه، مكه، يا بين راه يا…ترور نكردند؟ چه مصلحتى وجود داشته كه حكومت اموى به خاطر آن، با اين وضع فجيع، امام‏عليه السلام – يعنى فرزند پيامبرشان كه خود در اذان نام مبارك آن پيامبر را بر زبان جارى مى‏كردند – را به شهادت رساند؟

آيا حكومت اموى و در رأس آن يزيد، پسر معاويه، فكر نمى‏كرد كه كُشتن فرزند پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با اين وضع فجيع ممكن است احساسات مردم را جريحه‏دار سازد و بر عليه حكومتش بشوراند؟

آيا فكر نمى‏كرد كه راه ساده‏ترى براى از بين بردن مخالفانش، از جمله امام حسين‏عليه السلام وجود دارد؟ آيا نمى‏توانست او را مخفيانه ترور كند يا مسموم سازد يا همراه چند صد نفر از يارانش در دهكده نينوا در حصر و تبعيد نگه دارد؟

يك تحليل‏گر به زودى متوجه مى‏شود كه حكومت يزيد بدترين گزينه را پيرامون امام حسين‏عليه السلام و خانواده و يارانش انتخاب كرد؛ گزينه‏اى كه به هيچ نحو، هيچ كس، چه دشمن، چه دوست، چه شيعه، چه سنى، چه بنى‏اميه، چه بنى‏مروان نتوانستند و نخواهند توانست از آن دفاع نمايند.

اگر يزيد سياستمدار بود، سياستمدارى شيوه عمل ديگرى را اقتضا مى‏كرد؛ اگر دنياطلب بود، دنياطلبى و دنيادارى راه و روش ديگرى را مى‏طلبيد.

به هر حال، مسأله كربلا و اعمال يزيد چگونه قابل تحليل است؟ ممكن است كسى با ديدى جانبدارانه از كارهاى يزيد بگويد كه او نخواست امام‏عليه السلام را ترور كند، زيرا ترور عملى ناجوانمردانه است، بلكه خواست تا در ميدان جنگ واقعى، برترى‏هاى بنى‏اميه بر بنى‏هاشم را به تمامى جهانيان بنماياند و به همين جهت از ترور، مسموم‏سازى و… اجتناب كرد و نگه‏دارى آنان در حصر را به مصلحت ندانست، زيرا از نامه‏پراكنى آنان و تضعيف حكومت خود به دست آنان در امان نبود. بنابراين تصميم گرفت اكنون كه تعداد طرفداران هر دو گروه مشخص شده‏اند، اكثريت مطلق، اقليّت بسيار كم و حتى كمتر از يك درصد نسبت به كل جمعيت مسلمانان را از سر راه بردارد.

ولى اين تحليل بسيار مخدوش است و فاصله‏اش تا واقعيت از فاصله مشرق تا مغرب افزون‏تر، زيرا اگر يزيد اين قدر جوانمرد بود، بستن آب بر روى دشمنِ كمتر از يك درصدى وجهى نداشت و افزون بر آن با وقايع تاريخى كه قصد يزيد را بر كُشتن امام‏عليه السلام آشكار مى‏سازد و با اجبار كوفيان و فرستادن آنان به جنگ عليه امام‏عليه السلام و لگدكوب كردنِ بدن كُشتگان ناسازگار است. جوانمردى يزيد، اگر بر فرض محال مورد قبول واقع شود، حكومت معاويه را كه بر ترور استوار بود مخدوش مى‏سازد و آن گاه حكومت يزيد كه دنباله آن است، به خودى خود مخدوش مى‏شود.

بنابراين نخست بايد روشن ساخت كه آيا يزيد مى‏خواست امام‏عليه السلام را ترور كند يا اساساً با ترور و كارهاى تروريستى مخالف بود؟

اگر ثابت شد يزيد مى‏خواست امام‏عليه السلام را ترور كند و بر آن اصرار داشت ولى چون ممكن نشد به كُشتن او به طور رسمى و در ميدان جنگ تن در داد آن گاه نوبت به اين بحث مى‏رسد كه امام‏عليه السلام چه راه و روش‏هايى را در پيش گرفت كه دشمن با آن همه امكانات و افراد توطئه‏گر و نقشه‏كش نتوانست امام را ترور كند.

پيش فرض‏ها

  1. تحليل‏ها بايد با واقعيت‏هاى خارجى منطبق باشد.

حكومت يزيد بيش از دو سال و هشت ماه دوام نيافت. وى در سال اول حكومت خود واقعه كربلا را به وجود آورد و در سال بعد واقعه حرّه(1) را و در سال سوم مكه را محاصره كرده و كعبه را به آتش كشيد و…

نبايد پنداشت كه چنين حكومتى براساس منطق و مبانى عقلانى و محاسبه نفع و ضرر و… بر پا بوده است. احتمال تصميم‏هاى نابخردانه، جاهلانه و تعصّب‏آميز در حكومت يزيد نه تنها منتفى نبوده بلكه نقش اساسى را داشته است. شايد اگر به جاى يزيد يك بچه شيرخوار يا يك جسم بى‏جان را بر كرسى خلافت مى‏نشاندند حكومت دوام بيشترى مى‏يافت.

به عبارت ديگر، هميشه كارهاى حاكمان در جهت منافع حكومت يا حتى نفع شخصى خودشان نيست بلكه گاهى سكوت يا سكون يا ترك هرگونه فعاليت منافع بيشترى را عايدشان خواهد ساخت.

  1. معيار درستى يا نادرستى هر تحليل، علاوه بر صحت مستندات، وابسته به توانمندى در اقناع خردمندان است.

در بحث حاضر، وقتى در برابر اين پرسش قرار مى‏گيريم كه چرا امام حسين‏عليه السلام ترور نشد؟ تحليل مبتنى بر جوانمردى يزيد، با توجه به آنچه بيان شد، قانع‏كننده نيست؛ همان‏گونه كه تحليل مبتنى بر اين كه امام‏عليه السلام به خاطر علم غيبش، از راه‏هايى حركت مى‏كرد كه ترورش ممكن نباشد نيز اقناع‏كننده نيست، زيرا در هنگام تحليل، اعمال خود شخص، صرف‏نظر از علم غيب و نيروهاى غيبى… مورد تحليل واقع مى‏شود و مطرح ساختن علم غيب و به صحنه كشاندن آن، در واقع تعبّدى دانستن امور و بستن راه تحليل و الگوگيرى است و نه اقناع خردمندان.

  1. در تحليل‏ها بايد به دنبال زواياى مخفى رفت و نقطه‏ها و رازها را با دقت تمام كشف كرد.

اين بدان دليل است كه حكومت‏ها با تكيه بر قدرت و نيروهايى كه دارند هميشه كارهاى خود را زيبا جلوه مى‏دهند و خطاهاى خود را مى‏پوشانند و حتى با پرونده‏سازى، جعل اسناد، دروغ‏پردازى و… سعى در تخريب طرف مقابل و ناحق جلوه دادن او دارند. در تمامى نزاع‏هاى حكومت‏ها با افراد و در بيشتر نزاع‏هاى سرمايه‏داران و كارتل‏ها با زيردستان، ظاهر پرونده‏ها، همه، حكايت از حقانيت طرف قدرتمند و ناحق بودن طرف فقير و مخالف حكومت دارد.

ديدگاه «الملك عقيم» به معنى«حكومت آشنا نمى‏شناسد» در تمامى حكومت‏ها و همه حاكمان سريان و جريان دارد و نبايد به ظاهر خوب و اسلامى و عنوان خليفةاللهى قانع شد.

در فرض مورد بحث، با دقّت در زواياى كار امام‏حسين‏عليه السلام بايد كشف شود كه حضرت چگونه عمل كرد كه ترور نشد؛ نه اين كه از ديد حكومتى‏ها به مسأله نگاه كرد و گفت كه اساساً حاكم، رعيّت خود را ترور نمى‏كند يا كسى كه قدرت دارد نيازى به ترور و مخفى‏كارى ندارد يا جوانمردى يزيد مانع از تفكر تروريستى شد.

  1. طرح اين بحث از يك سو جديد و بى‏سابقه است و پيش از اين كسى آن را مطرح نساخته و از سوى ديگر با كمبود مستند تاريخى روبروست.

كمبود مستندات تاريخى بدان دليل است كه دوران پس از حضرت على‏عليه السلام تا اواخر بنى‏اميه از دوران‏هاى سياه و تاريك تاريخ است و خبرها و حوادث، بسيار كم، ناقص، بدون سند صحيح و… ذكر شده و از بسيارى حوادث اصلاً نامى به ميان نيامده است؛ به ويژه نقشه ترورهاى نافرجام حكومت‏ها، كمترين انعكاسى نيافته است.

در اين گونه مباحث، بهترين راه جهت دستيابى به حقيقت، راه «انباشت دليل»، يعنى جمع كردن قراين و مستنداتى است كه هر يك به خودى خود بر مطلب دلالت ندارند ولى وقتى مجموع آنها در كنار يكديگر قرار گيرد انسان را تا حدودى مطمئن و خردمندان را قانع مى‏نمايد.

پرسش اصلى

پس از بيان پيش فرض‏ها يك بار ديگر پرسش اصلى را طرح مى‏كنيم. پرسش اين است: چرا يزيد امام حسين‏عليه السلام را ترور نكرد و او را با آن وضع فجيع به قتل رساند؟

پاسخ اجمالى

براى راحتى خواننده محترم خلاصه پاسخ را در همين آغاز بحث بيان مى‏كنيم؛ مشروط بر اين كه خواننده، بدون پيش‏داورى، نوشته را به پايان برساند و قراين انباشته شده بر ادعاهاى نگارنده را با دقّت نظاره كند.

پرسش فوق تركيبى از دو پرسش است كه دو پاسخ جداگانه مى‏طلبد.

در پاسخ پرسش نخست مى‏توان گفت كه يزيد تلاش وافرى براى ترور امام‏عليه السلام انجام داد ولى برنامه‏ريزى‏هاى دقيق امام‏عليه السلام مانع از انجام مقاصد و خواست‏هاى يزيد گشت.

در پاسخ پرسش دوم نيز مى‏توان گفت كه محبوبيّت امام‏عليه السلام در بين اهل كوفه و متمايل بودن دل‏هاى آنان به سوى او و اجتناب هر يك از رويارويى جدّى براى كشتن وى، نقش مهمى در قتل فجيع امام‏عليه السلام داشت.

روشن شدن پاسخ‏ها نيازمند توضيح فراوانى است كه – ان شاء اللَّه – بيان خواهد شد.

پاسخ تفصيلى

حكومت‏ها معمولاً تلاش مى‏كنند مخالفان خود را از سر راه بردارند و كمتر به فكر مى‏افتند كه آنان را به موافق تبديل كنند يا با آنان كنار بيايند و به آنان آزادى‏هاى لازم را اعطا كنند، زيرا وقتى قدرت از در وارد شد عقل از پنجره مى‏گريزد.

تنها پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم است كه در مى‏يابد كه بايد بين شرك و مشرك تفاوت قايل شد و هدف نابودى شرك است نه مشرك، و با نابودى شرك است كه مشرك ديروزى به موحّد امروزى تبديل مى‏گردد ولى با نابودى شخص مشرك، تنها يك فرد از افراد انسانى كم مى‏شود، نه اين كه به موحّدان افزوده گردد. به همين جهت، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تا آخرين لحظه تلاش مى‏كرد كه مخالفان و مشركان به موافقان و مسلمانان تبديل شوند و درصدد ريشه‏كنى شرك بود، نه ريشه‏كنى مشرك.

حكومت‏هاى پس از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چون چنين درك عميقى نداشتند، به جاى تبديل مخالف به موافق، فكر حذف فيزيكى مخالف را در سر پروراندند.

از نمونه‏هاى مهم مى‏توان به ترور حضرت على‏عليه السلام به دست خالد بن وليد با برنامه‏ريزى ابوبكر و عمر اشاره نمود؛ هر چند ابوبكر در نماز متوجه اشتباه خود شد و فهميد كه ترور علنى حضرت على‏عليه السلام در مسجد و پس از نماز، ممكن است او را با خطر جدى مواجه سازد و از اين كار اجتناب ورزيد.

ابوبكر با خالد وعده كرده بود كه پس از سلامِ نماز، وى، حضرت على‏عليه السلام را ترور كند ولى قبل از سلام دادنِ نماز گفت: « يا خالد لاتفعل ما امرتك به»(2)؛ اى خالد آنچه را به تو دستور داده بودم انجام نده. حضرت على‏عليه السلام نيز متوجه شد كه حكومت‏مداران براى حفظ موقعيت خويش از هيچ كارى، حتى كشتن آن حضرت، كه مبارزترين فرد مسلمان و آگاه‏ترين فرد به احكام دين بود ابا ندارند، به همين جهت از حكومت و حواشى آن به كلى كناره‏گيرى كرد و به كار حفر چاه و پرورش درخت خرما مشغول شد.

ديگر مخالفى كه چند بار نقشه ترورش ريخته شد و سرانجام نيز ترور شد، سعدبن‏عباده بود. او كه رقيب جدّى ابوبكر و عمر به شمار مى‏رفت و در سقيفه، قبل از ورود ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح، بيشترين شانس خليفه شدن را داشت، پس از بيعت اوليه اهل سقيفه با ابوبكر، چيزى نمانده بود كه به عمد زير دست و پا لگدمال شود. عمر نيز مشوّق مردم در لگدمال كردن او بود. البته سعد از اين واقعه جان سالم به در برد.(3)

سعد بن عباده، برخلاف حضرت على‏عليه السلام، صحنه را كاملاً براى مشتاقان حكومت خالى نكرد. به همين جهت، از ميان برداشته شد. البته چون كُشتن علنى او به صلاح نبود، سرانجام، مخفيانه ترور شد و كشته شدنش به جنّيان منتسب گشت!(4) تا ساحت مقدس خلافت، از اين گونه خطاهاى بسيار بزرگ، مطهر و پاك بماند.

گاهى هم ترورها علنى انجام مى‏شد تا ديگران عبرت بگيرند، همچون «فجائه» كه در بقيع آتش زده شد تا ديگر مرتدان از عاقبت كارشان با خبر شوند و ديگر هيچ كس جرأت نكند مانند او با نيرنگ خود را در صفوف مسلمانان جا زند و براى دفاع از اسلام اسلحه دريافت كند و سپس به گردنه‏زنى مشغول گردد. البته عكس‏العمل اين كار چنان گريبانگير خليفه شد كه در آخر عُمْر از اين كار ابراز ندامت و پريشانى كرد.(5)

از طرفى، مسلمانانى كه در معرض جوخه‏هاى ترور بودند، روز به روز آب ديده‏تر مى‏شدند و راه‏هايى را طى مى‏كردند كه از تيررسِ ترور به دور باشند.

حضرت على‏عليه السلام نه تنها با اشتغال به كشاورزى خود را از ليست افراد مستحق ترور خارج ساخت بلكه با اين كار به ديگران نيز راه نجات و فرار را آموخت. حتى او به شيعيانش كه ممكن بود پس از وى به دست معاويه و امثال او گرفتار شوند پيشنهاد كرد كه حاضر شوند حتى به على‏عليه السلام دشنام دهند و خود را از خطرات برهانند.(6)

امام حسين‏عليه السلام به عنوان فردى كه – صرف‏نظر از امامت و علم لدنّى – سابقه‏اى شصت ساله در اسلام داشت، از همه توطئه‏ها و راه‏هاى خنثى‏سازى آنها با خبر بود و به همين جهت امكان نداشت به راحتى ترور شود.

وقتى اواسط ماه رجب خبر مرگ معاويه توسط پيك حكومتى به حاكم مدينه رسيد و در ضمن آن از خلافت يزيد و لزوم بيعت‏گيرى از امام حسين‏عليه السلام و عبداللَّه بن زبير و عبداللَّه بن عمر سخن رفته بود، حاكم مدينه، يعنى وليد، با مروان بن حكم، فرماندار سابق مدينه، در همان اولين شب رسيدن نامه مشورت كرد. مروان پيشنهاد كرد كه همين شبانه، قبل از پخش شدن خبر مرگ معاويه، اين سه نفر را احضار كند و از آنان بيعت بگيرد.

فرستاده وليد، همان شب، امام حسين‏عليه السلام و عبداللَّه بن زبير را در مسجد النبى‏صلى الله عليه وآله وسلم يافت و گفت: فرماندار شما را مى‏خواهد. عبداللَّه بن زبير از اين كه در آن وقت شب به فرماندارى احضار مى‏شد وحشت كرد؛ ولى امام‏عليه السلام به او فرمود: «ارى انّ طاغيتهم قد هلك»(7)؛ به نظرم طاغوتشان (معاويه) هلاك شده است و ما را براى گرفتن بيعت احضار كرده‏اند. سپس امام‏عليه السلام با سى تن از خويشان و اصحابش به سوى فرماندارى حركت كرد، تا آنان بيرون آن جا آماده باشند و در صورت لزوم وارد شوند.(8)

همين قطعه از تاريخ، ظرافت، زيركى و تيزبينى امام حسين‏عليه السلام را نشان مى‏دهد. امام ضمن دلدارى ابن زبير، تحليلى واقعى از امور حكومتى بيان مى‏نمايد و مى‏فرمايد كه معاويه مُرده و ما را براى بيعت احضار كرده‏اند. در بُعد عملى نيز بى‏مهابا به فرماندارى نمى‏رود بلكه سى تن از اصحاب و خويشان را به همراه مى‏برد تا از ترور مصون بماند و يا به زور از او بيعت گرفته نشود. از سوى ديگر، از حركت‏هاى داغِ احساسى زودگذر، نظير اشغال فرماندارى، اخراج فرماندار و… يا امثال اين امور اجتناب مى‏ورزد. براى امام‏عليه السلام روشن است كه نه جوّ مدينه آماده اين گونه كارهاست و نه با مُردن يك نفر حكومت متزلزل مى‏شود و نه اين كه كارهاى ارهابى مفيد است.

امام‏عليه السلام در فرماندارى با همان زيركى خاص خود، به وليد مى‏گويد:

«بيعت كردن من در نيمه شب و دور از چشم مردمان چه فايده‏اى دارد، شما هم به اين بيعت رضايت نمى‏دهيد.»

و با اين كلمات وليد را از تصميم خود منصرف مى‏كند؛ به گونه‏اى كه امام را در اين سخن تحسين مى‏نمايد.

امام نه هراسى به دل راه داد، نه شبانه فرار كرد و نه به بيعت تن داد. امّا مروان با اين كه نمك‏پرورده امام حسين‏عليه السلام بود(9) به جاى نمك‏شناسى و رعايت حريم امام حسين‏عليه السلام به وليد گفت: به خدا سوگند، اگر اكنون از دستت خلاصى يابد ديگر به اين راحتى و بدون كشت و كشتار بر او دست نمى‏يابى، او را زندانى كن، تا فردا در حضور مردم بيعت كند.

امام از جا جست و فرمود: «يابن الزرقاء أنت تقتلنى أم هو؟ كذبت واللَّه و أثمت»(10)

مراد حضرت يا اين است كه: «اگر خواست مرا حبس كند و امتناع كردم تو مرا مى‏كُشى يا او؟» و يا اين است كه: «اگر مرا حبس كرد و فردا در حضور جمع بيعت نكردم تو حكم قتل مرا صادر مى‏كنى يا او؟» و يا درصدد بيدار كردن حسّ استقلال‏طلبى وليد است كه: «اى وليد! بالاخره پيرامون كار من، تو كه حاكم هستى تصميم‏گيرنده‏اى يا مروان؟» و بالاخره اين كه: «گناه كشتن من و مسؤوليتش را چه كسى قبول مى‏كند؟»

به هر حال، آنچه مهم است اين است كه مسأله تصميم به كشتن حضرت در آن شب و يا فرداى آن، در صورت بيعت نكردن، مسأله‏اى جدّى بوده است. حتى از برخى نقل‏هاى تاريخى به دست مى‏آيد كه كلمات تندترى نيز بين امام‏عليه السلام و وليد و مروان رد و بدل شده است و حتى امام فرموده:

«اى امير، ما اهل بيت نبوّتيم و معدن رسالت و محل رفت و آمد ملائكه و… و يزيد شرابخوار، انسان‏كُش و… مى‏باشد و كسى چون من با كسى چون او بيعت نمى‏كند.»(11)

و چون كلمات تند و با صداى بلند بين آنان رد و بدل مى‏شود، ياران حضرت درصدد ورود به جلسه و كشيدن اسلحه بر مى‏آيند كه امام فوراً نزد آنان مى‏رود و سرانجام همه به منازلشان بر مى‏گردند.(12)

از آنچه گذشت معلوم شد كه نه تنها امام‏عليه السلام احتياط را رعايت كرد تا ترور نشود، احتياط جانب ديگر را نيز رعايت كرد تا يارانش به جلسه وارد نشوند و به فرماندار يا مروان و يا ديگران آسيبى نرسانند.

اهتمام حكومت يزيد به ترور امام حسين‏ عليه السلام

آنچه از اين مختصر روشن شد اين كه حكومت يزيد، اهتمام جدّى به ترور امام حسين‏عليه السلام داشت، زيرا:

  1. به وليد، فرماندار مدينه، نوشت:

«خذ الحسين و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير اخذاً شديداً ليس فيه رخصة حتى يبايعوا»

«در بيعت گرفتن از حسين، عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير شدت عمل به خرج بده و در اين رابطه هيچ رخصت و فرصتى به آنان مده.»(13)

  1. وقتى امام‏عليه السلام تصميم گرفت به مجلس وليد رود عبداللَّه بن زبير به او گفت:

«من مى‏ترسم كه تو را حبس كنند و از تو دست برندارند تا بيعت كنى يا تو را بكُشند.»(14)

  1. امام‏عليه السلام احتمال مطرح شده از سوى ابن زبير را رد نكرد و در مقام چاره‏جويى فرمود:

«من تنهايى به آن مجلس وارد نمى‏شوم.»(15)

  1. امام‏عليه السلام سى نفر از خويشان، ياران و خدمتگزاران خود را به همراه برد؛ اگر احتمال خطر نمى‏داد بردن آن افراد كار لغوى بود.
  2. از همه مهم‏تر آيه‏اى است كه امام حسين‏عليه السلام هنگام خروج از مدينه آن را تلاوت كرد:

«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّب قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمين»(16)

اين آيه مربوط به قصه حضرت موسى‏عليه السلام است كه پس از دفاع از شخص سبطى (بنى اسرائيلى) و به قتل رساندن شخص قبطى (مصرى) مورد تعقيب حكومت فرعون قرار گرفت و به همين جهت ترسان و نگران از شهر بيرون رفت و در حال بيرون رفتن با خداى خود گفت: «پروردگارا، مرا از دست گروه ستمگران نجات بده.»

اين كه امام‏عليه السلام نيز همين آيه را تلاوت كرده براى نشان دادن شرايط بحرانى خود به ديگران بوده است تا در طول تاريخ معلوم گردد امام‏عليه السلام به دلخواه خود و در شرايط عادى مدينه را رها نكرده است.

حركت امام حسين‏ عليه السلام به سوى مكه

امام‏عليه السلام تصميم گرفت به سوى مكه حركت كند و دوستان و يارانش نيز با اين تصميم موافق بودند چون اولاً تا آن زمان خبر بيعت نكردن حضرت به نواحى مختلف مى‏رسيد و عكس‏العمل آنان روشن مى‏گشت؛ ثانياً چون مكه حرم امن الهى بود احتمال ترور حضرت در مكه، كمتر از جاهاى ديگر بود؛ ثالثاً چون ماه رجب، ماه حرام بود و ماه‏هاى حرام نيز همچون حرم در نزد عرب‏ها احترام داشت، چند روز باقيمانده اين ماه فرصتى به حضرت مى‏داد كه به تهيه لوازم سفر بپردازد.

با تمام شدن ماه رجب، حضرت، مُحرم شد و در مصونيت احرام قرار گرفت.

لازم به يادآورى است كه احترام حرم، احرام و ماه‏هاى حرام قبل از اين كه اسلامى باشد عربى بود و عرب‏ها، از هر دين و عقيده، حتى مشركان، احترام ماه‏هاى حرام و حرم را داشتند. بنابراين احتمال خطر براى امام حسين‏عليه السلام در سفر به مكه به مراتب كمتر از خطرهاى احتمالى ماندن در مدينه يا سفر به جاهاى ديگر بود؛ خصوصاً اين كه زاير مكه بلافاصله پس از خروج از مدينه مُحرم مى‏شود و نفس مُحرم شدن نيز، خود، مصونيت خاصى ايجاد مى‏كند.

بالاخره اگر امام در مدينه مى‏ماند، از دست مزدوران حكومت، مروانيان و نيروهاى احتمالى اعزامى يزيد مصونيتى نداشت، ولى با خارج شدن از مدينه، مصونيت احرام را داشت و پس از ورود به حرم مصونيت حرم را نيز داشت.

امام‏عليه السلام در مدت حضورش در مدينه مصونيت ماه‏هاى حرام را داشت و در اين مدت وسايل سفر به سوى مكه را تهيه كرد. با نزديك شدن ماه شعبان و اتمام ماه حرام، حضرت، در مسجد شجره محرم شد و از مصونيت احرام برخوردار گرديد. بنابراين انتخاب امام حسين‏عليه السلام انتخابى صحيح و بلكه بهترين انتخاب بود.

در اين قسمت هيچ كس به امام پيشنهاد ديگرى نداد، جز مزدوران حكومت كه پيشنهاد سازش مى‏دادند.

از احتياطهاى امام‏عليه السلام اين بود كه به محمد حنفيه فرمود:

«در مدينه بمان و ديده‏بان من باش و هيچ يك از امور آنان را بر من مخفى مساز.»(17)

اين جمله نشان مى‏دهد كه حضرت احتمال مى‏داده آنان توطئه كنند و كاروان ديگرى به قصد مكه و انجام عمره به راه بيندازند و در مسير مدينه – مكه به حضرت آسيبى برسانند، يا گروهى تروريست حرفه‏اى را به كار گمارند و يا توطئه‏هاى ديگرى بنمايند كه امام‏عليه السلام بايد از آنها آگاهى يابد.

حضرت سپس وصيّت خود را نوشت و نزد محمد حنفيه گذاشت و در آن شهادت به يگانگى خدا، شهادت به رسالت پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و اعتقاد به معاد را مطرح ساخت و بعد از آن هدف از حركت خود را بيان نمود و فرمود كه حركتش به خاطر طغيان و سركشى يا خوشگذرانى و يا ظلم و فساد نيست بلكه هدفش اصلاح امّت پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم است و همچنين اعلام كرد كه سيره و روش پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و حضرت على‏عليه السلام را در پيش مى‏گيرد.(18)

حضرت با اين كار درصدد بود جلوى توطئه‏هاى احتمالى، از قبيل اتهام خارجى بودن را از خود بزدايد، زيرا خوارج نيز عليه حكومت‏ها قيام مى‏كرده‏اند ولى سيره آنان سيره نبوى و علوى نبود، بلكه مظلومان را مى‏كُشتند، كارهاى خشونت‏آميز مى‏كردند و همه از آنان متنفّر بودند. به همين جهت، حضرت، خطّ سير حركت خود را كاملاً مشخص كرد تا معلوم شود نه جزء آنان است، نه با آنان و نه هم هدف و هم روش آنان.

حضرت با اين وصيّت، حركت خود را، هم در زمان خودش و هم در دوران‏هاى بعدى، از خطرات حفظ نمود، زيرا ممكن بود در همان زمان، حكومت‏مداران با تبليغ فراوان، حضرت را به عنوان فردى از خوارج معرفى كنند و همراهان ايشان را نيز از خوارج قلمداد نمايند و در چنين حالى مبارزه با حضرت، راحت‏تر مى‏شد و چون مردم از خوارج ضربه‏هاى زياد و جنايات بى‏شمارى ديده بودند، احتمال اين كه گروه‏هايى از مردم داوطلب شوند كه حضرت و كاروانش را مورد هجوم قرار دهند زياد بود. حضرت با نوشتن وصيّت و اعلام آن، از چنين توطئه احتمالى پيش‏گيرى كرد؛ همان گونه كه با همين وصيت از منحرف شدن نهضت پس از شهادتش نيز جلوگيرى نمود.

در مرحله حركت از مدينه به مكه نيز امكان ترور حضرت از حكومت بنى‏اميه گرفته شد، زيرا:

  1. خواندن آيه«فَخَرَج مِنها خائفا يترقّب…» و با خبر شدن مردم از آن، خودش يكى از عوامل جلوگيرى از ترور بود، زيرا ترورها معمولاً مخفيانه انجام مى‏شد و حضرت با اعلام خوف و نگرانى خود احتمال ترور شدن خودش را مطرح ساخت.
  2. استفاده از امنيّت حَرَم و احرام، حضرت را تا حدودى از ترور بيمه نمود، زيرا اكثر اعراب براى حَرَم و احرام، احترام قايل بودند و پيدا كردن فرد بى‏دين و هتّاكى كه به اين حرمت‏ها بى‏احترام باشد و امام‏عليه السلام را ترور كند به آسانى ممكن نبود.
  3. محمد حنفيه خطرهاى احتمالى را به امام گوشزد مى‏كرد و در ترور نشدن امام‏عليه السلام مؤثر بود.

بنابراين اگرچه ما قراين و شواهدى از طرف امويان مبنى بر قصدشان براى ترور امام‏عليه السلام در راه مدينه – مكه نداريم ولى از اقدامات امام‏عليه السلام روشن مى‏شود كه امام‏عليه السلام احتمال ترور مى‏داده و به همين جهت پيشگيرى‏هاى خاصى را انجام داده است.

همان گونه كه در آغاز بحث بيان شد، اولاً حكومت يزيد، مانند ساير حكومت‏ها، معمولاً كارهاى سياسى، امنيتى خود را مخفى مى‏ساخت؛ خصوصاً مسأله ترور امام‏عليه السلام كه يگانه فرزند باقى مانده از رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و داراى محبوبيّت زيادى در بين مردم بود. بنابراين اگر برنامه‏اى براى ترور او بوده حتماً بسيار مخفى و حساب شده بوده است.

ثانياً دوران حكومت يزيد و پس از آن تا حدود سى سال، سياه‏ترين دوران تاريخ است و در اين دوران سياه، يزيديان، هر چه توانستند جنايت مرتكب شدند و به همان ميزان آثار جرمشان را مخفى ساختند. پس نبايد انتظار داشت به راحتى مدارك تصميم بر ترور حضرت، در اين مسير به دست آيد.

ثالثاً خانواده‏هايى كه در سفر مدينه تا مكه همراه حضرت اباعبداللَّه‏عليه السلام بودند تمام يا بيشتر مردانشان به شهادت رسيدند و زنانشان به مصيبت اسارت گرفتار شدند و آن قدر خبر و حادثه براى گفتن داشتند كه تحركات مذبوحانه ترور نافرجام در مقابل آن بسيار كم اهميت بوده است. بنابراين اگر آنان فرصتى مى‏يافتند وقايع عاشورا را توضيح مى‏دادند و مجالى براى بيان برنامه‏هاى ترور در راه مدينه تا مكه نداشتند.

به اين دلايل، اخبارى از ترور در اين مسير در دست نداريم ولى قراين ذكر شده براى احتمال ترور كافى و اقدامات امام‏عليه السلام براى پيشگيرى از آن شايان اهميّت و دقّت است.

حضور در مكه

در مكه اشخاص زيادى با امام حسين‏عليه السلام رفت و آمد و صحبت كردند. آنان از پيش‏گويى‏هايى كه از پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم شنيده بودند و امثال آن سخن‏هاى فراوانى به ميان آوردند. از جمله اين افراد عبداللَّه بن عمر بود كه به همراه عبداللَّه بن عباس نزد حضرت رفت و از هر درى سخن گفت و بالاخره به امام‏عليه السلام پيشنهاد كرد كه به مدينه برگردد و در منزل بنشيند و از آن خارج نشود و بيعت نيز نكند. حضرت در جواب فرمود:

«آنان مرا رها نخواهند كرد تا هنگامى كه از روى اكراه بيعت كنم و يا مرا به قتل برسانند.»(19)

و پس از سخنان زياد ديگرى رو به ابن عباس كرد و با او نيز سخنان فراوانى گفت، از جمله اين كه:

«من در اين حرم مى‏مانم و آن را وطن خويش مى‏گيرم تا هنگامى كه اهل آن مرا دوست بدارند و مرا يارى كنند اما هرگاه مرا خوار كردند، ديگران را به جاى آنان بر مى‏گزينم.»(20)

از اين سخنان پيداست كه امام‏عليه السلام براى حفظ جان خويش، بسيار اهميت قايل بوده و اين طور نبوده كه راضى باشد خود را به راحتى به كُشتن بدهد. بر همين اساس بازگشت به مدينه را كه احتمال خطر در آن وجود داشت نپذيرفت و حضور در مكه را كه حرم امن است برگزيد؛ آن هم تا وقتى كه مردم از او دفاع كنند و او را دوست بدارند.

بنابراين وجود هدف مقدّسى، نظير بيعت نكردن با يزيد و يا مبارزه بى‏امان با حكومت او، باعث نمى‏شود كه حضرت حاضر باشد به راحتى در اين راه جان ببازد، بلكه تمام تلاش حضرت اين است كه در عين پيش بردن هدف و بيعت نكردن با يزيد، خودش سالم بماند و آسيبى را متحمل نشود. در واقع، حفظ نفس براى حضرت يك استراتژى جدّى بوده است.

چرا حركت به سوى كوفه؟

امام‏عليه السلام مانند هر انسان عاقل ديگرى بر حفظ جان خويش و خانواده و يارانش اهتمام خاصى داشت ولى آنچه مهم است اين كه امام‏عليه السلام بين محافظت از جان خويش و اهل‏بيتش با دفاع از راه و مسير صحيح و حركت به سوى هدف، ناسازگارى نمى‏ديد. از يك سو بيعت نمى‏كرد و از سوى ديگر از مدينه بيرون مى‏آمد تا ترور نشود، خويشانش آزار نبينند و خبر فعاليتش به ساير مسلمانان برسد و به يارى او برخيزند و…

حال، پرسش اين است كه چرا حضرت وقتى در مكه احساس ناامنى كرد به سوى كوفه حركت نمود؟ مگر حضرت، سابقه آنان در يارى رساندن به پدرش، حضرت على‏عليه السلام را از ياد برده بود؟ مگر سخنان حضرت على‏عليه السلام در مذمّت كوفيان به گوشش نخورده بود؟ مگر ملاقات كنندگان با او، هر يك گوشزد نكردند كه اين مسير خطرناك است؟ مگر به او گفته نشد كه پناه بردن به كوه‏ها و بيابان‏ها براى جان حضرت امنيت بهترى ايجاد مى‏كند؟

به هر حال، اين شبهه وجود دارد كه اگر امام‏عليه السلام براى حفظ جان خويش اهميّت ويژه‏اى قايل بود بايد مسير ديگرى غير از كوفه را انتخاب مى‏نمود و همين انتخاب نشان مى‏دهد كه حضرت، خواهان كشته شدن خود و اسارت زن و فرزندانش بوده است.

ولى مى‏توان پاسخ داد كه اتفاقاً امام براى پى‏گيرى هدف و همچنين حفظ جان خويش و يارانش تا آخرين حدّ امكان، كوفه را برگزيد. به عبارت ديگر كوفه، بهترين گزينه‏اى بود كه حضرت مى‏توانست برگزيند، تا در عين پيشبرد هدف، جان خود را نيز حفظ كند.

اگر حضرت، سر به كوه و بيابان مى‏گذاشت يا به شهر و روستاى دوردستى مى‏رفت، بيعت نكرده بود، ولى با مخفى ساختن خود و دورى از مركز، عملاً سدّ را از جلوى راه يزيد برداشته بود، زيرا هدف از بيعت گرفتن از امام‏حسين‏عليه السلام چيزى جز مخالفت نكردن حضرت با حكومت يزيد و ظلم و فحشاى او نبود.

به هر حال، وقتى شخصى با حكومتى بيعت مى‏كند، در واقع، حمايت خويش از حكومت و حمايت حكومت از خويش را امضا مى‏كند، و وقتى دو گروه با هم قرار متاركه جنگ مى‏گذارند، هر يك از تعرّض ديگرى در امان مى‏ماند.

رفتن امام‏حسين‏عليه السلام به كوه‏ها و شهرهاى دور، عملاً متاركه نزاع است. او با اين كار، اگر چه حمايتى از حكومت نمى‏كند، حمايتى نيز از حكومت انتظار ندارد. اينها امورى است كه حكومت اموى خواهان آن بود، يعنى يزيد مى‏خواست كسى مزاحم حكومتش نشود و امام‏عليه السلام با رفتن به شهرهاى دوردست و كوه‏ها، در عمل، عدم مزاحمت خود را اعلام مى‏كرد و اين براى يزيد خوشحال‏كننده بود؛ تازه مى‏توانست در فرصت مناسب در همان بيابان‏ها نيز حضرت را از پاى درآورد و هيچ كس هم با خبر نشود.

حركت به سوى شهرهاى بزرگى كه از مركز دور بود، نظير يمن، خراسان يا…. نيز با چندين اشكال مواجه بود:

اين‏كه معلوم نبود استقبال چندانى از امام‏عليه السلام صورت بگيرد، زيرا يمنى‏ها گرچه دوستدار حضرت على‏عليه السلام بودند و از قضاوت‏هايش در زمانى كه رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم او را به آن مناطق گسيل داشت خوشحال بودند ولى در دوران طولانى حكومت خلفاى سه گانه و مدت زمان حكومت معاويه، تبليغى از حضرت على‏عليه السلام و اولادش نشده بود بلكه تبليغات منفى فراوانى عليه حضرت و فرزندانش صورت گرفته بود. اساساً يمنى‏ها از زير و بم امور سياسى آگاهى نداشتند. به همين جهت، هيچ يك از آنان نامه‏اى ننوشت تا از امام‏عليه السلام يا از اهل مدينه بپرسد كه با يزيد بيعت كنيم يا خير؟ و هيچ يك از آنان از حركت امام به مكه آگاه نشد و نامه‏اى در حمايت از ايشان يا دعوت از ايشان ننوشت. آنان در واقع، از حكومت و سياست به دور و به زندگى روزمره خود مشغول بودند. حتى فرماندار يمن كاروانى از حلّه‏هاى يمنى و اشياى قيمتى تهيه ديد و به سوى شام گسيل داشت كه امام‏عليه السلام آن را مصادره كرد(21) و اين نشان مى‏دهد كه آنان همچون گذشته طرفدار حكومت بوده‏اند.

