آنچه از حوادث حادثه کربلا شنیدهایم غالباً محدود به وقایع قبل از عاشورا، روز عاشورا و حوادث متصل به این روز است. پیامدهای حادثه عاشورا بحرانها و چالشهایی که رویاروی اهل بیت(ع) و به طور مشخص امام سجاد(ع) بوده، کمتر مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. این درحالی است که حل و فصل این چالشها و گذر از آن در عین اینکه برای ادامه برنامهها و خط مشی اهل بیت(ع) ضرورت داشت کاری بسیار دشوار بود و دانستن آن ما را با مواضع اهل بیت(ع) در اینگونه موارد بیشتر آشنا میکند. ما در اینجا در صدد هستیم که به بررسی همین چالشها بپردازیم و با چگونگی برخورد و رویارویی امام سجاد(ع) با آن آشنا شویم. برخی از این چالشها به قرار زیر است:
1- اتهام خارجیگری: قبل از حادثه عاشورا مشروعیت حکومت مورد تایید اجماع عام مسلمانان بود و حتی حکومت اموی برای اکثریت مسلمانان قابل قبول بود. آنان با معاویه و سپس یزید بدون هیچ مقاومت جدی بیعت کردند. اکثریت مسلمانان قبل از آن هم، در مشروعیت حاکمیت خلفا تردید نمیکردند و مبارزه قهر آمیز با آن، حتی تحت نام امر به معروف و نهی از منکر، گناه بزرگ و نابخشودنی محسوب میشد. قبل از عاشورا مخالفت با خلافت اسلامی در نظر عموم مردم مصداق بارز شورش و خروج بر حکومت بود و سرکوبی آن نیز قانونی و مشروع و حق حکومت تلقی میشد. قبل از جریان کربلا، رویکرد ستیز با حکومت را تنها خوارج داشتند و به همین جهت نیز در نگرش عمومی آنان تروریست و مطرود بودند.
رژیم سلطانی اموی، نهضت ابی عبدالله را به جرم خارجیگری به بدترین شکل ممکن سرکوب کرد. این اتهام بعد از حادثه عاشورا نیز تبلیغ شد ولی تفاوت اساسی حرکت ابی عبد الله با خوارج باعث شد که این اتهام برچسب ناچسبی به حساب آید. این تفاوتها در سه چیز بود. اول اینکه امام حسین(ع) بر حکومت مرکزی خروج نکرد و اعلام قیام مسلحانه علیه آنان ننمود، بلکه تنها به حکومت موروثی آن هم برای یزید معترض بود و به همین جهت با او بیعت نکرد. عدم بیعت با حکومت در اسلام سابقه داشت و مجازات آن مرگ و قتل خود و خانواده نبود. دوم اینکه او تنها میخواست تا به دعوت مردم کوفه پاسخ گفته باشد. چراکه مردم کوفه تنها شیعیان سیاسی امام بودند و قلبشان با امام بود. البته که آنان ایثارگر نبودند و فرصت طلبی و دنیا دوستی آنان به حدی بود که برخی از عوام آن برای حفظ دنیای خود حاضر بودند به روی امام خود نیز شمشیر بکشند. حرکت امام با وجودی که مقدمهای برای قیام محسوب میشد ولی قیام بر ضد حکومت نبود و مجازات چنین عملی نیز قتل عام فجیع نبود. با توجه به اینکه وقتی حکومت مانع حرکت امام به کوفه شد، امام در خواست باز گشت نمود و از برنامه قبلی خود منصرف شد. سوم اینکه این حرکت توسط نواده بنیانگذار اسلام و فرزند خلیفه مسلمانان آن هم بعد از عمل نکردن معاویه به مفاد پیماننامه اش با امام حسن(ع)انجام گرفته بود و نمیتوانست قیامی ابتدایی تلقی شود.
در هر صورت جنایت جنگی رژیم اموی، آن هم نسبت به انسانهای پاک و وارستهای که اهل بیت پیامبر(ص) و مومنین جامعه اسلامی محسوب میشدند عملی غیر قابل توجیه بود و بر نامشروع بودن حاکمیت سلطانی اموی مهر تایید گذاشت. تبلیغات اهل بیت در کوفه و شام بر این متمرکز شد که آنان اهل بیت پیامبر(ص) هستند. افشاگریهای آنها به سرعت نتیجه داد، به طوری که یزید نیز مجبور شد آن را محکوم کند و فجایع کربلا را به گردن ابن زیاد بیندازد و حتی برای شهدای کربلا مجلس عزا بر پا کند.