بنابراين رفتن به سوى آنان هيچ اثر مثبتى نمى‏داشت و هيچ دليلى يافت نمى‏شود كه آنان، همه يا دست كم اكثريت‏شان، به حمايت از امام‏عليه السلام بر مى‏خاستند و بر فرض كه چنين بود و آنان همه از حكومت مركزى سر مى‏پيچيدند و امام حسين‏عليه السلام با كمك آنان حكومتى تشكيل مى‏داد، باز ضربه چندانى متوجه حكومت مركزى نمى‏شد، چون خود امام حسين‏عليه السلام مى‏دانست با حكومت يك ايالت دوردست نمى‏توان با حكومت مركزى مبارزه كرد و پدرش حضرت على‏عليه السلام در اواخر عمر و برادرش در چند ماه حكومتش با اين كه علاوه بر يمن، شهرهاى كوفه، بصره، مكه، مدينه، طائف، تمام ايران فعلى و… را داشتند ولى مجموعه رزمندگان اين شهرها – به علل مختلف – توان مقابله با لشكر شام را نداشتند و به همين جهت امام حسين‏عليه السلام قبول كرد كه حكومت را موقتاً به معاويه واگذار كند. اكنون نيز يك ايالت چون يمن در برابر حكومت پهناور، حيله‏گر و مقتدر مركزى كارى از پيش نمى‏برد.

خلاصه، رفتن به يمن، نه حمايت ابتدايى از امام‏عليه السلام را تضمين مى‏كرد و نه حمايت‏هاى بعدى را و بر فرض حمايت كامل يمنى‏ها از حضرت، تضعيفى در حاكميت شاميان بر ساير مناطق به وجود نمى‏آمد و اين امر بسان جدا شدن يك ايالت مرزى از حكومت مركزى قلمداد مى‏شد. در واقع، امام با سفر به يمن، نه در راه هدفش گام برمى داشت و نه براى سلامت خود و فرزندانش تضمينى مى‏يافت.

حركت به سوى ساير شهرها، نظير بصره، مصر يا شهرهاى ايران نيز همين گونه بود و تازه از هيچ شهرى نامه‏اى به امام‏عليه السلام نرسيده و اعلام آمادگى و يارى نشده بود و شايد مردم ساير شهرها آن قدر به مسايل سياسى بى‏اعتنا بوده يا در جهل و بى‏خبرى به سر مى‏برده‏اند كه تفاوتى بين حكومت معاويه و يزيد نمى‏ديده‏اند و از روى جهالت و يا به جهت تبليغات فراوان، هر دو را جانشين به حق رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مى‏دانسته‏اند.

علاوه بر اينها، كوفه يك شهر استثنايى بود كه هيچ شهرى در آن دوره همانند آن يافت نمى‏شد. كوفه يك شهرك نظامى نوبنياد بود كه در زمان خليفه دوم بنا نهاده شده بود و افراد آن را رزمندگان طوايف و قبايل مختلف تشكيل مى‏دادند. همه قبايل از همه شهرها در آنجا خانه و مسكن داشتند و در واقع رزمندگان اسلام در شهر كوفه متمركز بودند.

اگر رزمندگان يك ملّت كه در يك شهرك نظامى يا در يك پادگان بسيار بزرگ مستقرند، از فردى سياسى و مبارز و مخالف حكومت مركزى دعوت كنند و بر فرض مردم شهرهاى ديگر نيز دعوت‏هايى انجام دهند، راه عاقلانه، انتخاب كدام طرف است؟

هر عقل سليمى مى‏گويد مردم شهرهاى ديگر اگر هم بخواهند از امام‏عليه السلام دفاع كنند، امكانات دفاعى ندارند و افرادشان نظامى نيستند ولى كوفه قدرت دفاعى و نيروى آن را داشت.

اما اين كه در زمان حضرت على‏عليه السلام يا زمان امام حسن‏عليه السلام مردم كوفه كم‏كارى كردند، آن كم‏كارى به خاطر بى‏علاقگى به امام‏عليه السلام يا بى‏دينى نبود، بلكه جنگ‏هاى مستمرْ آنان را خسته و وامانده كرده بود. ولى اكنون هيچ دليلى وجود نداشت كه پس از بيست سال باز نخواهند بجنگند، به ويژه كه در طول اين بيست سال انواع آزارها و شكنجه‏ها را از سوى حكومت شام لمس كرده بودند و به دنبال مُنجى مى‏گشتند. بنابراين بهترين گزينه‏اى كه امام‏عليه السلام مى‏توانست انتخاب كند و انتخاب كرد، كوفه بود.

اين توهّم كه اگر امام‏عليه السلام به كوفه نمى‏رفت و يا اگر به كوفه مى‏رفت و مردم كوفه از او حمايت مى‏كردند از دست حكومت يزيد نجات پيدا مى‏كرد و كشته نمى‏شد بى‏جاست، زيرا از بحث‏هاى گذشته روشن شد كه سفر به جاهاى ديگرى – جز كوفه – با هدف امام كه بيعت نكردن و اعلام نارضايتى از وضع موجود بوده ناسازگارى داشت و افزون بر آن، هيچ تضمينى هم براى دفاع از هدف يا زنده ماندن حضرت و خانواده‏اش نيز نبود.

اگر امام‏عليه السلام به كوفه مى‏رسيد و كوفيان از او حمايت مى‏كردند – گرچه وضع خيلى تفاوت مى‏كرد – باز معلوم نبود كه امام‏عليه السلام به دست حكومت يزيديان گرفتار نشود و آنان او را ترور نكنند يا با جنگى تمام عيار، تمامى رزمندگان كوفه و از جمله امام‏عليه السلام را به شهادت نرسانند.

به عبارت ديگر، زمانى كه حكومت معاويه، مستقر و تثبيت نشده بود و تازه از امام على‏عليه السلام سرپيچى كرده بود توانست بيست ماه مقابل حضرت على‏عليه السلام بجنگد و با هر حيله‏اى جنگ را به نفع خود پايان دهد. اين در حالى بود كه همه شهرهاى مصر، بصره، كوفه، عراق عجم، مكه، مدينه، يمن، خراسان، فارس و… زير نظر حكومت حضرت على‏عليه السلام بود. اينك پس از بيست سال كه معاويه، علاوه بر شهرهاى شام و توابعش، تمامى ايالات را تحت سيطره خود داشت و در هر جا با تبليغ، پول، تزوير و زور تمام يا عدّه زيادى را فريب داده و از همه براى يزيد بيعت گرفته و چون احساس خطر مى‏كرده لشكريان زيادى را مجهز كرده بود، در چنين شرايطى، مسلماً پس از ورود امام‏عليه السلام به شهر كوفه، لشكر شام حركت مى‏كرد و كوفه را محاصره مى‏نمود و كوفيان را تماماً سركوب مى‏كرد. همان گونه كه پس از شهادت امام حسين‏عليه السلام و پشيمان شدن مردم كوفه و تشكيل گروه توابّين در اندك زمانى لشكر شام آنان را شكست داد و همگى كشته و تارومار شدند.

بنابراين امام‏عليه السلام، نه تنها از طريق پيش‏گويى‏هاى پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و خواب‏هايى كه خود حضرت مى‏ديد به شهادت خود و اسارت زن و فرزندش يقين داشت، بلكه از طريق عادى و تحليل سياسى نيز به همين نتيجه مى‏رسيد.

گزينه بهترى هم وجود نداشت و چاره‏اى نبود مگر اين كه با يزيد بيعت مى‏كرد. تازه، ذلّت‏هاى عبداللَّه بن عمر نشان مى‏دهد كه بيعت نيز سلامت كامل حضرت را تضمين نمى‏كرد.

بنابراين نمى‏توان و نبايد حركت امام حسين‏عليه السلام را داراى دو جنبه باطن و ظاهر كه هر يك مخالف ديگرى هستند تفسير كرد. نمى‏توان گفت كه او در ظاهر همانند موسى‏عليه السلام عمل مى‏كرد و در باطن همانند خضر؛ باطن كارها را بر اساس علم غيب عمل مى‏نمود و ظاهر كارها را براساس ظاهر حال. خير، او با تحليل دقيق مسايل، به همان چيزى مى‏رسيد كه در خواب مى‏ديد يا از سوى پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و حضرت على‏عليه السلام خبردار شده بود و اگر خوابى هم نمى‏ديد يا پيش‏گويى نيز وجود نداشت باز همين اقدامات را انجام مى‏داد، زيرا عقل سليم و تحليلگرش او را اين گونه راهنمايى مى‏كرد.

پس حركت به سوى كوفه به معناى تسليم مرگ و قتل نبود، بلكه مسيرى عاقلانه و بلكه بهترين مسيرى بود كه مى‏بايست انتخاب مى‏شد تا احتمال زنده ماندن حضرت را براساس محاسبه‏هاى دقيق عقلى بيشتر مى‏نمود و به هدفش كه بيعت نكردن با حكومت يزيد بود نيز دست مى‏يافت.

به عبارت ديگر، در مدينه احتمال ترور وجود داشت، به همين دليل، حضرت به مكه رفت و حدود چهار ماه از اين نگرانى فارغ بود و در اين مدت خبرِ بيعت نكردن و هجرتش به مكه به شهرهاى مختلف رسيد و اخبار شهرهاى مختلف نيز به حضرت رسيد.

با نزديك شدن ايام حج، امام‏عليه السلام از طريق گزارش‏هاى مختلف، احساس نمود كه گروهى درصدد ترور حضرت، در حال احرام هستند. يزيد و عُمّالش درصدد بودند از امنيت حرم و احرام و ماه‏هاى حرام، سوء استفاده و امام‏عليه السلام را در يكى از مَشاعِر الهى ترور كنند. آنان مى‏دانستند كه از نظر شرعى و عرفى در حرم و در حال احرام حمل سلاح و اظهار آن حرام است و بالطبع ياران حضرت نمى‏توانند گرداگرد حضرت باشند و از او مراقبت كنند. از سوى ديگر، كثرت جمعيت در ايام حج، مجال مراقبت ويژه را از همگان مى‏گيرد و در چنين شرايطى، ترور حضرت، كار بسيار راحت و كم‏هزينه‏اى بود.

به همين جهت حضرت مجبور شد مكه را رها كند و به سوى جايى كه احتمال رسيدن به هدفش بيشتر و احتمال ترور شدنش كمتر باشد حركت نمايد، آن مكان جايى جز كوفه نبود.

خطر رفتن به جاهاى ديگر به مراتب از خطر رفتن به كوفه بيشتر بود. البته كوفه نيز خالى از خطر نبود و حضرت خودش اين را مى‏دانست و ديگران نيز به او يادآورى كردند اما اين نكته نيز نبايد مخفى بماند كه رفتن امام‏عليه السلام به كوفه براى حكومت يزيد نيز بسيار ناخوشايند بود. به همين جهت، فرماندار مكه، به هر وسيله تلاش مى‏كرد كه از خارج شدن امام از مكه و رفتنش به سوى كوفه جلوگيرى كند.

همين كه امام‏عليه السلام از مكه خارج شد يحيى بن سعيد، به همراه گروهى، از سوى برادرش، عمرو بن سعيد، فرماندار مكه، مأموريت يافت كه امام را بگيرد و او را به مكه برگرداند و حتى تازيانه‏هايى نيز بينشان ردوبدل شد.

از سوى ديگر، عبداللَّه بن جعفر، شوهر زينب، كه محبتش نسبت به امام‏عليه السلام بركسى پوشيده نيست، دو فرزندش را با نامه‏اى به سوى امام‏عليه السلام گسيل داشت و او را دعوت به برگشتن به شهر مكه كرد و از امام خواست تا در رفتن به كوفه عجله نكند تا او نيز به امام برسد و فوراً خودش را به عمرو بن سعيد رساند و از او براى امام‏عليه السلام امان‏نامه خواست. عمرو كه منتظر چنين فرصتى بود و خودش خواهان برگشتن امام بود به عبداللَّه گفت: »هر چه خواستى بنويس و بياور تا امضا كنم.« عبداللَّه نيز نامه‏اى نوشت و در آن با كمال احترام، وعده احسان و پاداش و هديه و امان به امام‏عليه السلام داد و براى اطمينان پيدا كردن امام‏عليه السلام از عمرو خواست كه برادرش يحيى را نيز به همراه او بفرستد و او نيز چنين كرد. آنان خدمت امام رسيدند، يحيى امان‏نامه را خواند ولى امام از بازگشت سرباز زد و فرمود:

«من رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم را در خواب ديدم؛ او مرا به كارى فرمان داد كه آن را انجام مى‏دهم؛ چه به نفعم باشد، چه به ضررم.»(22)

عبداللَّه پرسيد: «آن خواب چه بود؟» حضرت فرمود:

«تا حال به كسى نگفته‏ام و تا زنده‏ام به كسى نخواهم گفت.»(23)

جلوه‏ اى از مظلوميت امام‏ عليه السلام

عبداللَّه بن جعفر از روى دلسوزى و عشق به امام حسين‏عليه السلام مى‏خواست همان كارى را انجام دهد كه فرماندار مكه و برادرش با زور و اجبار در پى انجام آن بودند. مظلوميت امام‏عليه السلام آن گاه ظاهر مى‏شود كه دوست و دشمن درباره او به يك تحليل مى‏رسند و حضرت نمى‏تواند دست كم دوست و خويشاوند خود را از توطئه پشت پرده آگاه كند.

امان‏نامه از سوى عمرو بن سعيد صادر شد، يعنى همان كسى كه نماينده حكومت يزيد و به احتمال قوى مسئول ترور حضرت بوده است. امّا امام نمى‏توانست آن را علنى سازد و شايد اگر از طرح ترور پرده بر مى‏داشت عبداللَّه نمى‏توانست به راحتى بپذيرد.

دقّت در پاسخى كه امام به نامه عمرو داده است مسأله را تا حدود زيادى روشن مى‏سازد. حضرت در بخشى از پاسخ خود فرموده است:

«وعده امان و احسان و صله داده‏اى، در حالى كه بهترين امان، امان خداست و خداوند در قيامت به كسى كه در دنيا نترسد، امان نمى‏دهد. از خداوند مسألت داريم كه در دنيا ترس از خودش را به ما بدهد تا در آخرت از امانش بهره‏مند شويم. پس اگر از نوشتن نامه نيت صله و احسان دارى در دنيا و آخرت جزاى خير يابى.»(24)

از جمله «اگر…» معلوم مى‏شود كه در نيّت خير او شك وجود دارد. به نظر مى‏رسد امام يقين دارد كه او نيّت خيرى ندارد وگرنه چرا ابتدا برادرش را مأمور كرد تا امام را به زور برگرداند؟ مگر صله و احسان اجبارى هم مى‏شود؟!

جمله «هر كسى در دنيا از خدا نترسد خداوند در قيامت به او امان ندهد»، تعريض به «عمرو» است كه وى ترسى از خدا ندارد و درصدد قتلِ امام‏عليه السلام در حال احرام است.

به هر حال، از آنچه گذشت به نظر مى‏رسد، امام از توطئه ترور خود كاملاً خبر داشت و حركتى را شروع كرد كه آن ترور محقق نشود ولى افرادى نظير عبداللَّه بن جعفر از اين موضوع خبر نداشتند و در راهى گام بر مى‏داشتند كه حكومت يزيد خواهان آن بود و امام هم نمى‏توانست آنان را بيش از اين آگاه كند.

امام‏عليه السلام در جواب نامه عبداللَّه كه توسط پسرانش به حضرت رسيد، نوشت:

«سوگند به خدا، اى پسرعمو، اگر در لانه پرنده‏اى هم مخفى شوم مرا بيرون مى‏كِشند و مى‏كُشند. سوگند به خدا، اى پسر عمو، بر من ظلم و تعدّى مى‏كنند همان گونه كه يهود بر روز شنبه تعدّى كردند و حرمتش را شكستند.»(25)

حال، يا نامه به دست عبداللَّه نرسيد، يا از سوگندهاى امام اطمينان پيدا نكرد، يا فكر كرد كسان ديگرى غير از يحيى و عمرو ترور حضرت را عهده‏دار شده‏اند و امان‏نامه اين افراد، جان امام را حفظ مى‏كند.

رؤيا و حقيقت

پرسش: حضرت اباعبداللَّه‏عليه السلام در برخى موارد كارهاى خود را براساس استدلال و منطق بيان كرده و در برخى موارد به رؤياهاى خود استناد كرده است. اين دوگانگى براى چيست؟ آيا اين دوگانگى بيانگر آن نيست كه كارهاى امام‏عليه السلام ظاهر و باطنى جداى از يكديگر داشته است؟

پاسخ: از آنچه گذشت آشكار گرديد كه گاهى حتى خويشان نزديك و ياران صميمى نيز از توطئه‏هاى دشمن بى‏خبرند و راهى را مى‏پيمايند كه واقعاً از روى دلسوزى است، اما مصلحت دشمن در آن است و دشمن با تمام نيرو خواستار آن مى‏باشد.

از سوى ديگر، شايد آن گونه كه ما امروزه امام معصوم‏عليه السلام را قبول داريم و قولش را حكايت‏گر حقيقت و سخنش را حجّت مى‏دانيم، آن زمان، اين گونه نبوده است و به همين جهت با اين كه حضرت، در مقابل عبداللَّه بن عباس يا عبداللَّه بن جعفر، خبر از حوادث آينده مى‏دهد و آنان را از وضع آگاه مى‏كند آنان نمى‏توانند عمق مطلب را دريابند و يا شايد عشقشان به امام‏عليه السلام موجب مى‏شود كه احساساتشان بر عقلشان غلبه كند و با اين كه مى‏دانند حقيقت همان است كه امام‏عليه السلام مى‏فرمايد و عمل مى‏كند ولى از روى احساسات، سخن ديگرى بر زبان جارى مى‏سازند.

به هر حال، در چنين حالتى، وقتى امام‏عليه السلام نمى‏تواند از راه‏هاى معمولىِ تفهيم و تفهّم و از راه استدلال آنان را قانع سازد، به راه تعبّد و راهى كه آنان آن را قبول دارند تمسّك مى‏كند و از خواب‏هاى خود سخن به ميان مى‏آورد و مسأله را برايشان به گونه تعبّدى حل مى‏نمايد.

ناگفته نماند كه پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نيز، تبليغ، حكومت، جنگ و روش و منش خود را بر طبق امور عقلى و عقلايى تنظيم مى‏كرد و در جنگ و صلح بر همين منوال حركت مى‏نمود و وحى تنها وقتى وارد ميدان مى‏شد كه او يا ساير عاقلان متحيّر بودند و بايد افقى برتر به رويشان گشوده مى‏شد.

بله، در چنين مواقعى، چون وظيفه هدايت و پرورش افراد به عهده امام است، او تلاش مى‏كند از راه‏هاى عادى و بيان استدلال و تحليل اوضاع، افراد را پرورش دهد، اما جايى كه افراد كشش ندارند يا بيان برخى امور همانند اسرار نظامى است و موجب مى‏شود كه امام نتواند برنامه خود را پيش ببرد از خواب‏هايى كه ديده استفاده مى‏كند و مردم را با استفاده از آن، هدايت مى‏نمايد.

پرسش: آيا خواب آن ميزان حجيّت دارد كه امام‏عليه السلام خود و فرزندانش را به موجب آن به سوى قتلگاه و مرگ ببرد؟

پاسخ: اولاً: رؤياهاى پيامبران و ائمه اطهارعليهم السلام صادق‏اند و شيطان، نه در بيدارى و نه در خواب، بر آنان مسلّط نمى‏شود تا حقايق را برايشان وارونه جلوه دهد. بنابراين اگر خواب ديدند كه چيزى واقع شده، حتماً واقع شده و اگر در خواب ديدند كه چيزى واقع مى‏شود حتماً واقع مى‏شود و حتى آنان وظيفه مهمى چون ذبح فرزند را به واسطه خواب انجام مى‏دهند.(26)

البته خواب‏هاى آنان نيز گاهى نياز به تأويل دارد، مثلاً امام حسين‏عليه السلام در شب عاشورا در رؤيا شمر مبتلا به برص را به صورت سگ سياه و سفيد مى‏بيند كه بيش از ديگران به حضرت آزار مى‏رساند(27) و بر همين اساس امام قبل از روز عاشورا فرمود يكى از آنان كه به من حمله مى‏كنند به مرض پيسى (برص) مبتلا مى‏باشد. يا پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم حكومت بنى‏اميه را در عالم رؤيا «به شكل بالا رفتن بوزينه‏ها از منبر خود» مى‏بيند.

همچنين قرار نيست كه خواب آنان در اوّلين فرصت محقّق شود، ممكن است در زمان‏هاى بعدى محقق شود. مثلاً پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در خواب ديد كه وارد مسجدالحرام شده و طواف مى‏كند و… و خواب را به مسلمانان گفت و همه آماده شدند و با احرام به سوى مكه رهسپار شدند ولى آن سال اجازه ورود نيافتند ولى به صلح حديبيه منجر شد و سال بعد به مكه مشرّف شدند.(28)

ثانيا:ً همان گونه كه قبلاً بيان شد، تحليل حوادث، حضرت را به اين نتيجه حتمى رسانيد كه بايد راه كوفه را در پيش گيرد. حضرت هنگام مواجهه با كسانى كه سخن و تحليل وى را در مى‏يافتند با زبان منطق، تحليل و گفتگو برخورد مى‏كرد امّا هنگام مواجهه با آنان كه درك صحيحى از اوضاع سياسى و سخنان آن حضرت نداشتند، با توجه به خواب‏هايى كه ديده بود، آنان را قانع مى‏ساخت.

ثالثاً: امكان گفتن تمامى حقايق، خصوصاً در شرايط حادّ و شرايط نظامى، براى همه فراهم نيست و اسرارى وجود داشته كه فاش ساختن آن به ضرر نهضت بوده است و به همين جهت امام‏عليه السلام به عبداللَّه بن جعفر فرمود: «خواب ديده‏ام»، و وقتى عبداللَّه از محتواى آن پرسيد، امام فرمود:

«محتواى آن را به كسى نگفته‏ام و تا زنده‏ام نيز نخواهم گفت.»

توجه به اين نكته لازم است كه هيچ گاه نبايد توهّم شود كه امام‏عليه السلام خوابى نديده و تنها به جهت مصلحت فرموده: «خواب ديده‏ام»، زيرا:

اولاً: چنين مسأله‏اى كذب صريح است و از افراد باتقواى كم نيز چنين كارى صادر نمى‏شود، چه رسد به امام معصوم.

ثانياً: بسيار تجربه شده و شنيده شده كه وقتى مسأله‏اى ذهن انسان را كاملاً مشغول ساخت همان را نيز در عالم رؤيا مى‏بيند. و چون پيشگويى‏هاى رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در ذهن امام‏عليه السلام بود و اصحاب و ياران نيز پيوسته آن را متذكر مى‏شدند به طور طبيعى بايد امام‏عليه السلام در خواب، پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را مى‏ديد.

ثالثاً: افراد معصومى چون امام حسين‏عليه السلام مورد تأييد خداوند هستند و ممكن است براى اطمينان بيشتر رؤياهاى صادقى نيز ببينند تا بر يقينشان افزوده شود.

خلاصه بحث

پرسش نخست در آغاز بحث اين بود كه «چرا امام حسين‏عليه السلام ترور نشد؟» از مطالب گذشته روشن شد كه امام‏عليه السلام با هوشيارى و ذكاوت فوق‏العاده خويش و با توجه به تجربه‏اى كه در شصت سال زندگى خود كسب كرده بود، به ويژه كه در مدت عمر او حوادث زيادى به وقوع پيوسته بود و او از تمامى آنها آگاه بود و درسهاى تجربى فرا گرفته بود، توانست تمامى توطئه‏ها را قبل از اجرا خنثى سازد.

بسيارى از افراد اصرار داشتند حضرت در مكه بماند يا حدّاقل حج را انجام دهد و سپس از مكه خارج شود و اگر امام‏عليه السلام پنج روز ديگر در مكه مى‏ماند اعمال حج تمام مى‏شد، ولى امامى كه صد و سى روز در مكه مانده بود، احساس كرد كه ماندن اين پنج روز هم كشته شدن او را به همراه دارد و هم از بين رفتن حرمت حَرَم و حرمت خانه خدا را.

اين خروج سريع حضرت از مكه، براى شتاب به كوفه نبود، چون در راه آن قدر معطّل كرد كه بسيارى از اصحاب و يارانش پس از انجام مراسم حج، در مسير، با حضرت ملاقات كردند. پس تنها و تنها، خنثى‏سازى توطئه ترور بود كه حضرت را به ترك فورى مكه وادار ساخت.

به هر حال، اگر چه نتوانيم از نظر تاريخى اثبات كنيم كه فلان فرد قصد داشت در فلان مكان امام‏عليه السلام را ترور كند، نوع سخنان امام‏عليه السلام و نوع عمل او، ما را از وجود توطئه ترور آگاه مى‏سازد و نيازى به شواهد تاريخى نداريم. زيرا همان گونه كه قبلاً بيان شد، زورمداران و حكومت‏هاى جائر، بسيارى از امور را مخفى مى‏كنند، به گونه‏اى كه به آسانى نمى‏توان آنها را كشف كرد.

علل كشته شدن امام حسين ‏عليه السلام با وضع بسيار فجيع

پرسش دوم اين بود كه چرا حكومت اموى، با چنان وضع فجيعى حضرت را به شهادت رساند؟

از آنچه بيان شد روشن گشت كه مردم كوفه با مردم ساير شهرهاى مملكت اسلامى آن روز تفاوت‏هاى اساسى داشته‏اند، از جمله:

  1. در هنگامى كه همه مردم شهرهاى ديگر در خوابِ غفلت به سر مى‏بردند يا به خاطر تبليغات بنى‏اميه، معاويه و يزيد را خليفه‏هاى به حق رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مى‏دانستند و پس از فوت معاويه، بدون چون و چرا خلافت يزيد را پذيرفتند، مردم كوفه با يزيد بيعت نكردند، بلكه مترصّد فرصتى بودند كه عليه حكومت او شورش كنند.

آنان بيش از ديگران در جريان مسايل سياسى بودند و همين كه از بيعت نكردن امام حسين‏عليه السلام با خبر شدند، نامه‏هاى فراوانى در تأييد حركت امام حسين‏عليه السلام و دعوت از او براى ورود به كوفه نوشتند، در حالى كه مردم شهرهاى ديگر چنين كارهايى نكردند. مثلاً حضرت به برخى از سران بصره نامه نوشت و پيكى به سويشان گسيل داشت ولى يكى از سران بصره (منذر بن جارود) با اين احتمال كه اين مسأله توطئه‏اى از ناحيه خود عبيداللَّه بن زياد باشد، نامه و نامه‏رسان را نزد ابن زياد برد. ابن زياد نيز نامه‏رسان را به دار آويخت و سپس بر منبر رفت و مردم بصره را از ملحق شدن به امام حسين‏عليه السلام ترسانيد و فرداى آن روز به سوى كوفه رهسپار شد.(29) ببين تفاوت افراد از كجا تا به كجاست؟

  1. كوفه شهرى نوبنياد و همانند شهرك‏هاى نظامى بود و مردانش همه رزمنده بودند و بر فرض كه امام حسين‏عليه السلام به كوفه مى‏رسيد همه در خدمت او بودند ولى وقتى ابن زياد بر كوفه مسلّط شد تهديدها و بگير و ببندهايش موجب شد كه بسيارى از شمشيرزن‏ها در خدمت او قرار گرفتند. اين كار البته با زور و اجبار انجام گرفت. كوفيان، همانند ارتش يك كشور كه اگر در جنگ شكست بخورند يا كودتايشان نافرجام بماند، يا همه كشته و اسير مى‏گردند و يا به عنوان نيروى رزمنده در خدمت ارتش پيروز قرار گرفته و تحت سرپرستى آنان به كار مشغول مى‏شوند، در خدمت ابن زياد قرار گرفتند. البته در اين بين آنان كه مى‏توانستند فرار مى‏كردند ولى با بسته شدن درهاى كوفه و كنترل رفت و آمدها، اين امكان، از بسيارى از آنها سلب شده بود.

بيشتر كوفيان جنگجو بودند. آنان در سال‏هاى آخر حكومت معاويه به تنگ آمده بودند و به ويژه پس از مرگ معاويه، در مدت بيش از پنج ماه، خودشان را براى رزم در خدمت امام حسين‏عليه السلام آماده كرده بودند ولى همين كه يزيد از توطئه آنان باخبر شد و ابن زياد را به فرماندارى كوفه منسوب كرد، او توانست با انواع حيله، مسلم بن عقيل و هانى را به شهادت برساند و رؤساى قبايل را يا زندانى نمايد و يا با تهديد و تطميع با خود همراه گرداند. مسلّم بود كه او از همين نيروها عليه امام حسين‏عليه السلام استفاده مى‏كند.

با اين وجود، عبيداللَّه جانب احتياط را به خوبى رعايت كرد و فرماندهان ارشد و نيمه ارشد خود را از بنى‏اميه و موافقان صد در صد حكومت يزيد قرار داد و حتى براى آنان و براى توده رزمندگان جاسوسانى گماشت كه از هر مسأله احتمالى پيشگيرى نمايد؛ مثلاً شمر، علاوه بر فرماندهى پياده نظام، مواظب كارهاى عمر سعد (فرمانده لشكر) نيز بود و كارهاى او را گزارش مى‏كرد.(30) يا وقتى ياران امام حسين‏عليه السلام در روز عاشورا نام برخى از افراد را مى‏خواندند و مى‏گفتند: مگر شما نامه ننوشتيد؟ آنان چون نمى‏خواستند تكذيب كنند – زيرا واقعاً دعوت كرده بودند و واقعاً به امام‏عليه السلام معتقد بودند – و از سوى ديگر نمى‏توانستند يارى و حمايت خود را از امام‏عليه السلام زبانى و عملى به اثبات برسانند – زيرا به مجرد كوچك‏ترين اظهار موافقتى با امام حسين‏عليه السلام دستگير و يا كشته مى‏شدند – به همين جهت، براى رهايى از تمامى گرفتارى‏ها معمولاً به امام مى‏گفتند: «شما تسليم شويد، ما نمى‏گذاريم به شما آسيبى برسد»(31) و با اين سخن، به خيال خود، نه نرمشى نشان داده بودند كه گرفتار لشكر عمر سعد شوند و نه نامه خود را تكذيب كرده بودند.

پرسش: چرا حرّ بن يزيد رياحى توانست بگريزد و به صف لشكر امام حسين‏عليه السلام بپيوندد؟ اين نشان مى‏دهد كه ديگران نيز مى‏توانسته‏اند.

پاسخ: بله، صحيح است. اگر كوفيان هيچ گونه امكانى براى فرار نداشتند كه مؤاخذه و عقاب نمى‏شدند و در زيارت‏نامه‏ها مورد نفرين واقع نمى‏گرديدند. با اين وجود، بين حرّ و آنان تفاوت‏هاى زيادى بود؛ حرّ جزء نامه‏نويسان به امام‏عليه السلام نبود، بنابراين حساسيّت چندانى روى او نبود. از سوى ديگر، يك فرمانده ارشد بود و نيز با سدّ كردن راه امام حسين‏عليه السلام و جلوگيرى از ورودش به كوفه يا بازگشتش به جاى ديگر، وفاداريش را به بنى‏اميه نشان داده بود و راحت‏تر از ديگران مى‏توانست به لشكر امام‏عليه السلام بپيوندد. تازه او نيز به بهانه آب دادن اسب از لشكر جدا شد و بالاخره اين كه ايمان و شجاعت حرّ باعث گرديد كه او نقش كامل خود را ايفا نمايد و در يك لحظه از لشكر عمر سعد جدا شود و به صف حسينيان بپيوندد.

  1. اگر بنا بود لشكريان كوفه يا به طور كلى لشكر شام با امام حسين‏عليه السلام مردانه بجنگند، شايد، يك دهم نيروهاى اعزام شده به كربلا براى كشتن امام حسين‏عليه السلام و يارانش كافى بود و نياز به گسيل لشكرى به اين عظمت نبود.

فرستادن چند ده هزار نيرو، براى مصاف با حسين و طول كشيدن چندين ساعته جنگ، از نكات قابل توجه و تأمل در اين مسأله است. اين مسأله مى‏تواند به دلايل ذيل صورت گرفته باشد:

الف. امويان امكان فرار رزمندگان كوفه و پيوستن به صف لشكر حسين‏عليه السلام را منتفى نمى‏دانسته‏اند و به همين جهت نيروى زيادى اعزام مى‏كردند تا اگر برخى به حسين‏عليه السلام ملحق شوند برخى ديگر براى مقابله با امام وجود داشته باشند.

ب. همه مردم را در كشتن حسين‏عليه السلام شركت دهند تا همه از اين كار شرمنده باشند و كسى بنى‏اميه را توبيخ نكند.

ج. براى جبران شرمندگى خود در كشتن امام‏عليه السلام، همه، يك‏دل و يك‏جان، به دفاع از حكومت اموى بپردازند و تنها بنى‏اميه كشندگان امام‏عليه السلام معرفى نشوند بلكه تمامى مردم كشنده او قلمداد شوند. همان گونه كه گاهى مرثيه‏سرايان چنان كار مردم كوفه را قبيح و بد جلوه مى‏دهند كه در ضمنش به طور دلالت التزامى، بى‏گناهى بنى‏اميه استشمام مى‏شود.

د. با كشته شدن امام حسين‏عليه السلام به دست تمامى كوفيان اين امكان وجود داشت كه بنى‏اميه بتوانند هميشه بنى‏هاشم و خصوصاً آل على‏عليه السلام را تحقير كنند و بگويند كه همه اميد شما و مركز تمام فعاليت‏هاى شما كوفه بود و با اين حال تمامى كوفه متحداً به جنگ شما آمدند و حسين فرزند على‏عليه السلام را كشتند و زن و فرزندش را اسير كردند و اين نشان مى‏دهد كه آل على‏عليه السلام در حكومت‏دارى و مردم‏دارى كاملاً ضعيف هستند.

ه . ممكن است اعزام نيروى فراوان به ميدان جنگ بدان سبب بوده كه ابن زياد و عمر سعد و ساير فرماندهان بتوانند جنگ را بسيار عظيم جلوه دهند تا بتوانند از يزيد جايزه‏هاى كلان و دهان پُركنى دريافت كنند؛ خصوصاً كه يزيد در جهان اسلام آن روز، دشمن داخلى قوى‏تر از امام حسين‏عليه السلام نداشت.

نتيجه

از آنچه گذشت معلوم گشت كه توده نيروهاى اعزام شده از كوفه به كربلا هيچ علاقه‏اى به جنگ با امام نداشتند بلكه خود را مقصّر مى‏دانستند. بنابراين حداكثر تلاششان در نجنگيدن و به صلح و سازش كشاندن امام حسين‏عليه السلام بود. فرمانده لشكر، يعنى عمر سعد نيز انگيزه‏اش به دست آوردن حكم فرماندارى شهر رى بود كه در صورت تسليم ساختن امام حسين‏عليه السلام نيز مى‏توانست به مقصود خود نايل آيد و بنابراين انگيزه‏اى نداشت كه حتماً امام‏عليه السلام، يعنى فرزند دختر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم كشته شود.

آنان راه تسليم ساختن امام‏عليه السلام و يارانش را قطع امكانات، بستن آب، محاصره، زدن سنگ به حسين و يارانش، جولان فراوان اسب‏ها اطراف لشكر امام حسين‏عليه السلام به هدف مرعوب ساختن زن و فرزند و طبعاً فشار آنان بر امام جهت تسليم شدن و امثال اين گونه شكنجه‏هاى روحى و جسمى قرار دادند تا امام‏عليه السلام تسليم شود. امّا امام‏عليه السلام كه هدفش مشخص و راهش معيّن بود و مى‏دانست كه نتيجه تسليم، جز از بين رفتن هدف و كشته شدن وى دست‏آورد ديگرى ندارد، در برابر تمامى اين فشارها ايستاد و آنها را به جان خريد تا بالاخره به شهادت رسيد.

شواهدى وجود دارد كه نشان مى‏دهد بيشتر لشكر كوفه قصد جنگيدن جدّى با امام‏عليه السلام را نداشتند. از آن جمله مى‏توان اين موارد را برشمرد:

الف. جنگ بين لشكر چند ده هزار نفرى كوفه و گروه كوچك هفتاد نفرى امام‏عليه السلام يك روز تمام به طول انجاميد، در حالى كه محاصره و هجوم به اين گروه، چند ساعت بيشتر وقت نياز ندارد؛ همان گونه كه عمر سعد، عصر تاسوعا آمده بود تا در همان فاصله زمانى كوتاه كار را يكسره كند.

ب. افراد لشكر امام حسين‏عليه السلام تقريباً به ترتيب شهيد شدند. تا هنگامى كه ياران حضرت زنده بودند نگذاشتند نوبت به خويشان حضرت برسد و خويشان دور حضرت نيز معمولاً زودتر از نزديكان به شهادت رسيدند و دو نفرى كه براى آخر مانده بودند امام‏عليه السلام و پرچمدارش، حضرت عباس‏عليه السلام بودند. در صورتى كه اگر لشكر كوفه مى‏خواستند واقعاً بجنگند بايد از اصحاب، خويشان و فرزندان در تمامى مراحل جنگ به يك نسبت كشته مى‏شدند و حتى ممكن بود امام‏عليه السلام اول از همه كشته شود، خصوصاً با توجه به اين كه او چندين مرتبه براى سخنرانى در مقابل دشمن قرار گرفت و به موعظه آنان پرداخت. اگر قصد آنان جداً كشتن امام‏عليه السلام بود همان ابتدا اين كار را مى‏كردند و پس از آن شيرازه لشكر از هم مى‏پاشيد و بقيه را اسير مى‏گرفتند، يا ابتدا پرچمدار را مى‏كُشتند؛ همان گونه كه در جنگ جمل، حضرت على‏عليه السلام فرمود: «شتر را بيندازيد» و با پى كردن شتر، شيرازه لشكر از هم پاشيد.

ج. اولين حمله عمومى با تيراندازى عمر سعد به خيمه‏ها شروع شد و مدتى ادامه يافت ولى افراد زيادى از لشكر امام حسين‏عليه السلام شهيد نشدند. به نظر مى‏رسد كه آنان تيرها را به هوا يا به بالاى چادرها شليك مى‏كردند تا رعب ايجاد كنند و امام و يارانش تسليم شوند، نه اين كه كشته شوند.

د. ياران و خويشان امام‏عليه السلام معمولاً جنگ تن به تن كردند و بسيارى از آنان قبل از جنگ خطبه خواندند، نصيحت كردند و… اگر واقعاً لشكر كوفه مى‏خواست با امام بجنگد مجال سخنرانى و خطبه به هيچ كس نمى‏داد.

البته روشن است كه فرماندهان اموى و مزدورانى كه حضرت از آنان تعبير به «ملئت بطونكم من الحرام» مى‏كرد، خواستار جنگ واقعى با امام‏عليه السلام و يارانش بودند. بنابراين تير نخوردن امام‏عليه السلام و كشته نشدن تا آخرين لحظات، علاوه بر امور ذكر شده، مى‏تواند ناشى از شجاعت، شهامت و زيركى او باشد كه اين ويژگى‏ها را از پدرش به ارث برده بود و همچنين مى‏تواند ناشى از اين جهت باشد كه فرماندهان نيز تلاش داشتند حتى‏المقدور امام‏عليه السلام را زنده دستگير كنند تا جايزه بيشترى دريافت دارند. بله، وقتى توان دستگيرى امام‏عليه السلام را پيدا كردند كه بر فرض هم دستگير مى‏شد حتى اميد زنده به كوفه رساندنش موجود نبود. پس سر او را براى گرفتن جايزه بيشتر بريدند و بردند و جسدش را از روى كين با سُم اسب لگدمال كردند.

به هر حال، محبوب بودن امام در نزد توده لشكريان كوفه و شرافت داشتن و داراى اهميت بودنش در نزد سران و فرماندهان لشكر باعث شد كه هر دو گروه يك هدف را تعقيب كنند و آن به تسليم كشيدن امام‏عليه السلام بود و در اين راه از هيچ كوششى دريغ نكردند ولى در آخر چون امام‏عليه السلام تسليم فشارهاى آنان نشد، او را شهيد كردند و به همين جهت بود كه امام‏عليه السلام با بدترين وضع و فجيع‏ترين صورت شهيد شد و لكه ننگين هميشگى بر دامان كُشندگانش افكند.

كيفيت كُشتن امام حسين‏عليه السلام يك عمل فردى و يك طرفه نبود تا يزيد به تنهايى تصميم بگيرد كه حضرت را چگونه به شهادت برساند بلكه يك عمل اجتماعى بود كه در آن امور مختلف، از جمله تصميم‏ها و اعمال امام حسين‏عليه السلام نقش تعيين‏كننده داشته است.

اگر كار تنها به دست يزيد بود ترور كردن مخفيانه يا مسموم ساختن امام حسين‏عليه السلام را انتخاب مى‏كرد ولى كار، تنها به دست او نبود بلكه طرف ديگرى به نام امام حسين‏عليه السلام با عمرى حدود پنجاه و هفت سال وجود داشت كه پنجاه سالش را در مبارزه گذرانده بود و از زمان وفات جدّش رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و شهادت مادرش در جريان تمامى مسايل سياسى بود و از توطئه‏هاى حريفش آگاه بود و يكى پس از ديگرى آنها را خنثى مى‏ساخت. بنابراين ترور او در مدينه يا در حال احرام يا در حرم يا در جاهاى ديگر ممكن نشد و هر توطئه‏اى را با نقشه‏اى و با عملى آگاهانه خنثى ساخت تا بالاخره حريفش، تنها چاره را روبه‏رويى مستقيم و جنگ رو در رو با وى ديد. در اين جنگ نيز حضرت به گونه‏اى سنجيده عمل كرد كه دشمن نتواند با محاصره كامل آنان را اسير كند، و باز كارى نكرد كه جنگ تمام عيار در همان ساعات اوليّه شعله‏ور شود. مثلاً شب را براى راز و نياز فرصت خواست، صبح روز جنگ براى مردم خطبه خواند و سخنرانى كرد و در ضمن آن اعلام نمود:

«اى مردم كوفه! شما مرا دعوت كرده‏ايد، اگر نمى‏خواهيد، رهايم كنيد تا به جاى ديگرى بروم.»(32)

كه اين سخن معناى متاركه جنگ مى‏داد.

از سوى ديگر، زن و فرزند امام‏عليه السلام نيز همراه حضرت بودند و دشمن خيال مى‏كرد با فشارِ بر حضرت و بستنِ آب يا زدن سنگ و چوب، حضرت تسليم مى‏شود.

از طرفى، لشكر يزيد تصور مى‏كرد زنده دستگير كردنِ امام‏عليه السلام علامت قدرت بيشتر است و موفقيت كامل‏تر را نشان مى‏دهد تا بعداً يزيد تصميم بگيرد كه دشمنِ اسير شده را بكشد يا زندان كند و يا… و بالاخره در اين صورت امكان اعطاى هرگونه جايزه‏اى به فرماندهان وجود داشت ولى بر فرض كُشتنِ امام‏عليه السلام، ممكن بود يزيد بگويد شما كه قدرت زنده دستگير كردن او را داشتيد چرا او را كُشتيد. اينها عواملى بود كه دست در دست هم مى‏داد كه امام كشته نشود بلكه فشارهاى زيادى را متحمل شود تا بالاخره زنده دستگير شود.

اگر بر اين عوامل، اين عامل نيز اضافه شود كه مردم كوفه چون مسلمان و از ياران حضرت على‏عليه السلام بودند براى امام حسين‏عليه السلام دعوت‏نامه نوشتند ولى اكنون به زور و ارعاب وارد صحنه نبرد با امام‏عليه السلام شده بودند و روحيه جنگيدن نداشتند و براى نكُشتنِ امام‏عليه السلام از هر شيوه، طرح و تاكتيكى استفاده مى‏كردند و گناه‏هاى كوچك‏تر از قتل امام‏عليه السلام را مرتكب مى‏شدند تا شايد غائله ختم شود و به كشته شدن امام‏عليه السلام منجر نشود، آن گاه معلوم مى‏گردد كه دوست و دشمن امام‏عليه السلام در لشكر كوفه، به يك نتيجه رسيده بودند و آن تسليم ساختن امام‏عليه السلام به هر وسيله ممكن بود.

طرف ديگر اين نزاع نيز امام حسين‏عليه السلام بود كه مردى متديّن و معتقد و سياستمدارى ورزيده بود كه در طول دوران عمرش سرنوشت تسليم شدگانى كه به قتل رسيده بودند و از جمله سرنوشت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را خوب مى‏دانست و از سوى ديگر مى‏ديد كه با تسليم شدنش، هدف والايى را كه در پى آن بود ناكام مى‏ماند و چهره كريه يزيديان آن گونه كه بايد و شايد شناخته نمى‏شود و به همين جهت، نه عقلش او را به تسليم شدن فرمان مى‏داد و نه دينش او را به تسليم در برابر عهدشكنانِ آدم‏كُش ترغيب مى‏نمود، به همين دليل، مقاومت كرد.

آنان چون مى‏دانستند ميزان مقاومت امام‏عليه السلام چقدر است، فشار را هر لحظه بيشتر كردند ولى امام كه الگوى مقاومت بود آن قدر ايستاد تا بالاخره بزرگ‏ترين فاجعه عالَم به وقوع پيوست و فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و آخرين باقى‏مانده آل‏عبا با فجيع‏ترين وضع به قتل رسيد و ننگ ابدى بر دامان كشندگانش باقى ماند.

بايد تأكيد كرد كه همه كُشندگان امام حسين‏عليه السلام از لحاظ شقاوت و از لحاظ گناه همانند نيستند؛ همان گونه كه توده مردم شهر كوفه از مردم ساير شهرها، نظير مدينه، مكه، بصره، طائف، يمن، ايران و… بدتر نبوده‏اند، زيرا آنان در متن جريانات سياسى بودند و مسايل را مى‏فهميدند، نيّتشان يارى امام‏عليه السلام بود، از او دعوت كردند و… ولى در اثر سهل‏انگارى و توطئه ظريف دشمن، كارشان به تفرقه گراييد، سرانشان زندانى شدند، مسلم و هانى كشته شدند و … و بالاخره نتوانستند به عهد خود وفا كنند، نه اين كه واقعاً از روى علم و عمد و قصد، پيمان‏شكنى كرده باشند.

مردم شهرهاى ديگر، اساساً فهم درستى نداشتند، به همين جهت، نه قول دادند و نه وفا كردند، و چون خداوند به كارها و نيت‏ها پاداش مى‏دهد نيت و كار مردم كوفه در آغاز خوب بود و در هنگام حمله و كشتن امام حسين‏عليه السلام اكثريت آنان مجبور و يا مُكرَه بودند و پس از كشته شدن امام حسين‏عليه السلام از تائبان بودند و با لشكريان شام و امويان كوفه جنگ‏هاى فراوانى كردند.

بله، پاداش اين گونه كارها را نبايد ناديده گرفت و نبايد اين شيعيان را حتى از سنى‏هاى آن زمان و حتى از مردم شام آن زمان بدتر دانست. اين بحث خود مجال و مقال ديگرى مى‏طلبد كه – ان شاء اللَّه – در جاى خود به آن پرداخته خواهد شد.

الگوهاى فرهنگى‏ تربيتی نهضت امام حسين‏ عليه السلام

نهضت حسينى از زواياى مختلف قابل نظر، تأمل و درس‏آموزى است. اين حادثه شگفت تاكنون بيشتر از زاويه ظلم‏ستيزى، زير بار زور نرفتن و تن به ذلّت ندادن بررسى شده و ارزش الگويى آن به عنوان مبارزه‏اى تمام عيار كه در آن تمامى مقررات جنگى و تاكتيك‏هاى نظامى رعايت شده و در طى آن، سپاه امام، با نيروى اندك (كمتر از 1% نيروى دشمن) ساعت‏ها مقاومت كرده و زير بار خفّت و خوارى نرفته، مطرح گرديده است.

اكنون در نظر داريم از ديدگاه ديگرى به نظاره اين حادثه سرشار از عبرت بپردازيم و جايگاه حجاب و كرامت زن را در اين واقعه بررسى كنيم.

  1. تدابير امام حسين‏عليه السلام

الف. كندن خندق

حضرت دستور داد چادرها و خيمه‏ها را به هم نزديك كنند و در اطراف خيمه‏ها خندقى حفر كنند و در درون آن خاشاك، هيزم و نِى بريزند تا هنگام شروع جنگ، خندق‏ها را مشتعل سازند و دشمن، تنها از يك طرف با آنها بجنگد. به هر حال، مسأله حفر خندق و يا ريختن خاشاك، در آن وضع بحرانى و با تعداد نفرات كم، افزون بر نشان دادن تاكتيك‏هاى نظامى حضرت اباعبداللَّه‏عليه السلام، نشانه دقت ايشان در حمايت از اهل‏بيت خويش است.

شيخ مفيد مى‏نويسد:

«حضرت اباعبداللَّه دستور داد هيزم‏ها و نى‏ها را از پشت خيمه‏ها به درون خندقى كه حفر شده بود بريزند و آن را به آتش بكشند تا دشمن نتواند از پشت سر بيايد.»(33)

آيا خندق، در شب عاشورا كنده شده يا پيش از آن؟ آيا به دست لشكريان حضرت كنده شده يا از قبل آماده بوده است؟ اينها از عبارت ارشاد معلوم نمى‏شود. شايد خندق از قبل وجود داشته و مسير سيلاب و امثال آن بوده و حضرت آنجا را براى خيمه زدن انتخاب كرده تا در موقع مناسب از آن استفاده كند و ممكن است آن خندق در همان چند روز يا تنها در شب عاشورا حفر شده باشد، كه در هر دو صورت، حاكى از قوت، عزم، اراده و زحمت طاقت‏فرساى حضرت و اصحابش است.

ب. برپا ساختن خيمه‏ ها

حضرت از حفظ امنيت خيمه‏ها لحظه‏اى غافل نشد. ايشان علاوه بر آن كه دستور داد هيزم‏هاى درون خندق در هنگام حمله دشمن آتش بزنند، در شب عاشورا فرمان داد تا خيمه‏ها را به هم نزديك كنند تا دشمن نتواند از لابه‏لاى آنها رد شود.

شيخ مفيد اين حادثه را از قول حضرت سجادعليه السلام چنين نقل مى‏كند:

در شب عاشورا نشسته بودم و عمه‏ام زينب به پرستارى من مشغول بود. پدرم و جُوْيَنْ – كه قبلاً غلام ابوذر بود – به كنارى رفتند و او شمشير پدرم را اصلاح مى‏كرد و پدرم اشعار يا «دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلِ …» را مى‏خواند و تكرار مى‏كرد. من مراد پدرم را دريافتم [اشعار از بى‏وفايى دنيا و كشته شدن افراد خبر مى‏داد] و دانستم كه بلا نازل شده است. عمه‏ام نيز شنيد و به گريه افتاد و از جا پريد. در حال حركت جامه‏اش به زمين كشيده مى‏شد، به نزد حسين‏عليه السلام شتافت و سر به گريه و ندبه گذاشت. حضرت نگاهى به او كرد و فرمود: «اى خواهر، شيطان بردبارى تو را نربايد» و چشم‏هاى پدرم پر از اشك شد… سپس حضرت بر صورت زينب آب پاشيد و… آن‏گاه حضرت از نزد خواهرش به نزد اصحاب رفت و به آنان دستور داد تا خيمه‏ها را به هم نزديك كنند و طناب‏ها را در يكديگر داخل كنند و خودشان بين چادرها واقع شوند و با دشمن از يك طرف مواجه شوند؛ در حالى كه خيمه‏ها پشت سرشان و جانب چپ و راستشان واقع شود و آنان را احاطه كرده باشد مگر از طرفى كه دشمن به سوى آنان مى‏آيد.(34)

روشن است كه تاكتيك نظامى، بسيار دقيق بوده است، زيرا علاوه بر خندق كه مانع از تجاوز دشمن به خيمه‏ها مى‏شده، طناب‏هاى چادرها تو در تو قرار داده شده بود تا دشمن نتواند از بين آنها عبور كند و محدوده ميدان را نيم‏هلالى قرار داده و خودشان نيز در دهانه آن نيم‏هلال واقع شده بودند. بدين سان تنها از يك سو با دشمن مواجه شدند و در همين حال خيمه‏ها نيز از هر گونه گزند و تجاوز در امان مى‏ماند.

ج. سخنان حضرت‏عليه السلام در قتلگاه

پس از شهادت اصحاب و نزديكان، سپاه دشمن به سوى خود حضرت اباعبداللَّه‏عليه السلام حمله‏ور شد. هر كس جلو مى‏آمد از حضرت شكست مى‏خورد تا اين‏كه عمر سعد فرياد زد: «اين مرد فرزند على است. او فرزند شجاع‏ترين مرد عرب است.» و سپس دستور داد تا از هر طرف به حضرت حمله كردند و بين او و خيمه‏ها فاصله انداختند.

در اين هنگام امام حسين‏ عليه السلام فرياد كشيد و فرمود:

«ويحكم يا شيعة آل ابى‏سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد، فكونوا احراراً فى دنياكم و ارجعوا الى احسابكم اذ كنتم اعراباً. فناداه شمر فقال: ما تقول يا ابن‏فاطمة؟ قال: اقول انا الّذى اقاتلكم و تقاتلونى، و النساء ليس عليهن جناح فامنعوا عتاتكم عن التعرض لحرمى ما دمت حياً.»(35)

«واى بر شما اى پيروان آل ابى‏سفيان! اگر دين نداريد و از معاد هراسى نداريد، در دنيايتان آزادمرد باشيد و به حسب و شرافت خود نگاه كنيد، چون شما عرب هستيد. شمر ندا برآورد كه چه مى‏گويى فرزند فاطمه؟ حضرت فرمود: مى‏گويم من با شما مى‏جنگم و شما با من، زنان گناهى ندارند. تا من زنده‏ام طغيان‏گران خود را از حرم و اهل‏بيت من بازداريد.»

آرى، حضرت با اين‏كه مى‏داند تا لحظه‏اى ديگر هيچ مدافعى براى اهل‏بيتش نيست و تنها مدافع آنان نيز تا لحظاتى ديگر از پا درمى‏آيد، باز حاضر نيست ببيند اهل‏بيتش مورد هجوم دشمن واقع شوند. بدين منظور شرافت عربى سپاه دشمن را گوشزد مى‏كند تا شايد بدين وسيله آنان را از تعرّض به زنان بازدارد. آيا اين عمل حضرت، درس حميّت، غيرت و دفاع از خانواده براى تمام مردان جهان نيست؟ آيا دوستداران حضرت نبايد براى حفظ خانواده از تعدّى ديگران تلاش كنند؟

د. واكنش امام‏  عليه السلام به شايعه دشمن

در كتاب مناقب آل ابى‏طالب، داستانى نقل شده كه مضمون آن چنين است:

«حضرت اباعبداللَّه‏عليه السلام پس از تنهايى و كشته شدن اصحاب و ياران، براى رفع تشنگى و تجديد قوا براى جنگيدن، به سوى فرات رفت. صف دشمن را شكافت و خود را به آب رساند. همين كه با اسب در شريعه قرار گرفت و دست به سوى آب دراز كرد، يكى از لشكريان عمر سعد فرياد زد:

يا اباعبداللَّه! تتلذّذ بشرب الماء و قد هتكت حرمك؟! فنفض الماء من يده و حمل على القوم فكشفهم فاذا الخيمة سالمة(36)

اى حسين، آيا از نوشيدن آب بهره‏مند شده و لذت مى‏برى، در حالى كه اهل‏بيت تو مورد تعرّض واقع شده‏اند؟! حضرت آب را از دست ريخت و بر قوم حمله كرد، صف آنان را دريد و خود را به خيمه رسانيد، ديد خيمه‏ها سالم است و مورد هجوم واقع نشده است.»

درست است كه حضرت مى‏توانست يك لحظه درنگ كند و آب بياشامد و سپس به سراغ خيمه‏ها رود، ولى اين عمل (ريختن آب و برگشتن با سرعت) نشانگر اوج اهتمام حضرت به حفظ حريم خويش از تعرّض بيگانگان است، به طورى كه آشاميدن آبى كه با رنج فراوان خود را به آن رسانيده، در نظرش كم‏اهميت جلوه مى‏كند و مهم‏تر اين‏كه دشمن نيز از اين روحيه امام آگاه است و از آن سوءاستفاده مى‏كند و به دروغ شايع مى‏كند به خيمه‏ها حمله شده است ولى اين مسأله آن‏قدر درنظر حضرت مهم است كه شايعه آن نيز حضرت را از آشاميدن آب منصرف مى‏كند و به سوى خيمه‏ها مى‏كشاند.

  1. نقش اهل حرم (زنان، دختران و …)

اهل حرم، يعنى مجموعه زنانى كه همراه امام حسين‏عليه السلام در كربلا شركت داشتند، اصرار زيادى بر حفظ حجاب خويش در برابر نامحرمان مى‏ورزيدند و در آن هواى گرم و سوزان و آن تشنگى و گرسنگى طاقت‏فرسا، هيچ گاه از پوشش و حجاب غافل نمى‏شدند كه گوشه‏اى از تلاش آن پاسداران حجاب به عنوان نمونه ذكر مى‏شود.

الف. فاطمه صغرا و مسأله حجاب

علامه مجلسى در بحارالانوار، حادثه‏اى را از زبان فاطمه صغرا، دختر امام حسين‏عليه السلام به اين مضمون نقل مى‏كند:

«جلوى خيمه ايستاده بودم و بر بدن پدر و اصحابش كه قطعه قطعه شده بودند و مانند گوشت‏هاى قربانى بر زمين ريخته بودند و اسب‏ها بر بدن‏هاى آنان مى‏تاختند، نظر مى‏كردم و فكر مى‏كردم كه بنى‏اميه بعد از كشته شدن پدرم با ما چگونه رفتار مى‏كنند؟ آيا ما را مى‏كشند؟ اسير مى‏كنند؟ … ناگهان مردى را ديدم بر اسبى سوار است و با ته نيزه، زنان را مى‏راند و آنان به يكديگر پناه مى‏برند، و چادرها، مقنعه‏ها و … آنها برداشته شده است و فرياد وا محمداه، وا علياه، وا جداه، وا ابتاه و … بلند است. قلبم فرو ريخت و بدنم به لرزه افتاد. از ترس آن مرد، شروع كردم به دنبال عمه‏ام ام‏كلثوم به اين طرف و آن طرف دويدن. در همين حال، ناگهان ديدم كه آن سوار به طرف من آمد. با سرعت تمام پا به فرار گذاشتم. فكر مى‏كردم از دست او نجات مى‏يابم. ديدم به طرف من مى‏آيد. از خود بى‏خود شدم. ناگهان ته نيزه او به كتفم خورد. با صورت به زمين خوردم. مقنعه‏ام را كشيد، پرّه گوشم را پاره كرد و گوشواره‏هايم را برد و خون بر گونه‏هايم جارى شد و آفتاب بر سرم مى‏تابيد. او به طرف خيمه‏ها برگشت و من بى‏هوش شدم. ناگهان عمه‏ام را ديدم كه در كنار من قرار گرفته و گريه مى‏كند و مى‏گويد: بلند شو برويم ببينيم بر سر خواهران و برادر بيمارت چه آمده است! بلند شدم و گفتم:

اى عمه! آيا پارچه‏اى هست كه با آن سرم را از ديد تماشاچيان بپوشانم؟ فرمود: عزيزم عمه تو نيز همانند توست. نگاه كردم ديدم سرش برهنه است و دستش از كتك سياه شده است. وقتى به خيمه برگشتيم ديدم خيمه و آنچه در آن بوده غارت شده و برادرم على بن‏الحسين با صورت روى زمين افتاده و از شدت گرسنگى، تشنگى و مرض، طاقت نشستن ندارد. با مشاهده حال او، ما بر او مى‏گريستيم و او بر حال ما مى‏گريست.»(37)

آرى، فاطمه صغرا كه تا آن لحظه گرسنه و تشنه بود و پس از شهادت امام حسين‏عليه السلام كسى به او و ديگر بازماندگان، آب و غذا نداده بود بلكه خيمه‏هاى آنان را آتش زده بودند و آنان با حالت تشنگى فرار مى‏نمودند، هيچ شكوه‏اى از تشنگى و گرسنگى نكرد بلكه در اولين لحظه‏اى كه به هوش آمد درخواست پارچه‏اى براى پوشش خود نمود.

ب. درخواست بازگرداندن پوشش‏ها

مرحوم مفيد، از حميد بن مسلم نقل مى‏كند:

«به خدا سوگند، مكرر مى‏ديدم زنى از زنان يا دختران يا اهل بيت امام حسين‏عليه السلام را كه چادرش از پشت سر گرفته مى‏شد و كشيده مى‏شد تا بالاخره زن مغلوب مى‏شد و چادر يا لباسش به غارت مى‏رفت؛ تا سرانجام به على بن‏الحسين كه بسيار مريض بود و در ميان رختخواب خفته بود رسيديم … و عمر بن سعد آمد. زنان در مقابل او فرياد كشيدند و گريه كردند. لذا او به يارانش گفت: هيچ كدام حق نداريد بر خيمه‏هاى اين زنان وارد شويد و متعرّض اين جوان مريض – على بن الحسين – نشويد.

زنان از او درخواست كردند كه لباس‏هاى غارت شده آنان برگشت داده شود تا خودشان را بپوشانند. عمر سعد دستور داد كه هر كس از وسايل اينان چيزى برده برگرداند. ولى به خدا سوگند، هيچ كس چيزى برنگرداند.»(38)

باز روشن است كه زنان اهل بيت تقاضاى آب، نان و هيچ چيز مادى ندارند و تنها حجاب‏هاى خود را مى‏خواهند تا خود را بپوشانند و عمر سعد نيز دستور مى‏دهد كه لباس‏هاى آنان را برگردانند ولى يا دستور جدى نبوده و يا آنان دستور را جدّى تلقى نكرده‏اند به هر حال، حجاب اهل بيت به آنان برگردانده نمى‏شود و آنان را مانند اسراى كافر، بدون حجاب، وارد كوفه مى‏كنند.

ج. نپذيرفتن صدقه

مسلم جصاص(گچ كار) مى‏گويد:

«به تعمير فرماندارى كوفه اشتغال داشتم كه ناگهان صداى فريادهاى فراوانى از اطراف كوفه به گوشم رسيد. از مستخدمى كه به خدمت مشغول بود پرسيدم: چه خبر است و اين صداها و فريادها براى چيست؟

گفت: همين الآن سر طغيانگرى را كه بر يزيد خروج كرده است وارد كوفه كرده‏اند. گفتم آن خروج‏كننده اسمش چيست؟ گفت: حسين بن على!

هنگامى كه مستخدم بيرون رفت، بر سر و صورت‏زنان، دست‏هايم را شستم و از در پشت فرماندارى خارج شدم و خود را به كُناسه – دروازه ورودى كوفه – رساندم.

در آن حال كه آنجا ايستاده بودم و مردم در انتظار آمدن اسرا بودند، چهل شتر كه زنان اهل بيت و اولاد فاطمه بر آنها سوار بودند وارد شدند… و اهل كوفه به كودكانى كه بر محمل‏ها سوار بودند تكه‏هايى از نان، خرما و گردو مى‏دادند كه ام‏كلثوم فرياد زد: اى اهل كوفه صدقه بر ما حرام است.

و سپس نان و خرماها را از دست و دهان اطفال گرفت و به زمين انداخت.»(39)

اگر اين حادثه و گرسنگى بچه‏ها و خوردن نان و خرما و عمل حضرت ام‏كلثوم را كنار عمل ديگرى كه باز در كوفه اتفاق افتاد و اسرا چادر و مقنعه‏هاى اعطايى را قبول كردند بگذاريم، شايد حقيقت بيشتر روشن شود، داستان از اين قرار است:

د. پذيرفتن چادر و مقنعه

سيّد بن طاووس نقل مى‏كند:

«عمر بن سعد اسراى اهل بيت را به كوفه برد. هنگامى كه نزديك كوفه رسيدند، اهل كوفه براى تماشاى اسرا اجتماع كردند. يكى از زنان كوفى كه بر سطحى ايستاده و بر آنان مشرف بود، پرسيد: شماها از كدامين اسرا هستيد؟

جواب دادند: ما اسراى آل محمد هستيم.

زن از سطح پايين آمد و هر چه چادر، مقنعه، روسرى و پارچه داشت جمع كرد و به آنان داد و آنان خود را پوشانيدند.»(40)

سؤال مهم و قابل تأملى كه در اين‏جا مطرح مى‏شود اين است كه چرا اهل بيت با آن‏كه گرسنه بودند نان و خرما را قبول نكردند و حتى آن را از دهان اطفالى كه تكليف هم ندارند، بيرون كشيدند و بر زمين انداختند ولى چادر و مقنعه‏ها را قبول كردند؟(41) آيا نمى‏خواهند بفهمانند كه حجاب اهميتش بسيار زياد است و حتى مى‏توان عطيّه‏ها، بخشش‏ها و يا حتى پوشش‏هاى صدقه‏اى ديگران را قبول كرد و با آن خود را از ديد نامحرم حفظ نمود؟!

آيا اين مسأله زنان ما را به رعايت حجاب، در هر حال و هر موقعيت و با هر وسيله، دعوت نمى‏كند؟!

پرواضح است كه حجاب نشانه كرامت و ارجمندى زن مسلمان است و زنان عاشورايى و زينب‏گونه كه پيامبران حريّت و آزادگى و آيات عصمت و عفّت بوده و هستند، حفظ كرامت و شخصيت خود را بر همه چيز مقدم مى‏دارند.

  1. دورى از نگاه بيگانگان

پس از چند روزى كه اسرا در كوفه ماندند، آنان را به سوى شام روانه كردند. در هنگام حمل و نقل اسرا از مكانى به مكان ديگر، آنان را همانند اسراى كفار و گاه بدون پاسداشت حرمت آنان، از نظر امكان حفظ كامل حجاب، انتقال مى‏دادند. اين كار، اعتراض اهل بيت‏عليهم السلام و حضرت سجادعليه السلام را برانگيخت. اهل بيت براى حفظ حجاب از هيچ كوششى فرو گذار نمى‏كردند و حتى اگر لازم بود به خواهش و تمنّا نيز متوسل مى‏شدند، در حالى كه هيچ سراغ نداريم كه امام حسين‏عليه السلام يا اهل بيت‏عليهم السلام براى امور مادى به دشمن متوسل شده يا التماس كرده باشند و حتى يك مورد هم پيدا نمى‏شود كه مثلاً امام حسين‏عليه السلام از دشمن طلب آب كرده باشد و باز هيچ موردى نمى‏يابيد كه اهل‏بيت‏عليهم السلام پس از اسارت از دشمن تقاضاى نان، آب و ساير امور مادى را داشته باشند.

دقت در حوادث شام، اصرار اهل‏بيت بر حفظ پوشش و حجاب و دور نگه داشتن خود از انظار تماشاچيان را روشن مى‏كند. پيشتر تقاضاى زنان از عمر سعد در صحراى كربلا را بنا به نقل شيخ مفيد ذكر كرديم، و گفتيم «زنان از عمر سعد خواستند تا آنچه از آنان گرفته شده بازگردانده شود تا خود را با آن بپوشانند.»(42) چون آن خواسته اثرى نداشت و دستور عمر سعد كارساز نشد و كسى چادرها و مقنعه‏ها را بازنگرداند، اين بار زنان اهل بيت تقاضاى خود را به‏گونه‏اى ديگر و به فردى ديگر ابراز كردند.

اين تقاضا را ضمن نقل چگونگى ورود اسرا به شام بيان مى‏نماييم.

الف. تقاضاى دور نگه داشتن سرها از كجاوه‏ها

سيد بن طاووس نقل مى‏كند:

«چون اسرا به دمشق نزديك شدند، ام‏كلثوم به شمر نزديك شد و گفت: از تو درخواستى دارم. شمر گفت: درخواستت چيست؟ گفت: هنگامى كه خواستى ما را به شهر وارد كنى از دروازه‏اى كه تماشاچيان آن كمتر باشند وارد كن و به مأموران پيشنهاد كن سرها را از بين كجاوه‏ها بيرون ببرند و از ما دور كنند، زيرا ما از بس در چنين حالتى و چنين وضعى مورد ديد واقع شديم، خوار و ذليل شديم. شمر [در پاسخ به اين تقاضا و از آن جا كه بسيار ظالم و ياغى بود،] دستور داد تا سرها را بر نيزه‏ها در بين كجاوه‏ها قرار دادند و آنان را با همان حال از بين تماشاچيان عبور داد.»(43)

از اين حوادث، علاوه بر مظلوميت اهل بيت‏عليهم السلام و اصرار آنان بر پاكدامنى و دورى از نگاه ناظران، پليدى، خباثت و كفر و كينه بيش از حد مخالفان آنان نيز روشن مى‏شود و آشكار مى‏گردد كه آنان به كشتن امام و غارت اموالش اكتفا نكردند و با شكستن حريم و آسيب رساندن به حيثيت خاندان وحى، اندوه اسيران را بيشتر كردند. آنان در صدد محو آثار اسلام بودند و با اين هدف تلاش مى‏كردند حجاب و پوشش شرعى را كه يكى از ره‏آوردهاى اسلام براى حفظ صيانت شخصيت زن مسلمان بود بى‏ارزش و منسوخ نشان دهند. از اين‏روست كه با تقاضاى ام‏كلثوم مخالفت كردند.

ب. تقاضاى حضرت سكينه از سهل بن سعد

صاحب مناقب، از سهل بن سعد نقل مى‏كند:

«در مسير بيت‏المقدس، به شام رسيدم. ديدم مردم شادند و به يكديگر بشارت مى‏دهند. زنان به دف‏زنى و پايكوبى مشغولند. پيش خود گفتم: اهل شام عيدى ندارند كه ما ندانيم. از گروهى كه كنارى ايستاده بودند از علت اين شادمانى سؤال كردم… گفتند: اين سر حسين است كه از عراق به شام هديه شده است. گفتم: عجيب است! سر حسين را مى‏آورند و مردم چنين شادى مى‏كنند!… ناگهان اسب‏سوارى را ديدم كه بر نيزه‏اش سرى بود كه بسيار شبيه سر رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم است و ناگهان پشت سر او زنانى را ديدم كه بر شتران بدون جهاز سوار بودند. به اولين نفر آنان نزديك شدم و عرض كردم: اى دخترك، تو كيستى؟« گفت: من سكينه دختر حسينم. گفتم: حاجتى دارى؟ من سهل بن سعد هستم. جدّ تو را ديده‏ام و سخنش را شنيده‏ام. گفت: اى سعد! به كسى كه اين سر به دست او است بگو سر را جلوتر ببرد تا مردم مشغول تماشاى آن شوند و چشمشان به اهل‏بيت رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم نيفتد. سهل مى‏گويد: نزد صاحب سر رفتم و گفتم خواسته‏اى دارم كه اگر برآورى چهارصد دينار به تو خواهم داد. گفت: خواسته‏ات چيست؟ گفتم: اين سر را از كجاوه جلوتر ببر. او چنين كرد و من آنچه وعده داده بودم به او دادم.»(44)

هر دينار، معادل يك مثقال طلا بوده است و بنابراين چهارصد دينار بيش از هزار و پانصد گرم طلا خواهد شد. از اين‏كه كسى اين مقدار طلا مى‏بخشد تا تنها بعضى از زنان اهل‏بيت رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم كمتر مورد نظاره واقع شوند، اهميت حفظ حجاب به خوبى روشن مى‏شود.

ج. اعتراض به سلب پوشش از اهل بيت

اسراى اهل‏بيت‏عليهم السلام را وارد شام كردند و آنان را به مجلس يزيد بردند و او با تكبّر به بيان افتخارات و پيروزى‏هاى خود پرداخت. برخى از اهل‏بيت‏عليهم السلام در پاسخ او سخنانى گفتند. آن‏گاه حضرت زينب‏عليها السلام به‏پاخاست و با بيان آياتى از قرآن، استهزاى يزيد را ناشى از تكذيب آيات الهى و مهلت دادن خداوند به او را براى افزون شدن گناهان او و گرفتار شدنش به عذاب الهى دانست و سپس فرمود:

«اَمِنَ العَدلِ يا ابنَ الطُلَقاءِ تَخديرُكَ حَرائِرَكَ وَ امائَكَ وَ سَوقُكَ بَناتِ رسولِ اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم سَبايا قَد هُتِكَت سُتُرُهُنَّ وَ اُبدِيَت وُجُوهُهُنَّ تَحدو بِهِنَّ الاعداءُ مِن بَلَدٍ اِلى بَلَد.(45)

آيا اين عدل است – اى فرزند آزاد شدگان(46) – كه تو زنان و كنيزكان خود را در پشت پرده و حجاب نگاه دارى و دختران رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را در حالت اسيرى، در حالى كه پوشش‏هاى آنان برداشته شده و چهره‏هاى آنان آشكار گرديده از شهرى به شهر ديگر برانند؟»

نكته مهمى كه زينب‏عليها السلام به آن تصريح مى‏كند و از آن سخت آزرده است اين است كه زنان يزيد پوشيده‏اند و او و زنان ديگر پوشش كامل ندارند و به همين جهت نمى‏گويد زنان تو در كاخ و اسيران در كوخند يا زنان تو سير و اسيران گرسنه‏اند، بلكه تنها و تنها بر حجاب اصرار مى‏كند و اين يكى از مهم‏ترين درس‏هايى است كه بانوان ما مى‏توانند از نهضت امام حسين‏عليه السلام بياموزند.

امام حسين‏ عليه السلام و علل همراه بردن خانواده به كربلا

طرح پرسش

يكى از پرسش‏هايى كه معمولاً ذهن هر شيعه – بلكه هر مسلمان يا هر انسان آگاه از حادثه كربلا – را به خود مشغول مى‏سازد اين است كه چرا امام حسين‏عليه السلام زنان، فرزندان خردسال و خواهران و… خودش را همراه خود به كربلا برد، با اين‏كه افراد در سختى‏ها، خود سپر بلا مى‏شوند و زنان را از حوادث سخت و تلخ دور نگه مى‏دارند. خصوصاً افرادى كه غيور هستند و نمى‏خواهند زن و فرزندانشان در معرض ديد نامحرم يا مورد آزار و اذيّت ديگران قرار گيرند، با كوچك‏ترين احتمال خطر، خانواده خود را به منطقه خطر خيز نمى‏برند يا اگر در منطقه خطر واقع شدند از هر راهى كه شده تلاش مى‏كنند خانواده خود را از آن منطقه دور سازند. اما مى‏بينيم كه در حادثه كربلا اين چنين نشد. اگر علم غيب امام‏عليه السلام و پيشگويى‏هاى پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و حضرت على‏عليه السلام و رؤياهاى شخص امام حسين‏عليه السلام درباره كشته شدن او در نزديكى كوفه را كنار بگذاريم و ناديده بگيريم، باز از نظر تحليل سياسى و رعايت احتياط كه يك مبارز سياسى و يك رهبر و فرمانده معمولى بايد داشته باشد، پذيرفتنى نيست كه چنين كارى صورت بگيرد. احتياط ايجاب مى‏كرد كه امام‏عليه السلام در اين سفر كه احتمال خطر وجود داشت زن و فرزندان خود را از محيط خطر دور مى‏ساخت.

بنابراين حتماً در اين كار امام حسين‏عليه السلام رمز و رازهايى نهفته است و مطالبى وجود دارد كه بايد مورد بررسى دقيق قرار گيرد. بدان اميد كه زواياى بحث تا اندازه‏اى، مورد كنكاش قرار گيرد و برخى از نكات آن آشكار گردد و راهى فراروى پژوهشگران باز شود.

مقايسه قرآن و عترت

  1. مشتركات

قرآن، به عنوان كتاب الهى و به عنوان «ثقل اكبر» كه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آن را در بين امت وانهاد و به ديار باقى شتافت،(47) نياز به تفسير دارد و مفسّران فراوان و صاحب ديدگاه‏هاى متفاوت عرفانى، فلسفى، روايى، ادبى و… در هر عصرى به تفسير آن پرداخته‏اند و ديگران با استفاده از داشته‏هاى گذشته و پيشرفت‏هاى عصر خود، باز به تفسير جديدى دست زده‏اند، ولى با اين حال، هيچ كس نتوانسته ادعا كند كه مقصود خداوند را فهميده و تفسير او كامل‏ترين و بهترين تفسير است.

عمل امام حسين‏عليه السلام به عنوان «ثقل اصغر»، همچون قرآن، نياز به تفسير و تحليل دارد و نه تنها دانستن تاريخ كربلا به تنهايى براى جواب به تمامى سؤال‏ها كافى نيست بلكه تحليل‏هاى گذشتگان نيز ما را از تحليل و تفسير جديد بى‏نياز نمى‏نمايد و در هر زمان و در هر شرايط بايد عمل ثقل اصغر، چونان آيات ثقل اكبر، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.