انتشار خبر جنایت خشونت بار حاکمیت یزید در کربلا و تبلیغات اهل بیت در کوفه و شام و مدینه باعث شد به یک باره حاکمیت اموی بویژه در حجاز و عراق که پایگاه اصلی اسلام بود غیر قابل تحمل و نا مشروع تلقی شود. کمتر کسی بود که خبر جنایت حکومت اموی را بشنود و از آن متاثر نشود و از حاکمیت اموی نفرت پیدا نکند. این حادثه مبارزه مسلحانه و خروج بر حکومت را که تا قبل از این نامشروع بود، مشروع بلکه ضروری و حتی به مرور نهادینه ساخت. قیام عبد الله بن مطیع و مردم مدینه، قیام عبد الله بن زبیر در مکه، بلافاصله پس از حادثه کربلا و قیام توابین و مختار در کوفه بلافاصله پس از مرگ یزید شاهدی بر این مدعا است.
2- بحران در مصداق آل محمد: مسلمانان هر گاه قرآن میخواندند به آیات مربوط به اهل بیت بر میخوردند که : قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودهَ فی القربی.[1] یعنی ای پیامبر بگو: من از شما در برابر رسالتم مزدی جز دوستی نسبت به نزدیکانم طلب نمیکنم. انما یرید اللهُ لیذهبَ عنکم الرجسَ اهلَ البیتِ و یطهّرَکم تطهیرا[2] یعنی خداوند اراده کرده است پلیدی را از شما بزداید و شما اهل بیت را پاک و مطهر سازد.
سردرگمی مردم بعد از حادثه عاشورا و کشته شدن اهل بیت(ع) با یادآوری این آیات و احتمالاً حدیث ثقلین مصادف بود و باعث شد تا مردم در پی مصادیق اهل بیت باشند. در تلقی عامه مردم اهل بیت یا آل محمد(ص) شامل دو گروه بود: طالبیان و عباسیان. فرزندان ابوطالب خود شامل آل علی، آل جعفر و آل عقیل میشدند و آل علی یا علویان خود شامل سه فرزند علی و نوادگان آنها بودند. سادات حسنی، سادات حسینی و محمد بن حنفیه. آل حسن و آل حسین این امتیاز را داشتند که فرزند فاطمه بودند و برخی شرط امامت را فاطمی بودن میدانستند. متاسفانه اقبال عمومی به خاندان پیامبر(ع) باعث به وجود آمدن برخی رقابتهای آزار دهنده بین این دسته جات برای امام سجاد(ع) شد.
3- بحران مهدویت: یکی دیگر از آ ثار حادثه کربلا مطرح شدن موضوع مهدویت بود. عمق فاجعه و جنایت باورنکردنی و خونین خاندان اموی در کربلا در سال 61، حمله وحشیانه و فجیع به شهر مدینه و به دنبال آن حمله به خانه کعبه و به آتش کشیدن آن در سال 63، چنان گسترده بود که این تصور را در بین بسیاری از شیعیان به وجود آورد که جهان پر از ظلم و جور گشته است و بر طبق گفته رسول مکرم اسلام(ص) در چنین وضعیتی باید مردی از خاندان او که هم نام اوست ظهور کند و جهان را پر از عدل و داد نماید. تنها محمد بن حنفیه بود که این خصوصیت را داشت.[3] مختار از این فرصت استفاده و محمد بن حنفیه را مهدی نامید. سندی نیز وجود ندارد که محمد بن حنفیه مهدویت خود را تکذیب کرده باشد.[4] این اعتقاد چنان قوی بود که پس از تبعید وی به منطقه رَضوا و مرگ او، عدهای گفتند که وی نمرده است بلکه در کوه رَضوی غیبت کرده و هر صبح شام از شیر آهوان میخورد و از گوشت آنها تغذیه میکند. به زودی ظهور خواهد کرد و جهان مملو از ظلم را پر از عدل و داد خواهد ساخت. البته پس از محمد بن حنفیه برخی به مهدویت ابوهاشم پسر او قائل شدند.[5]
4- بحران امامت : به دنبال حادثه عاشورا در بین شیعیان نوعی بحران در تفکر امامت و شیوههای امام در برخورد با امویان پدیدار شد. نوبختی متوفای300 هجری مینویسد: پس از شهادت امام حسین(ع) مردم به حیرت افتادند که کار امام حسین(ع) درست بود یا عمل امام حسن(ع)؟ امام حسن(ع) حکومت و لشکر بسیار داشت و دشمنش در آن زمان ضعیف بود، با این حال با حکومت اموی صلح کرد. حسین(ع) حکومت نداشت، لشکرش ضعیف بود و دشمنش قوی و با این حال با حکومت اموی جنگید.