در اين جا نيز هيچ كس نمى‏تواند تحليل و تفسير خود را بهترين و يا بى‏نقص بداند. باز همان گونه كه قرآن داراى تأويل و داراى بطن يا بطون گوناگون است، عمل امام حسين‏عليه السلام نيز داراى تأويل و بطن است.

همان گونه كه بسيارى از احاديث در ذيل آياتى از قرآن وارد شده و مطالبى را بيان داشته كه قرينه لفظى بر خلاف يا وفاق آن وجود ندارد و از باب بيان مصداق نيز نمى‏باشد و مفسّران، آن روايات را از تأويلات يا بطون مى‏دانند، در نهضت امام حسين‏عليه السلام نيز از اين گونه روايات و اعمال وجود دارد. مثلا عبارت «قتيل العبرات» مى‏تواند حاكى از بطون حركت امام حسين‏عليه السلام باشد، زيرا هيچ كس قيام نمى‏كند و كشته نمى‏شود تا بر او بگريند بلكه اين جمله حقايق ديگرى را در نظر دارد. فدا ساختن طفل شيرخوار با آن شكل مخصوص نيز همين گونه است.

بنابر اين نبايد تصور كرد كه با تحليل‏هاى ما، عمق نهضت حسينى كشف خواهد شد بلكه امور و رموزى در نهضت حضرت وجود دارد كه تنها راه دسترسى به آن، سخنان ائمه اطهارعليهم السلام يا پرده‏بردارى حضرت حجت عجل اللَّه تعالى فرجه مى‏باشد.

  1. تفاوت‏ها

قرآن و عترت هر دو در حجّت بودن، در نياز به تفسير داشتن، در ورود بر حوض كوثر و در هدايت‏گرى مشتركند، اما تفاوت‏هاى متعددى نيز دارند كه ما به برخى از آنها كه به بحث‏هاى آينده ارتباط بيشترى دارد اشاره مى‏كنيم.

الف: قرآن عبارت از الفاظى است كه بدون تحريف، بدون كم و زياد و بدون جابه‏جايى به ما رسيده است. بنابراين اگر با توجه به تمامى مبانى تفسيرى، اعم از ادبيات، دليل‏هاى متصل عقلى و نقلى و… از آيه‏اى مطلبى فهميديم همان براى ما حجت است؛ اگر چه با فهم ديگران در آن زمينه مخالفت كرده باشيم.

براى فهم بيشتر قرآن بايد در استدلال‏هاى آن، خودِ كلمات، جاى استعمال آن، حروف اضافه، ضماير، اشارات و لطايف آن دقت كنيم. به هر حال، وصول به ژرفاى قرآن در گرو دقت در الفاظ قرآن و رعايت قوانين فن، با توجه به اندوخته‏هاى بيرونى است.(48)

اما در فهم سنت و از جمله حادثه كربلا، اوّلاً ما با الفاظ مواجه نيستيم بلكه حركت امام حسين‏عليه السلام از مدينه تا كربلا و همراه‏سازى خانواده با خود، يك عمل است. بنابراين طريقه تحليل آن با طريقه تفسير قرآن متفاوت مى‏باشد، زيرا در تفسير، رعايت قواعد ادبى، صرفى، نحوى، و…. لازم است، اما در تحليل عمل، رعايت آن قواعد جا ندارد بلكه تحليل ما بايد عاقلانه و قابل دفاع منطقى باشد و از نظر سياسى تحليلى باشد كه عاقلان و خردمندان آن را بپذيرند.

ثانياً بسيارى از الفاظى كه در نهضت امام حسين‏عليه السلام با آن مواجهيم از نظر سندى قابل اشكال است و معلوم نيست كه همين الفاظ از امام‏عليه السلام صادر شده باشد؛ خصوصاً حادثه‏اى كه افراد بسيار كمى از آن جان سالم به در برده‏اند و حوادث اتفاق‏افتاده، معمولاً از زبان ديگرانى كه در صحنه نبوده‏اند نقل شده و گاهى در طول زمان با خرافات نيز مخلوط گشته است. البته همراهى زن و فرزند با آن حضرت قابل تشكيك نيست؛ اگر چه جزئيات آن قابل اثبات نباشد.

ب: در تفسير قرآن، مى‏توان يك سوره يا يك پاراگراف از يك سوره را بدون در نظر گرفتن كل قرآن مورد تجزيه و تحليل قرار داد و امور زيادى از آن فهميد ولى در بررسى سنّت، خصوصاً نهضت امام حسين‏عليه السلام كه يك عمل اجتماعى و برخاسته از يك سرى تغيير و تحولات اجتماعى بوده، به راحتى نمى‏توان به يك گوشه خاص از حادثه پرداخت و شرايط اجتماعى آن روز، ديدگاه‏هاى مردم، وضع و رفتارهاى خلفاى سابق و… را ناديده گرفت.

اگر بدون در نظر گرفتن امور پيرامونى، به يك حادثه نظر شود، تفسير بسيار ناقصى به دست خواهد آمد. بنابراين در بررسى هر نكته از نهضت امام حسين‏عليه السلام به ناچار بايد اجمالاً حوادث متعدد مرتبط با آن توضيح داده شود و شرايط آن روزگار به تفسير كشيده شود تا تحليل صحيح به‏دست آيد.

ج: قرآن در آيات فراوانى انسان را به تدّبر و تفكر در خود فرا خوانده و معمولاً پس از بيان هر حكمى از احكام، علّتى و حكمتى براى آن ذكر كرده و يا با جمله‏هاى «لعلّكم تعقلون»، «لعلكم تتفكرون»، «لعلكم تتذكرون»، و… عقل انسان را به كار گرفته است. بر اين اساس هيچ كس نمى‏تواند برداشت‏هاى تعبّدى صرف و بى‏دليل خود به حكمى از احكام را، به قرآن نسبت دهد.

ولى سنّت، خصوصاً قيام امام حسين‏عليه السلام، چون يك عمل است و عمل زبان و لفظ ندارد و همچنين ادراك تصميم‏هاى امام و عملش از سطح فكر ما بالاتر است، مى‏توان «تعبّد» را به عنوان يكى از مبانى تحليل در آن دخالت داد. بر همين مبنا، افرادى خواسته‏اند اين امر را امرى تعبّدى جلوه دهند و با تمسّك به جملاتى نظير «ان اللَّه شاء ان يراك قتيلا«(49) »خداوند خواسته تو را كشته ببيند» يا «ان اللَّه شاء ان يراهن سبايا»(50) «خداوند خواسته اهل بيت تو را اسير ببيند» يا با نقل رواياتى مبنى بر اين‏كه پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم تكليف هر يك از امامان را قبلاً مشخص كرده و در نامه‏اى مهر و موم شده به هر يك داده و آنها نيز طبق مضمون نامه عمل كرده‏اند، خواسته‏اند اعمال ائمه اطهارعليهم السلام را تعبّدى صرف قرار دهند.(51)

در صورتى كه اگر عمل آنان امورى صرفاً تعبّدى و از پيش تعيين شده باشد و طبق عقل و شرايط روزگار تصميم نگرفته باشند، چه بسا كارشان براى ما درس‏آموز نخواهد بود، زيرا اگر اكنون حوادثى مشابه رخ دهد ولى رؤياى صادق يا نامه مكتوب مهر شده‏اى براى ما نيامده باشد ديگر عترت و سنّت، راهنما نخواهند بود و تمسّك به آنان معناى محصّلى نخواهد داشت.

بنابراين براى آن‏كه بتوانيم از زندگى ائمه اطهار و خصوصاً امام حسين‏عليه السلام درس فرا گيريم و به فرمايش خودش «لكم فىّ اسوة» )براى شما در عمل من سرمشق است( جامه كاربردى و اجرايى بپوشيم، بايد اولاً علم غيب‏ها و اخبار غيبى كه آن حضرت داشته و ما به آن دسترسى نداريم را به كنارى وانهيم. ثانياً جملاتى نظير «ان اللَّه شاء ان يراك قتيلا» را جوابى اقناعى براى طرف مقابل بدانيم و بگوييم چون اسرار نظامى، طرح‏هاى عملياتى و بسيارى از حوادث آينده و استراتژى و تاكتيك‏ها، نبايد قبل از عمل، بيان مى‏شد و گرنه احتمال بهره‏بردارى دشمن از آن وجود داشت، امام با بيان رؤياى خود به‏گونه سربسته، طرف مقابل را قانع ساخته و راه بحث و گفتگوى بيش از حد نياز را در آن زمان بسته است، ولى اين كار لزوماً به معناى بستن فكرها و عقل‏ها، پس از اتّفاق افتادن آن واقعه و گذشت چندين سال از آن، نخواهد بود و گرنه روشن است كه بدون تحليل و بررسى عقل‏مدارانه و خردپذيرانه نمى‏توان از آن حادثه درس آموخت.

درس‏ آموزى از حوادث گذشته

روشن است كه فعلاً مراد ما انكار يا اثبات علوم اهل بيت نيست بلكه مقصود اين است كه اگر بر فرض محال، هيچ علم غيبى و يا خبرى از پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم درباره حوادث كربلا به امام حسين‏عليه السلام نرسيده بود، باز ايشان، به عنوان يك سياستمدار و يك رهبر عاقل و باهوش، حوادث و امورى را كه در ذيل بيان خواهيم كرد مى‏دانسته و مى‏توانسته آنها را مورد بهره‏بردارى قرار دهد. تعدادى از آن حوادث آن قدر مهم و حيرت‏انگيز بوده كه پيوسته در خاطرها و ذهن‏ها بوده و هيچ سياستمدارى نمى‏توانسته آنها را از صحنه ذهن خود دور سازد. مثلاً موضوع ترور حضرت على‏عليه السلام يا حادثه غصب فدك و برخورد با حضرت زهراعليها السلام از امورى است كه خواهى نخواهى در ذهن فرزندان آن دو بزرگوار باقى مانده و از آن درس‏هايى آموخته‏اند. ساير حوادثى كه در ذيل نقل مى‏شود نيز از همين قبيل است.

  1. مرتدسازى و مرتدكشى

يكى از حوادث ناگوارى كه پس از رحلت پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد ايجاد كارخانه مرتدسازى بود. ايجاد اين كارخانه، زمينه قبلى داشت، زيرا بسيارى از كسانى كه در سال‏هاى آخر عمر شريف پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به اسلام گرويدند شناخت چندانى از اسلام نداشتند و حتى گروه‏هايى نيز به خاطر ترس از آينده و احتياط در مقابل حمله‏هاى احتمالى مسلمانان، در ظاهر به اسلام گرويدند ولى اسلام از زبانشان به درون قلبشان راهى باز نكرده بود. به همين جهت، پس از رحلت رسول خدا، احساس آرامش كردند و زبان را با قلب هماهنگ ساختند و راه احتياط گذشته را رها ساختند و صريحاً به بت‏پرستى سابق رو آوردند و خود را براى مبارزه عليه اسلام آماده ساختند كه مقابله با آنان و نشان دادن قدرتى از ناحيه مسلمانان و اين‏كه با رحلت پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم دين او و راه و روش او تضعيف نشده است، كار بسيار خوب، بجا و پسنديده‏اى بود و هر مسلمان عاقل و دلسوزى با آن موافقت مى‏نمود.

اما حاكمان آن روز و برنامه‏ريزان و نقشه‏كشان، اين زمينه را موقعيتى خوب براى سركوب هر نغمه مخالف دانستند و با اسم مبارزه با ارتداد، هر مخالفى را سركوب كردند و حتى كسانى را كه نماز مى‏خواندند، روزه مى‏گرفتند و پرداخت زكات را قبول داشتند، ولى در اين‏كه آيا آن را به خليفه بپردازند يا به شخص ديگر، يا خود، آن را به مصارف تعيين شده در قرآن برسانند ترديد داشتند، نيز به ارتداد محكوم شدند و مورد هجوم همه‏جانبه واقع‏گرديدند.

مؤمنان واقعى پس از آزمون و خطاهاى متعدد فرا گرفتند كه چگونه عمل كنند و سخن بگويند تا در عين برمَلا ساختن خطاكارى‏هاى خلفا و حكومت، هيچ‏گاه برچسب ارتداد به پيشانيشان نچسبد و زمينه‏اى براى بدنام‏سازى آنان فراهم نگردد.

  1. موج اعدام و ترور

برخى افراد داراى ايمان قوى و سابقه طولانى در اسلام و جهاد بودند كه به هيچ نحو، برچسب ارتداد بر پيشانى آنان نمى‏چسبيد و با خليفه وقت نيز مخالف بودند. براى آنان نيز بايد فكرى مى‏شد.

اينان خود دو گروه بودند:

  1. گروهى كه زمينه خليفه شدن در آنان وجود داشت و احتمال مى‏رفت كه اگر مردم از خليفه روى گردان شوند، به سوى آنان متمايل گردند؛ نظير حضرت على‏عليه السلام، سعدبن عباده خزرجى و….
  2. گروهى كه زمينه خليفه شدن نداشتند؛ چون سلمان فارسى، مقداد، عمار، ابوذر، ابن مسعود و… بسيارى از افراد اين گروه، برده‏هاى آزاد شده‏اى بودند كه دارى ايمان كامل بودند و خليفه را فاقد صفات لازم براى خلافت مى‏دانستند.

حاكمان فكر كردند كه اگر گروه اول مورد تهديد جدى يا ترور واقع شوند، اولاً بديلى براى خليفه باقى نمى‏ماند و ثانياً چشم گروه دوم نيز به خط حساب مى‏افتد. آنان براى اين‏كه هر دو گروه احساس كنند كه تهديد جدّى است، به اِعمال خشونت دست زدند، از جمله:

الف. همان لحظه اول، پس از فوت پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، ابوبكر را به خلافت برگزيدند. استدلال آنها اين بود كه اسلام در خطر است و ممكن است روم و ايران به بلاد اسلام حمله كنند و يا اين كه افرادى از دين برگردند و در شهرها آشوب به پا شود. بنابراين درنگ جايز نيست و اختلاف در امر حكومت و شورايى كردن آن و «منّا امير و منكم امير»(52) گفتن، براى اسلام و مسلمانان زيانبار است و… پس بايد شخصى كه هم سن و سال و همراه و يار غار پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بوده است را به خلافت برگزينيم.

با چنين فضاسازى‏هايى، خليفه رسول خدا را مشخص كردند ولى مى‏بايست در همان جلسه، به سعد بن عباده گوشمالى داده مى‏شد تا ديگر براى هميشه فكر خلافت از سرش بيرون رود و بفهمد كه دور از چشم مهاجران تشكيل جلسه دادن و برنامه حكومتى ريختن و خود را نامزد خلافت دانستن، هزينه سنگينى دارد. به همين جهت، در همان جلسه، سعد را كه از فرط بيمارى خود را در پارچه‏اى پيچيده بود و در گوشه‏اى نشسته بود پايمال و لگدكوب كردند، به گونه‏اى كه نزديك بود جان دهد. هنگامى كه گفته شد: «مواظب باشيد، كشتيدش»، عمر گفت: «خدا او را بكشد.»(53)

با اين كار، چشم افراد زيادى به خط حساب افتاد. حتى خود سعد كه گفته بود: »تا آخرين تير در تركش با شما مى‏جنگم« در عمل چنين كارى را نكرد، تنها عزلت كامل گزيد و در جماعت و جمعشان حاضر نشد.

ب. اميرالمؤمنين على‏عليه السلام كه اولين فرد ايمان‏آورنده به پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و شجاع‏ترين، مبارزترين، عالم‏ترين و فعّال‏ترين شخص در ميان مسلمانان بود و به خاطر سابقه و همچنين معرفى در «غدير خم» شايسته‏ترين فرد براى خلافت رسول خدا بود، در حين انتخاب خليفه به غسل و كفن و دفن پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مشغول بود. او نيز يا بايد تسليم محض مى‏شد و عملاً تسليم بودنش را نشان مى‏داد، يا چونان سعد ضربه‏اى مى‏خورد كه تا آخر، فكر رويارويى با خليفه يا دسترسى به آن مقام را از سر بيرون كند!

حضرت على‏عليه السلام كه نتيجه معكوس مبارزه مستقيم و صريح سعد بن عباده را ديده بود و افزون بر آن، دليل‏هاى ديگرى نيز داشت كه نمى‏خواست با خليفه درگير شود، تنها از بيعت با او خوددارى كرد و با عذر اشتغال به كفن و دفن پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، جمع‏آورى قرآن و… از شركت در جماعت آنان خوددارى كرد و در جمع‏هاى كوچك، سزاوارتر بودن خود به امر خلافت را گوشزد مى‏نمود.

حاكمان، ظاهراً، براى فهميدن ميزان التزام حضرت به اوامر حكومت و روشن‏تر شدن موضع وى، فدك را از همسرش حضرت زهراعليها السلام غصب كردند و كارگران وى را از آن‏جا بيرون انداختند تا اگر صداى مخالفت حضرت على‏عليه السلام بلند شد وى را به دنياخواهى و مال‏دوستى متهم سازند و بگويند در زمانى كه مبارزه با كافران و مرتدان نياز به كمك مالى دارد، او از آن دريغ مى‏ورزد و بدين سان زمينه را براى تحقير و توهين او فراهم نمايند و اگر مقاومت كرد، او را در هم بشكنند.

اما حضرت على‏عليه السلام در اين رابطه سكوت كرد و حضرت زهراعليها السلام خود به دنبال استيفاى حق خود رفت و با خطبه معروفش ابوبكر و حكومت نوبنيادش را به چالش كشيد.(54)

پس از رفت و آمدهاى مكرّر حضرت زهراعليها السلام و استدلال و ارائه شاهد و گرفتن نامه‏اى از ابوبكر مبنى بر مالكيت فدك، و باز پس گرفتن آن نامه توسط عمر و پاره كردن آن، حضرت على‏عليه السلام وارد معركه شد و در جمع مهاجران و انصار در مسجد با ابوبكر به گفتگو پرداخت و برخى از كارهاى خلاف شرع او را روشن نمود.

اين‏جا بود كه آنان به اين نتيجه رسيدند كه بايد حضرت على‏عليه السلام را از سر راه بردارند و به همين منظور به كارهايى دست زدند كه نيازى به بازگو كردن آنها نيست.(55)

ج. حاكمان و سلاطين پيوسته نشان داده‏اند كه «الملك عقيم». حتى برخى از آنان اين مطلب را با صراحت اعلام كرده‏اند. آنان براى آن‏كه حكومت از دستشان خارج نشود حتى اگر به فرزندانشان شك مى‏كردند آنان را نابود مى‏ساختند. بر اين اساس، طبيعى بود كه حاكمان، وجود مخالفانى چون حضرت على‏عليه السلام و سعد بن عباده را بر نتابند، خصوصاً سعد كه به هيچ گاه در نماز آنان شركت نمى‏كرد و حتى در حج با آنان وقوف و كوچ نمى‏نمود(56) اين بود كه اين بار مخفيانه و به دور از چشم مردم به فكر ترور او افتادند. آنان سعد را ترور كردند و با استفاده از سادگى مردم كه خيلى از جن سخن مى‏گفتند و كارهاى جنّيان در ذهنشان عجيب و خارق العاده بود، ترور سعد را به جنيان نسبت دادند و از زبان جنيان شعرى سرودند و در شهر مدينه، در شب تار خواندند:

نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عبادة

و رميناه بسهمين فلم نخطأ فوآده

«ما رييس قبيله خزرج، سعد بن عباده را كشتيم، به قلب او دو تير نشانه رفتيم و در آن خطا نكرديم.»

اين شعر در كتاب‏ها نيز به عنوان سروده جنيان نقل شده‏است.(57)

بله، برخى افرادِ با نفوذ را مخفيانه و با انواع حيله و برخى افراد معمولى را علنى و در پيش چشم مردم كشتند. مثلاً خليفه اول دستور داد كه «فجائة» را در پيش چشم مردم در بقيع به آتش كشيدند و چون عكس‏العمل منفى مردم را ديد در آخر عمر، اعلام پشيمانى كرد و گفت:

«وددت انّى لم اكن حرقت الفجائة و اطلقته نجيحاً او قتلته صريحاً»(58)

«دوست داشتم كه فجائة را آتش نمى‏زدم؛ يا او را رها مى‏ساختم و يا مى‏كشتم.»

اين گونه چنگ و دندان نشان دادن‏ها موجب شد كه مؤمنان، راه مبارزه را عوض كنند و به فكر چاره ديگرى بيفتند. مؤمن كسى است كه از يك سوراخ دوبار گزيده نمى‏شود،(59) او كسى است كه ديگران موجب عبرت و درس آموزى وى مى‏شوند،(60) او كسى است كه در مقابل حوادث چون منافق، چوب خشك نيست تا شكسته شود بلكه چونان شاخه گياه نرم و مستقيمى است كه همراه توفان‏هاى سهمگين سر فرود مى‏آورد و پس از بر طرف شدن توفان، دوباره، مستقيم و استوار راه خود را ادامه مى‏دهد(61) و همو است كه با چراغ دين و دانش راه صحيح را مى‏پيمايد.

امام حسين‏عليه السلام، به عنوان يك مؤمن، از اين حوادث فرا گرفت كه بايد به گونه‏اى عمل كند كه هيچ‏گاه زمينه ترور او فراهم نشود، همان گونه كه مواظب بود هيچ‏گاه زمينه تهمت ارتداد به وى نيز فراهم نگردد و طورى عمل نكند كه جاهلان ر ا عليه او بشورانند و عليه او جنگ مذهبى به راه بيندازند.

يكى از دلايل نوشتن وصيت‏نامه توسط حضرت و گواهى او به وحدانيت خدا، رسالت پيامبراكرم، حقّانيت قيامت، صراط و… پيشگيرى از بروز هرگونه شبهه بى‏دينى و ارتداد از دامن خود و اهل بيتش بود.

حركت كردن از راه‏هاى اصلى و به صورت علنى از مدينه، و انتخاب مكه – حرم امن الهى – به عنوان اولين اقامتگاه، افزون بر ساير فوايدى كه در كتاب‏هاى مختلف بيان شده، مى‏تواند براى جلوگيرى از ترور نيز باشد، تا نتوانند مخفيانه و دور از چشم ديگران او را ترور كنند و به جنّيان يا حراميان راهزن نسبت دهند كه در قسمت اوّل همين كتاب، مفصّل بحث شد.

بنابراين چون امام حسين‏عليه السلام حوادث قبلى، اعم از ترور علنى و مخفى، نسبت ارتداد و… را ديده است، در عمل سعى كرده به گونه‏اى رفتار كند كه هيچ زمينه‏اى براى هيچ يك از آن رفتارها پيش نيايد.

  1. محصورسازى در مدينه

يكى از شيوه‏هايى كه برخى خلفاى پس از پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، به ويژه خليفه دوم، از آن استفاده مى‏كردند، محصور ساختن مخالفان دانشمند و بانفوذ در شهر مدينه بود. آنان پيوسته از مطرح شدن فضايل خاندان پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و به‏ويژه فضايل حضرت على‏عليه السلام ترس و وحشت داشتند.

به همين جهت، به عنوان صيانت قرآن از تحريف، نشر و كتابت احاديث را ممنوع كردند و اين ممنوعيت تا زمان عمر بن عبدالعزيز ادامه يافت. آنان حتى روزى را به عنوان روز سوزاندن غير قرآن اعلام كردند و با تبليغ فراوان، مردم را به سوزاندن حديث‏هاى دست نويس خود ترغيب كردند و حتى خود خليفه، حديث‏هاى دست نويس خود را آورد و در پيش چشم ديگران از بين برد.(62)

همچنين از مسافرت و تبليغ حافظان قرآنى كه متمايل به خاندان پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بودند جلوگيرى كردند و آنان را در مدينه نگه داشتند؛ گاهى به عنوان مشاوران خليفه و اهل حلّ و عقد، زمانى به عنوان نياز عاصمه اسلام به تبليغ و رشد و… و اگر زمانى مجبور مى‏شدند يكى از آنها را به سرزمينى گسيل كنند، افزون بر تأكيدهاى عمومى، گاهى خود خليفه، در مراسم بدرقه و توديع شركت مى‏كرد و باز سفارش مى‏نمود كه مردم را از قرآن باز نگيريد و به سنّت و حديث مشغول نسازيد!(63)

اين گونه برخوردها تا زمان معاويه ادامه داشت. برگشتن امام حسن‏عليه السلام و امام حسين‏عليه السلام به مدينه و نبودن هيچ خبر و حديثى از آن بزرگواران در طول دو دهه نتيجه همين سياست بود.

اين دو امام همام، در اين دوره نسبتاً طولانى، به تربيت و پرورش فرزندان و خانواده خويش پرداختند؛ اگر چه آنان ائمه‏عليهم السلام را درون خانه نيز آزاد نمى‏گذاشتند و تطميع «جعده»، همسر امام حسن‏عليه السلام، و تحريك او جهت سم خورانيدن به حضرت مجتبى‏عليه السلام نشان از عمق توطئه‏ها و جوّ خفقان ايجاد شده، از سوى بنى‏اميه دارد.

وجود افرادى مقاوم در نهضت كربلا و حوادث پس از آن و تسليم دشمن نشدن هيچ يك از آنان و سخنان سنجيده و منطقى هر يك در ميدان مبارزه و در طول اسارت و صبر و تحمل و سكوت و فرياد آنان، همه و همه، حكايت از آن دارد كه امام حسن‏عليه السلام در دهه آخر عمر و امام حسين‏عليه السلام در دو دهه آخر عمر – يك دهه همراه با برادر و دهه ديگر پس از شهادت برادر – به انسان سازى و پرورش روحى افراد پرداخته و كارى كه اولين رسالت پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بود، يعنى «و انذر عشيرتك الاقربين»(64) «و خويشان نزديكت را هشدار ده» را به بهترين نحو انجام داده‏اند.

دعاى عرفه امام حسين‏عليه السلام، نمونه‏اى از درس‏هاى روحى است كه آن حضرت در همين دوره به خانواده خويش و برخى از ياران بسيار نزديك ياد داده است. در اين دعا، رگ و پوست و يكايك شريان‏ها و ذره ذره وجود حضرت به يگانگى خدا شهادت مى‏دهد و خداوند را پيوسته و در هر حال رقيب خود مى‏داند و غير خدا را در مقابل خدا هيچ مى‏انگارد و حبّ خدا را بزرگ‏ترين نصيب انسان از زندگى مى‏داند و چنان اوج مى‏گيرد كه نيكويى‏هاى خود را در مقابل عظمت پروردگار، بدى قلمداد مى‏كند و وجود خود را در مقابل او هيچ مى‏داند.(65)

  1. شكنجه، آزار، تبعيد و قطع حقوق

از شيوه‏هاى ديگر برخورد برخى حاكمان با مخالفان، شكنجه، تبعيد، قطع حقوق…بود. ابن مسعود، ابوذر، عمار و… قربانى اين گونه برخوردها شدند و حتى ابن مسعود در اين راه پهلويش شكست و در حال فقر و نادارى، در حالى كه حقوقش نيز قطع شده بود، در خانه جان داد. البته در آخرين لحظات عمرش، عثمان به بالينش آمد و به نوعى از گذشته معذرت خواهى كرد و خواست حقوق قطع شده او را بپردازد ولى ابن مسعود از گرفتن آن امتناع نمود و گفت: «وقتى كه بدان نياز داشتم نپرداختى و اكنون ديگر بدان نيازى ندارم.» ابوذر، علاوه بر ضرب و شتم و قطع حقوق، تحمّل تبعيد به شام و احضار به مدينه و سرانجام تبعيد به ربذه را نيز پذيرا شد و در اوج فقر و بى‏كسى در آن‏جا جان داد.

اين شيوه‏ها براى مخالفينى به كار مى‏رفت كه زمينه اجتماعىِ خليفه شدن برايشان نبود، چرا كه برده بودند و به بركت اسلام آزاد شده و طايفه و عشيره و حاميان نَسَبى قوى نداشتند تا از آنان حمايت كنند. در حالى كه در آن محيط اين ويژگى‏ها حرف اوّل را مى‏زد.

در اين هنگام، وظيفه گروه اول (مدعيان خلافت)، تنها دعوت شكنجه شدگان و تبعيد شدگان به صبر بود. البته گاهى مراجعه به خليفه و مناقشه‏اى بسيار آرام با او و يارى اندك به افراد قطع حقوق شده نيز توسط آنها انجام مى‏شد. خليفه معمولاً تحمّل انتقاد تند را نداشت. حتى عثمان از اين‏كه كسانى، ابوذر را براى رفتن به تبعيدگاهش، ربذه، بدرقه كنند نيز ناراحت بود و بدرقه جمع چهار نفرى حضرت على‏عليه السلام، عقيل، امام حسن‏عليه السلام و امام حسين‏عليه السلام را بر نتافت و به درگيرى كشيده شد.(66)

  1. مسموم‏سازى

مسموم سازى شيوه‏اى بود كه در حكومت معاويه شروع شد و اولين بار «مالك»، سردار رشيد حضرت على‏عليه السلام، به اين شيوه – با عسل – مسموم شد و از پاى در آمد. اين شيوه، از آن جا كه امكان اجراى آن به دست افراد مخلص ولى ناآگاه وجود داشت و همچنين بسيار مخفيانه بود و مى‏شد در بين عوام، آن را به دست تقدير و خواست خدا، نسبت داد روشى بود مناسب، با اين روش آنان به جاى آن‏كه بخواهند مستقيماً كسى را بكشند تا تبعاتش دامنشان را بگيرد، يا جنّيان را قاتل نشان دهند تا كسى قبول نكند، اين امكان را داشتند كه از لفظ تقدير خدا و خواست او و اجابت دعاى شاميان در مسجد استفاده كرده و علاوه بر از بين بردن دشمن، معاويه را نيز شخصى مستجاب‏الدعوة قلمداد نمايند.

اين طرح آن قدر مؤثر و بى‏خطر بود كه معاويه تصميم گرفت، رقيب اصلى خود، امام حسن مجتبى‏عليه السلام را نيز با همين شيوه از پاى در آورد. فريفتن «جعده»، همسر حضرت‏عليه السلام، براى زهر دادن به حضرت، در همين راستا بود.

اما همان گونه كه طرح‏هاى قبلى به رسوايى گراييد و بيش از يكى دو مورد كارايى نداشت، طرح مسموم سازى نيز عقيم ماند و دست معاويه رو شد. امام حسين‏عليه السلام نيز در برابر اين توطئه هوشيار بود و معاويه براى پيدا كردن راه ديگرى جهت از بين بردن امام‏عليه السلام و برداشتن تمامى موانع از سر راه حكومتِ يزيد، فرصت نيافت و مرگ او فرا رسيد.

  1. اتهام خارجى بودن

يكى ديگر از توطئه‏هايى كه از زمان حاكميت مطلق معاويه شروع شد و تا سال‏ها پس از او نيز وجود داشت و حساب‏هاى شخصى زيادى را با آن تصفيه كردند مارك «خارجى بودن» بود.

نطفه خوارج در جنگ صفين و با قرآن بر سر نيزه كردن معاويه بسته شد. آنان از لشكريان حضرت على‏عليه السلام بودند و با شجاعت مى‏جنگيدند، اما متعصّب و جاهل بودند.

پس از وفات پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم كسى درصدد انسان سازى نبود. خلفا نه توان آن را داشتند و نه نياز آن را حس مى‏كردند، آنان بيشتر درصدد كشورگشايى يا تحكيم موقعيت خود بودند. حضرت على‏عليه السلام نيز امكاناتى در اختيار نداشت و شعاع‏هاى پرفروغش در مدينه و در جمع محدودى محصور شده بود. پس از به خلافت رسيدنش نيز انواع مشكلات، از جمله دو جنگ جمل و صفين و خرابكارى‏هاى به جاى مانده از سابق، تمام توان و نيروى او را گرفت.

از سوى ديگر، طبيعتِ كار فرهنگى و انسان‏سازى، نيازمند زمان طولانى و فراغت بال است. به همين جهت، جمع زيادى از لشكريان حضرت على‏عليه السلام شمشير زنانى ناآگاه بودند كه نه صحابه پيامبراكرم بودند تا از محضر او كسب دانش كرده باشند و نه در دوران خانه‏نشينى حضرت على‏عليه السلام توانسته بودند از چشمه‏سار علم او استفاده كنند و نه پس از به خلافت رسيدنش چنين فرصتى به دست آورده بودند.

به همين جهت در بحبوحه جنگ، وقتى معاويه قرآن‏ها را بر سر نيزه كرد، دست از جنگ كشيدند و گفتند: »ما با قرآن نمى‏جنگيم« و نتوانستند توطئه بودن اين عمل را درك كنند. آنان نه تنها جنگ نكردند، بلكه ادامه جنگيدن حضرت على‏عليه السلام را خلاف شرع دانسته و او را به دست كشيدن از جنگ مجبور ساختند.

پس از جريان حكميت و توطئه عزل حضرت على‏عليه السلام و بر حكومت ماندن معاويه، خوارج متوجه اشتباه اول خود شدند ولى دوباره دستى ناپيدا(67) از ناآگاهى آنان استفاده كرد و توطئه دوم را رقم زد. اين بار آنان گفتند كه چون حضرت على‏عليه السلام حكميت را پذيرفته، گناهى مرتكب شده و بايد توبه كند! اين توطئه جديد شمشير دو لبى بود كه هر دو لبه آن متوجه حضرت على‏عليه السلام بود و خوارج از آن غافل بودند. اگر حضرت، به حرف آنان عمل مى‏كرد، آن دست ناپيدا مطرح مى‏ساخت كه توبه كردن، اعتراف ضمنى به گناه است و بايد در مقابل گناهى كه انجام داده محاكمه و محكوم شود و اگر توبه نمى‏كرد – همان گونه كه نكرد – به جرم اين‏كه گناه كرده و بر گناه خود اصرار دارد كافر و مستحق مرگ شمرده مى‏شد. و نه تنها خود حضرت مستحق مرگ بود بلكه هر كسى كه حكومت او را قبول داشت يا ذره‏اى محبت على‏عليه السلام را به دل داشت گناهكار و سزاوار مرگ بود.

با همين توجيهات، شكنجه و كشتار دوستان و ياوران حضرت على‏عليه السلام در هر كجا كه امكان داشت آغاز شد و چنان ترس و وحشتى از اين گروه در دل مردم ايجاد شد كه هر كجا اسم خوارج شنيده مى‏شد لرزه بر اندام مردم مى‏افتاد.

اميرالمؤمنين‏عليه السلام چشم اين فتنه را كور كرد و آنان را كه به هيچ صراطى مستقيم نبودند از دم تيغ گذراند و پيشگويى‏هاى رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را به همه نشان داد ولى پس از آن واقعه فرمود:

«لا تقاتلوا الخوارج بعدى فليس من طلب الحق فأخطأه، كمن طلب الباطل فأدركه»(68)

«پس از من با خوارج جنگ نكنيد، زيرا كسى كه خواستار حق باشد اما خطا كند همانند كسى كه باطل را طلب كند و به آن برسد، نيست.»

حضرت با اين جمله نشان داد كه دشمن اصلى، معاويه و ياورانش هستند كه خواستار باطل هستند و با نقشه‏هاى شيطانى خود به آن مى‏رسند، نه خوارج كه خواستار حقند ولى جهالت و ناآگاهى، آنان را به كارهاى خلاف مى‏كشاند.

با اين‏كه حضرت فرمود: «از آنان بيش از ده نفر زنده نمى‏مانند و از شما بيش از ده نفر كشته نمى‏شوند و قتلگاهشان اين سوى نهر است»(69) و ديدند كه سخن حضرت على‏عليه السلام در مورد كشته‏ها و قتلگاه درست درآمد، باز حكومت‏هاى جائر از مسأله جنگ با خوارج بيشترين بهره را بردند و افراد زيادى را به همين عنوان از پاى درآوردند.

پس از شهادت حضرت على‏عليه السلام؛ خصوصاً كه آن حضرت به دست يكى از خوارج به شهادت رسيد، ترس عجيبى سراسر جامعه اسلامى را فرا گرفت و حكومت معاويه از اين حربه بزرگ‏ترين استفاده را كرد و هر گروه مخالفى را به اسم خوارج سركوب نمود.

برچسب خارجى براى معاويه ارزشى بالاتر از برچسب ارتداد براى خليفه اول و دوم پيدا كرد و اساساً تنها برچسب مفيد براى كشتار و قلع و قمع، برچسب خارجى بود. اين اتهام در زمان‏هاى بعدى نيز كاربرد زيادى داشت، به حدى كه يزيد نيز تلاش كرد شهداى كربلا را در كوفه و شهرهاى مسير راه تا شام خارجى جلوه دهد.

نتيجه

تا اين‏جا راه‏هايى كه خلفاى حكومت‏ها براى برخورد با مخالفان خود مورد استفاده قرار داده بودند، به طور بسيار فشرده مطرح شد و معلوم گشت كه آنان از ترور، شكنجه، اتهام ارتداد، اتهام خارجى بودن، محصورسازى و مسموم‏سازى استفاده كرده‏اند و هرگاه توطئه‏اى كشف شده و حربه‏اى از دستشان افتاده، به حربه جديدى متوسل شده‏اند. هر يك از آنان از تجربه قبلى استفاده كرده، و علاوه بر آن، راه جديدى براى برخورد با مخالفان ابداع و اختراع نموده‏اند. ابداع راه جديد، معمولاً معلول اين بوده كه توطئه سابق كشف شده و افراد، خود را در برابر آن به نحوى صيانت كرده‏اند.

حال، به بيان چگونگى برخورد امام حسين‏عليه السلام، به عنوان يك مخالف كه مشروعيتى براى حكومت اموى قايل نيست، مى‏پردازيم، مخالفى كه بتواند انتقاد خود را بيان كند، راه و روش صحيح را آموزش دهد و از توطئه‏هاى گوناگون در امان بماند.

در ذهن هر مبارز سياسى و هر تحليل‏گر، تمامى احتمالات جمع مى‏شود و معمولاً احتمال‏هاى قوى‏تر، در مرحله عمل، طلايه‏دار ميدان خواهد شد. افراد دقيق، هوشيار، توانمند و خواستار پيروزى قطعى، تلاش مى‏كنند، حتى‏المقدور، تمامى احتمالات را به حساب آورند و در هنگام عمل، از آنها غافل نشوند تا از راهى كه هيچ فكرش را نكرده‏اند، ضربه نخورند.

حكومت يزيد و گزينه ‏هاى پيش رو

حكومت يزيد ممكن است از تجربه گذشتگان استفاده كند و هر يك از طرح‏هاى ترور، مسموم ساختن، شكنجه، اتهام ارتداد، خارجى بودن و محصور ساختن را در مورد امام حسين‏عليه السلام به كار برد يا چند طرح را با يكديگر به اجرا گذارد و به هر حال به گونه‏اى عمل كند كه بتواند با نابودسازى امام حسين‏عليه السلام، خود را مسلمان، پيرو قرآن و داراى وجاهت قانونى قلمداد كند و در اين راه از تمامى مشاوران قوى و پخته كه در طول نيم قرن در سياست حضور داشته‏اند استفاده كند و نقشه‏اى بسيار دقيق براى نابودى امام‏عليه السلام طراحى كند.

از سوى ديگر، ممكن است به مقتضاى جوانى، ناپختگى و سرمستى قدرت، دستور قتل صريح و بى‏پرده مخالفان خود، از جمله امام حسين‏عليه السلام را صادر كند، تا هم به نداى درونى خود در كينه‏توزى بنى‏اميه با بنى‏هاشم پاسخ مثبت دهد و هم براى انجام هر جنايت و گناهى در آينده آزاد باشد و هيچ منتقدى را در مقابل نداشته باشد.

در فرض دوم، نه تنها امام حسين‏عليه السلام به نحوى كشته مى‏شود، بلكه خانواده و زن و فرزند او نيز از تعرّض در امان نمى‏مانند.

جنگ‏هاى قبيله‏اى، در بين اعراب باديه نشين داراى سابقه‏اى طولانى بوده است. دردناك‏ترين حادثه براى اعراب اين بود كه علاوه بر مغلوب شدن در ميدان نزاع و كشته شدن مردان، زنان آنان اسير شوند و به دست دشمن بيفتند. به همين جهت، اعراب جاهلى، از دختردار شدن متنفر بودند و آنها را مى‏كشتند يا زنده به گور مى‏كردند تا زنى موجود نباشد كه در جنگ‏ها به دست دشمنان اسير شود!

امام حسين‏عليه السلام نيز اين احتمال را از نظر دور نمى‏دارد كه قدرت حاكمه به كشتن او اكتفا نكند، بلكه به خانه و كاشانه آن حضرت نيز تجاوز كند و به خاطر عمق كينه و نفرتى كه از بنى‏هاشم دارد بر زن و فرزند او نيز هر جنايتى را روا دارد.

بنابراين، امام حسين‏عليه السلام بايد برنامه‏ريزى بسيار دقيقى انجام دهد؛ به گونه‏اى كه در صورت استمرار سياست معاويه، بتواند انتقاد خويش و خلاف قانون و مفاد صلح‏نامه بودن حكومت يزيد را بيان كند و اعلام نمايد كه طبق صلح‏نامه امام حسن‏عليه السلام و معاويه قرار شد كه معاويه كسى را جانشين خود قرار ندهد و امر خلافت به دست مردم باشد.(70) و در صورتى كه حكومت يزيد راه مخالفت و قتل و غارت علنى را برگزيند، بتواند، حتى المقدور، خود و خانواده‏اش را حفظ كند و در جنگ با حكومتى مقتدر و داراى امكانات فراوان، كمترين هزينه را پرداخت كند و در عين حال بيشترين فعاليت را در راه معرفى اسلام صحيح، معرفى مفاسد حكومت، روشن‏گرى مردم و … انجام دهد.

جالب‏ترين قسمت بحث زندگى امام حسين‏عليه السلام آن است كه روشن گردد امام، در تمامى فعاليت‏ها، از اول تا آخر، همه احتمال‏ها را در نظر مى‏گرفت و به گونه‏اى عمل مى‏كرد كه راه احتياط را از دست ندهد و در عين حال، دشمن در هر لحظه بتواند از كرده‏هاى خويش پشيمان شود و راه صلاح را بپيمايد و همچنين مردم در جانبدارى از او، پيوستن به او و يا گسستن از وى آزاد باشند.

عمل امام حسين‏عليه السلام و سخن او هيچ گاه نشان نمى‏دهد كه چون حكومت چنين و چنان كرده، ديگر صلح با او امكان ندارد و تنها حاكم، شمشير است و يا چون ديگر لشكر و نيرويى ندارد، تنها راه تسليم است، بلكه پيوسته جا را براى تمامى احتمالات باز گذاشته است.

از نخستين جلسه‏اى كه با حاكم مدينه داشت تا آخرين لحظه، پيوسته، همه احتمالات را در نظر مى‏گرفت و براى تك تك آنها به مقتضاى حال و مقال و زمان و مكان برنامه ريزى دقيق مى‏نمود.

واكنش امام در مدينه

مرگ معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 ه.ق واقع شد و به سرعت خبر آن از سوى يزيد به وليد فرماندار مدينه رسيد. يزيد از وليد خواسته بود كه از عبدالرحمن پسر ابوبكر،(71) عبداللَّه پسر عمر، عبداللَّه پسر زبير و حسين پسر على براى وى بيعت بگيرد. فرستاده وليد اين افراد را در مسجد مدينه، كنار قبر پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم يافت و احضاريه را به آنان ابلاغ كرد. از آن جمع، تنها امام حسين‏عليه السلام بر وليد وارد شد.(72)

در گفتگو با ابن‏زبير در باره اين‏كه چرا احضار شده‏اند امام‏عليه السلام فرمود: »به نظرم طاغوتشان ]معاويه [هلاك شده است«. امام‏عليه السلام احتمال اين‏كه خبر مهم ديگرى اتفاق افتاده باشد را نيز منتفى ندانست.

طبق احتمال اول، احضار امام‏عليه السلام و ابن‏زبير و … براى بيعت گرفتن است و بايد برنامه‏ريزى براى بيعت نكردن صورت پذيرد و به گونه‏اى عمل گردد كه فرماندار نتواند مخفيانه و با تهديد بيعت بگيرد. و طبق احتمال دوم، بايد ديد چه حادثه‏اى است تا عكس العمل مناسب صورت گيرد.

ابن‏زبير، تنها يك طرف احتمال را گرفت و طبق آن عمل كرد، او گفت: «من غير از مرگ معاويه احتمال ديگرى نمى‏دهم.»(73) بنابراين در جلسه شركت نكرد و همان شب به فكر آماده‏سازى مقدمات سفر شد و از راه‏هاى فرعى با برادرش به سوى مكه رفت.(74)

اما امام حسين‏عليه السلام اعمال احتياطى را انجام داد، نزد فرماندار رفت، سى نفر از اصحاب و يارانش را همراه خود برد و به آنان دستور داد كه اسلحه‏هايشان را مخفى سازند و بيرون فرماندارى آماده باشند تا اگر امام از آنان يارى خواست وارد شوند.

امام بر وليد وارد شد و به فرماندار با عنوان فرماندار، سلام كرد و چون مروان را آن‏جا ديد و خبر از نزاع آن دو با يكديگر داشت از نشست آنان با يكديگر ابراز خرسندى نمود و فرمود: «دوستى و ارتباط بهتر از دورى و جدايى است، خداوند نزاع‏هاى شما را اصلاح كند.»(75) آنان جوابى به اين سخن حضرت ندادند. سپس وليد نامه‏اى كه خبر مرگ معاويه و فرمان گرفتن بيعت از او بود را برايش خواند.

امام، پس از تسليت خبر مرگ معاويه، فرمود: «افرادى همانند من كه مخفيانه بيعت نمى‏كنند و شما نيز به آن اكتفا نمى‏كنيد بلكه مى‏خواهيد تا علنى شود و همه مردم بدانند. بنابراين هرگاه كه در اجتماع مردم حاضر شدى و آنان را به بيعت دعوت كردى همه متساوى خواهيم بود.»

وليد گفت: «پيشنهاد خوبى است. كار را به فردا و در حضور مردم واگذار مى‏كنيم.» اما مروان به وليد گفت: «يا همين الآن بيعت كند يا گردنش را بزن، يا او را حبس كن تا فردا در حضور مردم بيعت كند.»(76) و سرانجام سخنان تندى بين آنان مطرح شد و امام از فرماندارى بيرون آمد.

مقايسه واكنش امام‏ عليه السلام و ديگران

مقايسه برخورد امام‏عليه السلام با مسأله مردن معاويه و گرفتن بيعت براى يزيد و برخورد عبداللَّه بن زبير با همين مسأله در همين ابتداى كار، روش‏ها و خطمشى‏ها را مشخص مى‏سازد.(77)

امام فرمود: «به نظرم طاغوتشان هلاك شده باشد.» پسر زبير گفت: «من غير اين گمان ديگرى ندارم.«»و چون هر كس طبق عقيده‏اش عمل مى‏كند و عقل عملى از عقل نظرى يارى مى‏جويد، ابن‏زبير، چون احتمال ديگرى در ذهنش جاى نمى‏گيرد، طبعاً يقين پيدا مى‏كند كه او را براى بيعت احضار كرده‏اند و باز چون يقين دارد كه اگر به آنجا رفت و بيعت نكرد، زندانى يا كشته مى‏شود، از رفتن به فرماندارى خوددارى مى‏كند و پس از اين‏كه چندين مرتبه، مأمور، در خانه‏اش مى‏آيد، برادرش را مى‏فرستد(78) و او با كلك و وعده دروغ، خانه را از محاصره مأموران در مى‏آورد و شبانه و مخفيانه، بدون زن و فرزند، همراه با برادرش جعفر، از راه فرعى به سوى مكه مى‏رود. او در مواجهه با اين مسأله هم به دروغ متوسل شد، هم با شبانه حركت كردن و از راه فرعى رفتن فرار خود را بر مَلا ساخت و …

اما امام حسين‏عليه السلام با اين‏كه خودش اولين كسى بود كه احضاريه نابهنگام را تحليل كرد و فرمود: «گمان مى‏كنم طاغوتشان هلاك شده»، ولى در عمل، احتمال ديگر را منتفى ندانست و هنگام ورود به فرماندارى و سلام بر فرماندار، سخنى از مرگ معاويه به ميان نياورد بلكه با سلام كردن به امير و فرماندار(79)، نه شخص وليد، به نوعى بر فرماندار بودن وى يا قبول داشتن آن اشاره كرد و سپس سخن از صلح و دوستى به ميان آورد و ارتباط را بهتر از قطع رابطه دانست، «الصلة خير من القطيعة»(80) و در مورد بيعت فرمود: «افرادى همانند من مخفيانه بيعت نمى‏كنند و شما نيز بيعت مخفيانه به دردتان نمى‏خورد بلكه مى‏خواهيد تا پيش چشم مردم و به صورت علنى باشد.»[تا ساير مردم نيز بيعت كنند يا به بيعت خود دلگرم شوند.]

پاسخ مثبت به احضاريه و حضور در فرماندارى، سلام به عنوان فرماندار، سخن از دوستى گفتن و تشويق به آن و دعا براى اصلاح دعواهاى مروان و وليد، همگى براى اعتناى عملى به احتمال ديگر – ارتباط نداشتن احضاريه با مرگ معاويه – مى‏باشد.

تفاوت سازگارى با سازش‏كارى

مناسب است تفاوت سازگارى با سازش‏كارى بيان گردد و روشن شود كه اين دو مفهوم با قاطعيت و تعصّب بيجا چه رابطه‏اى دارند؟

سازش‏كارى آن است كه انسان به خاطر ديگران و به هر دليل از مواضع اصولى خود عدول كند و به خاطر آنان از عقايد و اصول اخلاقى خود دست بكشد ولى سازگارى آن است كه انسان در عين رعايت امور اعتقادى و اخلاقى و باورهاى اساسى خود، در عمل و رفتار تا آنجا كه ممكن است، با ديگران هماهنگ شود و تلاش كند كه آنان را از خود نرنجاند، بلكه علاوه بر آن، تلاش كند رضايت آنان را نيز به دست آورد.

فرض كنيد چند نفر با هم به مسافرت مى‏روند. برخى از آنان مى‏خواهند در اين مسافرخانه غذا بخورند ولى فعلاً يك نفر ميلى به غذا خوردن ندارد اما براى همراهى با آنان در آن‏جا غذا مى‏خورد، استراحت مى‏كند و… اين به معناى سازگارى است و امرى پسنديده و ممدوح است. اما گاهى آنان مى‏خواهند در اين مهمانخانه غذا بخورند و شخص مى‏داند كه غذاى اين‏جا فاسد است و به هر دليل نمى‏تواند يا نمى‏خواهد بگويد اين غذا فاسد است يا اگر بگويد از وى قبول نمى‏كنند. در اين صورت، همراهى كردن با آنان و غذا خوردن، سازش‏كارى است و مورد مذمت مى‏باشد.

از آن سو، همراهى نكردن در صورت اول، لجبازى، تعصّب بيجا و يك‏دندگى، و همراهى نكردن در صورت دوم، دفاع از مواضع اصولى، قاطعيت، حق‏مدارى و … نام دارد.

از مشكلات بحث‏ها اين است كه معمولاً افراد، تفاوتى بين سازگارى با سازش‏كارى و همچنين بين يك‏دندگى و دفاع از مبانى اساسى نمى‏گذارند.

مثلاً در بحث ما ممكن است يك شخص – صرف نظر از شيعه بودن – قاطعيت ابن‏زبير در نرفتن به مجلس وليد و بى‏اعتنايى به احضاريه‏هاى وى و سرانجام با فريب از شهر خارج شدن را قاطعيت به حساب آورد و يا رفتن امام حسين‏عليه السلام در آن مجلس و سلام بر امير كردن را نوعى سازش بداند و چون امام حسين‏عليه السلام را شخصى مبارز و سازش‏ناپذير مى‏داند در صدد تكذيب اين امور برآيد.

ولى اگر متوجه شود كه راهبرد اصلى در اين مرحله و هدف اصلى بيعت نكردن با يزيد است و اين موضع، بايد حفظ شود، آن گاه روشن مى‏شود كه امام حسين‏عليه السلام و ابن‏زبير هر دو بر موضع اصلى پاى فشرده‏اند ولى امام‏عليه السلام علاوه بر قاطعيت، سازگارى نيز داشته و اخلاقى كريمانه و بزرگوارانه را به نمايش گذارده است. امام‏عليه السلام از رفع نزاع بين دو انسان خبيث و وابسته به حكومت اموى استقبال مى‏كند و مردن فردى مانند معاويه را تسليت مى‏گويد. ولى عمل پسر زبير اين سازگارى‏ها را ندارد و در برخى موارد نوعى لجبازى نيز از آن ظاهر مى‏شود. اما در مقابل اين هر دو، عمل پسر عمر كه از مواضع اصولى دست برداشت و حاضر شد با حكومت امويان و حتى با پليدترين كارگزار آنان، حجاج بن يوسف، بيعت كند و حتى به جاى بيعت با دست، پاى حجاج را ببوسد، سازش‏كارى نام دارد و مذموم است.

انتخاب مكه

در اين‏كه امام حسين‏عليه السلام بايد مكه را به عنوان اولين مقصد انتخاب مى‏كرد بحثى نيست و هيچ كس در اين باره رأى ديگرى نداده است، زيرا ماندن در مدينه، بدون بيعت كردن، امكان‏پذير نبود و حضرت به سوى هر سرزمينى كه رهسپار مى‏شد، مردم ديگر شهرها از او بى‏خبر مى‏ماندند و او نيز از آنان. اگر به سوى شام مى‏رفت حركت او زمينه‏سازى براى قيام مسلحانه به حساب مى‏آمد و حكومت مى‏توانست به حضرت برچسب ياغى و تجاوزكار بزند و اگر از مسير شام و مركز خلافت دور مى‏شد، برچسب ترسو بودن و فرار به وى مى‏خورد و حكومت را بر ظلم و تجاوز جرى‏تر مى‏نمود.

به همين جهت، انتخاب مكه بهترين انتخاب بود، زيرا همه مسلمانان، به عنوان عمره يا حج، به مكه رفت و آمد داشتند و خبر بيعت نكردن حضرت از اين طريق پخش مى‏شد. همچنين نامه‏هاى حضرت به آنان مى‏رسيد و حضرت نيز از جواب‏هاى آنان مطلع مى‏گشت. افزون بر اين، مردم مكه طايفه بنى‏هاشم را شاخه‏اى از خود مى‏دانستند كه پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از بين آنان ظهور كرد و آنان را بر همگان برترى بخشيد و به خانه كعبه رونقى دوباره داد. پس مكه، علاوه بر مركز اجتماعى و اخبار، مركز زيارت و طواف، وطن اصلى و آبا و اجدادى امام حسين‏عليه السلام نيز بود.

بنابراين در حركت به سوى مكه، اتهام فرار و يا ياغى بودن به حضرت نمى‏چسبيد؛ خصوصاً كه حضرت با زن و فرزند خارج شد و ياغى، جنگجو و خارجى، زن و كودك را با خود همراه نمى‏سازد. پس امام حسين‏عليه السلام بدون اين‏كه با كسى مطرح سازد با اين عمل خود نشان داد كه براى جنگجويى صِرف و تنها براى بيعت نكردن و يا تنها براى حكومت به دست گرفتن، از مدينه خارج نشده است بلكه محل‏هاى ديگرى نيز براى خروجش وجود دارد. به ويژه اين‏كه حضرت دو روز مانده به انتهاى رجب از مدينه خارج شد و بنابراين درك ثواب عمره رجبيه را نيز در دفاع از حركت خويش در دست داشت. زيرا وقتى كسى در ماه رجب محرم شود عمره‏اش رجبيّه است ولو اينكه در ماه شعبان عمره انجام دهد.

شروع حركت

شروع حركت در شب بود. با اين حساب از گرمى هوا در امان بودند. طبق تطبيق تقويم شمسى با قمرى، زمان حركت امام‏عليه السلام در اوايل خرداد بوده كه هوا نسبتاً گرم بوده است. به علاوه، حركت در شب آن حضرت را از ديد مأموران حكومت مخفى مى‏ساخت و آنان نمى‏توانستند مزاحم حركت او شوند و حضرت مى‏توانست با استفاده از اين مسأله مقدارى از مدينه دور شود.

از سوى ديگر، براى اين‏كه حكومتيان حركت او را يك حركت صرفاً زيارتى به مردم ننمايانند و كلمات آن شب حضرت در نزد وليد و مروان را سازش‏كارى جلوه ندهند فراز «فخرج منها خائفاً يترقّب…»(81) را ترنم كرد و نشان داد كه اگر او مجبور نمى‏شد، به اين سفر تن در نمى‏داد و چونان حضرت موسى كه از ترس كشته شدن، خانه و كاشانه‏اش را رها ساخت، او نيز از ترس كشته شدن به اين سفر تن داد.

آن حضرت راه اصلى را پيش گرفت و از راه‏هاى فرعى حركت نكرد تا او را ترسان و فرارى قلمداد نكنند و گروه‏هايى را براى تعقيب او نفرستند؛ آن گونه كه هشتاد نفر را براى جستجوى ابن‏زبير فرستادند.

پيشگيرى از تبليغات سوء

محمد حنفيه را در مدينه باقى گذاشت تا حضرت را از اوضاع مدينه با خبر سازد و وصيت‏نامه خود را به او تحويل داد تا مردم از هدف حركت او، آگاه شوند و آن را صرفاً زيارتى يا حركتى از روى بغى و ظلم جلوه ندهند و در وصيت خود صريحاً به يگانگى خداوند و رسالت حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم شهادت داد و به قيامت و بهشت و دوزخ و حشر و نشر اعتراف كرد تا علاوه بر عمل به استحباب و آموزش آن به ديگران، خود را از اتهام احتمالى ارتداد مبرّا سازد و كسى حركت او عليه حكومت يزيد را نوعى ارتداد قلمداد نكند و با بيان اين‏كه «انى لم اخرج اشراً و لا بطراً، و لا مفسداً و لا ظالماً، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى اريد أن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و أسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى‏طالب»(82) اتهام ياغى بودن و خارجى بودن را از حركت خود زدود؛ خصوصاً كه فرمود مى‏خواهم به سيره جدّم و پدرم با مردم رفتار كنم و همه مى‏دانستند كه جدش «رحمة للعالمين» لقب داشت و پدرش نوازش‏كننده يتيمان و در هم شكننده خوارج بود.

از آنچه گذشت معلوم مى‏شود كه امام‏عليه السلام در ابتداى حركت خود، تمامى احتياطهاى لازم را رعايت كرده و تمامى راه‏هايى را كه احتمال خطر يا اتهامى را متوجه او مى‏ساخت مسدود كرده و در عين حال در تمامى مراحل سازگارى و مداراى خود را نيز به نمايش گذارده است.

انگيزه‏ هاى حضرت براى همراه بردن زن و فرزند

از آنچه گذشت مى‏توان برخى از انگيزه‏هاى حضرت در همراه ساختن زن و فرزند در سفر به مكه را اين گونه بيان كرد:

  1. پيشگيرى عملى از متوجه ساختن اتهام ياغى، متمرّد و خارجى به حركت خود.
  2. نماياندن اين‏كه به عمره رجبيّه مى‏رود و قصد آشوب‏گرى و بر پا كردن جنگ و نزاع را ندارد.
  3. حفظ زن و فرزند از تعرّض‏هاى احتمالى كه عمّال حكومت ممكن بود به آنان روا دارند تا حضرت را آزرده‏خاطر سازند يا زن و فرزندش را اسير بگيرند و زندانى كنند تا او خودش را تسليم نمايد.
  4. حفظ زن و فرزند به عنوان يك وظيفه اخلاقى، انسانى، عربى و اطلاع دائم از وضع آنان.
  5. پاسخ‏گويى به عواطف آنان و عشق و علاقه آنان به حضرت. حدود بيست سال بود كه حضرت دايماً در كنار خانواده‏اش بود و جنگ، تجارت، زيارت و سياحتى در بين نبود كه مدت زيادى از آنان دور باشد. بنابراين رها ساختن آنان براى مدت طولانى، آنان را آزرده خاطر مى‏ساخت و نياز روانى آنان را ناديده مى‏انگاشت كه اين با رعايت حقوق و عواطف آنان سازگار نبود.
  6. امام در طول بيست سال به آموزش و پرورش زن و فرزندان خويش مشغول بود و مضمون «و انذر عشيرتك الاقربين»(83) را كاملاً رعايت مى‏كرد و اين آموزش و پرورش نبايد با حركت امام، تعطيل مى‏شد.

از آنچه گذشت معلوم مى‏شود كه تنها نبايد به كارها و رفتارهاى امام حسين‏عليه السلام از جنبه سياسى نگريست. اگر چند انگيزه سياسى براى همراه بردن زن و فرزند براى حضرت مطرح بوده، چندين انگيزه و علّت غير سياسى نيز در كنار آنها وجود داشته است و مسلماً براى امام حسين‏عليه السلام كه پرورش‏يافته مكتب على‏عليه السلام و فاطمه‏عليها السلام و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بوده انگيزه‏هاى عاطفى، روانى و اخلاقى، اگر كشش بيشترى نداشته، كشش كمترى نيز نداشته است.

توجه به اين مطلب كه پس از صلح با معاويه، حضرت تمام اين بيست سال در مدينه كنار خانواده‏اش بود و سفرهاى زيارتى حج يا عمره را نيز به اتفاق آنان طى مى‏كرد اين مسأله را روشن‏تر مى‏سازد. زندگى مدنى حضرت با زندگى مكّى تفاوت داشت، زيرا زندگى مكّى، تجارت‏هاى طولانى‏مدت و امثال آن را به همراه داشت ولى در محيط مدينه از تجارت خبرى نبود و مردم بيشتر به كشاورزى مشغول بودند.

در اين بيست سال نيز حضرت كه نمى‏توانست هيچ گونه تبليغ رسمى و عمومى انجام دهد، در درون خانه به پرورش دينى خانواده و اصحاب بسيار نزديك مشغول بود كه ثمره آن را بعداً در ضمن بررسى حوادث كربلا و حوادث پس از آن به اجمال اشاره خواهيم كرد.

امور تربيتى و خانوادگى امورى است كه از ديد بيشتر تحليل‏گران وقايع كربلا مخفى مانده و نوعاً به اين مسأله نپرداخته‏اند كه چگونه شد زن و فرزندان حضرت، در كربلا و پس از آن، روحيه خود را نباختند و تا آخر مقاوم و پا بر جا ايستادند.

امام حسين‏ عليه السلام در مكه

حضرت اباعبداللَّه‏عليه السلام در اوايل شعبان به مكه رسيد و هنگامى كه وارد شد آيه «و لما توجه تلقاء مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل»(84) را زمزمه كرد. مردم مكه از آمدن امام حسين‏عليه السلام و سالم رسيدنشان خوشحال بودند. خود حضرت نيز از اين امر خشنود بود. تنها عبداللَّه بن زبير در باطن ناراحت بود، زيرا مى‏دانست با بودن امام‏عليه السلام در مكه، كسى با او بيعت نمى‏كند و امام در نظر آنان باعظمت‏تر از ابن زبير است.(85)

در مكه، گروه‏هاى زيادى از مردم، اهل نظر و… به ملاقات حضرت آمدند و از حركت او ابراز خوشحالى نمودند و در باره وقايع آينده و حركت بعدى تحليل‏هايى نمودند. برخى پيشنهاد ماندن در مكه را مطرح ساختند، برخى پيشنهاد رفتن به يمن و امثال آن را مطرح ساختند، برخى پيشنهاد برگشتن به مدينه و بيعت با يزيد را عنوان كردند.(86) در اين ميان، هيچ كس پيشنهاد رفتن به كوفه را مطرح نساخت. بلكه همه با تحليل‏هاى خود يا حتى با گريه و زارى به نحوى حضرت را از رفتن به سوى كوفه باز مى‏داشتند؛ همان طور كه برخى از افراد در مدينه، يا در راه مكه، كه حضرت را مى‏ديدند از رفتن به كوفه نهى مى‏كردند. اين نهى‏ها پس از حركت حضرت به سوى كوفه نيز ادامه داشت ولى حضرت سرانجام مسير كوفه را انتخاب كرد و به آن سويى رهسپار شد كه همه از آن مى‏ترسيدند و حضرت را از آن باز مى‏داشتند.

حال سؤال اين است كه چرا حضرت به تحليل‏هاى اين افراد عمل نكرد و مسير ديگرى، اعم از ماندن در مكه يا رفتن به سوى يمن و… را انتخاب ننمود و تنها مسيرى را كه همه از آن نهى مى‏كردند پيمود؟ مگر ايشان آيه «و شاورهم فى الامر»(87) را نخوانده بود؟ مگر از پدرش نشنيده بود كه من شاور الرجال شاركها فى عقولها؟(88)

اهميت اين پرسش با توجه به بحث‏هاى قبلى، به ويژه اين‏كه امام حسين‏عليه السلام هميشه جانب احتياط را رعايت مى‏كرد و احتمال‏هاى كم‏اهميت را نيز بها مى‏داد و علاوه بر اينها تلاش مى‏كرد در عين حفظ مواضع اصلى خويش با ديگران و حتى با دشمنان سازگارى داشته باشد، بيشتر روشن مى‏گردد.

حضرت با انتخاب كوفه نه تنها، احتمال خطر را ناديده گرفت بلكه خود را در دهان دشمن قرار داد و مشاوران زيادى را نيز از خود ناراحت نمود و سرانجام خود را به كشتن داد و زن و فرزندان خود را اسير دشمن ساخت. دست كم لازم بود زن و فرزند خود را از مكه به كوفه نبرد. تنها ماندن يكى دو ماهه خانواده بهتر از برخورد با آن حوادث سهمگين و بودن در درون جنگ و درگيرى بود. تن دادن به اين همه ريسك و خطر، خصوصاً با توجه به ارزش زيادى كه امام براى خانواده‏اش قايل بود، حتماً داراى مصالح و انگيزه‏هايى بوده كه بايد آنها را كشف كرد.

انگيزه افراد در نهى از حركت به كوفه

به نظر مى‏رسد پيشنهادهاى افراد مختلف در نهى از رفتن حضرت به سوى كوفه، يا نهى از بردن خانواده در اين سفر، برخاسته از جوّ سياسى و شناخت آنان از اوضاع سراسر مملكت اسلامى يا شناخت روحيه مردم كوفه نبوده است، بلكه برخاسته از احاديثى بوده كه از پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، حضرت على‏عليه السلام، حضرت مجتبى‏عليه السلام و … در باره كشته شدن امام حسين‏عليه السلام در نزديكى كوفه، سرزمين طفّ، نينوا و يا كربلا شنيده بودند و آنان چون اين احاديث را در ذهن داشتند و مى‏ديدند كه حضرت، با حكومت يزيد بيعت نكرده و از مدينه خارج شده و به برخى نواحى نامه نوشته و سخنش بر سر زبان‏ها مى‏گردد و احتمال دارد كه پيشگويى‏هاى پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در مورد او به وقوع بپيوندد، براى رهايى او از آنچه مقدّر شده و پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم از آن خبر داده است، پيشنهادهاى ديگر را مطرح مى‏ساختند.

آنان فكر مى‏كردند با منصرف ساختن امام از حركت به سوى كوفه، مى‏توان با اراده خداوند مقابله كرد تا او كشته نشود. آنان چه‏بسا خداوند را همانند بشرى مى‏دانستند كه چون طرح عملياتى‏اش فاش شود مى‏توان به او رو دست زد و نقشه‏هاى او را خنثى ساخت!

اما امام حسين‏عليه السلام خوب مى‏دانست كه خبرهاى پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم حتماً محقّق مى‏شود و… و به خاطر اخبار غيبى نبايد كار، تلاش، خرد، عقل، عشق، عاطفه و… را به كنارى نهد، بلكه بايد همه تلاش خود را به بهترين نحو انجام دهد و منتظر قضاى الهى باشد.

حضرت اين سخن را كه «قضاى الهى همان گونه كه هست محقق مى‏شود» در موارد زيادى و در جواب افراد مختلفى به كار برده است. همين نشان مى‏دهد كه آنان مى‏خواسته‏اند با پيشنهادهاى خود، جلوى تحقق آن را بگيرند و حضرت مى‏فرمايد آن قضا قابل رفع و دفع نيست.(89)

بنابراين كسى نبايد سخنان عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه بن جعفر، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن زبير، محمد حنفيه، مسورة بن مخرمة، عمر بن عبدالرحمن، عمر بن على بن ابى‏طالب، عبداللَّه العدوى، ام سلمه و… را تحليل سياسى قلمداد كند، زيرا غالباً اين افراد به خانواده عصمت نزديك بوده و از پيشگويى‏هاى پيرامون قتل امام حسين‏عليه السلام خبر داشته‏اند و حضرت هم در مقابل به كلماتى چون: «اگر به آشيانه جانورى پناهنده شوم باز مرا بيرون مى‏آورند و مى‏كشند»(90) «از خداوند در اين باره طلب خير مى‏نمايم»(91) «قضاى الهى در هر كار واقع مى‏شود»(92) «اگر در دل سنگى باشم مرا خارج مى‏سازند و مى‏كشند»(93) «خداوند خواسته مرا كشته ببيند»(94) «خداوند آن گونه كه دوست دارد حكم مى‏كند»(95) و… تمسّك كرده تا به آنان بفرمايد نبايد به فكر مخالفت با قضاى حتمى الهى بود، بلكه هر كسى بايد وظيفه خود را انجام دهد. به همين جهت، آنان قانع مى‏شدند و سكوت مى‏كردند و گرنه تحليل سياسى را با قضاى الهى پاسخ گفتن خطاست و امام‏عليه السلام نيز چنين كارى را انجام نمى‏دهد.

ويژگى‏ هاى مثبت كوفه و مردم آن

در سخنرانى‏ها و منبرها پيوسته بدى كوفه و مردم آن بيان مى‏شود، در حالى كه از نظر تاريخى و تحليلى چنين نبوده است. كوفه ويژگى‏هاى مثبت فراوانى داشته كه در جاى ديگر وجود نداشت.

اگر از علم غيب و اخبار و پيشگويى‏هايى كه پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرموده صرف نظر كنيم و آنان را ناديده بگيريم، يا اگر فرض كنيم به جاى امام حسين‏عليه السلام فرد ديگرى بيرق مخالفت با حكومت يزيد را برمى‏افراشت و مى‏خواست آن حكومت را ساقط سازد يا در مقابل آن، حكومتى قوى تشكيل دهد، تنها راه و عاقلانه‏ترين راه، هم‏دست شدن با مردم كوفه بود. در آن زمان، بهترين ياوران، آنان بودند و مناسب‏ترين سرزمين براى درگيرى با حكومت مقتدر اموى، كوفه و اطراف آن بود، و آنجا بايد به عنوان پايگاه اصلى انتخاب مى‏شد.

ويژگى‏هاى مثبت كوفه و مردم آن را مى‏توان اين گونه برشمرد:

  1. از زمانى كه امام حسين‏عليه السلام با بيعت نكردن در مدينه، عَلَم مخالفت با بنى‏اميه را برافراشت و به سوى مكه هجرت كرد نامه‏هاى زيادى از كوفه براى حضرت فرستاده شد. آنان حضرت را به ديار خود دعوت كردند، در حالى كه هيچ كس از هيچ جاى ديگر براى حضرت نامه‏اى ننوشت و براى پذيرايى و دفاع از او يا دفاع از اسلام اعلام آمادگى ننمود.
  2. مردم ساير شهرها در جريان امور نبودند تا به فكر تغيير حكومت و امثال آن بيفتند. همه حكومت مركزى را قبول داشتند و با آن بيعت كرده بودند. مردم شام و اطراف آن براى رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم خويشاوندى نزديك‏تر از معاويه نمى‏شناختند! مردم بصره هيچ نامه‏اى به حضرت ننوشتند و حتى وقتى حضرت به سران آنان نامه نوشت، برخى از آنان نامه‏ها را كتمان كردند و يكى از آنان از ترس اين‏كه اين نامه دسيسه‏اى از سوى ابن زياد باشد، نامه و نامه‏رسان را نزد ابن زياد برد و او نيز نامه‏رسان را اعدام كرد.(96)

از بلاد يمن و غيره نيز خبرى نبود، اگر چه گفته مى‏شد شيعيان على‏عليه السلام آن‏جا هستند ولى شيعه بودن آنها و داشتن محبت على‏عليه السلام به اين جهت بود كه حدود پنجاه و اندى سال قبل، پس از اين‏كه خالد بن وليد به آنان حمله كرده بود و اموال آنان را از بين برده و بسيارى از آنان را كشته بود، حضرت على‏عليه السلام به آن ديار رفته و تمامى خسارت‏هاى مادى و معنوى آنان را جبران كرده(97) و در دفعات بعدى نيز همين گونه عمل نموده بود. بنابراين هيچ مزيتى بر مردم كوفه نداشتند.

  1. مردم كوفه دست‏پرورده على‏عليه السلام، عاشق او و عاشق فرزندان او بودند و لااقل بيست ماه همراه على‏عليه السلام با معاويه جنگيدند و پنج سال تحت نظارت مستقيم او بودند. كوفه همچنين به سرزمين شام، مركز حكومت امويان، نزديك‏تر بود و بر يمن كه رفتن به آنجا خودش نوعى فرار تلقى مى‏شد ترجيح داشت.

آرى مردم كوفه يك مشكل داشتند كه آن مشكل مختص آنان نبود بلكه سراسر عالم اسلام را فرا گرفته بود و آن جهالت نسبى آنان و توجه نداشتن به توطئه‏هاى مخفى معاويه و دار و دسته بنى‏اميه بود. همين مسأله پيش از اين نيز باعث شده بود خوارج از ميان آنان سر برآورند.

هر سياستمدارى – و از جمله امام حسين‏عليه السلام – احتمال مى‏داد اين نقيصه در طول بيست سال گذشته كه مردم كوفه جنگى نداشته و فرصت كافى براى علم آموزى و … داشتند مرتفع شده باشد؛ خصوصاً كه برخى از صحابه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و تابعان خوب و باوفا در كوفه بودند و آنان نيز به حضرت نامه نوشتند.

به طور خلاصه مى‏توان گفت كه انتخاب كوفه بهترين گزينه بود، زيرا:

الف. بيشتر مردم كوفه شيعه و دوستدار ائمه اطهارعليهم السلام بودند.

ب. بيشتر مردم آن جا به حضرت نامه نوشتند و از آن حضرت دعوت كردند، در حالى كه مردم هيچ شهرى از وى دعوت نكردند.

ج. كوفه مركز جنگجويان بود و همه طوايف، در آن طايفه و عشيره‏اى داشتند و اگر رزمنده و جنگجوى ديگرى وجود داشت مى‏توانست با ورود به كوفه در قبيله و گردان مخصوص خود قرار گيرد.

د. مردم كوفه عدالت على‏عليه السلام و بيست سال ظلم و جور معاويه را با تمام وجود حس كرده بودند. بنابراين عشق و علاقه‏شان به قيام و يارى حسين‏عليه السلام، داراى اصالت و بيش از ديگران بود.

ه. با وجود افراد دانشمندى كه در كوفه بودند، سطح فرهنگى آنجا از جاهاى ديگر برتر بود. آنان از توطئه‏هايى كه در حال شكل‏گيرى بود آگاه‏تر بودند. در نتيجه نمى‏شد امام حسين‏عليه السلام و اصحابش را در بين آنان با برچسب خارجى، بدنام جلوه داد. اين امتيازى بود كه در جاهاى ديگر وجود نداشت.

به همين جهت پس از كشتن امام حسين‏عليه السلام مردم شهرهاى ديگر ورود اسرا را جشن گرفتند ولى مردم كوفه چنين نكردند.

و. مردم كوفه در نزد اهل بيت بدسابقه‏تر از جاهاى ديگر نبودند. اگر مردم كوفه پس از حدود سه سال جنگ خسته شده بودند و در همراهى حضرت على‏عليه السلام سستى به خرج دادند، مردم مدينه، همان روزهاى اول پس از رحلت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به سراغ ديگران رفتند و حتى در گرفتن فدك، حضرت على‏عليه السلام و زهراعليها السلام را يارى نكردند. مردم بصره نيز در همان آغاز حكومت حضرت على عليه السلام از ياوران طلحه و زبير شدند.

امام حسين‏ عليه السلام و گزينه‏  هاى پيش رو

تنها سه گزينه براى حضرت اباعبداللَّه‏  عليه السلام وجود داشت:

  1. پذيرفتن پيشنهاد عبداللَّه بن عمر، مبنى بر بيعت با يزيد و برگشتن به مدينه، و سازشكارى و دست برداشتن از تمامى اصول و مبانى خود.
  2. ماندن در مكه و استفاده از امنيت حرم و مقاومت در درون شهر مكه؛ همان‏گونه كه ابن زبير عمل كرد.
  3. رفتن به كوفه؛ همان چيزى كه انتخاب شد.