در اثر حل نشدن این شبهه، عدهای دست از تشیع برداشتند و به جمع اهل سنت پیوستند. عدهای امامت را با شهادت امام حسین(ع) تمام شده تلقی کردند. عدهای در اصل امامت هر دو امام شک کردند و به محمد بن حنفیه بن علی بن ابی طالب(ع) رو آوردند[6] و گفتند حسن و حسین هر دو عامل محمد بوده اند.[7] عدهای هم، چون توابین مستقل وارد عمل شدند و گفتند: به انتقام خون حسین(ع) با امویان میجنگیم و اگر پیروز شدیم حکومت را به یکی از کسانی که اهل بیت بر آن رضایت دهند واگذار میکنیم.[8]
شرایط انقلابی و ملتهب پس از حادثه عاشورا رویه حسینی را بیشتر میپسندید اما گویی امامان شیعه مقرر داشته بود که از این به بعد رویه امام حسن(ع) را قاعده، و حرکت انقلابی حسینی را به قیام قائم آل محمد(ع) موکول کنند. در این زمان به بعد ائمه(ع) امامت را، آنقدر که با معنویت، تفسیر دین و سنت نبوی همراه میدیدند با انقلابی گری ملازم نمیدانستند. این موضع آنان به معنای سازش و تایید حاکمیت جور نبود و حتی با توصیه به عزاداری و زیارت ابی عبد الله(ع) سعی در زنده نگه داشتن این خط مشی اصلی شیعه داشتند ولی استدلال ائمه(ع) از جمله امام سجاد(ع) این بود که قیام قبل از قیام قائم مثل پرواز پرنده، قبل از بال در آوردن است[9] که نتیجهای جز مرگ و نابودی و بی خانمانی به بار نمیآورد.
با این حال قبول این موضع از طرف شیعیان انقلابی قابل قبول نبود و عدهای در انتقاد از امام سجاد(ع) اظهار میکردند که او بر خلاف پدرش به تکلیف امر به معروف، نهی از منکر و جهاد عمل نمیکند. ایشان در پاسخ میگفت: کسی که امر به معروف و نهی از منکر را ترک گوید، همچون کسی است که کتاب خدا را کنار نهاده و بدان پشت کرده باشد؛ مگر اینکه در حال تقیه باشد. گویا هنوز مفهوم تقیه به عنوان یک شیوه رایج مطرح نبود و معنای تقیه برای آنان مفهوم نبود، لذا از امام پرسیدند: تقیه چیست؟ ایشان پاسخ فرمود: ترس از زورگویِ سرکشی که در ظلم یا طغیان خود افراط میکند.[10]
محمد بن حنفیه به صورت غیر مستقیم از انتقام گیرندگان خون ابی عبد الله الحسین(ع) حمایت میکرد. به همین جهت بر خلاف امام سجاد(ع) با اقبال عامه کوفیان روبرو شد. به گفته شیخ طوسی در کتاب «الغیبة» بگو مگوی محمد بن حنفیه و امام سجاد(ع) بر سر امامت و جانشینی به داوری حجر الاسود کشید و بالاخره محمد بن حنفیه به امامت امام سجاد تسلیم شد.[11]
شدت بی توجهی به امام سجاد چنان بود که ابتدا جز سه نفر ایشان را به امامت نپذیرند. از قول امام صادق(ع) نقل شده است: ارتد الناس بعد قتل الحسین(ع) الا ثلاثة، ابو خالد الکابلی، و یحیی بن اُمّ الطویل و جبیر بن مُطعِم، ثم انّ الناس لحقوا و کثروا.[12] حتی ابو خالد کابلی میگوید من در خدمت محمد بن حنفیه بودم تا اینکه در امامت او شک کردم، روزی به او گفتم من به تو علاقمند هستم و برایت احترام قائلم ولی تو را به رسول الله(ص) و امیر المومنین(ع) قسم میدهم به من بگو که آیا تو امام واجب الاطاعتی؟ او پاسخ داد: مرا به چیز عظیمی قسم دادی. الامام علی بن الحسین(ع) علیَّ و علیک و علی کل مسلم. بدان که علی بن الحسین(ع) امام بر من، تو و دیگر مسلمانان است. ابو خالد میگوید: به سراغ علی بن الحسین(ع) رفتم. حضرت فرمود: دلیل دیدار تو از من چیست؟ داستان را برای ایشان نقل کردم.[13] ابن ابی الحدید از قول علی بن الحسین(ع) نقل میکند که در مکه و مدینه بیش از بیست نفر ما را دوست ندارند.[14] حوادث بعد و تلاشهای بسیار امام سجاد(ع) باعث شد تا روز به روز بر صحت و حقانیت مواضع امام سجاد(ع) صحه گذاشته شود و آرام آرام شیعیانی اطراف امام را پر کنند.
5- گسترش شیعه افراطی: شیعیان را از نظر اعتقادی به دو گروه معتدل و افراطی تقسیم کرده اند. تعریف شیعیان معتدل را در سخن «ابان بن تغلب» که خود از شیعیان خاص امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود و از طرف امام باقر(ع) در مدینه اجازه فتوا داشت میتوان دید. او میگوید: الشیعة الذین اذا اختلف الناس عن رسول الله اخذوا بقول علی، و اذا اختلف الناس عن علی اخذوا بقول جعفر بن محمد. «شیعه کسی است که اگر در سنت پیامبر اختلافی دید به آنچه که علی(ع) میگوید باور دارد و اگر در امور مربوط به علی(ع) و بعد از آن اختلافی بود به آنچه امام صادق(ع) میگوید باور دارد.»[15]
ایثار و از خود گذشتگی، خداخواهی و شیوه عمل حماسی ابی عبدالله الحسین(ع) در روز عاشورا برای بسیاری فوق تصور عمل یک انسان بود. این وضعیت بعلاوه سابقه تایید اهل بیت(ع) در کتاب و سنت رسول الله(ع) در تصور مردم از امام حسین(ع) یک ابر انسان یا موجودی ال هي و مافوق انسان ساخت. به طوری که برخی به این باور کردند که چنین شخصی نمیمیرد. شيخ طوسي در کتاب تلخيص الشافي، مینویسد مفوضه در کشته شدن امام حسین(ع) شک کردند همانگونه که اهل غلو در مرگ امیر المومنین(ع) شک کردند. المفوضه شكوا في قتل الحسين(ع) كما شك الغلاه في موت علي(ع)[16]
محبت به اهل بیت(ع) به شکل گسترده افراطی درآمد و صورت غلو به خود گرفت. در نگرش آنان اهل بیت(ع) تجسم خدا در زمین بودند که برای نجات انسان به زمین آمدهاند. ابو خالد کابلی از امام سجاد(ع) نقل میکند: ان الیهود احبّوا عُزَیراً حتی قالوا فیه ما قالوا، فلا عزیر منهم و لا هم من عزیر، و ان النّصارا احبّوا عیسی قالوا فیه ما قالوا، فلا عیسی منهم و لا هم من عیسی، و انا علی سنّة من ذلک ان قوماً من شیعتنا سیحبّونا حتی یقولوا فینا ما قالتِ الیهود فی عزیر و ما قالتِ النصاری فی عیسی بن مریم، فلا هم منّا و لا نحن منهم.[17] قوم یهود از شدت علاقه به عُزَیر پیامبر چیزهایی نسبت دادند که نه آنها از عزیر بودند و نه عزیر از آنها بود، و به عیسی نیز از شدت علاقه چیزهایی نسبت دادند در حالی که نه عیسی از آنان بود و نه آنها از عیسی؛ برخی از شیعیان ما هم ما را آنقدر دوست دارند که همانچه که یهود و نصارا نسبت به عُزَیر و عیسی میگفتند به ما نسبت میدهند.[18] پس بدانند که نه آنها از ما هستند و نه ما از آنان هستیم.