گزينه اول، يعنى سازشكارى، به معنى قبول ذلّت و خواندن فاتحه اسلام بود؛ همان گونه كه خود حضرت فرمود: «و على الاسلام السلام اذ بليت الامة براع مثل يزيد.»

گزينه دوم، بر فرض مثمر بودن و مفيد بودن، ثمرى بيشتر از آنچه كه براى ابن‏زبير داشت، به همراه نداشت؛ بلكه ثمراتش براى امام حسين‏عليه السلام به مراتب كمتر بود، زيرا يزيد در سال اول حكومتش امام حسين‏عليه السلام را شهيد كرد، در سال دوم به مدينه حمله كرد و در سال سوم مكه را مورد تعرّض قرار داد و به خانه خدا حمله كرد و حتى خود كعبه را به آتش كشيد. و در همان گير و دار از دنيا رفت و محاصره مكه و خانه خدا شكسته شد.

بنابراين اگر امام حسين‏عليه السلام به كربلا نمى‏رفت، همان سال اول، در مكه مورد هجوم همه‏جانبه واقع مى‏شد و او و عبداللَّه بن زبير هر دو در يك حادثه و با يك حمله كشته مى‏شدند و مقاومت آنان بدون هيچ دستاوردى به شكست مى‏انجاميد و هزينه كمترى را براى يزيديان به همراه داشت.

در مقابل، امام حسين‏عليه السلام و ساير مبارزان هزينه بيشترى را پرداخته بودند، زيرا حرمت خانه خدا شكسته مى‏شد و برچسب خارجى يا مرتد يا فتنه‏گر به راحتى به دامان آنان مى‏چسبيد و اثر و نامى از نهضت امام باقى نمى‏ماند. همان گونه كه از ابن‏زبير اثرى و نامى نماند.

احتمال اين‏كه حضرت در حال احرام، در مكه يا منا و عرفات ترور شود نيز وجود داشت در اين صورت امام حسين‏عليه السلام بيشترين هزينه‏ها را پرداخت كرده بود و هيچ بهره‏اى نبرده بود.

علاوه بر اينها، احتمال اين‏كه جاه‏طلبى‏هاى ابن‏زبير و اين‏كه او مى‏دانست با بودن امام حسين‏عليه السلام كسى با او بيعت نمى‏كند، موجب شود كه خود او برنامه ترور حضرت را پى‏ريزى كند يا درگيرى خانوادگى و خطى پيش بياورد، نيز منتفى نبود؛ همان گونه كه پدرش و طلحه، جنگ جمل را به جهت مقام‏طلبى، عليه حضرت على‏عليه السلام تدارك ديدند. در اين صورت، نيروهاى مخالف حكومت بنى‏اميه خودشان با هم درگير مى‏شدند و بهترين موقعيت را براى سيطره حكومت اموى فراهم مى‏كردند.

به هر حال، گزينه دوم، اگر نفعى داشت – كه نداشت – براى ابن‏زبير بود و براى امام حسين‏عليه السلام هيچ گونه نفعى را نمى‏توانست به همراه داشته باشد.

بنابراين تنها گزينه معقول و كم‏هزينه براى امام، گزينه سوم، يعنى انتخاب كوفه بود؛ حتى اگر قطع مى‏داشت كه در اين مسير كشته خواهد شد، زيرا باز حرمت خانه خدا شكسته نمى‏شد، نيروهاى مخالف حكومت مركزى با هم درگير نمى‏شدند و دشمن را در چند مرحله و در چند نقطه مختلف مورد هجوم قرار مى‏دادند؛ يكى خودش و اصحابش در كربلا؛ دوم، عبداللَّه بن زبير و يارانش در مكه؛ و سوم مردم مدينه در مدينه.

علاوه بر اين‏كه – صرف نظر از اخبار غيبى – احتمال عقلايى وجود داشت كه مردم كوفه بر توطئه‏ها پيروز شوند و امام پيروزمندانه وارد كوفه شود و حكومت حق و عادلانه‏اى تشكيل دهد و آنچه را در وصيت‏نامه نوشته بود، در خارج از كاغذ، بر صفحه وجود محقق سازد.

افزون بر اينها، اگر امام حسين‏عليه السلام مسير ديگرى را انتخاب مى‏كرد، مثلاً اگر به سوى يمن رهسپار مى‏شد و قبل از وصول به آن‏جا، در اثر تبليغات يزيد، فرماندار و سپاهيان يمن با لشكرى در بيرون شهر به مصاف امام حسين‏عليه السلام مى‏آمدند و يا در صورت ورود به يمن كسى به سخنانش اعتنايى نمى‏كرد و به دليل ترس يا دوستى، از حكومت اموى اطاعت مى‏كردند، آيا جاى اشكال به امام حسين‏عليه السلام باقى نبود كه چرا كوفه با اين ويژگى‏هاى مثبت را رها كردى و به يمن، مصر، نجد يا … رفتى تا تو را خوار و ذليل سازند؟

آيا در صورت رفتن به شهرهايى غير كوفه، حجّتى عليه مردم داشت تا بگويد من براى پاسخ‏گويى به دعوت شما آمده‏ام؟ آيا سابقه مردم شهرهاى ديگر در برخورد با اهل بيت از كوفه درخشان‏تر بود؟

بنابراين تنها گزينه قابل انتخاب همان بود كه حضرت سيد الشهداء انتخاب نمود.

همراهى خانواده چرا؟

اكنون كه روشن شد تنها گزينه براى امام حسين‏عليه السلام كوفه بود – هر چند با علم غيب و اخبار پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و يا با تحليل سياسى اوضاع، به اين نتيجه رسيده باشد كه در مسير كوفه يا در كوفه يا پس از ورود به كوفه كشته مى‏شود – اين سؤال پيش مى‏آيد كه چه ضرورتى داشت تا در اين سفر، خانواده را همراه خود ببرد؟

چه اشكالى پيش مى‏آمد اگر آنان را در مكه باقى مى‏گذاشت تا در جوار خانه خدا عبادت كنند يا آنان را به همراه عبداللَّه بن عباس به مدينه مى‏فرستاد؟

طرح سؤال به گونه‏اى ديگر

افرادى كه تاريخ امام حسين‏عليه السلام را خوانده‏اند به خوبى حس كرده‏اند كه اوضاع كوفه تا قبل از رفتن عبيداللَّه بن زياد به آن‏جا به نفع امام حسين‏عليه السلام بود و هجده هزار نفر با مسلم بن عقيل نماينده حضرت بيعت كرده و آمادگى خود را براى جهاد اعلام نموده بودند و بقيه مردم عادى – غير از حكومتيان و برخى سران قبايل – نيز اگر چه بيعت نكرده بودند ولى از آمدن امام حسين‏عليه السلام خوشحال بودند به گونه‏اى كه وقتى ابن زياد با چند نفر همراه شبانه به كوفه وارد شد مردم به خيال اين‏كه او امام حسين‏عليه السلام است در هر كوى و برزن به او سلام مى‏كردند و او را اكرام مى‏نمودند تا به فرماندارى رسيد و نعمان بن بشير را عزل كرد و به جاى وى نشست. مردم هنگامى فهميدند او ابن زياد است كه كار از كار گذشته بود. حال سؤال اصلى اين است كه آيا بهتر نبود امام حسين‏عليه السلام همچون ابن زياد عمل مى‏كرد و زن و فرزندان را رها مى‏نمود و با چند جوان بنى‏هاشم به كوفه وارد مى‏شد و سپس بر مسند مى‏نشست و به دنبال آن، مردمى كه با او بودند، مخالفان و سران لشكر را دستگير مى‏كردند و حكومت كوفه به دست حضرت مى‏افتاد، آن گاه كسى را مى‏فرستاد و زن و فرزندانش را به كوفه مى‏آورد؟ چرا امام چنين نكرد و با صبر و متانت تمام، همراه با زن و بچه، آهسته آهسته، حركت كرد تا تمام موقعيت‏ها را از دست داد؟ به بيان ديگر، صرف نظر از علم غيب و عصمت امام حسين‏عليه السلام، آيا به حكومت نرسيدن ايشان و زجر كشيدن و اسير شدن خانواده‏اش، ناشى از همين امر نبوده است؟

جو عمومى كوفه

گاهى انسان فكرهايى مى‏كند و تصوراتى را در درون ذهن خود پرورش مى‏دهد كه در واقع، تنها بازى با خيالات است. مثلاً وقتى كه گفته مى‏شود در كوفه هيجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند، ممكن است به ذهن بيايد كه كوفه در دست شيعيان بوده و فرماندارى، اطلاعات، نيروهاى نظامى و انتظامى، همه و همه، با مردم بوده‏اند. ممكن است تصوّر شود كه مسلم بن عقيل در ميدان عمومى شهر يا در مسجد جامع شهر نشسته بود و هيجده هزار نفر آمدند و با او بيعت كردند.

در صورتى كه چنين نبوده است. حكومت و حكومتيان بر همه شهر مسلّط بودند و رفت و آمدها را زير نظر داشتند، مسلم بن عقيل نيز به طور پنهانى وارد كوفه شد. نخست به خانه مختار بن ابى‏عبيده رفت و سپس به خانه هانى بن عروه منتقل شد. مردم مخفيانه، با چند واسطه، مى‏توانستند مسلم را بيابند. همه اين امور به دور از چشم حكومتيان بود و جنبش به‏طور مخفيانه در حال گسترش بود و افراد با تهيه اسلحه و وسايل جنگى كم كم خود را آماده مى‏ساختند.

با مردن معاويه، شيرازه حكومت از هم نپاشيده بود، بلكه با پيش‏بينى معاويه اوضاع كاملاً عادى بود. او در كوفه افراد قوى و اطلاعاتى‏ها و جاسوس‏هاى كاركشته قرار داده بود. بنابراين اگر چه آنان نمى‏دانستند كه دقيقاً مسلم كجاست، از آماده شدن مردم خبر داشتند و سران ارتش و مزدوران حكومت به يزيد نامه نوشته بودند و خواستار عزل نعمان بن بشير و انتصاب فرماندارى قوى و پرهيبت بودند. برخى از كسانى كه به يزيد نامه نوشتند عبارتند از: عمر بن سعد، عمارة بن عقبة و عبداللَّه بن مسلم.(98)

نابرابرى امكانات

امكاناتى كه يزيديان داشتند با امكانات امام حسين‏عليه السلام قابل مقايسه نبود. حكومتى‏ها تمامى مال‏ها و ثروت‏ها را در اختيار داشتند. فرمانداران، وزرا، اطلاعات، نيروهاى نظامى و انتظامى، خطباى جمعه، رسانه‏هاى گروهى، همه و همه، در اختيار حكومت بود و امام حسين‏عليه السلام يا ابن‏زبير افرادى بودند كه بيعت نكردند و حتى توان مقاومت در درون شهر و خانه خود را نداشتند و حتى مدينه كه مركز اسلام بود و مردمش صحابه خاص رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بودند از آنان حمايت نمى‏كردند و بنابراين مخفيانه به مكه آمدند و در مكه نيز از امنيت برخوردار نبودند و احتمال برخورد شديد حكومت با آنان در هر وقتى منتفى نبود. و حتى مى‏توان يكى از انگيزه‏هاى امام براى ترك مكه، را احتمال ترور دانست.

امكانات آنان به قدرى كم بود كه امام، مسلم بن عقيل را، تنها، به سوى كوفه فرستاد. او چون راه را نمى‏دانست به مدينه آمد و دو راهنما از آن‏جا اجير كرد تا وى را به كوفه برسانند. راهنماها راه را گم كردند و در بيابان، از گرماى زياد و تشنگى جان دادند. مسلم پس از مرگ آنان فاصله زيادى را طى كرد تا به آب رسيد. از آن‏جا، طبق نقلى كه البته جاى تأمل دارد، نامه‏اى نوشت و از امام تقاضاى استعفا كرد و امام نپذيرفت و به هر حال مسلم تك و تنها وارد كوفه شد.(99) مسلّماً وضع او و خبررسان او با حكومتى كه بريد (اسب‏هاى تيزتك) در اختيار داشت و با سرعت پيام‏ها را مى‏رساند تفاوت داشت و اساساً قابل مقايسه نبود.

وسايل ارتباط جمعى، نظير روزنامه، تلفن، راديو و … نيز و جود نداشت و اخبار را تنها خبر رسانان حكومتى و مسافران مى‏رساندند. مثلاً خبر مرگ معاويه كه پانزدهم رجب واقع شد از طريق خبر رسان حكومت چند روز بعد به مدينه رسيد. به همين ترتيب خبر بيعت نكردن امام حسين‏عليه السلام در فاصله دورترى به كوفه رسيد و به همين جهت نامه‏هاى مردم، كوفه دهم، دوازدهم و چهاردهم ماه رمضان در مكه به دست حضرت رسيد؛(100) يعنى حدود چهل روز پس از ورود امام به مكه.

حضرت براى اطمينان از اوضاع و بيعت مردم، بايد نماينده‏اى مى‏فرستاد؛ كسى كه با سرعت خود را به كوفه برساند و اخبار را به دست آورد و سريع امام را باخبر سازد و مسلم چنين كرد و با توجه به اوضاع و احوال حدس مى‏زد كه امام در روز هشتم و يا نهم ذى الحجة حركت كند و به همين جهت در وصيت خود به محمد بن اشعث گفت: «من به حسين نامه نوشته‏ام كه به كوفه بيايد و همين روزها حركت مى‏كند. به او نامه بنويسيد كه مردم كوفه نقض عهد كرده‏اند تا او از حركت منصرف شود.»(101)

زمان گفتن اين سخنان، روز نهم ذى الحجة، يعنى روز قتل مسلم مى‏باشد و روز حركت امام حسين‏عليه السلام روز هشتم ذى الحجة بوده است. بنابراين امام حسين‏عليه السلام در حركت به سوى كوفه سستى نكرده است و بر فرض كه بدون زن و بچه هم حركت مى‏كرد نمى‏توانست قبل از ابن زياد به كوفه برسد. زيرا ظاهراً ابن زياد در اواخر ذى‏القعده به كوفه رسيده و در اين فاصله بر اوضاع مسلط شده و مردم را از گرد مسلم پراكنده ساخته و بالاخره در روز نهم ذى الحجة مسلم را شهيد ساخته است.

بنابراين امام حسين‏عليه السلام با هر برنامه‏اى كه حركت مى‏كرد نمى‏توانست قبل از ابن زياد خود را به كوفه برساند تا بر اوضاع مسلّط شود و آن گونه كه شخص خيال‏پرداز فكر مى‏كند، پيروز شود و تنها مزاحم پيروزى، همراهى زن و فرزند او باشد.

حال فرض كنيم چنين مى‏شد و امام زودتر حركت مى‏كرد و به جاى ابن زياد، امام بود كه وارد كوفه مى‏شد و به سراغ فرماندارى مى‏رفت. بر فرض كه فرماندارى به رويش گشوده مى‏گشت همين كه امام‏عليه السلام وارد فرماندارى مى‏شد مأموران حكومتى او و همراهانش را دستگير و به عنوان اشغالگر و خارجى و ياغى اعدام مى‏نمودند.

توجه شود كه هر شمشيركش عليه حكومت را در آن ايام با برچسب خارجى، محكوم به مرگ مى‏كردند. حتى هانى بن عروه كه در فرماندارى مورد ضرب و شتم ابن زياد واقع شد، و ريشش از خون‏هاى چهره‏اش رنگين شد، و بينى‏اش شكست و … همين كه دست برد تا اسلحه مأمورى را بگيرد تا از خود دفاع كند، ابن زياد فرياد زد «أحرورى؟!»(102)؛ يعنى آيا تو از خوارج هستى و سپس گفت: «كشتن تو بر ما حلال شد.»(103)

بنابراين، اگر بر فرض، امكان داشت كه حضرت به دارالامارة (فرماندارى) وارد شود، ثمره‏اى جز برچسب خارجى گرفتن و كشته شدن براى او نداشت.

از سوى ديگر در فرماندارى نامه‏ها و سخنان فرمانروايان و بنى‏اميه اعتبار دارد نه شخصى خارج از حكومت و متعرّض حكومت.

و اگر امام بين مردم مى‏ماند كارى بيش از آنچه مسلم كرد انجام نمى‏داد يا نمى‏توانست انجام دهد، زيرا تا آن‏جا كه امكان داشت بايد مخفيانه مردم بيشترى را آماده مى‏ساخت تا در مبارزه‏اى طولانى، ابتدا با مأموران و طرفداران حكومت در كوفه و سپس با نيروهاى تازه‏نفس شامى بجنگد و بعيد بود كه حادثه‏اى بهتر از صفين اتفاق بيفتد، زيرا در آن زمان شهرهاى بصره، كوفه، مكه، مدينه، يمن و تمامى ايران در اختيار حضرت على‏عليه السلام بود و فقط شام و فلسطين در اختيار معاويه، ولى در اين زمان بر فرض رسيدن امام به كوفه، تنها مردم كوفه با امام حسين‏عليه السلام بودند.

همراهى خانواده؛ مشكلات و فوايد

خلاصه: آمدن زن و بچه همراه امام حسين‏عليه السلام هيچ گونه نقش منفى در نهضت امام‏عليه السلام و به پيروزى رسيدن آن نداشته است.

آنچه مهم است اين‏كه آيا همراهى آنان با حسين‏عليه السلام تأثير مثبتى براى اسلام يا براى خود آنان داشته است يا خير؟

اگر فرض شود همراهى خانواده امام با وى هيچ نقش مثبتى در اسلام، نهضت و … نداشته باشد، باز بردن آنان به همراه خود، قابل توجيه است، زيرا آنان خودشان خواستار همراهى با حضرت بودند و چندين بار كه در طول مسير اعلام كرد كه هر كس مى‏خواهد برگردد هيچ يك از آنان چنين خواسته‏اى را مطرح نكرد، بلكه اگر در جاهايى امام مى‏فرمود كه همراهى آنان لازم نيست و مى‏توانند برگردند، آنان ناراحت مى‏شدند. حتى در كربلا و پس از آن هيچ‏يك نمى‏گفتند اى كاش به چنين سفرى نمى‏رفتيم.

بنابراين بر فرض كه همراهى آنان با امام حسين‏عليه السلام هيچ نفع و ضررى نداشته باشد، باز رفتن آنان به همراه امام خواست شخصى آنان بوده و خودشان بر چنين مسافرت و چنين رنج و درد كشيدن‏هايى راضى و بلكه خوشحال بوده‏اند و ما نبايد افراد را بر كارى كه به دلخواه خود انجام داده‏اند و پدر به عنوان رئيس خانواده آنان را در خواستشان آزاد گذاشته و ضرر و زيانى براى ديگران نداشته، توبيخ يا محاكمه كنيم، بلكه بايد از امام حسين‏عليه السلام درس مهربانى و مديريت بياموزيم كه چنان با خانواده و كودكان مهربانى كرده كه حتى در سخت‏ترين شرايط، حاضر نشده‏اند او را تنها بگذارند.

اوج عشق خانواده به امام حسين‏عليه السلام را مى‏توان از كلام «جون»، غلام ابوذر فهميد. او كه غلامى سياه و هديه ابوذر به امام حسين‏عليه السلام بود وقتى حضرت او را مرخص كرد تا برود و زنده بماند به جاى اين‏كه از آزادى خود خوشحال شود به گريه افتاد و گفت: «… به خدا سوگند شما را رها نمى‏سازم تا خون سياهم با خون‏هاى شما در آميزد.»(104) وقتى نوكر كه هميشه خواستار آزادى است چنين باشد، حساب ديگران و عشق و علاقه‏شان به حسين روشن است.

عبداللَّه بن حسن نيز كه نوجوان بود و براى دفاع از عمويش از خيمه فرار كرد و وقتى شمشيرى حواله حسين‏عليه السلام شد دست خود را جلو برد تا به اين وسيله از امام دفاع كند و دستش قطع شد(105) نمونه ديگرى از عشق به امام است كه حاصل زحمات امام، خوش‏رفتارى او، احترام به افراد، آموزش آنان و… مى‏باشد كه همه قابل درس‏آموزى است.

فوايد همراهى خانواده امام را مى‏توان چنين برشمرد:

  1. مسلّم است كه اگر امام بدون زن و فرزند بلكه با هفتاد يا صد يا پانصد مرد جنگى از مكه به سوى كوفه رهسپار مى‏شد، به راحتى ممكن بود كه به آنان برچسب ياغى، مفسد، خارجى و … بزنند و در همان اولين برخورد در بيرون كوفه آنان را به عنوان خارجى و حَرورى از بين ببرند كه در اين صورت كشته مى‏شدند و اثرى از آنان در تاريخ باقى نمى‏ماند.
  2. بعيد نبود كه حكومتيان به عنوان لشكر فاتح به مكه يا مدينه حمله كنند و براى عبرت ديگران هر جنايت فجيعى را درباره زن و فرزند امام مرتكب شوند؛ همان گونه كه در واقعه حرة(106) با اهل مدينه چنين كردند.
  3. خانواده امام حسين‏عليه السلام توانستند پيام‏رسان حادثه كربلا باشند و در كوفه، شام، مدينه و بين راه، تنها كافى بود بگويند كه نوه‏ها و فرزندان نوه‏هاى پيامبرند و دست‏كم شاميان بفهمند پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، خويشاوندانى نزديك‏تر از معاويه و يزيد دارد كه به فرمان يزيد كشته و اسير گشته‏اند.
  4. مقاومت خانواده امام بر انجام واجبات الهى، احكامى را كه بيم آن مى‏رفت مندرس شوند، زنده ساخت. اصرار آنان بر حفظ حجاب، حفظ خود از نامحرمان، جلوگيرى از مورد ديد واقع شدن و جلوگيرى از اختلاط زن و مرد را مى‏توان از جمله اين احكام شمرد.(107)
  5. نشان دادن راه مبارزه به تمامى مبارزان و اين كه اگر خانواده خوب تربيت شد و خوب آموزش ديد، در بحبوحه كار، همراه، همگام و هماهنگ با نهضت است.

سخنان زنان در تقويت مردان براى دفاع از امام حسين‏عليه السلام و براى دفاع از اهل بيت، نشان مى‏دهد كه كار كردن بر روى خانواده و تربيت آنان اثر مهمى در پيشرفت كار دارد. بى‏جهت نبوده كه خداوند به پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «و انذر عشيرتك الاقربين»(108) و به اهل ايمان دستور داده است: «قوا انفسكم و اهليكم ناراً وقودها الناس و الحجارة»(109)

به هر حال، امام نشان داد كه در دوران فراغت بايد به انسان‏سازى پرداخت تا در روز حادثه آن انسان‏ها با مقاومت و فداكارى، وى را در راه هدف يارى دهند.

  1. نشان دادن قدرت روحى امام كه حتى در بحبوحه جنگ، فشار دشمن، جراحت‏هاى زياد، تشنگى و … از زن و فرزند خود غافل نمى‏شود. اين مسأله نشانگر اوج كمال روحى امام است كه در چنان صحنه‏هايى بروز كرده است.

زياد ديده شده كه در تصادفات و غيره، فرد از خانواده و فرزندانش غافل مى‏شود و در لحظاتى تمام فكرش به خودش و نجات خودش معطوف است و گاهى حتى با نابودى آنان به دست خود، راه نجات خود را مى‏پويد. نشان دادن توان روحى دفاع از زن و فرزند حتى در آخرين لحظات، آن گونه كه در رجزهاى امام حسين‏عليه السلام و كلماتش ظاهر است، اوج روحيه آن حضرت را مى‏رساند، نظير اين شعر: «من حسين بن على هستم. سوگند خورده‏ام كه سر تسليم فرو نياورم. از خانواده پدرم دفاع كنم. بر دين پيامبر حركت نمايم.»(110)

يا كلام معروف امام حسين‏عليه السلام كه خطاب به سپاهيان دشمن فرمود نيز بيانگر همين روحيه است: «اگر دين نداريد و از معاد نمى‏ترسيد در دنيايتان آزادمرد باشيد … من با شما مى‏جنگم و شما با من مى‏جنگيد و زنان گناهى ندارند. تا من زنده‏ام سركشان، ياغيان و جاهلانتان را از تعرّض به خانواده‏ام باز داريد.»(111) حضرت با اين كلمات نشان داد كه غيرت و مردانگى در هر حالى ولو آخرين لحظه حيات باشد، خوب است. اگر زن و فرزند همراه او نبودند نمى‏توانست چنين پيامى را به اين زيبايى بيان كند.

  1. آموزش اين‏كه دفاع از كيان اسلام و دفاع از عقيده و آرمان زن و مرد نمى‏شناسد و هر كس در حد توان خود مى‏تواند در اين امر مهم شريك باشد.
  2. نماياندن چهره واقعى دشمن، كه در راه رسيدن به مقام، ناجوانمردانه‏ترين شيوه‏ها را به كار برد و زن و كودكان را كه از تعرّض مصونند و در جنگ‏ها نبايد مورد آزار و اذيت يا كمبود امكانات قرار گيرند در معرض شديدترين تضييقات قرار داد و حتّى آنان را از آب منع كرد و علاوه بر مردان كه تشنه جان دادند زنان نيز در حالت تشنگى شديد به سر بردند.

خلاصه

همراه بردن خانواده در پيام رسانى نهضت، نشان دادن روحيه والاى امام، جواب دادن به نداى عاطفه همه اعضاى خانواده، و رسوا سازى دشمن و نشان دادن اين كه آنان نه تنها به اسلام عمل نكردند بلكه به قوانين اخلاقى، انسانى و عربى نيز پايبند نبودند، بسيار مؤثر بود و علاوه بر اينها موجب شد كه خانواده حضرت مورد هيچ تعرّض ناموسى قرار نگيرند.

اما بر فرض كه خانواده حضرت در مدينه يا مكه باقى مى‏ماندند نه تنها هيچ‏يك اثرهاى مثبت ذكر شده تحقق نمى‏يافت بلكه تقريباً حتمى مى‏نمود كه خانواده حضرت مورد تعرّض قرار گيرند؛ نظير آنچه در واقعه حرة بر سر مردم مدينه آمد.

امام حسين‏عليه السلامو دانشمندان عصر خويش

هر گاه نام امام حسين‏عليه السلام به ميان مى‏آيد نخستين چيزى كه در ذهن هر شيعه – بلكه هر مسلمان و يا حتى هر انسانى كه امام حسين‏عليه السلام را مى‏شناسد – خطور مى‏كند عزّت و مناعت طبع حضرت در مقابل سفّاكان بنى اميه است. درست است كه حضرت اباعبداللَّه‏عليه السلام با تمام وجود در مقابل آنان ايستاد و خم به ابرو نياورد و در مقابل تمامى ظلم‏ها، حق كشى‏ها و منع امكانات طبيعى – حتى آب آشاميدنى – مقاومت كرد و تسليم نشد و زرّين‏ترين صفحات تاريخ را به نام خود ثبت كرد و نشان داد كه بدون امكانات و تنها با اراده قوى مى‏توان در مقابل همه كس و همه چيز ايستاد و به همه »نه« گفت، ولى اين تنها يك جهت نهضت حسينى است. زندگى و نهضت امام حسين‏عليه السلام جهات ديگرى نيز دارد كه تحت الشعاع مسأله فوق قرار گرفته و از نظر دور افتاده است؛ جهاتى كه اهميتى فوق العاده دارند و حتى برخى از آنها علت محدثه و علت مبقيه(112) قيام آن حضرت مى‏باشند.

فرهنگ سازى و پرورش ياران

بايسته است كه اكنون به فعاليت‏هاى فرهنگى حضرت اباعبداللَّه‏عليه السلام در مدت زمان طولانى بيست ساله پس از صلح برادرش امام مجتبى‏عليه السلام با معاويه تا زمان شهادت خودش در كربلا اشاره نمود.

امام توانست در اين مدت كه ده سال از آن در زمان امامت برادرش و همراه با او و ده سال نيز پس از شهادت وى واقع شد، افرادى تربيت كند كه نظير خورشيد باشند؛ روشن و روشن گر؛ افرادى كه حقّاً مى‏توان از آنان به مناجات‏گران شب و شيران روز تعبير كرد.

تلاش طاقت فرسا

امام‏عليه السلام كارى بسيار مشكل و طاقت فرسا انجام داد؛ كارى كه براى شناختن قدر و منزلتش، تنها كافى است نكته ذيل را مد نظر قرار دهيم.

طبق حديثى، پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «سوره هود مرا پير كرد». از او پرسيده شد: براى چه؟ فرمود: «به خاطر آيه فاستقم كما امرت»، «آن گونه كه امر شدى استقامت كن».(113) از اين حديث معلوم مى‏شود استقامت كردن كار بسيار سختى است اما آنچه مهم است اين كه فراز «فاستقم كما امرت» در آيه دوازدهم سوره شورى نيز تكرار شده است ولى رسول خداعليه السلام نفرمود كه سوره شورى مرا پير كرد.

بر اين اساس روشن مى‏شود كه حضرت، تنها به خاطر فراز «فاستقم كما امرت» پير نشده بلكه به خاطر فرازى پير شده كه در دنباله اين فراز است و آن فراز «و من تاب معك» مى‏باشد.(114) كل آيه چنين است:

«فاستقم كما امرت و من تاب معك و لاتطغوا انّه بما تعملون بصير»(115)

«پس همان‏گونه كه دستور يافته‏اى ايستادگى كن و هر كه با تو توبه كرده است [نيز چنين كند] و طغيان مكنيد كه او به آنچه انجام مى‏دهيد بيناست.»

پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم اسوه ايستادگى و استقامت بود. او به تنهايى عَلَم توحيد را بر دوش گرفت و هيچ‏گاه از پاى ننشست و مسير افراط و تفريط را نپيمود. ولى مردم در موارد زيادى خسته شدند، از جنگ يا از تبليغ دين دست كشيدند، در مقابل حرام‏هاى الهى لغزيدند و…

از اين‏جا معلوم مى‏شود پرورش افرادى كه با وعده‏هاى بنى اميه منحرف نشوند و از تهديدهاى آنان نهراسند و امان نامه‏هاى بنى اميه در آنان تزلزلى ايجاد نكند و بالأخره فشارهاى جسمى و روحى لشكر كوفه آنها را از عزم خود باز ندارد، كار بسيار مشكلى است كه حتى شخصيت بسيار مقاومى چون پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را پير نموده است.

حضرت اباعبداللَّه‏عليه السلام بيست سال زحمت كشيد، خون دل خورد و نصيحت نمود و خداوند را با كلام و دعا و عمل معرفى كرد و عشق خدايى را همراه با آگاهى در ياران خود شعله‏ور ساخت تا آنان بتوانند در مقابل تمامى سختى‏ها مقاومت كنند.

گنجينه‏هاى معنوى

يكى از زواياى زندگى امام حسين‏عليه السلام معارف و گنجينه‏هاى ارزشمندى است كه آن حضرت از خود بر جاى گذاشته است. از اين ميان مى‏توان به دعاى عرفه حضرت در صحراى عرفات اشاره كرد.

حضرت، در طول بيست سالى كه در مدينه بود كراراً به مكه رفته و خانه خدا را زيارت كرده و در عرفات دعا خوانده است. آن حضرت يا هر سال همين دعا را مى‏خوانده كه نشانگر كار مستمر فرهنگى اوست و يا اين كه اين دعا را فقط در برخى سال‏ها خوانده است كه باز نشان مى‏دهد ياران حضرت با مضامين والاى اين دعا آشنا بوده‏اند كه توانسته‏اند آن را حفظ كنند و بعداً بنويسند و به نسل‏هاى بعدى منتقل نمايند.

مبارزه با دانشمندان دين نما

يكى ديگر از افتخارات حسينى و از كارهاى بسيار بزرگى كه انجام آن تنها در شأن همين خاندان است و از ديگران ساخته نيست، امر به معروف و نهى از منكر عالمان سوء (دانشمندان بد) است؛ آنان كه در مثلث شوم زر، زور و تزوير قرار مى‏گيرند و با بيان، خطابه و نوشتار، ظلم‏هاى ظالمان را توجيه مى‏كنند، دين را ابزار دفاع از قدرتمندان و حاكمان قرار مى‏دهند و آن را به دنياى خود و يا خود و ديگران مى‏فروشند.

بله! ايستادگى در برابر چنين قشرى كار بسيار سختى است و ظرافت‏هاى خاص خود را مى‏طلبد و از عهده هر مبارز و عدالت خواهى بر نمى‏آيد، عدالت خواهان خود در مبارزه با عالمان سوء به زانو در مى‏آيند و شكست‏خورده بر مى‏گردند.

در گفتار پيش رو، با نقل و توضيح سخنى از امام حسين‏عليه السلام قصد داريم با اين زاويه از زندگى حضرت يعنى مبارزه با دانشمندان دين‏فروش و رياكاران بى‏دين بيشتر آشنا شويم.

اين حديث در كتاب تحف العقول(116) و بحارالانوار نقل شده است(117) كه فرازهاى مختلف آن را به ترتيب بيان مى‏نماييم.

آغاز سخن

حضرت، سخن خود را با دعوت مردم به پندگيرى از آياتى از قرآن كه خداوند در آنها اولياى خودش را با مذمّت از علما و روحانيون يهود، موعظه كرده، شروع نموده است كه اين شروع خود داراى لطايفى است.

نخست آن كه حضرت از آيات قرآنى استفاده كرده تا زيركان مغرض آن زمان نتوانند با بحث پيرامون صحّت سخنان امام و مقدار علم او كلامش را مورد نقد قرار دهند، و مغرضان و زيركان اين زمان نيز نتوانند با بحث حول سند و اعتبار راوى و مروىّ عنه، از ارزش سخن بكاهند. ثانياً آياتى از قرآن را انتخاب كرده كه در آنها خداوند عالمان و روحانيون يهود را مورد مؤاخذه و تقبيح قرار داده است تا كسى دانشمندان و روحانيون را تافته جدا بافته‏اى كه همه كارهايشان مورد تأييد است قلمداد نكنند. او خواسته نشان دهد كه عالمان در مقابل سكوتشان در برابر جنايت‏هاى حاكمان معاقب و مسئولند.

عبارت آن حضرت در آغاز كلام چنين است:

«اعتبروا ايهاالناس بما وعظ اللَّه به اوليائه من سوء ثنائه على الأحبار اذ يقول لولا ينهاهم الربانيون و الأحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت»(118) و قال: «لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون كانوا لايتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون»(119)

اى مردم، با يارى از آنچه خداوند اوليائش را با آن موعظه كرده كه عبارت است از مذمت از روحانيون و دانشمندان يهود، عبرت بگيريد. زيرا مى‏فرمايد: «چرا روحانيون و دانشمندان، آنان را از گفتار گناه و حرام خوارگيشان باز نمى‏دارند؟» و فرمود: «از ميان فرزندان اسرائيل، آنان كه كفر ورزيدند، به زبان داود و عيسى بن مريم مورد لعنت قرار گرفتند اين [كيفر] از آن روى بود كه عصيان ورزيده و از [فرمان خدا ]تجاوز مى‏كردند، از كار زشتى كه آن را مرتكب مى‏شدند، يكديگر را باز نمى‏داشتند. راستى، چه بد بود آنچه انجام مى‏دادند.»

حضرت برداشت خود از آيات را اين‏گونه بيان مى‏نمايد:

«انما عاب اللَّه ذلك عليهم لأنهم كانوا يرون من الظلمة الذين بين اظهرهم المنكر و الفساد فلاينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون، واللَّه يقول: فلا تخشوا الناس و اخشون»

خداوند آنان را تنها به اين جهت سرزنش كرد كه آنان از ستمگرانى كه بين آنان بودند كارهاى زشت و فساد مى‏ديدند و به خاطر ميل به آنچه كه از آنان دريافت مى‏كردند و ترس از گرفتار شدن به آنچه از آن مى‏ترسيدند، آنان را از آن كارها باز نمى‏داشتند و حال آن‏كه خداوند مى‏فرمايد: «از مردم نترسيد و از من بترسيد.»

تشابه دانشمندان مسلمان با علماى يهودى

وقتى امام‏عليه السلام از آيه، تنقيح مناط مى‏كند و سرزنش و لعن را مخصوص علماى يهود نمى‏داند و دانشمندان مسلمان را نيز در صورت رفتار مشابه، مشمول همان حكم مى‏داند معلوم مى‏شود كه تنها عالمان زمان امام حسين‏عليه السلام مورد نظر نيستند و ممكن است در هر زمانى عالمان و دانشمندان از مسير حق و صراط مستقيم منحرف گردند. بر اين اساس علماى زمان ما نيز بايد منش و روش خود را بنگرند و دقت نمايند گرفتار انحرافاتى كه حضرت در سخن خود بدانها اشاره نموده، نشوند. چه بسا خودشان در خلوتگاه خود قضاوت كنند كه در بسيارى از موارد، فساد و خرابى، رشوه خوارى، ربا خوارى، حق كشى، رواج منكرات، ظلم فرمانروايان و… را مى‏بينند ولى به خاطر ترس از بركنارى از منصب‏هاى خويش، اخراج از اداره، ترسِ از دست دادن مقام و منزلت، ترس از گرفتار شدن به زندان و شكنجه، ترس از مريدان جاهل و… مانعِ حق‏گويى آنان شده و بلكه موجب شده كه در مقابل ظلم‏ها سكوت كنند و با باندهاى فاسد تبانى كنند و از مظلوم دفاع ننمايند.

آرى، چنين افرادى نداى خداوند را كه فرمود «از مردم نترسيد و از من بترسيد»را نمى‏شنوند و براى آبادسازى دنياى زودگذر، آخرت خود را از دست مى‏دهند.

جالب اين‏كه خداوند زورمداران و قلدران و حاكمان داراى لشكر و تجهيزات را «الناس»، يعنى «مردم» دانسته و فرموده از آنان نترسيد. و امام حسين‏عليه السلام عالمان ساكت و مؤيّدان چنين ظالمانى را «الناس» دانسته است و فرموده: «اعتبروا ايّها النّاس» تا شايد نشان دهد كه لفظ «عالم» سزاوار دانشمند بى‏عمل نيست.

دانشمندان دروغين

امام‏عليه السلام در ادامه، آيه ديگرى را پيرامون امر به معروف و جايگاه آن مطرح فرموده و به تبيين آن پرداخته است:

«و قال: المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر(120) فبدء اللَّه بالامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضة منه، لعلمه بأنها اذا ادّيت و اقيمت، استقامت الفرائض كلّها، هينّها و صعبها و ذلك ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر دعاء الى الاسلام مع رد المظالم و مخالفة الظالم و قسمة الفي‏ء و الغنائم و اخذ الصدقات من مواضعها و وضعها فى حقّها.»

«خداوند فرمود: و مردان و زنان مؤمن، سرپرستان با محبت براى يكديگرند كه به كارهاى پسنديده امر مى‏كنند و از كارهاى ناپسند باز مى‏دارند. خداوند نخست امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان فريضه ذكر نمود، به خاطر آگاهيش به اين‏كه وقتى اين فريضه انجام و به‏پاداشته شود تمام فرايض، سختش و آسانش، برپا مى‏شود، زيرا امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام است به همراه بازستاندن حقوق ستمديدگان و مخالفت با ستم‏كار و قسمت كردن فى‏ء و غنيمت‏ها و گرفتن صدقات از جاى آن و مصرفش در موارد آن.»

دانشمندان ساده لوح

عالمان و دانشمندان چند دسته‏اند:

گروهى از آنان قصد خير دارند و با اين‏كه عالم و دانشمندند، بسيار ساده و بسيط فكر مى‏كنند. مثلاً اگر حكومتى به نام اسلام بر سر كار بود و مقدارى از دستورهاى اسلام، به ويژه عباديات را كه با حكومت‏ها و مظالم آنان سروكارى ندارد و در بين مردم نيز جلوه‏اى دارد، به‏پا دارد، مى‏گويند حكومت خوبى است و بايد تقويت شود و گرنه دين مردم از دست مى‏رود، اگر اين حكومت ساقط شود، نماز نيز ساقط مى‏شود و…

اين گروه دغدغه اصليشان اقامه نماز و حفظ ظواهر مى‏باشد.

دانشمندان دربارى

گروه ديگر، عالمان فريب خورده‏اى هستند كه دل در گرو حكومت‏ها سپرده‏اند. آنان به دنبال منافع مادى خود هستند و هر حكومتى را تأييد مى‏كنند تا از حلواى آنان دهان خود را شيرين نمايند.

مصاديق واقعى امر به معروف و نهى از منكر

حضرت براى ارشاد اولين گروه از عالمان كه فراوان نيز هستند اين گونه به قرآن تمسّك مى‏كند و آنان را هدايت مى‏نمايد:

آيه قرآن هنگام برشمردن ويژگى‏هاى مؤمنان ابتدا از امر به معروف و نهى از منكر ياد كرد، و سپس از نماز، زكات و اطاعت از خدا و رسول سخن گفته است،(121) زيرا اگر اين دو بر پا داشته شوند، نماز، زكات و اطاعت از خدا و رسول نيز برپا و محقق مى‏گردد.

از اين‏جا معلوم مى‏شود كه مراد اين آيه از امر و نهى‏ها، امر به چادر سركردن زنان يا نهى از ريش‏تراشى مردان و امثال اين‏گونه اوامر و نواهى جزئى نيست، زيرا با اين‏گونه اوامر و نواهى نه نماز اقامه و نه زكات پرداخت مى‏گردد و نه خدا و رسول اطاعت مى‏شوند. در زمان ما معمولاً با اين گونه امر و نهى‏ها مردم متجرّى مى‏شوند و بر گناه جرئت مى‏يابند.

از سوى ديگر، عقل انسان تشخيص مى‏دهد كه رابطه‏اى بين «اى خانم مويت را بپوشان» يا «اى آقا ريشت را نتراش» با برپايى نماز و پرداخت زكات وجود ندارد. از همين جا روشن مى‏شود كه مراد از امر به معروف و نهى از منكر، مصداق‏هاى بزرگ آن مى‏باشد.

آرى، آنان كه در برابر ظلم و جور حاكمان نهى از منكر كنند و حكومت‏ها را به امور پسنديده، چون عدالت و احسان فرمان دهند و بر آن اصرار ورزند تا عدل جامعه را فرا گيرد و ظلم از آن رخت بربندد، در بين اقشار جامعه نفوذ كلام پيدا مى‏كنند، محبوب مى‏شوند و دل‏ها را به سوى خود جذب مى‏نمايند، آن‏گاه وقتى اين گونه افراد زبان باز كردند و گفتند: «مردم نماز بخوانيد و زكات بدهيد» همه گوش فرا مى‏دهند. حتى بالاتر از اين، نيازى نيست كه آنان را دعوت به نماز كنند، خود مردم وقتى جامعه را پر از عدالت، سرشار از مهربانى و خالى از ظلم و جور ديدند، بالطبع، اعمال و رفتار مناديان عدالت را الگو قرار مى‏دهند و همچون آنان نماز مى‏خوانند و زكات مى‏پردازند.

از اين گذشته، وقتى مردم نعمت عدالت و ساير نعمت‏ها را از خدا مى‏دانند در برابرش به كرنش مى‏پردازند و سر بر آستان او مى‏سايند و فرمان‏هاى خدا و رسول را اطاعت مى‏كنند و…

اما جامعه‏اى كه در امر به معروف‏هاى اساسى كوشا نباشد و پيوسته ضعيفان و مستضعفان را در امورى نظير ريش، نوع پيراهن، رنگ مانتو و… امر و نهى كند و سلاطين و حاكمان در تمام كارهايشان ستوده شوند و بدى‏هاى آنان نيز خوب نمايانده شود و جلّ جلاله گويان و دام ظله گويان و متملّقان و چاپلوسان، حاكم را مظهر و سايه خدا و… بدانند و تنها دزدهاى ريز را مجازات كنند و از دانه درشت‏ها بگذرند و ذره‏اى خلاف را از مردم برنتابند و بزرگ‏ترين خطا را از حاكمان و سلاطين و متمولان ناديده بگيرند، در چنين جامعه‏اى، حتى اگر نمازى هم خوانده شود اقامه نماز نمى‏باشد، زيرا نماز از فحشا و منكر نهى مى‏كند(122) ولى اين نماز در كنار فحشا و منكر قرار گرفته و پرده‏اى براى پوشاندن فحشا و منكر حاكمان و خوب جلوه دادن آن واقع شده است.

از آنچه گذشت روشن مى‏شود كه چگونه امر به معروف و نهى از منكر حقيقى و صحيح، دعوت به اسلام است. اسلام، دين عدالت، دين فطرت، دين احسان، دين مبارزه با ظلم، دين مبارزه با تبعيض و حق كشى است و امر به معروف و نهى از منكر كه در واقع دعوت به تمامى نيكى‏ها و بازداشتن از تمامى بدى‏هاست، دعوت به اسلام خواهد بود، زيرا اسلام نيز دين خوبى‏ها و امور فطرى است و مردم كه طبعاً همين امور را مى‏خواهند، به دنبال اين گونه امر به معروف و نهى از منكر، به اسلام دعوت مى‏شوند.

باز از آنچه گذشت روشن مى‏شود كه »رد المظالم و مخالفة الظالم و…« امور ديگرى غير از امر به معروف و نهى از منكر نيستند بلكه مصداق‏هاى امر به معروف و نهى از منكرند.

امر به معروف آن است كه حقوق ستمديدگان از ستم‏كاران گرفته شود، مثلاً اگر به واسطه تورّم يا چاپ اسكناس اضافى يا كاهش ارزش پول، به هر گونه‏اى، نقدينگى مردم دچار خسارت شد و جيب‏هايى از ثروت‏هاى هنگفت پر شد، ردّ مظالم آن است كه اين گونه ضررها را جبران كنند، يعنى ثروت‏هاى ايجاد شده در اثر اين عوامل را به مصرف فقيران برسانند. مصداق مظالم تنها اين نيست كه كارفرمايى اشتباهاً مزد كارگرى را نداده باشد و يا دكان‏دارى در هنگام فروش كالا، در محاسبه قيمت اشتباه كرده باشد.

نمونه‏هاى امروزين مَظالم

الف. تورم و كاهش ارزش پول

تورم و كاهش ارزش پول از مهم‏ترين مصاديق امروزى مظالم است.

اگر كسى بايك سخنرانى نابهنگام يا صدور حكمى بى‏مورد يا تضمين نابجا موجب كاهش ارزش پول شود و از اين راه ضرر كم يا بزرگى به مردم برسد او ضامن آن ضررها مى‏باشد(123) و امر كننده به معروف بايد پرداخت مظالم را به اين گونه افراد، فرمان دهد و بايد با تمامى ظالمان و از جمله ظالمى كه با استفاده از تورّم و بازى با دلار و ريال ثروت هنگفتى به هم زده مخالفت كند، نه اين كه بله قربان‏گو و ثناگوى آنان باشد و اين ثروت را فضل الهى بداند.

ب. رانت‏هاى اقتصادى و اطلاعاتى

نهى كننده از منكر و كار زشت بايد با رانت‏خوارى اقتصادى مقابله كند و نگذارد گروهى با دست‏يابى به اطلاعات خاص و محروم سازى ديگران به ثروت‏هاى هنگفت برسند و ديگران فقير و خانه‏نشين شوند.

ج. بازى دلار و ريال

از مصاديق ديگر امر به معروف و نهى از منكر، نظارت بر چگونگى مصرف بيت المال و برداشت از آن، اعم از فى‏ء، غنايم و… مى‏باشد. چطور ثروت ملى كشور با بازى دلار و ريال و يا دادن اعتبار و… به جيب عده‏اى خاص ريخته شود و ديگران از آن محروم باشند؟!

وظايف دولت

در كشور ما (ايران) با شصت ميليون جمعيت و فروش روزانه شش ميليون بشكه نفت به قيمت هر بشكه پنجاه دلار، به هر فرد ايرانى روزانه چهار هزار تومان مى‏رسد. بر فرض اگر كل هزينه‏هاى توليد يك چهارم اين مبلغ را در برگيرد حق روزانه هر فرد از اين ثروت خدادادى سه هزار تومان، يعنى ماهيانه نود هزار تومان خواهد شد.

اين تنها سهم يك فرد از درآمد نفت است. درآمدهاى گاز، معادن و… نيز وجود دارد.

بله، صحيح است كه خدماتى، نظير آب، برق، خيابان، امنيت و… از سوى دولت براى تمامى شهروندان تهيه مى‏شود و حقوق كارمندان دولت و كارهاى خدماتى و رفاهى همه از درآمد حاصل از فروش اين خدمات پرداخت مى‏گردد. سخن اين است كه روستاييان و مرزنشينان از اين خدمات بهره بسيار ناچيزى مى‏برند و در واقع حق آنان به آنان نمى‏رسد و در مقابل به افراد بالا شهرى و متموّل، امكانات بالاتر از حد متوسط مى‏رسد و اين يك ناعدالتى آشكار است. يارانه بليط هواپيما و يا حتى يارانه بنزين نيز همين‏گونه است. عالم و آمر بالمعروف بايد حكومت را راهنمايى و بلكه امر كند كه به عدالت رفتار نمايد و حد متوسط خدمات را در نظر بگيرد و از افرادى كه بيش از حد متوسط به آنها خدمات مى‏دهد هزينه‏اش را بگيرد و به افرادى كه كمتر برايشان هزينه مى‏كند، بپردازد، يا يارانه ديگرى مناسب با نيازش به او بپردازد.

آيا رواست در حالى كه قشر زيادى از مردم بيكارند و به همين جهت حتى نان شب خود را ندارند، سهم درآمد ملى آنان به جيب ديگران برود؟

اينها امورى است كه اگر رعايت شود آن‏گاه توده مردم به نماز، روزه، زكات و… عشق پيدا مى‏كنند؛ عشقى آگاهانه، نه عوامانه.

بيكارى

اين‏جانب زمانى پيشنهاد كردم كه از درآمد سرانه نفت، تنها نصف سهم هر بيكار، به عنوان بيمه بيكارى به او پرداخت گردد. اگر گفته شود در آن‏صورت همه خود را در رديف بيكاران ثبت نام مى‏كنند. جواب مى‏دهيم كه چنين نيست بلكه حدود ده تا بيست در صد ممكن است با اين كه شغل و درآمد كافى دارند باز خود را بيكار جا بزنند ولى با اين حال پرداخت سهم اضافه به بيست درصد، بهتر از آن است كه حق تمامى شهروندان، خصوصاً آنان كه از امكانات عمومى كمترين بهره را مى‏برند، پرداخت نشود.

تازه مى‏توان بيكاران را در رديف‏هاى مختلف ثبت نام كرد و براى آنان به فراخور حالشان كلاس‏هاى آموزشى گذاشت تا هم فرهنگ كشور بالا رود و هم پول مفت به كسى داده نشود و تازه داناى بيكار و نادان بيكار هر دو داراى كار آبرومند مى‏شوند و اينقدر مسجدها و حسينيه‏ها و محل‏هاى هيئت‏هاى مذهبى سال تا سال خالى نمى‏ماند بلكه در اوقات معمولى سال از اين مكان‏ها به عنوان محل تشكيل كلاس‏هاى افراد بيكار استفاده مى‏شود، آن‏گاه بودجه كشور با بهترين راه و آبرومندانه‏ترين صورت مصرف شده و فرهنگ جامعه بالارفته و بيكاران نيز در جامعه سرگردان نمى‏شوند، زيرا خود سرگردانى و ولگردى فسادانگيز است.

توزيع بهينه وجوهات شرعى

باز از جمله مصداق‏هاى امر به معروف و نهى از منكر گرفتن صدقات و زكوات و مصرف آن در جاى مناسب آن مى‏باشد. كه اين مسأله نيز راه صحيح خود را گم كرده و به بيراهه رفته است و به همين جهت امام‏عليه السلام آن را نيز يادآورى مى‏كند.

زكات را خداوند حكيم بر همه چيز وضع كرد ولى پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در زمان خود از نُه چيز زكات گرفت و بقيه را عفو كرد.(124) در زمان حضرت على‏عليه السلام چون نياز شد كه از برخى امور ديگر نيز زكات بگيرند حضرت، گرفت(125) ولى فقهيان پيوسته بر همان نُه چيز اصرار ورزيدند و زكات در ساير موارد حتى زكات مال التجارة را واجب ندانستند و اكنون وضع به گونه‏اى است كه زكات از اشياء نه‏گانه هيچ دردى را دوا نمى‏كند و اساساً سرمايه اصلى مردم را امور ديگرى تشكيل مى‏دهد. تازه هفت قلم از كالاهاى نه‏گانه، يعنى گندم، جو، كشمش، خرما، گاو، گوسفند و شتر مربوط به كشاورزى و دامدارى است كه كشاورزان خود نياز به يارانه و سوبسيد دارند تا روى پاى خود بايستند و گرفتن زكات از اين اقشار كار عاقلانه‏اى نيست. طلا و نقره نيز متعلق مال‏الزكات شدنش – طبق آنچه در رساله‏هاى عمليّه آمده است – مشروط به سكه‏دار بودن آنها مى‏باشد كه در زمان ما به شدت كمياب است، زيرا طلا را براى زينت بدن به صورت گردنبند، النگو و… مى‏خرند و يا به عنوان شمش نگهدارى مى‏كنند كه هيچ كدام سكه دار نيست و زكات ندارد و بعيد است شخصى پيدا شود كه مقدار يك نصاب سكه را براى مدت يكسال ثابت نگه دارد.

بنابراين طبق آنچه گذشت در زمان ما زكاتى وجود نخواهد داشت و اين همان است كه گفته شد، كه زكات و صدقات به بيراهه رفته است.

وارونه شدن احكام زكات

اما چرا احكام زكات به بيراهه رفته است و فقيهان به گونه‏اى فتوا داده‏اند كه تقريباً در زمان ما زكات بر كسى واجب نمى‏شود؟

الف. اين مسأله شايد به اين جهت بوده كه سرمايه مردم در آن زمان‏ها، همين اقلام نه گانه بوده و روايات ناظر به آن زمان بوده است. به عبارت ديگر، حكم زكات دايمى است اما متعلّق آن بايد وابسته به شرايط زمانى و مكانى تغيير كند كه فقيهان به اين نكته كمتر توجه كرده‏اند و البته تا حدود دويست سال پيش نيز نيازى به توجه نبوده است، زيرا تا آن زمان نيز بيشتر، سرمايه‏ها در همان نه جنس بوده است.(126)

ب. چون حكومت به دست خلفاى جائر و ستمگر بوده و آنان اين اموال را در راه‏هاى غير مشروع صرف مى‏كردند و قدرت خود را با آن استحكام مى‏بخشيدند، ائمه اطهارعليهم السلام و به پيروى از آنان فقيهان خواسته‏اند كه مسأله را به گونه‏اى مطرح سازند كه كمترين مال در اختيار حاكمان ستمگر قرار گيرد و در واقع نخواسته‏اند حكم زكات را آن گونه كه هست بيان كنند و شاهدش اين كه اگر يك سنّى، شيعه شود تمامى اعمال و عباداتش صحيح است و قضا و اعاده ندارد، حجش، روزه‏اش، نمازش و… اما زكاتش را بايد دوباره بپردازد، زيرا زكات را به اهل آن نپرداخته است.(127)

به هر حال، اگر عالم دين از دنياداران و حكومت‏داران نهراسد و با فكرى باز بفهمد كه زكات براى رفع نياز فقيران واجب شده و خداوند در اموال اغنيا براى فقيران به مقدار كفايتشان، سهمى قرار داده است،(128) آن‏گاه با محاسبه دقيق فقيران و محاسبه نيازشان و محاسبه كامل و دقيق اموال اغنيا و اين كه از چه قشرى از آنان چقدر بگيرد تا نياز فقيران برطرف شود و سپس بر طبق آمار دقيق، از اغنيا همان درصد حساب شده را بگيرد و بدون تقلّب و كم و كاست آن را به مصرف فقيران برساند، نتيجه آن، عدالت اجتماعى‏اى مى‏شود كه در آن فقير و غنى به سوى اسلام روى مى‏آورند.

ولى وقتى مأمور مالياتى، با گرفتن رشوه و هديه، مقدارى از ماليات را مى‏بخشد و اخذ ماليات بدون محاسبه درآمدها و نيازها صورت مى‏گيرد و ظلم و جور در گرفتن ماليات‏ها زياد مى‏شود و پس از آن، ماليات گرفته شده به مصرف فقيران نمى‏رسد و فقيران با مقدار كم زكات كه به آنان داده مى‏شود مورد تحقير و توهين واقع مى‏شوند و چندين مرتبه فيلم يك جشن عروسى كميته امداد از تلويزيون پخش مى‏شود و در مقابل جهيزيه اندكى كه به يك زوج جوان داده مى‏شود آبروى آنان تاراج مى‏گردد، عشق به اسلام به شدّت تنزّل پيدا مى‏كند.

اينها همه تنقيح مناطهايى بود كه با توجه به تنقيح مناطهاى امام حسين‏عليه السلام از علماى يهود به علماى اسلام، قابل استفاده است.

جايگاه خطير دانشمندان دينى

«ثم انتم ايتها العصابة بالعلم مشهورة و بالخير مذكورة و بالنصيحة معروفة و باللَّه فى انفس الناس مهابة، يهابكم الشريف و يكرمكم الضعيف، و يؤثركم من لافضل لكم عليه، و لا يدَ لكم عنده، تشفعون فى الحوائج اذا امتنعت من طُلّابِها و تمشون فى الطريق بهيبة الملوك و كرامة الأكابر، اليس كل ذلك انما نلتموه بما يرجى عندكم من القيام بحق اللَّه؟ و ان كنتم عن أكثر حقه تقصّرون، فاستخففتم بحقّ الأئمة فأمّا حقّ الضعفاء فضيّعتم، و امّا حقّكم بزعمكم فطلبتم. فلامالاً بذلتموه و لانفساً خاطرتم بها للذى خلقها و لاعشيرةً. عاديتموها فى ذات اللَّه، انتم تتمنَّون على اللَّه جنته و مجاورة رسله و أماناً من عذابه؟»

«شما اى جماعت! كه به دانش داشتن مشهوريد و به خوبى نامور و به خيرخواهى شناخته شده‏ايد و به وسيله خدا در دل مردم مهابتى داريد. شرافتمند از شما حساب مى‏برد و ضعيف شما را اكرام مى‏كند. كسانى شما را بر خودشان ترجيح مى‏دهند كه برشان برترى و حق و نعمتى نداريد. شما واسطه حوايج هستيد آنگاه كه بر خواستاران آنها ممتنع شود. و به هيبت پادشاهان و كرامت بزرگان در راه‏ها گام بر مى‏داريد. آيا همه آنچه به آن رسيده‏ايد، به جهت اين نيست كه به شما اميد مى‏رود كه براى برپايى حق خدا قيام كنيد؟! با اين‏كه شما درباره اكثر اين حقوق كوتاهى كرده‏ايد و به حق ائمه بى‏اعتنايى نموده‏ايد، حق ضعيفان را ضايع نموده‏ايد، امّا آنچه را حق خودتان مى‏پنداريد، مطالبه نموده‏ايد.

شما هيچ‏گونه مالى هزينه نكرده‏ايد و جانى را در راه كسى كه آن را خلق كرده، به مخاطره نيفكنده‏ايد و نه به خاطر رضاى خدا با عشيره‏اى در افتاده‏ايد. [آيا] شما از خداوند انتظار بهشت و همنشينى با رسولان او و در امان بودن از عذابش را داريد؟»

نمونه‏هاى امروزين سخنان امام‏عليه السلام

روشن است كه اين سخنان ترغيب كننده و توصيف كننده، منحصر به يك زمان خاص نيست. امروز نيز دانشمندان دانشگاه و حوزه، فقيهان، مفسّران، معلمان اخلاق، مراجع تقليد و… در بين مردم و حتى حاكمان داراى احترام و مهابت و… مى‏باشند و حتى فراوانى اساتيد حوزه و دانشگاه و حتى خلافكارى برخى و يا حتى اهانت نابخردانه به برخى از آنان و حصر و زندانى كردن برخى از آنان – به حق يا به ناحق – و زدن انواع انگ‏ها و تهمت‏ها به آنان – كه بارها در طول تاريخ اتفاق افتاده – مهابت آنان را نابود نساخته است، اگر چه اين امور باعث شده كه در برخى شرايط، برخى مردم به سخن آنان گوش ندهند و در مقابل آنان موضع بگيرند، ولى با اين حال، پيوسته، حكومت‏هاى فاسد از آنان مى‏ترسند. به ويژه آن‏گاه كه خطايى مى‏كنند كه خودشان از خطا بودن كار خويش با اطلاعند، ترسشان دو چندان مى‏شود.

مشكل اين است كه علما از اين ظرفيت واين مهابت استفاده نمى‏كنند و به حكومت‏ها و فرمانروايان فاسد تشر نمى‏زنند و آنان را به حال خود وا مى‏گذارند. همه، ترس و واهمه حكومت پهلوى از تشرهاى آيةاللَّه العظمى بروجردى و امام خمينى را خبر داريم.

بله، دانشمندان و اساتيد نيز حتماً عذرهايى دارند و بهانه‏هايى مطرح مى‏سازند. شايد گمان مى‏كنند اگر سخن بگويند محصور و زندانى مى‏شوند و مردم از وجودشان محروم مى‏شوند ولى در پاسخ، اولاً مى‏توان گفت كه با زبان نصيحت هم مى‏توان هدايت‏گرى كرد و ثانياً اگر عالمان به صورت گروهى اقدام كنند از تبعات آن محفوظ خواهند ماند.

عالم و دانشمند بايد از سخنان امام حسين‏عليه السلام برايش روشن شود كه مهابت و احترام او به خاطر حق فهمى و حق گويى اوست و يا لااقل او در لباسى قرار گرفته كه حق گويان زيادى در اين لباس بوده‏اند و به همين جهت لباس عالم، خانه عالم، محله عالم و… همه و همه حق‏گويى و حق‏ستايى را تداعى مى‏كند.

امام‏عليه السلام سپس هشدار مى‏دهد كه مبادا آن‏قدر دانشمندان و عالمان از حق گويى دور باشند كه آن تداعى از بين برود و از لباس و زىّ او، ثروتمندى، قدرت‏طلبى، ديكتاتورى، استكبار و… تداعى شود.

سؤال: مراد از حق خدا، حق ائمه و حق ضعيفان چيست كه عالمان در حق اوّلى تقصير، در دومى استخفاف و سومى را تضييع كرده‏اند؟

پاسخ: شايد مراد از «حق اللَّه»، خصوصاً با توجه به لفظ «قيام»، دين خدا، عبادت خالصانه براى او و يا عدالت، قسط و يا امورى نظير آن باشد و ممكن است مراد «حدود اللَّه» باشد. به هر حال، هر كدام از اينها كه باشد عالمان بايد پيگير همين امورى باشند كه در آن كوتاهى كرده‏اند.

شايد مراد از «حق ائمّه»، اطاعت از آنان، اعطاى سهم ذوالقربى به آنان، قبول حاكميت و ولايت آنان، مودّت و محبّت به آنان و… باشد و ممكن است علم آنان باشد كه حقّش آن است كه از آنان فرا گرفته شود و يا مراد عمل ائمه اطهارعليهم السلام باشد كه بايد به خود آنان منسوب گردد نه به غير آنان.

و «حق ضعيفان» شامل تمامى حقوق فردى و اجتماعى مى‏شود كه پيوسته توانمندان و زورمداران آن حقوق را تضييع مى‏كنند و عالمان سوء نيز معمولاً با سكوتشان اين تضييع حقوق‏ها را تأييد مى‏نمايند.

بهشت را به بها دهند نه به بهانه

عجيب‏تر از همه، توقّعات و انتظارات عالمان است كه انتظار دارند با وجود كم كارى و دفاع نكردن آنان از حق و ضايع ساختن آن، جايگاهشان بهشت باشد و حتّى هم نشين پيامبران باشند. زهى خيال باطل!

انبيا كه پيوسته براى اقامه حق خدا قيام كردند، شب از روز نشناختند، اموال خود را هزينه كردند و از جان خود و مؤمنان راستين مايه گذاشتند كجا و افرادى كه حتى در راه پيشرفت هدف كمترين مالى را هزينه نكردند كجا؟! به همين جهت، حضرت اباعبداللَّه الحسين‏عليه السلام مى‏ترسد كه شايد اين افراد به جاى برخوردارى از نعمت خداوند، مشمول عقوبت او شوند.

بنابراين، تصوّر اين‏كه خداوند به دنبال بهانه مى‏گردد كه هر كسى را به بهشت ببرد، تصوّر صحيحى نيست و به قول شهيد بهشتى: بهشت را به بها دهند نه به بهانه.

ساير دانشمندان

اگر چه تطبيق اين سخنان بر دانشمندان علوم دينى روشن‏تر است و عالمان دين از مصاديق روشن كلمات حضرت مى‏باشند ولى دانشمندان علوم روز، نظير روانشناسان، حقوق‏دانان و دانشمندان علوم اجتماعى نيز مى‏توانند مصداق علمايى باشند كه داراى محبت و مهابت هستند، همان‏گونه كه امروزه جامعه‏شناسان و فيلسوفان غرب، حكومت‏ها را هدايت مى‏كنند و قوانين حقوق بشر تا حدود زيادى دست آورد فعاليت آنان است.

حق‏هاى استيفا شده

اما حقّى كه عالمان سوء به گمان باطل خود آن را استيفا كرده‏اند شايد همان حقوق مادى و تمتّعات دنيايى باشد كه دانشمندان بد، با فروختن دين و وجدان آن را به‏دست مى‏آورند و خمس، زكات يا رد مظالم يا ماليات را مى‏گيرند و آن را حقّ خود حساب مى‏كنند، در حالى كه اين گمان باطلى است، زيرا اولاً اين حق‏ها را خدا قرار داده و ثانياً براى رفع نياز نيازمندان و پيشرفت فرهنگ و جامعه قرار داده شده، نه براى متموّل شدن قشرى از اقشار جامعه، زيرا قرآن با صراحت مى‏فرمايد:

«كى لا يكون دولة بين الاغنياء منكم»(129)

«[مصرف فى‏ء را مشخص نمود]تا [فى‏ء] ميان توانگران شما دست به دست نگردد.»

و شايد اين كه عالم سوء، اين اموال را حق خود دانسته گمان باطلى است. زيرا اگرچه او حقوقى به عهده مردم و بيت‏المال دارد كه بايد استيفا شود ولى آن ربطى به حق ضعيفان كه دانشمند بايد مدافع آنان باشد، ندارد.

شايد اين گمان باطل از آنجا ناشى شده كه عالم سوء معمولاً مقدارى از اين سهم را به توانگر مى‏بخشد تا بقيه را به راحتى دريافت كند. آنگاه چون باقى سهم فقيران را بدون دردسر مى‏خورد فكر مى‏كند كه واقعاً حق خودش را استيفا مى‏كند در حالى كه حقش را از جاى ديگر و راه ديگر بايد استيفا كند.

پس گمان باطل مى‏تواند در نحوه استيفا باشد و شايد هم حقّى كه به گمان باطل خود استيفا كرده، همان احترام داشتن عالم مى‏باشد كه او فكر مى‏كند آن را استيفا كرده است، در حالى كه بر عكس، با تأييد ظالمان، روز به روز از ابّهت او كاسته مى‏شود.

بى‏تفاوتى عالمان در انجام وظايف و اثرات آن

«لقد خشيت عليكم ايها المتمنون على اللَّه ان تحلّ بكم نقمةٌ من نقماته لأنكم بلغتم من كرامة اللَّه منزلة فُضِّلتُم بها و من يعرف باللَّه لاتكرمون و انتم باللَّه فى عباده تكرمون و قدترون عهوداللَّه منقوضة، فلا تفزعون. و انتم لبعض ذمم آبائكم تفزعون، و ذمة رسول اللَّه (ص) محقورة. والعمى و البكم و الزمنى فى المدائن مهملة لاترحمون و لا فى منزلتكم تعملون، و لا من عمل فيها تعنون، و بالادهان و المصانعة عند الظلمة تأمنون كل ذلك مما امركم اللَّه به من النهى و التناهى و انتم عنه غافلون. و انتم اعظم الناس مصيبة لما غلبتم عليه من منازل العلماء لو كنتم تشعرون.»

«اى كسانى كه چنين آرزوهايى به درگاه خداوند داريد، بر شما مى‏ترسم كه عذاب و كيفرى از عذاب‏هاى خداوند بر شما فرود آيد، زيرا از كرامت خداوند به منزلت و مقامى رسيده‏ايد كه با آن برترى يافته‏ايد ولى با اين حال كسانى را كه به واسطه خداوند شناخته مى‏شوند [يا كسانى كه خدا را مى‏شناسند] اكرام نمى‏كنيد، در حالى كه خود شما با استعانت از خدا در بين بندگانش ارجمنديد. شما مى‏بينيد كه پيمان‏هاى خدا ]به دست ارباب قدرت [شكسته مى‏شود و از آن به فزع و فغان نمى‏افتيد، در حالى كه شما براى ]شكسته شدن[ برخى ذمّه‏هاى پدرانتان فغان سر مى‏دهيد در حالى كه ذمّه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم خوار و بى‏مقدار شده و كوران و لالان و زمين گيران در شهرها بى‏سرپرست مانده‏اند و مورد ترحّم قرار نمى‏گيرند و شما نه در شأن مقام خود عمل مى‏كنيد و نه به كسى كه عمل مى‏كند، اعتنا مى‏كنيد و با ساخت و پاخت با ستمگران در امان مى‏مانيد.

همه اينها منكراتى است كه خداوند به شما فرمان خوددارى و جلوگيرى داده ولى شما از آن غافليد. اگر بفهميد(130) شما مصيبتتان از تمامى مردم بيشتر است، زيرا شما با از دست دادن جايگاه‏هاى عالمان مغلوب شديد.»

اين بخش از سخنان حضرت مى‏تواند توضيحى براى قسمت گذشته باشد. زيرا آرزوهاى عالمان بى‏عمل، انسان را به ياد آرزوهاى يهوديان مى‏اندازد كه با تمامى جنايت‏ها و پليدى‏ها، باز خود را دوستان و دوستداران خدا مى‏دانند.(131)

چطور عالم و دانشمندى كه حافظه‏اش از خداست، توفيق درس خواندنش از خداست، محبوب شدن و در قلب مردم جاى گرفتنش از خداست و به هر حال، خداوند كرامت‏هاى گوناگون به او عطا كرده، به انبياء و اولياء يعنى كسانى كه خداوند آنان را شناسانده و فرمان داده كه آنان اكرام شوند، اكرام نمى‏كند؟ با اين‏كه خداوند دستور داده كه آنان مورد اكرام و مهربانى واقع شوند و فرمان داده كه از حقوق آنان دفاع شود.

عالمان سوء از اين امور غافلند و از اداى اين حقوق كوتاهى مى‏كنند. و حتى از پاسخ به نداى عاطفه خود نيز خوددارى مى‏كنند و از زمين گيران، كوران، لالان و در يك كلام معلولان و بيماران غافل مى‏شوند و تمام همّ و غمشان توجيه كارهاى متموّلان، ظالمان و قدرتمندان است تا در پرتو حفظ شدن آنان، خودشان نيز حفظ شوند.

آرى، اينان گرفتاريشان از همه مردم بيشتر است، زيرا چراغ دارند و بيراهه مى‏روند، زيرا عذرى در پيشگاه خدا ندارند، زيرا در جايگاه عالمان نشسته‏اند و به آن جايگاه خيانت كرده‏اند، زيرا مردم را به عالِم و علم بدبين نموده‏اند، زيرا مى‏توانسته‏اند جامعه را اصلاح كنند ولى در عوض فساد كرده‏اند، زيرا ديده‏اند كه سخنان خدا و پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم درباره ضعيفان عمل نمى‏شود و خودشان در راه عمل به آن كوشش نكرده‏اند.

مقصّر كسيت؟

آرى، اگر روزانه مى‏شنويم يا در روزنامه يا مجلات مى‏خوانيم، يا در فيلم‏ها به نمايش مى‏گذارند كه چندين نفر در اثر فقر شديد مجبور شدند كليه يا عضو ديگرى از اعضايشان را بفروشند يا فردى به خاطر فقر، خود و دخترانش را كشت، يا افرادى براى پر كردن شكم خود، به دزدى‏هاى كوچك دست مى‏زنند و يا اگر شنيده مى‏شود بيماران زيادى پشت در بيمارستان مى‏ميرند و حتى اجازه ورود به بيمارستان به آنها داده نمى‏شود و… همه و همه، به خاطر فقر و نادارى است. در هيچ يك از اين موارد، عالم و دانشمند بى‏تقصير نيست. به ويژه زمانى كه عالمان خود حاكمند و در تمامى رده‏هاى حكومت حكمشان نافذ و كلامشان مسموع است، و همه افرادى كه در پست‏هاى اصلى قرار دارند داراى لباس اهل علم هستند و مردم آنان را عالم مى‏دانند.

بله، اگر زمانى عالمانِ فاسد، توجيه‏گرِ كارهاى حكومت‏هاى فاسد بوده‏اند و به دليل دفاع نكردن از حقوق مستضعفان و رساندن آنان به سطح متعارف اجتماع، مورد مذمّتِ حضرت قرار گرفته‏اند، در زمانى كه خود علما در مصدر امور باشند و حقوق مردم رعايت نشود، به طريق اولى مورد سرزنش امام حسين‏عليه السلام واقع مى‏شوند.

هدف اصلى روضه خوانى

امام حسين‏عليه السلام كشته راه امر به معروف و نهى از منكر است و خواسته كه امور پسنديده در جامعه رشد يابد و امور ناپسند رخت بربندد، نه اين كه در جامعه فقط دو ماه محرم و صفر را سياه پوش كنند و دسته‏هاى سينه زنى راه بيندازند و گاهى برخى مداحان از پشت منقل و وافور برخاسته و براى امام شيعيان عزادارى كنند و مردم نيز صداى خوش آنها را تحسين كنند و آنان نيز هزاران گونه غلط و انحراف را به نام اهداف امام‏عليه السلام به خورد مردم دهند.

اگر كسى به محتواى غلط سخنان آنان كارى نداشته باشد و به وقت مردم كه مفت از دست رفته اعتراض نكند، طبق مرام حسينى عمل نكرده است. امام‏عليه السلام اگر عزادارى را دوست دارد به جهت بهره‏گيرى از آن براى هدف مقدس امر به معروف و نهى از منكر است و منقل و وافور، دروغ و تملّق و لهو و لعب از مصداق‏هاى روشن فساد است، همان‏طور كه ظلم و ستم بر ديگران، از مصاديق روشن فساد هستند.

روضه خوانى و تشويق مردم به تحمل ظلم، كنار آمدن با حاكم ستمگر و توجيه كارهاى ستمگران، اساساً در نهضت امام حسين‏عليه السلام جايى ندارد.

حكومت دينى و اختلاف طبقاتى

از هيچ‏كس، چه عالم و چه جاهل، چه حاكم و چه غير حاكم، پذيرفته نيست كه تحمل كند در كشور اسلامى، كشورى مزيّن به نام امام حسين‏عليه السلام، مردمى از فرط گرسنگى به خود بپيچند و گروه ديگر در مراسم عقد يا عروسى خود سكه‏هاى طلا بر سر عروس و داماد بريزند. گروهى نان شب نداشته باشند و گروهى در هتل‏هاى كذايى ميليون و ميليارد خرج كنند. گروهى مالك يك متر زمين نباشند و گروهى برج ساز باشند و مالك چندين برج باشند. گروهى در گوشه خيابان از فقر جان دهند و گروهى براى يك آزمايش طبى ساده، به خارج بروند و ميليون‏ها تومان هزينه كنند.

اگر حكومت در دست عالمان و روحانيون، يا پوشندگان لباس اهل علم باشد، مسلماً مسئوليّتشان و همچنين مسئوليت ساير عالمان غير حكومتى بسيار سخت‏تر خواهد بود.

اگر غير عالمان حاكم مى‏بودند تنها جرم عالم، سكوت در مقابل مظالم و توجيه آن بود، ولى اكنون خود عالمان مستقيماً مسئول تمام گرفتارى‏هايى هستند كه بر سر مردم فرو مى‏ريزد.

زمانى عالمان مى‏گفتند: «اگر يك ساعت راديو و تلويزيون در اختيار ما باشد همه امور را اصلاح مى‏كنيم.» اگر خمس بازار تهران را به ما بدهند تمامى فقيران را بى‏نياز مى‏سازيم. آنگاه اگر اكنون تمامى رسانه‏هاى خبرى و تصويرى در اختيارشان باشد و تمامى منابع زيرزمينى در دستشان باشد و باز مشكلى وجود داشته باشد، عذرشان مقبول نيست.