از این جهت امام سجاد(ع) به شیعیان توصیههای مکرر فرمود تا شاید آنان را از این تفکر باز دارد مثا اینکه میفرمود: احبوا حب الاسلام ، فما زال حبکم لنا حتی صار شیناً علینا.[19] ما را برای اسلام دوست بدارید. شما با این محبت خود موجبات خاری ما را در نزد عامه مردم باعث نشوید. یا میفرمود: أحبونا حبّ الاسلام و لا ترفعونا فوق حدِّنا.[20] ما را برای اسلام دوست داشته باشید و ما را فوق آنچه هستیم بالا نبرید. یا میفرمود: أحبونا حبَّ الاسلام و لا تحبُّونا حبَّ الاصنام.[21] ما را برای اسلام دوست داشته باشید، ما را بت نکنید.
کسی مدح امام سجاد را میگفت، حضرت رو به وی کرده و فرمودند. جاء نفر الی علی بن الحسین، فاثنوا علیه، فقال ما اکذبکم و ما اجراکم علی الله! نحن من صالحی قومنا و بحسبنا ان تکون من صالحی قومنا.[22] چقدر دروغ میگویید و چه اندازاه گستاخید. ما از نیکان قوم خود هستیم و همین ما را بس است. در هر صورت امام سجاد شیعیان خود را تشویق میفرمود که آنان امام را عالمانی صالح بدانند.
خلاصه سخن اینکه پس از واقعه عاشورا، امامت با چالشها و بحرانهای مختلفی روبرو شد که امام سجاد(ع) خود را موظف میدانست که با آن رویار شود. سلطنت طلبان، قدرت طلبان، گسترش شیعه عاطفی، شیعیان سیاسی، کاهش چشمگیر شیعه اعتدالی و به وجود آمدن شیعه افراطی مهمترین چالشهای رویاروی اهل بیت(ع) بود. امام سجاد(ع) با تمام توان خود سعی کرد تا بتواند شیعه را، با بهترین شیوه و کمترین ریزش، به سلامت از این بحرانها عبور دهد.
[1] سوره شوری، آيه 23.
[2] سوره احزاب، آيه 33.
[3] طبقات ابن سعد، ج5، ص210-211.
[4] طبقات ابن سعد، ج5، ص212.
[5] فرق شیعه، ابی محمد الحسن بن موسی النوبختی، المکتبه المرتضویه، نجف، 1355، ص57.
[6] کیسانیه به استناد اینکه در جنگ جمل امیر المومنین پرچم را به محمد بن حنفیه داد و فرمود: انت ابنی حقاً تو به حق فرزند خودم هستی می گویند او جانشین پدر بوده است. الغیبه، شیخ طوسی، ص16.
[7] فرق شیعه، ص26.
[8] فرق شیعه، ص39.
[9] وسایل الشیعه، ج11، ص36، ح2.
[10] التارک الامر بالمعروف و النهی عن المنکر کالنابذ کتاب الله وراء ظهره، الا ان یتقی تقاة، قیل و ما تقاته؟ قال یخاف جباراً عنیداً یخاف أن یفرُطَ علیه أو أن یَطغی؛ طبقات الکبری، ابن سعد، ج5، ص214.
[11] الغیبة، ص18.
[12] رجال الکشی، ح194، ص115.
[13] رجال الکشی، ح192، ص113.
[14] ما بمکة و المدینة عشرون رجلا یحبنا. شرح نهج البلاغه، ج4، ص104.
[15] رجال نجاشی ص 12.
[16] تلخیص الشافی، 4، ص 198.
[17] رجال الکشی، ح191، ص112 و طبقات الکبری، ج5، ص214.
[18] آنان عزیر و عیسی را پسر خدا می دانستند.
[19] ارشاد مفید، ج2، ص141.
[20] طبقات الکبری، ج5، ص214.
[21] مختصر تاریخ دمشق، ج17، ص 242؛ به نقل از حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان.
[22] طبقات الکبری، ج5، ص21.