وظايف عالمان دين در برابر حاكميت

«و ذلك بأنّ مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلماء باللَّه الأمناء على حلاله و حرامه، فانتم المسلوبون تلك المنزلة و ما سلبتم ذلك الّا بتفرقكم عن الحق و اختلافكم فى السّنة بعد البينة الواضحة. ولو صبرتم على الأذى و تحمّلتم المؤونة فى ذات اللَّه كانت اموراللَّه عليكم ترد و عنكم تصدر و اليكم ترجع. و لكنّكم مكّنتم الظلمة من منزلتكم و استسلمتم امور اللَّه فى ايديهم يعملون بالشبهات و يسيرون فى الشهوات، سلطهم على ذلك فراركم من الموت و اعجابكم بالحياة التى هى مفارقتكم، فاسلمتم الضعفاء فى ايديهم فمن بين مستعبد مقهور و بين مستضعف على معيشته مغلوب، يتقلّبون فى الملك بآرائهم و يستشعرون الخزى بأهوائهم، اقتداء بالأشرار و جرأة على الجبّار، فى كل بلد منهم على منبره خطيب يصقع، فالارض لهم شاغرة و ايديهم فيها مسبوطة و الناس لهم خول، لايدفعون يد لامس، فمن بين جبار عنيد و ذى سطوة على الضعفة شديد، مطاع لايعرف المبدء و المعيد، فيا عجباً و مالى لا اعجب و الارض من غاش غشوم، و متصدق ظلوم، و عامل على المؤمنين بهم غير رحيم، فاللَّه الحاكم فيما فيه تنازعنا و القاضى بحكمه فيما شجر بيننا.»

«اين براى آن است كه راهكارهاى امور و احكام در دست عالمان الهى كه امين بر حلال و حرام خدا هستند، مى‏باشد. [اما]شما كسانى هستيد كه آن مقام از شما سلب شد و از شما سلب نشد مگر به خاطر جدا شدن شما از حق؛ و اختلافتان درباره روش [يا روش حكومتى پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم] پس از دليل‏هاى روشن. اگر شما بر آزارها صبور بوديد و تحمل هزينه كردن در راه خدا را داشتيد، امور خدا به سوى شما آمده بود و از شما صادر گشته و برگشتش به سوى شما بود وليكن شما خودتان ستمگران را به منزلت و جايگاه خود راه داديد و امور خدا را تسليم آنان ساختيد.

آنان به شبهه‏ها عمل مى‏كنند و در شهوت‏ها و اميال نفسانى گام برمى دارند. گريز شما از مرگ و شيفتگى شما به زندگى دنيايى كه يقيناً از شما جدا خواهد شد آنان را بر اين امور مسلّط ساخت. [در نتيجه] ضعيفان را در دست آنان رها نموديد تا برخى برده و مقهور شوند و برخى بر هزينه‏هاى زندگى ناتوان و مغلوب. [آن حاكمان ]با آرا و نظرات خود در حكومت تصرّف مى‏كنند و به واسطه هواهاى نفسانى خود، خفت و خوارى را به خود مى‏بندند، اقتدايشان به اشرار است و جرئتشان بر [خداى ]جبّار.

[به گونه‏اى شده كه] در هر شهرى خطيبى از آنان بر منبر سخنرانى مى‏كند. زمين زير پاى آنان است [و منازعى ندارند] و دستشان در همه جا باز است و مردم [به‏گونه‏اى ]در اختيار آنانند [كه نمى‏توانند دست] شر هيچ‏كس را از سر خود دور كنند.

حاكمان شهرها برخى زورگو و سركش‏اند و برخى بر ناتوانان سخت‏گير [همه] اطاعت‏شوندگانى هستند كه مبدأ و معادى نمى‏شناسند. شگفتا! و چرا شگفتى نباشد، در حالى كه زمين زير يوغ افرادى است دغل و ستمكار و باج گير ظالم و حاكمى كه بر مؤمنان رحمى ندارد، با اين اوصاف، تنها خدا حاكم باد در آنچه ما و آنان منازعه كرديم و او به حكم خود قضاوت كننده باد در آنچه كه پيرامونش به مشاجره پرداختيم.»

اين فراز از سخنان حضرت داراى دو قسمت به هم آميخته است. در قسمت اول به امور كلى كه در زمان‏هاى ديگر نيز قابل انطباق است اشاره كرده و در قسمت دوم بر قراين و شواهدى دست گذاشته كه نشان مى‏دهد به حكومت فاسد معاويه اشاره دارد؛ اگر چه حكومت‏هاى فاسد ديگر نيز در بسيارى از امور با حكومت معاويه اشتراك دارند.

دلايل سلب حاكميت از علما

اجراى احكام و قوانين الهى بايد در دست عالمان دين باشد.(132) اين قانون‏ها به گونه‏اى هستند كه با چنين مجريانى مى‏توانند افراد را به سر منزل مقصود برسانند. چنين نيست كه هر كسى با هر عقيده و نيّتى بتواند مجرى اين قوانين باشد.(133) اين قوانين دست حاكم را بسيار باز گذاشته و اختيارات فراوانى به او داده است كه تنها عالم ربّانى است كه از آن سوء استفاده نمى‏كند. اما حكومت از عالمان الهى سلب شده است، زيرا به فرموده حضرت: شما از حق جدا شديد و در »سنّت« يعنى راه و روش پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله يا راه و روش حكومت‏دارى اختلاف كرديد و اختلاف موجب تضعيف شما و تقويت مخالفان شما شد.

بله اختلاف اگر چه از روى هواى نفس هم نباشد، ضعيف شدن جبهه نزاع‏كنندگان را به همراه دارد. تازه اگر هواى نفس نيز در آن دخيل باشد يا اين كه مريدانِ از همه جا بى‏خبر، اختلاف سليقه‏ها و اختلاف روش‏ها را نيز با حق و باطل ربط دهند مشكل چند برابر خواهد شد.

يكى از نمونه‏هاى بارزِ نزاع‏هاى ناشى از اختلاف سليقه، نزاع معروف موسى و هارون عليهماالسلام است كه در قرآن به طور مكرّر بيان شده، اين دو پيامبرعليه السلام كه ما به عصمت هر دو معتقديم و طبق فرموده قرآن به هر دو ايمان داريم و جدايى بين آنان نمى‏افكنيم(134) و هر دو بر حق بودند، اختلاف سليقه‏اى پيدا كردند كه نزاع و برخورد بين آنان را به همراه داشت(135) نزاع آنان، اگر چه از روى هواى نفس نبود ولى نفس اختلاف و نزاع، طبيعتاً تضعيف جبهه آنان را به همراه داشت.

در عصر اسلامى ائمه اطهارعليهم السلام مواظب بودند تا نزاع‏هاى سليقه‏اى آنان به مردم نرسد و هر امامى تا امام قبلى زنده بود كاملاً خود را مطيع او نشان مى‏داد و كار شيعه با تمامى فشارهاى حكومت‏هاى اموى و عباسى پيشرفت خوبى داشت.

امّا در زمان ما متأسفانه اختلاف‏هاى سليقه‏اى مراجع تقليد و عالمان دين در روش حكومت و دفاع از حق و عدالت، بين خودشان باقى نماند و به درون جامعه راه يافت و افراد ناآگاه يا مغرض و فرصت‏طلب آن اختلاف‏ها را با حق و باطل مرتبط ساختند و جامعه را دوقطبى و يا چندقطبى نمودند و امكانات فراوان كشور را براى نزاع‏ها صرف كردند و مسأله اختلاف داخلى را مهم‏ترين مسأله كشور قلمداد نمودند.

در چنين شرايطى قشر عظيمى از مردم اعتقاداتشان نسبت به تمامى گروه‏ها و نسبت به كل دين و ديندارى و دفاع از حق و كشور سست شد و حتى امور كم‏هزينه‏اى كه فوائد ملى فراوانى داشت نظير انتخابات و راهپيمايى را نيز در حدّ كم و يا متوسط و با اكراه و بى‏ميلى انجام دادند.

امروزه افراد فراوانى با هر حكم اسلامى، تنها به اين جهت كه مارك اسلامى دارد مخالفت مى‏كنند. يعنى اگر همين سخن با زبان عرفى، يا علمى براى آنان بيان شود و مصلحت‏هاى آن تبيين شود كاملاً به آن ملتزم مى‏شوند. ولى چون پشتوانه‏اى اسلامى براى آن مطرح مى‏شود و آنان به واسطه تبليغات سوء به تمامى گروه‏هاى اسلامى بى‏اعتنا شده‏اند و بلكه ضديّت پيدا كرده‏اند، با آن سخن، حكم يا گفته به مخالفت مى‏پردازند.

در چنين شرايطى هيچ يك از احكام اسلامى توان اجرا شدن را ندارد، عالمان از پشتوانه مردمى خالى مى‏شوند و… درچنين شرايطى حكومت و قدرت از عالمان سلب مى‏شود.

اميد است كه عالمان و مسئولان بيدار شوند و تغيير روش دهند تا چنين روزى پيش نيايد.

جدايى از حق و اختلاف روش

در اين فراز از سخن، امام حسين‏عليه السلام به برخى از دلايل سلب حكومت از علما اشاره مى‏كند:

  1. «تفرقكم عن الحق»؛ شما از پيرامون حق متفرق شديد.
  2. «اختلافكم فى السنة»؛ در روش حكومت دارى يا در روش اجراى قوانين الهى يا در روش پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم كه شما بايد از آن پيروى كنيد، اختلاف كرديد و هر كس راهى را پيش گرفت، با اين كه مسير و سمت و سوى حركت روشن بود.

اختلاف در روش مى‏تواند در اثر القائات شيطان باشد و مى‏تواند منشأ ديگرى داشته باشد. كافى است نگاهى به وضع كشور خود و درگيرى‏هاى سياسى افراد در ميدان حكومت بيندازيم تا براى همه روشن گردد چگونه اختلاف‏هايى كه اساسى نيست و تنها در روش‏هاست، چپ و راست و يُن و يَت را به تفرقه مى‏كشاند. چقدر وقت‏ها صرف اين بحث مى‏شود كه توسعه سياسى مقدم است يا توسعه اقتصادى. و سرانجام پس از خسته شدن همه گروه‏ها، در عمل، به هيچ‏يك پرداخته نمى‏شود و تنها افراد زيادى با هم دشمن مى‏شوند و باز دوباره بحث مى‏شود كه اجراى عدالت بيشتر اهميت دارد يا رعايت حقوق تمامى اقشار جامعه. يا بحث مى‏شود كه آيا بايد با دشمن مذاكره كرد ولى در مذاكرات از خود ضعف نشان نداد، يا اساساً نبايد با دشمن هيچ مذاكره‏اى صورت گيرد. يا بحث مى‏شود كه آيا احساسات جامعه را زنده نگه داريم يا به آنان عمق ببخشيم. آيا براى مبارزه با تهاجم فرهنگى، تقويت فرهنگ كشور تقدّم دارد يا جلوگيرى از هجوم تبليغات و سيل شبهات و… مى‏بينيد كه نزاع‏هاى روزنامه‏ها، راديو و تلويزيون، جناح‏هاى سياسى و… بر سر همين امور است؛ «اختلاف در روش».

بله، مى‏توان گفت كه بسيارى از اختلافات در روش‏ها به خاطر جدا شدن از حق است. چون از حق متفرق شدند به چنين دام‏هايى گرفتار شدند؛ همان گونه كه در صدر اسلام چون از راه حضرت على‏عليه السلام جدا شدند و راه خلفاى سه گانه را پيش گرفتند در روش‏ها مختلف شدند. در صورتى كه اگر همچون زمان پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم كه از او در همه چيز اطاعت مى‏كردند و راه و روشش نيز مورد رضايت همگان بود، يا همچون ائمه اطهار كه هر يك در زمان امامت ديگرى ساكت بودند و از بيان سليقه شخص خود، خوددارى مى‏كردند اينقدر نزاع و اختلاف در روش پيش نمى‏آمد.

بله، اگر آن زمان از بهترين خلق و عالم‏ترين فرد و نزديك‏ترين فرد به پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم اطاعت مى‏كردند و از دور حق متفرق نمى‏شدند به چنين بلايى گرفتار نمى‏گرديدند. در زمان ما نيز در ابتداى انقلاب اسلامى چون از امام خمينى‏رحمه الله اطاعت مى‏كردند و راه و روش او را مى‏پسنديدند و بر مى‏گزيدند، اختلافى نبود ولى كم كم هر كسى خواست او را در كانال خود قرار دهد و خط و روش خود را از طريق وى حاكم كند و نخواستند كه روش او را پيش ببرند و همين باعث تفرّق شد و ادامه يافت تا اين چنين شد. زمانى گروهى روش صدور انقلاب را راه نظامى مى‏دانستند و مى‏خواستند همين را ديكته كنند و همه چيز را در اين راه هزينه كردند، بسيارى از افراد فرهنگى و فرهنگ دوست، چون ضررهاى اين راه را مى‏دانستند، كنار كشيدند. سپس هر كس براى خود راهى براى گسترش اسلام و صدور انقلاب پيش گرفت و كم كم دشمن نيز سياست «تفرقه بينداز و حكومت كن» خود را مخفيانه در تمامى جريانات نفوذ داد و چنان شد كه هر گروه سياسى، با دشمنان قَسَم خورده اسلام راحت‏تر از گروه سياسى مقابل مذاكره مى‏كند.

انگيزه‏هاى اصلى امام حسين‏عليه السلام در مبارزه با ستمگران

«اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منّا تنافساً فى سلطان و لاالتماساً من فضول الحطام و لكن لِنُرِىَ المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك و يأمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك، فأنكم (ان لم) تنصرونا و تنصفونا قوى الظلمة عليكم و عملوا فى اطفاء نور نبيّكم و حسبنا اللَّه و عليه توكلنا و اليه انبنا و اليه المصير.»

«خداوندا، تو مى‏دانى آنچه كه ]در مقابل حكومت‏هاى فاسد[ از ما صادر شد، نه براى رقابت در حكومت است و نه به خاطر خواستن كالاى بى‏مقدار دنيا بلكه براى آن‏كه معالم دينت را نشان دهيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر سازيم، بندگان مظلومت ايمنى يابند و به فرايض، روش‏ها و احكامت عمل گردد.

[اى مردم! اگر] شما ما را يارى نكنيد و به ما حق ندهيد، ستمگران بر شما قوى مى‏شوند و در خاموش كردن نور پيامبرتان فعاليت مى‏كنند. و [به هر حال] خداوند ما را كافى است و به سوى او انابه مى‏كنيم و صيرورت به سوى اوست.»

اين فراز كه آخرين فراز از سخنان حضرت اباعبداللَّه‏عليه السلام است، مسير زندگى او را نشان مى‏دهد كه مبارزه‏اش با ستمگران و امر به معروف و نهى از منكرش براى اهداف بسيار عالى و والايى بوده و دنياطلبى و مقام‏خواهى در آن جايى نداشته است.

خلاصه

اين حديث را مى‏توان در سه محور خلاصه كرد:

  1. وظايف عالمان: در اين خطبه مهم‏ترين وظايف عالمان قيام به حق اللَّه، پافشارى بر عهدهاى الهى، پاسدارى از ذمه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، امانت‏دارى در بيان حلال و حرام و بيان جايگاه هريك، حساسسيت شديد در دفاع از ستمديدگان و فقيران همچنين اجراى دقيق فريضه امر به معروف و نهى از منكر، به‏ويژه نسبت به صاحبان قدرت و متصدّيان امور عمومى، و بالاخره استقامت در راه خدا و تحمل شدائد كه نتيجه طبيعى امر و نهى ارباب قدرت است، ذكر شده است.

نتيجه منطقى و طبيعى عمل كردن عالمان به وظايفشان، اقبال عمومى مردم به سوى آنان و قدرت بخشيدن به آنان است به گونه‏اى كه عملاً تمامى كارهاى فرهنگى و سلوك عملى جامعه با صلاحديد و طبق خواست چنين عالمانى صورت مى‏پذيرد.

  1. انتقاد از عالمان: در اين خطبه مهم‏ترين انتقاد از عالمان عبارت است از كوتاهى در اقامه احكام دين و تقصير در رعايت پيمانهاى الهى، سكوت در برابر ظالمان، بد عمل نمودن به فريضه مهم امر به معروف و نهى از منكر كه ناشى از طمع و ترس بود، و بالاخره آخرين انتقاد از عالمان دفاع نكردن آنان از حقوق ستمديدگان و بيچارگان بود و نهايتاً كاستى‏هاى عالمان آن‏قدر زياد است كه حضرت فرمود «انتم اعظم الناس مصيبة»
  2. اهداف قيام حسينى: امام‏عليه السلام در آخرين فراز اهداف قيام مقدس خود را اين چنين بيان مى‏فرمايند:
  3. نشان دادن نشانه‏هاى دين نظير عدالت‏خواهى، ظلم‏ستيزى، دفاع از مستضعفان و محرومان.
  4. اصلاح در شهرها و فساد زدايى از آنها نظير دفاع از مظلومان، محرومان، كوران و زمين‏گيران، دفاع از آبروى افراد و جلوگيرى از تجاوز ظالمان و ستمگران.
  5. ايجاد امنيت در تمامى زمينه‏ها اعم از امنيت اجتماعى، اقتصادى، سياسى و…
  6. عمل به فرائض و سنن و احكام الهى.

روشن است كه هدف چهارم پس از محقّق شدن سه هدف قبل امكان تحقّق دارد. در جامعه‏اى كه نشانه‏هاى دين شناخته شده نباشد و از آنها خبرى نباشد، فساد، فقر، رشوه و ربا همه‏جا را فراگرفته باشد و افراد هر روز دلهره داشته باشند كه يا به دست ضدانقلاب ترور شوند يا به زندان بيفتند و يا مال و هستى آنان به سرقت رود و يا به خود و ناموسشان تجاوز شود، سخن از عمل به فرائض و سنن چونان بستن گردنبند طلا به گردن خوك‏هاى كثيف و پست است كه به آن حيوان زينتى نمى‏بخشد.

به اميد آن‏كه با روشن شدن زواياى مختلف نهضت امام حسين‏عليه السلام، خود را براى پيروى بيشتر از آن حضرت آماده سازيم.

   و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

پاورقي

1) در اين واقعه لشكر يزيد به شهر مدينه، يعنى مركز ثِقل اسلام، حمله كرد. آنان مردان را كُشتند و زنان را مورد بدترين تجاوزها قرار دادند.

2) تفسير قمى، ج2، ص159، ذيل آيه 38 از سوره روم.

3) السيرة النبويّه، ج3و4، ص660.

4) اسد الغابة، ج2، ص443، ماده سعد بن عباده.

5) مروج الذهب، ج2، ص303.

6) نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه 57.

7) نهج‏البلاغه، خطبه 73، مقدمه خطبه كه مرحوم سيدرضى نقل كرده بر مطلب مطرح شده دلالت دارد.

8) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص 278و279؛ سخنان امام حسين‏عليه السلام از مدينه تا كربلا، ص 13.

9) پس از جنگ جمل، امام حسين‏عليه السلام و امام حسن‏عليه السلام نزد پدرشان حضرت على‏عليه السلام شفاعت كردند تا آن حضرت مروان را نكشد.

10) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص282؛ الارشاد، ج2، ص33.

11) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص 283؛ بحارالانوار، ج44، ص325.

12) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص 283.

13) سخنان امام حسين‏عليه السلام از مدينه تا كربلا، ص 13.

14) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص 279.

15) همان، ص 3.

16) سوره قصص، آيه 21.

17) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص 289.

18) ر.ك: همان، صص 290و291.

19) همان، ص 308.

20) همان، ص 308.

21) همان، ص 335. ر. ك: سخنان امام حسين‏عليه السلام از مدينه تا كربلا، ص 76.

22) همان، ص 332؛ سخنان امام حسين‏عليه السلام از مدينه تا كربلا، ص 71.

23) همان.

24) همان.

25) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص 331.

26) ر. ك: سوره شعراء، آيات 100 تا 106.

27) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص 413.

28) سوره فتح، آيه 27. ر.ك: تفاسير ذيل آيه.

29) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص 318؛ ر.ك: سخنان حسين بن على‏عليه السلام از مدينه تا كربلا، صص 54 و 55.

30) ر. ك: الارشاد، ج2، صص 88 و 89.

31) ر. ك: الارشاد، ج2، ص98؛ موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، صص 420 و 421.

32) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص 420.

33) وَ اَمَر بِحَطَبٍ وَ قَصَبٍ كان من وراء البيوت ان يترك فى خندق كان قد حُفِرَ هناك و ان يُحرَقَ بالنار مخافة ان يأتوهم من ورائهم (الارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص95).

34) همان، صص93 و 94 … «ثم خرج الى اصحابه فامرهم ان يقرب بعضهم بيوتهم من بعض، و ان يدخلوا الاطناب بعضها فى بعض، و ان يكونوا بين البيوت فيستقبلون القوم من وجه واحد و البيوت من ورائهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم قد حفّت بهم الاّ الوجه الذى يأتيهم منه عدوهم.»

35) بحارالانوار، ج45، ص51.

36) مناقب آل ابى‏طالب، ج4، ص58؛ بحارالانوار، ج45، ص51.

37) بحارالانوار، ج45، صص60 و 61.

38) الارشاد، ج2، صص112 و 113.

39) بحارالانوار، ج45، ص114.

40) همان، ص108.

41) لازم به يادآورى است كه همه نقل‏هاى تاريخى خصوصاً تاريخ كربلا، لزوماً صحصح نيست. زيرا داستان‏مسلم گچ كار، بدون سند ذكر شده است و از اعتبار چندانى برخوردار نيست، پس كسى اشكال نكند كه خرما و گردوهاى مردم كوفه، صدقه واجب نبوده و صدقه مستحب نيز بر سادات حرام نيست. زيرا مى‏گوييم شايد ام‏كلثوم فرموده: صدقه بر ما مباح نيست تا مكروه بودنش را برساند و شايد مى‏خواسته آل رسول بودن خودشان را بفهماند و شايد…

42) الارشاد، ج2، ص113.

43) بحارالانوار، ج45، ص127.

44) همان، صص127 و 128.

45) همان، ص 134.

46) وقتى پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مكه را فتح كرد، از مشركانى كه بايد اسير و يا كشته مى‏شدند و ساليانى دراز با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مبارزه كرده بودند، پرسيد: در باره من چه فكرى مى‏كنيد؟ گفتند:برادرى بزرگوار و فرزند برادرى‏بزرگوار هستى و از تو انتظار كرامت و بزرگوارى داريم. حضرت فرمود: «اذهبوا فانتم الطلقاء»؛ برويد، شما رها و آزاديد. (بحارالانوار، ج21، ص132)

اكنون حضرت زينب به آن حادثه اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد: شما در عوض نعمت آزادى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به شما داد، دختران او را اسير كرده، از شهرى به شهرى مى‏رانيد!

47) اشاره به حديث متواتر ومعروفى است كه شيعه و سنى با الفاظ و عبارت‏هاى گوناگون نقل كرده‏اند: «انّى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا بعدى ابداً، كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى»؛ من در بين شما دو چيز گرانبها وا مى‏نهم كه اگر به آن دو تمسّك جوييد، هيچ‏گاه گمراه نمى‏شويد؛ كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم. (وسائل الشيعة، ج27، ص33، روايت 33/44، چاپ آل‏البيت) و در برخى احاديث آمده «احدهما اكبر من الاخر«»يا «احدهما اعظم من الاخر». ر.ك: بحارالانوار، ج1، صص158و369.

48) براى اطلاع بيشتر از اين امور رجوع شود به: «ژرفايى قرآن و شيوه‏هاى برداشت از آن»، به قلم نگارنده.

49) ر.ك: موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص329.

50) همان.

51) كافى، ج1، ص280.

52) السيرة النبويه، ابن هشام،ج 4-3، ص 660؛ تاريخ طبرى، ج2، ص456.

53) ر.ك: همان؛ همچنين ر.ك: تاريخ طبرى، ج2، صص 458 و 459.

54) ر.ك: شرح نهج البلاغه، ج16، ص211.

55) براى اطلاع از برخى كارهاى آنان، به شرح خطبه حضرت زهراعليها السلام، تأليف آيةاللَّه منتظرى رجوع كنيد. در آنجا داستان تصميم بر ترور علنى حضرت على‏عليه السلام در مسجد و پس از نماز جماعت توضيح داده شده است.

56) تاريخ طبرى، ج2، ص458.

57) شرح نهج البلاغه، ج17، ص 223؛ همچنين ر.ك: اسدالغابة، ج 2، ص 443.

58) مروج الذهب، ج2، ص303، بيروت؛ شرح نهج‏البلاغه، ج17، ص222.

فجائة اسمش «اياس بن عبداللَّه بن عبد يا ليل»(اسدالغابة، ج3، ص73، ذيل طريفة بن حاجر) بود. «او نزد ابوبكر آمد و از او تقاضاى سلاح كرد تا با مرتدان بجنگد، پس از گرفتن اسلحه به راه‏زنى و غارت اموال مسلمانان و مرتدان پرداخت و هر كسى را كه مى‏يافت مى‏كشت، همانند كارى كه خوارج – در زمان حضرت على‏عليه السلام – مى‏كردند». (شرح نهج‏البلاغه، ج17، ص222، ايراد يازدهم به ابوبكر) ابوبكر «طريفة بن حاجر» را در تعقيب او فرستاد، طريفة و برادرش «معن» همراه «خالد بن وليد» بودند، «فجائة» نيز با «نجبة» همراه بود، طريفة با نجبة جنگيد و نجبة در حال ارتداد كشته شد. سپس طريفة حركت كرد تا به فجائة رسيد و او را اسير كرد و نزد ابوبكر فرستاد. ابوبكر نيز او را آتش زد. (اسدالغابة، ج3، ص73، ذيل طريفة بن حاجر)

59) «لا يلسع المؤمن من جحر مرتين». (من لا يحضره الفقيه، ج4، ص378).

60) «ان السعيد من وعظ بغيره»(همان، ج4، صص377و402؛ كافى، ج8، صص72و81).

61) عن النبى(ص): «مثل المؤمن مثل الخامة من الزرع، تكفئها الرياح تصرفها مرة و تعدلها اخرى…. و مثل المنافق مثل الأرزة المجذية التى لا يصيبها شى‏ء حتى يكون انجعافها مرة واحدة» (بحارالانوار، ج68، ص218؛ همچنين ر.ك: كافى، ج2، ص257). آنچه در متن آمد، برگرفته و استفاده‏اى از حديث است نه معناى مستقيم آن.

62) براى توضيح بيشتر رجوع كنيد به مقاله «بررسى تطبيقى منابع حديثى شيعه و اهل سنت»، نامه مفيد، شماره 6، به قلم نگارنده.

63) براى نمونه ر.ك: بدرقه عمر از ابن مسعود.

64) سوره شعراء، آيه 214.

65) ر.ك: كليات مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.

66) ر.ك: شرح نهج‏البلاغه، ج8، ص252.

67) احتمالاً تعزيه گردان‏هاى اصلى، از افراد بصره بودند كه چون در جنگ جمل طَرْفى نبستند، قسمتى به شام ملحق شدند و قسمتى باقى ماندند و با شاميان در رابطه بودند و در مواقع حسّاس نقش خود را ايفا مى‏كردند.

68) نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه 61.

69) همان، خطبه 59.

70) ر.ك: بحارالانوار، ج44، ص65.

71) در تاريخ طبرى و برخى از كتاب‏هاى تاريخى اسمى از عبدالرحمن پسر ابوبكر برده نشده است.

72) ر.ك: موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص281. همچنين ر.ك: تاريخ الطبرى، ج4، ص251.

73) تاريخ الطبرى، ج4، ص251.

74) ر.ك: تاريخ الطبرى، ج4، ص252.

75) الصلة خير من القطيعة اصلح اللَّه ذات بينكما« ]همان، ص351].

76) تاريخ الطبرى، همان.

77) اسم نبردن از عبدالرحمن بن ابوبكر و عبداللَّه بن عمر، به اين جهت است كه در تاريخ طبرى و برخى منابع ديگر از همان ابتدا اسم پسر ابوبكر ذكر نشده و معلوم نيست كه يزيد دستور داده باشد كه از او نيز بيعت شديد گرفته شود. عبداللَّه بن عمر، همان گونه كه مروان براى وليد تحليل كرد، اهل جنگ نبود و اگر حكومت، بدون جنگ، به دست او مى‏آمد آن را مى‏پذيرفت.[تاريخ الطبرى، ج4، ص251] پس بيعت كردن يا نكردنش خيلى مهم نبود.

78) ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 4، ص 251.

79) ر.ك: تاريخ الطبرى، ج4، ص251.

80) همان.

81) سوره قصص، آيه 21. ترجمه: «[موسى] ترسان و نگران از آن‏جا بيرون رفت.»

82) ر.ك: موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، صص290و291، ترجمه: «من از روى سرمستى، گردنكشى، فسادانگيزى و ستمگرى خارج نشدم بلكه تنها خارج شدم تا خواستار اصلاح در امت جدّم باشم، مى‏خواهم به امور پسنديده امر كنم و از امور ناپسند نهى كنم و به روش جدم و پدرم على بن‏ابى‏طالب سير كنم.»

83) سوره شعراء، آيه 214،«و خويشان نزديكت را هشدار بده.»

84) سوره قصص، آيه 22. ترجمه: «و چون به سوى ]شهر[ مدين رو نهاد، گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه‏راست هدايت كند.»

85) رك: موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص305.

86) اين پيشنهاد از سوى عبداللَّه بن عمر مطرح شد و حضرت شديداً در مقابل آن موضع گرفت. رك: موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص307.

87) سوره آل‏عمران، آيه 159 ترجمه: «و با آنان مشورت كن.»

88) نهج البلاغه، كلمات قصار، 161. ترجمه: «هر كسى با مردان مشورت كند در عقل‏هايشان شريك شده است.»

89) در جاى خود بحث شده كه علم الهى با اختيار انسان و با تكليف داشتن او منافاتى ندارد و انسان بايد وظيفه فعلى و تكليف خود را انجام دهد. براى نمونه ر.ك: «يك تابستان» به قلم نگارنده.

90) موسوعة كلمات الامام‏الحسين‏عليه السلام، ص290.

91) همان، ص288.

92) همان، ص289.

93) همان، ص290.

94) همان، ص292.

95) همان، ص302.

96) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص318، سخنان حسين بن على‏عليهما السلام از مدينه تا كربلا، صص54و55.

97) بحارالانوار، ج21، ص142؛ الكامل فى التاريخ، ج1، ص620.

98) ر.ك: تاريخ الطبرى، ج4، ص265.

99) تاريخ الطبرى، ج4، ص263.

100) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، 311؛ تاريخ الطبرى، ج4، ص262.

101) تاريخ الطبرى، ج4، ص280.

102) تاريخ الطبرى، ج4، ص274.

103) همان.

104) موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص452.

105) همان، ص 507.

106) فرماندار مدينه گروهى از اشراف مدينه را به ملاقات يزيد فرستاد. يزيد آنان را اكرام كرد و جوايز فراوانى به آنان داد ولى آنان كه فرزندان مهاجرين و انصار بودند و از فسادهاى يزيد خبر نداشتند وقتى شراب‏خوارى، سگ‏بازى و مجالس ساز و آواز او را ديدند پس از ورود به مدينه به بدگويى از يزيد پرداختند و او را از خلافت عزل كردند و پسر حنظلة غسيل الملائكة را به سرپرستى برگزيدند و بر بنى‏اميه سخت گرفتند و آنان را در خانه مروان محصور ساختند. اين حوادث در اواخر سال 62 ه.ق صورت گرفت. امويان به يزيد نامه نوشتند و تقاضاى كمك كردند. لشكرى از شام به فرماندهى مسلم بن عقبة به سوى مدينه آمد و طبق دستور يزيد، سه روز به آنان مهلت داد و وقتى آنان تسليم نشدند مردم شهر را از دم تيغ گذراند و رزمندگان آنان را كشت. سپس طبق دستور يزيد، سه روز همه چيز را مباح كرد و آنان به اموال، اعراض و ناموس مردم تجاوز كردند و آنچه كه وصفش ناگفتنى است انجام دادند. بعد از آن واقعه بچه‏هاى بسيارى كه پدرانشان ناشناخته بود به دنيا آمدند و…

در اين واقعه، اهل بيت عصمت و طهارت سالم ماندند و ضربه‏اى نخوردند، زيرا اولاً امام سجادعليه السلام با پسر حنظلة و شورشيان همكارى نكرد و زن و فرزند خود را به دهكده ينبع برد. ثانياً يزيد به هر علت در نامه خود به مسلم بن عقبة نوشته بود كه متعرض على بن الحسين و اهل او نشوند. [ر.ك: تاريخ الطبرى، ج4، صص367 تا 379]

حال، اگر امام حسين‏عليه السلام، با جوانان هاشمى به جنگ يزيديان مى‏رفت كارى چون اهل مدينه انجام مى‏داد و در پى آن اهل بيتش مورد تعرّض قرار مى‏گرفتند ولى اين كار امام حسين(ع) و همراه بردن آنان، اگر چه‏سختى‏ها و ناهنجارى‏هايى براى آنان داشت، آنان را از هر گونه تعرّض و هتك حرمت حفظ كرد. شايد به همين جهت به آنان فرمود: «لاترون هوناً بعد هذا اليوم ابداً؛ بعد از اين خوارى نمى‏بينيد.»

107) در قمست دوم همين كتاب در ضمن الگوهاى فرهنگى اين‏قسمت كاملاً توضيح داده شد.

108) سوره شعراء، آيه 214. ترجمه:«و خويشان نزديكت را هشدار ده.»

109) سوره تحريم، آيه 6. ترجمه: «خود و خانواده‏تان را از آتشى كه سوخت آن مردم و سنگ است حفظ كنيد.»

110) ر.ك: موسوعة كلمات الامام الحسين‏عليه السلام، ص499. «انا الحسين بن على / آليت ان لا أنثنى / احمى عيالات ابى / امضى على دين النبى.»

111) ر.ك: همان، ص504.

112) علت محدثه يعنى علت ايجاد گر و علت مبقيه يعنى علت نگهدارنده. مراد اين است كه امام حسين‏عليه السلام افرادى را تربيت كرد كه برخى حماسه جاويد كربلا را ايجاد كردند و برخى ديگر موجب ماندگارى آن قيام جاويدان شدند.

113) «شيبتنى هود»، ر.ك: شرح نهج‏البلاغه، ج11، ص213؛ روضة الواعظين، ج2، ص457.

114) اين مطلب را امام خمينى‏رحمه الله برداشت كرده بودند و در موارد زيادى به آن تصريح مى‏كردند، از جمله ر.ك: صحيفه نور، ج6، ص276؛ ج9، ص53؛ ج13، ص239؛ ج17، ص25؛ ج18، صص17و186و283؛ ج19، ص124

115) سوره هود، آيه 112.

116) تحف العقول همانگونه كه از اسمش پيداست هديه‏هايى است كه از جانب عقل‏هاى كامل يعنى ائمه اطهارعليهم السلام به مردم داده شده است. مؤلف اين كتاب حسن بن على بن شعبة متوفى به سال 381 ه.ق مى‏باشد. اين مؤلف محترم متأسفانه سند هيچ‏يك از احاديث را نقل نكرده است ولى استوارى متن و محتوا حكايت از صدور آنها از ائمه معصوم‏عليهم السلام مى‏نمايد.

117) وسائل الشيعة، ص240؛ بحارالانوار، ج100، ص79.

118) سوره مائده، آيه 63.

119) سوره مائده، آيات 78 و 79.

120) سوره توبه، آيه 71.

121) دنباله آيه چنين است: «و يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و يطيعون اللَّه و رسوله»

122) سوره عنكبوت، آيه 45: «انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر»

123) ر.ك: كتاب «ربا، تورم و ضمان»، به قلم نگارنده، انتشارات نقطه، 1382.

124) وسائل الشيعة، ابواب ما يجب فيه الزكات، باب 8، ج6، صص23 تا 38.

125) وسائل الشيعة، ابواب مايجب فيه الزكات، باب16، ج6، ص51.

126) براى يافتن توضيح بيشتر به كتاب «شريعت و سازوكارهاى پويايى آن» به قلم نگارنده، نشر نقطه، 1382 و نيز مقاله‏هاى نگارنده در مجله «كاوشى نو در فقه اسلامى» شماره‏هاى 31 تا 34 پيرامون احكام ثابت و متغير مراجعه فرماييد.

127) وسائل الشيعة، ج1، ابواب مقدمة العبادات، باب31.

128) وسائل الشيعه ج 6، ابواب مايحب فيه الزكات، باب 1، صص 3 تا 7.

129) سوره حشر، آيه 7.

130) عبارت «تسعون» به معناى «وسعت داشتن مالى يا بدنى» است كه ظاهراً درست نيست. شايد «تسمعون» باشد همان‏گونه كه در بحارالانوار، ج100، ص80 آمده است يا «تشعرون» يا «تفهمون» باشد همان‏گونه كه معنى گوياى آن است.

131) سوره مائده، آيه 18: «و قالت اليهود و النصارى نحن ابناؤ اللَّه و احبّاؤه»؛ و يهوديان و ترسايان گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستيم.

132) روشن است كه هرگز مراد اين نيست كه عالمان خود را با زور و يا تهديد و كودتا بر مردم حاكم كنند؛ بلكه مراد آن است كه عالمان آن‏قدر خوب باشند و از حقوق ستمديدگان دفاع كنند و روش رحيمانه و پدرانه داشته باشند كه اِقبال عمومى مردم به آنان، قدرت و هيبتى به آنان ببخشد كه همه امور با اذن و اجازه آنان و يا نظارت كامل آنان محقّق شود و با تذكّراتشان، اشتباهات و خطاها به صلاح و صواب برگردد، و در چگونگى پياده شدن دستورات دين هميشه رأى و نظر آنان خواسته شود.

133) اين جملات ممكن است انشائى باشد و اثبات كننده ولايت فقيه؛ به اين معنى كه همه كارها بايد از كانال ولىّ فقيه بگذرد، پس بايد حكومت را به دست گرفت و… و ممكن است بيانگر روند طبيعى امور باشد، به اين معنى كه اگر عالمان، خودساخته، خدوم، دوراز مقام‏پرستى و… باشند مردم به آنان اقبال مى‏كنند و سخن آنان را گوش مى‏دهند و عملاً همه‏چيز بر وفق مراد آنان خواهد بود. جوّ حديث و مقام نصيحت‏گرى امام‏عليه السلام نشان مى‏دهد كه معناى دوم مراد بوده است.

134) سوره بقره، آيه 285: «والمؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله، لا نفرق بين احد من رسله»؛ و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتاب‏ها و رسولانش ايمان آورده‏اند و [گفته‏اند] ميان هيچ يك از رسولانش فرق نمى‏گذاريم.

135) سوره طه، آيات 90 تا 94 و سوره اعراف، آيات 148 تا 151.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>